دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود "

باید برای گرفتن تاییدیه از یه سازمانی ، سه شنبه هفته ی قبل یعنی هجدهم ، مراجعه می کردم . قبل تر ها که اونجا رفت و آمد داشتم کسی مسئول این کار بود که خیلی با شخصیت و انسان به نظر می رسید ولی کار من دست ایشون نبود . 


چند وقت پیش شنیدم که یه خانمی اونجا مسئول شده که بسیار سختگیره و در ضمن اخلاق تندی داره . تو راه که می رفتم ، دعا کردم کارم دست اون خانم نباشه . 


رسیدم نزدیک در اتاقش که باز بود دیدم بعععله .. همون خانم اونجاست و داره با صدای بلند و تند با مراجع قبلی صحبت می کنه .

امضاء و تایید این آدم برام خیلی مهم بود چون می خواستم کاری انجام بدم که هزینه ش رو نفس تقبل کرده و حدود بیست و پنج ، شش میلیون هزینه داشت و اگر اون تایید رو می گرفتم یه چیزی بین شانزده تا هجده میلیونش کم می شد و از این جهت خیلی برام مهم بود .


 می گفتم... خلاصه خانومه نفر قبلی رو رد کرد و شد نوبت من . 


اعصابم تحت فشار بود .. رفتم تو  همین که چشمم به پشت در افتاد دیدم همون آقایی که خیلی محترم و مهربون به نظر میرسید هم تو اتاقه. آهی از نهادم براومد که کاااش .. 


مورد رو به خانومه گفتم یکم با خودش حساب کتاب کرد و گفت : اصلا به پرونده ی شما نمی اومد که واجد شرایط نباشید ولی فقط یه آیتم سی و هشته که باید چهل می بود . 


گوشه ی چشمم داشت می پرید ، روی خواهش کردن رو اصلا" ندارم مخصوصا" که طرف نچسب هم باشه . 


خودکارش رو برداشت خط بکشه و مهر عدم تایید رو بکوبه رو پرونده که تلفن همراهش زنگ خورد . 


یکمی با تلفنش صحبت کرد و گفت : بله ، بله من الان میام خدمت شما . بعد هم خیلی شیک و مجلسی پرونده رو داد دست آقای مهربون و گفت : آقای مهربون شما زحمت این پرونده رو می کشید ؟ من باید برم تا پایین و برگردم . 


آقای مهربون پرونده رو از خانم سختگیر گرفت و گفت : خواهش می کنم شما بفرمایید . 


همین که پای خانم سختگیر از اتاق بیرون رفت ، آقای مهربون به من گفت : لطفا" در رو ببندید . 

در رو بستم و انگار یه نور امیدی تو دلم روشن شد . 


آقای مهربون به پرونده نگاه کرد و گفت : خانم این عدد زیر چهله . گفتم : میدونم ، متاسفانه . 


گفت : ولی شرایط اقتصادی این روزها خیلی سخت شده ، پرونده ی شما همه چیزش درسته من دوست دارم یه سهمی تو کاری که شما دارید انجام می دید داشته باشم و در مقابل چشمای حیرت زده ی من ، مهر تایید می شود رو زد روی پرونده و گوشه ش نوشت محاسبات مساوی است با 40. 


گفتم : جناب مهربون ، باعث و بانی این کار ، یه فرشته ی دیگه مثل خودتونه . من خیلی خیلی این تایید برام مهم بود ..تعارفه اگر بگم:  امیدوارم هیچوقت مشکلی نداشته باشید چون اجتناب ناپذیره ،  ولی امیدوارم مشکلاتتون با دست یه آدم حسابی مثل خودتون مرتفع بشه . 

برام نیم خیز از جاش بلند شد و گفت : بهترین آرزو بود ممنونم ، خیر پیش . 


از اتاق اومدم بیرون ... از ذوقم فشارم افتاده بود . یکمی تکیه دادم به دیوار . تلفنم رو روشن کردم با نفس تماس گرفتم : 


- سلام نفسی .

-سلام خااانوم ، باز خواستم یه ذره بخوابم مزاحم شدی؟

-خواب چیه ؟ خجالت بکش من رفتم تاییده رو گرفتم دو دور هم بندری رقصیدم ، تو خوابیدی ؟؟ 

-چشمم روشن .. تو اون  سازمان بندری رقصیدی ؟؟ 

-آررره .. وای نفس اگه بدونی چی شد؟ و براش تعریف کردم . 

-خوب خدارو شکر ، دیدی دیشب بهت گفتم تو تاییدیه رو می گیری ؟؟ 

-آرره.. ولی فکر میکردم بهم دلداری میدی . 

- نه بابااا مطمئن بودم ..دلم اینو می گفت . همه ش هم بخاطر خودت که انقدر برات مهمه وگرنه دیدی که من پول رو آماده کردم و ریختم بحسابت و اصلا" اگر تایید نمی شد هم مهم نبود . 

-نفس تو قهرمان منی . عمرت باعزت باشه عزیزم .. من میرم اداره میخوام به شکرانه ی این اتفاق یه وجهی برای دخترم (فاطیما)بریزم حسابش  . 

-برو به سلامت . 


خانم سختگیر از جلوم رد شد و وارد اتاق شد .. 


یه نگاه به بالا کردم گفتم : " دمت گرررم واقعا ، مرسی . "


*********


هنوز درست و حسابی پشت میز اداره جا نگرفته بودم که برای اولین بار  تو واتس آپ از فاطیما ، یه پیام برام رسید: خاله مهربانوی عزیزم ، دیشب خواب شما و مهردخت رو دیدم ، خیلی دوستتون دارم 

چشمام گرد شد ... 

براش نوشتم : فاطیما جانم ، خیر باشه چی دیدی عزیزم ؟ 

گفت: اصلا یادم نیست . 

گفتم : دل به دل راه داره . من همین الان به فکر تو بودم چون سر یه موضوعی خیلی خوشحال شدم و تو دلم نیت کردم یه هدیه برات بخرم که تو هم خوشحال بشی ولی ببخش که خاله خیلی مشغوله . من برای کارتت پول می ریزم تو خودت یه چیز خوب از طرف من برای خودت بگیر . 

فاطیما با ذوق گفت : یعنی خوابم به این زودی تعبیر شد .. مرررسی خاله جون 

گفتم : از سینما و تیاتر و پارک و پیک نیک کدوم رو انتخاب می کنی ؟ گفت : سینما . 

گفتم : پس خودت رو آماده کن ، تا تابستون تموم نشده یه روز با مهردخت بریم ناهار بیرون بخوریم و یه فیلم حوب ببینیم . 

آخ جون و چشششم کشداری گفت که ته دلم قند آب شد . 

روی تایید واریزی کلیک کردم با فاطیما جون هم خداحافظی کردم . 

مونیتور رو نگاه می کردم ولی بی اختیار تو افکارم غرق بودم :

گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود 

گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود

گاهی بساط عیش خودش جور میشود 

گاهی دگر تهیه بدستور میشود

گه جور میشود خود آن بی مقدمه 

گه با دو صد مقدمه ناجور میشود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است 

گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود

گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست 

گاهی تمام شهر گدای تو میشود

گاهی برای خنده دلم تنگ میشود 

گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود

گاهی تمام آبی این آسمان ما 

یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود

گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود 

از هرچه زندگیست دلت سیر میشود

گویی به خواب بود جوانی مان گذشت 

گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود

کاری ندارم کجایی چه میکنی 

بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود


"رها محمودی"


******


دوستتون دارم 


دوستان این قالب های جدید جا برای آمار وبگذر ندارند؟؟ اگر ندارند من عوضش میکنم یعنی چی؟؟؟اصلا" میشه قالب از جایی دیگه انتخاب کنیم؟ مثل قبل ؟؟ ویرایش قالب داره؟؟


نظرات 40 + ارسال نظر
راتا جمعه 28 تیر 1398 ساعت 11:18 ق.ظ http://dokhtarikhakestari.blogfa.com

سلام مهربانوی عزیزم منو ببخش که این مدت انقد درگیر بودم وقت نشد بهت سر بزنم عزیزم ...
خداروشکر ک کارت راه افتاده و منم واست همون ارزویی رو میکنم ک خودت واسه اقای مهربون کردی

سلام راتا جانم . خواهش عزیز دلم .. خدا رو شکر که تموم شد و یه نفس راحت کشیدی . عزیز منی

جودی جمعه 28 تیر 1398 ساعت 02:25 ق.ظ

خیلی جالب و هیجان انگیز بود
ولی جالبه که اقاهه ریسک کرده تو کارهای اداری ما که میترسیم همچین کارهایی کنیم بخصوص که بار مالی هم داشته باشه
اقایون کلا ریسک پذیرتر هستند فک کنم
ولی خیلی جالب بود قانون راز بود

آره واقعا جودی جان .
من کاملا جذب رو حس کردم

نسرین جمعه 28 تیر 1398 ساعت 02:22 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

دستت درد نکنه نازنین

قربونت عزیز دلم

کارمند مجرد پنج‌شنبه 27 تیر 1398 ساعت 11:09 ب.ظ http://gush.blogfa.com

خوبه که می نویسید
و به‌روز می کنید

ممنونم

گل آبی پنج‌شنبه 27 تیر 1398 ساعت 08:18 ق.ظ

چون اولین بار، تیر ماه دیدمت

ای جاان

غریبه پنج‌شنبه 27 تیر 1398 ساعت 07:55 ق.ظ

سلام
میگه تو نیکو بکن در دجله انداز
که خداوند هم در اداره ها دهد باز
کار مردم را راه بینداز
خدا هم فراموش کار نیست و قدر شناس است

سلام دوست من .
خیلی حس و حال بی نظیری بود

نسرین پنج‌شنبه 27 تیر 1398 ساعت 04:48 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

دیشب این شعر را دوباره خوندم چون قبلآ نشنیده بودمش. همچنین فکرم مشغول این شد که چرا قیصر امین پور باز هم ریتم شعر معروف "گاهی چه زود دیر می شود" اینو نوشته؟ گوگل کردم به نام شاعری به اسم رها محمودی رسیدم عزیزم.
رسم امانتداری حکم می کرد بهت خبر بدم تا اسم شاعر زیر این شعر را تصحیح کنی.

ممنونم نسرین جون شارمین عزیزمون هم برام نوشت .
چشم تصحیح می کنم

نازنین پنج‌شنبه 27 تیر 1398 ساعت 01:06 ق.ظ

سلام مهربانو جان. تولد دختر گلتون رو تبریک میگم. من چند سال قبل خواننده وبلاگتون بودم و مدتی از شما بیخبر بودم. الان که وبلاگتون رو خوندم خیلی از دیدار دوباره تون خوشحال شدم. راستی نفس کیست؟ همسرتون هستن؟

سلام نازنین جانم . ممنونم عزیزم .
ای جااان چقدر خوب منم خوشحالم از این اتفاق
بله عزیزم نفس همسرجانمه

سمیرا چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 01:42 ب.ظ

دلم خیلی گرفته بود و با خوندن پستت اشکهام دوباره راه افتاد
برام دعا کن نمیدونم با یه شوهر حساس و سختگیر چکار کنم واقعا مستاصل شدم

سمیرا جانم خیلی متاسف شدم عزیزم . قربون چشمات .
دلم برات ضعف رفت خیلی سخته ادم مستاصل بشه .. درکت می کنم عزیزم دعا گوتم

گل آبی چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 01:35 ب.ظ

خودمم که یادمه
ولی من فروردینی ام

ای جااانم عززیز دلم خدا رو شکر که خوندی دلم برات تنگ شده . کجاایی تو ؟؟
چرا من تو ذهنمه تیر ماهی بودی ؟

خان دایی چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 01:32 ب.ظ http://www.khan-dayiii.blogfa.com

حالا اگه همین کار رو من برای یه خانوم سفید انجام می دادم
و کارش راه می افتاد

هیچکی بهم اقای مهربون و جنتلمن نمی گفت

دیگه نهایت کم لطفیه

مینا چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 12:18 ب.ظ

خوشحالم که خوشحالی عزیزم روی ماه مهردخت رو ببوس و تولدش رو باز هم از جانب من تبریک بگو

زنده باشی مینای عزیزم . ممنونتم نازنین

شارمین چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 11:16 ق.ظ http://behappy.blog.ir

سلام

تولد مهردخت جان مبارک.

نظرات پست تولدش بسته بود اینجا نظر گذاشتم.



+ مهربانو جانم این شعر تو کتاب مجموعه آثار قیصر نیست. محتوای قشنگی داره؛ ولی از نظر قواعد ادبی شعر ضعیفیه عزیزم. تو سایت شعر نو، دیدم این شعر رو به اسم رها محمودی منتشر کرده ن. http://shereno.com/48240/42996/334053.html

سلام عزیز من
ممنونم شارمین مهربونم
خیلی این شعر رو دوست دارم ممنونتم . امیدوارم رها محمودی عزیز بازم بنویسه انقدری که دیگه از هر نظر شعراش بی نقص محسوب بشه

تیلوتیلو چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 10:48 ق.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

سلام مهربانوی عزیزم
من میدونم که یکی از مصداق های بی شعوری و بی فرهنگی در وبلاگستان این هست که برای پستی که نظرات و کامنت دونیش بسته شده زیر یه پست دیگه بخوایم نظر بنویسم... ولی من اومدم اعتراض کنم... ما میخوایم تولد یه دونه دختر دوست خوشگلمون را تبریک بگیم... چراباید کامنت دونی را ببندی؟؟؟ بعدم دوست داریم به موقع تولد جناب نفس را تبریک بگیم ... بهر حال وقتی تو برامون عزیزی ، عزیزانت هم عزیزن برامون... پس لطفا رسیدگی بفرمایید

سلااام نازنینم
نه بخدااا من اصلا نمیدونستم معنیش اینه .. وااای چقدر رفتم خودم تو پست های دوستام که کامنتشون بسته بوده یه پست پایین تر کامنت گذاشتم .
و اما قصد من این بود که چون پست ها پشت سر هم بودن شما به زحمت نیفتید هر دو جا کامنت بذارید .. تو یکیش هر دو رو بنویسید .
کلی ببخشید سوء تفاهم شده عزیز دلم .

الان می خوام رسیدگی کنم چیکار کنم بنظرت ؟
تولد نفس جانم اول تیر بود ، گفتین که ؟ نگفتین؟؟

ملیحه چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 09:53 ق.ظ

مهربانوی عزیز
خدا کارش خیلی درسته . برای دل مهربون تو و کارای خیری که میکنی انتظاری جز این نبود. نگاه خدا همیشه بهت باشه عزیزم
یکم این روزا زندگی منم بهم ریخته برام دعا کن

آره واااقعا ملیحه جون .
الهی آمیین عزیزم .
قربونت برم شر و بلا ازت دور باشه الهی ختم بخیر بشه برات . قابل باشم الهی

الی چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 09:42 ق.ظ http://elhamsculptor.blogsky.com/

ای جاااان
اینقدر که خودتون خوب و مهربون هستین و کار همه رو راه میندازین خدا هم اینطوری براتون جبران میکنه
امیدوارم همیشه فرشته های خوب سر راهتون باشن
تولد 20 سالگی مهردخت جان هم مبارک روی ماهش رو ببوسین
امیدوارم تولد 120 سالگیش رو جشن بگیرید

ممنونم عزیز دلم نظر لطفته الی جانم

نوشین چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 09:10 ق.ظ http://nooshnameh.blogfa.com

وای چه اتفاق خوبی. اینقدر که دلت صافه و عاری از هر کینه و ... معلومه که خدا همه آدمای خوبشو سر راهت قرار میده وقتی که نیتت خیر باشه. الهی که جناب نفس عزیز هم همیشه سلامت باشن و در کنار هم باشین.

من بابت شکرگذاری میخواستم کامنت بذارم اینقدر مشغول شدم فراموش کردم
تولد مهردخت نازنین بازم مبارک باشه. همیشه سلامت و موفق باشه مهربانو جون برای هدیه تولدش یک گربه ملوسی میدادی بهش

نوشین عزیزم محبت داری دوست نازنین من . الهی آمین ممنونم بابت این دعاهای قشنگ
نوشین جونم در دست اقدامه .. فقط مهردخت یه مشغولیتی داره این روزها که احتمالا به هفته ی اینده موکول میشه

فرحناز چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 08:38 ق.ظ

سلام بانوی مهر. عالی بود این اتفاق مبارک. انشاله خیرشو ببینی گلم

حالا سوال من درباره فیلم خوب برای بچه هاس مهربانو جان. میشه الان یک فیلم خوب معرفی کنی که با فاطیما بخوای بری؟ راستش من دخترامو بردم سر فیلم زهرمار گفتم کمی شاد باشیم اوایل فیلم بلند شدیم اومدیم بیرون اینقدر هجو بود. شبی که ماه کامل شد هم فکر نکنم مناسب سنشون باشه. (13 ساله و 10 ساله). ممنونم

سلام فرحناز عزیزم . ممنونم تو هم خیر و خوشی بچه هاتو ببینی
فرحناز جون شبی که ماه کامل شد رو برو حتما ببین خودت ولی درست فکر میکنی مناسب سن بچه های نازنینت نیست .
بقیه فیلم هایی که دارن اکران میشن هم ممکنه کمدی باشه ولی از نظر من بازم مناسب بچه ها نیست . بهرام افشاری هنرپیشه ی خوبیه و الان فیلم نیوکاسل رو روی پرده داره
امروز اولین روز اکرانشه و هنوز مطالب زیادی درموردش منتشر نشده نمیدونم چی بگم . دنبال نمایش های کودک خوب هم گشتم برات ، متاسفانه برای سنسن پایین تر کار هست چند وقت پیش یکی دوتا نمایش عالی و مناسبشون اجرا میشد . به محض اینکه چیزی بنظرم اومد خبر میدم عزیزم

یه مادر چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 08:26 ق.ظ

سلام مهربانوجان خیلی خوشحالم همونطوری شد که دلت می خواست زندگیت سرشار از این لحظه ها

سلام عزیز دلم .
ممنونم دوست من . برای تو هم چنین باشد

سیمین چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 07:09 ق.ظ

مهربانو جان خیلی برات خوشحالم . الهی خدا گره از مشکلات همه باز کنه.
خدا رو شکر که کمک می کنه تا بهترین ها سر راه دوستان من قرار بگیره. چون اینقدر مهربونی و خدا بخشش و مهربونی رو خیلی زود جبران می کنه.

ممنونم سیمین جانم .
الهی آمییین . تو محبت داری دوست من . امیدوارم لایق نگاه مهربونتون باشم

Amir چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 06:17 ق.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com

سلام و صبح بخیر
مهربانو خانم جان ، میخواستم بپرسم دلیل عدم تایید اون یکی کامنتم چیه ؟ چون تا به الان در طی چند ماه اخیر ، 2 تا از کامنتهام توسط شما برای نمایش تایید نشدن. آیا دلیل خاصی داره؟

سلام صبح شما هم بخیر امیر جان
کدوم دوتا کامنت؟ من معمولا اگر نخوام کامنتی رو تایید کنم به نویسنده ش اطلاع میدم . اگر وبلاگ داشته باشه از طریق وبلاگش وگرنه تو متن پست بعدی بصورت پینوشت . این مدته بلاگ اسکای خیلی اختلال داشته و خیلی از کامنت ها یا نیومده یا نصفه اومده .

آوا چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 05:14 ق.ظ

سلام مهربانو جانم

از بسکه تو خوبی و خیرخواه همه هستی خداوند هم هواتو داره...ببین چقد خدا حواسش بهت هست که درست همون موقع که خانمه خواسته جواب منفی بده اون تلفنه از اطاق کشیدش بیرون و کارا افتاد دست اون آقا مهربونه...خوب اینا همه ش خواست خداست دیگه..

سلام آوای عزیزم
قربون محبتت نازنینم . عزیز منی

نسرین چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 02:57 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

واقعآ خیلی بی ادبند. این یعنی به حریم خصوصی ما احترام نذاشتن.
درست میگی چون حتی لینک آدرس قالب قبلی منو هم حذف کردن! باز خوبه آمار رو گذاشتن.
یه نیگا کن تو قالبای خودشون شاید از یکیش خوشت بیاد. بهرحال آدرستو هم عوض کنی ما دنبالت میایم

من آمار لحظه ای می خوام نسرین جون . اصلا این امار به دردم نمیخوره .
همه ی قالب هاشم مثل همه فقط یه نوار رنگی بالاشه .. استیکر ها رو وسط میندازه ..نمیخواامش .
شما همه تون عشقید

خودم چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 02:51 ق.ظ

من قبلا برای شما کامنت گذاشته بودم؟؟؟؟؟

آخه الان اومدم تو این صفحه دیدم نام و ایمیلم رو خودش save داره

نمیدونم عزیزم .
حتما دیگه ، جور دیگه ای که نمیشه .. ولی یادم نمیاد

شارمین سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 10:41 ب.ظ http://behappy.blog.ir

راستی مهربانو جانم این شعر با این که به اسم قیصر امین پور معروف شده مال قیصر نیست. اگه دقت کنی این شعر پر از ایرادهای وزنی و قافیه س و اصلا امکان نداره قیصر گفته باشه

شارمین جان انقدر دوست دارم این شعرو که نگووو ..
من اسم هیچکس دیگه ای رو ندیدم . تو میدونی شاعر واقعیش کیه؟؟

ونوس سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 10:10 ب.ظ

خیلی خوشحال شدم که کارت راه افتاد. فاطیما هم جالب بود تماسش و ...
قالبت خیعلی تنگ و تنگگگگ شده لطفا اگه میشه زودتر درستش کن

فدات شم ونوووسی
بلد نیستم نمیدونم چیکارش کنم

شارمین سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 09:47 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام مهربانو جان.

اگه غیر این اتفاق می افتاد تعجب می کردم‌. تو همیشه برای بقیه منبع انرژی مثبت و آرامشی. معلومه که اثراتش رو تو زندگیت می بینی. این اصلا شانس و اتفاق نیست. نتیجه خوبیهای خودته که بهت برمی گرده و تو دوباره با یه خوبی دیگه بابتش خدا رو شکر می کنی

سلام شارمین نازنینم .

عزززیز دلمی دوست من . خدا برات قشنگترین سرنوشت ها رو رقم بزنه

گل آبی سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 09:04 ب.ظ

اشکم دراومد مهربانو جانم. تولد دختر قشنگت هم پیشاپیش مبارک

گل آبی عزززیزم .. تو همون نیلوفر دوست قدیمیم هستی؟؟ گل آبیمون هم تیر ماهی بود هرچند یادم نیست چه روزیش .
قبلا هم پرسیدم .. جوابمو بده دختر خیلی دلتنگتم
حتما خودتی که تولدش یادت مونده

ساغر سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 08:31 ب.ظ

سلام مهربانو خانم.من خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.خدا تندرستی به هر کسی که باری از دوش دیگران برمیداره عطا کنه و هیچ وقت درمانده نشه کسی که باغیرت و با احساسه.برایتان همیشه دل خوش و پر از عشق ارزو میکنم.امیدوارم ما هم وقتی کسی در مشکلی قرار گرفته بتونیم قهرمانش بشیم و خنده بر لبش بیاریم.موفق باشید.

سلام ساغر نازنینم .
آلهی مییین . ممنونم عزیز من . چه ارزوی قشنگی الهی این اتفاق شیرین برای تک تکون بیفته . تو هم بهترین ها برات مقدر باشه

سمیرا سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 06:24 ب.ظ http://samisami64.blogfa.com

راستی

امروز ناهار چی داشتین؟
.
.
.
یه لیلا بود وب مینوشت .مث خودت ماه و دوس داشتنی بود هر روز میرفتم وبش مینوشتم ناهار چی دارین؟ یا شام چی دارین؟
اونم هی میگفت کوفت.زهر مار و..
خلاصه میخندیدیمااایادش بخیر.
.
.
برم برم گوشی علی رو بهش پس بدم نوکیا ۶۶۵۰خودمو دست بگیرم

امرووووز .. آهان کوکو سبزی مهربانو پز
یاد همه ی دوستان بخیر کاش هنوزم بودن پیشمون .
برو تا عملت برنگشته

سمیرا سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 06:17 ب.ظ http://samisami64.blogfa.com

بس که سر به سر ما بلاگفایی ها گذاشتین سر بلاگ اسکایتون اومد:
ای جیگر بلاگفامونو برم هی
وای دلم دلم دلممم

سمیرا جون ما خودمون از بی مهری بلاگفا و از بین بردن وبلاگامون ناچار به کوچ شدیم .. خودمون دلسوخته ایم والاااا
دلت میاد آخه ؟؟

سمیرا سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 06:15 ب.ظ http://samisami64.blogfa.com

خدا شاهده با خوندن پستت و خوشحالیت اشک توی چشمام جمع شد عزیزم.
الهی بهترینها بهترینها برای دل مهربون خودت و نفس خان گرامی اتفاق بیفته
خیلییی خانومی مهربانو.خیلیییی

بس که خوش قلبی دختر
ممنونم عزیز دلم برای تو هم بهترین باشه

نسرین سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 05:27 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

می دونی چقدر خوشحالم برات... تا آخر آسمون
نیت دل پاکته
مخلص تمام شعرای قیصر امین پورم...

عزیزم ویرایش قالب داره. تو خودت یاد من دادی!
من قالبای اسکای رو دوست داشتم. اگه تو خوشت نمیاد، از سایت پیچک یا هر کدوم دوست داری انتخاب کن و جایگزین کن. این قالبت هم قشنگه.

وبگذر را اگه اینقدر دوست داری می تونی توی تنظیماتت اضافه اش کنی. مگه تو اینا رو قبلآ یاد من ندادی؟!

قربونت برم نسرین جونم ، تو که همه لحظه های تلخ و شیرین و نگرانی ها و آرامش هام در کنارمی
نه نسرین جون همه چی تغییر پیدا کرده بلاگ اسکای امکان درج همه ی کد های اضافه و کم رو برداشته نمیتونیم اضافه کنیم

لیلی۱ سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 04:57 ب.ظ

چقدررررر دلچسب بود این پست
این اتفاق بارها برای خود من افتاده نمونه اش دیروز بود ادم دلش میخاد طرفش رو محکم بغل کنه از خوشحالی
و صد البته شکر گذاری بدرگاه باریتعالی که انسانهای خوب رو سر راه ما قرار میده
تبریک عزیز دلم برای پیشرفت کارت

آره بخدااا محککم بغل کنه و بگه خدا زیادتون کنه شما فرشته ها رو .
ممنونم لیلی جانم

تیلوتیلو سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 04:54 ب.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

چه بغضی نشست تو گلوم با این شعر...
و حالا که شده !!! خدا را هزاران بار شکر
آفرین که شکرانه را هم دادی ... شکر نعمت ... الحمدلله
انشاله که همه عزیزانت و اطرافیانت همیشه در شادیهات شریک باشند...
خداوند پشت و پناهت باشه و نگهدار عزیزی که دلت را گرم میکنه به زندگی

قربون تو و احساسات نابت تیلو جونم

الهی آآمین . ممنونم عزیزم خدا همه ی عزیزانت رو نگهدار باشه و دلت شاااد

تازه عروس سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 04:26 ب.ظ http://mrs-alef.blogsky.com/

مطمنم تو مصداق این تفکر من هستی که در گرفتاری ها هرکی دقیقا یکی مشابه خودش پیش راهش قرار میگیره

آره عزیزم کاملا درست میگی

Amir سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 04:07 ب.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com

سلام
امیدوارم همیشه خدا پشت و پناهتون باشه
خداروشکر که اکی شد.

سلام امیر جان ممنونم
خدا رو هزار بار شکر

شادی سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 03:59 ب.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

دل پاک و نیت خوب یعنی همین و چقدر خوبه که شما این رو درک میکنید و از همه مهمتر بیان میکنید همیشه شاد و سلامت باشید و دعای خیرتان پشت سر عزیزانتان

عززیز منی شادی جان . الهی برای تو هم بهترین باشه . ممنونتم عزیزم

طیبه سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 03:22 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog

الهی شکر.بارالها شکر
فقط کافیه نگاه پروردگار بدرقه ی راهت باشه، اون وقت همه چی ممکن میشه
تو و مهردخت جانم لیاقت بهترترین ها رو دارید عشقم.اشکم دراومد مهربانوی عزیزم
آخه تازگی یه اتفاق مشابه برای من افتاده ، شاید تو وبلاگم مفصل بنویسم اگه فرصت کردم
برای خودت و مهربونی هات و دریافت پاسخش از طرف خداوند خیلی خیلی خوشحالم

تی تی نازم تو خودت بهترین تعریف از مهربونی خاص خدایی
خیلی خوشحالم که تو هم دلت شاد شده و نگاه مهربون خدا رو حس کردی عزیز دلم . هر وقت فرصت کردی و شد مشتاق خوندنش هستم .
خدا نیکان نازنینت رو بهت ببخشه مهربون

... سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 03:13 ب.ظ

خدا روشکر امیدوارم همیشه کاراتون ختم به خیر بشه... میشه الان تو دلت به خدا بگی گره از کار منم باز کنه...

ای جااان عزیز من ، اگر قابل باشم و به حرفم گوش بده ..
من از صمیم قلبم خواستم و امیدوارم به صلاحت باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد