دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"... هیییچ غلطی نمی تواند بکند"

چهارشنبه، شام رفته بودیم بیرون. برنامه ی موسیقی داشتن و وقتی ترانه های قشنگ و خاطره انگیز رو نواختن و مردم از پیر و جوون شروع کردن باهاشون همخونی کردن، به نفس گفتم: بذار خودمو یه نیشگون بگیرم ببینم خوابم یا بیدار!

 خندید و گفت : حالا ملت افسرده ای هم هستیم . گفتم بحث افسردگی نیست. نصف بیشتر دوستانی که نشستن سر میز شامشون و دارن ریز قر میدن و با آهنگ های ابی و شهره همخونی میکنند و از ته حلقشون فریاد میزنن " آقا مون جنتلمنه، این خانومم عشق منه" اصلا شکل و شمایلشون به ترانه های اونور آبی نمی خوره . 

پس ما کی هستیم ؟ اینا کی هستن ؟ اینجا کجاااس ؟؟

 جاتون خالی خوش هم گذشت ولی من همچنان تو حیرت بوقلمون صفتی بعضی ها گیر کردم . 


صبح پنجشنبه که چشمام باز شدو یادم افتاد اسمم رو برای اضافه کار رد کردم ، آه از نهادم بلند شد .  دارسی کنارم نشسته بود و بهم زل زده بود . گفتم چی شده مامان جون، تعجب کردی زود تر پانشدم ؟ آخه امروز پنجشنبه ست .

 یه میوی ظریفی کرد که من به نشونه ی تایید گرفتم . از تو تخت اومدم بیرون و متوجه شدم هوای خونه خیلی سردتر شده . 

پرده رو برای دارسی که عاشق دید زدنِ بیرونه باز کردم و وااا رفتم !!


 عه .. همه جا سفید شده بود معلومه از دیشب،  یه ریز برف باریده بوده . 


خلاصه سوار ماشینم شدم . اوایل راه چشمم افتاد رو درجه ها و یادم افتاد بنزین هم باید بزنم . من از وقتی حرکت می کنم، هندز فری تو گوشمه ، البته صرفا بخاطر جواب دادن به تماس هاست که نخوام پشت فرمون گوشی دستم بگیرم . 


پیچیدم سمت پمپ بنزین ، از ماشین که پیاده شدم ، آقای مسئول گفت : خانوم داره جایگاه اول خالی میشه،  بیاید جلویی بزنید .

دوباره سوار ماشین شدم و رفتم جلوتر بنزین زدم و اومدم بیرون .

 با خودم فکر کردم بذار آدرس رو بدم به ویز شاید تو این برف، راه بهتری از چیزی که میخوام برم رو معرفی کرد. 

دنبال هندز فریم گشتم ولی نبود. با ناراحتی احتمال دادم تو پمپ بنزین افتاده باشه . برگشتم و دیدم بعله همونجایی که سوار و پیاده شدم حواسم پرت شده و از روی پام افتاده زمینِ پُر از آب و برف... برش داشتم و دیدم همه چیش سالمه ولی هر دو گوشیش له شده ..

 مشخصه لاستیک ماشینا صرفا از روی گوشیش رد شده و لهشون کرده . بغضم گرفته بود .

 هی به خودم می گفتم :آخه چرا باید مُفت و مُسلَم ، هندز فری اورجینال و عالیم به فنا بره .. آخه چرا خطا کردم ؟ چرا حواسم نبود ؟

 حداقل پونصد هزارتومن ضرر کردم . با همین افکار درگیر بودم که دل و روده ی گوشی ها رو گذاشتم سر جاش و بی اختیار گوشی ها رو با همون شرایط کردم تو گوشم و در کمال ناباوری دیدم داره کار میکنه !!

تا ساعت دو سرکار بودم و همه ش فکر میکردم ببین چه تکنولوژی دارن ، چیزی ساختن که تحت هر شرایطی کار میکنه و واقعا به جمله ی"  اونا هیچ غلطی نمی توانند بکنند"،  ایمان آوردم . چون اصلا  انگار بلد نیستن غلط انجام بدن  و کارشون درسته. 



ساعت سه تا پنج بعد از ظهر هم مراسم یادبود دکتر پریسا اقبالیان و ری را اسماعیلیون ( همسر و فرزند نازنین حامد ) تو خانه ی هنرمندان پارک طالقانی برگزار میشد که سریع رسیدم خونه لباس عوض کردم ورفتم.


  اونجا  هم سخنرانی و اجرای قطعات موسیقی و آواز، شعر و دکلمه خونی برای پریسا و ری را بود . کتابفروشی هم داشتند که سود حاصل از فروش کتاب ها از طرف ری را به بچه های سیل زده ی بلوچ می رسید . 

از مراسم اومدم بیرون و به پارک هنرمندان رفتم. 

اونجا از نظر من حقیقتا" یک تکه از بهشته ،  پر از گربه های ملووس و مهربون و یخ زده ست که میان کنارت و امیدوارن دستت به مهر، غذایی بریزه یا نوازشی رو سرشون بکشه . 

چمباتمه زده بودم و براشون یکمی غذای خشک می ریختم و نازشون می کردم .. سرم از افکار گوناگون انباشته بود . یاد هندز فری اورجینال و سالمم افتادم که چطور به فنا رفته بود .با شرمندگی زیاد، یاد صد و هفتادو شش مسافر که هرکدوم عزیز دل خانواده هاشون بودم افتادم .. یاد اونایی که فرهیخته و خاص بودن و یه تار موشون می ارزید به صد تا مثل من .

 یاد حامد ها افتادم که چطور باید با این موضوع کنار بین که پریسا ها و ری را هایِ صحیح و سالمشون  رو در لحظه،  از دست دادن، با دلیلی کاملا نامعلوم و من در عزای هندز فریم نشستم دارم دلایل رو بررسی می کنم !!


دوستتون دارم 


نظرات 21 + ارسال نظر
مهرگل یکشنبه 13 بهمن 1398 ساعت 02:06 ب.ظ

مهربانوی عزیزم سلام
خداروشکر
میدونم خیلی کمرنگ شدم این مدت خیلی درگیر کار و یه سری چیزای دیگه شدم میدونم همه درگیرن ولی من انگار بی جنبه بودم
هم تو کار به شدت سرم شلوغ شد هم افتادم تو پروسه ی دندون پزشکی و هم بینیمو عمل کردم (یادت میاد راجبش بهت میگفتم ؟!!!)
خیلی دلم برات تنگ شده بود همه پستاتم خوندم
خیلی دوست دارم

سلام عزیزم واای مبارکه مهرگل جانم . بسلامتی باشه خیلی دلت میخواست عمل کنی
عزیزم خدا رو شکر که تو هم خوبی این مهمه که هرجا برید دوباره یادم میکنید و برمی گردید .. عاشقتونم

رویا یکشنبه 13 بهمن 1398 ساعت 09:34 ق.ظ

مهربانو جان سلام
بعد از مدت مدیدی امروز افتخار نصیبم شد که به خانه ی شما بیایم ..
از اینکه حالت خوبه و کماکان و مثل سابق پرتلاش هستی خوشحال شدم ... از انرژی که داری به وجد میام همیشه ... امیدوارم عسلک جان هم خوب باشد . یادش بخیر ... حدود دوازده سیزده سال پیش بود که با وبلاگ تو آشنا شدم .. در تمام بی کسی ها و تنهایی ها و غصه هایم ، خواندن پست های تو آرامش بخش من بود ... زمان به سرعت گذشت . انگار همین دیروز بود ..دختر من آن موقع خیلی کوچیک بود ... زمان گذشت و اما من هیچ وقت به اندازه تو شجاع نبودم که بتوانم آنطور که می خواهم ادامه دهم ... من در دوست نداشتنها و دوست داشتنهایم به دام افتاده ام ...

سلام رویای عزیزم
این افخار نصیب من شده که دوستای گلی مثل تو دارم که بعد از اینهمه سال هنوز یادم هستی . عسلک جان حالا یه دختر خانمیه که تیر ماه 21 ساله میشه و دانشجوی ترم ششم طراحی لباسه . یادته چقدر این رشته رو دوست داشت رویا جون ؟
آره واقعا عزیزم زمان مثل برق و باد می گذره و بچه هامون بزرگ تر میشن و ما پخته تر . رویا جون هیچوقت عملکرد خودت رو با من یا هیچ کس دیگه ای مقایسه نکن چون شرایط آدما در تصمیم گیری هاشون خیلی اثر میذاره عزیزم. خودت رو فقط با خودت و امکانات خودت مقایسه کن و ببین اگر میتونستی عملکرد بهتری داشته باشی ، انجامش بده . به هر حال امیدوارم تو این روزای سخت اجتماعی که همگی به نوعی درگیر هستیم اول تن درست باشی و بعدا شادی و ارامش نصیب لحظه هات باشه . خودت و دختر نازت رو میبوسم دوست قدیمی

مامان ثنا و حسنا سه‌شنبه 8 بهمن 1398 ساعت 02:03 ب.ظ

خداوند همشون رو قرین رحمت کنه. خانواده آقای اسماعیلیون فکر منو بیشتر از بقیه درگیر خودش کرده بود. یه چیزی میگم نمیدونم چقدر درست باشه احساس شخصی خودمه آقای اسماعیلیون ژانر نوشته ها و رمان های سابقشون رو انگار دارن تجربه میکنن. یاد حرف یکی از دوستان افتادم که میگفت ذهن هر چی رو که ببافه سرنوشت سر راه آدم قرار میده. خدا صبر بده به همه خانواده های قربانیان

می فهمم چی میگی عزیزم . الهی آمیین

مجید وفادار سه‌شنبه 8 بهمن 1398 ساعت 01:09 ق.ظ

آرام بـــاش

تـــو خـــدارا داری

پــس نــگو تنهایـم، پـس نـگو بـی یــاور، بی یــارم

تـــو خـــدا را داری

یعـنی عشــق، مـــعبود

سـنگ صبـور دل مــن، دل تــو

مـــا خـــدا را داریـــم....

سلام بر دوست خوبم


حالا اشکال نداره
دوتا هندزفری بخر یکی برای کادوی تولد من
یکی واسه خودت
ثواب میکنی

سلام با وفااا
کباب میشم که ننه

زهره دوشنبه 7 بهمن 1398 ساعت 10:45 ب.ظ

میدونی مهربانو جان من از بعد عمل اسلیو خواننده وبت شدم ولی اولین باره کامنت میزارم شما برا همه چیز واکنش داری البته غیراز مسائل سیاسی ولی شهادت سردار دلها دل همه رو خون کرد ولی شما واکنشی نشون ندادی ولی برای سقوط هواپیما چرا.شما نظام و اقا خامنه ای رو زیر سوال میبرین اگه شهید دادین پشت ولایت رهبری باشین خواننده های شما نظر خاصی دارن به افکارتون درسته خطاکار و فاسد زیاده تو این مملکت ولی نباید گذاشت پای اقا و سپاه ما کم امنیت نداریم درسته اقتصدمون بهم ریخته ولی امنیتو نمیشه منکر شد

پس خواننده ی خاموش بودی زهره جان .
همنطور که گفتی برای مسائل سی/اسی واکنش ندارم بحث سردار هم به همین حیطه مربوط میشه و واکنشی نشون نمیدم . قراره که تو افکار و اندیشه هامون آزاد باشیم و حتما قبول داری که تحمیل این عقاید کار درست و پسندیده ای نیست . این صفحه، صفحه ی شخصی و دوستانه ی من هست و دلم نمیخواد بحثی در این ارتباط داشته باشم .موضوع سقوط هواپیما یه موضوع اجتماعیه مثل بقیه موضوعات نظیر سانچی که برام مهم بود ولی روجا امیدبخش دختر همکارم بود و پریسا و ری را هم همسر و دختر دوست قدیمی حامد اسماعیلیون که از اولین روزهای وبلاگ نویسی باگروه وبلاگ نویس ها همگی دوست بودیم و نوشته های هم رو میخوندیم . من ازدواج حامد و به دنیا اومدن ری را رو خوندم اگر چه چندین سال بود که دیگه حامد وبلاگ نمی نوشت و از هم جدا افتادیم و هیچ ارتباطی نبود ولی خاطراتشون رو نمی تونم فراموش کنم و این غم برام سنگینه .
این مسائل با هم متفاوتند و امیدوارم درک کنی که سوگواری من برای دوستانم نوعش از سی/است جداست .

زری دوشنبه 7 بهمن 1398 ساعت 03:21 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

دقیقا با حرفت موافقم که نباید غم را انتشار داد اما من هم مثل تو هر وقت یادشون میافتم همزمان پر از بغض و خشم میشوم. ایکاش میشد کاری کرد ایکاش میدونستیم چکار کنیم؟

زری جون پی به احساسات مشترکمون بردم
اینکه منم هیچوقت پروفایلمو تغییر نمیدادم و به انتشار غم اعتقادی نداشتم حتی سیاه پوشیدن و آراسته نبودن رو تو عزا قبول نداشتم و الان دلم میخواد همه ی این کارها رو بکنم . بنظرم غممون خیلی سنگیته و داغمون زیادی داغه . انگار اون هواپیما 176 نفر نبوده خیلی خیلی خیلی بیشتر از اون بود . انگار نه انگار که اون تعداد فقط هموطن بودند و صرفا من با حامد یه دوستی مجازی در گذشته ها داشتم (بخاطر وبلاگ هامون) و با پدر روجا امیدبخش همکار غیر مستقیم بودیم ..انگار همه ی اونا بچه ، پدر و مادر یا خواهر و برادرمون بودند و سوختیم و خیلی بد سوختیم . خدا کمکمون کنه .. بازم سعی میکنیم نقشمون رو خوب بازی کنیم و نقاب خندان رو به صورت هامون بچسبونیم ولی انگار روزی چند بار نقابمون رو میذاریم کنار و چند قطره اشک میریزیم

زهره دوشنبه 7 بهمن 1398 ساعت 11:46 ق.ظ

من یه سوال برام پیش اومده شما چرا با این تفکر که دارین مهاجرت نمیکنن

زهره جان منظورت از (با این تفکر که دارین)دقیقا کدوم تفکره ؟؟؟
اینکه من از شرایط فعلی جامعه م بلحاظ مدیریتی گله مندم و ازش انتقاد می کنم و رفاه و آسایشی که تو کشورهای دیگه شاهد هستم رو تحسین می کنم باید باعث بشه مملکت عزیزم رو که وجب به وجبش رو عاشقانه دوست دارم بخاطرش مهاجر جنگی شدم، از همخونم شهید دادم و عزیزترین مرد زندگیم بخاطرش آزاده و ایثارگرشده رو بذارم برم ؟؟
نمیشه آرزو داشت که تو همین مملکت ثروتمند و همین خاک عزیز با صلح و آرامش و به دور از تعصبات درکنار هم زندگی کنیم؟؟ اینجا هیچ چیز برای خوشبختی کم نیست به شرطی که یه عده مسئول دلسوز واقعی و بدون چشمداشت به غارت ملی داشته باشیم . یه عده دلسوز نیستند و یه عده که دلسوزند رو نمیذارن هیچ کاری انجام بدن .
احتمالا از خوانندگان جدید اینجا هستی یا راهت بطور اتفاقی اینجا افتاده که در هر صورت بهت خوش آمد میگم چون اگر من رو تو این چهارده سالی که وبلاگ دارم می شناختی برات سوال پیش نمی اومد و میدونستی من همیشه بخاطر موقعیت شغلی پدرم امکان رفتن رو داشتم و حتی سال چهارم که بوم(نظام قدیم درس خوندم )برام خونه ی دانشجویی هم گرفتن که در مقابل کار انجام شده قرار بگیرم ولی نرفتم چون عاشق این خاک عزیز و مظلومم . به هر حال زندگی خیلی غیر قابل پیش بینیه هنوز هم گمان نمی کنم بتونم کشورم رو به قصد مهاجرت ترک کنم ولی همونقدر هم مطمئنم که دخترم مهاجرت میکنه و احتمالا منم در سالهای آینده یه مسافر دائمی بین کشورم و محل زندگی دخترم باشم و به شدت آرزو می کنم دست از آزار هم و تعصبات کور و جنگ طلبی برداریم و بتونیم راحت تر کنار هم زندگی کنیم . من تفکر خاصی ندارم و اونی که باید بره من نیستم .

amir دوشنبه 7 بهمن 1398 ساعت 08:50 ق.ظ http://mehrekhaterat.blog.ir/

ایشالله که عزاداری های عزیزان یه سوگ نشسته گوشی و هندزفری ، قبول باشه ، ایشالله که مراسم شادیشون ایشالله

+در جریان هستید که ، من جمع بستماولش که شوکه بودم اما بعد چند روز تونستم با این غم کنار بیام

ان شالله .
خدا رو شکر بهتری

amir دوشنبه 7 بهمن 1398 ساعت 08:46 ق.ظ http://mehrekhaterat.blog.ir/

پارک ملت باحاله ، اونجا یه گربه سمت یه چیز بدوئه همه گربه های
دور و برشم هم همونوری می دوئن!

جااانم همه شون فرشته ن

کیهان دوشنبه 7 بهمن 1398 ساعت 08:09 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com


شادیهایتان همیشگی باد.آمین

ممنون کیهان جان و همچنین

amir دوشنبه 7 بهمن 1398 ساعت 07:52 ق.ظ http://mehrekhaterat.blog.ir/

اگه پست جدید من رو میخوندید شما مثل من متضرر نمیشدیدنخوندید دیگه - همین شد

حالا ایشالله فرصت جبران هستگمونم هنوز فرصت باقیست.

آرره احتمالا به همین دلیله
میام می خونم

سینا دوشنبه 7 بهمن 1398 ساعت 04:50 ق.ظ

از ماجرای هندزفری و مقایسه اش با حامد، یاد اون حکایت گلستان سعدی افتادم که میگه یک بار کفش نداشتم و ناراحت بودم. رفتم توی مسجد و کسی را دیدم که پا نداشت، ناراحتیم را فراموش کردم.

آرررره واقعا

نسرین دوشنبه 7 بهمن 1398 ساعت 12:52 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

تمام شبهایی که با هم رفتیم بیرون یادمه و تمام روزهاش. اما بیشترین شب هایی که با لذت در خاطرم تکرارشون میکنم شب کنسرت استاد روحانی هست با بهترین دوستامون و اون شبی که وقتی از سالن بیرون رفتیم، گروه خیابونی ها دعوتمون کردن.
و خونه ی برادرت و صد البته و بهترین روزم در فشم خدمت پدر و مادر گلت
خیلی بهشون سلام برسون

چه شب محشری بودشب کنسرت نسرین جون
آره یادش بخیر اون دوتا برادر همیشه رقصای قشنگی دارن .
قربونت عزیزم همگی گه گاهی احوالت رو از من می پرسن

maneli یکشنبه 6 بهمن 1398 ساعت 09:15 ب.ظ

هنوز نمیتونم رفتن پریسای گلم و ری رای عزیزم رو باور کنم
پریناز و ایمان
مهربان دختر ۱۸ ساله بکی از اشناهام
و ....
این چه مصیبتی بود اخه
قلبم هنوز درد میکنه
پریسای خنده رو

پس از نزدیک می شناختی مانلی جون . منم هی به خودم میگم تو سوگ نمونیم و غم رو انتشار ندیم ولی نمیشه هی یادم میفته هی جلز ولزم درمیاد

نوشین یکشنبه 6 بهمن 1398 ساعت 09:26 ق.ظ http://nooshnameh.blogfa.com

امان ازون بوقلمون صفتا که تعدادشون بسیاره و با وقاحت تمام هرچیزی رو حق مسلم خودشون میدونند فقط.
واقعا غم بزرگیه از دست رفتن اینهمه انسان که تک به تکشون از دانش و تخصص حرفی واسه گفتن داشتن و غیر از اون هرکدوم عزیز دل خانواده ای بودن.. روح همگیشون شاد. این غم به راحتی نمیگذره وقتی عزیزانشون میدونند اونها قربانی حماقت و بی کفایتی و نادانی یکسری موجود دوپا شدند.
اون پشمالوهای بی پناه دوست داشتنی.. وقتی تو کوچه صداشون میکنند و می بینم با سرعت تمام به سمتم می دون، قند تو دلم آب میشه.
الهی حال دلمون خوب بشه مهربانوجونم

الهی آمین نوشین جان . دور از جون همه ی دوستان از انسان نا امید شدم دلم میخواد بقیه عمرم رو بیشتر به حیوانات نزدیک بشم

سمیرا یکشنبه 6 بهمن 1398 ساعت 08:30 ق.ظ

خدا رحمتشون کنه این اتفاق واقعا خیلی تاثیر عمیقی رو من گذاشت و برای اولین بار شکستن و سوختن قلب رو حس کردم و هر زمان که یاد می کنم ازشون قلبم تیر میکشه نمیدونم باز مانده ها چیکار می کنن خدا بهشون صبر بده

احساسات مشابه داریم . الهی آمین سمیرا جون

کیهان یکشنبه 6 بهمن 1398 ساعت 08:10 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

تو چقدرمهربونی دختر! و امیدوارم که همیشه مهربان و شاد و سالم و پر انرژی بمانی.آمین

ممنون کیهان جان . عزیز منی . شما هم همچنین

نسرین یکشنبه 6 بهمن 1398 ساعت 12:28 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

نیم میلیون قیمت این گوشیه؟!!! ما وقتی مبایل می خریم اینو مجانی روش میذارن.
شده چپاولگر خونه!
یاد همشون گرامی.

طفلی گربه ها و حیوونا

بله نسرین جون این لوازم جانبی گوشی خیلی گرونه روی گوشی هم هست ولی قیمت داره هر کدومشون هم خراب بشه بخوای بگیری اصلش خیلی گرونه ولی تقلبی هاش قیمت زیادی نداره

نسرین جون خانه هنرمندان رو یادته ؟ با هم رفتیم سونات پاییزی ؟؟اون روز خیلی یادت کردم

لیلی۱ شنبه 5 بهمن 1398 ساعت 10:56 ب.ظ

بله عزیزم در هرشرایطی جای شکر باقیست
خدا بهمه بازماندگان اون عزیزان صبر بده داغ عزیزانشون رو تحمل کنن و بماهم صبر بده بوقلمون صفتان را تحمل کنیم


الهی آمین ولی چجوری واقعا

الی شنبه 5 بهمن 1398 ساعت 10:34 ب.ظ

سلام
امان از پریسا ها و ری را ها و همه اون 176 نفر و ...


والا همه غلط ها رو اینجا تو مملکت ما دارن یکجا میکنن دیگه چیزی برای کردن بقیه باقی نمیمونه

سلام الی جان
امااان . حقیقتا یه وجب جای ... نذاشتن

تیلوتیلو شنبه 5 بهمن 1398 ساعت 04:10 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد