دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"کمی اطلاعات پزشکی و تحلیل روانشناسی فیلم "

من از نوجوونی درگیر تیرویید کم کار بودم و هستم . بعد از دکتر باستان حق که امیدوارم در نور و آرامش باشه (پزشک بسیار حاذق ، مسئولیت پذیر و نازنینی که در 59 سالگی از دنیا رفت)مدت ها موضوع رو رها کرده بودم تا اینکه بنا به توصیه ی یکی  از پزشکان متخصص در رشته ای متفاوت ،  برای همین موضوع تیرویید ، پام به مطب فوق تخصص غدد دیگه ای باز شد . 


باوجودی که همیشه از معاشرت و مشورت با اطباء بهره ی زیادی میبرم ، برای اولین بار تو مطب این آقای دکتر استرس شدیدی می گرفتم.


چون تا چشمش به من می افتاد گاهی با خشم و گاهی با بی تفاوتی و حتی تمسخری تو صداش می گفت : هنوزم چاااقی؟؟

 و صد البته من اون روزا اضافه وزن مشهودی نداشتم .  بالاخره بعد از مدت ها که با عذاب  پیشش میرفتم ، سوالی برام پیش آمد و آنچنان با خشم سرم فریاد زد که : "سوالاتت رو آخر کار ازم بپرس الان جواب نمیدم. " که من به زحمت تونستم خودمو کنترل کنم و نزنم زیر گریه . 


متاسفانه پشت در اتاقش بجای اینکه بیمارا از تبحر و تشخیصش حرف بزنند،  از همین عصبانیتش می گفتند و همه یه جورایی معذب بودند . تا اینکه رو همون خصلتی که دارم و موافق ادامه ی عذاب نیستم  ، به خودم گفتم : چه کاااریه !!! مگه دکتر قحطه ؟؟

 من که صرفا برای کنترل میرم چه لزومی داره انقدر حس بد رو با خودم همراه کنم ؟ و پزشکم رو عوض کردم و خدا رو شکر حالا پزشک جدیدم رو خیلی دوست دارم . 


قبل از عمل اسلیوم ، موعد چک آپ تیروییدم بود ، رفتم پیشش و بهش گفتم که وقت عمل دارم و ..

 تشویقم کرد و فقط توصیه کرد که با آهستگی وزن کم کنم که دچار مشکل نشم . ازش پرسیدم چه مشکلی؟ گفت : ممکنه سنگ کوچیکی که تو صفرات داری بزرگتر بشه و اذیتت کنه یا تعداد سنگ ها زیادتر بشن . 


برام آرزوی موفقیت کرد و گفت:  اردیبهشت ماه سال آینده ، دوباره آزمایشاتت رو بده و برای چک آپ بعدی ، بیا پیشم . 


دوهفته ی قبل که رفتم پیشش با لبخند نگاهم کرد ..جلوی روش ایستاده بودم

 گفت : چقدر شما بنظرم آشنا میای . 

خندیدم و گفتم : واای چه شوخی جذاابی . 

به یه حالت گیج گفت : ما همو می شناسیم ؟ 

ناباورانه پرونده رو دادم بهش گفتم : سربه سرم میذاری دکتر ؟ 

با یه نگاه به اسمم رو پرونده گفت : ای وااای مهربانو تویی .. آخ یادم افتاد تو میخواستی اسلیو کنی . من به فنااا رفتم که با این حافظه م ؟ 

گفتم : نگران نباشید . هم من خیلی لاغر شدم ، هم اینکه همیشه از طرف اداره میام پیشتون ولی امروز با لباس بیرون هستم . 


بعد از کلی گپ و گفت ، بهم گفت : من نگران قلبت بودم که نکنه کاهش وزن  با سرعت زیاد بهت شوک بده و مشکلی پیش بیاره ولی نگفتم بهت که فکرت درگیر نشه . 


اینبار که برای چک آپ پیش جراح اسلیوم بودم ازش این مورد رو پرسیدم گفت : نه .. البته ایشون درست میگن .. کاهش وزن غیر اصولی و با سرعت زیاد ممکنه این مشکل رو به وجود بیاره ولی نه برای کسی که عمل اسلیو شده . چون ما خیاط نیستیم که فقط بخشی از معده رو برداریم و بقیه شو بدوزیم بگیم برو خونه .


 ما در حین عمل کارهای دیگه ای هم انجام میدیم.  یکیش اینه که متابولیسم بیمار هم تغییر میکنه و در کل ، شرایط عوض میشه .


 بنابراین من مثل همیشه به بیمارام میگم این عمل هم مثل همه ی عمل ها ریسک داره ولی این چیزی که دکتر غددت گفته تو ریسک های این عمل  نیست . 

*********

با یه مرکز مشاوره ی خوب  بنام " رامش" هم آشنا شدم که اگر چه کارشناسای جوونی داره ولی روش ها و سیستمشون کار درست و عااالیه . همین مرکز، جلسات نقد و تحلیل روانشناسی فیلم هم برگزار می کنند .


 پنجشنبه ی پیش  فیلم  سونات پاییزی رو دیدیم (نسرین جون یادته با هم رفتیم نمایشش رو دیدیم و اصلا خوشمون نیومد؟)


فیلمش عاالی بود و تحلیل روانشناسی ش هم خیلی خوب بود . 


اگر تو کانال تلگرامی رامش عضو بشید هم مطالب خیلی خوبی داره هم از جلسات نقد و تحلیل فیلم ها با خبر میشد . 

(آدرس کانال تلگرام رامش :  https://t.me/rameshgroup)



تا یادم نرفته پیشنهاد کنم ، اگر برای تعطیلات برنامه ی خااصی ندارید ، فیلم هایی که از چهارشنبه پانزدهم خرداد دارن اکران میشن و جشنواره ی فیلم قبلی درمورد همه شون توضیح دادم رو میتونید ببینید .


"شبی که ماه کامل شد و سرخپوست " از بهترین های جشنواره بودند. من که بی صبرانه منتظرم دوباره ببینمشون (البته اینبار همراه نفس)


 فیلم پر بازیگر و پر حاشیه ی "ما همه با هم هستیم "هم تو لیست فیلم هام با مهردخته و  خداکنه اونطور که انتظار دارم باشه ..

 بعدا میام براتون تعریف میکنم که چطور بود . 


راستی قول داده بودم بازم از تغییرات ظاهریم براتون عکس بذارم . عکس سمت راستی رو همین جمعه ای دهم خرداد که رفته بودیم فشم ، مهردخت ازم گرفته یعنی درواقع  از پنج ماهگی عملم  و  پس از 28 کیلو کاهش


اون شاخه ای که کنارش ایستادم " رز رونده "ست که همون موقع برای مامان خریدیمش.. بکاره تو باغچه کیف کنه"


ریحانه جون اینم  افتر ، بی فوری که میخواستی "



*********

اینجا براتون درباره فیلم و تحلیلش مینویسم امیدوارم دوست داشته باشید . 


یادتون باشه خیلی دوستتون دارم 


درباره ی فیلم " سونات پاییزی"


یوا” که با همسرش، ویکتور در خانه دورافتاده یک کشیش در نروژ زندگی می‌کند و به‌ تازگی پسر چهارساله‌اش را از دست داده، وقتی در می‌یابد مادرش، «شارلوت» پیانیست نامدار، عزادار محبوبش است، او را برای مدتی نزد خود دعوت می‌کند. «شارلوت» می‌آید و می‌بیند که ایوا خواهر معلولش «هلنا» را که «شارلوت» او را به یک پانسیون سپرده بود – نزد خود آورده و از او پرستاری می‌کند. شب هنگام، شارلوت براثر کابوسی از خواب می‌پرد و ایوا نزدش می‌آید. مادر و دختر شروع به صحبت می‌کنند و ایوا نفرتش از مادر را به تدریج آشکار می‌کند. ایوا معتقد است که او خانواده‌اش را فدای هنر خود کرده و از بچه‌هایش غافل بوده است. روز بعد، شارلوت می‌رود و ایوا که به برخورد نادرست خود پی‌برده، بار دیگر برای او نامه می‌نویسد…

سونات پاییزی نشان می دهد که چگونه خانواده و رشد فرزندان در غیبت مادر به نحو جبران ناپذیری آسیب می بیند. شارلوت، مادر فعالی است که رضایت خود را جایی خارج از خانواده می جوید و برعکس ایوا دختر شارلوت رضایت خود را در خدمت خانواده و کهن الگوی مادری بازنمایی می کند. ایوا همان چیزی که مادر از او دریغ کرده را به خانواده می دهد.


سونات پاییزی، داستانِ رابطه آسیب دیده دختر و مادر است. دختری که زیر سایه سنگین نامِ مادر و بی میلی او نتوانسته لابلای دال ها بخزد و جایگاه یک سوژه را کسب کند. برای اینکه سوژه موجودیت یابد باید او برای خودش جایگاهی بتراشد. می بایست ما بین دال هایی که از جانب دیگری او را تعیین می کنند ولی با این همه او را به طور کامل نمی پوشانند فضایی بگشاید. طبیعتا او باید توسط دیگری تعریف شود یعنی او باید حامل یک میل باشد.


شارلوت هیچ احساس و ارتباطی با نقش مادربودنِ خود ندارد. بچه های او حاصل میل او نیستند بلکه برای مادر بودن و صاحب بچه شدن این حکمِ بزرگ دیگری است که در تعقیب اوست. بچه خواستن شارلوت از روی میل نبوده که از روی یک ضرورت بوده است. ضرورت خانواده، ضرورت قانون جامعه، ضرورت دیگران، ضرورتی که مطلق است که نه می تواند از آن سرپیچی کند و نه اینکه کار دیگری انجام دهد.


ایوا در واقعیت با بچه ذهنی مادر همخوانی ندارد و برای همین در جایگاه ژوئیسانس قرار گرفته است. ژوئیسانسی که می تواند به ابعاد هولناکی برسد. سوژه کودک برای اینکه بتواند از ژوئیسانس مادر دور بماند دخالت پدر سمبولیک ضروری است. این دخالت حتی برای مادر هم ضروری است تا او را از ژوئیسانس خود مصون بدارد.


اگر پدر در سطح ایجاد پدری سمبولیک بی کفایت باشد در نتیجه سوژه نمی تواند جایگاه خود را باور کند. بیشتر از عدم حضور مادر و نشان دادن سطح عشق مادری این پدر است که علیرغم بودن در کنار بچه ها نتوانسته جایگاه خود را به عنوان یک پدر سمبولیک نشان دهد و بچه ها با نبودن مادر، پدر را هم احساس نمی کنند.


رابطه دوسویه مادر و کودک، برای مستقل شدن کودک و کسب جایگاه یک سوبژکتیویته و ورود به نظم و تمدن کافی نیست. این رابطه دو سویه باید عنصر سومی را به درون راه دهد و ساختار ثنوی را به ساختار تثلیثی تبدیل کند. همسر شارلوت و پدر ایوا و هلنا هیچ حضور محکم و برجسته ای در خانه ندارد. ما حتی یکبار هم شاهد صحبت کردن او نبودیم و حضور او را بعنوان همسر شارلوت و پدر دخترها احساس نمی کنیم.

شارلوت وقتی برای ایوا اعتراف می کند و می-گوید او هم در کودکی بی پناه بزرگ شده و همیشه در زندگی اش احساس تنهایی داشته است و در وضعیت مشترکی با دخترش بسر می برده است، با این تفاوت که شارلوت این کمبود و خلاء را در حوزۀ دیگریِ (هنر و پیانو) که همان ارباب دال است جبران می کند و تا حدی ژوئیسانس را کنترل می کند و ایوا به کمک کلیسا و مذهب و خداپرستی می تواند خود را در ارتباط با دیگران تا حدی کنترل بکند. با این همه، هنر و کلیسا برای توسعه ارتباط و زندگی عاطفی محدوده تنگی دارد. ژوئیسانس مهار می شود اما توسط بعد سمبولیک احاطه نمی شود.


بیماری و ناتوانی و افلیجی هلنا دختر دیگر شارلوت ناشی از احساسِ ( رها شدگی توسط بزرگ دیگری) است. نه حضور مسلط و قانونمند پدر وجود دارد و نه اشتیاق مادر. هلنا این تنهایی و رهاشدگی را نه با کلیسا و نه با پیانو و با هیچ چیز دیگری پر نمی کند. او مطلقا رها شده است.

شارلوت استعداد عجیبی در پیانو دارد و شناخت او از پیانو فوق العاده است. خود را در هنر پیانو معنا و احساس می کند. شارلوت و ایوا هر دو آهنگی از شوپن را می نوازند ولی ایوا که در کلیسا پیانو می زند تجربه و شناخت شارلوت را ندارد. شارلوت وقتی پیانو می نوازد به ایوا می گوید؛ شوپن احساسی نیست, پرلود از درد خبر می‌دهند نه از خیال. باید آرام و واضح اما خشن بنوازی. پیانو آزارش می دهد اما دردش را نشان نمیده. موسیقی شوپن مغرور و طعنه زن است.


شارلوت این توضیحات را وقتی آهنگی از شوپن را می نوازد به ایوا می آموزد. شارلوت نشان می دهد جایگاه سوبژکتیویته خود را تماما در موسیقی و هنر یافته است. تعاریفی که از موسیقی شوپن می کند نمودی از روحیه و اخلاق خود را بازگو می کند همچنان که زندگی می کند.



هنر موسیقی بجای نام پدر و اشتیاق مادر نشسته است. موسیقی، بزرگ دیگری اوست، یک بزرگ دیگری مصنوعی و کامل. موسیقی برای او دیگری کامل است. هیچ جای خالی در این بزرگ دیگری نیست که او بتواند میل خود در آن جا بدهد. در برابر خلاء و ناکامی شارلوت، هنر بصورت ارباب دال پدیدار می گردد که هیچ جایی برای نقشهای دیگر او باقی نمی گذارد و او نمی تواند بپذیرد که میل از کاستی و فقدان می آید نه از کامل بودگی. و اضطراب کامل بودگی؛ همان که شارلوت گرفتارش است و نمی-گذارد دخترش را همانطور که هست دوست بدارد و عزیزش کند. میل سوژه منوط به فقدان در دیگری است و پذیرفتن آن.


شارلوت می خواهد دخترش ایوا را بر طبق دنیای مجازی کامل بودگی خود بسازد و خلق کند. چون او از دنیای بزرگ دیگریِ کامل و مصنوعی می-آید. بزرگ دیگری او که رفتار و روحیه و اخلاقیات شارلوت را ساخته جایی برای نقص و خلاء نمی گذارد. همه چیز کامل و مطلق است. شارلوت با نامِ پدر و اشتیاق مادر همذات پنداری نکرده است تا بتواند با ناکامل بودن و نقص کنار بیاید و بپذیرد. او با مطلقیت و کامل بودگی همان که از جهان سوبژکتویته خارج است همذات پنداری کرده است.


ویکتور همسر ایوا مردی مهربان و همچون پدری برای اوست که هیچوقت در زندگی آن سه زن ( شارلوت، ایوا و هلنا ) وجود نداشته است. وقتی هلنا و ایوا و شارلوت بعد از مدتها در کنار هم حضور پیدا می کنند ویکتور تنها مردی است که در زندگی آنها حضور و نظر خود را اعلام می کند. پدری که نماینده کلیسا و خداست. فیلم به گونه ای کاستی های مردسالاری را نشان می دهد که حضور جدی ندارد و در پایان کلیسا و مذهب جای خالی همه پدرها را پُر می کند.

نظرات 57 + ارسال نظر
سمیرا یکشنبه 9 تیر 1398 ساعت 11:43 ق.ظ

به به چ عکس زیبایی از افتر و بی فور خیلی خوشکل شدینا

مرررسی عزیز دلم . خوشگل میبینی

مامان تربچه پنج‌شنبه 23 خرداد 1398 ساعت 10:56 ق.ظ http://torobchenoghli.blogfa.com

سلام مهربانو جان
من که خواننده قدیمیت هستم
تقریبا از همون سالهای اول بعد ازجدایی آرمین
کامنت هم گاهی برات گذاشتم
انقدر کم بوده که یادت رفته
آدرس وبلاگم همینه
فقط خیلی وقته نمی نویسم متروکه شده
بیشترش مدل لباس بود که
سایت آپلودش دیگه ساپورت نمیکنه عکسا رو نشون نمیده

سلام عزیز دلم
ای جاان یادم رفته قربونت . آخی کاش دوباره بنویسی عزیزم میدونم اینستا و تلگرام همه رو کشیده سمت خودش ولی من عااشق رفاقت های بلاگستانم

Reyhane R سه‌شنبه 21 خرداد 1398 ساعت 01:25 ق.ظ

ای بابا من دیر رسیدم.ته دیگشم خوردین
ماشاالله ماشاالله بزنم به تخته.اصن عالی شدی.پرفکت
ممنون بابت عکسی که گذاشتی.
ببین ملت چقد خوشحال شدن قیافه جدیدت رو دیدن مهربانو جان

عزززیزم قربون محبتت
ممنونم که میبینی و تشویقم میکنی ریحانه ی عزیزم

سمیرا یکشنبه 19 خرداد 1398 ساعت 10:57 ق.ظ

سلام تغییر قیافه و کاهش وزنت خیلی برام جالب بود منم خواستم این کار بکنم از هرکس می پرسیدم میگفتن نکن خطرناک خواستم تجربه ترا داشته باشم

سلام سمیرا جان
بستگی داره از نظر پزشکی صلاحیت عمل شدن رو داشته باشی یا نه
لطفا برو پست های من رو در مورد عمل خوب بخون و اگر سوالی داری بپرس
آدرس پست ها
من و معده ی جدیدم قسمت اول و دوم تاریخ 17 دی 97 قسمت اولشه

ناصر یکشنبه 19 خرداد 1398 ساعت 10:44 ق.ظ http://havayeebarani.blogfa.com/

عزیزم واقعا خیلی. تفاوت کردی جذاب ، خوشگل و هیکل ورزشی ناز شدی خدا کنه همیشه سرحال و سالم باشی. راستی این جراحی عوارض نداره کاش یه عکس با هم تیپ و مانتو میذاشتی ببینم چقد لاغر شدی

ممنونم ناصر خان . شما هم سلامت و با عزت باشید .
تغییرات تو همین عکس ها هم کاملا مشخصه
عوارض قطعی و دائمی نداره ولی یه چند ماهی ریزش مو داره . بستگی به نوع پوست و استایل بدن و ورزش نکردن ممکنه شلی و افتادگی پوست عارض بشه . اگر روزانه آب کم نوشیده بشه ممکنه سنگ صفرا ایجاد بشه . چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه

سمیرام یکشنبه 19 خرداد 1398 ساعت 08:41 ق.ظ http://youneverknow.blogsky.com

سلام مهربانو جانم
چقدر تغییر سایزتون تو عکس مشهود و عالیه

انشاله که با آقای نفس حسابی خوش گذشته بهتون

سلام سمیرای عزیزم
ممنون دوست من .. آره دیگه نزدیک 30 کیلووو خیلیه

مرررسی عززیز دلم .. خیلی همه چی تو تعطیلات عالی بود

ناصر یکشنبه 19 خرداد 1398 ساعت 07:35 ق.ظ http://havayeebarani.blogfa.com/

خیلی خوشگلتر و شیکتر شدی خدا کنه همیشه سرحال و سلامت باشی

ممنونم لطف دارید شما .
همچنین

نوشی شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 04:18 ب.ظ

به به خانم جذذذذاب دلربااااا شما لاغر نشدین شما بسیار بسیار مانکن و دلرباتر شده اید . آفررررررین به شما . یه بوس و بغل گنده هدیه به شما دوست دلربا عزیزم .
از دیدنت عکست بسیاررررررر شگفت زده شدم عزیزم . اسفند دود کن هرروز . منی که عمل اسلیو کردم میدونم که همچین الکی هم آدم لاغر نمیشه و نگهداری و تغییر استایل زندگی میطلبه . آفرینننن به تو دوست بااراده نازنینم .

ای جاانم مررسی دوست نازنین من که من رو همواره پر از انگیزه و شادی میکنی
از امروز قراره تمرینات کاردیو رو شروع کنم
نوشی جان سلامت و شاد باشی عزیزم بابت همه ی لطفت ممنونم

بهار شیراز شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 03:25 ب.ظ

خب من همون بهارت هستم..مامان پرنسس

ای جاانم بهار زیباام ..دلیل داشتم نشناختمت ، اذیت نکن دختر من تو رو دیدم تپلی کجا بود زیبای نازنین؟؟

یه مادر شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 12:45 ب.ظ

سلام مهربانوجان خیلی تبریک میگم خیلی جوون ترشدین هزارماشالا.سلامتی وشادی مهمون همیشگی خونتون باشه الهی

سلام عزیز من .
ممنونم از محبتت نازنین . الهی برای خودت هم همین ارزوهای قشنگ باشه

مجید شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 08:17 ق.ظ http://vafadarfaz.blogfa.com/

آمدی پنجره ها باز شده سوی بهار
ای شمیم خوش هر لحظه ی دیدار ، سلام

عطر یاس تو که در صبح خیالم پیچید
بخدا مست نگاه توام انگار ، سلام

سلام بر مهربانوی عزیز صبح بخیر
عید گذشته ات مبارک باشه
تعطیلاتت خوش و خرم با خاطرات خوش[لبخند][گل]

همیشه سلامت باشی
عیدی ما چی شد عزادار

سلام مجید عزیز و وفادار
ممنون از سلام صبح بخیر قشنگت .. تو هم سالم و شاد باشی

سیمین شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 08:04 ق.ظ

مهربانو جانم راه چاق شدن صورت را هم می گفتین عزیز دلم

سیمین جون خیلی بلد نیستم ولی تو گوگل سرچ کردم بعضی از خوراکی ها باعث میشن .. خوردن ژله ی ناشتا هم خیلی موثره که بیشتر با سیستم اداره و قرص تیرویید که میخوریم جور درنمیاد . خه من قرصمو خونه میخورم بعد رسیدم اداره صبحانه میخورم حالا فکر کن برسم اداره اول باید ژله بخورم بعد نیم ساعت صبحانه !!

نسرین جمعه 17 خرداد 1398 ساعت 11:15 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

مهربانو جان این کهنه کار کیه جدیدآ داره این کامنتو میذاره. عینشو واسه منهم گذاشته!!!
آخه اگه من مخاطب، بخصوص از نوع تو نخوام کیو باید ببینم؟
مطالب بدرد بخورتر رو هم که شما خودت می نویسی چیزی واسه ما نمی مونه!!! میگی نه؟ از مادرت بپرس.

اصلآ کی از شما نظر خواسته بگی ما چیکار کنیم؟ هر کی هر چی دوست داره تو وبلاگش می نویسه...

دیدی چه ارشاد کردن دیگران وقتی خیلی بیکاری چه آسونه؟


باورت نمیشه نسرین جون بعد از اون دوتا کامنتی که برای من گذاشته جوابشو هم دادم یه دونه از این " من حین سرچی به وب شما اومدم
اما خب مطلب مورد نظر دستگیرم نشد! " ها هم برای من گذاشته .. بنده خدا انگار دوتا کامنت قبلی یادش رفته برام گذاشته .. اینو که برای خیلی از دوستان فرستاده دوباره برای منم کپی پیست کرده .. چکارش داری بذار خوش باشه

بهار شیراز جمعه 17 خرداد 1398 ساعت 11:15 ب.ظ

تیرویید کم کار خر است...
منم یه دونه تپلک هستم

ای جاان .. من دوتا دوست دارم ، نگین شیراز و یه بهارم
ولی بهار شیراز هیچکدومشون نیست .. تپلک خیلی هم عاالیه بشرطی که تپلیش به سلامتیش لطمه نزنه

بلاگفایی کهنه کار جمعه 17 خرداد 1398 ساعت 11:10 ب.ظ http://gush.blogfa.com

سلام
خیلی خوبه که می نویسید
اما این روزمرگی ها را به سمت درس های مفیدتر برای مخاطب ببرید بهتره
مخاطب هم بیشتر در وبلاگتون ماندگار می مونه و دنبالتان می کنه
پیروز باشید

من حین سرچی به وب شما اومدم
اما خب مطلب مورد نظر دستگیرم نشد!

شاد باشید

خان دایی جمعه 17 خرداد 1398 ساعت 01:46 ب.ظ http://www.khan-dayiii.blogfa.com

تعطیلات خود را چگونه گذراندید دایی

دور دور در خیابون؟؟

نه والا دایی .. پریشب با مهردخت و مهرداد رفتیم قیطریه بستنی بخوریم مخصوصا انداختم از اتوبان برگشتم که تو دور دورای اندرزگو گیر نکنم .

نیلوفر طلایی جمعه 17 خرداد 1398 ساعت 01:16 ب.ظ

درمورد حق که به هر قیمتی شده حتی با خجالت زیاد حرفمو تازگیا میزنم..ولی یه مشکلی که هست اینه که دیگران کم حرف بودنم رو میذارن به پای مغرور بودنمفکر میکنن من خودمو میگیرم درصورتی که اصلا اینطور نیست من خودم از ادمای اینطوری دوری میکنم..یه بار تنها تو خط واحد بودم یهو دیدم یه دختره اروم داره به دوستش میگه:این چشم روشنه چه خودشو میگیره..خب من چکار کنم بین اونهمه ادم..عادی وایستادم برای خودم مخصوصا که تنها بودم..دیگه نمیتونم وسط اینهمه ادم که نمیشناسم بخندم الکی میگن دختره دیوونستالبته فکر دیگران برام مهم نیست ولی سخته یه صفتی رو به ادم نسبت بدن در صورتی که واقعا اون ادم اون صفت رو که نداره هیچ خودشم بشدت بدش میاد اونطوری باشه..جدا ازین کلا من خیلی بخاطر قصد نداشته و کارای نکرده ام از طرف بعضیا متهم شدم..خیلی خیلی سخته..با تمام وجودم درک میکنم که میگن قضاوت ادما یا تهمت زدن یکی از بدترین گناه هاست

خیلی خوبه نیلو طلایی جانم .. به هیچ عنوان نذار حقت پایمال بشه
میدونی منم سالهای خیلی دور همین مشکل رو داشتم ؟ یعنی در عین حال که اصلا" و ابدا" همچین آدمی نبودم اما برچسب مغرور بودن بهم می خورد . دلیلش این بود که تو اون سالها خیلی آدم متفکری بودم ، معمولا تو عوالم خودم سیر میکردم درمورد آخرین کتابی که خوندم ،(دختر 13-14 ساله ای که صد سال تنهایی بخونه ، هرچند سالهای بعد فهمیدم قسمت اعظم کتاب رو اصلا نفهمیدم .. دیگه چه جور نوجوونی میشه ) آخرین شعری که از سهراب یا فروغ خوندم .. معضلات اجتماعی ، مشکلات فرهنگ اجتماعی و ...
بعد تو جمع هایی که اولین بار بود منو میدیدن معمولا حرفی برای گفتن نداشتم و این سوء تفاهم ایجاد میشد . یواش یواش یاد گرفتم که باید هوشمندانه موضوع قابل ارتباط با دیگران رو پیدا کنم و انقدر سکوت نکنم .
حالا اونا تو اتوبوس که کسی کسی رو نمیشناسه چه گیری به تو دادن
درکت می کنم عزیزم .. خیلی زور داره نیت ادم چیز دیگه ای باشه ولی جور دیگه ای قضاوت بشه

نیلوفر طلایی جمعه 17 خرداد 1398 ساعت 12:59 ق.ظ

تبریک میگم ان شالله که همیشه سالم وتندرست وموفق و پیروز وخوشبخت باشید در مورد اون دکتری که گفتین منم ازین بی اعصابا تجربه کردم میخواستم بگم دیگه نرید پیشش که بقیه ی مطلب رو خوندم دیدم همینطور هم شدهمنم یه بار رفتم دکتره اصلا اعصاب نداشت یهو منم بلند شدم و اصلا نذاشتم کارشو انجام بده و گفتم میرم یه دکتر دیگه وبدون هیچ حرفی رفتم و دفترچه م رو هم برداشتمدکتره ازین معروفا بود که تو تلویزیون هم نشونش داده بودن ولی متاسفانه معروفه به بداخلاقی و از چند جهت شدیدا بی وجدان..هنوزم باورم نمیشه این من بودم که اینکارو کردم و به قول دوستم که میگفت عجب حرکتی زدیاخه من همیشه معمولا یکم خجالتیم و تو جمع ها کم حرف..منو اینجا نبینید تو دنیای بیرون خیلی فرق دارم اگه منو ببینین تو دنیای بیرون اصلا باورتون نمیشه این من بودم که همیشه براتون کامنت میذاشتمالبته نسبت به بچگیام خیلی بهتر شدم بچه بودم مثلا چهار پنج ساله.. موهای چتریمو میریختم رو چشمام که نه من کسی رو ببینم نه اونا منو از خجالت

مررسی نیلوفر طلایی جونم
چه جاالب ، بهترین کار همینه که همون موقع اعتراضمون رو نشون بدیم .. آفرین منم اگر بعد از این با موضوع مشابه مواجه شدم همون موقع به نشونه ی اعتراض مطب رو ترک می کنم .. شاید به خودشون بیان
بهترین درمان وقتی اتفاق میفته که بیمار با درمانگر و پزشکش ارتباط مثبتی پیدا کنه .
عززیزم در این حد خجالتی؟ میدونم احتمالا تعدیل شده ولی خیلی بیشتر براش وقت بذار تا کاملا رفعش کنی .
خجالتی بودن خیلی جاها باعث پایمال شدن حق و حقوقت میشه دختر ماااه

مهناز پنج‌شنبه 16 خرداد 1398 ساعت 10:14 ب.ظ

عزیزم یکی از دلخوشیهام اینه که صفحتو باز کنم و ی چیز جدید نوشته باشی، به قول سوسول ها مرسی که هستی

ممنون مهناز عزیزم .. تو هم مررسی که هستی .. انگیزه ی مهم من برای نوشتن خودتونید

پونی پنج‌شنبه 16 خرداد 1398 ساعت 12:11 ب.ظ

سلام
خوشحالم از تناسب اندام لذت میبرید
من وسط راهم

قندم کنترل شده
فشارخونمم پایین اومده

هاشیموتو فعلا نتونسته هورمونای تیروئیدمو کاهش بده

فعلا ازون بابت دارو نمیخورم

کپسول اورسوفار میخورم روزی یه دونه

برای همون پیشگیری از سنگ کیسه صفرا

زنده باشید

سلام ممنونم پونی جان
خیلی عاالیه... قشنگ تو مسیر سلامتی قرار داری و یک عالمه برات خوشحالم
بعید می دونم تیروییدت مشکلی پیدا کنه ، من از 14-15 سالگی کم کاری رو دارم و البته زمینه ی ژنتیک داره
خوش باشی و سلامت و سرزنده

افشان پنج‌شنبه 16 خرداد 1398 ساعت 05:38 ق.ظ


چقدر خوبه هستی عزیزم
حتی فقط با همین استیکرای خوشگل کوچولو حضور دائم و گرمتو حس می کنم

راتا چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت 11:31 ب.ظ http://dokhtarikhakestari.blogfa.com

سلام مهربانوی عزیزم کلی دلم واست تنگ شده بود حالت خوبه؟؟
چقد قشنگتر شدی واقعا ارادت تحسین برانگیزه دوست قشنگم بهت تبریک میگم عزیزه دل
منو که عاشق خودت کردی رفت با اون لبخند دلنشینت
واس خودتو مهردخت عزیزم بهترینارو ارزو میکنم همیشه لبتون خندون باشه
یادت نره کلی دوست دارم ...
واست بوس میفرسم بچسبه به لپت دلبرخانوم

سلام عززیز دلم من خوبم. تو چطوری؟ رو به راهی ؟ کارا خوب پیش میره؟
مرررسی گل دختر .
منم برات همون چیزی که دلت میخواد و به مصلحتته آرزو دارم عزیزم .
بوسه ت به جونم چسبید

هوپ... چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت 04:55 ب.ظ http://be-brave.blog.ir

چند روز پیش سامورایی... رو دیدم و حالم بهم خورد!! امشب میخوام برم شبی که ماه کامل شد رو ببینم، بی صبرانه منتظرش بودم چند ماه

میدونستی هر چی داری لاغر میشی شباهت زیادت به مهردخت بیشتر داره نمایان میشه؟
شاد و سلامت باشی

واای هوپی جانم اگه بهم گفته بودی قصد داری بری سامورایی ، منصرفت می کردم .. عوضش امروز که میری شبی که مااه .. خیلی عاالیه . برو ان شالله بهت خوش بگذره هر چند میدونم چقدر غمگین میشی .
من ساعت هشت امشب " ما همه با هم هستیم "رو با مهردخت می بینم"
فردا شب ساعت شش هم " شبی که ماه .. " رو با نفس
مرسی عزیزم تو هم سلامت و شاد باشی . آرره میدونم .. خیلی از دوستان میگن بیشتر شبیه مهردخت شدم

طیبه چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت 04:30 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com

سلام مهربانوی عزیزدلم
تو در هر حالت خیلی خیلی به دل من می شینی .هم صورتت قشنگه هم برخورد و رفتاری که من ازت دیدم و گذشته ای که ازت خوندم من رو جذبت کرده و بسیار عاشقت.
عزیزم هرکاری که برای سلامتیت انجام میدی و شجاعتش رو داری عالیه.تو باید مادر سالم و قوی باشی برای مهردخت نازنین.آفرین به تو.من هم سعی می کنم مثل تو باشم.البته من در اثر بیماری چاق شده بودم که دوباره بر اثر بیماری لاغر شدم.خخخخ خدارو شکر به هر دو حالتی که تجربه کردم.
عشقم من دارم از مشهد بر می گردم.اونجا به یادت بودم و برای خودت و دخترکت دعا کردم هر چند می دونم من قابل نیستم اما امام مهربونمون بسیار رئوف هستند

سلام طیبه ی دوست داشتنیم .
محبتت دلم رو گرم و روشن میکنه عزیزم . دقیقا همینطوره یکی از فاکتورهای مهمی که باعث شد این عمل رو انجام بدم مهردخت بود . چاقی منم بی ارتباط با بیماری نبود هم تیروییدم و هم مشکلاتی که بخاطرش مجبور شدم سال 90 یه جراحی سخت انجام بدم و قبل و بعد از اون مقداری اضافه وزن بهم عارض شد .
الهی که تو هم سلامت باشی و سایه ی پر مهر خودت و پدر عزیزش رو سر نیکان جانمون باشه .
زیارتت قبول عزیزمن . و چه خوشبخت و خوش شانسم که من و مهردخت رو در بهترین و عارفانه ترین لحظه های زندگیت یاد می کنی .
نور و ارامش معنوی تو همه ی زندگیت وجود داشته باشه نازنین . گل پسرمونو ببوس

خان دایی چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت 12:25 ب.ظ http://www.khan-dayiii.blogfa.com

دایی یه عکس گذاشتی کلی همه قربون صدقت رفتنا

لوس نشی یه وقت

نه دایی خیالت تخت باشه من جنبه م زیاده .
خاک پای همه ی دوستان نازنینم

نگین چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت 12:25 ق.ظ http://parisima.blogfa.com

سریاله عزیزم ... با شرکت دومینیک وست
محصول 2018 امریکا ...
ظاهرا فصل اولشه و شش قسمت بیشتر تولید نشده هنوز...
بازیگر نقش کوزت اینقدر دلبره که آدم سیر نمیشه از تماشا کردنش .. و ا لبته تلخی های جنگ هم که واقعا باعث تاسفه ...

دیروز میل به غذا نداشتم با چنگال غذا میخوردم یادت کردم
من روزه کله گنجشکی میگیرم آخه!!
ناخودآگاه یادت افتادم و لبخند به لبم اومد و بازم تحسینت کردم بابت این همت بزرگی که به خرج دادی ...
اسپند و صدقه هم فراموش نشه لطفا .. مرسی!

عه چه جاالب . جتما باید سریال جذابی باشه ولی نگین جون من اعصابم خورد میشه یه سریال که کامل نشده رو ببینم .. یعنی این انتظار داغونم میکنه هاااا
***
ای جاان نوش جونت .. آره دیگه من الان سر جمع دو قاشق غذا خوری در هر وعده میخورم .. با چنگال همون تک تک زدن میشه
مررسی عزیزم که همیشه به یادمی خدا شما دوستان نازنین رو برام نگهداره

نینا سه‌شنبه 14 خرداد 1398 ساعت 05:19 ب.ظ

ماشاالله چقدر خوش استیل شدین الان خودتون احساس سبکی میکنید ؟
فکرکنم از قبل هرچی لباس داشتین باید بدبن بره و کلی لباس نو بخرید
واقعا واقعا همیشه از شما انرژی مثبت میگیرم خیلی دوستتون دارم

نینا جون لطف داری .. باور کن رو پا بند نیستم .. خیلی احساس سبکی و راحتی دارم
مانتو های اداره رو کوچیک کردم خیل برام جالبه که اینهمه لباس های خوب از سالها قبل دارم
اونای هم که می خرم خیلی بالذته .. قبلا همیشه موقع خرید حس بدی داشتم .
نازنینی عزیزم ممنونم خیلی لطف داری .لطفا بیشتر برام کامنت بذار خیلی حس خوبی بهم میدی

خان دایی سه‌شنبه 14 خرداد 1398 ساعت 01:06 ب.ظ http://www.khan-dayiii.blogfa.com

پس خونه رو پاتوق کن

دااااییی

خان دایی سه‌شنبه 14 خرداد 1398 ساعت 10:50 ق.ظ http://www.khan-dayiii.blogfa.com

تعطیلات خونه رو‌پاتوق نکنیا دایی

برو به بزرگترها سر بزن

خان دایی من خودم بزرگتراماااا

خان دایی سه‌شنبه 14 خرداد 1398 ساعت 10:47 ق.ظ http://www.khan-dayiii.blogfa.com

سلام بر منتقد سینما خوبی دایی؟؟؟

سر حالی؟؟

زندگی بدون خانوم فردوسی چه طوره؟؟

سلام دایی جان
خدا رو شکر عالیم .
خووووب می گذره انصافا همه دور ا ارامش به کارامون می رسیم

آوا سه‌شنبه 14 خرداد 1398 ساعت 10:30 ق.ظ

سلام مهربانو جانم

ماشالله...خیلی قشنگ تر شدی...همیشه شاد و سلامت باشی در کنار مهر دخت نازنین و سایر عزیزان..

ممنون آوای عزیزم . امیدوارم تو هم در کنار عزیزانت تن درست و سعادتمند باشی

شیرین سه‌شنبه 14 خرداد 1398 ساعت 10:05 ق.ظ

نمیدونم چرا جدیدا کامنت‌های من نمیاد براتون؟

شیرین جون آخرین کامنتی که برام گذاشتی بابت همین پسته 12 خرداد ساعت 17:05 که ثبت شده و پاسخ دادم بعد از اون چیزی نوشته بودی عزیزم؟

نگین دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 11:55 ب.ظ http://parisima.blogfa.com

به به روحم شاد شد بخدا !!
البته بیفورتون هم خیلی جیگر بوده خانوووووم!

صرف نظر از اینکه آدم به اندام و ظاهر دلخواه میرسه و لباسهای اندامی میپوشه و کیف میکنه، سلامتی و تندرستی هم باعث خوشحالی و آرامش خاطر میشه عزیزم ... بهت تبریک میگم بابت اراده محکمت ... راهت پر رهرو باد عزیزم

راستی من دارم سریال بینوایان رو از سایت فیلیمو میبینم خیلی هم جذبش شدم ...

برات سلامتی و شادی و آرامش آرزو میکنم عزیزم ...

عززیزمی نگین نازنین

بله دقیقا زیبایی و سلامتی در کنار هم چه گوهر با ارزشی هم هست
کدوم سریال نگین جون ؟ چون بینوایان نسخه های خیلی زیادی داره .. همین که اخیرا هتل اسپیناس پالاس اجرا شد؟؟
یا فیلمشو سریال کردن؟؟

سحرجدید دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 06:00 ب.ظ http://www.kamandmaman.com

وای چقدر عالی شدی ...امیدوارم همیشه سلامت و پایدار باشی

ممنونم سحر نازنین

فرحناز دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 02:27 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیزم! چقدر عالیه واقعا. بیست و هشت کیلو خیلی به نظر زیاد میاد ولی عکس تپلیات هم اینقدر اضافه به نظر نمیرسه. اونهم عالی بوده بهت تبریک میگم و آرزوی سلامتی و شادابی دارم برات گلم.
راستی مادر و دختر خنده هاتون مثل هم قشنگه

سلام فرحناز دوست داشتنیم

ببین این همه اضافه وزن با بدن مخصوصا قسمت مفاصل و پاها چکار میکنه

ممنونم عزیزم محبت داری که در هر حالتی خوب میبینیم .
منم برای تو و عزیزانت بهترین ها رو ارزو دارم .
عززیزمی

ملیکا دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 02:22 ب.ظ

سلام مهربانو جان
خدا رحمت کنه دکتر باستان حق رو، خواهر منم مدت طولانى مى رفت پیشش و گاهى ساعت ١٢ شب نوبت ویزیتش مى رسید، جایگزین ندارن این جور دکترا واقعأ.بعضیاشونم که اصلأ اخلاق ندارن!!!
اسپند دود کن براى خودت ماشاالله خیلى خوب و خوشگل تر شدى.
اگه سِنِت رو نگى همه فکر مى کنن فوقش ٣٤ یا ٣٥ سالته، بزن به تخته ماشاالله.

سلام ملیکای عزیزم
راست میگی واقعا بعضی ها رفتنشون باعث درد و رنج زیادی برای بقیه میشه .. انگار که یک نفر نبودند
ای جاان ممنونتم چقدر ماهید بهدا انرژی دو چندان میدید بهم

مامان تربچه دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 02:07 ب.ظ http://torobchenoghli.blogfa.com

به به به
خانوم خوش تیپ و خوشگل
سلامت و شاد باشی همیشه

به به به روی گلت تربچه نقلی جان
خوش اومدی به جمع ما
مرسی عزیزم همچنین
آدرس وبلاگت درست نیست برام آدرس بذار بیام معاشرت کنیم

متولد ماه مهر دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 11:02 ق.ظ

سلام
الهی همیشه خودت و خانواده سالم باشید.خیلی عالی شده هیکلتون. موفق باشید و تعطیلات خوش بگذره

سلام عزیزم
ممنونتم دوست من الهی برای تو و عزیزانت هم بهترین باشه

ونوس دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 10:31 ق.ظ http://calmdreams.blogfa.com

آفرین به شجاعت و اراده ت خوشگل خانوم
بهتر بودی و بهترتر شدی
چقدر هم لبخندت شبیه مهردخت هست. یعنی نمیگفتی خودتی فکر میکردم مهدخت جونه
انشاالله همیشه در کنار عزیزانت سالم و سلامت باشی
دیشب ناشتا موندم تا صبح برم چکاپ کلی. صبح پستتو دیدم و خوشحال شدم برای تصمیم یوهاهاها

ممنونم ونوسی جان .
ای جاانم . بسلامتی باشه ونوس جان . امیدوارم موفق باشی

خان دایی دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 10:19 ق.ظ http://www.khan-dayiii.blogfa.com

ممنون برا نقد فیلم دایی

ولی سلیقه من که اینجور نیست

خواهش خان دایی
بگو ببینم چی دوست داری همونو برات معرفی کنم

خان دایی دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 10:18 ق.ظ http://www.khan-dayiii.blogfa.com

ایشالاه همیشه سلامت باشی دایی

الان هیکل بدنسازی شده

ممنون دایی جان .
اره دارم هارتل میزنم

خان دایی دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 10:14 ق.ظ http://www.khan-dayiii.blogfa.com

سلام دایی

همینه من به شکمم فشار نمیارم

فشار بیارم بعد قلبم از کار بی افته..کی جوابگوئه

سلام دایی جان
آررره .
واای خدا نکنه .. هیییشکی والا بفکر شکم باش

ملیحه دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 08:21 ق.ظ

سلام خانم خوشتیپ خانم خوش هیکل
ماشا ا.. عالی شدی . البته به قول الی جون شما در هر صورتی ماهی .
انشا ا.. همیشه سالم باشی
مهربانو جان شرمنده ،بعد از وزن کم کردن پوست بدنتون شل نشده؟؟

سلام ملیحه جونم
ممنونم عزیز دلم . اختیار داری ملی جان .
این موضوع خیلی بستگی به سیستم بدن .. سن ، اندازه ی چاقی و این چیزا داره .. خدا رو شکر من همونطور که صورتم خراب نشده پوست بدنمم مشکلی نداره یه چیزای جزیی هم بهد از مدتی حل میشه و چربی های مونده در بدن جای خودشونو پیدا میکنند.
البته ورزش هم بی تاثیر نیست

سیمین دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 08:08 ق.ظ

وای مهربانو جانم چقدر عااالی شدی،تبریک میگم واقعا بهت افتخای میکنم که اینقدر با اراده ای.
من با اینکه همیشه دوست داشتم چاق شم هیچ وقت موفق نبودم (من قدم 162 و وزنم سال ها 58 -57 هست و بیشترین لاغری در صورتم هست و چاقی در پایین تنه ام) ولی راهی پیدا نکردم که برعکسش کنم یا بالا تنه ام رو هم کمی چاق تر کنم .
چقدر خوشحالم که تو راهش رو پیدا کردی
دوستت دارم زیاد

سیمین عزیزم ممنونم از لطفت ولی منم بهت تبریک میگم که انقدر وزنت ایده آله و درواقع بدنت سلامته . برای چاقی صورت راهکارهایی هست ولی سلامتی خییلی مهمه .
بازم از لطفت ممنون دوست گلم

فندوقی دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 07:59 ق.ظ http://0riginal.blogfa.com/

سلام مهربونترین مهربانوی دنیا
چه عالی که از جراحیت راضی هستی. اضافه وزن جدا از بحث زیبایی و ... مهمترین عیبش اینه که سلامتی رو به خطر میندازه. تو خانواده ما کم کاری تیروئید تو سن بالای 30 به وجود میاد و چقدر بده و کنترل نشه رو همه چی تاثیر میزاره.
من عاشق فیلم و کتابم ولی متاسفانه زیاد وقت نمیکنم. البته آدم خوش سلیقه ای مثل شما هم دور و برم نیست که فیلمای خوب بهم بده. سعی میکنم اینارو تهیه کنم و ببینم.
یادت میمونه چقدر برام عزیزی ؟

سلام عزیز نازنین .
فندوقی جان من تقریبا تا چهل سالگیم جنبه ی زیباییش برام اهمین خیلی زیادی داشت ولی انقدر مشکلات بابت سلامتی تو سن بالا پیش میاد که من دیگه فقط فکر سلامتی بودم و زیبایی اولویت بعدیم شده بود .
برای من دقیقا از 14 سالگی پیش اومد خدا رو شکر مهردخت مشکلی نداره چون منم از طرف خانواده ی مادری همگی درگیر شدن .
قربونت دوست عزیز و جوون من که با افتخار میگم دوستتم .
جای خاصت گوشه ی قلبمه

کیهان دوشنبه 13 خرداد 1398 ساعت 07:49 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

درود بر مهری عزیز
و خوشحالم که عملتان با موفقیت انجام شده و بسیار ها جوانتر و زیباتر از پیش شده اید.
برایتان آرزوی تندرستی و شادکامی می کنم.
شادی هایتان همیشگی و رزوگار به کام.آمین

درود کیهان جان
ممنون دوست عزیز من ، محبت داری و همچنین

لیدا یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 11:22 ب.ظ

دکتر باستان حق واقعا پزشک حاذق و شریفی بود.چقدر حیف که زود رفت.من سال 63 پیشش میرفتم برای موهای زائد صورتم.مهربانو جان عالی شدی الان.و تعجب کردم که اینقدر دیر بفکر افتادی برای اسلیو.

امیدوارم تو آرامش باشند
لیدا جون چند سال بود که بفکر بودم ولی کار جدیدی بود و میخواستم بدونم زندگی کسانی که چند سال از عملشون گذشته دچار چه عوارضی میشه .. ضمن اینکه خانواده هم خیلی نگران بودند .. باید جواب سوال هام رو می گرفتم و بعد محکم تر تصمیمم رو عملی می کردم

بلاگفایی کهنه‌کار یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 10:29 ب.ظ http://gush.blogfa.com

چی خواستید بگویید در این پست...من متوجه نشدم!

کسانی که قرار بود، متوجه شدن .شما پست های این وبلاگ رو متوجه نمیشید .

الی یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 09:30 ب.ظ http://elhamsculptor.blogsky.com

شما هم در حالت "بی فور" هم در حالت "افتر" خوشکلی خانم
**** خداییش من اصلا بلند نیستم ابراز احساسات کنم یا از کسی تعریف الکی کنما یعنی اینی که نوشتمو خیلی جدی بگیر عزیزم

عزیز منی الی جون
من به صداقت و جدیتت ایمان دارم عزیزم

نسرین یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 06:31 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

به به! اصلاً هم بهت حسودی نمی کنم
ماه تر شدی...
یادم رفته بود سوژه چی بود که حالا توضیح دادی. خوبه باز فیلمش خوب بود تئاترش که یادمه خوابم برد رو شونه ات... همونو میگی دیگه، درسته؟
یه زن اینور صحنه یکی اونور و بدون تکون خسته کننده فقط بی حرکت حرف می زدن. اگه ردیف اول بودم می کشیدمت بیرون از سالن.
برامم مهم نبود اون خانم هنرمند که نمی خوام اسمشو بیارم قبل از شروع گفت هر کی از سالن بره بیرون لطفآ بر نگرده!!! حالا اومدیم و یکی اسهال داشت، اونوخ چی؟

قربونت برم عززیز دل حسودم
آره همونو میگم ..
اتفاقا نسرین جون همین الان از یه نمایش با بازی همون خانم دارم میام و خیلی هم با اکراه رفتم امااا بشدت خوب بود
جای تو خالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد