دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"بیشعور نباشیم"

سالهاست  برای اصلاح صورتم هر دوهفته به آرایشگاه محل میرم .

 قبل از عمل رفتم ،  دوهفته بعدش هم طبق عادت دوباره  سر زدم . 

نگاه های مشکوک و کنجکاو خانم هایی که تو سالن کار میکنند رو حس میکردم . بین خودم و خودم یه بازی راه انداخته بودم که " یعنی فهمیدن تغییر کردم؟"" می پرسن یا روشون نمیشه ؟" " کدومشون بیشتر از بقیه اهل حرف زدن و ابراز احساساتن؟" 

چشمامو رو هم گذاشته بودم وحرکت روتین موچین و دست آرایشگر رو تجسم می کردم . 

- " مهربانو ، حالت خوبه؟ " 

باخنده چشمامو باز کردم .

- آره مررسی چطور مگه ؟ 

- نمیدونم ، حس کردم رنگت پریده .

- حست درسته .. تقریبا" یازده روز پیش جراحی کردم .

- عه خدا بد نده ، چه جراحی؟ 

-معده مو کوچیک کردم . 

دست از کار کشید . 

- وااا .. چه کار خطرناکی .. چرا اینکارو کردی؟ لاغری؟

- آره .

-ای بابا یکم رژیم می گرفتی و ورزش میکردی . اصن تو چاق نبودی . 

خندیدم و پست بندش سرفه م گرفت .

- خووب حالا نخند بخیه هات باز میشن 

دوباره صدای خنده م رفت هواااا.

-کجا بخیه هام باز میشن . بخیه ای درکار نیست . مانتومو زدم کنار و جای کوچولوی لاپاروسکوپی رو نشونش دادم . 

-عه .. همین بود ؟ اصلا شکمتو باز نکردن؟ 

- نه مدلش اینطوری نبود .. 

براش کلی توضیح دادم که چی بود ه و چکار کردم . 

مریم ، یکی دیگه از آرایشگرها که خانم ناز و تپلیه توجهش جلب شد و اومد نزدیکمون . اونم کلی سوال پیچم کرد . 

*******

امروز درست پنج ماهه عمل شدم هشتم دی بود دیگه ؟ امروزم که هشتم خرداده میشه پنج ماه کامل .

تقریبا" بیست و هشت کیلو کم کردم و همه ی این مدت هر دوهفته یکبار رفتم آرایشگاه . 


هر بار مریم رو دیدم و بیشتر از قبل ازم سوال کرده و تغییراتم رو بررسی کرده . حسابی به فکر جراحی افتاده و داره تحقیق و بررسی میکنه . آخرین بار  گفت چند روزه چشمم به در مونده تا بیاید . 

بهش گفتم اگر سوال مهمی داشتی از فریبا تلفنمو بگیر و بهم زنگ بزن عزیزم . 


روزدوشنبه که تعطیل بود  با مهردخت نشسته بودیم گپ میزدیم . یه تلفن ناشناس بهم زنگ زد . 


-سلام مهربانو جان ، من مریم هستم ، آرایشگاه ... 

-آهااا .. سلام مریم جون خوبی عزیزم ؟ 

-ببخشید مزاحم شدم خودتون اجازه داده بودید از فریبا تلفنتون رو بگیرم . 

- نه ، خواهش میکنم .. مشکلی نیست بگو جانم ؟ 

شروع کرد دقیق تر پرسید .. اسم کامل دکتر رو که گفتم ، مهردخت شروع کرد چپ چپ نگاهم کرد . 

با سر و اشاره بهش گفتم : ببخشید . 


شماره ی تلفن دکتر رو خواست .


. گفتم : مریم جون من شماره ی دکتر رو هر بار از گوگل برداشتم و بهش زنگ زدم . گفت : باشه چشم منم از همون گوگل می گیرم . 


هم زمان می شنیدم داره به یکی میگه خودکار بیار اسم دکتر رو بنویس ولی انگار خودکار جوهر نداشت نمی  نوشت .

 مریم حالت دستپاچه پیدا کرده بود . پشت سرهم توضیح میداد که از آخرین بار که رژیم گرفته چند کیلو کم کرده و فقط چند روز به زندگی عادی برگشته ، شش کیلو بالارفته .


 می گفت که همه ی اطرافیان سرزنشش می کنند که اراده نداره و باید بیشتر تلاش کنه .


بهش گفتم شرایطت رو درک میکنم مریم جان . چون بی ام آیت بالای چهل رفته به اصطلاح پزشکا وزنت حالت فنری پیدا کرده و اینطوری شده . این تصمیم خیلی شخصیه .. 


من برای عمل تشویقت نمی کنم ، به هر حال ریسک ، هزینه و مشکلات دیگه داره ولی یه راه حله که اگه به نتیجه ی قطعی برسی میتونی ازش استفاده کنی . 

به مهردخت گفتم : لطف میکنی شماره دکتر رو گوگل کنی ؟ 


مهردخت با اخم و ادا اصول خیلی زیاد ، گوشیش رو گرفت سمتم که شماره ی دکتر روش بود . 


گفتم : مریم جون بیا من شماره رو درآوردم و براش خوندم . 


خیلی تشکر کرد . گفتم فقط یه موضوعی ، دکتر روزهای زوج هست .. امروز که تعطیله نیست ولی من یه شماره بهت میدم ، شماره خانم منشی دکتره .


 بهش تو واتس آپ پیام بده و بپرس که این چهارشنبه هستند یا نه . 


اگر بودند روز چهارشنبه ساعت 4/5تا 5 اونجا باش. چون اگه اون موقع زنگ بزنی بعد راه بیفتی بری خیلی دیر میشه و باید تا ساعت نه و ده شب معطل بشی . 


بازم تشکر کرد و خداحافظی . 


-چیه مهردخت ؟ چرا انقدر قیافه تو کج و کوله میکنی مامان؟ 


-هییییچی .. مثلا داشتیم حرف میزدیمااا. 


-خوب باشه الان دوباره ادامه میدیم . یکی کمک خواسته بهش بگم  من و مهردخت داریم گپ میزنیم تو یکساعت دیگه بزن؟ 


- نه .. نگووو .. ما ناجی دیگرانیم باید مشکل همه رو تا تتتتته حل کنیم . 


- مهرددددخت!!! باور کنم تو در این حد خودخواهی ؟؟ 


- تا کدوم حد مامان؟ خوب داری بهش اطلاعات میدی دیگه شماره دکترم تو باید بدی ؟

 خوب بره ببینه شماره چیه ، وقت بگیره بره بشینه  تو نوبت . مگه ما باید لقمه بگیریم بذاریم دهن مردم؟ 


- ای بااابااا این حرفا چیه ؟ چرا زورت میاد خیرت به کسی برسه؟ 


- زورم میاد مگه چی از این خانم به نفع من میشه که بشینم براش سرچ کنم ؟ تو دوست داری همیشه آدم خوبه باشی و بابتش بها میدی . 

-مهردخت اولن که تو بخاطر اون خانم این کار رو نکردی ، بخاطر من کردی . من ازت خواستم . 


بعدشم من خودمم کسی نیستم که بگم بدون در نظر گرفتن هیچ منافعی به دیگران سرویس بده و اینااا.. ولی اگر بتونی به آسونی یه کار کوچیک برای کسی انجام بدی و ندی چون برات نفعی نداره  خیلی بی انصافیه.(همین طور که می گفتم  با عصبانیت رفتم تو آشپرخونه و از همون جا ادامه دادم .. نمی خواستم مستقیم و چشم تو چشم دعوا کنیم)


یادته اون همکلاسیت  گفت برام بلیط تیاتر بخر و خریدی و اون اصلا به روی خودش نیاوردکه باهات حساب کنه ؟ دفعه ی بعد که بازم پیش اومد بهت گفتم دیگه براش نخر چون رو چیزای دیگه ای که تعریف کردی اینطور معلومه که قصد سوء استفاده داره . یا موارد دیگه . پس من دلم نمیخواد آدم خوبه باشم و بهاش رو با سوء استفاده بدم . 

- به هرحال مامان نود در صد مردم قصد دارن از خدمات آدم استفاده کنن و بعدشم ته دلشون بهمون بخندن .

 من تصمیم گرفتم به هیچ کس کمک نکنم تا این اتفاق نیفته . 

فهمیدم مهردخت بصورت مشخص از چیزی ناراحته و داره بابتش واکنش نشون میده . از آشپزخونه اومدم رو مبل کنارش نشستم .

-مهردخت چی شده مامان؟ 

-هیییچی ، اتفاق جدیدی نیفتاده .. اصن قانوش همینه انگار . برای کسی کاری میکنی انگار وظیفته . 


 درمورد مت گالا (Met gala)   تو گروه مطلب نوشتم . دختره خجالت نمیکشه مثلا" رشته ش طراحی لباسه بعد اصلا  نمیدونه مت گالا اسم شخصه یا یه مراسمه . اومده میگه چی هست ؟ برام توضیح بده . 

من تمام مسیر دانشگاه تا خونه رو براش ویس فرستادم کل تاریخچه ی مت گالا رو توضیح دادم آخرش نوشت آهاااا . 


خوووب بیشعور بگو دستت درد نکنه ، مرسی برام وقت گذاشتی من گاگول بودم  هیچی از این جریان نمی دونستم . 


یا اون یکی ، یه بخشو باید سه نفره کنفرانس بدیم . من نشستم تحقیق کردم ، پاور پوینت هم که سارا باید درست می کرد بلد نبود خودم  درست کردم ، (حالا اون هیچی ، چون سارا چند بار تشکر کرد) ولی مارال هیچ کار نکرده اومده با یه لحن انگار نوکر باباشیم میگه : بچه ها من اصن حال و حوصله ی کنفرانسو ندارما یه تیکه ی کم و آسونشو بدید من . 


منم گفتم کم بخور یه نفرو استخدام کن برات کار کنه . ما سه نفریم باید یه موضوع رو کنفرانس بدیم و گروهمون نمره بگیره ، کی گفته من از همه بیکار ترم ؟ 


گفتم : حق داری مهردخت .. میدونم الان عصبانی هستی ولی  اگر قرار باشه همه ی آدما رو اینجوری ببینیم که زندگی خیلی ناراحت کننده و بد میشه . 


بنظرم هر کسی ارزش اینکه اگر موقعیتش پیش اومد یه محبت کوچیک بهش بکنیم رو داره . آدم همکلاسی ، همکار و آشنا رو یه محک میزنه اگر محبت رو درک کرد ادامه میده وگرنه دفعه ی بعدی وجود نداره . 


لابد تو   اگر امروز یه ماجرایی پیش اومد  برای یه  رهگذر یه کار کوچیکی بتونی انجام بدی میگی  ولش کن،  من که دیگه هیچوقت نمی بینمش برام جبران کنه ؟؟ یه چیزی هست بنام  زنجیره ی مهر که باید پاره نشه . 


من برام پیش اومده که یه کسی دستاش پر از خرید بوده به دم ماشینش رسیده خواسته درو باز کنه نمیتونسته ، من براش باز کردم .از اون طرف  یکی صدام کرده گفته خانوم اون کاغذ از کیف شما افتاد . 


برش داشتم دیدم یه چیز خیلی مهم بوده برام . یا صبح جلوی در اداره یکی گفته خانوم نرو دنبال جای پارک من تا پنج دقیقه دیگه میرم . 


دنیای بدی شده .. خیلی ها بی ادب و طلبکارن و اصلا بهشون آموزش ندادن رفتار درست رو ، هر چند که معتقدم فقط آموزش نیست .. از یه سنی به بعد آدم خودش بایدشعور اجتماعیش رو بکار بندازه و بعضی چیزا رو رعایت کنه . 

ولی این طرز فکر و تصمیمی که برای خودت گرفتی منو نگران میکنه .


 اولش سخته ، که بی شعور باشی ولی کم کم بهش عادت میکنی و اگر مواظب افکار منفی نباشی خیلی زود بهش تبدیل میشی . 

همینطور که از کنارش بلند میشدم ،بوسیدمش .


وسطای اتاق بودم که گفت : مامان معذرت می خوام بد حرف زدم . 

*******

دوستتون دارم 


نظرات 36 + ارسال نظر
کیهان شنبه 1 تیر 1398 ساعت 08:38 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

مرسی برای همه راهمایی های خوبت.
بله هر انسانی ارزش حد اقل یک بار محبت دیدن از دیگران را داره تا زنجیره محبت پاره نشه.
مرسی بسیار عمیق بود این حرف ات.
.......................


ممنون دوست فهیم من

زیبا پنج‌شنبه 16 خرداد 1398 ساعت 03:32 ب.ظ http://roozmaregi40.blogfa.com/

سلام مهربانوی عزیزم. خدا رو شکر که همه چیز رو به راهه.
منن خدا رو شکر کم کاری تیروییدم رو کنترل کردم و خیلی لاغر شدم.
امیدوارم همینطور با برنامه به کاعش وزن ارامه بدی

سلام زیبا جون . عاالیه . مال منم تحت کنترله خدا رو شکر .
مرررسی عزیزم تو هم سلامت و دلشاد باشی با همسر جان و گل دختر نازنینت

راتا پنج‌شنبه 16 خرداد 1398 ساعت 12:02 ق.ظ http://dokhtarikhakestari.blogfa.com

ای جان تبریک میگم بهت مهربانو جونم بخاطر اراده ی فولادیت برای 28کیلو کاهش وزنت و خوشحالم بخاطر عمل موفقیت امیزت عزیزه دل ...امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی درکنار خونواده ی عزیزت
ولی منم مث شما عقیده دارم زنجیره ی مهربونیو باید ادامه داد .نباید اجازه بدیم پاره بشه این زنجیر.. و حس میکنم اهر چقدر بی توقع تر باشه تاثیرش روی روح و روانمون بیشتره ... البته ک شدیدا مخالف ضایع شدن حق و سواستفادم،ولی جنس مهربونی کردن بدون توقع خیلی فرق داره در واقع واسه حال خوب خودمون داریم انجامش میدیم و نباید کارای بقیه باعث فاصله گرفتنمون باشه اگ این مهربونیای کوچولو نباشه دنیا جای غیرقابل تحملی میشه چه اشکالی داره گاهی وقتا کاری ک از دستمون برمیادو واسه بقیه انجام بدیم بتونیم حتی خیلی کوچیک گره ای از گره های زندگیش باز کنیم و حال خوب بهش هدیه بدیم حتی با یه لبخند
منم خیلی وقتا مثل مهردخت دلخور میشم از یسری برخوردا تا یه مدتم میرم تو لاک خودم همش ذهنم درگیر میشه که چرا واقعا؟اما سعی میکنم بعدش فراموشش کنم و نذارم روی اصل قضیه تاثیری بذاره نمیدونم تا چه اندازه موفق بودم ...
انشالله زندگیتون پر از این مهربونیاای یهویی و انرژی مثبت باشه همیشه
یه عالمه دوست دارم

ممنونم نازنین . الهی برای تو و عزیزانت هم بهترین ها مقدر باشه .
خیلی عالیه عزیزم خدا رو شکر که از مهربونی دلسرد نمیشی و همه چیز موقتی برات طی میشه .
امیدوارم زندگیت در هاله ای از محبت و انرژی های مثبت پیپیده بشه و با سلامتی روزهات رو بگذرونی

Amir یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 03:59 ب.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com

سلام
دیدن این ویدیو رو به شما ، دخترتون و هر کسی که به اون شعر " تو نیکی میکن و در دجله انداز ... " معتقدن ، برای دیدن پیشنهاد میدم.

https://www.namasha.com/v/HSCSCZnZ

اینجا چرخه بازگشت اعمال رو نشون میده.

سلام
ممنون دوست من میرم نگاه می کنم

ملیحه یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 11:33 ق.ظ

سلام مهربانوی مهربان
چطور میتونی اینقدر خوب و مهربون باشی
انشاا.. همیشه سالم و سلامت و خوش باشی همچنین دختر عزیزت/

سلام عزیززز دل
تو خیلی به من لطف داری نااازنین. ممنون از دعایی قشنگت .. الهی برای تو و عزیزانت هم همینطور باشه

شیرین یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 01:08 ق.ظ

مهربانو جان نمیدونم کامنتم برات ارسال میشه یا نه ولی مینویسم. راستش من خیلی وقته که سعی میکنم برای کارهایی که واسه بقیه انجام میدم انتظار جبران نداشته باشم و نیتم خالص باشه و هی نگم پس چرا فلانی جبران نکرد برام. اینطوری فکرم خیلی راحتتره واقعا.

بله عزیزم کامنتت رسیده و ثبت شده
شیرین جون خیلی گلی که سعیت بر این اساسه ، من بلافاصله انتظار جبران ندارم ولی وقتی فرصت جبران حتی با یه کار خیلی کوچیکتر پیش میاد و طرف به روش نیاره ، دیگه محبتم رو تکرار نمی کنم . چون به هیچ عنوان نمی تونم با موضوع سوء استفاده کنار بیام

خان دایی شنبه 11 خرداد 1398 ساعت 04:29 ب.ظ http://www.khan-dayiii.blogfa.com

دایی برا تعطیلات برنامه نداری

نه دایی جان ، سیستممون رو روی شولکس و صله ی رحم و مقادیری فیلم دیدن تنظیم نومودیم

بی ربط شنبه 11 خرداد 1398 ساعت 04:23 ب.ظ http://idleuser.blogfa.com/

به «تو نیکی می کن و در دجله انداز» اعتقاد دارم به علاوه رعایت تمام اصول حفظ حریم شخصی و پیش گیری از پررویی های احتمالی.

عااالیه ، مخصوصا قسمت پیشگیریش

خان دایی شنبه 11 خرداد 1398 ساعت 04:10 ب.ظ

سلام به تپلوی سابق

چه طوری دایی

الان همین تپلوی سابق که گفتم

اگه تو خارج بوود می تونستی بری ازم شکایت کنی بگی باعث شد روحیم خراب بشه

ولی الان دستت هیچ جا بند نیست



دایی با دخترت هیچوقت بحث نکن
که قانع نمیشن
اصلا نسل اینا قانع نمیشن هر قدر توضیح بدی

ولی ما نه راحت با یه جمله قانع میشیم

خیلی ما خوبیم..خیلی

عیلک سلام خان دایی تپلوی فعلی
خوبم دایی جان . آره والااا ما همه ش داریم ضرر خارج نرفتنمونو میدیم
گل گفتی .. باور کن تو نصف ماجراهایی که باهاش بحث میکنم ، دست آخر میگم میدونی چیه مهردخت " من غلط کردم، بیخیال"
ما اصلا تنظیمات کارخونه مون " قانع باش و بمون " بود

سحرجدید شنبه 11 خرداد 1398 ساعت 03:50 ب.ظ http://www.kamandmaman.com

مهربانو جان پارسال مامانم‌تو کما بودن ...کیمیا چون تو تابستان برای کنکور میرفت مدرسه هفته ای یکبار چهارشنبه ها میامد دیدن مامانم ...دوستش هم داشت میرفت کانادا و مهمونی گرفته بود ...به دوستش گفته بود من میرم دیدن‌مادر بزرگم‌تو یک هفته دیگه هستی ...تو این میون یه ساعت میام میبینمت ....دوستش از گروه ریمووش کرد ....فرداش هم که مامانم فوت کردن ...برای کیمیا تو پی وی نوشت خدا رحمت کنه مادر بزرگتو ...ولی من فکر نمیکنم کار اشتباهی انجام داده باشم .....حالا نگم از روحیه کیمیا که شرایط خونه به خاطر مامانم خراب ...خودش به خاطر مدرسه و بالاخره نگرانی برای مادربزرگش و وابستگی جوونا به دوستاشونم که میدونی ....طفلک خیلی اذیت شد

سحر جانم ، خدا مادر عزیز و محترمت رو قرین رحمت و آرامش ابدی کنه .و بهتون صبر بده عزیزم
چه شرایط بدی داشته کیمیا جون و چه بد کرده درحقش اون نارفیق !
نمیدونم روزی می رسه که این جور آدما سرشون به سمگ بخوره و بفهمن تاوان دل سیاهشون رو دارن چطور پس میدن ؟؟

شیوا شنبه 11 خرداد 1398 ساعت 10:56 ق.ظ

مهربانو جون سلام
انقد سواری دادم به جامعه ی بشری که وقتهایی که تصمیم میگیرم بگم نه، همه در مقابلم جبهه می گیرن که چرا گفتی نه؟؟؟؟ تو که برای همه کار می کردی چرا این بار قیافه گرفتی؟؟؟؟
مثلا کل شرکت ما عادت کردن که توی تمام دوره های آموزشی من تنهایی درس بخونم و تمرین حل کنم و جای همشون امتحان بدم. انقد که حتی خودشون نمی دونن امتحانشون کی هست فقط من واسه خودم که امتحان دادم واسه اونها هم باید بدم. بعد انقد حرصم می گیره که من مجبورم از وقت استراحتم بزنم و درس بخونم و تمرین حل کنم تحویل بدم بعد امتحان خودم رو که دادم (آنلاین) غلطهای احتمالی خودم رو درست کنم و برای اونها امتحان بدم. بعد اونها 100 بشن، خودم 90
چند ماه پیش چند تا از همکارها با همدیگه یه کلاسی داشتن که من توی اون دوره نبودم. بعد آقاهه برداشته بدون هیچ توضیح یا درخواستی، متن پروژه رو برام فوروارد کرده !!!! یعنی خودت بفهم که باید حل کنی برامون. من هم اصلا محل نذاشتم چند روز بعدش گفت پروژه ما رو حل کن ما بلد نیستیم، گفتم اتفاقا منم بلد نیستم به نظر میاد یاد هم نمی گیرم. الان چند ماهه قهرن سه تاشون

سلام شیوا جانم
همینطور که کامنتت رو می خوندم فشارم بالا می رفت عزیزم .
بهتر که قهر باشند .مفتخورهای بی خاصیت . خیلی زودتر باید اینطوری رفتار می کردی شیوا جان . نجابت هم حدی داره عزیزم .. اگر منتظر بودی به خودشون بیان و بفهمن، خییلی اشتباه کردی .

جیران شنبه 11 خرداد 1398 ساعت 07:28 ق.ظ

سلام مهربانو جانم حالت خوبه؟
این کامنت من با عرض معذرت البته مربوط به نوشته پارک آبی میشه که خوندنش برام دل انگیز بود. تو شاید روزمره نگاری کردی از دید خودت ولی برای من مثل یک سفر کوتاه بود همراه شما به اون پارک. حتی قیمتها رو هم که میگی برای من جالبه و به اصطلاح مظنه دستم میاد و اما نظر من اینه که ایرانیها خیلی خوب بلدند زندگی کنند و از هر چه که دارند نهایت استفاده رو بکنند . خارجیها این کارو بلد نیستند. اینجا در استخرهای سر پوشیده غذا نمی فروشند کسی غذا نمیخورد . استخر برای ورزشه یا وزن کم کردن نه تفریح. همه جدی در حال شنا هستند. به جز البته استخرهای مخصوص کودکان که بازی می کنند توش. امیدوارم همیشه سرخوش باشی و مشغول تفریح و تفرج مهربانوی عزیزم

سلام جیران عزیزم ممنونتم نازنین ما خوبیم ، امیدوارم تو و عزیزانت هم خوب باشید .
آره خوب راست میگی ، ایرانی ها کلا ملت خوش گذرانی هستند .البته همونطور که گفتم اولین بارمدل این پارک رو تو دبی امتحان کردم به همین صورت که انواع خوراکی ها و نوشیدنی ها فروخته میشد . (البته اونم روباز بود ها)احتمالا " این مختص شرقی هاست .
یه چیز دیگه هم بگم اون طبقه که رستوران داشت هیچ استخر و سرسره ای وجود نداشت . فکر میکنم تو استخرهای دیگه نهایتا" دوساعت وقت می گذرونیم ولی تو پارک آبی چون ساعت ها مردم مشغول آب بازی و تفریحن گرسنگی هم سرو کله ش پیدا میشه

خان دایی جمعه 10 خرداد 1398 ساعت 08:59 ب.ظ http://www.khan-dayiii.blogfa.com

سلام دایی
پس راسته خانوما تو همه چیز ادم نگاه میکنن

یعنی منظورم اینه به همه چیز ادم دقت میکنن

سلام خان دایی
بله بله درسته

Reyhane R جمعه 10 خرداد 1398 ساعت 04:57 ب.ظ

سلام مهربانو جان.
28 کیلوخیلی عالیه.آفرین
کاشکی یه عکس بیفور افتر هم از خودت میزاشتی
حرف و تفکر مهردخت جان درسته ولی اگه قرار باشه همه مون اینجوری فک کنیم و عمل کنیم اونوقت فرهنگ کمک کردن و دستگیری از دیگران هم کم کم فراموش میشه
من تو این مورد طرف شمام و تفکر شما رو قبول دارم.

سلام ریحانه جانم
ممنونم عزیزم
البته فکر می کنم بیست کیلو کاهش وزن رو عکس گذاشته بودم ولی چشم بازم خواهم گذاشت .
دقیقا همینطوره ، خدا کنه مردم از محبت های هم سوء استفاده نکنن و باعث کمرنگ شدن این فرهنگ مثبت نشه
شما عزیز من هستی

سینا جمعه 10 خرداد 1398 ساعت 04:06 ب.ظ

دوست دانشجویی تعریف می کرد که یکبار جزوه ام را به یکی از همکلاسها قرض دادم ولی بعد از اون هرچی بهش می گفتم که جروه ام را پس بده چون خودم هم برای امتحان لازمش دارم پس نمی داد. تا اینکه یک روز که تلفنی مشغول جر و بحث بودیم یک دفعه پدرش گوشی را گرفت و به من گفت دختر من تا وقتی که امتحانش را نده و درس را پاس نکنه چزوه تو را پس نمی ده. فهمیدی؟! بعدش هم گوشی را دق کوبید زمین!

جددی میگی سیناااا!!!
من واقعا نمی دونم در مقابل این حجم از بیشعوری چی بگم !! فکر کن بچه هایی که زیر دست این پدر تربیت میشن

نیروانا جمعه 10 خرداد 1398 ساعت 03:49 ب.ظ http://life-career.blog.ir

چه خوشبخته مهردخت که همچین مامان همراه و فهمیده ای داره
من دو مورد دیدم که شاید یک روز مفصل نوشتم تو وبلاگم
ولی جفتشون مثلا دانشجوی ارشد بودند و در برابر کسی که بهشون لطف کرده بود یا انتظار داشتند لطف کنه از الفاظ زشتی مثل سرشو شیره بمالم و خیییلییی معذرت می‌خوام خرش کنم استفاده کردند
من با یکیشون دعوای لفظی کردم حتی
ولی اون یکی رو فقط شنونده بودم
و تا مدتها وقتی در حق کسی محبتی میکردم فکر میکردم الان پشت سرم میگه خوب خرش کردمااا و خوب خیلی حس بدی بود

ممنونم نیروانای عزیزم
مشتاق خوندنشون هستم .
وااای چقدر تاسف بار که شارلاتان بازی و نارفیقی با زرنگی مترادف بشه !!!

حق داری حس خیلی بدی به ادم دست میده

مهرگل جمعه 10 خرداد 1398 ساعت 01:00 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیزم
واااای این پستت منو برد به دوران رفاقت حدودا 10 ساله ام یا یکی از دوستانم که هر دفعه از بی معرفتی و به اصطلاح شما از بی شعوری هاش من واقعا سورپرایز میشدم تا اینکه سر یه مشکلی که برام پیش اومده بود دیدم چقدر شیک داره منو میپیچونه بجای دلداری دادن. بازم گذشت کردم اما در کمال ناباوری یک هفته مونده به عقدش فهمیدم داره عقد میکنه داشتم شاخ در میوردم ولی دیگه تموم شد برام همه چی . دیگه بعد این همه سال دوستی به معنای واقعی کنار گذاشتمش. باورت نمیشه اما دلتنگشم نیستم.
همه ی اینا به کنار فقط بگم دوست دارما.
راستی با دختر عموی مهردخت رفتین کافه؟! اگه نکته ی تعریف کردنی داشت که حرفی واسه گفتن داشت لطفا برامون تعریف کن

سلام مهرگل جانم
کاملا باورم میشه عزیزم اتفاقا اونجا که نوشتی " بعد از اینهمه سال دوستی" دقیقا اون دوستی رو باورم نمیشه !!
مهرگل جان کدوم همه سال دوستی ؟؟ بگو اونهمه سال نارفیقی که درحقت کرده .. بگو اونهمه سال دوستی یک طرفه که باهاش داشتی .
عززیز دلم خدا رو شکر که قطعش کردی .
قربونت برم منم همینطور عزیزم .
نه مهرگل جان هنوز نرفتیم . یک بار قرار گذاشتیم ولی تماس گرفت گفت جراحی لثه کردم و کنسل کرد .. اگر بریم حتما مینویسم عزیزم

آوا جمعه 10 خرداد 1398 ساعت 10:20 ق.ظ

سلام مهربانو جانم

دختر گلت حق داره...مردم خیلی سواستفاده چی و قدر نشناس شدن....الان به هفته ست خودم دقبقا از همین موضوع دارم حرص میخورم...این دفعه چندمه که دارم چوب خوشبینی خودم رو میخورم..هی میگم نه بابا این آدم اصلا مثل اونای دیگه نیست...بازم همون رفتارای قدرنشناسی رو از اونم میبینم و باز میشینم به ملامت کردن خودم که چرا اینبار هم گول خوردم...دور از جونت عین سگ از همه محبتایی که بهشون کردم پشیمون میشم..باز چند وقت میگذره دوباره روز از نو ..روزی از نو...اصلا یادم میره دفعه پیش چقد ناراحتم کردن..بد دوره ای شده مهربانو جان

سلام آوا ی عزیزم
درک میکنم که چقدر ناراحت و دلزده ای ولی راهش بنظرم همونه که فراموشکار نباشیم . ببین خودتم اشاره میکنی که بارها این اتفاق افتاده ، خوب نباید تکرارش کنی . بعدشم وقتی میخوای کسی رو محک بزنی آنچنان محبتی درحقش نکن که وقتی جوابت رو به بدی داد هزینه ی هنگفت مالی یا روانی بهت تحمیل بشه عزیزم .
باور کن کنترل خیلی بهتر از اینه که با دید بدبینانه همه ی دنیا رو ببینی و مخلوقات رو از محبتت محروم کنی . شاید کسانی که جوابت رو با خوبی پس نمیدن همون ادمایین که مثل خودت پشت دستشون رو داغ کردن دیگه به کسی لطف نکنن .

ونوس جمعه 10 خرداد 1398 ساعت 10:12 ق.ظ http://calmdreams.blogfa.com

حس مهردخت رو هممون تجربه کردیم و می کنیم و این نشون میده که همیشه آدم بیشعور هست... منم دیروز برای کسی پول واریز کردم بعد یکربع بهش زنگ زدم پیام اومد براتون؟ گفت اره مرسی.. گفتم نباید اطلاع میدادی یا حتی یک تشکر کوچیک؟!هاهاهاها

بله متاسفانه همگی تجربه کردیم .
دقیقا همینطوره بیشعورا کم نیستند ولی امیدوارم بیشترشون کم توجه باشن و با فرهنگ سازی مشکل حل بشه

الی جمعه 10 خرداد 1398 ساعت 12:01 ق.ظ

خب بدیش اینه که گاهی آدما خوبی کردن رو وظیفه میدونن
"لطف مکرر میشه حق مسلم"
برای همین آدم خسته میشه و بهش بر میخوره

میدونم عزیزم درست میگی ولی باید مدیریتش کرد

نیلوفر طلایی پنج‌شنبه 9 خرداد 1398 ساعت 04:11 ب.ظ

یاد یکی از خاطره هام افتادم..خیلی حس بدیه ادم بتونه یه کمک کوچیک انجام بده ولی اینکارو نکنه..پارسال تو یه کانال اثار نقاشی یه مسابقه گذاشته بودن که کارهاتون رو برای ما بفرستید بعد فورواردش کنید به گروه های مختلف و هر سه تا اثری که بیشترین بازدید رو داشته باشن برنده ن..ازینطرف یه دختری بود تو کانالش از کارهای خودش با سنگ و چوب میذاشت و قاب درست میکرد بهش گفتم میشه نقاشیمو بذاری کانالت..دختر خوبی هم هستا...ولی گفت :عزیزم من تبادل میزنم ولی چالش نمیذارم ولی کارتو برای فامیلام میفرستم...منم گفتم هرطور راحتی ولی تو دلم خیلی ناراحت شدم..چیمیشد حالا موقت کارمو میذاشت تو کانالش تا کلی بازدید بخوره و منم خوشحال بشم..حالا چه قانونیه گذاشته برای خودش که فقط تبادل نظر قانون اساسی که نیست..البته اون روز خیلی ها ناز کردن و هنوزم که هنوزه راستشو بخواید یاد اوری اون خاطره خیلی اذیتم میکنه بخدا اصلا برنده شدن و جایزه برام مهم نبود فقط دلم گرفت که چرا ادما اینطوری میکنن برای یه کار کوچیک..اخر سر یکی از فامیل هامون که یه پسر نوجوونه یکی از شرکت کننده های خندوانه هم بود اسمش محمد متین بود..اون گذاشت تو کانالش و حتی پین اش هم کرد توکانالش...خدا خیرش بده..با یکی دونفر از دوستام...اصلا بقیه که.....البته بعضیاشون فقط میگفتن باشه میفرستیم برای فامیلامون ولی یه جوری گفتن که.....نمیخوام تهمت بزنم اما شک دارم که واقعا با جون ودل فرستادن..خیلی دلم گرفت چرا ادما باید اینطور باشن..مثلا بنده های خدان...یه کار کوچیک رو دریغ میکنن هرچند میدونم خدا انقدر بزرگ و مهربونه که یه روزی اونا رو هم در شرایط من قرار میده تا درک کنن چقدر دل ادم میشکنه وقتی یه کمک کوچیک رو دریغ میکنن..ببخشید زیاد تایپ کردم دلم پر بود

عزززیزمی نیلو فر جان . میدونم چی میگی این همون پاره کردن زنجیره ی مهر و محبته .. بقول تو چی میشد قانونش رو ندید می گرفت و کمک می کرد بهت ؟
دست مهربان خدا همراهت باشه دخترم
خیلی هم بجا و خوب تایپ کردی مگه تاحالا از من پست کوتاه دیدی ؟

نیلوفر طلایی پنج‌شنبه 9 خرداد 1398 ساعت 03:52 ب.ظ

دقیقا حق با شماست..وقتی ببینیم کسی اهل سو استفاده نباشه همین کارهای کوچک رو حتی باید انجام بدیم..درمورد ادمای سو استفاده گرهم به قول شما اگه بعد از یکی دوبار متوجه شدیم دیگه هیچی...ای جان خیلی خندیدم اونجایی که مهردخت جون گفت داشتیم حرف میزدیمابا یکی اونجا که به دوستش گفت:کم بخور بعد یه نفرو استخدام کن کارات رو انجام بده..خیلی خوب جواب داد خوشم اومد


آره خیلی بامزه می گفت

شارمین پنج‌شنبه 9 خرداد 1398 ساعت 01:32 ب.ظ http://Behappy.blog.ir

سلام مهربون.

دهه هفتادیه و حق و حقوقش! هر قدر ما دهه ۶۰ و ۵۰ ها صبوری و فداکاری می کردیم، نسل جدید دنبال حقشون و پیشگیری از مورد سو استفاده قرار گرفتن هستند. البته از ترکیب تو و مهردخت نتیجه قشنگی به دست میاد

هفته پیش به دانشجوهای دهه هفتادیم گفتم خیلی این ویژگی نسل شما رو دوست دارم که الکی کوتاه نمیاین و اگه این ویژگی خوبتون رو با انصاف و مهربونی ترکیب کرده باشین عالی هستین.

سلام عزیز دل
آره قربونت میدونم چقدر نسبت به ما هوشیار ترن تو این مورد . خدا کنه تو این ماجرا هم بیشعور نباشن هم نامهربون
حرف خیلی خیلی بجایی بهشون زدی شارمین جان خدا اساتید گرانقدری مثل شما ها رو زیاد کنه

مینا پنج‌شنبه 9 خرداد 1398 ساعت 01:12 ب.ظ

سلام عزیزم
این زنجیره مهر چیزیه که من خیلی سعی میکنم به دخترم یادش بدم و برای اینکه براش قابل درک باشه میگم وقتی خوبی میکنیم این خوبی تو دنیا تو هوای اطراف ما میمونه تا یه روزی به یه شکل دیگه بهمون برگرده
یکی دیگه از مواردی که خیلی تلاش میکنم یاد بگیره افکار مثبته اینکه حرف و فکر بد هوای دورش رو مثل یک روز آلوده سنگین و سیاه میکنه و برعکس فکر خوب اطرافشو مثل روز بهاری پر طراوت میکنه
مرسی برامون تعریف میکنی

سلام مینا جانم
خیلی قشنگ براش توضیح میدی عزیزم
خدا تو مامان باشعور و مهربون رو نگهداره
مرسی که با نهایت لطفتون می خونید

سیمین پنج‌شنبه 9 خرداد 1398 ساعت 11:48 ق.ظ

مهربانو جانم تو و مهردختمو می بوسم و همیشه تحسینت کردم.
یاد خاطره ای افتادم که با خواهر شوهرمو و بچه هاش رفتیم سد شهید رجایی اون موقعی که آب داشت .بعد من و شوهرمو و بچه های خواهر شوهرم رفتیم قایق سواری و و قتی برگشتیم خواهر شوهرم نهار کته و کباب تابه ای گذاشت ولی اینقدر ناراحت بود که غذا درست کرده و ما داریم می خوریم و اینقدر اخم کرد که من حتی یک لقمه هم نخوردم و دیدگاهش این بود که تو مسافرت همه باید کار کنند تا به همه خوش بگذره.
در حالیکه خیلی وقت ها بیشتر کارها را من و شوهرم انجام می دیم و می گم حالا این دفعه حوصله نداشتن و دفعه بعد انجام می ده و واقعا هم بیشتر افرادی که ما باهاشون رفت و امد داریم این جورین.ولی اون روز واقعا کوفتم شد.

ممنون عزیز دلم.. دوست ندیده ی با محبت من

عوو در این حد متوقع !!
نوش جونت عزیم چرا میگی کوفتت شد خیلی هم باید مزه میداد چون همیشه شما لطف داشتید و اصلا نباید به رفتارش بها میدادی فوقش یه کوچولو می پرسیدی از چیزی ناراحتی ؟ و اگر همون چیزی که فکر میکنی رو می گفت یادش مینداختی که همیشه ماجرا برعکس بوده تا بخودش بیاد .

سمیرام پنج‌شنبه 9 خرداد 1398 ساعت 09:45 ق.ظ http://youneverknow.blogsky.com

مهربانو جون مرسی که وقت میذاری و برا ما هم مینویسی از این جور مسائل...
به نظرم خیلی هامون خیلی وقتا پیش اومده که مثل مهردخت جان بعد اینکه چند تا مورد پشت سر هم این مدلی برامون پیش اومده تا یه مدت شاید بشه گفت با خودمون و اخلاقیاتمون لج کردیم... یا به عبارتی با هر کی مثل خودش رفتار کردیم!
مهربون که باشی میگن ساده لوحه-خنگه و بذار ازش سواستفاده کنیم...
من یه دوستی دارم که خودش ماشین داره اما همیشه انتظار داره وقتی جایی قرار میذاریم من برم دنبالش و برگشتنی هم برسونمش... من شاغلم و اون بیکار...من از سر کار که برمیگردم باید بدو بدو حاضر بشم و برم دنبال ایشون که کلی وقت داشته حاضر بشه و ... مدتی همینطوری گذشت و من شاید بشه گفت ساده لوحانه برا خودم توجیه میکردم که حتمن دلیلی داره! یکبار که اتفاقا تولد خودش رو میخواستیم سورپرایز کنیم وقتی ساعت رو باهاش هماهنگ میکردینم بهش پیام دادم که عزیزم من امروز باید مامان رو جایی برسونم نمیرسم بیام دنبالت، با یه حالت طلبکاری برگشته بهم میگه من ماشین درنمیارم یه بار تصادف کردم و ... تو دلم گفتم پس من آدم نیستم؟!!! هم زمانم کمه از استراحتم هم میزنم و میام اون سمت شهر دنبالت و تازه پس مگه ماشین من ماشین نیس؟؟!!! خلاصه خودش تاکسی گرفته بود اومده بود... برگشتنی عذاب وجدان گرفتم خواستم برسونمش برگشته پرروپروو به من میگه ااا مگه منم میرسونی؟!!
دست رو دلم نذار مهربانو جون که خونه از امثال این مسائل

مرسی برای همه مهربونیات

خواهش میکنم سمیرا جون ممنون که با حوصله و لطف میخونید .
ببین آخر نوشته ت رو نگاه کن : نوشتی برگشتنی عذاب وجدان گرفتم ..خوب عزیز من ، بیشتر مشکلات از درون خودمونه تو خیلی قبل تر از اینها باید به دوستت هشدار میدادی که رفتارش چقدر بده .. تو ادامه دادی و اونم ادامه داده .
واقعا تنها راهش همون محک زدن اطرافیانه و به محض اینکه بوی سو استفاده اومد باید مقابله کرد .. اینطوری خسته میشیم و اون زنجیره مهر پاره میشه و دور و برمون پر میشه از بیشعورا
مرسی برای همه ی لطفت

غریبه پنج‌شنبه 9 خرداد 1398 ساعت 09:15 ق.ظ

سلام
نمیدونم این سناریو واقعی بود و یا برای دادن پیام
جوانها تر ها از ما جوان ها معمولا انعطاف کمتری دارند
مثلا دوست پسرم از پسرم جزوه خواست ولی او نبرد بهش بدهد و گفت: اگر می خواد بلند شه بیاید بگیره
یادمه یک بار در سفر شمال در گوشه ای ایستاده که کمی پایین تر از جاده بود
بعد خوردن ناهار و استراحت مسیر بالا آمد بعلت ول کردن آب گل آلود و امکان بیرون آمدن بدون کمک به هم و هول دادن میسر نبود نزدیک ده راننده بهم کمک کردیم با هول دادن ماشین ها را بیرون کشیدیم ولی یک خانواده اصلا کمک نکردند و همانطور مشغول عیش و نوش بودند بالطبع آخرین ماشین بود و راننده های دیگر تمایل به کمک نداشتند
گفتم شاید مشکلی دارد که نمی توانسته کمک کند ولی انسانی نیست که او را با زن و بچه رها کنیم و کمکش نکنیم
خود رفتم و بهشون پیشنهاد کمک را دادم و با کمک بقیه خودرو را بیرون کشیدیم
من هم مانند شما اعتقاد دارم که تو نیکی بکن و در دجله انداز
مطمئنا خدا فراموش نمی کند و به موقع جواب می دهد

سلام غریبه جان
من اتفاقاتی که حاوی پیام های فرهنگیه می نویسم
این مورد بارها برای مهردخت در زمان تحصیلش پیش اومده بود .اولین بار دوستش بهش گفت فلان کتابتو میاری دم خونه مون . مهردخت به من گفت میای ببریم براش مامان ؟ گفتم بهش بگو خودش بیاد بگیره . وقتی گفت : گفته بود بابام از سر کار اومده خسته ست مامانت ماشین داره بیار دیگه . من دیدم مهردخت پشت تلفن بهش گفت : خوب مامان منم از سر کار اومده شما هم ماشین دارید ما امشب خونه ایم تا ساعت ده هم نمیخوابیم بعدا بیاید .
ولی فکر کنم شما از من خیلی با محبت تر هستید چون من در اون مورد پیک نیک ممکن بود کمکشون نکنم تا حالشون جا بیاد شوخی میکنم البته ولی حتما وسط کمک های همه می رفتم بهشون می گفتم مگه شما قرار نیست از اینجا بیرون بیاید؟؟ الان بیاید کمک تا بقیه هم کمکتون کنن

نسرین پنج‌شنبه 9 خرداد 1398 ساعت 02:11 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

خیلی خوبه با هم درباره مسایلی که براتون پیش اومده حرف می زنید.
البته به حرف قشنگ فروغ فرخزاد باور دارم که: نمی تونی به کسی بگی نخور زمین یا نذار سرت به سنگ بخوره درد داره، باید بذاری بچه ات سرش به سنگ بخوره تا درد رو حس کنه.
اما می تونیم تجربه هامون رو با هم شریک بشیم و ازشون یاد بگیریم.
اینجوری یه ترمز دستی میشه برای قضاوت های او.

دقیقا همینطوره نسرین جون . مرسی از فروغ نوشتی

پونی پنج‌شنبه 9 خرداد 1398 ساعت 02:08 ق.ظ

آدم فریب بخورد بهتر از آن است که دیگران را فریب دهد، چون اگر فریب دهی بزرگترین گنجینه زندگی ات را از دست می دهی. تو ظرفیت اعتماد کردن را از دست می دهی و بگذار تکرار کنم: ظرفیت اعتماد کردن بزرگترین گنجینه زندگی است. زیرا بدون آن نه عشق ممکن است، نه عبادت و نه خدا.
"اشو"

عااالی بود پونی عزیز مرررسی

pony پنج‌شنبه 9 خرداد 1398 ساعت 01:52 ق.ظ

من یه کمکی کردم به کسی اما اون اصلا به خیالش نیست پس بده
رفت خونه خرید
یه بارم سکته کرده بود
الان به خودم میگم اگه کمکش نکرده بودم و حال و روزش خرابتر بود ممکن بود سکته دومو بزنه و دوتا بچش یتیم و زنش بیوه میشد
من از حقم فعلا گذشتم
اگه خودش هم آدم نفهمیه مهم نیست
بذار فکر کنه زرنگی کرده
ولی بعضیا با رفتارشون بقیه را از محبت کردن پشیمان می کنند و دزد اعتماد میشن

من که مدیون محبت های شما هستم

ممکنه یه کلمه ، یک لبخند، یک کمک کوچک خیلی خیلی به موقع باشه و اثر شگرفی بذاره

اونو نباید از هم نوع دریغ کنیم

نه تنها از هم نوع بلکه از هر نوعی

دوست عزیز من خدا بیشتر هواتو داشته باشه و برات خیر و برکت بیاره .
خواهش می کنم ، همت خودت مهم بودمن فقط اطلاع رسانی کردم پونی جان . خدا رو شکر که راضی و سلامتی
جملات آخرت هم عااالیه ممنونم نوشتی

Amir چهارشنبه 8 خرداد 1398 ساعت 10:13 ب.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com

#نه-به_خشونت_علیه_اسکلت-برقی

Amir چهارشنبه 8 خرداد 1398 ساعت 10:09 ب.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com

#نه_به_بی_شعوری

آورین

Amir چهارشنبه 8 خرداد 1398 ساعت 08:16 ب.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com

بابت تمام اطلاعات ، پابلیک و پرایویت ، مرسی


دم شما گرررم

تیلوتیلو چهارشنبه 8 خرداد 1398 ساعت 06:03 ب.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

اخ اخ که چه کیفی میکنم گپ و گفت تو و مهردخت را میخونم
میدونم که مهردخت همه این درس را از بر بود فقط داشت اون عصبانیتش را خالی میکرد
منم با زنجیره مهر موافقم
خیلی خیلی بهش اعتقاد دارم
و از محبت بی چشمداشت خوشم میاد اصلا انگار حال دلم را خوب میکنه

ای جاان ممنونتم تیلو جونی
آره بچه م حسابی عصبانی بود
همه ش انرژی مثبته عزیزم

فندوقی چهارشنبه 8 خرداد 1398 ساعت 04:20 ب.ظ http://0riginal.blogfa.com/

سلام مهر بانو جانم
مهر دخت جان هم مطمئنن کمک میکنه ولی خب گاهی آدم احساس حماقت میکنه وقتی از تلاش و حسن نیت و محبتش سوء استفاده میشه.
عاشقتونم که علاقتون مانع از تربیتتون نمیشه

سلام عززیز دل
یه جمله ی معروف هست که میگه تربیت بچه از خودش مهم تره
میدونم چه حس بدی داره سو استفاده فندوقی جونم برای همین خیلی به این موضوع حساسم و سعی می کنم جلوی سو استفاده رو بگیرم

نوشی چهارشنبه 8 خرداد 1398 ساعت 04:10 ب.ظ

به به عزیزم شما با 28 کیلو کاهش چه دلبررررررری شدین الان
آفررررین به شما .

واقعا مهربانوجان باهات موافقم . نمیدونم چرا فرهنگ طلبکاری از همدیگه داره انقدر رایچ میشه . اصلا تشکر و قدردانی داره روز به روز کمرنگ تر میشه متاسفانه .

مررسی نوشی گلم چقدر بهم انگیزه و انرژی میدی
متاسفم واقعا همینطوره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد