دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"برای حواس پرتی ، چقدر مجازیم"؟؟

سلام عزیزای دلم . می خوام یه جریانی رو براتون تعریف کنم که انقدر ذهنتون رو در گیر کنه تا تلخی پست قبل از بین بره . 


فقط هشدار بدم که خوندن این پست موجب اختلال حواس میشه بس که موضوع پیچیده ست . اگر حال و حوصله شو ندارید بی خیال بشید و ویدیوی دارسی رو ببینید 


مامانِ من ، چیزی حدود سی ساله در گیر بیماری دیابت نوع دو ست . البته که تو همه ی این سالها تحت نظر یکی از اطباء انجمن دیابته و قندش کنترله ولی خوب دیابت رو که می شناسید . چه روند  مخربی روی بدن داره . 


مامان برای دیابتش قرص میخورد تا پارسال که دکترش پیشنهاد انسولین داد . تقریبا" یکسالی هست که انسولین تزریق می کنه و همین باعث شده اشتهاش بیشتر و در نتیجه چند کیلو وزنش بالا رفته یعنی در حدود 68-69 کیلو شده . 


تقریبا" دو ماه پیش برای چک آپ پیش دکتر غدد بودم گفت : کسانی که دوست ندارند برای چاقی جراحی بشن  یا میزان چاقیشون در حد عمل نیست ، میتونن از آمپول استفاده کنند که دونوعه ، یک نوعش برای افراد عادیه و نوع دیگه ش برای دیابتی هاست . 


من این موضوع رو به مامان گفتم و شروع کردیم به تحقیق در مورد عوارض جانبیش . هیچ عوارضی براش گزارش نشده بود و همه جا تاییدش کردن . در نهایت مامان از دکتر انجمن دیابتش هم اجازه گرفت و اونم بهش اجازه ی تزریق داد. 


هدف مامان این بود که با این آمپولا حدود ده کیلو از وزنش رو کم کنه اما تاثیر شگفت انگیز تزریق بیشتر روی کنترل قندش شد تا کاهش وزن . 


اینا مقدمه ای بود برای داستان اصلی که میخوام بگم : 


همون روز که برای خاکسپاری رفته بودیم ، مامان به من زنگ زد که مهربانو دکتر غدد من که مطبش نزدیک اداره ی توعه ، تو هم ساعت 4/5 که اداره ت تعطیل شد لطفا سریع برو پیشش بهش بگو من دوره ی یکماهه آمپولم تموم شده لطفا برام دوره ی جدید رو بنویس . البته حواست باشه دوتا امپول رو تو یه برگ دفترچه بیمه البرز و دوتای دیگه ش رو تو یه برگه ی دیگه  بصورت جداگانه بنویسه . 


گفتم چشم . من الان مراسم خاکسپاریم برگشتم میرم . یه جوری هم برگشتیم اداره که ساعت 4 رسیدیم . مامان هم هی زنگ میزد که منشی دکتر گفته ، تا چهارونیم بیشتر نیستیم ، توروخدا تو زودتر برو تا دکتر نرفته . 


من عین فرفره دویدم پشت میزم وسایلم رو جمع کردم و ساعت چهارو ربع از اداره زدم بیرون (فکر کنید یه ربع مرخصی ساعتی گرفتم) کلی استرس کشیدم تا 4/5 رسیدم مطب دیدم اوووه ، دکتر مجبوره تا ساعت 6 هم بمونه و مریض ببینه و  منشیش بیخود میگفت که تا چهارو نیم بیشتر نیستیم . 


پرونده ی مامان رو درآوردیم . هفتاد هزارتومن هم ویزیت دادم و بعد از سه نفر رفتم داخل . 


آقای دکتر خوش برخوردی بود براش توضیح دادم که  چون مامان و بابا فشم هستند من بجای مامان  اومدم .  موضوع رو براش گفتم که  امپول ها برای کنترل قند مامان عاالی بوده و می خوام دوره ی جدید رو بنویسه . 


خواهش کردم که تو دفترچه البرز دوتا قلم رو تو یه برگ و دوتا قلم دیگه رو تو یه برگ دیگه بنویسه . 


دکتر هم نوشت .  بعد بهش گفتم : دکتر جان قرار بود مامان لاغر بشه ولی بجاش قندش خیلی خوب اومد پایین . گفت : نه نگران نباشید بالاخره طبیعیه ،انسولین یکمی وزن رو بالا ببره اونم بخاطر بازسازی عضلاته چیز نگران کننده ای نیست (تو دلم گفتم چه ربطی داره .. من دارم میگم بجای لاغری قندش اومد پایین ، این میگه اوکی اشکال نداره وزنش رفته بالا!!) گفتم خوب حالا که قندش اومده پایین بنظر شما نباید انسولین کمتری بزنه ؟ گفت تو این مدت افت قند داشته؟ گفتم : اجازه بدید من بهشون تلفن کنم شما با خودش حرف بزنید . 


زنگ زدم و مامان هم با دکتر خوش و بش کرد و گفت دستتون درد نکنه عالی بوده . دکتر هم گفت خوب حالا دوز انسولینت رو دوتا بیار پایین . 


قطع کردم و از دکتر خداحافظی کردم اومدم بیرون . هنوز از مطب نیومدم بیرون دوباره به مامان زنگ زدم گفتم مامان جان چیز دیگه ای نمیخوای ؟ من برم خونه دیگه؟ 


گفت : آهاان بگو  تو دفتر چه تامین اجتماعیم  هم برام نوار های دستگاه تست قندم رو بنویسه .


ایستادم تا مریض اومد بیرون دوباره چپیدم تو مطب و اونم گفتم و نوشت . 


دور از جونتون از سرخاک یه سردرد ناجوری هم گرفته بودم . رفتم داروخانه پایین و یه ژلوفن خریدم خوردم تا کله م نترکیده . 

خیلی خسته بودم ، رسید خونه . بابا زنگ زد گفت مهربانو جان . فردا نسخه رو برسون به مهرداد که هم آمپولا رو بگیره هم برگه ها رو ببره به بیمه البرز تحویل بده . گفتم باشه حتما فردا میبرم . 


فرداش ساعت 3 بود نشسته بودم پشت میزم که مهرداد زنگ زد . 


- مهربانو من فردا باید ببرم برگه های امپول رو به بیمه تحویل بدم چون قرار دادشون داره تموم میشه فقط فردا فرصت هست . 


- باشه مهرداد جان از اداره که اومدم بیرون یه دیقه میام خونتون دفترچه رو بهت میدم . 

-باشه دستت درد نکنه . فقط تو اون نامه ی مخصوص رو هم از دکتر گرفتی؟؟ 

-(انگار یه پارچ اب داغ ریختن روم ) کدوووم نامه مهرداد؟؟ 

- ای بابا .. نگرفتی؟ همون که باید بنویسه چون این خانم قندش با انسولین کنترل نمیشد نیاز مبرم به تزریق این امپولا داره . 

- نه .... چرا زود تر نگفتید؟ 

-گفتیم .. دیروز تو گروه نوشتم . 

-آخه من سر خاکم تو فکر میکنی گروه چک میکنم !!! خدایااا چکار کنم . 

- نمیدونم این نسخه باید امشب به من برسه ، من بخرم فردا برگه رو بدم به بیمه وگرنه پولش رو هواست ( یادته که هر کدومشم چهارصد تومنه )

- قطع کن ببینم چ غلطی باید بکنم .


زنگ زدم مطب . خانوم منشی گفت امروز دکتر نیست . بیمارستان نیکانه تا پنج هم بیشتر نیست . 


ای خداااا .. دوباره چهار رو ربع  از اداره به حالت دو اومدم بیرون پریدم تو ماشین (حالا خوبه همه ی اینا فاصله ی کمی از من دارن) رفتم جلو بیمارستان دو کیلومتر اونور تر جا پارک پیدا کردم و رفتم کلینیک بیمارستان اندازه دویست نفر نشسته بودن . 


به خانم منشی گفتم این برگه ویزیت منو ببینید . من دیروز پیش دکتر بودم یه چیزی جا افتاده میخوام بنویسم . گفت باشه بشین فعلا

نشستم دو سه نفر رفتن تو بعد من همراه یه مریض دیگه رفتم تو . 


از اینجا ببعدشه که موضوع پیچیده میشه هااا . 

رفتم گفتم سلاملکوم دکی . من باز اومدم . 

گفت عه چی شد؟ 

گفتم والا انگار بیمه خواسته شما یه نامه بدید که مامانم نیاز به  این امپولا داره تا بتونیم از بیمه تکمیلی استفاده کنیم . 

گفت : اهاا باشه . شروع کرد رو سر نسخه اصلی نوشتن که این خانم و.... نیاز مبرم به تزریق انسولین داره . من یکم نگاش کردم گفتم دکتر انسولین چیه همون امپولا رو بنویس . گفت کدوما رو ؟ گفتم همون که دیروز نوشتی دیگه . 

گفت من دیروز  چیزی ننوشتم که . 

برای اثبات حرفم دفترچه رو باز کردم نشونش بدم دیدم ای داااااد دیروز هم برداشته بجای اون آمپولا ، انسولین نوشته . 

گفتم : واای خدااا خوب شد اومدم . فکر کن  مهرداد می رفت  داروخانه میخرید بعد پا میشد می رفت فشم اونجا مامان اینا میگفتن این چیه اوردی . بعد هیچی دیگه بیمه هم که از دست رففففت !!!


گفتم : دکتر قربونت برم چرا اینا رو نوشتی . گفت باشه الان درستش میکنم کدوم نوعشو میزنه گفتم همون که مال دیابتی هاست . گفت اونم دو نوع داره کدوم بود . 

زنگ زدم به بابا که باباجون اسم امپولو بگو .. بابا هم میگه بگو همون که  دیروز نوشتی . نمیتونم جلوی دکتر هم بگم باباجون دکتر دیروز هیچی ننوشته . گفتم توروخدااا اسم امپوله رو بگوو بابا .  فکر کن من وقت یه مریض دیگه رو هم دارم می گیرم ، داشتم از خجالت می مردم . 


خلاصه از زبون بابا  با گاز انبر اسم آمپولو  کشیدم بیرون . به دکتر گفتم . 

دکتر دفترچه رو ورق زد دیدیم برگه نداره . 

ای خداااا .. گفتم دکتر جان بیا زیر همون دیروزی ها بنویس گفت باشه . 


نوشت و داد دستم . بعد گفتم حالا نامه ای که بخاطرش اومدم رو بنویس . رو همون نامه قبلیه ادامه داد که بعله این خانم بعلت دیابت نیاز به اینا هم داره . داشتم خوشحال میشدم که بابا زنگ زد گفت : نامه رو روی سرنسخه ننویسه هااا تو همون دفترچه بنویسه . 


گریه م گرفته بود نمیتونستم بگم برگه نداری گفتم چشم . من و دکتر به هم نگاه کردیم . گفت الان چکار کنم . گفتم نمیدونم بخدااا .. همین که دفترچه رو ورق میزد دید یه دکتر دیگه قبلا یه برگه رو جا انداخته . 


هر دو مثل بُزی که بهش تی تاپ میدن ذوق کردیم . خودکارو برداشت و شروع کرد به نوشتن . فکر میکنید چی نوشت ؟؟ 

یه آمپول جدیییید !!!!!!!!!! 

فکر کنم جیغ کشیدم و در آن واحد هم گیسا مو کشیدم پاشیدم رو میزش هم یکی محکم زدم پشت دستش . 

گفتم دکتررررررررررررررر نامه هه رو بنووووویس چرا دوباره امپول مینویسی ؟؟ 

گفت : ای وااای من چرا اینجوری شدم ؟؟ 

گفتم : دوتا نفس عمیق بکش بخودت مسلط شو .. بذار یه لیوان اب بهت بدم ببینم چه خاکی به سرمون باید بذاریم .  هر چی گشتیم دنبال یه برگه ، دیگه نبود که نبود . گفتم ولش کن دیگه کاریش نمیشه کرد بیا زیر همین امپوله بنویس . 

نووووشت و فکر کنم هر دو زاییدیم . 

آخرشم گفت : ای جاانم ببخشید اذیت شدی . 

گفتم:  تو هم . 


خلاصه کیفمو زدم زیر بغلم و با انبوهی از نسخه ها رفتم که دفترچه ها رو بدم به مهرداد . 


فکر کنید با چه حالی همه ی این ماجرا رو براش تعریف کردم که بفهمه چی به چیه . 

آهان راستی به دکتر گفتم حالا که فهمیدی چی به چی شد .. دیروز به مامان گفتی دوز انسولینت رو بیار پایین الانم همونه یا موضوع عوض شد ؟ گفت نه همونه . خدا کنه درست گفته باشه . 

حالا ببینید  به چه راحتی میتونه یه مریض به فنا بره ؟ چقدر ممکنه دکتر حواس پرت باشه و اشتباه کنه . 

هر وقت براتون پیش میاد صد بار چک کنید همه چی درست باشه .


دوستتون دارم 


صبحی دارم آماده میشم بیام اداره ببینید دارسی چکار میکنه . فکر کنم دلش میخواست با نایلکس بیارمش اینجا







نظرات 45 + ارسال نظر
راتا چهارشنبه 3 مهر 1398 ساعت 03:46 ب.ظ http://dokhtarikhakestari.blogfa.com

وای منم انقد سر این چیزا خودم گیج میزنم ک هرکاریم بکنه دکتر من متوجه نمیشم همیشه بعد من یه نفر دیگ باید دفترچه رو ببره پیش دکتر
ای خداااا چقده جیگولهههه دارسییییی ادم دلش میخواد بچلونتش


پدر سوخته ی بانمکیه واسه خودش

بی ربط سه‌شنبه 2 مهر 1398 ساعت 12:16 ب.ظ http://idleuser.blogfa.com/

برای همه بیماران تندرستی و برای همه پزشکان حواس جمع آرزو می کنم.

الهی آمییین

سمانهلاپ سه‌شنبه 2 مهر 1398 ساعت 11:49 ق.ظ

سلام وااااای میدونید با خوندن پست یاد چی افتادم سینمایی ساعت ۵ عصر

سلام عزیزم
آآخ راست میگی دقیییقا

مهتا سه‌شنبه 2 مهر 1398 ساعت 11:44 ق.ظ

سلام مهربانو جان
شما از وب لاگ سوفی
http://ziyafate-zendegi.blogfa.com/
خبر دارید کجا می نویسه گمش کردم و دلتنگ نوشته هاشم

سلام مهتا جان
نه عزیزم بنظرم دیگه جایی نمی نویسه . من خبر ندارم . خیلی براش دلتنگ بودم هی می رفتم کامنت میذاشتم ولی هیچوقت نتیجه ای نگرفتم

نیکی یکشنبه 31 شهریور 1398 ساعت 03:21 ب.ظ

مهربانو جان تو کامنت قبلی بهتون گفتم پزشکا هم واقعا بی گناهن...همسر من طرحشو تو یکی از شهرستانا میگذرونه میگه بیمارستان اصلا حالیش نیست که از یه حدی به بعد کشش نداره و ممکنه خطای پزشکی پیش بیاد برای اینکه درامدزایی بیمارستان بره بالا روزی چندین تا عمل پشت هم به زور میگنجونن براش روزای کلینیکو که دیگه نگو... اصلا مریضارو رد نمی کنن تا اونجا که بتونن میگنجونن با سیستم نوبت دهیه افتضاح که بعضا دعوا هم میشه سر اینکه به ۲۰ نفر گفتن ساعت ۵ نوبتته.خودش میگه من گاهی اینقدر خسته ام نا ندارم جواب سلام مریضو بدم دلم می خواد حداقل ویزیتای سرپایی روسمبل کنم بره ولی به خاطر وجدان خودمو مجاب میکنم دقیق باشم ...ازون ور مریضا هم گرفتارن حق دارن ... من تازه بعد ازدواج متوجه دلیل رفتارای عجیب بعضی پزشکا شدم... خلاصه اینکه خود همراه و مریض هم باید حواسشون باشه اشتباهای پزشکی اجتناب ناپذیره .

نیکی جانم درک می کنم و کاملا حق داری . این بنده ی خدا دکتر هم من میدونم دکتر خوبیه ولی واقعا اون روز حالش خوب نبود طفلک آدمه دیگه . خود من گاهی پیش میاد اصلا کشش ندارم خوب اونم مثل خودمونه حالا اگر مطب خصوصی باشه میتونه بگه فقط بیمارایی که از قبل وقت دادم رو می پذیرم و .. ولی بیمارستان ها همونطوریه که میگی .. پزشک هم نمیتونه با همه در بیفته چون متاسفانه سیستم کلا مشکل داره و همه به چشم ماشین پول ساز مجموعه رو نگاه می کنن .
میبوسمت عزیزم به مهربان همسر بگو خدا قوت

زری یکشنبه 31 شهریور 1398 ساعت 03:13 ب.ظ

مرسی از توضیحاتت بابت دارسی:)

قربونت عزیزم

شیرین یکشنبه 31 شهریور 1398 ساعت 02:28 ب.ظ

من هیچ... من نگاه...!

والااا

سحرجدید یکشنبه 31 شهریور 1398 ساعت 10:25 ق.ظ http://www.kamandmaman.com

مهربانو جان خدا قوت دلاور ....ان شاالله مامان و بابا همیشه سلامت باشند و پایدار
روزی که مامان و عمل تیروئید کردن و درحین عمل غده رو فرستادن پاتولوژی و برای عمل تیروئید بعدی باید تایید دکتر غدد گرفته میشد ....وهمه چیز تا اینجا به ظاهر خوب بود ....بیمارستان خوب...دکتری که همه کادر بیمارستان بهش میگفتن هنر مند و در نت بزنید کلی مدحیات در موردش نوشته شده بهمون گفت برید سه ماه دیگه برای برداشتن اون یکی تیروئید بیاین ....مام چشم ...
سه ماه دیگه شد برای عمل رفتیم ..البته که میدونی به این راحتی ها نرفتیم ...تواین سه ماه چقدر پرونده رو به دکترهای مختلف و ...نشون دادیم و کلا همه دکتر هنرمند و پنجه طلا رو تایید کردن ....
ولی وقتی روز عمل شد دکتر محترم هنرمند آمد از اتاق عمل بیرون و گفت چرا پس مریض لیووتیروکسین نخورده ؟؟؟؟بابام گفتن ماکه سواد پزشکی نداشتیم ...شما باید براش مینوشتی....گفت اشکالی نداره ...طوری نمیشه ...برین تا این دارو رو نخوره و هورمون ها. تنظیم نشه نمیشه عمل کرد ....سه ماه دارو مصرف کنه بعد برای عمل بیارین .....درد سرت ندم مهربانوجان ....سه ماه بعد ....روز عمل شب هفتم‌مامان هم گذشته بود .....

ممنون عزیز دلم
الهی آمییین .
ریحانه ی عزیزم خیلی متاسفم همیشه یاد داغ مامان نازنینت که خیلی برات سنگین بود می افتم دلم به درد میاد ..

جیران یکشنبه 31 شهریور 1398 ساعت 02:44 ق.ظ

مهربانو جانم، خسته نباشی.
ببین حتی حافظ شیرازی هم هفتصد سال پیش گفته بوده:
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد!
فقط امیدوارم حال مادرت رو به بهبود بره
می بوسمت

سلامت باشی عزیزم
آره والااا راست گفته الهی آمییین
منم می بوسمت عزیزم

آوا یکشنبه 31 شهریور 1398 ساعت 12:57 ق.ظ

سلام مهربانو جانم
والا تشخیص من اینه که دکتر جان کمی تا قسمتی عاشق تشریف دارن...

بین خودمون بمونه آوا جون ، عاااشق من شده بود .

pony یکشنبه 31 شهریور 1398 ساعت 12:35 ق.ظ

مغزم پیچید

از بس کار میکنند و پول در میارند خستن

تا دو سه شب در شهرستانا ویزیت می کنند بعد میرن اتاق عمل!!

بنده هااای خدااا

نسرین شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 03:30 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

دکتر لازم شده بوده لابد

آخه بی مسئولیت تر از اینم میشه قربونت برم؟
اگه کسی بدنش انسولین لازم نداشته باشه می تونه بکشتش! خاله ی بیچاره و جوون منو اینجوری یه پرستار حواس پرت کشت و آب هم از آب تکون نخورد

خیلی هول دستپاچه بود انگار می خواست به من بگه جوون بکن زود بگووو
آخی عززیزم . می دونم چی میگی نسرین جون از این اتفاقااا فراااون میفته و خیلی هاشو اصلا خانواده مریض نمی فهمن

ستاره شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 03:20 ب.ظ

وای من چند ساله نیومدم اینجا هنوز مینویسین مهربانو جان چطور بخونم اینهمه رو؟؟؟دخترت خوبه؟

ستاااره کجا بودی آخه ؟؟
مگه میتونم ننویسم ؟ شما از من میتونید دست بکشید من از شما ن می توووووونم

سوفی شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 03:19 ب.ظ

سلام بر مهربانوجان نازنین. اول از همه بگم خوشبحال اطرافیانتون که آدم دقیقی مثل شما رو در کنارشون دارند، که البته دکترها به وفور اشتباه می کنند، حتی بهترین شون اما اگه همراه مریض حواسش جمع باشه از خیلی مسایل میشه جلوگیری کرد.
اون آمپول ها فوق العاده هستند، همسر هم مصرف می کنه، بعد از چند ماه کم کم تاثیرشون رو روی وزن هم نشون میدند چون اشتها رو کمتر می کنند به مرور اما تاثیرشون روی خود قند عالی هست. چه خوب که این نوع آمپول توی ایران قابل دسترسی هست چون توی اروپاه هم سابقه ی طولانی نداره. همسر این آمپول رو که مکمل انسولین هاش هست هفته ی یک روز استفاده می کنه و اسمش trulicity 1,5 mg هست. همسر سالهای طولانی نوعی از انسولین مصرف میکرد که بدنش بهش مقاوم شده بود و جواب نمیداد تا اینکه از سه سال پیش انسولین Toujeo رو مصرف می کنه روزانه و از پارسال همین آمپول رو هفته ایی یکبار در کنارش که مکمل خوبی برای هم هستند. البته همسر هر شب از یک نوع انسولین دیگه که تاثیر سریع میذاره بعد غذا هم استفاده می کنه. اگر ورزش کنه دوز همه ی اینها میاد پایین، البته اگه ورزش کنه مامان ورزش می کنند؟ افرادی که دیابت نوع دو دارند بدنشون با ورزش امکان ساخت انسولین رو داره.
خسته نباشید مهربانوی عزیز، میام بیشتر می نویسن، فعلا از ترس ب.ل.ا.گ.ا.س.ک.ا.ی. جان بیشتر نمی نویسم

سلام سوفی نازنینم
قربونت مهربونم . چقدر جاالب و عااالی . البته برند هایی که اینجا موجوده یه چیز دیگه ست مامان ساکسندا (saxenda)تزریق می کنه و فعلا روی کاهش قند خیلی موثر بوده .
مامان ورزشدر حد یه مقدار پیاده روی البته اونم حدود روزی بیست دقیقه ورزش دیگه ای نداره چون زانوش رو هم جراحی کرده و نباید بهش فشار بیاره .
امیدوارم حال همسر نازنینت خیلی خیلی خوب باشه . مرسی برام نوشتی بازم منتظرت می مونم

خان دایی شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 12:25 ب.ظ http://www.khan-dayiii.blogfa.com

اخرش مینویسی میدونید که دوستتون دارم

من دیگه گول نمیخورم

ماه به ماه نمیای سر بزنی حالی بپرسی


گول نمی خوری؟ گول تو رو می خوره خان دایی .
شرمنده ی روی همه تون شدم بچه ، بیشتر عذابم نده

فرزانه شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 11:29 ق.ظ http://khaterateroozane4579.blogfa.com/

عجب ماجرای پیچ در پیچی شده بوده مهربانو جان

خیلی والااا ببین با چه عذابی دوباره نوشتمش

شادی شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 11:28 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

یعنی آدم وقتی میخواد بره دکتر باید تمام حواس پنجگانه و حس ششم رو هم بکار بگیره برای تجزیه و تحلیل و تفهیم موضوع فقط شانس آوردی دکتر خوش اخلاق بوده
قر و قمبیل های بیمه هم یه طرف اینجوری بنویس تو این بنویس تو اون ننویس
خسته نباشی عزیزم

آره بخداااا .
تنها حسنش همین خوشروییش بود .
آره دیگه همه ش درد بی درمون بیمه ست دیوانه مون کرده . هزینه ی دارو ها هم خیلی زیاده
سلامت باشی قربونت برم

مینو شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 12:04 ق.ظ http://milad321.blogfa.com

من که اغلب بخاطر همین مسایل پول بیمه تکمیلیم را نمیتوانم بگیرم.
ولی واقعا خیلی حوصله بخرج دادی مهربانو

مینو جان خدا به دادت برسه عزیزم .. تازه برای بیمار که اصلا ممکن نیست دنبال این چیزا باشه باید یه همراه با حوصله بیفته دنبال این چیزا .
چاره ای نیست با ارزش ترین ها ، پدر و مادر هستند که باید هر کاری در توان داریم براشون انجام بدیم .

صدفی جمعه 29 شهریور 1398 ساعت 10:46 ب.ظ

چرا اینجوری شده بود کتره
منم نسخه هامو اومدم بیرون نگا میکنم یا داروها و مصرفشو میپرسم داروخونه اشتباه نده.
مهربانو جان.اون امپوله چیه..برای غیر دیابتی ها
من کم کاری تیرویید دارم و وزنم خیلی سخت کم میشه .میشه بگی چیه و چجوریه از دکترم بخوام برام بنویسه

صنعتی ، سنتی قاطی کرده بود
آفرین صدف جان کار درستی می کنی .
عزیزم اسمش ویکتوزا هست البته من واقعا توصیه نمی کنم . حتما حتما با دکتر غددت که تحت نظرش هستی مشورت کن . منم کم کاری تیرویید دارم و باید تا اخر عمر دارم مصرف کنم . نمیدونم اضافه وزنت در چه حده ؟ ولی بی گدار به اب نزن لطفا

khatoon جمعه 29 شهریور 1398 ساعت 04:48 ب.ظ

من جات بودم مهربانوجان به دکتر بودنش شک میکردم
احیانا مدام سرش تو گوشیش نیست؟

نه اتفاقا خاتون جان اصلا دست به گوشی نزد نمیدونم چش بود

لیلا م جمعه 29 شهریور 1398 ساعت 12:42 ب.ظ

سلام مهربانو جان
یه سوال:اون آمپول واسه افراد عادی هم میشه تزریق کرد ؟
میشه اسم آمپول رو بگید؟
ممنون

سلام لیلا جون درموردش پست مینویسم عزیزم . دو نوع آمپول دارم ساکسندا و ویکتوزا . حتما حتما با متخصصین غدد مشورت کنید من توصیه ش نمیکنم

ملیکا جمعه 29 شهریور 1398 ساعت 07:46 ق.ظ

سلام مهربانو جان
خدا قوت ای جانم، عجب گیر کرده بودی بین دکتز و مامان بابای نازنین:پوزخند

سلام ملیکا جون . اونجاش که دیدم دفترچه برگه نداره میخواستم بشینم وسط مطب زار زار گریه کنم

لیدا جمعه 29 شهریور 1398 ساعت 12:19 ق.ظ

ای واای نفسم تو سینه حبس شد تا به آخرش رسید این ماجرا.براما هم پیش اومده.مامانم فشارش بالا بود رفتیم دکتر آمپول براش نوشت دوتا.یکیشو همون جا زد و اومدیم خونه.فرداش که رفتیم دومی رو بزنیم پرستار گفت ای وااای.اشتباه نوشته دکتر.این آمپول فشارو بالا میبره.

ببین من زن روزهای سختم
یاااااا خود خداااااا .... حالا نفس من گرفت . خدا چه رحمی کرده

Zari جمعه 29 شهریور 1398 ساعت 12:18 ق.ظ

حالا خدا کنه بیمه دبه درنیاره و پول را بدهد
وااای که چقدر آدم یه وقتهایی خسته میشود
مهربانو جان ببخشید خیلی فضولم برام سوال پیش اومد، چرا شما از این گربه معمولی ها نگرفتید؟ منظورم این گربه های غیرپولی هست ببخشد نمیدونم چرا اصلا برام سوال پیش اومد

اون برادر کوچیکم خیلی بامزه س خیلی شبیه منه الا این یه موردش که کلا تو این چیزا بی حیاست . میره مثلآدامس میچسبه بهشون میگه " پول منو بدید می خوااام برررم" {سریال ویلای من رو از کارهای مهران مدیری دیده بودی؟؟ عییین همون }
زری جان دوروز کشیک کشیدم تو بوستان هنرمندان که گربه ی کوچولوی بدون مادر پیدا کنم ، هر بار شک کردم نکنه مامان داشته باشه و ... دلم نیومد . یکی دو مورد حمایتی هم دیدم خیلی بیماربودن و نیاز به مراقبت های شدید داشتن و احتمال زنده بودنشون کم بود دیدم تواناییش رو ندارم
هنوز تو فکر سرپرستی از یه خیابونی سالم بودم که پیدا کنم ، نفس تیر خلاص رو زد و ... ماجراش رو که خوندی دیگه هدیه رو وا نکرده نمیشد پس فرستاد
وقتی هم که باز شد عاااشقش شدیم
(نفس فکر میکرد اگر گربه ی خیابونی بیارم و یه وقت آلودگی داشته باشه با توجه به جراحی من و ضعیف شدن سیستم ایمنی بدنم ممکنه مشکل ساز بشه )

ملی پنج‌شنبه 28 شهریور 1398 ساعت 11:00 ب.ظ

مهربانو نیومدی به من سر بزنی

ملی جون بخدا این روزا حواسم سرجاش نیست عزیزم لطفا برام ادرست رو بذار همیشه . شرمنده تو و خیلی از دوستان شدم

شکوفه پنج‌شنبه 28 شهریور 1398 ساعت 06:46 ب.ظ

سلام من به جای شمافشارم افتاد

سلااام
من هی به خودم می گفتم مهربانو اینجااا نه ، الاان نه .. رفتی خونه بیفت . رفتم خونه هم دیدم دارسی و مهردخت دارن برام ناز می کنن دیدم اونجا هم جاش میست .
خلاصه نازکش هم نداشتیم

لیلا پنج‌شنبه 28 شهریور 1398 ساعت 11:59 ق.ظ

سلام میشه اسم امپول و بهم بگید
چون مادر من هم وزنشون ی کم بالاست و متاسفانه به خاطر قند بینایشون هم مشکل پیدا کرده
ممنون

سلام لیلا جون خیلی متاسفم عزیزم . مامان خیلی باید رو قندشون کنترل داشته باشن . دوتا آمپول تو ایران داریم بنام های ساکسندا و ویکتوزا (یعنی من اینا رو میدونم ) لطفا حتما حتما حتما با دکتر غدد مامان که تحت نظرشون هستند مشورت کن عزیزم . این چیزا جدید هستند و اطلاعاتمون نسبت بهشون محدوده . خیلی نمی تونم با اطمینان درموردش بنویسم

نیروانا پنج‌شنبه 28 شهریور 1398 ساعت 11:47 ق.ظ

خوب به سلامتی کامنت من از پستت هم طولانی تر و پیچیده تر شد
تازه میخواستم بگم:
اشتباه معلم و پزشک ممکنه جبرانش خیلی سخت باشه یا اصلا جبران نشه
که البته برای پزشک سریع تر و قابل لمس تره و برای معلم کشنده تر
ولی اینو که نوشتم دیدم هر شخصی جای خودش باید حواسش شش دانگ جمع باشه

من عااشق کامنتای طولانی هستم عزیزم دستت درد نکنه .
کاملا درست میگی . چقدر هم حواس پرتی این روزا شایع تر از قبله

نیروانا پنج‌شنبه 28 شهریور 1398 ساعت 11:43 ق.ظ

یا خدااااا
واقعا پیچیده بود
میشه ازش ی فیلم هیچکاکی ساخت
اشتباه داریم تا اشتباه
مثلا این پیام رو دوست پسرجان براش فرستاده:

اونروز رفتیم لباسا مو گرفتیم شلوار یه ذره بلند بود دادیم خیاطی که کوتاه کنه هنوز جاشم گذاشته بودیم که اینهمه باید کوتاه کنه بعد رفتیم گرفتیم پوشیدم دیدم شلوار از ساق پامه هیچی دیگه باید سه شنبه بریم یه بار دیگه شلوار بخریم

دقیقا این خیاط هم به همون اندازه گیج بوده
ولی اشتباهش قابل جبران تره
هر چند هر اشتباهی که با مراجعه کننده سر و کار داره یک یا چند نفر رو از کار و زندگی میندازه
من سر مدرکم با یک آدم گییییججج روبرو شدم‌
اولش که بعد سه ماه مدرک من خبری ازش نبود
تماس می گرفتم می‌گفت فقط سایت و پرتال
بعد سه ماه من دیگه عصبانی شدم گفتم بابا سه ماه شده بقیه یک‌ماهه صادر میشه
چک کرد دید معلوم نیست چطوری جا افتاده
گفت سریع اوکی می‌کنه
چند روز بعد پیگیر شدم ی شماره نامه داد که ارسال شده
حالا هرچی منتظر شدیم خبری نشد
پیگیر شدم دیدم فرستاده برای وزارت علوم در حالی که من بورسیه دانشگاه آزاد بودم و کلی فرم پر کرده بودم و آدرس نوشته بودم
وزارت علوم هم پیگیر شدم بعد یک و نیم ماه تماس روزانه من برای هل دادن نامه از این نفر به اون یکی و چک کردن بایگانی که مطمئن بشن من اونجا پرونده ندارم و ...گفتند باید دانشگاهت نامه بده تا برگشت بزنیم و به خودتم نمیدیم
دوباره زنگ زدم
خانومه زاییده بود
مسئول اتاقشون معذرت خواست گفت دوباره میفرسته
دوباره جای مدرک برام گواهی فراغت از تحصیل فرستادند
هرچی هم تلفنی توضیح دادم نشد
تهش ی روز با پسرجان بلند شدیم رفتیم با دو بسته نقل ارومیه
بعد مقداری مقاومت بالاخره دوباره برام مدرک صادر شد
یعنی مدرکی که باید سر یک ماه صادر میشد و تهش تا ۴٠ روز دست من بود نزدیک دو سال طول کشید فقط به خاطر ی آدم گیج

آره بخدااا .
باید طرحش رو بفروشم .
وااای چه ماجرایی شد نیروانا جانم از جریان دکتر ما هم قاطی پاتی تر

هاله پنج‌شنبه 28 شهریور 1398 ساعت 10:48 ق.ظ

سلام میشه خواهش کنم اسم آمپول رو بگید مامان منم درگیر دیابته و وزنشم بالاست و به هیچ وجه پایین نمیاد چون 8 ساله که انسولین می زنه به همین نسبت زانوهاشم درد می کنه

سلام هاله جون به وبلاگ من خوش اومدی عزیزم
دوتا آمپول تو ایران داریم بنام های ساکسندا و ویکتوزا (یعنی من اینا رو میدونم ) لطفا حتما حتما حتما با دکتر غدد مامان که تحت نظرشون هستند مشورت کن عزیزم . این چیزا جدید هستند و اطلاعاتمون نسبت بهشون محدوده . خیلی نمی تونم با اطمینان درموردش بنویسم

ترمه پنج‌شنبه 28 شهریور 1398 ساعت 10:18 ق.ظ

فکر کنید یه مریضی داشتیم که بستری بود، بعد از انواع مسکن و مخدر بی تاثیر بعد از دوهفته ما رو با آمبولانس فرستادن مطب یکی از بی اخلاق ترین متخصصین اون رشته(شناخت قبلی داشتم از اخلاقش) ایشون یه آمپول خارجی نسخه کرد.دکتر تو بیمارستان همون رو دوباره نسخه کرد. بعد چون دارو باید میرفت تایید بیمه می شد، دکتر باید میرستاد کمسیون بیمارستان برای تایید، بعد ایشون حاضر نشد تو برگه کمسیون بنویسه می گفت تایید نمیشه! خلاصه تا معاونت غذا و دارو رفتم گفتن اصلا نوشتن این دارو که خارج فارماکوپه است جرمه! پیدا کنید پرتقال فروش را.
بماند که کلا تشخیص غلط بود و بیمار را با همون وضعیت خودمون ترخیص کردیم و راه دیگه ای رفتیم.
بیمارستان از بیمارستان های خوب تهران. دکتر هم نفر اول رشته خودش

وااای ترمه جون چقدر بد ماجرای شما هم خیلی ناجور بود چی بگم از این جماعت غیر مسئول

متولد ماه مهر پنج‌شنبه 28 شهریور 1398 ساعت 10:17 ق.ظ

وای خدای من عجب دکتر باحالی حالا با این تفاسیر ببین بیمه می فهمه باید چیکار کنه.
دارسی دلش بازی هم می خواسته فسقلی. مراقب خودت باش عزیزم


اره گوگولی بازیگوووش
مرسی عزیزم

ترمه پنج‌شنبه 28 شهریور 1398 ساعت 10:09 ق.ظ

سلام
وای خدا
چه استرس زا بوده
به سر همه مون فکر کنم اومده باشه

حالا تو رو خدا شما اسم اون آمپول لاغری افراد غیر دیابتیک رو بگین، البته درستش رو

سلام ترمه جون
قربونت قول میدم درست بگم
کلا دوتا امپول هست سکساندا و ویکتوزا
لطفا لطفا لطفا تحقیق و با متخصصین حواس جمع مشورت کنید

شادی پنج‌شنبه 28 شهریور 1398 ساعت 09:34 ق.ظ

مهربانو جونم
واقعا آمپولی هست که برای آدم های معمولی تزریق کنن برای لاغری؟
من میخوام اگه هست

شادی عزیزم هست ولی من به عوارض احتمالیش اگاه نیستم لطفا با متخصصین مشورت کنید

سهیلا پنج‌شنبه 28 شهریور 1398 ساعت 08:43 ق.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

دقیقا تمام نسخه ها رو بارها چک کنید.همون تو مطب.

تنها راهش همینه عزیزم

غریبه پنج‌شنبه 28 شهریور 1398 ساعت 08:12 ق.ظ

سلام
روز بخیر
به نظرم مطلب خوندی تر از آن بود که فکر می کنی
همه ی ما از اینگونه تجربه ها بار ها و بار داریم
کلیپ گربه ی ملوس هم دیدنی بود

سلام روزت بخیر غریبه جان
مررسی از محبتت

نیکی پنج‌شنبه 28 شهریور 1398 ساعت 07:19 ق.ظ

از خستگیه عزیزم...وقتی مریضا با هزارجور پارتی نوبت میگیرن یهو دکتر مجبوره ۱۰۰نفر اضافه رو هم ببینه و بعدش یه عده مریض روزای قبلم یه سری سوالا رو تلفنی میپرسن و فکر میکنن دکتر همشونو با جزئیات میشناسه اینجوری میشه.‌‌..البته هردو گروه حق دارن و این وسط کسی مقصر نیست...

اینم حرف منطقیه نیکی جاان . کاملا درست میگی

مهرگل پنج‌شنبه 28 شهریور 1398 ساعت 01:15 ق.ظ

سلام سلام
عاقا من یه اعتقادی دارم به نظرم پول پول میاره بی پولی بی پولی میاره حرف حرف میاره سواد سواد میاره و و و و و و خلاصه که حواس پرتی هم واسه دکتر بیچاره حواس پرتی اورده همین
دوست دارم مهربانوی باحوصله و مهربون

سلام مهرگلکم .
قربون محبتت عزیزم

لیلی۱ چهارشنبه 27 شهریور 1398 ساعت 11:07 ب.ظ

واای مردم خدااا از خنده
اما خوشحال بودم جای تو نبودم اون لحظه

آره واااالا

سمیرا چهارشنبه 27 شهریور 1398 ساعت 08:46 ب.ظ http://samisami64.blogfa.com

چقدر جیگرتر شده دارسیبا اون

چشای خوشگلششیطون بلا

فدااات شم عزیزم . همچین یه کار بدی میکنه میگم داررررسی نع !!
خودشو میزنه به اون رااااه

سمیرا چهارشنبه 27 شهریور 1398 ساعت 08:45 ب.ظ http://samisami64.blogfa.com

وااااای مهربانووووو منم با خوندنش دو قلوو

زاییدم:

.
.
.
راستش خوشم اومد حداقل تو باز حواست بوده
و هی به دکتره میگفتی که اشتباه نکنه باز..

منم مث توعم عزیزم.دقیق هستم و حواسمو
اکثرا جمع میکنم و بعد از تموم شدن کارم

حتما حتما همه چی رو نگاه میکنم که اشتباه

نشه که باز سختم باشه و یا راهم دور باشه

که بخام باز برگردم.باز خوبیش اینه تو نزدیک

بودی به بیمارستان و مطب..

میبوسم روی ماهت رو .شمام زحمت بکش
از طرف من روی ماه مامانتو ببوس و بگو
همیشه سالم باشی انشالا

قدم های نورسیده مبااارک عزیززم من باعث خاله شدنم شدم
دمت گرم دخمل حواس جمع خودمی
فداات شم خدا عزیزانت رو نگهداره سمیرا جون

شارمین چهارشنبه 27 شهریور 1398 ساعت 05:49 ب.ظ http://behappy.blog.ir

فقط یا خود خود خود خداااااا

آره به خدااااا

خانم مهربانو من خیلی گربه هارو دوست دارم.

خیلی گربه تون نانازه

همه شون البته بامزه اند و دوست داشتنی. راستی من گربه ی سیاه هم خیلی دوست دارم.

از عکس پروفایلت مشخصه از اون گربه دوست های اساسی هستی .. واقعا هم دوست داشتنی هستن .
در مورد دارسی ممنونم . منم گربه های سیه رو دوست دارم .. تنها نژادی که دوست ندارم اسفنکس ها هستند .. اصلن دلم ریش میشه براشون

سلام

خانم مهربانو واقعا چه اعصاب فولادینی دارید!

من به هیچ عنوان نمی تونم چنین وضعیتی رو تحمل کنم. سریع عصبانی میشم!

البته بیرون از خونه اذیتم کنن قات می زنم. واسه مامان و بابا و نامزدم تو خونه مثل موش می مونم

سلام حمید جان .
چکار کنم ؟ همیشه فکر میکنم عصبانیت از هدف دورترم میکنه .
آخی .. مواظب باش اذیتت نکنن

نسرین چهارشنبه 27 شهریور 1398 ساعت 01:59 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

این واقعآ دکترتونه؟

مگه مجبوره اینهمه کار کنه که از خستگی اینهمه اشتباه با این فاصله ی کم مرتکب بشه؟!!!
عاقا صادرش کنید چین... یا یکی دیگه از چین وارد کنید!
خدا بدادتون برسه واقعاً
خوبه حواست جمعه. من بودم فکر کنم...

بابا بیچاره دکتر خوبیه نمیدونم چرا اینطوری شده بود .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد