دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"یکشنبه ی تلخ"

هفته ی پیش، مامانِ محمدِ نازنینمون  دیگه برای ادامه ی زندگی ، وابسته به دستگاه ها شد . 

شب تاسوعا بود که عصاره ی دوتا بلدرچین روبه همون طریق که برای نفس جان،  تو دوران نقاهتش درست میکردم ، همراه با آب پاچه برای پدرِ محمد که سه هفته ست  جراحی لگن انجام داده و براش پروتز گذاشتن ، درست کردم .


 شب میخواستیم با مهردخت ببریم برای دختر خانم گلی که تو همه ی این مدت چه تو بیمارستان ، چه تو منزل خودش ، مراقب مامان محمد بود،  تا فردا صبح از طریق لوله هایی که مخصوص غذا بصورت مایعاته ، بهش بدن .


 متاسفانه جلوی منزل ما یه فضای خالی وجود داره (یعنی به فاصله ی پنج متری از منزل) که هر سال برای مراسم محرم ، باعث کلی دردسر ازبابت  افراد سرگردان تا بعد از نیمه شب همراه با عربده کشی و ترافیک و مشکل عبور و مرور ماشین های ما ساکنین اون قسمت و سیل زباله  و ظروف یک بار مصرف میشه .


 اون شب هم که شب تاسوعا بود و محششررر . ما نتونستیم ماشینمون رو از خونه بیرون بیاریم به ناچار غذاها رو با اسنپ باکس برای سحر فرستادم و بخاطر هماهنگ کردن با هم یکمی گپ زدیم . 

بهش گفتم که هم خودش و هم همسرش ، خیلی کار با ارزش و بزرگی انجام دادن این مدت که با وجود پسر کوچولوشون اینهمه در خدمت محمد و خانواده ش بودن . طفلکی گریه میکرد و می گفت : خاله مثل مامانه برای من و خیلی ناراحتشم . 


اونشب گذشت و شنبه تو اداره محمد رو دیدیم . از حال مادر پرسیدیم ، گفت دیروز مدت طولانی تری چشماشو باز کرده و به حرفا و قربون صدقه های  محمد گوش داده ،ته دلم خالی شد . معمولا تو این شرایط ، بهبود نسبی و  ناگهانی بیمار ، علامت ته کشیدن و به سر رسیدن عمرشه . با این وجود همگی ابراز خوشحالی کردیم و گفتیم امیدواریم به دارو ها واکنش خوبی نشون داده باشه . 


یکمی گفتیم و خندیدیم تا اون تلفن کذایی زده شد . 


محمد گوشی موبایلش رو برداشت و وقتی گفت : من پسرشون هستم ، همه چیز دستگیرمون شد . محمد در سکوت و با عجله کیفش رو برداشت و همینطور که می گفت " میگه حال مامانم بده " از در رفت بیرون . 

خیلی نگرانش بودم چون همه چیز به سرعت اتفاق افتاد و دور و برمون خالی بود وگرنه یکی از بچه ها همراهش میرفت که با اون حالت پشت فرمون ماشین نشینه . 


کمتر از یکساعت بعد، اسم محمد روی گوشی من افتاد . وقتی برداشتم یکی از خانم های فامیلشون بود که گفت : مهربانو خانم ، مادر محمد فوت شده به من گفتن با شما تماس بگیرم . تشکر کردم و تسلیت گفتم . ازش خواهش کردم ما رو در جریان بقیه مسائل بذارن . 


عصر بود که محمد تماس گرفت . با فاصله و تلخ حرف میزد . می فهمیدم که سعی میکنه بغضش رو قورت بده . گفت : فردا خاکسپاریه و برام اعلامیه فرستاد . 


بهش گفتم محمد جان ، مراسم خاکسپاری خصوصیه ، بعضی ها دوست دارن همونطور خصوصی و فامیلی برگزار کنند ، بعضی ها هم نه . 

نظر تو چیه ؟ گفت : میدونم زحمت میشه ولی من دوست دارم باشید . 


دیروز همراه هفت نفر از همکارا برای مراسم رفتیم . محمد ساکت و صبور بود و خودش دنبال همه ی کارها میرفت . وقتی مادر رو تحویل دادن بدون اینکه خللی تو روند مراسم پیش بیاره ، از هر فرصتی برای بوسیدن پیکر مادرش استفاده میکرد .


 خیلی هم نامحسوس و آروم . مثلا " تو فرصت بعد از نماز ، قبل از سوار شدن تو ماشین ، موقعی که مادر رو روی دوش حمل میکردن . هر طرف میچرخید آروم یه بوسه به  مادر میزد . 


موقع تشعیع هزار بار تو دلم گفتم : خدایا کمکش کن این لحظه ها تند تند بگذرند . خیلی سخت بود ، طبق احکام و سنن ما باید مردی که به خانم محرمه ، مراحل تلقین رو بگذرونه و  اونجا تنها کسی که این شرایط رو داشت محمد بود .


  بدنش رو می دیدم که از شدت تاثر  و اشک مثل بید میلرزید و دونه دونه کارهایی که بهش می گفتن رو با آرامش انجام میداد. سکوت بود و انگار زمان کش می اومد . 


فکر میکنم تنها دلیلی که باعث بشه بگم تک فرزندی خوب نیست ، همین موقعیت بود . 


از صمیم قلبم دعا کردم که سلسله مراتب تو زندگی و مرگ به همین صورت نرمال باشه ، یعنی بچه ها والدین رو تو آرامگاه ابدیشون بذارن و هیییچ پدر و مادری  شاهد  مرگ فرزندش نباشه و  وقتی نوبت خودمون و این اتفاقات دردناک میرسه ، خیلی خیلی صبور و محکم باشیم . 


دلم برای مهردخت خیلی شور میزنه . امیدوارم وقتش که شد ، خیلی بخودش مسلط باشه و بتونه طاقت بیاره .. الان نه .. شاید خیلی سال بعد .. وقتی که دلش به وجود مرد زندگیش گرم باشه و فرزندی داشته باشه که همه ی وجودش رو پر از شادی و انگیزه کنه . 


خدا همه ی رفتگان رو قرین رحمت و آرامش کنه . ببخشید تلخ نوشتم ، ولی اینم حقیقت بزرگ زندگی ما آدمهاست . 

خیلی وقته نتونستم بیام بهتون سر بزنم ودلتنگ تک تکتون هستم . 


یادتون باشه مهربانو خیلی دوستتون داره 



پینوشت : الان پست رو خوندم دیدم پر غلطه ببخشید من تمرکز نداشتم اصلاحش میکنم . راستی سحر که به مامان محمد میگه خاله ، دختر خاله ی محمد نیست ، در واقع یکی از فامیل های دور پدری محمده ولی چون مامانِ خدا بیامرزِ محمد،  وقتی سحر مادرش رو از دست داده در حق سحر مادری کرده ، سحر هم تو این روزگار بیماری و ناتوانی مثل دختر واقعیش بهش خدمت کرده . 

خدا مامان محمد و سحر ها رو زیاد کن تو این دنیا  



نظرات 47 + ارسال نظر
صفا پنج‌شنبه 4 مهر 1398 ساعت 08:59 ب.ظ http://mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

آخی .... خدا رحمتشون کنه و به محمد عزیز صبر بده . چه خوبه که همکارها و دوستهای خوبی مثل تو داره .

عزیزمی صفا جون خدا رفتگانت رو بیامرزه لطف داری عزیزم

راتا چهارشنبه 3 مهر 1398 ساعت 03:54 ب.ظ http://dokhtarikhakestari.blogfa.com

چقدر تلخ بود ... از خوندنش خیلی ناراحت شدم و بغض کردم ...
خدا صبر بده بهش

ممنونم راتای عزیزم الهی آمین

تازه عروس شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 07:54 ق.ظ https://mrs-alef.blogsky.com/

دیشب خواب بدی دیدم،خواب از دست دادن مادرم،صبح یجوری پاشدم که قلبم از سنگینی داشت ازونور در میمود...این پست رو خندم یهو با دیدن حرف محمد تموم بغضم ترکید....خدا بهش صبر بده... خدا نخواد برا کسی همچین داغ بزرگی رو

بخیر باشه عزیزم . الهی آمین .. خدا به محمد و همه ی داغدار ها کمک کنه

یاس ایرانی پنج‌شنبه 28 شهریور 1398 ساعت 06:49 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیز
امیدوارم حال خودتون و خانواده محترم خوب باشن... با خوندن این پست دلم خیلی برای مادرم تنگ شد چقدر سخته لحظه های آخر خداوند بهشون صبر بده... روح این مادر عزیز قرین آرامش باشه ...
مهربانو جان براتون پیام خصوصی گذاشته بودم برام دعا کنین.

سلام یاس عزیز و نازنینم .
چقدر دلم برات تنگ شده و چقدر نگرانتم و هیچ راه ارتباطی برای احوال پرسی هم ندارم .
دعاگوی تو نازنین هستم ولی حواهش میکنم البته اگر برات ممکنه یه ادرس ایمیل بهم بده بتونم گاهی حالت رو بپرسم عزیزم
مطمئن باش خصوصی میمونه پیشم
خدا مامان گلت رو نگهدار باشه

مهرگل پنج‌شنبه 28 شهریور 1398 ساعت 01:06 ق.ظ

چقدرررررررر متانت آقامحمد از نوشته ات احساس میشد و قشنگ قابل درک بود چقدر خوب بجای زجه زدن ( که البته تو اون شرایط هیچ واکنشی به راحتی قابل کنترل نیست چون خودمم تو سن 28 سالگی پدرم رو از دست دادم و حتی یه بوسه هم به پیکر ماهش نزدم و فقط و فقط گریه و گریه ) از لحظه لحظه ی وجود مادرش استفاده کرد و بوسیدش
حالا دیگه مطمئنم روحش آروم و راحته
خدا به دل آقامحمد هم آرامشی به بزرگی اقیانوس عطا کنه

خیلی پسر ماهیه مهرگل جانم . خدا رحمت کنه پدر نازنینت رو عزیزم .
الهی امییین

فرزانه چهارشنبه 27 شهریور 1398 ساعت 12:16 ب.ظ http://khaterateroozane4579.blogfa.com/

خدا رحمت کنه مادر اقا محمد را
خیلی سخته . حتی نمیتونم تصور کنم که یه روز مامانم توی این دنیا نباشه
خدا به همه ی مادرهایی که هستند سلامتی بده و اونایی که رفتند را غرق رحمت کنه

خدا نگهش داره فرزانه جانم . الهی امین عزیزم

مامان ثنا و حسنا چهارشنبه 27 شهریور 1398 ساعت 11:01 ق.ظ

عزاداری یا هر برنامه مذهبی دیگه اگه حتی یک یهودی رو توی خونه اش آزار بده مطروده. این جمله رو چند وقت پیش به جوونهای یک هیئت که باعث کنتاکت با همسایه بغلی شده بودند و موجب آزار و بحث دو تا همسایه بهشون گفتم(تاثیر هم داشت. رفتند عایق صوتی به دیواراشون نصبیدن). در مورد شلوغیها هم درسته اکثرا مردم معمولی هستند که برای گرفتن نذری تجمع میکنن و راه بند میاد ولی باز تقصیر متوجه بانیان هیئت ها و موکب هاست که دقت کنن کجا بناش کنن که کمتر زحمت باشه. ان شاالله امام حسین خودش کمکشون کنه منظم تر و مسلمونی تر برگزار کنن من که عاشق تک تک عاشقای اباعبدالله هستم

فربونت عزیز دلم . من میدونم تو چه خانم بافرهنگ مذهبی و اصیلی هستی. سالهاست با هم دوستیم و از نظر اعتقادات مذهبی متفاوت . ولی من هم خیلی دوستت دارم هم خیلی بهت احترام میذارم عزیزم

الی چهارشنبه 27 شهریور 1398 ساعت 10:42 ق.ظ http://elhamsculptor.blogsky.com/

از دست دادن پدر مادر خیلی سخته
منکه دوست دارم قبل از اونا بمیرم

اللللللللللللی . تو هم شدی مهردخت؟؟
والا اگه شماها یه ذره هم مارو دوست داشته باشید همچین ارزویی نمیکنید . چطور دلتون میاد قلب ما رو بشکنید با این حرفا .
هیییچ پدر و مادری رفتن بچه شونو نبینه الهی

نیروانا چهارشنبه 27 شهریور 1398 ساعت 08:59 ق.ظ

ی لیوان آب قند و ی چکش و چند بسته برچسب باکیفیت با ی سنگر امن شهدا و اسلام و قرآن که خوب بشه پشتشون قایم شد بدید به این ننه / مامی ایرانی
صف‌ها رو مرتب کنید که یکی یکی قضاوتمون کنه عقده هاش خالی شه
بدو جا نمونی
ننه اومده الان بهشتی و جهنمی رو هم سوا می‌کنه

طیبه چهارشنبه 27 شهریور 1398 ساعت 08:24 ق.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com/

سلام عزیزم
روح رفتگان شاد
و خدا به تو سلامتی بده و طول عمر باعزت.
ما دوستت داریم خانوم

سلام تی تی جانم . امین .
من عاااشقتم عزیزم

پدر ایرانی چهارشنبه 27 شهریور 1398 ساعت 03:43 ق.ظ

مادر جمعش کن، هر کسیو تو گور خودش می خوابونن. به تو یا من چه این حرفا؟
هی دخالت بیجا تو همه چیایی که مهم نبودن کردیم که اینجوری چیزای مهم را از دست دادیم.
امام حسین شهید نشد که کسی با عزاداری کوچکش کنه، کار او خیلی بزرگتر از این حرفای خاله زنکی تو بود.
از این نوشته ها ناراحتی برو جاتو یه جای دیگه پهن کن. اینجا جای امثال تو نیست.
دمت گرم بانو دیگه حرفای صد من یه غاز اینو تآیید نکن
دوستت داریم آبجی

پدر ایرانی جان
مادر ایرانی هم نمیتونه دوری مارو تحمل کنه وگرنه اینورا پیداش نمیشد فقط چه کنه که وقتی فهم و شعور قسمت میکردن خواب مونده .
مخلصیییم داداااش

سحرجدید سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 10:18 ب.ظ http://www.kamandmaman.com

وای خدا‌آمدم‌فضولی کنم ببینم کیا مادر ایرانیو تایید کردن خودمم تاییدش کردم...


جان دلی

Azi سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 07:23 ب.ظ

خیلی غم انگیزه...خیلی...خدا خودش به دلش صبررر بزرگ بده . به پدرش سلامتی بده که زود سر پا شه ...
مهربانو جانم محمد در کنار پدر و مادرش زندگی خوبی و تا الان داشتن و خاطرات خوب دارن که شاید ۱ درصد دلشون با اون خاطرات آرام بگیره....

الهی آمین .
درسته عزیزم . براش دعا کنید

مریم سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 06:58 ب.ظ http://navaney.blogfa.com

سلام عزیزم
چقدر بغض کردم
خدا رحمتشون کنه
وقتی بغض کردم,حس دلتنگی برای مادرم و اینکه خودم به جای مامان محمد باشم,خیلی برام تلخ بود

سلام مریم جان .
قربونت برم منم دقیقا احساس تو رو دارم .

لیلی۱ سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 06:46 ب.ظ

مهربانو من یکی از شبهای محرم ساعت۲ نیمه شب توی خیابونی که فقط مطب پزشکان شهرمون هس وقت دکتر داشتم اونموقع شب خیابان رو بسته بودند و نمیشد ماشین برد و مجبور شدیم مسافت طولانی پیاده بریم تا به مطب برسیم هرسال اعلام کردن ۱۲ شب باید عزاداری تعطیل بشه امسال هیچ ساعتی اعلام نشد
جالبه که برای کسی عزاداری میشه و باسم کسانی دم از اسلام زده میشه که منشا و منبع عدالت و رسیدگی به حق و حقوق مردم بودند انگار فراموش شده که چقدر به حقوق همسایه ها توصیه شده
کار هیچ گروهی تایید نمیشه نه اینوری نه اونوری
خانم مادر ایرانی الان با توهین و خشم بنظر خودت امر به معروف کردی یا نهی از منکر؟؟ موفق باشی خانم خشمگین

لیلی جان فکر نکنم این آیدی که اسم خودش رو گذاشته مادر اونم از نوع ایرانیش اصلا مادر باشه یا حتی زن باشه . هیچ هدفی هم غیر از نوشتن اراجیف و دیده شدن نداره .
چقدر متاسف شدم از خوندن چیزایی که درمورد بند اوردن خیابون تو اون ساعت و تو اون منطقه که کلا درمانی بوده نوشتی .

Maneli سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 06:12 ب.ظ

دلم اتیش گرفت
طفلى محمد


براش دعا کن عزیزم

نسا سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 06:01 ب.ظ

سلام مهربانو جان،من همیشه میخونمت ولی خیلی کم پیش اومده کامنت بذارم،الان با خوندن حال دل محمد نتونستم سکوت کنم و سطر به سطر خوندم و اشک ریختم خدا صبرش بده

نسا جان سلام به روی ماااهت . ممنونم کامنت گذاشتی . عزیزم خدا به همه ی داغدار ها صبر زیاد عطا کنه

سمیرا سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 05:26 ب.ظ http://samisami64.blogfa.com

الهی بگردم...خدا بهش صبر بده.

خدا باباشو براش نگه داره.شما همکارای گلش

رو که مث خونوادشین حفظ کنه.

تسلیت میگم .

قربونت سمیرای عزیزم . خدا عزیزانت رو نگهداره

مامان ایرانی سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 03:45 ب.ظ

آره تو‌که رایت میگی همتون هکین شبهای عزا که میشه کلا فکوفامیلتون مریض میشن یااگه مسجدی کنار خونه باشه صدای اذانش و قرانش آزار دهندس اما صدای دوپس دوپس ماشینها و عر زدن خواننده ها تو‌مواقع عادی اصلا مشکلی نیس جالبه واقعا شمااگه عقده نداشتی و زمینه قبلی پیاده میشدی بهشون میگفتی کارداری شک نکن عزادار واقعی مولاحسین از وسط هیئت هم شده برات جابازمیکرد،نمیدونم صدای عرزدن خواننده های کوچه بازاری که همیشه از درو همسایه و‌ماشینهابلنده چرا حتی تو خونه هاتون اگه بشنوید باهاش قروقمیش میاین اما محرم که میشه همه مریض دارپشت دسته عزاداری میشن،اخییییی

ببین به اعصابت مسلط باش اقلا ، تا درست تایپ کنی
تو که معلومه چقدر عزادار واقعی هستی .. همین امثال تو هستن که اسلام رو به افتضاح کشیدن .
یه نگاه به دور و برت بنداز ببین چقدر نخ نما و داغونی .
حالا هی بیا کامنت بذار تاییدت که نکردم یا درست میشی یا از دیده نشدن دق مرگ میشی .

راستی نگران نباش ، هول هم نشو ، با اعتراض من بساط نون دونی و کثافت کاری شما ها در قالب عزاداری تعطیل نمیشه .. تو میتونی در لباس اسلام و مخلفاتش به کارهات ادامه بدی . کشتی خودتو انقدر آی پی عوض کردی

بیا زود جواب بده تا بمونی همین پشت

نلی سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 02:48 ب.ظ

چقد تلخ اشکام بی اختیار سرازیر شد

ببخش نلی جان

سحرجدید سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 02:35 ب.ظ http://www.kamandmaman.com

مهربانو جان‌سلام
جالبه مادر ایرانی اصلا متوجه حرف شما نشده و طبق معمول خیلی از افراد این قشر دربرابر نوشته شما موضع گرفته ....
ما هم همون‌شب رفتیم‌برای کمند شربت تب بر بخریم از داروخانه شبانه روزی ....و دقیقا بک ساعت پشت همون‌ترافیک روبروی منزل شما معطل شدیم و وقتی رسیدیم نزدیک دیدیم نه عزاداریه نه هیچ برنامه ای ...فقط یکسری موتور سوار وسط خیابون با دوستان‌محترمشون درحال خنده و خوش وبش هستن ....ولی متاسفم از کسانیکه تا حرف عزاداری میشه انگ بی اعتقادی میزنن و رقص و شادی و آرایش رو به میون میارن بدون یک ذره فکر کردن ....

سلام عزیزم .
آره واقعا انقدر متعصبن که با خوندن اولین خط ، از مرگ فامیل و سکته کردن خودمون می نویسن . اصلا یادشون میره که عزا دار واقعی حسین ، باید چه مشخصاتی داشته باشه و اسلام درست ، اسلامیه که موجب آزار هیییچ جنبنده ای نباشه . بابااا تو این خیابون ها آمبولانس ، ماشین آتش نشانی ، مریض و بچه و گرفتار وجود داره .
میبینی سحر جون ما چه اوضاعی داریم ؟ خونه من دقیقا سر پیچه اون خیابونه یعنی روز عادیشم با دردسر ماشینو بیرون میارم ، اون شبا یا سر پل خونه مون پارک کردن رفتن نذری بگیرن یا کلا خیابون رو بند میارن !!!
چی بگم .. این که میگن التماس تفکر واااقعا التماس تفکر داریم

سهیلا سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 02:06 ب.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

خدا رحمت کنه اون مادرو.به محمد هم صبر بده تا یک تنه بار مصیبت رو تحمل کنه.

الهی آمییین

شیرین سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 01:52 ب.ظ

آخخخخ مهربانو جان که اعماق قلبم درد گرفت و سوخت. آرزوی من از وقتی که یادم میاد این بوده که هرگز مرگ عزیزانم رو نبینم. حتی وقتی خوابش رو هم دیده بودم نفسم بالا نمیومد. خدا خودش به آقا محمد صبر بده، صبر ایوب... تو خونه‌ی ما هم همیشه میگیم بچه با رفتن مادر یتیم میشه نه پدر. آدم از سرنوشتش خبر نداره ولی اگه مادر و پدرشون میتونستن تو سن کمتری بچه‌دار بشن آقا محمد هم بیشتر میتونستن از وجودشون استفاده کنن. خدا رحمتشون کنه.


شیرین جانم خدا عاقبت همه مون رو بخیر کنه . ببخش عزیزم ناراحتت کردم

شادی سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 01:20 ب.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

تلخ و غم انگیز به معنای واقعی برام خاطرات تلخ ولی گریزناپذیری تداعی شد. داد از این دنیای بیداد. غم نبینید و شاد باشید.


ممنونم نازنین

مهتا سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 10:24 ق.ظ

امروز اشکم را درآوردی مهربانو جان لحظه لحظه همراه با محمد وارد قبر شدم و ...
خدا بهش صبر بده


مهتای عزیزم متاسفم

سمیرا سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 09:57 ق.ظ

خدا رحمتشون کنه روحشون شاد
خطاب به اون خانم کی تو ایران کارناوال شادی و رقص داشتیم که دارن مقایسه می کنن یه لحظه فکر کردم برزیل هستم
اگر منظورشون بدرقه عروس و داماد با سر و صدا و ایجاد مزاحمت برای همسایه هاس که اونم خیلی بده به خدا فن خونه ما درست تو اون روزها خراب بود و مجبور بودیم در تراس رو باز بزاریم باورت میشه من چندین شب خواب نداشتم صبحم باید سر ساعت 6 بیدار می شدم.جالبه مثلا از مراسم عذاداری بر می گردن ولی یه سرخوشی عجیبی داشتن کاملا انگار مستن و از دیسکو دارن برمی گردن صدای ضبط بلند قهقهه و ... ببخشید سرت و درد آوردم

ممنون عزیزم .
آره وااقعا " حس برزیل برای آدم تداعی میشه .
باورر کن ده در صدشونم عزادار واقعی نیستن .
عزیز منی تو ..حالمو خوب میکنی سردرد کجا بود سمیرا جان

غریبه سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 08:59 ق.ظ

سلام
خداوند رحمتش کند
آن نوشته ی آخر خیلی بلدم نشست
خدا حافظ عشق همیشگی من

سلام غریبه.
خدا رفتگانت رو رحمت کنه . عشق مادر تاریخ مصرف نداره

مادر ایرانی سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 08:35 ق.ظ

ببخشید که محرم همیشه باعث درپ سرشماست و همیشه پشت ترافیکشینو یا فامیلاتون و آشناهاتون مردن پشت همین ترافیکا یاازصداش سکته زدین امانمیدونم همین شماها چرا یه کارناوال رقص و بزن بکوب میبینید شروع میکنید رقصیدن و بوق بوق و ...حتی اگر روزی صدبار توخیابون تکراربشه اما به ده روزمحرم که میرسه همه مشکل دارنو محرم باعث ترافیک و صلب ارامش شده

خواهش میکنم مادر ایرانی ، دیگه کاریش نمیشه کرد . فرهنگ و شعور می خواد که خوب انگار خیلی توقع زیادیه از جماعتی که تا بعد از ساعت یک بامداد هنوز دارن عربده میزنن و حرفای رکیک به دهنشون میاد و از اتفاقات پشت پرده ی مراسم حرف میزنن. بیست سال پیش وقتی مهردخت نارس به دنیا اومده بود و هر صدایی باعث تنش و ناراحتی بچه میشد یا چند سال قبل که مادر بزرگم هنوز زنده بود ولی از درد با مورفین می خوابوندیمش و بالاخره مجبور شدیم پیرزن بی نوا رو با دستگاه و سوند از خونه مون جابجا کنیم تا تو آرامش باشه ، بارها لعنتشون کردم . عذر خواهی شما دردی رو دوا نمیکنه تا آدم ها به فرموده ی علی (نماد مردانگی و مهر)خودشون رو جای همدیگه نذارن و هر آنچه برای خود می پسندن برای دیگری هم بپسندن و چیزی که برای خودشون نمی پسندن رو برای دیگری هم نپسندن .

مزاحمت به هر شکل و هر صورتی چه تحت عنوان جشن باشه چه عزا محکومه و بد . تو هم منو قضاوت نکن که بار گناهت سنگین تر میشه اگر بدونی من هیچ اعتقادی به همراه عروس رفتن و بوق زدن ندارم . نه فقط بخاطر سر و صدا و بوق بوق کردن ، حتی بخاطر اینکه شب دیر وقت تو راه پله های خونه ی عروس و داماد سرو صدا میشه و باعث مزاحمت اطرافیانه .
خیلی هم سر بلند و با افتخار میگم که من دوتا برادرم ازدواج کردن و به هیچ عنوان تا خونه شون همراهیشون نکردم . (مطمئن باش اگر نتونم دیگران رو متقاعد کنم ، حداقل خودم اون کاری که دوست ندارم کسی درحقم بکنه رو نمیکنم ). البته که اگر کارناوال شادی رو جای مخصوص و غیر مسکونی بگیرن حتتتتما شرکت میکنم و تا توان دارم رقص و پایکوبی میکنم ولی نه کاری که باعث ضایع شدن حق دیگری باشه
خواستم که بدونی و نیای جملات کلیشه ای بنویسی که چون محرم بود فلان اگر جشن بود بهمان...

حمید سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 05:49 ق.ظ http://www.khodrofanni.blogsky.com

چشمانم پر از اشک شده.

نمی دانم چه بگویم.

خدا عزیزانت رو نگهداره حمید جان

ملیکا سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 03:42 ق.ظ

سلام مهربانو جان
روح مادر محمد قرین نور و رحمت و آرامش باشه، خدا به خودش هم صبر عنایت کنه.
بازم خدا خیلی دوسش داره که عزیزان نازنینی مثل شما دور و اطرافشون هستین.

سلام عزیزم .
الهی آمین . قربون محبتت ملیکا جانم

آوا سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 02:17 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیزم
شاهد لحظات سختی بودی...امیدوارم خداوند به همکارت صبر بده و ازین به بعد در شادیهاشون شرکت کنی..

سلام آوای عزیزم .
الهی آمین . ممنونم نازنین

نسرین سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 02:15 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

چقدر بد و تلخ بود... وقتی خوندم از هر فرصت برای بوسیدن مادرش استفاده می کرده اشکم سرازیر شد.
بنظرم این بدترین رسم ماهاست که پسر مادرشو توی گور بخوابونه. وحشتناکه.
ترجیح میدم به رسم دین دیگه ای بخاک سپرده بشم.
مهربانو خواهش می کنم اگر کاری از دست من بر میاد بهم خبر بده.

تو برای دوستات بهترین دوستی بخصوص موقع ناراحتی و دردامون هیچوقت تنهامون نمیذاری. امیدوارم شایستگی داشتن رفیقی مثل تو رو تا آخر عمر داشته باشم.

قربون چشمات نسرین جونم ببخش بارونیت کردم .
نسرین جون من کلا با رسم و رسوم های اینجوری میونه ندارم . جسم بی جان عزیز ادم رو خیلی محترم و آروم بذارید تو خونه ی ابدیش و مثل یک گیاه روش خاک بریزید (اگر دفن کردن رو دوست دارید)تمااااام . پاک و پاکیزه . آخه اون محیط پر از الودگیه آدم به اندازه کل هیکلش میره تو قبر
خواهر جون نگران نباش ما در کنارشیم . قربونت برم عزیزم من چکار کردم نازنین .. الان مخصوصا دلم برات پر میکشه دوست دارم تو بالکن خونه ت چای و کیک خونگی بخوریم و بخندیم به هر چیزی که در اینده شاید اتفاق بیفته و ناخوشایند باشه .

Memoli سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 01:12 ق.ظ

مهربانو جان من تک فرزندم..نمیدونی چه آشوبی شدم با پست..خدا به همه پدر مادرها عمر با عزت بده..

بمیرم برات عزیزم .. مهردخت خودمم تک فرزنده و جونش به جون من بنده .
الهی آمییین

خاموش سه‌شنبه 26 شهریور 1398 ساعت 12:14 ق.ظ

راستش من با جمله جمله ی این پست اشک ریختم ... همسر دارم و فرزندی که دلم به وجودش گرمه اما بزرگترین کابوس زندگیم نبود والدینم هست .... آخ از این دنیای پر درد

عززیز دل . خدا نگهشون داره برات .. غصه نخور عزیزم و بهش فکر نکن

رهآ دوشنبه 25 شهریور 1398 ساعت 11:57 ب.ظ http://Ra-ha.blog.ir

واای مهربانو جان چه پست پر از بغضی ...
و مرگ .. چه واقعیت تلخی ...
الهی آقا محمد صبوووورتر باشه .. روح مادرش شاد و خدا رحمتش کنه.

الهی سال های سال سلامت در کنار دخترجانت باشی و از بودن هم لذت ببرید.

الهی آمیین . ممنونم نازنینم الهی امییین

لیلی۱ دوشنبه 25 شهریور 1398 ساعت 11:10 ب.ظ

خیلی دردناکه اما حقیقتیست تلخ
خدا بهشون صبر بده

از هر حقیقتی حقیقی تره
امییین ممنونم عزیزم

لیدا دوشنبه 25 شهریور 1398 ساعت 10:39 ب.ظ

خدا رحمتشون کنه و به آقا محمد صبر بده.واقعا این مراسم تلقین دیگه از کجا اومده.یکی باید بره تو قبر و هی میت را تکون بده.

الهی آمییین .
چی بگم

زری دوشنبه 25 شهریور 1398 ساعت 07:03 ب.ظ

خدا صبر بده.

ممنون زری جون

ماجد دوشنبه 25 شهریور 1398 ساعت 06:36 ب.ظ


امان از حقیقتای تلخ
خدیا صبر و آرامش و سلامتی آقا محمد

ممنونم ماجر جان

سحرجدید دوشنبه 25 شهریور 1398 ساعت 05:54 ب.ظ http://www.kamandmaman.com

بمیرم برات عزیزم خدا مادر نازنینت رو رحمت کنه

نوشی دوشنبه 25 شهریور 1398 ساعت 04:30 ب.ظ

مهربانوی عزیز مهربانم
میشه خواهش کنم به من بگی برای مامانم تو دوره شیمی درمانی چه غذاهایی مفید هست و میتونه به مامانم کمک کنه که بدنش قوت لازم رو داشته باشه .

ایمیلم رو گذاشتم که اگه صلاح دونستی به ایمیل من جواب بدی .

ممنون عزیزدلم

نوشی جانم با ارزوی سلامتی و شفای مادر .
عزیز دلم داروهای شیمی درمانی در واقع سمی و مخرب هستن و ممکنه به بافت های سالم هم آسیب بزسونند هر چی حجم مایعات مصرفی زیاد تر باشه آثار مخرب اون زود تر از بدن بیرون میره پس مصرف مایعات ترجیحا اب میوه رو فراموش نکن .
در مورد غذا هم مقوووی و سبک . نمیدونم بلدی عصاره ی گوشت رو بگیری یا نه ولی ماهیچه یا بلدرچین که گوشتش واقعا مقوی و پر خاصیته رو بذار تو شیشه مایونز یا مربا و توش نمک و ادویه ی کم بریز هویج و سیب زمینی و این چیزا هم میتونی اضافه کنی و در ظرف رو محکم کن . توش آب نریز .
بعد یه قابلمه بزرگ انتخا ب کن و توشو اب بریز تا جایی که شیشه داخل قابلمه باشه ولی اب تا یک بند انگشت پایین در شیشه باشه . در قابلمه رو بذار بذار اب بجوشه .. دو سه ساعت بعد (بلدرچین کمتر) توی شیشه مایونز اب غلیظی جمع میشه . اون اب عصاره ی گوشت و شیبزیجاته و عااالیه .
تخم بلدرچین یا کبک رو نیمرو کن با روغن خوب .
شیر بادم درست کن یا همون حریره بادوم که به بچه های خیلی کوچیک میدن . همه ی اینه خیلی خیلی مقویه . بزرگترین ناجی بیمار تغذیه و روحیه ست .
آرزوی عافیت دارم عزیزم

نیروانا دوشنبه 25 شهریور 1398 ساعت 03:58 ب.ظ

رفتن مادر تو هر سنی زوده
خدا به محمد عزیز خیلی صبر بده
مطمئنم حواست بهش هست
ولی لطفا بیشتر مراقبش باشید
غم رفتن مادر خیلی خیلی سنگینه
من بعد مامانم مثلا نمیتونم اتاق یا کلاسی رو که پرده ش کشیده شده تحمل کنم
یهو دلم می گیره و باید بزنم بیرون تا قلبم نایسته
اون اوایل که نگم برات من بچه مثبت می‌نشینم تو تراس و پشت هم هفت هشتا سیگار می‌کشیدم
و خیلی از اینا رو حتی همسر نمیدونه

می بینی مهربانو
زبونم لال هر وقت بری خیییلی سخته برای مهردخت
پس این حرفا رو بریز دور‌
خوب بخور و سالم زندگی کن که ایشالا ٢٠٠ سالت بشه و مهردخت خودش خسته شده دیگه
خودمم فکر نمی‌کردم ته کامنتم اینجوری بشه

آره واقعا .. میدونم عزیزم . مررسی که گفتی . نباید بذاریم تو خودش بره و تنها باشه .
نیروانا نمیری الهی
فکر کن یه هاف هافوی 200 ساله
می بوسمت عزیزم

شارمین دوشنبه 25 شهریور 1398 ساعت 03:20 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام.


خدا به آقا محمد صبر بده. حتی تصورشم سخته. و ممکنه با گذر زمان، اثراتش رو بیشتر نشون بده. خدا رو شکر که یع مهربانوی مهربون هست که مث یه خواهر دلسوز هواش رو داشته باشه.
روح مادرش در آرامش.

سلام نازنینم . قربون محبتت شارمین جان . الهی امیین

Baran دوشنبه 25 شهریور 1398 ساعت 02:59 ب.ظ http://hafthflakblue.blogsky.com/

...

یک بنده ی خدا دوشنبه 25 شهریور 1398 ساعت 02:28 ب.ظ

اشک ریختم و زار زدم
زار زدم و زار زدم.
بدی تک فرزندی اینه.
بدی تک فرزندی با مادر و پدر سن
بالا اینه.
بدی تک فرزندی با کسی را در اطراف
نداشتن ، اینه.
بدی تک فرزندی و خاک کردن تمام
آرزوهات بابت نگهداری از دو عزیزت
که غیر از تو کسی را در این دنیا ندارند، اینه.
سنگ قبر آرزوها رو این جور تک
فرزندها خوب می فهمند.
از خدا می خوام هیچ پدر و مادری ،
بیمار و زمین گیر نشه و از اون بدتر
در شرایط بد اقتصادی نباشن.
همه ی تک فرزندها یک جور دغدغه
ندارند.
خدا کنه هیچ تک فرزندی این مصیبت ها رو تنهایی به دوش نکشه چرا که نه راه پس هست نه راه پیش.
ببخشید ناراحتتون کردم مهربانوجان
لطفا" برای آوار دل امثال من هم با اوندل دریائیت دعا کن.
با فروتنی

ای جااانم بمیرم برای دلت عززیزم .
نمیدونم حتی خانمی یا آقا ولی هیچ فرقی نمیکنه . قربون دل دردمندت

نوشین دوشنبه 25 شهریور 1398 ساعت 02:22 ب.ظ http://nooshnameh.blogfa.com

هیچی نمیتونم بگم.... خیلی غم انگیزه... روحشون شاد باشه و الهی توان مضاعف داشته باشه محمد که این روزارو بگذرونه. تنهایی خودش، پدرش ...

ممنونم نوشین عزیزم . الهی امین

سینا دوشنبه 25 شهریور 1398 ساعت 02:07 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد