دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"دستان سبز"

صبح ها ، زودتر بیرون میام ، ماشینم رو نزدیک اداره پارک می کنم و تو فاصله ی یکربع ، بیست دقیقه تا شروع ساعت کار ، اپلیکیشن های گوشیم رو بررسی میکنم .


 سلام صبح بخیرهای معمول رو می گم و پیغام هایی که از شب قبل ندیدم و میبینم .


امروز هم مطابق معمول داشتم تلگرامم رو چک می کردم . عدد کنار عکس پروفایلش نشون میداد چهارده تا پیغام فرستاده . با خوشحالی بازش کردم چون همیشه کلی جوک و مطالب خوب  برام می فرسته که دوستشون دارم . 


چندتای اولی رو کلی خندیدم ، بعدرسیدم به این پیغام . 


مهربانو جان  ،xxx دختر با هوش و با استعداد من یادته؟ دیشب این نامه را از بنیاد کودک دریافت کردم:

همیار گرامی ، با سلام و احترام به استحضار می رساند دانش آموز شما از پوشش حمایتی بنیاد کودک خارج شد .


پیام مددکار در این خصوص به شرح زیر به استحضار می رسد :


همیار گرامی باسلام و سپاس فراوان از زحمات و الطاف جنابعالی نسبت به xxx عزیز با شماره پرونده xxx و خانواده اش که بی شک اگر حمایت و محبتهای شما نبود xxx نیز قادر به تحصیل نبود.


 ضمن تقدیر از الطاف شما به اطلاع می رساند xxx عزیز مدتی است که عقد کرده ولی همچنان به تحصیل خود ادامه می دهد.  او موفق شد دیپلم بگیرد و لذا با توجه به شرایط فوق، اینک طبق خط مشی بنیاد کودک ایشان از هم اکنون از تحت پوشش خارج می گردد.


 ضمن آرزوی موفقیت برای شما در انجام امور خیر، درخواست می نمائیم از بین کودکان و نوجوانان در لیست انتظار کمک، با انتخاب مددجوی نیازمند و مستعد دیگری، در این راه همچنان یاور بنیاد کودک باشید. با سپاس فراوان


جزئیات بیشتر در کارتابل شما در سایت قابل رویت است.شما می توانید در صورت نیاز به اطلاعات بیشتربا شماره تلفن 02142510 داخلی 123 تماس حاصل فرمایید. با سپاس بنیاد کودک ایران







فکر می کنید چه حاالی شدم وقتی این دوتا نامه رو خوندم ؟ 

از دوست عزیزمون اجازه گرفتم این پست رو بنویسم و شما هم مثل من تو شادی به ثمر رسیدن یه نهال سبز و جوان ، شریک باشید . 


فکر می کنم زندگی هر کدوم از ما ، به همین طریق معنای زیبایی پیدا می کنه . 


میدونم شرایط اقتصادی برای همه مون سخت شده ولی هنوز هم میشه یه لبخند زیبا رو صورت همنوعی رسم کنیم .. لبخندی که عشق و امیدو خون تازه ، تو رگهامون جاری میکنه . 


راستش با اون چشمای بارونی از اشک شوقی که ریختم اومدم سرجام نشستم . یاد فاطیمای خودم افتادم که چند سال پیش حامیش شدم و وقتی از اون محله رفتند، اتوماتیک وار از پوشش خیریه نیکوکاران وحدت هم دراومدن و تو محله ی جدیدشون تحت پوشش قرار گرفتند .


 ولی ارتباط من با فاطیما ، به لطف مادربزرگ زحمتکش و مهربونش ادامه داشت . 

تو همه ی این سالها ، همیشه محبت داشت و حالم رو می پرسید .. 


کمک های من هم از حالت ماهیانه کم کم به عیدی و هدیه برای آغاز سال تحصیلی یا جشن پایان سال تحصیلی محدود شد . 


یادم افتاد که مدتیه از فاطیما و مادر بزرگش خبر ندارم .. راستش کمی نگران شدم چون مادربزرگ فاطیمامرتب تماس  میگرفت و با هم گپ می زدیم ..  هر چی حساب کردم چند وقته صداشو نشنیدم به نتیجه نمی رسیدم . 


کشوی اداره م رو زیر و رو کردم و بالاخره شماره ی خونه شون رو پیدا کردم . (داستان من و فاطیما رو اینجا بخونید.)


تلفن رو فاطیما برداشت . صداش پخته تر و خانم تر به گوشم نشست . گفت : مادربزرگ دوماهه از دنیا رفته . با هم گریه کردیم ، ازش عذر خواستم که زودتر تماس نگرفتم ، ازم عذر خواست که خبرم نکرده .

 نیم ساعتی با پدر عزیز و  با شخصیت فاطیما صحبت کردم .. برام تعریف کرد که  با فوت ناگهانی مادر ، چقدر آسیب دیدن . 


بهش سفارش کردم مواظب بیماری خودش باشه .. (خنده داره تو این اوضاع نابسامان اقتصادی بهش سفارش کردم مراقب خودش باشه) 


قرار شد یه کلاس هدف دار و ادامه دار برای فاطیما جون درنظر بگیریم . موسیقی یا زبان هر کدوم که روح پاک و زخمی دخترکمون رو مرهم باشه . 


پدر فاطیما میگفت : نمیدونم چی شد که بعد از این مصائب ، خدا دوباره به من و فاطیما نظر کرد و شما تماس گرفتید. چون ما هم تلفن ها رو گم کرده بودیم و دلتنگتون بودیم .


نمیدونست که پیغام های امروز صبح دوست نازنینم و ازدواج دخترش باعثش شده . 

*********

میدونم خیلی از شما دوستان حامی یک یا حتی چند کودک هستید .. میدونم از طرق مختلف به همنوعانمون کمک می کنید .. میدونم خیلی سخت شده ولی ،اونایی که  هنوز شروع نکردن هم میتونند دستان سبزی باشند برای ریشه های ظریف . 


*********


دوست عزیزم اگر چه دوست داشتی بین دوستان دیگه مون ناشناس باشی ، ولی ممنونم اجازه دادی همه در شادیت شریک باشند . و باعث شدی من یاد فاطیما جانم بیفتم  


 پینوشت اول : اگر برای کامنت گذاشتن تو وبلاگ ها دچار مشکل شدید راه درست کردنش رو نسرین جون اینجا گفته .


پینوشت دوم : زن شرقی تایید نشدن کامنتت هیچ ربطی به اینکه گفتی چاق بودم بانمک و جذاب  بودم و حالا که لاغر شدم بی نمک شدم و خوشت نمیاد و کاش ورزش میکردم و لاغری اطوار های پوچه( اقلا  ادبیاتت رو درست کن تو که برای همه نسخه می پیچی ) .. این چیزا نداره (دیدی نوشتمش اینجا و موضوع این نیست که از نظرات موافق فقط خوشم میاد ) 


موضوع اینجاست که کامنت های قبلیت مودبانه نبود و به دوستان من و عقیده شون بی احترامی می کردی (از نظر تو ما عموما" کافر و نجسیم) محتوای این وبلاگ با جنس افکار تو کاملا مغایره . اون سری گفتم دیگه تاییدت نمی کنم و واقعا نمیکنم . 


نظرات 36 + ارسال نظر
Zari دوشنبه 10 تیر 1398 ساعت 08:55 ق.ظ

من هم از همون زمان خانم آقایی حامی شدم، یعنی از همون پست شما چند سال پیش، تا تقریبا یکی دوسال پیش فهمیدم خانم آقایی دیگه اونحا نیست و حقیقتش هنوز کمک را دارم اما نمیدونم چرا تردید کردم که آیا سیاستهای موسسه همچنان پابرجاست؟ این بود که از شما سوال کردم.

آخی درسته زری جون منم همین احساس مشابه خودت رو دارم

مجید پنج‌شنبه 6 تیر 1398 ساعت 09:19 ق.ظ

برای امروزت قدری شادی و آرامش دم کرده‌ام
بخند و هر روز یک فنجان دعا مهمان من باش
روزگارت آرام و شاد
لحظه هایت سرشار از خوشبختی و عشق و دوستی
دوستی هدیه زیبای خداست
که مراقبت و ماندگاری‌اش با ماست و چه زیباست سخن پروین : دل بی‌دوست دلی غمگین است

ســـــــــــلام مهربانو جان خوبی
چه جالب پس منو تو همسن هستیم البته تو هفت ماه از من زودتر به دنیا اومدی
ولی من از تو جوون ترو خوشگلترم اینو یقین دارم

درسته از من بزرگتری احترامت واجبه
ولی من سربه سرت میذارم خوشم میاد حرصتو دربیارم

سلام مجید باوفای حرص دربیار بااااحاال
بااااشه تو خوشگل تررر

ملیحه چهارشنبه 5 تیر 1398 ساعت 12:36 ب.ظ

ممنون عزیزم
خدا میدونه ندیده دوستون دارم
و خیلی خیلی بهتون فکر مینم مخصوصا یه جای که پای انسانیت و مهربونی وسط باشه اولین نفر شما به ذهنم میاین. منم خوشحالم که دوباره میخونمتون . انشا ا.. همیشه سالم باشین. و خدا عزیزاتونو براتون حفظ کنه.

احساسمون متقابله عزیز نازنینم .
تو لطف داری دوست گلم . الهی امین . خدا بچه های عزیزت رو عاقبت بخیر کنه

ملیحه چهارشنبه 5 تیر 1398 ساعت 11:08 ق.ظ

بازم سلام عزیزم
من خیلی وقته وبلاگ زیباتونو میخونم
یه وبلاگم داشتم به اسم مامان سوگل.(اون زمان یادمه خیلی از وبلاگا بسته شد و یه تغیراتی کرد .وبلاگ منم دیگه بسته شد)
اون موقع سوگل هین سن و سال فربد بود
بعد یه مدت طولانی من اصلن دیگه نیومدم به وبلاگا سر بزنم (نمیدونم چرا)
و الان دوباره در خدمتتون هستم .
اون موقع ها که میخوندمتون مهردخت عزیزتون فکر کنم دبیرستانی بود تازه میخواست انتخاب رشته کنه

ای جان سلام به روی گلت .تو همون ملیحه ی عزیز قدیمی هستی و من اشتباه فکر میکردم پسر داری الان که اسم سوگل عزیزمو اوردی یادم افتاد .
آره ملی جان به همین دلیل اومدم بلاگ اسکای چون بلاگفا اون بلا رو سر وبلاگ ها اورد .
چقدر خوشحالم که دوباره پیشم هستی
خدا بچه های گلت رو نگهدار باشه

زری چهارشنبه 5 تیر 1398 ساعت 09:43 ق.ظ

خط مشی نیکوکاران وحدت هنوز مورد تاییدت هست؟

زری جان واقعیتش خانم آقایی چندین ساله از اونجا رفتن و خود من هم ارتباط نزدیکی مثل اون موقع ها ندارم هرچند که هنوز هم دوتا کودک تحت حمایت دارم همونجا

فندوقی سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 12:03 ب.ظ http://0riginal.blogfa.com/

عشق جانم دوست نازنینم که مثل یه مادر مهربون و دلسوزی برام و بی نهایت دوست دارم. تولدت مبارک. هم به خودت هم به ما که عاشقتیم و وجودت تو زندگیمون نعمته و از قشنگ ترین هدیه های خدایی.
الهی تنتن سلامت باشه و دلت شاد و پاداش همه خوبیتو از خدا بگیری.

قربون محبتت فندوقی جانم . خدا برای من نگهتون داره

شارمین سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 12:02 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلااااام


تولدت مبااااااااااااارککککککککک دوست داشتنی ترین مهربانوی تیرماهی!!!

سلام ممنونم عزیز دل تیرماهی من

نسرین سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 11:58 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

من با پیشنهاد لیدا خانم موافقم.
بگید چطور و تو هم بگو چقدر من تقدیم میکنم.
ماهیانه یا هر سه ماه یه بار؟

امروز هم رفتم دکتر تا عمل تو رو روی معده ام انجام بدم چون من از عصر به بعد کنترل ندارم و هی باید یه چیزی بخورم.
گفت سه راه داری... گفتم اون راه که نود درصد معده رو بر میدارید.
گفت بسیار خوب ولی نباید گول خودت بزنی چون بعضیا این عمل رو انجام میدن. دو تا قاشق غذا می خورن و سیر میشن چون معده شون پر شده. ولی فکر می کنند یک ساعت دیگه باز باید بخورن! خب معلومه که بجای هر چهار ساعت یه بشقاب، هر ساعت یک هشتم بشقاب می خورن و انگار نه انگار.
یا نوشابه یا آبمیوه می خورن که همش قنده و قند هم که میشه چربی.
بعد میان اینجا اعتراض می کنند که ما ماه اول خوب کم کردیم بعد کند شد و بعذدشم متوقف شد!
چون دیگه نمی تونی غذای جامد زیاد بخوری ولی نوشیدنی اینطور نیست.

امیدوارم لیدا جون پیام رو زودتر ببینه عزیزم .
کاملا درست گفته نسرین جون . دقیقا باید رعایت بشه .. امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری

خان دایی سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 11:07 ق.ظ http://www.khan-dayiii.blogfa.com

دایی به دنیا اومدی؟؟ یا داری میای؟؟

تولدت مبارک

دایی جون اومددددم .. سحر خیز بودم صبح زود اومدم

pony سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 10:51 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com

درود

چقدر خوب بود این پست

حالمو خوب کرد

یک مبلغ ثابتی ماهانه برای دانشجویان بی بضاعت از حقوقم کسر میشه اما دیدن فیزیکی و بدانی پولت کجا و صرف چه کاری میشه و دیدن بالندگی و رشد کودکی لذت خودشو داره

درود پونی عزیز
ان شالله همیشه خوب باشی دوست من .
دقیقا همینطوره . خدا بهت برکت و عزت بده

ملیحه سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 09:32 ق.ظ

سلام عزیزم
من دوتا بچه دارم سوگل که 7 سالشه و فربد که الان 2سال و 2ماهشه. دستبوس شما

سلام ملیحه جانم
روی ماهشونو ببوس
یه ملیحه از دوستان خواننده بود مثل خودت ادرس وبلاگ نداشت ولی میدونم یه پسر کوچولو تو همین سن فربد نازنین تو داشت . مدتی ازش بی خبر بودم . نمیدونم خودت هستی یا تازه افتخار اشنایی با تو رو دارم ؟

نسرین سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 02:01 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک

مرسی که هستی... خوب کردی دنیا اومدی عزیز دل نسرین
عاشقتم به مولا

در مورد پول فرستادن دارم راهی پیدا میکنم. فقط دعا کن طرف بله رو بده

عززیز منی نسرین جانم مرررسی قربونت برم
کامنت لیدا جون رو بخون عزیزم

مرضیه دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 11:04 ب.ظ

راستی ممنون که هنوزم منو تولینکدونیت داری

قربونت عزیز من

لیدا دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 10:21 ب.ظ

کامنت نسرین جان را میخوندم چیزی به نظرم رسید شاید بشه با خانواده هایی که فرزندشون توی خارج از کشور تحصیل میکنن یا زندگی میکنن هما هنگ کر دمثلا پولی را نسرین جان به اون دانشجو بده و معادل ریالیش رو اینجا خانواده اون دانشجو کمک کنن به شخصی که میخواد نسرین جون حامیش بشه.خانمی رو من اینجا میشناسم که پسرش استرالیا زندگی میکنه.

لیدا جون منظور نسرین جون هم همینه ولی دفعه قبل فکر کنم دوستشون قبول نکردن . اگر بتونیم بین کسانی که براشون مقدوره و نسرین جون کانال بزنیم عاالیه . ممنون از توجهت عزیزم

راتا دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 06:45 ب.ظ http://dokhtarikhakestari.blogfa.com

اره فک میکنم درونگرام و وقتی حدس میزنم یه حرفی ممکنه نتیجه نده کلا بیانش نمیکنم
من عاشقتم مهربانوی عزیزم میبوسمت [قلب] [بوسه] [قلب]

گاهی کلمات بدون اینکه بدونیم معجزه می کنند عزیزم .
قرربونت عزیز دلم

راتا دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 05:03 ب.ظ http://dokhtarikhakestari.blogfa.com

مهربانویجونم ممنونم از جوابت منم دقیقا از همین بابت نگران بودم تجربت خیلی کمکم کرد عزیزه من، در مورد انتشار کار خیر من هم بشدت موافقم اما به نظرم اینکار یه مهارته و باید بلد باشی تاثیرگذار بودن رو دقیقا مثل متن و قلم قشنگ شما ک واقعا تاثیرگذار و دل نشینه، و نتیجه بخش هم هست ،و حتی اگه یه نفرم تصمیم بگیره کمک کنه شما جواب کارتون رو گرفتین،واین واقعا عالیه ،اما بعضی ادما اینجورین که اصلا حس خاصی درون ادم زنده نمیکنن ،من گاهی وقتا فک میکنم بلد نیستم جوری انتشار بدم تا حق مطلب ادا بشه و تاثیرگذار باشه واسه همین کلا بیخیال میشم و واسه دل خودم این کارو میکنم

خواهش عزیز دلم .
راتا جانم من فکر می کنم شخصیت درونگرایی داری و به همین علت فکر میکنی حرفات تاثیر گذار نیست اما این تصور خودت عزیزم . آدما یا درونگرا هستن یا برونگرا و هیچکدومشون نه خوبن نه بد ، صرفا" ویژگی هستند .. پس خیالت راحت باشه با اعتماد بنفس حرفتو بزن و مطمئن باش وقتی نیتت درسته و چاشنی حرفات لبخند ومحبته به دل میشینه و تاثیرشو میذاره
دوستت دارم عززیزم

** دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 04:39 ب.ظ

سلام عزیز دلم. من فکر میکنم خیلی روح و دل باید شفاف باشه تا آدم کمک کنه. منم یه پسر دارم و بی نهایت دوسش دارم. فقط یه عکس ازش دیدم.
میدونی من فکر میکنم ما هم به اونا احتیاج داریم و احتیاج ما روحیه.
کنارتم و میخونمت ولی گاهی نمیدونم چی بگم. هر پستت کلی ذهنمو در گیر میکنه و یاد میگیرم. یه دنیا ممنونم

سلام به روی گلت . خدا گل پسر رو نگهداره . کاملا درست میگی عزیزم این یک ارتباط دو طرفه ست .
قربون محبتت عزیزم . تو هر جور که راحتی درکنارم باش . یه افشان عزیز دارم که فقط برام استیکر میذاره و خیلی عاالیه . یعنی هستم و این بهترین حس دنیاست که بدونی دوستانت در کنارتن.
منم ممنونم از حضور شما چون خودمم یاد می گیرم

راتا دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 04:15 ب.ظ http://dokhtarikhakestari.blogfa.com

سلام مهربانوی نازنین من .... گوله گوله اشک ریختم با پست قشنگت چقدر خوندن نامه ها واسم لذت بخش بود .... جریان ملاقات شما و فاطیما رو هم خوندم ....من یک سالی هست که با پول تو جیبی های خودم حامی یه پسرکوچولو شدم از طریق سایت محسنین ،با اینک ملاقاتم باهاش منعی نداره اما تا بحال ندیدمش به دو دلیل،یکی اینکه خجالت میکشم برم ببینمشون البته این اقاپسر فقط 8سالشه اما قطعا مادرش از من بزرگتره و باهاش میاد،دلم نمیخاد حتی یه لحظه با دیدن من خدشه ای به غرورشون وارد بشه و یا حس بدی بهشون دست بده به هر دلیل، حتی میترسم یه وقت ببینمشون و تشکری بکنن بخاطر این کمک ناچیز ،دلیل دیگشم اینه ک ممکنه وضعیت از تصورم بدتر باشه و ببینم نیازشون خیلی بیشتر از کمک من هست و چون توانایی مالی و پول تو جیبیم محدوده نتونم کار بیشتری بکنم و حسابی شرمنده بشم،اما الان دو دل شدم و واقعا نمیدونم تصمیم درست چیه،اینکه من به طور مستقیم در ارتباط باشم و ببینمش ،یا اینکه همینجوری ادامه بدم، به نظر شما کدومش بهتره ؟ الان فقط پول رو ماهیانه واریز میکنم و یه شناخت دورادور دارم از طریق مددکارشون دارم و حتی تلفنیم تا بحال حرف نزدم( ببخشید اگ مطرحش کردم مهربانو جون فقط چون میدونم تجربه دارید در این مورد میپرسم هم اینک اینجا کسی منو نمیشناسه که معذب بشم)

سلام راتای دوست داشتنی . قربون چشمات .زنده باشی عزیزم که با پس انداز کوچیکت حمایت میکنی این خیلی قابل احترام وستایشه . راتا جان بعد از اینکه فاطیما و مادربزرگش رو دو سه بار دیدم بشدت پشیمون شدم چون خانواده ی بسیار محترم و با شخصیتی بودند و من خیلی بابت تشکری که مادر بزرگ می کرد شرمنده می شدم . ضمکن اینکه فکر میکردم فاطیما داره بزرگ میشه و حتما باغروز نوجونیش براش سختشه که بدونه حامی داره . برای همین از مادربزرگ خدا بیامرزش خواهش کردم دیگه ملاقات نداشته باشیم و حتی درمورد من با فاطیما صحبت نکنه تا کم رنگ بشه . اما انقدر زن مهربون و با شخصیتی بود که اصلا به درخواستم توجه نکرد و همیشه تماس می گرفت و ابراز لطف می کرد . بنابراین باهات موافقم که پنهان بمونی .
اما در مورد عنوان کردن و انتشار کار خیر بشدت موافقم که همه از کارهای نیکشون صحبت و اطلاع رسانی کنند تا فرهنگ سازی بشه . جواب من برای الی وخورشید جان رو بخون حتما

شارمین دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 02:27 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام
مهربانو چه جوری بلدی این همه خوب باشی آخه؟

سلام شارمین جانم .
شرمنده میکنی عزیز نازنین

خان دایی دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 12:24 ب.ظ http://www.khan-dayiii.blogfa.com

برام مناسب نیست یا برام جذاب نیست؟؟

جذاب که هسسسسسسسسسسسسس ..
مناسب نیست ..تو هنوز زیر هجده سالی پسرم

مرضیه دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 11:42 ق.ظ

سبلم مهربانوی عزیز ومهربون. شرمنده ام برای بی معرفتیم. بخدا خیلی یلدتم. مدت زیادیه که نت درست‌ حسابی ندارم. از وقتی اومدیم شاندیز مودم قبلیمون جواب نمیده. شاتل هم نمیگیره. باید بسته بگیرم. یه مدتی هم درگیر کارای تمیز کاری خونه و اسباب کشی بودم. بلاخره جابجا شدیم. خونه ی تازه ساز کلی قر وفر و کار داره که حالا حالاها تموم نمیشه. هنوز خیلی پستهات رو نخوندم. من آی دی تلگرام یا اینستام و برات نذاشتم!؟!

سلام به روی ماهت مرضی جانم
مبااارک باشه دختر . الهی تو منزل جدید لحظه های خوش و خرمی تجربه کنید و پر از لامت و سعادت باشید . نه عزیزم هیچ ندارم و ازت خیلی بیخبر می مونم .
ممنون که زود جواب دادی .گل پسر رو ببوس نازنین

Memoli دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 11:10 ق.ظ

مهربانو جان میشه اگه صلاح میدونی بنیاد معرفی کنی...من هم دوست دارم سهیم باشم ولی جای مطمئنی نمیشناسم

عزیزم خدا بهت برکت و سلامتی بده .
برای کمک من خانم نرگس کلباسی و آقای شاهین صمد پور رو خیلی قبول دارم .
برای حمایت هم موسسه خیریه مهرآفرین با این آدرس http://www.mehrafarinorg.com/

مرکز تماس: ۳۵۲۶۰-۰۲۱

مورد اعتماد من هستند . واقعیتش قبلن موسسه نیکوکاران وحدت رو کاملا می شناختم و از نزدیک باهاشون در ارتباط بودم مخصوصا خانم اقایی که اونجا بودند منو در جریان فعالیت ها می ذاشتند . هنوزم همونجا حامی دوتا کودک هستم ولی نظارتی رو فعالیتشون ندارم . امیدوارم که هنوز سالم و درستکار باشند .

بهار شیراز دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 11:03 ق.ظ

ای خدااااا...حدیث من کی عروس میشه؟؟؟؟؟

ضمناً تپل که بودی هم شیرین بودی اما بهترین کار رو کردی با لاغر کردن....سلامتی ات خیلی مهمه عزیزکممم. و بهت هم خیلی میاد

ای جااان خدا نگهش داره و خوشبختیشو ببینی عزیزم
ممنون عزیز مهربونم .

غریبه دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 10:01 ق.ظ

سلام
طبق امار ارایه شده در نماز جماعت مسجد صادقیه در عرص یکماه در ماه رمصان هفتاد میلیون تومن به مستممدان کمک شد در مسجد سجاد نزدیک صد میلیون تومن جهیزیه تهیه شده بین زوجین جوان تقسیم شده است
به نطر می رسد وصع اقتصادی هم اونطوری که فکر می کنیم بد نیست
همین قلب های ریوف است که بلاگردان کشور می شود
یک مهربانو پیدا می شود برای بچه های کار لقمه می گیرد و ان خانم‌کم حجاب صندوق عقب ماشینش را پر بسته های غذا می کند و سر طهر‌ بین کارگران تقسیم می کند اینها همه لطف خداوند است که نصیب مهربانو ها می شود
همین تشویق شما نسبت به عمل خیر درست متل کاشت درختی است که تا میوه می دهد و یا سایه دارد توابی از ان به باغبانش می رسد
نامه دوم با چه خط زیبایی که معمولا ادم های پا به سن گذاشته دارند نوشته شد بود نستعلیق همراه با یا شکسته
موفق باشید

سلام غریبه جان

وضع اقتصادی واقعا بده . دیروز تو سوپر مارکت یه آقایی پنج هزارتومن گذاشت رو پیشخون شیر خواست ، فروشنده گفت شرمنده م گرون شده آقاهه چهره ش تو هم رفت و پولش رو برداشت از مغازه بیرون رفت . چند دقیقه بعد برگشت و گفت چاره ای ندارم بده لطفا"
با همه ی این حرفا میشه ماهیانه بودجه ای رو برای حمایت و کمک کنار گذاشت . میدونی غریبه ، قبلن ها اگر هر کدوممون می تونستیم حداقل های نیازهای ماهیانه ی یک کودک (یا بزرگسال نیازمند)رو تامین کنیم الان نمیشه و من بقیه رو به این مورد تشویق میکنم که چند نفری حامی بشن . لالاخره راه هایی هست .
از آماری که دادی خیلی خیلی خوشحال شدم امیدوارم این روحیه ی لطیف دستگیری از نیازمندان هیچوقت بین مردممون کم رنگ نشه . و اتفاقاتی نیفته که باعث دلسردی شون بشه .
ممنون از ابراز محبتت نسبت به من و دیگر خانم هایی که سهم کوچکی تو انتشار کار نیک داریم .
بله همینطوره من و دوست عزیزم تقریبا" 14 ساله تو همین دنیای مجازی با هم آشنا شدیم ولی خطش رو ندیده بودم اتفاقا دیروز همین حرفو بهش زدم و گفتم چه خط زیبایی داری
همچنین تو

ملیحه دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 09:06 ق.ظ

سلام عزیزم
خوشحالم که با ادمهای با شخصیتی مثل شما نگین جان عمو بهمن و خان دائی تمام کسائی که با خوندن وبلاگ شما باهاشون آشنا شدم .
انشا ا.. همیشه سالم و تندرست و شاد باشید
خیلی خیلی دوستون دارم

سلام ملیحه ی عزیز من
قربون محبتت دوست من لطف داری . من هم به وجود نازنین تو مفتخرم
الهی امین و همچنین .
منم خیلی دوستت دارم . ملیحه جون تو یه پسر کوچولو داشتی درست فکر میکنم ؟ الان عزیز من چند سالشه؟؟

ونوس دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 09:02 ق.ظ

چه جالب اون حامی آقا هم بودن و یاد کارتون بابا لنگ دراز افتادم.
فاطیما هم چه خوشبخته تورو داره
خوشبخت بشن الهی

بله درست مثل بابالنگ دراز
ممنونم ونوس جانکم .
آمییین

سیمین دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 08:46 ق.ظ

مهربانو جانم
خیلی خوب بود و خوشحالم که دوست خوبی دارم.
منم ماهانه مبلغی مشخص به مادرم می دم که به فامیل های خودمون که (متاسفانه نیازمند زیاد داره)کمک کنه.
از طرفی هم ماهانه مبلغ ناچیزی به موسسه بچه های سرطانی شهرمون کمک می کنم .امیدوارم خدا به همه دوستانم که دست خیر دارند برکت بده و بدونیم که کمک های ناچیز ما کمک زیادی برای گره های زندگی اون هاست.

دستت درد نکنه سیمین نازنینم . سلام من رو به مادرمهربونت برسون خدا بهش سلامت و برکت بده .
الهی آمین. دقیقا این کمک ها هر قدر بنظر ما کم ولی گره گشاست

سمیرا دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 08:42 ق.ظ

سلام مهربانوی زیبا
خدا به زندگی شما و دوست عزیز و محترمتون برکت بده و امیدوارم از آدم های مهربون و ناز و باحالی مثل شما ها زیاد تر تو جامعه و اطرافمون داشته باشیم.

سلام سمیرا جانم . قربون محبت تو دوس گلم .

فرحناز دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 08:34 ق.ظ

صبحم رو ساختی مهربانو جان. نامه ها اثرش رو در من گذاشت حسابی

عزیز منی فرحناز نازنین

ردپا دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 07:46 ق.ظ http://radepa.bushehr.ws

سلام مهربانوی مهربان.
پستت رو خوندم با اینکه شیرین بود ولی نمی دونم چرا باهاش اشک ریختم
ایشالله همیشه سالم و سلامت باشی عزیزدل. خیلی ماهی و مهربون

سلام عزیز من خوش اومدی بخدا خیلی دلتنگتون میشم این وبلاگ های متروک رو میبینم . بیا برگرد بذار ازخوندنت کیف کنیم
ممنون از محبتت عزیزم منم خیلی گریه کردم هم بخاطر قسمت اولش هم بخاطر مادر بزرگ فاطیما

نسرین دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 02:08 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

هر طور شده یه راهی برای من باز کن مهربانو. دانشجوی منهم فارغ التحصیل شده و تا دو ماه بعد از کارش حمایتش کردم رفت دنبال زندگیش بسلامتی.
ازشون بپرس چطور می تونم ماهیانه و مرتب بفرستم. (اگر میشد سه ماهه بفرستم برام راحتتره چون هر ماه مسافر نمیاد)
من امروز با ایران جان هم تماس می گیرم ببینم راضی میشه من اینجا به پسرش بپردازم او برام به حساب فرزندم بریزه؟
خیلی زود بهت خبر میدم از کی ایران جون تقبل میکنه. پارسال در یه مورد بهم نه گفت ولی اون بخاطر وضعیت تبدیل دلار در ایران بود.

به سلامتی و مبارکی عزیز دلم . خسته نباشی مهربون
متاسفانه هیچ راه قانونی و مشخصی نداره فعلا عزیزم .

الی دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 12:13 ق.ظ http://elhamsculptor.blogsky.

چه حس خوبی بود نامه ها
البته من رو یاد نازنین عزیزم انداخت که چند سال پیش حامیش بود ولی خب به علت بیماریش از دستش دادم و خیلی منقلبم کرد بعد از اون فقط حمایت مالی میکنم و اصلا دیدنشون نمیرم
نمیدونم کارم درسته یا غلط اما وابسته شون شدم و اون ماجرا...
نامه رو که خوندم الان حس خیلی شیرینی بهم داد
ممنون که با اشتراک این موارد حالمون رو خوب میکنی

الی جاانم چقدر سخت عززیزم
من نه به این دلیل ولی بخاطر اینکه فاطیما با غرور نوجوونیش درگیر نشه ملاقات رو تعطیل کردم . گاهی مادر بزرگ نازنینش رو میدیدم بقیه ارتباطون هم تلفنی بود .
فکر میکنم کار خوبی میکنی
عززیز منی ممنون که همراهمی

خان دایی یکشنبه 2 تیر 1398 ساعت 09:32 ب.ظ http://www.khan-dayiii.blogfa.com

ما هم به تو هم به اون دوست ناشناس افتخار میکنیم دایی


فقط اون جوکایی که میفرستاده بگو برا ما هم بفرسته با تشکر

ممنون دایی جان
برای شما مناسب نیت خان داااایی

خورشید یکشنبه 2 تیر 1398 ساعت 09:14 ب.ظ

سلام
مهربانو جان، یادتونه همون چند سال پیش، خیریه وحدت و خانم آقایی؟؟؟؟ رو معرفی کردین. این توی ذهنم بود تا اینکه به واسطه بیماری یکی از عزیزانم،روز عمل سختشون،قدم که توی حیاط بیمارستان گذاشتم ناخودآگاه، نذر کردم اگه عمل به خیر بگذره، یه کاری که از دستم برمیاد رو انجام بدم.
شما از اون روزها، بین من و خدا و این کار کوچیک بودین و ان شاءالله هستین...میدونین اگه حتی زبان برای جلب کمک کردن به دیگران با تیت درست، بچرخه، انگار که شخص اون کار رو انجام داده و از مواهب انجام اون کار بهره مند میشه. مواهب کارهای خیر با نیت درست، بازگشتش به خودمون و اطرافیانمون هست.چه باشیم و چه نباشیم.
ان شاءالله که خدا این اتفاقات رو بیشتر و بیشتر به یادمون بندازن. اینکه دستی رو بگیریم...
در پناه خدا

سلام خورشید جانم
بله یادمه .. یادش بخیر خانم آقایی چقدر کمک حالمون بود و دلسوزانه قرار ها رو می ذاشت و به کارها می رسید . درواقع پل ارتباطی بین من و دوستان بلاگستان با موسسه بود . اون سال به لطف شما عزیزانم رکورد جذب حامی داخل و خارج از کشور تو نیکوکاران وحدت شکست .
الهی همیشه سلامتی و خیر برای خودت و عزیزانت باشه خورشید جان ممنونم که گفتی من برعکس خیلی از دوستان که معتقدند کار خیر باید در خفاء انجام بشه به انتشارش (البته با حفظ حرمت مددجو)معتقدم ... کار خیر باید گفته بشه و همه تشویق بشن .
الهی آمین . بازم ممنونتم نازنین

تیلوتیلو یکشنبه 2 تیر 1398 ساعت 05:36 ب.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

من همه امروز را دچار احساسات شدید و گوله گوله اشکای پر غصه بودم
الهی خداوند تو این روزهای سخت به همه کمک کنه
چقدر این دوتا نامه حس خوبی داشت

عززیزم قربون چشمات . الهی آمین .. می گذره تیلو جانم

مجید شفیعی یکشنبه 2 تیر 1398 ساعت 04:32 ب.ظ

سلام

چقدر چسبید

ممنون که باهامون گفتیش

سلام دوست من .
مرسی که هراهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد