دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"کار امروز رو به فردا نندازیم"

یه عزیزی تکه زمینی که سالهای قبل از مادرش بهش ارث رسیده بود رو فروخت. می خواست با پولش چند تا کار رو انجام بده، همه ش رو ریخت به حساب من و گفت مهربانو جان حساب کتابش با تو باشه هر وقت بهت گفتم فلان پول رو بریز فلان جا ، زحمتشو بکش گفتم چشم . 

یه حرفی هم زد که بال درآوردم . 

گفت:  از این پول یک میلیون تومن بده به نیازمندی که خودت صلاح میدونی . گفتم آی بچشششم. 

از اون روز دنبال کیس هایی که میشناسم بودم و تو ذهنم سبک سنگین می کردم .

 آخر به ذهنم رسید همین خانم مسنی که سالهاست تو چهاراه دَم اداره،  تو ذل آفتاب و تیزی سرمای زمستون میبینمش که دستمال می فروشه رو کمک کنم . 


روز اول دیرم شد،  گفتم ولش کن فردا.

روز دوم یکی اومد باهام به حرف زدن، یادم رفت .

روز سوم مجبور شدم یه مرخصی ساعتی بگیرم برم بیرون و بیام، وقتی برگشتم انقدر گرمم بود و کلافه بودم ، گفتم بذار فردا. 

روز چهارم ندیدمش 

روز پنجم من اداره نبودم 

روز ششم تعطیل رسمی بود

روز هفتم صبح نبود، طرفای ظهر از اداره اومدم بیرون یه نگاه انداختم ندیدمش .

روز هشتم تا ساعت دوی بعد از ظهر،  سه بار رفتم بیرون سرک کشیدم ، نبود .

روز نهم تو راهِ اداره و موقع رانندگی ، به غلط کردن افتاده بودم که دیدی چی شد .. پیرزن غرق در مشکلاتش بود و من انقدر دست دست کردم 

یه عالمه بخاطر سهل انگاریم به خودم فحش دادم. ماشینو پارک کردم، هنوز تو فکرش بودم که دیدم از اون دور داره لنگون لنگون نزدیک میشه .. 


انگار دنیا رو بهم دادن .. رفتم طرفش و گفتم : سلام پس کجا بودی این چند روز ؟


گفت: خیلی پاهام درد میکرد اون پیرمرد هم مریض بود گفتم بمونم یه ابی بدم دستش . (خودش و شوهر از کار افتاده ش تنها زندگی میکنن)

با خوشحالی گفتم یه شماره کارت بده، یه بنده خدا من رو واسطه کرده بهت کمک کنم . 

چشماش برق زد و شروع کرد به دعا کردن و گفت : یه کارت دارم شماره ش رو بلد نیستم خونه ست فردا میای بیارمش؟ 


گفتم : آره . 

باور کنید فردا صبح دلم شور میزد که باز نبینمش .. ولی خدا رو شکرفرداش  وظیفه مو انجام دادم . 


خیلی حس بدی بود اون چند روز .. همه ش خودم رو ملامت می کردم که چرا هی امروز فردا کردم ..

 به خودم میگفتم: زن ... اون  پول تو حسابته که خودت میدونی مال تو نیست و یکی هست که خیلی بهش احتیاج داره و تو خیلی راحت و بی تفاوت امروز فردا کردی . درسته اون خبر نداشت ولی من که خبر داشتم قراره بهش برسه !!

*********

راستی بچه ها یه خانم نازنین از دوستان همین خونه اقدام به یه کار خیلی قشنگ کرده . با گروه" باور "همکاری میکنه و با کمک زنان سرپرست خانوار اقدام به تولید ماسک های قابل شستشو و فیلتر دار کردن . 

حالا جالبیه کارشون اینه که هم خودشون آلبوم برای انتخاب دارن، هم شما میتونید بر اساس سلیقه تون عکس انتخاب کنید براشون بفرستید و اونا تبدیل به ماسک کنند و براتون ارسال کنند ، هزینه ی هر دوتاشم مثل همه و اون ویژه ها بیشتر نیست . 


من و مهردخت صاحب شش تا ماسک براساس علاقمندیمون شدیم . 



سمت چپ از بالا ماسک های من هستند

1- "آبی دریا قدغن"  تکه ای از ترانه ی زیبای "شهیار قنبری " به همین نام قدغن . 

2-"مبادا  که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من" تکه ای از شعر زیبای" واحه ای در لحظه " یا همون " پشت هیچستان" معروف شاعر محبوب از گذشته تا هنوزم " سهراب سپهری " با تصویر قشنگی از نیمرخ خودش در سمت چپ .

3- تصویری از شاهکار "میکل آنژ"که همون تابلوی"  آفرینش آدم باشه"

سمت راستی ها مال مهردختند:

اولی  آهنگ Sunflower Vol6 با صدای خواننده ی محبوب مهردخت "هری استایلز" ه

دومی تصویر همون " هری"، و تتو های معروف روی بدنش . 

و سومی هم سیبیل معروف آقاشون  "سالوادور دالی" پروردگار سورئال و عشق مهردخته . 

آدرس پیجشون رو میذارم براتون دوست داشتید برید سفارش بدید و صاحب ماسک های منحصر به فرد بشید . 


@chehrak_mask



دوستتون دارم



نظرات 18 + ارسال نظر
راحیل چهارشنبه 26 شهریور 1399 ساعت 11:53 ب.ظ

سلام من سالهای خیلی دور تورو میشناسم و خیلی بی وقت بود ک گمت کرده بودم
خیلی خوشحالم که دوباره پیدات کردم

سلام راحیل جان . خیلی خوشحالم و باعث افتخارمه داشتن دوستان قدیمی رو درکنارم

ملیکا چهارشنبه 26 شهریور 1399 ساعت 12:00 ق.ظ

سلام مهربانو جان
بر هر چه همی لرزی می دان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد
مولانا
خوشا به حال تو مهربانو جان و نسرین جان و این دل عاشق و دریایی تون.در حقیقت برای همین به این دنیا اومدیم.

سلام عزیز من . دوستت دارم ملیکای نازنین دوست مهربون و فهیم من

نسرین یکشنبه 23 شهریور 1399 ساعت 12:04 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

آخ که چقدر گلی...
خیاطی برای من عشقه، زحمت نیست.
خوشحالم در کنارتم

عاااشقتم خواهر جون

طیبه شنبه 22 شهریور 1399 ساعت 10:02 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog

عزیزم نوشته های تو هیچکدوم روزمرگی نیست ، همش عاطفه. همش مهر و محبت،
خداروشکر که تونستی پول رو برسونی
راست میگی الان همه دور و بر خودشون نیازمند زیاد دارند ،مخصوصا بعد از کرونا
ما خانوادگی به چندنفر نیازمند که می شناسیم گاهی کمک می کنیم و باور کن که یکی از اونا که مادر دوتا پسر معلول ذهنی هست ، من هر وقت حتی اگه فقط ده هزارتومن بهش برسونم ، خدا از محلی که باورم نمیشه خیر و برکت برام میاره، اونقدر که من به اون ایمان آوردم دیگه
خدا کنه آدم هایی مثل خودت و نسرین خانم و مگین جان و آقاسینا همیشه ی همیشه تندرست و سالم باشید که خدا لایقتون دونسته برای خیر رسانی
خدا قوت
ماسک ها خیلی نازند مخصوصا آبی دریا ، خیلی هم به همه چیزت میاد
ه

عزیز منی طیبه جانم .
همینطوره عزیزم من به کارما معتقدم و میدونم که این برکت در جهان آفرینش در حال گردشه .
خدا به تو و امثال تو هم تندرستی و عزت بیشتری بده عزیزم

فدااات اون به همه چیزت میاد رو خیلی دوست داشتم

ترانه جمعه 21 شهریور 1399 ساعت 12:13 ق.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

چه خوبه که مردم بهم کمک میکنن. دولت که ظاهرا اصلا نمبینه نیازهای مردم رو.
اون ماسکها خیلی قشنگن مبارک هردوتون باشه. و امیدوارم بزودی دیگه نیازی بهشون نداشته باشیم.

نه میبینه ، نه براش مهمه .
ممنونم عزیزم .. ان شالله

parinaz پنج‌شنبه 20 شهریور 1399 ساعت 11:46 ب.ظ http://parinaz95.blogfa.com

خدا خیرتون بده مهربانو جون که تو این وضعیت دلش شاد کردید،هم شما هم اون شخصی که بهتون این سفارش قشنگ کرده

چقدر ماسک های جالب و زیبایی

عزیزمی پریناز جان خدا اون مادر رو رحمت کنه و به این فرزند سلامتی بده ... منم واسطه بودم فقط .
ممنونم نازنین

شارمین پنج‌شنبه 20 شهریور 1399 ساعت 11:18 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام.
من به محض دیدن ماسکها متوجه شدم کدوماش مال خودته کدوماش مال مهردخت

سلااام
عزززیز دلم شما کارت دررررسته

نسرین پنج‌شنبه 20 شهریور 1399 ساعت 02:28 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

خالصانه ازت خواهش می کنم دیگه هیچوقت از واژه "دستاتو می بوسم" برام استفاده نکن.
تو عزیز دلمی، خواهرمی، محرم رازمی، همدم و مونسمی... بذار کنارت راحت نفس بکشم. کاری از دستم برای کمک به دیگری بر بیاد باید انجام بدم. همین.

وقعا دست مهربون و زحمتکش بوسیدن داره نازنینم . کنار من راحت تریتن بااش
بهترین ها منتظرت باشه عزیزم

نسرین پنج‌شنبه 20 شهریور 1399 ساعت 02:24 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

مهربانو جان
بعد از تبدیل پول استرالیا به نیوزیلند و واریزیش به ایران / چهل تومن کم آوردیم. استفاده از حساب قدیمی لازم شدیم عزیز دلم

عززیزمی نسرین جون اصلا نگران این چیزا نباش .. به حساب قدیمی خیریه دست نزدم این مبلغ ناچیز رو از حساب شخصیم تامین کردم که یک هزارم کمکی که تو کردی رو منم سهیم باشم

غریبه پنج‌شنبه 20 شهریور 1399 ساعت 11:24 ق.ظ

با درود
مثل همیشه
عالی
مادر خدا بیامرزم هر وقت سری بهش می زدیم موقع خروج صدقه کنار می گذاشت
یک بار موقع خروج
گفت این صدقه را بگذار توی کیسه صدقات
یک تراور پنجاهمین بود
من آنرا داخل کیسه گذاشته و چهل تومن برداشتم و داخل کیف خرجی اش گذاشتم
یعنی مادر چه خبره صدقه ده تومن بسه
نتیجه اش
موقع خروج از پارکینگ منزلش درب سمت راست به دیوار گیر کرد
و کلی خسارت بمن زد
البته به خودم نهیب زدم
مرد حسابی
پول مگه ما تو بود زورت آمد صدقه بدهی
آخه به تو چه

ماسک های با سلیقه تزئین شده

دردو بر شما
ممنونم غریبه جان .
خدا رحمتشون کنه مادر رو مثل اون جواهر دیگه پیدا نمیشه .
مرررسی بله کارشون واقعا زیباست

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 20 شهریور 1399 ساعت 10:44 ق.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
این که مردم اون قدر به شما اعتماد دارند که پولشونو میریزن به حسابتون خودش خیلی معنی داره

سلام آقای دکتر
و این چیزیه که همیشه به چشم یه ثروت معنوی که قابل محاسبه نیست بهش نگاه کردم و خدا رو شکر خیلی از کمک هایی که تو این 15-16 سال وبلاگنویسی تونستیم انجام بدیم صرفا به واسطه ی همین اعتمادی که دوستان ندیده بهم داشتن، انجام شده .
یادش بخیر الان مردم خودشون خیلی گرفتار شدن و معمولا در اطرافیانشون کسی رو دارند که مستقیم بهش کمک میکنند . یه زمانی که پنج میلیون پول خیلی خوبی حساب میشد تو 24 ساعت برای یه بچه ی نازنین پروانه ای جمع کردیم .
هیچوقت فراموش نمیکنم و همیشه قدر میدونم این ثروت رو

نسرین پنج‌شنبه 20 شهریور 1399 ساعت 02:19 ق.ظ

دوازده تومن بود که پنج تاش جمع شده بود بقیه را دادم راحتش کردم. بگذار برای کار بعدی

فدات عزیزم .. دستاتو میبوسم من میدونم چقدر سخت و با عشق کار میکنی

نیلوفر چهارشنبه 19 شهریور 1399 ساعت 11:27 ب.ظ

مهربانوی ما از نابهای روزگاره!❤️
اینقدر دیر به دیر ننویس فقط

فدای تو نیلوفر عزیزم .
چشششم نازنین

منجوق چهارشنبه 19 شهریور 1399 ساعت 06:42 ب.ظ

دست تو واون دوستت رو می بوسم

عزززیز دلمی منجوق جانم صورت ماهت رو میبوسم

سمیرا(راحله) چهارشنبه 19 شهریور 1399 ساعت 05:42 ب.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

چه طرح های قشنگی انتخاب کردید

من ماسکام رو با شال هام ست میکنم

قربونت عزیز دلم
آره ست شال و ماسک هم خیلی خوشگل میشه

سمیرا(راحله) چهارشنبه 19 شهریور 1399 ساعت 05:39 ب.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

الهی که صد برابر این کمک هایی که در حق دیگران میکنید
سلامتی و آرامش و دل خوش نصیب خودتون شه نازنینم

قربونت عزیز دل نازنینم .. ممنونتم البته گفتم که من فقط یه واسطه بودم

سینا چهارشنبه 19 شهریور 1399 ساعت 05:36 ب.ظ

دیگه قرار نشد من رو چوبکاری کنید.

خدا رو شکر که در مورد کمک به اون خانم ، گفته مرحوم قیصر امین پور "گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود" مصداق پیدا نکرد.

آره واقعا خدا رو شکر
خیلی عزیزی سینا جان

نسرین چهارشنبه 19 شهریور 1399 ساعت 05:18 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

خب پس بالاخره صاحب اصلی پول آمد!
ممنون ازت بابت وصل کردنم با دوست خوبت آقا سینای مهربون. قراره فردا با کمک هم پول را به نیازمند برسونیم.

بله واقعا نسرین جون
عززیز دلم هم تو هم سینا از بهترین و عزیزترین دوستان من هستید و کم از خواهر و برادرم ندارید . خدا هردوتون رو خیر بده .
درمورد این نیازمند جدید هم شاید منم بتونم از اون حساب قدیمی مخصوص خیریه کمک کنم بگو چقدر دیگه باید تامین بشه ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد