دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"فیلم ببینیم"

شاید بهترین انتخاب برای این روز های کرونا یی، دیدن مینی سریال«دروغ های  کوچکِ بزرگ» Big little lies بود که به درخواست و اصرارمهردخت، دیدم . مینی سریال از اونجهت که  در دو فصل هفت قسمتی روایت میشه و تاماام.

 

در این مجموعه،  داستان پنج زن با ویژگی های زنانه و مادرانه ی مخصوص به خودشون که همگی در یک شهر کوچک و مرفه (کالیفرنیا) زندگی می کنند رو میبینیم. 

در ابتدا ببیننده فکر میکنه با یک موضوع عامه پسند و تا حدودی تجاری مواجه شده  ، ولی در اواسط فصل اول متوجه میشیم که با یک اثر قابل تامل از منظر جامعه شناسی و روانشناسی همراه هستیم.

 گرچه قهرمانان اصلی همگی زن هستند ولی داستان از شعار زدگی های  فمینیستی کاملا فاصله دارد. 


دیدن این سریال کوتاه و تاثیر گذار رو در این ایام توصیه می کنم. 


چون یکی از اصلی ترین پیام های این اثر، تاثیر و نقش آدم ها، و اتفاقات، از دوران کودکی تا پایان عمر بر زندگی همدیگه ست. 


یعنی همون حقیقتی که ما این روزها باور کردیم همه به هم، مثل زنجیر متصلیم .


 ببینید و از شاهکار بازیگران دوست داشتنی مثل مریل استریپ ، نیکول کیدمن ، شیلین وودلی ، ریس ویترسپون ،  زویی کرویتز و لورا درن ، لذت ببرید.

شما هم بگید تو این روزا چی دیدین ؟ چیکارا کردین؟


دوستتون دارم 


پینوشت: این مجموعه دارای صحنه هاییه که ممکنه برای همه ی گروه های سنی مناسب نباشه.


درضمن این سریال، تولید شبکه ی HBO ست که اهل دلا با سریال های محشرش آشنا هستند.

داشتم تو نت درباره ش می خوندم یه سایت توضیحات جالبی درموردش نوشته که از همونجا کپی میکنم و دیگه زحمت تایپ مجدد رو نمی کشم (زیر عکس میذارمش).


 شما هم اگر می خواید درمورد جزییات این سریال بدونید مطالب زیر عکس رو بخونید (داستان لو نمیره نگران نباشید، فقط خیلی طولانیه) 



روی پوسترهای تبلیغاتی سریال Big Little Lies (کوچک دروغ‌های بزرگ)، با این شعار روبه‌رو می‌شوید: «یه زندگی ایده‌آل، یه دروغ ایده‌آله». 

 «کوچک دروغ‌های بزرگ» یکی از همان سریال‌های پیچیده‌ای است که حتی یک دقیقه‌اش هم هدر نمی‌رود و همچون یک فیلم سینمایی منسجم و محکم و شیک و ترسناک که هفت ساعت زمان دارد می‌ماند. سریالی که طوری به تمام کاراکترهای اصلی و فرعی‌اش به عنوان یک سری «انسان» می‌پردازد و تمام ضعف‌ها و وحشت‌ها و زیبایی‌ها و اشتباهات و تاثیری را که روی یکدیگر می‌گذارند، مورد بررسی قرار می‌دهد که بعضی‌وقت‌ها از شدت واقع‌گرایانه‌بودن و توجه سرسام‌آورش به جزییات، نفس بیننده را حبس می‌کند.مخاطب،  به‌طرز فوق‌العاده‌ای می‌تواند با آن ارتباط برقرار کند. چون سریال درباره‌ی همان چیزی است که ما هر روز خدا با تلاش برای به دست آوردن آن بیدار می‌شویم: زندگی‌ای ایده‌آل.


سریال درباره‌ی همان چیزی است که در تک‌تک دقایق زندگی‌مان وجود دارد؛ درباره‌ی دروغ‌هایی که هرروز به خودمان یا دیگران می‌گوییم. درباره‌ی دروغی که به خودمان درباره‌ی توانایی دستیابی‌مان به یک زندگی ایده‌آل می‌گوییم. 

درباره‌ی نگاه‌های حسرت‌آمیزمان به دیگران در ماشین‌های مُدل بالا و خانه‌های شیک. درباره‌ی چیزهایی که با نگاه کردن به آنها در دل‌مان می‌گوییم. که آنها جزو طبقه‌ی مرفه بی‌درد جامعه هستند.

 این طرز فکر فقط مربوط به آدم‌های پولدارتر و بالانشین‌تر از خودمان نمی‌شود و به شکل‌های دیگری در رابطه با آدم‌های دور و اطرافمان، از فامیل تا دوستان هم صدق می‌کند. 

فقط ما مشکل داریم. چون ما هیچ‌وقت مشکلات دیگران را در خلوت‌هایشان ندیده‌ایم یا توانایی وارد شدن به درون ذهن آشوب‌زده‌شان را نداریم. ما توانایی حس کردن سیاه‌ترین و عمیق‌ترین احساسات خودمان را داریم، اما به ندرت می‌توانیم چیزی را که در ذهن دیگران می‌گذرد، احساس کنیم. پس، خیلی راحت می‌توان آنها را به عنوان بیگانه‌هایی که ما را نمی‌فهمند ببینیم. همین کاری می‌کند تا در اوج نزدیک بودن به آنها از لحاظ فیزیکی، در درک کردن آنها شکست بخوریم.

 فقط به خاطر اینکه هیچ‌وقت به این فکر نمی‌کنیم که ما برخلاف جایگاه و طبقه و تفاوت‌های ظاهری‌مان، انسان‌ هستیم و همه‌ی انسان‌ها از سیم‌پیچی روانی یکسانی بهره می‌برند. و وقتی متوجه شویم که به هیچ‌وجه زندگی ایده‌آلی وجود ندارد و آدم‌ها همه درب‌و‌داغان هستند، آن وقت خیلی راحت‌تر می‌توان خودمان، دنیا و ساکنانش را درک کرد.

این سریال،  درباره‌ی زندگی یک سری مادر تجملاتی و خوش‌پوش است که با ماشین‌های گران‌قیمتشان برای برداشتنِ فرزندان خوشگلشان از مدرسه می‌آیند و در حالی که منتظر آمدن بچه‌هایشان هستند، پشت سر یکدیگر غیبت می‌کنند و برای دشمنانشان افاده می‌آیند و ابرو بالا می‌اندازند و با دوستان صمیمی‌شان در کافه‌های کنار دریا قهوه می‌نوشند و بعد از بازگشت به خانه، عصرها را در حیاط پشتی ویلای چند میلیون دلاریشان که به دریا منتهی می‌شود، غروب خورشید را تماشا می‌کنند.

 طبیعتا برای خیلی از ما سوال این است که چگونه می‌توانیم با کسانی مثل آنها که شرایط زندگی‌شان زمین تا فضا با ما فرق می‌کند ارتباط برقرار کنیم؟ جواب این است که خیلی راااحت ! چون از سوی دیگر این کاراکترها برخلاف تمام ناز و نعمت‌هایی که دارند، از مشکلاتی رنج می‌برند که درباره‌ی‌‌ همه‌ی آدم‌های دنیا واقعیت دارند؛ تنهایی، افسردگی، نارضایتی، فرزندان طغیان‌گر، رابطه‌های زناشویی سرد، وحشتِ از دست دادن کنترل زندگی، بحران‌های میانسالی، ترس از اینکه مادر/پدر خوبی برای بچه‌هایشان نیستند و حتی مورد آزار و اذیت قرار گرفتن در خانه.


جین (شیلین وودلی)، یکی از شخصیت‌های اصلی سریال که به تازگی به همراه پسرش به شهر مونتری کالیفرنیا نقل مکان کرده است، در جایی از سریال می‌گوید: «مثل این می‌مونه که من دارم از بیرون به داخل نگاه می‌کنم. یا مثل این می‌مونه که به این زندگی نگاه می‌کنم و تو این لحظه همه‌چیز فوق‌العاده‌اس، اما این زندگی کاملا به من تعلق نداره». جین یکی از مادرانِ پولداری که بهتان گفتم نیست. او در خانه‌ی چوب کبریتی‌ا‌ش به تنهایی با پسرش روزگار می‌گذراند که اتاق اضافی ندارد و هرشب باید مبلش را به تخت خواب تغییر شکل بدهد، اما این احساس جداافتادگی و متعلق نبودن همان چیزی است که دوستان و دشمنان پولدارش هم احساس می‌کنند. با این تفاوت که آنها طوری در زندگی تجملاتی و چشم و هم‌چشمی غرق شده‌اند که نمی‌توانند به آن اعتراف کنند و به دروغ گفتن به خودشان ادامه می‌دهند.


داستان با یک عمل خشونت‌بار نامشخص در مهمانی‌ای شبانه که توسط مدرسه برگزار شده آغاز می‌شود. از آن مهمانی‌هایی که شرکت‌کنندگانش به شکل بازیگران هالیوود قدیم و خوانندگان مشهور لباس می‌پوشند. چرا که با یکی از آن شهرهای این‌شکلی طرف هستیم! 


در ابتدا نمی‌دانیم این عمل خشن توسط چه کسی انجام شده و قربانی چه کسی است. چون قبل از این که این موضوع لو برود، به گذشته فلش‌بک می‌زنیم و مسیری را که به آن شب ختم می‌شود، دنبال می‌کنیم. دومین مادری که با او آشنا می‌شویم مادلین مارتا مکنزی (ریس ویترسپون) است که در روز اول مدرسه با جین دوست می‌شود؛ او یکی از زنان خوش‌زبان و خوش‌برخورد و گرم و آتش بیار معرکه‌ای است که بودن در کنارشان خوش می‌گذرد. از آنهایی که بزرگ‌ترین خصوصیت مثبتشان این است که می‌توانند به بهترین دوست و غم‌خوارت تبدیل شوند و همزمان بعضی‌وقت‌ها آن‌قدر جوشی و عصبانی می‌شوند که نمی‌توانند وضعیت آدم‌ها و خودشان را درک کنند و در نتیجه از طریق پیش‌داوری‌ها و قضاوت‌هایشان، برای خودشان دشمن‌تراشی می‌کنند و اوضاع را به آشوب می‌کشند.


در لابه‌لای صحبت‌های آنها متوجه می‌شویم که جین مادر مجردی است که برای فراهم کردن زندگی بهتری برای پسرش به مونتری نقل‌مکان کرده است. جین تمام زندگی‌اش را به‌طور تمام و کمال به بزرگ کردن هرچه بهتر پسرش اختصاص داده است و اگرچه نگرانی‌اش درباره‌ی آینده‌ی فرزندش به درد و رنج‌های شخصی گذشته‌اش مربوط می‌شود، اما شرایط روانی درب‌و‌داغان خودش در اولویت قرار ندارد. سومین مادر اصلی قصه سلست (نیکول کیدمن)، بهترین دوست مادلین، زن رازآلود و آرامی است که دوقلوهایش هم‌کلاسی‌های بچه‌های جین و مادلین هستند. هر سه بعد از گذاشتن بچه‌هایشان در مدرسه، در کافه‌ای در کرانه‌ی اقیانوس دور هم جمع می‌شوند و مشکلاتشان را بیرون می‌ریزند، درد و دل می‌کنند، به یکدیگر قوت قلب می‌دهند و هوای یکدیگر را دارند. جین در رابطه با اُخت گرفتن زیگی با مدرسه‌ی جدیدش نگران است. سلست به عنوان یک وکیل حرفه‌ای که دیگر به خاطر شوهرش کار نمی‌کند، با نقشش به عنوان مادری که از صبح تا شب باید در خانه بماند دست و پنجه نرم می‌کند و مادلین هم، خب نمی‌دانم باید از کجا شروع کنم. مادلین مرکز همه‌چیز است. او از آن کاراکترهایی است که چنین دیالوگ‌هایی دارد: «من کینه‌هامو دوست دارم. مثل حیوون‌های خونگی کوچیک به همشون می‌رسم».


مادلین از یک طرف چشم دیدن نیتن، شوهر سابقش با همسر جدیدش بانی (زویی کرویتز) را ندارد و همیشه پس از برخورد با آنها از این عصبی می‌شود که چرا همان نیتن که او را به‌طور ناگهانی ترک کرده بود با بانی این‌قدر خوب و عاشقانه رفتار می‌کند و از طرف دیگر رابطه‌ی خوبی با آبگیل، دختر بزرگش نیز ندارد؛ تین‌ایجری که با تغییر و تحول‌های دوران بلوغ درگیر است و به توجه بیشتری احتیاج دارد. این در حالی است که رابطه‌اش با اِد، شوهر حال حاضرش هم چندان گرم و ایده‌آل نیست. هرچه اِد همسر فوق‌العاده حامی و مهربانی به نظر می‌رسد، مادلین زنی است که توانایی جواب دادن این توجه و عشق را ندارد. شاید به خاطر رازی در گذشته‌اش باشد. یادتان می‌آید گفتم مادلین آتش بیار معرکه است. خب، این خصوصیتش فقط باعث پیچیده‌تر شدن زندگی و گره خوردن هرچه بیشتر افکارش می‌شود. ریس ویترسپون انرژی وحشیانه و قدرتمندی به این نقش آورده است که مادلین را به عنوان نیرویی که دوست ندارید سر راهش قرار بگیرد باورپذیر کرده است. او به‌طرز لذت‌بخشی بعضی‌وقت‌ها به حدی تهاجمی و تنفربرانگیز می‌شود که کاملا باور می‌کنید پتانسیل دست زدن به قتل یا کشته شدن توسط دشمنانش را که از دست او عاصی و کفری شده‌اند، دارد. قابل‌ذکر است که وحشی‌بودن رنتا (لورا درن)، رقیب اصلی مادلین هم به هیزم این دعواهای زنانه می‌افزاید. بچه‌ی ناشناسی در مدرسه دخترِ رنتا را اذیت کرده است. بچه در جواب به این سوال که چه کسی او را اذیت کرده، به سمت زیگی اشاره می‌کند. طرفداری مادلین از جین دوستی او و رنتا را به هم می‌زند و به حملات و ضدحملات آتشینی منجر می‌شود که بعضی‌وقت‌ها از شدت حرص و جوشی که این دو برای کم کردن روی همدیگر می‌خورند، احساس می‌کنید هر لحظه ممکن است سکته کنند.

در ابتدا شاید این‌طور به نظر برسد که  به خاطر این دعواهای زنانه، یکی از آن سریال‌های خاله‌زنکی سخیف است، اما کاملا برعکس. همان‌طور که گفتم با تک‌تک شخصیت‌های اصلی این سریال همچون یک سری «انسان» برخورد می‌شود و به اندازه‌ی تمام لحظاتِ دیوانه‌وار و پرجوش و خروشِ مادلین و رنتا، لحظات آرام و پرسکوتی و تامل‌برانگیزی هم وجود دارند که به درون کالبد این شخصیت‌ها نقب می‌زند و دردها و افکار مغشوششان را بیرون می‌ریزد و آن وقت است که تازه متوجه می‌شوید این کاراکترها چه چیزهایی را تاکنون از ما مخفی کرده بودند و در اوج تنفربرانگیز بودن، چقدر واقعی، زیبا، عمیق، انسان و در نهایت شبیه به خودمان هستند. تمام این کاراکترها در حال حرکت کردن روی لبه‌ی تیغ هستند. نتیجه این است که مادلین شاید توسط بازیگر دیگری به یک هیولای اعصاب‌خردکنِ مطلق تبدیل می‌شد، اما ویترسپون طرف همدردی‌برانگیز شخصیتش را فاش می‌کند. یا رنتا اگرچه در نگاه اول زنی به نظر می‌رسد که به‌طرز کلیشه‌ای و اغراق‌آمیزی برای پیشی گرفتن از دیگر زنان شهر و برتر نشان دادن خودش جوش می‌زند، اما کم‌کم متوجه می‌شویم که او فقط مادری است که نگران سلامت دختر کوچکش است و با این افسردگی دست و پنجه نرم می‌کند که هیچکس دوستش ندارد.


بنابراین اگرچه سریال همچون یک داستان کاراگاهی رازآلود آغاز می‌شود و اگرچه به نظر می‌رسد راز مرکزی قصه این است که چه کسی در شب مهمانی، توسط چه کسی به قتل رسیده است و با اینکه هر از گاهی به آینده فلش‌فوراردهای چندثانیه‌ای می‌زنیم و بازجویی‌های پلیس از آدم‌های دور و اطرافِ شخصیت‌های اصلی را می‌بینیم، اما سریال بیشتر از راز قتل، درباره‌ی کندو کاو در زندگی ظاهرا ایده‌آل و بی‌نقصِ مادلین، سلست، بانی و رنتا، نارضایتی‌هایشان از زندگی‌، مشکلات و درگیری‌های درونی و بیرونی‌شان است. درباره‌ی آشوب‌های شخصی و ذهنی آنها که در حال رسیدن به نقطه‌ی جوش و سرریز کردن است. با اینکه از همان ابتدا می‌‌دانیم این کاراکترها به نحوی در قتلی که در سکانس افتتاحیه دیده بودیم ربط دارند و با اینکه تهدید پری (الکساندر اسکارسگرد)، شوهرِ کتک‌زن سلست همیشه حاضر دارد و با اینکه راز مربوط به قلدری‌های مدرسه و هویت پدرِ زیگی در مرکز توجه قرار دارند، اما چیزی که «کوچک دروغ‌های بزرگ» را به سریال عمیق و جذابی تبدیل می‌کند، مسائل خیلی کوچک‌تر و درونی‌تری هستند.

مثلا آیا مادلین می‌تواند با وجود نیتن و بانی که همیشه جلوی او می‌پلکند و او را کفری می‌کنند، ازدواجش با اِد را حفظ کند؟ آیا رنتا فقط به خاطر جایگاه شغلی بالایش، مادرهای دیگر را آدم حساب نمی‌کند یا مسئله چیز دیگری است؟ آیا جین و زیگی می‌توانند در شهری که این‌قدر همچون بیگانه‌ها با آنها رفتار می‌کنند، زندگی آرام و بی‌دردسری را شروع کنند؟ آیا مادلین موفق می‌شود دختر طغیان‌گرش را درک کند و او هم مادرش را؟ یا آیا تمام این آدم‌ها یک لحظه پایشان را روی ترمز می‌گذارند و سعی می‌کنند وضعیتِ یکدیگر را درک کنند و هوای یکدیگر را داشته باشند؟ نتیجه سریالی است که گوشه‌ای از پیچیدگی سرسام‌آور، درهم‌تنیدگی زندگی آدم‌ها با یکدیگر و اشتباهاتی را که آدم‌های خوب می‌توانند به خاطر تحت تاثیر قرار گرفتن توسط جیغ و فریادهای نزدیکانشان انجام بدهند (مثل جایی که اِد، نیتن را تهدید می‌کند یا جایی که شوهر رنتا با جین برخورد بدی می‌کند) به نمایش می‌گذارد. جین، مادلین، سلست و رنتا شاید در ظاهر دوستان خیلی صمیمی و نزدیک و کاراکترهای آشنایی به نظر برسند، اما به مرور متوجه می‌شویم که این فقط تصویر دروغینی است که آنها از خود نشان می‌دهند. نه فقط غریبه‌ها، بلکه به دیگر والدین، همسرانشان، به یکدیگر و حتی خودشان. در حالی که هراس‌ها و خواسته‌ها و امیدهایشان خیلی پیچیده‌تر از تصویرِ کلیشه‌ای و ساده‌ای است که بروز می‌دهند.

بنابراین برخی از بهترین لحظات سریال جایی است که آنها مجبور می‌شوند احساساتشان را که به زور مخفی نگهشان می‌دارند، برای یکدیگر فاش کنند. مثل جایی در اپیزود چهارم که مادلین رازی را برای سلست فاش می‌کند؛ سلست که واقعیتِ وحشتناک زندگی زناشویی‌اش را از دوستانش مخفی کرده، وقتی با این راز روبه‌رو می‌شود، نمی‌تواند جلوی خنده‌اش را بگیرد. یا در جای دیگری در همین اپیزود، سلست که بعد از مدت‌ها نقش وکیلِ مادلین در یک پرونده‌ی حقوقی را بازی می‌کند، بعد از خارج شدن از ساختمان شهرداری، کنترل اشک‌هایش را در ماشین از دست می‌دهد و به‌طرز دلخراشی فاش می‌کند که دلش برای کارش تنگ شده است. به همین راحتی بخشی از دیوار نامرئی‌ای که بین این دوست‌ها فاصله می‌انداخت فرو می‌ریزد و آنها بهتر می‌توانند یکدیگر را درک کنند و در سطحی عمیق‌تر، با هم صمیمی شوند.  اما می‌دانید کدام لحظات سریال حتی بهتر هستند؟ زمان‌هایی که کاراکترها ساکت هستند و از طریق سکوت به تاریکی آزاردهنده‌ای که مثل هزاران سوسکِ چندش‌آور در زیر پوستشان می‌خزند اشاره می‌کنند. این تاریکی را می‌توانید در نگاه خیره و خالی مادلین در زمانی که هیچکس در اطرافش نیست ببینید. آن را می‌توانید در دویدن‌های جین برای فرار از دست دردهایشان و پشت سر گذاشتن آنها تا جایی که دیگر توانایی رسیدن به او را نداشته باشند ببینید. یا ترس و لرزی که به محض کوچک‌ترین برخورد فیزیکی سلست با شوهرش به درون صورتش می‌دود. به عبارت دیگر پرتلاطم‌ترین لحظاتِ «کوچک دروغ‌های بزرگ» زمان‌هایی است که کاراکترها ساکت هستند. در این لحظات کالبد آنها برهنه است و واقعیتشان آشکار.

برخلاف چیزی که «کوچک دروغ‌های بزرگ» در ظاهر به نظر می‌رسد، این سریال یک داستان کاراگاهی با محوریت رازِ قتل نیست، بلکه یک مطالعه‌ی شخصیتی خارق‌العاده‌ درباره‌ی زنان و چیزی که از دنیا می‌خواهند است. از زندگی زناشویی و وظایفشان به عنوان یک مادر گرفته تا همسری کردن و روابط دوستانه و شغل‌هایشان. درباره‌ی اینکه چگونه بچه‌ها با تمام معصومیتشان می‌توانند در لابه‌لای درگیری‌های بزرگ‌ترها گرفتار شوند و بدون اینکه متوجه شوند تحت‌تاثیر منفی آنها قرار بگیرند. همه‌ی این مادر و پدرها برای فراهم کردن زندگی خوبی برای بچه‌هایشان تلاش می‌کنند، اما نمی‌دانند که آنها به لطف جنگ و جدل‌هایشان در حال قرار گرفتن در مسیر تبدیل شدن به آدم‌های تنفربرانگیزی مثل خودشان هستند.


نظرات 24 + ارسال نظر
مجید وفادار جمعه 12 اردیبهشت 1399 ساعت 03:02 ب.ظ http://vafadarfaz.blogfa.com/

سلام خوبی مهربانو جان
کجایی
نمیای
دیگه قابل نمیدونی

سلام مجید جان اختیار داری چه حرفیه.

amir چهارشنبه 3 اردیبهشت 1399 ساعت 09:47 ب.ظ http://mehrekhaterat.blog.ir/

سرچینگ بهتر فیلم درحوزه فضای مجازی برای من بود که نمونه های ایرانی خلاش حس میشه. اگه من قرار باشه فیلمی بسازم درباره اونایی فیلم میسازم که چند نفر یه وبلاگ میزنن اونوقت همه شونم با یک اکانت یادداشت میذارن و یکی برای نویسنده اصلی یه پستی کامنت میذاره و یه نفر دیگه که اصن اون پست بهش ربطی نداره میاد جواب اینو بده. فک کنم فیلم ترسناکی بشه

اما واقعا ماجرای تلخیه چون 2 بار برای من پیش اومده .

من اولین بار همینطوری تو بلاگستان دست به قلم شدم . یه وبلاگ بود بنام نسوان مطلقه مقیم مرکز . طنز می نوشتیم . یادش بخیر

نسرین چهارشنبه 3 اردیبهشت 1399 ساعت 06:27 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

دستت درد نکنه عزیز دلم

فدات شم عزیز دل

نسرین چهارشنبه 3 اردیبهشت 1399 ساعت 03:06 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

سلام بانوی مهر عزیزم
متاسفانه مجبورم بگم که اون خانواده باید پانزدهم اردیبهشت خانه ی مسکونیشون را ترک کنند اما هنوز مقدار پول جمع شده کافی نیست تا بتونن آلونکی را رهن کنند.
اگر صلاح می دونی این کامنت را تایید کن شاید کسی مایل باشه کمک کنه.
ممنون

سلام نسرین جان
خیلی متاسف شدم عزیزم . من بازم مبلغ کوچیکی واریز کردم امیدوارم دستم برکت داشته باشه و کمک ها برسن

مینو شنبه 30 فروردین 1399 ساعت 08:40 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام مهربانو جان
ممنون از معرفی سریال.امیدوارم بتونم. ببینم.
امیدوارم هر چه زودتر شر این ویروس از سر مردم کم بشه.

سلام مینوی عزیزم . خواهش میکنم منم امیدوارم ببینید و لذت ببیرید . ان شالله

نینا چهارشنبه 27 فروردین 1399 ساعت 11:09 ق.ظ

ممنونم مهربانو جون من این مدلی بلد نبودم دهنم آب افتاد

عزیز منی نینا جان درست کن نوش جانت باشه

مهرگل سه‌شنبه 26 فروردین 1399 ساعت 09:58 ق.ظ

سلام مهربانوجان
من و همسرجان هم خیلی خیلی اهل فیلم دیدن هستیم تو این روزای کرونایی مخصوصا از تعطلات فروردین ما هم سریال Peeky Blinders رو دیدیم. خیلی سریال خوبیه شاید سلیقه خیلی ها نباشه و اولش ارتباط برقرار کردن باهاش بخاطر رنگ های تیره زیادش یکم سخت باشه اما یکم که گذشت آدم مشتاقه ادامه اش رو ببینه ، یادش بخیر کرونا که نبود زیاد سینما میرفتیم سینمایی های ایرانی رو اغلب تو سینما میدیدیم یا از سایت سینما تیکت میخریم. من عاشق فیلم دیدنم ، مخصوصا بعدش که بشینم راجب فیلم حرف بزنم فکر کنم ببینم حرفش درسش چی بود
خلاصه که حتما این سریال رو هم کم کم شروع به دیدنش میکنم قطعا خوشم خواهد آمد.
به امید اینکه خیلی خیلی زود به روزهای عادی زندگیمون برگردیم.

سلام مهرگلکم .
عاالیه عزیزم چه سریال خوبی هم من هلاااک یه سینما و یه تئاترم . باز بشه دیگه ترمز می برم
منم امیدوارم عزیزم

سهیل سه‌شنبه 26 فروردین 1399 ساعت 08:38 ق.ظ http://Www.parchenan.blogfa.com

ممنونم از معرفی این سریال

ممنون از توجه شما سهیل جان

غریبه دوشنبه 25 فروردین 1399 ساعت 07:13 ق.ظ

با سلام
این روزها من واقعا تکدی گری نمی بینم
کسانی که ورقه ای بدست می گرفتن و یا نسخه ای و یا بین الصلاتین بر می خواستند و نیاز خود را اعلام می کردند و یا در کنار خیابان جلو مردم بخصوص خانم ها را می گرفتند و طلب کرایه ماشین تا مقصد می کردند و یا رانندگانی که به عابرین می گفتند پول شان را زده اند و نیاز به زدن بنزین دارند !
دزدی ها و کیف قاپی هم کم شده است
دل رحمی و کرامت مردمی هم بسیار زیاد شده همین خصلت خوب حتما باعث فرار کرونا خواهد شد

سلام
ان شالله

نسرین یکشنبه 24 فروردین 1399 ساعت 05:27 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

از یه گناه احتمالی نجاتت دادم بگو باریکلا

باریکلااا دخترررر

نسرین یکشنبه 24 فروردین 1399 ساعت 11:43 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

حق باتوست. پرسیدم و گویا اشتباه تایپی بوده که معذرت میخوام.

فاطمه رمضانی آبادشاپوری

الآن توی وبلاگم هم عوضش می کنم.
در ضمن زودی بیا پست جدیدمو بخون تا ناخواسته مرتکب یه گناه دیگه نشده باشی.

اومدم ... مرسی از توضیحت

نسرین یکشنبه 24 فروردین 1399 ساعت 03:26 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

نام کامل بانوی نیکوکاری در شیراز خانم فاطمه رمضانی شاپورآبادی هست. خانواده ی پنج نفره نام دیگری دارند و همین خانم رمضانی شاپورآبادی براشون پول جمع میکنه تا سقفی بالای سرشون داشته باشند.

شاپور آباد روستای کوچکی در خفر هست و خفر شهرستان کوچکی نزدیک شیراز.

عزیزم وقتی شماره کارت ایشون رو وارد میکنی اسم رو میزنه " فاطمه رمضانی آباد شاپوری مغایرت در انتهای نام فامیل وجود داره چون تو اسمشو می نویسی شاپور آبادی که این نیست .. فکر میکنم جابجا شده البته ما چون موقع واریز بهمون تاکید کردن که اسم کاملا باید مطابق چیزی که اعلام شده باشه این سوال پیش اومده من حتم دارم خطای نوشتاری پیش اومده . البته ما همه واریز کردیم و طبق گزارشی که تو دادی ظاهرا درست هم واریز شده و وجه به خانم رمضانی رسیده . من تو واتس اپ برات عکس رسید بانک رو می فرستم تا ببینی انتهای فامیلی مغایرت داره . احتمالا چون تو خودت پول رو مستقیم واریز نکردی و به واسطه ت دادی متوجه این مغایرت نمیشی .
شهرستان خفر رو اکثرا اسمش رو شنیدیم همه عزیزم .

نینا شنبه 23 فروردین 1399 ساعت 07:19 ب.ظ

سلام مهربانو جون یه خواهش داشتم میشه دستور کوکوسبزی رو اینجا بنویسید

سلام عزیزم چشم برات می نویسم در واقع دستور خاصی نداره یه کوکوسبزی مستطیل با ضخامت کم درست کن(چون قراره رول بشه و ضخیم باشه رول نمیشه) بذار خنک بشه کاملا . روی سلفون یا کاغذ روغنی یا هر چیزی که بهت کمک میکنه راحت رول کنی بذارش بعد سطحش رو. ماست چکیده بمال مثل سس یا اگر ماست نمیخوای همون سس مایونز یا هر چی دوست داری بمال روش ژامبون یا پنیر مخصوص ساندویچ یا هر دوش رو بذار و بعد سفت رول کن ( راستی انقدر ماست نمال که ازش بزنه بیرون یکمی از کناره ها فاصله داشته باشه بهتره) بعد از رول کردن با همون کاغذ یا سلفون بذارش تو یخچال چند ساعتی بمونه تا خوشمزه تر بشه بعد بیارش بیرون کاغذو از دورش بازکن و با چاقو اره ای برش بزن . نوش جونت

نسرین شنبه 23 فروردین 1399 ساعت 02:21 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

سلام بانو جانم
با تشکر از کمک هایی که توسط تو و دوستانت شد باید یه گزارش کوتاه بدم.
با تشکر از کسانی که به خانواده ی نیازمند کمک های مالی فرستادید باید بگم دستتون درد نکنه.

تا بحال 29،844،692 ریال جمع آوری شده که البته 600 هزار تومان توسط خود خانم شاپور آبادی اضافه شده.
خانه ی بسیار کوچکی براشون پیدا شده با رهن پنج میلیون تومان و اجاره دویست هزار تومن اجاره.
اگر خواننده ای از این موضوع اطلاع نداره، اطلاعیه ی قبلی را تکرار می کنم شاید مایل به کمک باشید. بنظرم بهتر از نذری ریختن در ضریح امامزاده هایی باشه که نیازی به اون پول ها ندارند.

یک خانواده پنج نفره در یک روستای خفر نیاز مالی شدیدی دارند. اجاره خانه شان عقب افتاده و صاحبخانه آنها را جواب کرده. زن خانه دار و مرد کارگر روزمزد بوده که بیکار شده و در حال حاضر بستریست. آنها سه فرزند دارند.
اگر کسی تمایل و امکانش را دارد، شماره حساب این است:

بانک ملی به اسم فاطمه رمضانی شاپورآبادی
6037997483834041
با سپاس بیکران

سلام نسرین جان
خیلی ممنونم از توضیحاتت عزیزم امیدوارم کمک های بیشتری جمع آوری بشه و مشکل این بنده خداها موقتا حل بشه ..همه میدونیم که هم نیازمند واقعی زیاده و هم مشکلاتشون با این کمک ها کاملا حل نمیشه .. ما هم درحد توانمون دست همو میگیریم تا باری کوچیکی رو از دوش همنوعانمون برداریم و درواقع وظیفه ی اونایی که مسئولش هستند وبعلت دزدی های میلیارد دلاری، وقت ندارند به این امور بپردازند رو انجام میدیم .. باز خدا رو شکر هنوز غیرت داریم وبه مشکلات ، بی تفاوت نشدیم .
دوستان در مورد تفاوت اسم کسی که کارت بنامش صادر شده هستند با چیزی که نوشتی . من فکر میکنم تو انتهای فامیل خانم رمضانی رو جابجا مینویسی لطفا اصلاحش کن و در این مورد هم توضیح بده عزیزم .

کیهان جمعه 22 فروردین 1399 ساعت 04:57 ب.ظ http://Mkihan.blogfa.com

مواظبدخوتان باشید
نگرانتانم

نگران نباش کیهان جان تا اونجایی که در توانمه دارم از خودم و مهردخت و دارسی مراقبت میکنم . شما هم مراقب خودت و عزیزانت باش

amir جمعه 22 فروردین 1399 ساعت 03:14 ب.ظ http://mehrekhaterat.blog.ir/

یه بازی کامپیوتری هست به اسم طاعون
ویروس درست میکنی بعد تو هر جایی دلت خواست پخشش میکنی و نگاه میکنی ببینی چطور مردم منطقه ، کشور و دنیارو رو مریض میکنه ، جالبیش اخبار سازمان بهداشت توی اون بازی هست که مرتب زیر نویس میکنه

گمونم بازی ترسناک و وحشتناکی توی این شرایط باشه ، نه ؟

خیلی ناراحت کننده ست گاهی با مهردخت در مورد این بازی ها صحبت میکنیم . حتی بازیشم بده

amir جمعه 22 فروردین 1399 ساعت 03:10 ب.ظ http://mehrekhaterat.blog.ir/

حسش باشه ، کامنتام قد همین پست شما میشه

خیلی خوبه اتفاقا

الهام رضایی جمعه 22 فروردین 1399 ساعت 01:18 ق.ظ

تو فیلیمو دیدم دوبله اما سانسور شده

الهام جان شاید تنها فیلمی که تا الان دیدم و معتقدم اگر سانسور بشه به محتوی ضربه جدی میخوره همین فیلم باشه چون بقیه فیلم ها جهت تلطیف روابط یا بحث تجاری بودنشون صحنه دارن ولی این فیلم صحنه هاش کاملا مرتبط با بحث روانشناسیشه
امیدوارم تو از دیدنش هم لذت برده بلشی هم اون نکات ریز و درشت رو گرفته باشی

مینا جمعه 22 فروردین 1399 ساعت 12:23 ق.ظ

مهربانو جان میشه بفرمایید فیلم از کجا دانلود کنیم که زیرنویس داشته باشه یا دوبله باشه. ممنون میشم راهنمایی کنید.

مینا جان مهردخت فیلم ها رو با کیفیت خوب و مناسب از سایت سریال باران دانلود میکنه زیر نویس ها هم همونجا هستند عزیزم

ماجد پنج‌شنبه 21 فروردین 1399 ساعت 09:22 ب.ظ

سلام مهربانو جان
ارادت
خوبیم همگی شکر، فقط غم دوری اذیت میکنه اینروزا
ممنون ان شاءالله شما و عزیزات در نهایت سلامتی و آرامش باشید

سلام
قربانت خدا رو‌شکر که خوبید میدونم چی میگی همه شرایط مشابه داریم تقریبا
ممنونم همچنین

باشماق پنج‌شنبه 21 فروردین 1399 ساعت 08:29 ق.ظ

با سلام
من سریال ها آن هم نمی بند نگاه کردم
ولی برنامه ی غنچه ها کانال ۴ پیرامون موسیقی سنتی را کامل می دیدم ساعت پنج تا ۶ عصر
دو تا فیلم هم دختر دانلود کرده بود آنهم خواب و بیداری دیدم
ولی عصر ها که با رعایت ایمنی پیاده روی می روم رادیو گفتگو را گوش می دهم که واقعا شنیدنی است

سلام
خوب معلومه با فیلم میونه ندارید بیشتر حواس سمعیتون رو بکار می گیرید نه بصری

نسرین پنج‌شنبه 21 فروردین 1399 ساعت 03:09 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

روزهای سختی را میگذرونیم. در این شکی نیست.
دیدن فیلم خوب نعمتیه اونم وقتی کسی که قبولش داری و باهاش هم سلیقه ای معرفیش کرده باشه و بدونی وقتت هدر نمیره.

عزیزمی ..مرسی نسرین جون

ماجد چهارشنبه 20 فروردین 1399 ساعت 11:38 ب.ظ

سلام مهربانو خانم عزیز
وقت بخیر
ممنون از معرفی، ان شاءالله چند روز آینده میبینیم
این مدت فیلم دیدم، کتاب خوندم و یه مقدار تفکر در رابطه با چگونگی جمع و جور کردن جهت تهیه منزل
و خواااااب

سلام ماجد عزیز دوست خوب قدیمی .. حال و احوال خودت و خانواده چطوره؟ انش الله که برقرار و سلامت باشید .
خیلی هم عاالی آره این خواااب که گفتی رو با همه ی سلول هام درک کردم .. خیلی وقت بود انقدر خوب استراحت نکرده بودم

سوگل چهارشنبه 20 فروردین 1399 ساعت 03:18 ب.ظ

مهربانو جون ، کار دشوار دوستی با طبقات خیلی مرفه س .هر قدر در زندگی دچار معضل باشن خودشون را از بقیه متفاوت می بینن ;نود درصد روحیات و آسیبهای مشترک دارن رفتارخلاف میل شان برابر است با جنگ و جدل ;هر قدر خوب باشن به خاطر شرایط خاصشون ، دچار معضلات خاص پولداری میشن (بیگانگی).آنهایی که نسل در نسل پولدارن از دریچه نگاهشون دنیا و آدمهایش صفر تا صد است .دردمندن ولی آسیبهایشان با ما که مردم عادی هستیم، متفاوته ;

سوگل جان با نظرت مخالفتی ندارم ولی اساس داستان این سریال مبتنی بر دغدغه های مشترک انسانهاست و مخصوصا اینکه نشون میده چطور اشتباهات ما میتونه نسل های اینده رو هم دچار معضل و گرفتاری کنه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد