دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"یادش بخیر"

قدیما، همسایه ها سری از هم سوا داشتن. به بهانه ی تلفن کردن یا تلویزیون دیدن، که فقط یه نفر تو کل محل داشت، همه دور هم جمع می شدن، میومدن پای تلفن و با فک و فامیلشون حرف می زدن یا مینشستن دور هم فیلم میدیدن . 


با هم می خندیدن، با هم گریه می کردن .. بچه ها با هم بزرگ می شدن و به مدرسه می رفتن. بعد ها پسرها رو دخترهای محل یه غیرت و تعصب خاصی پیدا میکردن و اگر دوتاشون دل در گروی هم میدادن، بقیه همه رقم مرام میذاشتن تا اون دلداده با سکوت یا  چند کلمه ی تکراری با هم راز و نیاز کنند. 


-سلام، چطوری؟

-سلام خوبم . تو خوبی؟ 

و ترجمه ی این ها دست مایه ی شعر ها و ترانه های عاشقانه ی پر سوز و گدازه.


البته که بین بچه محلا بارها دعوا میشد ، پسرا برای هم کری میخوندن و دخترا دیگه روی همو نگاه نمی کردن ولی ته تهش دلشون برای هم می رفت.


 یادمه یه چند ماهی که کل خانواده با بابا رفته بودن سفر، من خونه ی خاله م اینا زندگی میکردم . اولین بار که دیدم خانم همسایه سر ظهر داره تو آشپزخونه ی خاله م اینا می پلکه و من که از ترس وحشت کرده بودم پرسیدم:شما اینجا چکار میکنی؟ 

خیلی عادی گفت: زودپز خاله ت رو میخوام . 

گفتم: خاله م خونه نیست ، اصلا چجوری اومدید تو ؟

گفت: وا خوب نباشه مشکلی نیست ، لای در باز بود اومدم . 

اخه طبق تربیت مامانم اینکه ما چیزی از همسایه قرض کنیم خیلی کار زشتی بود و واقعا ما عادت به این موضوع نداشتیم، ولی عاشق این بودم که مامان نذری  یا اش اول ماه بپزه و من ببرم برای همسایه ها . 


امروز پشت میز اداره یاد همه ی این خوشبختی های ساده ی از دست رفته افتادم . دلم رفت و آمد با همسایه ها و سیب زمینی پیاز و تخم مرغ قرض دادن به هم  و نذری بردن دم خونه ی هم خواست. چی شد ؟ کی سادگی و صفا و عشق رو ازمون دزدید؟ کی روی خورشیدمون خط سیاه کشید؟ قبول دارم یه بخشیش تقصیر خودمونه ولی یه بخش بزرگش دست ما نیست . 

بازی خوردیم ، بازیمون دادن ، بازیمون میدن ... 


این روزا دلم گرفته، آخه  دلخوشی ما تو اداره با هم خوراکی خوردنه . 


الان چند روزه سر صبح،  همه  نشستن پشت میزای خودشون و صبحانه ی خودشونو میخورن .. کسی به کسی تعارف نمیکنه ، هیچکس نمیاد بگه مهربانو چی داری ؟ امروز هیچی نیاوردم بخورم . بعدکه سیر شد،  کلی چشماش برق بزنه و بگه خدا پدرتو بیامرزه عالی بود. 


چه خوبه اینجا رو برای گپ زدن باشما دارم . تو دلم نیت کردم زودتر این روزای تلخ بگذرن و برای همه ی همسایه هام خوراکی ببرم و کسی از خوردن دسپختم و خطر ابتلا به کرونا نترسه .تازه میخوام به خانم همسایه بگم میشه بغلت کنم؟ و دعا کنید اون روز دیر نباشه . 


دوستتون دارم 

نظرات 21 + ارسال نظر
صفا چهارشنبه 14 اسفند 1398 ساعت 08:07 ب.ظ http://mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

من هم گاه دلم برای اون زمانها تنگ میشه هر چند مادر من هم خیلی اهل روابط نزدیک داشتن با همسایه ها نبود . امیدوارم این روزهای سخت هرچه سریعتر بگذره .

ان شالله صفا جون .
یاد همه ی آسمونی ها بخیر و اونایی که هنوز از نعمت وجودشون برخورداریم سلامت باشند

کیهان سه‌شنبه 13 اسفند 1398 ساعت 10:30 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

درود بر مهر بانیو ی فرهیخته
خوب راستش آره معمولن اینطوره یعنی گاهی گندین نفر می بینی که همگی بغل در بغل چند لحظه ای هم را در آغوش می گیرند و البته من هم گاهی خودمو قاطی اونها می کردم حس خیلی خوبیه
ونمی دونم چطور بگم نوعی احساس محبت مظلومانه یا ...لغطی براش به ذهنم نمیاد شاید ابراز محبت آها معصومانه است و خییییییلی خوب و بعد هم هر س راهشو می کشه می ره
مرسی مهری عزیز

درود کیهان عزیز
بنظرم ابراز محبت بدون مرز میامد تا مظلومانه .
مرسی از تو که هستی و مهربونی

amir سه‌شنبه 13 اسفند 1398 ساعت 10:01 ق.ظ http://mehrekhaterat.blog.ir/

سال 1298 بود یادش بخیر
کرونا هنوز نیومده بود و دوستان وبلاگی به هم سر میزدن و کامنت میذاشتن ، چه دوران خوبی بود اما حالا که دیگه حدود 2 هفته و خرده ای مونده به سال نو ، با اومدن کرونا همه از هم دور شدن ، چه واقعی چه مجازی

تو واقعیش که مردم همو میبینن فرار میکنن و تو مجازیش کارشناسا مشخص نکردن که گذاشتن کامنت ممکنه روش انتقال ویروس باشه یا نه ، چون ممکنه ویروس ، جهش ژنتیکی کنه و با ژن فضای مجازی امیخته بشه و اوضاع خرابتر از وضع فعلی بشه

خلاصه اینکه کرونا ، اوضاع کسب و کار رو در روزای اخر سال ، به هم ریخت و اجبارا خونه نشین شدیم و به اینجا پناهنده شدیم

1398؟
کرونا بد ضد حالی زد به اسفند ماه .. بمیرم برای هرکی چشمش به کسب شب عید بود

غریبه سه‌شنبه 13 اسفند 1398 ساعت 08:14 ق.ظ

سلام
وضعیت الان درست شده مثل اول انقلاب
آبادان و خرمشهر هر روز دو سه تا بمب منفجر می شد و زن و مرد و بچه را لت و پار می کرد
یک بار هم عرب را به جان عجم انداختند
هروقت برای خرید به بازار می رفتم عیال سفارش می کرد نری له ل لی ت له لی خرید کردی زود برگرد
خب معلوم نبود چاشنی بمب های تعبیه شده کی قراره منفجر بشه من هم در کمال خونسردی خریدم را می کردم و می آمدم
حالا طوری شده هر که سرفه می زنه عطسه می زنه مردم میگن بد بخت شدیم کرونا گرفتیم
شهر انگار طاعون آمده همه جا خلوت است آدم دلش می گیره
دیروز به رفقای مسجدی می گفتم لشکر امام زمان با یک پخ همه فراری شدن
والله اینقدر هم که تبلیغ می کنن خبری نیست

سلام
فقط موندم تو کار روحانیت که با اونهمه بودجه ای که براشون در نظر گرفته میشه چرا الان نمیرن تو بیمارستان های قرنطینه و مخصوص بیماران برای آرامش دل بیمارا و شفای عاجلشون ذکر بگن و همدردی کنن. هاااان؟؟

الهه دوشنبه 12 اسفند 1398 ساعت 11:50 ب.ظ

سلام مجدد .انشاءالله این روزا روبه سلامتی پشت سر بذاریم .همونطور که شما گفتی توبمو میشکنمو آش نذری میپزم .

سلام عزیزم .
الهی آمین . ان شالله به زودی زود

اعظم دوشنبه 12 اسفند 1398 ساعت 11:41 ب.ظ

ای جااانم.
الهی آمین برای دعای قشنگت

مرررسی دوست نازنین و عزیز من

بهمن دوشنبه 12 اسفند 1398 ساعت 10:30 ب.ظ http://www.life-bahman.blogsky.com

اولین خونه ای که توی محله، تلویزیون دار شد خونه ی ما بود.
آنتن تلویزیونمون دوازده متر بود و از ده ها کوچه اونورتر پیدا بود.
میگفتن یه تار موی شیطون افتاده توی خونه ی فلانی... ( آخه هنوز تلویزیون توسط علما !! حلال نشده بود.)

و اون روزا مراد برقی کولاک می کرد.
از دم غروب سه شنبه، دسته دسته دختر و پسرای همسایه میومدن خونه مون برا دیدین مراد برقی
ولی من بین اون همه جمعیت، محو تماشای محبوبه بودم ... محبوبه ی خودم
وقتی محبوبه به مراد برقی لبخند میزد منم دزدکی به محبوبه ی خودم نگاه می کردم...
محبوبه ی منم لبخند میزد.
و چه لبخند ملیحی!
بعد چادرش رو جمع می کرد و سرش را مینداخت پایین...

مهربانو جان؛
اگه میبینی ما قدیمی ها با هر کرونائی از پا نمی افتیم فقط بخاطر اینه که دلمون صندوقچه ی اسرار مگوئی است که مثل بنزین، موتور زندگیمون رو روشن نگه داشته...

مهربانو جان؛
دمت گرم با این پستت و این نثرت که منو تااااااا کجاها که نبرد...

مهربانو جان بیا نزدیک تر میخوام یه چیزی رو یواشکی دم گوشت بگم.( بخدا کرونا ندارم):
هنوزم بعد از چهل و پنج سال وقتی محبوبه ی اون روزام رو میبینم مثل یه پسربچه پانزده ساله، دست و پام رو گم میکنم و نمی دونم چطوری صدای گرومپ گرومپ قلبمو کنترل کنم...

آخی.. عززیزم چه خاطره ی لطیف و قشنگی داری.دمت گرم که من و اهالی این خونه رو محرم اسرار مگوی خودت میدونی .
عشق هر چی خالص تر باشه تاثیرش موندگارتره برای همینه که 45 سال گذشته و مثل شراب 45 ساله هنوز مستت میکنه

نیکی دوشنبه 12 اسفند 1398 ساعت 05:56 ب.ظ

مرسی مهربانو جون چقدر نوشتتون حس خوبی به من داد...امروز به یلد قدیما اشک ریختم دلم تنگ شد برای اون روزایی که مهمونیا فقط به صرف شام نبودن میرفتیم خونه های هم شب می موندیم...کرونا که رفت می خوام دوست جانمو با همسرش که تازه عقد کردن به صرف شام و شب موندن دعوت کنم...می خوام برم پیش دوستم اصفهان و اون بیاد پیشمو با جون و دل ازش مهمون نوازی کنم...می خوام با خیال راحت و یه دل سیر مامان و بابامو ببوسم...مهربانو جون توروخدا بیشتر برامون بنویس اینروزا که حبس شدیم تو خونه ها و از دیدن دوست و آشنا و فامیل محرومیم حداقل با نوشته های خوب شما دلامون گرم بشه...

قربونت نیکی جانم . قربون چشمات گریه نکن این روزا ان شالله به سلامتی می گذرن . چه نیت قشنگی کردی ان شالله خیلی زود نذر هامونو ادا می کنیم .
به روی چشمم نازنین منم به وجود دلخوش و دلگرمم

ماه دوشنبه 12 اسفند 1398 ساعت 03:28 ب.ظ

سلام عزیزم
خواستم بهت خبر بدهم سایت خانه توانگری طوبی، دکتر شیری مهربان، کلاس غیرحضوری "چگونه بابرکت تر زندگی کنیم" را برای کسانی که اکانت داشته باشند یا اکانت باز کنند، به رایگان ارائه می کنند، جهت ایجاد انرژی مثبت در این روزها. دوست داشتم بهت خبر بدهم.قلب:

سلام عزیز من .
به به چقدر عالی . دکتر شیری رو دنبال میکنم . ممنون از اطلاع رسانیت چون اصلا متوجه ش نشده بودم . بهم خبر دادی چون که خیلی مااااهی

هوپ... دوشنبه 12 اسفند 1398 ساعت 01:53 ب.ظ http://Be-brave.blog.ir

سلام مهربانو
انقدر دلمون تنگ روزای بی استرس قبلی شده که همه اون کارهایی ک با اکراه انجام میدادیم هم آرزو شدن واسمون.
ما که با فامیلا تماس تصویری چند تایی می گیریم و بعد که ٤ تایی صحبت کردیم یکی رو بیرون و اون یکی رو اد میکنیم! :-)))

سلام عزیزم
آره میبینی تو رو خداااا ... ما هم در حال ویدیو چتیم هوپی جان فکر کنم این روزا بازارش تو کل دنیا داغ شده

الی دوشنبه 12 اسفند 1398 ساعت 11:06 ق.ظ

سلام
منم امروز یهو دلم برای همه دوستام تنگ شد خیلی هم زیاد

سلام عزیزم . منم چند روزه همینطورم مخصوصا برلای دوستم که پرستاره و خونه ش نزدیک خونه ی خودمه

کیهان دوشنبه 12 اسفند 1398 ساعت 10:11 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

مرسی مهر بانو جان برای نوشته نستالژیک و احساس بر انگیزت
البته خوب من بنظرم می رسه اینها ممال خیییییییییییلی سال پیش باید بوده باشد.زمانی که در هر محله ای یه مغازه خوار بار فروشی بیشتر نبود و ممکن بود اون روز آن جنس را نداشته و بری از همسایه بگیری
مهری؟لطفن منو هم بغل کن!
برایتان بهترینها را آرزو می کنم

قربونت کیهان جون . آره ولی فکر کنم هنوز هم تو خیلی از محله هایی که بافت سنتی و قدیمی دارن این رسم پابرجاست .. شاید حتی به نوعی دیگه نه الزاما جنس قرضی . مثلا رفت و آمد و بازی بچه های همسایه ها با هم .

حتما منو شناختی که دوستانم همگی برام عزیزند مرد و زن هم نداره . گاهی ویدیو هایی میبینم از کسانی که تو خیابون تقاضای آغوش دارند و هر رهگذری فارغ از جنسیت لحظه ای آغوشش رو برای شخص مورد نظر باز میکنه قلبم لبریز از شادی میشه . هیچ چیز قشنگتر از تعاول انسان ها باهم و کلا همه ی موجودات با هم نیست .
کاش اون روزای خوب بیاد و ببینم که همه ی عزیزانم با صحت و سلامتی به هم لبخند بزنن و مهربانانه همو در اغوش صمیمیشون بگیرن

نگین دوشنبه 12 اسفند 1398 ساعت 09:53 ق.ظ

مهربانو جان ما یک دوره خانوادگی داشتیم که بنا به دلایلی من با اکراه شرکت میکردم .. یعنی از هر دو سه بار یک بارش رو میرفتم .. ولی الان میگم کاش دوباره دوره ها برقرار بشه خدایا قول میدم هر بار شرکت کنم!

توی این روزهای سخت و کشدار وبلاگهامون چقدر جای خوبیه برای دورهمی های دوستانه و حال خوب کن ...


+اشکالی نداره من یه جور متفاوت نیت کنم؟
که وقتی این دوران سخت گذشت، برم یه دل سیررر به گربه های ناز خیابونی و سگهای مظلوم بی خانمان غذا بدم..

کاملا درکت می کنم نگین جون انقدر از این قولا منم این چند روز به خودم دادم که ...
فدات شم مهربون با این نیت قشنگت

متولد ماه مهر دوشنبه 12 اسفند 1398 ساعت 09:02 ق.ظ

این روزها به غرغرهای دم اسفند سالهای قبلم فکر می کنم از خستگی هاش ولی حالا، منم دلم می خواد بازم برگردم به اون روزهای قبل و بیشتر قدر هم را بدونیم. مهربانو در آغوش کشیدن همدیگه نعمتی بزرگی بود که الان نداریمش

اره عزیزم چه چیزایی انقدر تو زندگیمون تکرار شده بود که قدرشو نمیدونستیم . امروز به خودم گفتم به نیمه اسفند داریم می رسیم هاااا .. نه فکر سبزه بوده نه هفت سین .. به کل یادم رفته بود

سهیلا دوشنبه 12 اسفند 1398 ساعت 12:30 ق.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

قدیما یادش به خیر دلا هم آشیون بودن
خوشگلا،خوشگلترا یه کمی مهربون بودن

آررره

الهه یکشنبه 11 اسفند 1398 ساعت 10:05 ب.ظ

سلام .آخ گفتی چقدر دلم خواست اون روزا وصمیمیتها .... .من دیگران رو نمیدونم ولی خودم از وقتی خانم مسنی که سالها همسایم بود وطبقه ی بالای خونم زندگی میکرد براش آش شله قلمکار نذر سلامتی پسرمو براش بردم که با وسواس تمام گوشت وحبوبات و. ..... .آماده کرده بودم برگشت تو روم گفت این چی بود درست کرده بودی .اینقدر دلم شکست که سالهای بعد هزینه ی نذرمو دادم بیرون و از نذری پختن وبردن برای دیگران توبه کردم .هرچند افراد دیگه ای که خوردن از آشم تعریف کردن .

ای جاانم الهه جون ضرب المثل معروفه که میگن بخاطر یه بی نماز در مسجدو نمیبندن . عزیزم این کار خیلی حس و حال قشنگی داره .. میبینی که همه دوست داشتن جز اون یه نفر . بیا تو هم نیت کن بعد از این ماجرا بازم این کار رو انجام بدی . گل پسر و همگی همیشه سلامت باشید

Azi یکشنبه 11 اسفند 1398 ساعت 07:45 ب.ظ

آخ آخ مهربانو جان دلم کبابه... ما توی رشتیم آمار درستی که نیس ولی از هرکی میپرسیم میگن افتضاحه ، ماسکم که من نمیدونم اینا که تولید میشه‌کجا میره دیروز ۲ تا داروخانه شبانه روزی داشتن که غلغلههه بود همینجور با ماشین ازشون رد شدیم، شانس اوردم خواهرم تونسته چندتایی تهیه کنه که اونم فردا میتونیم بریم بگیریم...آرزوی یه بازار رفتن و یه قدن زدن تو پارک و دارم ...یا حتی دورهمی های دوستانه ...دعا دعا میکنم و هی میگم خدا کنه این هفته یه معجزه بشه و دیگه تموم شه ...نیت دارم‌اولین دورهمی و خودم بدم

به به چه نیت قشنگی . آزی جون ماسک واقعا در شرایط معمولی اهمیت چندانی نداره . شرایط معمولی از این نظر که از مترو و بی آرتی و شبیه اینا استفاده نکنی و تو فاصله ی خیلی کم از کسی که نمیدونی سلامته یا نه (این روزا باید به همه به چشم ناسالم نگاه کنی) قرار نگیری . همونطور که الان دیگه همه میدونیم ویروس کرونا وزن سنگینی داره و در هوا معلق نمیمونه پس روی سطوح مینشینه و برای همینه که ما مرتب درحال شست و شو یا ضد عفونی سطوح هستیم . فقط وقتی از هوا مبتلا میشیم که یه بیمار کرونایی تو فاصله کمتر از یک مترو نیم ما عطسه و سرفه کنه و جلوی دهنشو نپوشونده باشه و ویروسش رو مستقیم از راه هوا به ما بده . پس با یه محافظ ساده هم میتونی خودت ماسک درست کنی و فقط در شرایط خطر که بالا توضیح دادم استفاده کنی

رهآ یکشنبه 11 اسفند 1398 ساعت 07:24 ب.ظ http://Ra-ha.blog.ir

من بغضی شدم با پستت.
منم تو دلم نیت میکنم وقتی این روزا تموم شد و دل هممون آروم شد، برای همسایه هام کیک درست کنم و ببرم.

عزززیزم . خیلی ماهی رها جون و نیت بسیار قشنگی داری .

نسرین یکشنبه 11 اسفند 1398 ساعت 03:18 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

کاش بزودی... کاش
چقدر پر احساس نوشته بودی اشکم در اومد

فدااات عزیز دل

تیلوتیلو یکشنبه 11 اسفند 1398 ساعت 02:33 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

انشاله که اون روز خیلی خیلی نزدیکه

سینا یکشنبه 11 اسفند 1398 ساعت 01:27 ب.ظ

مهربانو جان من فکر می کنم هنوز هم خیلی جاها روابط همسایه ها همونطوری باشه که تو دوست داری و بعید می دونم که اون روش کلاً منقرض شده باشه.

بر عکس تو من هیچ خاطره خوبی از این گونه روابط ندارم. مادر بزرگم با یکی از همسایه ها یک چنین وضعیتی داشت و همینطور عمه هام با همسایه ها شون. هر دفعه می رفتم خونه شون اعصابم خورد می شد چون چیزی به نام زندگی خصوصی معنی نداشت.

خوشبختانه خونه پدری من هیچوقت اینجوری نبود و پدر و مادر من با طرز برخوردشون به همسایه ها می فهموندند که باید به حریم خصوصی ما احترام بذارن.

دوست نداشتم سینا جون حتی یادت باشه یه پست در این مورد نوشتم که چقدربده و بد بوده که همسایه ها انقدر سرشون تو زندگی هم بوده و همیشه در خونه ی هم چیز میز قرض می کردن ولی این روزا انقدر بهم فشار روانی اومده که همه از هم دوری میکنن دلم بصورت افراطی از این روابط میخواد وگرنه مامان مصی جوری مقررات منع تو خونه وضع کرده بود که هنوز از همسایه ها درخواست کردن بنظرم گناه کبیره ست .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد