دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"صد رحمت به جانوران"

والا تقریبا یکسال و چند ماهی  میشه که داریم با دختر کوچولوی خونه مون " دارسی" زندگی می کنیم. 


دارسی،  خیلی گربه ی آرومیه و اگر بخوام با تیپ های شخصیتی انسانها مقایسه ش کنم، باید بگم بشدت درونگراست . معمولا" کاری به کار ما نداره و یه جوری رفتار میکنه که انگار بود و نبودمون براش یکیه . از بغل کردن زیاد خوشش نمیاد ولی خیلی وقتا باهاش بازی میکنیم ، می چلونیمش و از وجودش لذت می بریم . با همه ی اینها امکان نداره بخوام بهش غذا بدم نیاد دور و برم و هی سر و بدن و دمش رو بهم نماله .. خیلی وقتا  با  نگاه معصومانه ش بهم زل میزنه و میو میوهای ظریفی میکنه که همه ش حاکی از قدردانی و تشکره . 


حالا من نمیدونم ما مردم (دور از جون شما که دارید می خونید) چمون شده که نه معرفت داریم ، نه فرهنگ . قسمت انسانیت وجودمون خیلی کم رنگ شده .. انگار از دیگر آزاری لذت می بریم و اگر امکانش رو پیدا کنیم که قدرت بیشتری نسبت به بقیه ی مردم پیدا گنیم ، حتما تا اونجایی که بتونیم آزارش میدیم و علافش میکنیم تا یادش بمونه که اون درجایی ایستاده که ما بهش نیاز داریم و میتونه برامون اطوار بیاد. 


البته انگار مشکل از فراموشی منه . یادم افتاد چند سال پیش که زمین خوردم و لب بالام پاره شد ،ساعت هفت صبح با حال زار  رفتم داروخانه شبانه روزی و دیدم فقط خدمتکار هست و داره جارو میزنه .


 بهش گفتم ماسک میخوام . گفت: چندتا میخوای؟ گفتم : نمیدونم دونه اییه یا بسته ای هر جور شما برات ممکنه بهم بده . 

خندید و گفت اصلا نمیدم. جا خوردم ... گفتم : یعنی چی؟ چرا نمیدی ؟ گفت : دوست ندارم . 

و من درحالی که مثل ابر بهار اشک می ریختم . رفتم یه دارو خانه دیگه پیدا کنم . (دوستان قدیمی یادشونه حتما)


ازبحث دور نشیم . موضوع اینه که من از فردای فروش خونه ، شروع کردم دنبال خونه گشتم. 


متاسفانه خونه های درست و درمونی بهم نشون نمیدادن . قیمت ها تو چند روز اخیر وحشتناک بالا رفته بود و صاحبخونه های بی انصاف از آب گل آلود ماهی می گرفتن. با بودجه ای که من داشتم یکمی قبل از این، میشد خونه هایی گرفت که کاملا بای میلم بود ولی با گرونی دلار و ملک و اوضاع شیر تو شیر مملکت بی صاحب ، دیگه بودجه م خیلی هم چنگی به دل نمیزد. 


اولویت هام برای انتخاب این بود که نزدیک خونه ی مامان اینا و اداره م باشم (هر دو فاصله ی کمی با هم دارن) اینکه حتما دوتا خواب استاندارد داشته باشه ، چون وسایل مهردخت زیاده و اتاق خواب کوچولو به دردش نمیخوره . 


و اینکه حتما پارکینگ داشته باشه .. اگر طبقه اوله که هیچ ولی طبقات بالاتر آسانسور داشته باشه . 


بالاخره جمعه ی قبلی یعنی چهارم مهر یه خونه رو پسندیدم .. همه ی شرایطی که من میخواستم  رو داشت ولی آشپزخونه ش ضعیف بود . بعد از ظهر با نفس بیرون بودیم ، دیگه تصمیمم رو گرفته بودم که به مشاور املاک زنگ بزنم و بگم با مالک قرار بنگاه بذاره که مهرداد تماس گرفت و گفت تو مجتمع مامان اینا و همون بلوک مامان اینا و همون طبقه ، یه واحد 110 متری دوخوابه تخلیه شده . 


من و نفس از ذوقمون بال درآوردیم یعنی مهرداد داشت ادرس آپارتمانی رو میداد  که با آپارتمان پدرم فقط یک در فاصله داشت و این برای خانواده ی ما فوق العاده بود چون مهرداد داره میره کانادا و مینا داره ازدواج میکنه و مامان و بابا واقعا به کمک و مراقبت نیاز دارند . 

گفتم مهردادمالکش از همکاراست؟ گفت : آره ، چند سال که مثل بابا دریایی بوده و چند سال هم تو کادر خشکی و اداره ی خودتون بوده .. چند سالی هم هست که باز نشست شده .. تو فلانی رو نمیشناسی؟؟ گفتم چرا اسمش آشناست میدونم کدوم فسمت بوده ولی با هم کار نکردیم . حالا  کی میشه آپارتمان رو دید ؟ 


گفت : مستاجر قبلی کلید رو برده هنوز تسویه کامل نکردن ولی من به مدیر ساختمون آقای شاکری میگم که هماهنگ کنه . (آقای شاکری هم از همکارای بازنشسته ی خودمونه)


عاقا این صحبت ها شد و ما خوشحاال که همچین موقعیت خوبی پیش اومده ، ولی نمیدونم بگم اصلا کااش این موقعیت پیش نیامده بود یا نگم ؟ چون از همون شب تا الان که دارم براتون می نویسم مالک نامحترم ما رو سر کار گذاشته . یعنی هر دقیقه گفته امروز ، فردا . 

البته دوشنبه ی هفته ی قبل خودش بدون کلید آمد تو دفتر مدیر مجتمع و با هم صحبت کردیم و بهش گفتم برام مهمه نزدیک مامان اینا باشم و حواسم بهشون باشه و درضمن امنیت ساختمون برام مهمه . 


اونم از وقتی آپارتمان رو حدود بیست سال قبل تحویل گرفته داده اجاره . اولین مستاجرش 11 سال و این دومی 9 سال اونجا نشستن و مالک محترم نظرشون این بود که هیییچ بازسازی نمیخوان انجام بدن و با منت می گفتن من نقاشی میکنم براتون!!! 

این آقای شاکری بنده خدا هم می گفت: باباا باید کابینت ها عوض بشه و ایراد ها برطرف بشه بعد 20 سال . فکر کنید منم هنوز خونه رو ندیدم و اصلا نمیدونم در چه شرایطیه . 


خلاصه آخرش گفت حالا بذارید من فردا کلید رو بگیرم از قبلی شما خونه رو ببین . گفتم باشه . 

فرداش شد این شنبه   ساعت 11 شب!!!!!یعنی باورتون نمیشه من از کی نشستم تو خونه ی بابا اینا که بالاخره کلید بیاد ، هی گفتن الان میاد ، دوساعت دیگه میاد . 


آخرش رفتم خونه رو دیدم و انصافا به اون بدی که فکر میکردم نبود . حالا از شنبه قراره بیاد یه چیزی بنویسیم و من یه پولی بدم تکلیفم معلوم بشه و نشده . 


هر روز یه حرف میزنه ، یه وقت میگه میخوام کابینت عوض کنم ، یه وقت میگه فقط درهاشو عوض میکنم ، یه وقت میگه گرون تر میدم ، یه وقت میگه بیا کابینت عوض کنیم نصف ، نصف پولشو با شما بدیم !!! دیوانه م کرده و هییییچ وقت انقدر خودم رو صبور ندیده بودم که دارم با این مردک مدارا میکنم فققققط بحاطر بابا اینا و امنیت مجتمع. 


تمام این روزا دنبال خونه بودم همچنان و تکلیفم معلوم نیست . همین که میخوام یه جا دیگه رو تموم کنم یه تلفن میکنه و همه ی برنامه هامو خراب میکنه . 


اون آقای شاکری هم هی میشینه زیر پاش میگه : عقل داشته باش .. بیا خونه ت رو بازسازی کن بده مهربانو ، مهربانو هم خونه رو مثل دسته ی گل بعدا تحویل میده چون فقط دو نفرن و خونه ی پدریشم واحد بغلیه و مهربانو همه ش یا اداره ست یا کنار پدر و مادرش . هی اونو وسوسه میکنه که من رو از دست نده ، هی من رو وسوسه میکنه که کدوم خونه از اینجا برات بهتره . 


خلاصه خیل سخت تر از اونی که فکر میکردم شده کارم و دست و دلم به هیچ کاری نمیره .. یعنی از بلاتکلیفی متنفرم و سرم اومده . 


الانم زنگ  زد شاکری ،دوباره گفت تا چند ساعت دیگه قرار میذاره بیاید قرار داد بنویسیم . گفتم آقای شاکری من یک ریال این آقا رو قبول ندارم و حرفش برام معتبر نیست من امشب تکلیفم رو مشخص میکنم یا کوچه ی هما رو می گیرم یا اینجا رو . تا عصر منتظرم اگر ایشون اومد و نوشت که نوشت وگرنه همونجا رو تمومش میکنم . 


کوچه هما ، کوچه بغلی مامان ایناست که بن بست دنج و خوشگلیه خونه فول امکاناته،  85 متره که بازم برای من مناسبه ولی یه کوچولو قیمتش زیاده که برام مهم نیست و میتونم بگیرمش . مالکشم یه خانم بسیار محترمه که از من خوشش اومده و دوست داره خونه رو به من بده . 


دیشب به شاکری گفتم ، چقدر باید دل آدم کوچیک باشه !!! این آقا یه واحد آپارتمان داره نمیدونه وقعا با خودش چند چنده .


دوستان قدیمی  اینجا یادشونه که ، خونه ی پدریم،   5 واحد مسکونی داشت که یکیش رو خودم زندگی میکردم و 4 تاش رو همیشه برای خواهر و برادرام اجاره میدادم.


یادتونه همیشه فردای اسباب کشی همسایه های جدید واولین روز  ورودشون به ساختمون  ، پشت درواحدشون یه جعبه شکلات با دست خط خودم و خوش آمد گویی می ذاشتم؟؟ 


تا اونجایی که درتوانم بود نذاشتم آب تو دلشون تکون بخوره؟؟ و تنها توقعم این بود که ماشین روی پل خونه ، پارک نکنند که انصافا " نمی کردند . 


دلم میخواد ویس هایی که این شبا همسایه هام برام می فرستند تو گوشیم و میگن مهربانو تو صاحبخونه ی رویایی ما بودی . یکیشون میگفت وقتی بنگاه خونه ی شما رو معرفی کرد بهمون گفت مالک همونجا زندگی میکنه من خیلی ناراحت شدم و استرس گرفتم ولی بنگاه گفت : این جزو آپشن های این خونه ست چون یه مدت که اونجا زندگی کردید می فهمید که  مالکش یه فرشته ست  که  همونجا زندگی میکنه و واقعا ، وقتی اومدیم خونه و شما رو دیدیم ، با وجودی که خونه اون خونه ای نبود که دنبالش بودیم ، فقط بخاطر انرژی مثبت و روی خوشی که از شما دیدیم ، قرار داد رو بستیم . 


از طرفی یکعالمه حس خوب بهم دست میده از اینکه تونستم انسان باشم و خاطره ی خوبی برای همسایه هام به یادگار بذارم ، از طرفی دلم می گیره که پس چرا نوبت من که شده اینطوریه؟؟ 


چی بگم ؟ ببخشید توروخدا ، مهربانوی غر غروتون رو ببخشید ولی واقعا داشتم از حرص منفجر میشدم . 


دوستتون دارم 



نظرات 20 + ارسال نظر
صفا پنج‌شنبه 17 مهر 1399 ساعت 06:57 ب.ظ http://Www.mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

انشااله که هر چی خیر هست اتفاق بیفته . و من مطمین هستم با نیت خیری که تو داری حتما بهترین موقعیت نصیبت میشه .

ممنونم عزیز دل . قربون محبت و لطفت دوست عزیزم

سپیده پنج‌شنبه 17 مهر 1399 ساعت 12:28 ب.ظ

ما تا همین چهارسال پیش مستاجر بودیم، همیشه هم طولانی مدت میموندیم، صاحب خونه های بدی نداشتیم،ولی درکل مستاجری سخته، کاش خونه داشتن رویا نبود.....تا همین پارسال من میتونستم یه آپارتمان کوچیک بخرم....مهربانو الان حتی نمیتونم اجاره کنم

عزززیزم سپیده جون کاش یه جایی ولو کوچیک خریده بودی

غریبه پنج‌شنبه 17 مهر 1399 ساعت 08:44 ق.ظ

با درود
من هم مثل شما با مستاجر راه می آمدم
ولی پدرمان را در می آوردند
تولی که سه سال نشست خانه را مفت می خواست بخرد
بالاخره با زور آژدان بیرونشان کردم بعد دو سال کلی کرایه را خورد و پول آب و برق را !
دمی چهار سال نشست از آن آدمهای لات بود که همان روز اول پانصد تومان پول ودیعه را نداد
گفت چهار نفرینم ولی نه نفر شدند
ولی وقتی گفتیم خالی کن فوری خالی کرد
سومین نفر خانمی بود که اجاره کرد اما خبری ازش نشد
پیگیری کردیم گفتند بلا تکلیف است چون صاحبخانه ی قدیم میگه خالی کن تا ودیعه را بدهم او هم پول نداشت که به ما بدهد
بهش گفتم خانم درسته موجریم ولی آدم هستیم شما اثاثیه را بیاور وقتی پول را گرفتی به ما بده
بنگاهی می گفت خانم والله هیچ کس این کار را نمی کند
او هم موقع تخلیه کلی شاکی بود حتی آدم آورده بود ما را بزند
آخرین نفر دو ماه کرایه داد و دیگر جواب تلفن را هم نداد
بالاخره ناچار شدیم خانه را با مستاجر بفروشیم
اما به نظر من با همین آقا قرار داد ببند چون می توانی چند سال بنشینید

درود غریبه ی عزیز
وااای چه همسایه هایی اوردین !!!
خدایی ما اصلا همچین مشکلاتی نداشتیم 29 ساله که داریم 4 واحد رو اجاره میدیم(و بیشترش رو هم خودم اجاره میدادم و قرار داد رو امضا می کردم چون یا مامان و بابا با هم مسافرت دریایی بودن یا اصلا از این خونه رفته بودن و خودم تنها بودم")
البته خدایی هر سال نبوده چون ما خونه رو کلا برای اجاره گذاشته بودیم و از همسایه هامون رضایت داشتیم اونا هم انقدر می موندن تا خونه می خریدن و به سلامت می رفتن . تو همه ی این سالها فقط یکی دو مورد بودند که رفتار استاندارد نداشتن و اونم واقعا با ما مشکلی نداشتن بین خودشون بود . مثلا یه خانواده بودن که یه خانم حدود 60 ساله بود با دوتا پسر بزرگسال حدود 30-35 ساله . اینا با هم خیلی دعوا می کردن و خیلی وقتا مادرشون رو کتک می زدن . به زور یکسال تحملشون کردیم و رفتن .
نمیدونم شاید چون من همیشه خودم اونجا زندگی می کردم خیلی رو انتخاب همسایه دقت می کردم و اگه شده بود خونه خالی میموند ولی آدم های موجه رو باهاشون قرارداد مینوشتم و حتما هم زیر نظر بنگاه و قانونی بود .
خلاصه که خدا رو شکر همه دوستان تبدیل به خانواده می شدیم .

نسرین چهارشنبه 16 مهر 1399 ساعت 11:24 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

خیلی ناراحت شدم. اونشب حرف زدیم امیدوار بودم بزودی اسباب کشی کنی. این مردک لابد این دست و اون دست میکنه قیمتا بالاتر بره .
ولی یه چیزی بهت بگم باورم کن. یه خیریتی در این کار هست. چون تو همیشه واقعاً در مورد دیگران فرشته بودی. باید، باید و باید جای خوبی گیرت بیاد.
راستش من دلم می خواد خونه ی اون خانمه رو بگیری. بنظرم انرژی مثبت خیلی خوبی داره.
خیلی خوب کردی بهش التیماتوم دادی. پس باید تا حالا تصمیمتو گرفته باشی. کدوم شد بالاخره؟
این دارسی چقدر خوشگلتر شده لامصب فکر کنم تنش به تن صاحباش خورده

عزززیز دلمی نسرین جان درست میگی کاملا حالا می فهمم خیر بوده . پست بعدی رو به زودی مینویسم .
ای جااان قربون محبتت عزیزم دارررسی یه گوله عششششقه

ملیکا چهارشنبه 16 مهر 1399 ساعت 03:05 ب.ظ

سلام مهربانو جان
خسته نباشی، امیدوارم هر چه زودتر هر چه که خیره، براتون پیش بیاد.
انگار چاره ای نیست، در طول زندگی بارها با اینجور آدما مواجه میشیم. اگه همه مثل شما بودند که زمین بهشت بود.
خیلی مراقب خودت باش مهربانو جون.
ماشاالله دارسی جونم چقدر بزرگ شده!!!

سلام ملیکای نازنینم
ممنون عزیز دل . قربون محبتت شرمنده میکنی منو
دخمل کوچولوی مامان خیلی تپلی شده .. البته چون غذای خونه میخوره تازه اونقدرا تپل نیست غذاهای تجاری خیلی چاقشون میکنه

شادی چهارشنبه 16 مهر 1399 ساعت 02:00 ب.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

احتمالا همسایه نیستیم مهربانوجان؟
ما نبش یک بن‌بست هما در منطقه 1 هستیم شما چطور؟

شادی جانم برات تو وبلاگ خودت جواب دادم . من که خونه ی کوچه ی هما رو از دست دادم ولی اگر این هما همون همای شما باشه با مامان اینا همسایه ایید

مریم چهارشنبه 16 مهر 1399 ساعت 01:43 ب.ظ http://navaney.blogfa.com

چقدر آدم بی خودیه
به نظرم بیخیال این مزیت نزدیکی به پدر و مادر بشید برید همون جا که خانوم صاحبخونه شما رو پسندیده

(منم الان یک سالی هست که میخوام خونه دیوار به دیوار مامانم رو بخرم ، همسایه محترم هنوز جایی گیرشون نیومده ... ما تا پای فروش خونه رفتیم ولی خوب شد نفروختیم وگرنه با این اوضاع و پشیمانی همسایه ، ارزش پولمون از نصف هم کمتر میشد )


در هر حال به نظر من باز هم خیریتی پشت این قضیه هست که امیدوارم هرچه زودتر اتفاق بیفته

خیییلی !!!
همینطور شد عزیزم بیخیال شدم . تو پست بعدی مینویسم که به کجا ختم شد
خدا رو شکر واقعا عزیزم .. بله شک نکن که برات خیلی سخت میشد .
فدای تو مریم جون اره واقعا خیر بوده

شبنم چهارشنبه 16 مهر 1399 ساعت 12:17 ب.ظ

سلام مهربانو جان شما اگه جای خوبی پیدا کردی حتما بهشون بگو و حتما نشون بده که خیلی هم مایل نیستی اونجا رو بگیری
اون وقت ببین چطور با عجله میان سراغت والا مستاجر با موقعیت بهتر از این!!

سلام شبنم جون دقیقا از دیشب که خونه رو گرفتم همین کارو کردم و کاملا دارم بدجنسانه رفتار میکنم .. پست بعدی مینویسمش
عزززیز دلی شما

فرزانه چهارشنبه 16 مهر 1399 ساعت 11:40 ق.ظ

با این اوصاف شاید بهتر باشه همون کوچه هما را قرارداد ببندی مهربانو جان
چون اگه بخواد بعدا هم اذیت کنه سخت میشه اوضاع

آره عزیزم درستش همین بود ولی متاسفانه اونو از دست دادم .. البته خیلی هم بد نشد

پری از شیراز چهارشنبه 16 مهر 1399 ساعت 09:38 ق.ظ

سلام عزیزم.
مهربانو جان حق داری ناراحت باشی از بلاتکلیفی اما مطمین باش شما که تلاش خودتو کردی پس حتما خیریتی هست .امیدوارم یه خونه باب میلت گیرت بیاد و دلنگرانیهات تموم بشه.

سلام پری جااانم
کاملا درست میگی عزیزم گاهی باید رها کرد تا خودش بهترین ها رو جور کنه
ممنونم نازنین

کیهان چهارشنبه 16 مهر 1399 ساعت 08:52 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

برای تان بهترین ها را آرزو می کنم.آمین

ممنونم کیهان جانم

نگین چهارشنبه 16 مهر 1399 ساعت 03:14 ق.ظ http://www.parisima.blogfa.com

روحش شاد مادربزرگم، همیشه میگفت: خدا به آدم گدا، نه عیش بده نه عزا ...
یه ضرب المثل هم ما آذری ها برای اینطور آدما داریم که نمیگم چون خانواده تردد میکنه اینجا

ولی یه جمله طلایی یه جایی خوندم که نوشته بود: خدایا قبل از اینکه چیزی به من عطا کنی، ظرفیتش رو عطا کن ...

خدا این آقا رو به راه راست هدایت کنه یا لااقل راه راست رو به طرف ایشون کج کنه

میگم مهربانو جان غرغر هات هم قشنگه ها .. من جای نفس بودم یه هفته مرخصی میگرفتم مینشستم روبروت میگفتم یه ذره برام غر بزن عزیززززززم

برات آرامش خیال آرزو میکنم نازنین ...
این دارسی کوچولو هم که ما رو کشت از عشقش

خدا روح بزرگشون رو قرین رحمت کنه ... اره واقعا حرفاشون پر از نکته و بجا بوده کاملا

ای جااان .. فدای تو دوست گلم آره طفلک نفس هم نگرانم بود این مدت هم غرغرای منو به اندازه ی کل این 17-18سال تحمل کرد .
عزززیز دلی .. دارسی کوچولو روی خاله نگینش رو میبوسه عزیزم

سمیرا(راحله) چهارشنبه 16 مهر 1399 ساعت 12:01 ق.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

کاملا درکت میکنم نازنینم‌...منم وقتی دنبال

خونه میگشتیم از یه رفتار و بی عدالتی یه سری آدمها انقد دلم میگرفت و

راستش گاهی گریمم میگرفت و میگفتم:

درسته گرونیه...درسته مشکلات زیاده ولی

چرا ما آدمها اینجوری داریم میشیم؟؟؟

الهییی که بهترینهاااا براتون اتفاق بیفته نازنینم.مهربونم

کمک خواستی برا اثاث کشی بگو بیام

بی تعارف میگم مهربانو جان

سمیرا جونم قربون دلت .. من خیلی این چند روز متاسف شدم برای کسانی که اجاره کردن خونه و تحمل این رفتارها جزو روتین زندگیشونه واااقعا انسانم ارزوست
فداااای تو دختر مهربوون

لیلی۱ سه‌شنبه 15 مهر 1399 ساعت 11:58 ب.ظ

انشاله همه این بدقولی ها و اذیت ها به معنی حکمتی بوده باشه که خداوند حکیم در نظر گرفته برات عزیزم

ممنونم لیلی جان خدا از دهنت شنید و واقعا همون خیر و حکمتی در کار بوده

سمیرا(راحله) سه‌شنبه 15 مهر 1399 ساعت 11:57 ب.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

ای جیگر اون چشاتو برم من من من

دارسی قشنگ و نازمممم

لطفا از طرف من ببوسش دلم ضعف رفت

مرررسی خاله سمیرا جونم
عزیزم هم ماچش میکنم هم تا وقتی صداش درنیومده میییچلوونمش

نیلوفر سه‌شنبه 15 مهر 1399 ساعت 07:57 ب.ظ

چقدر این دارسی ملوسه!

مرررسی نیلوفر جونم

رها سه‌شنبه 15 مهر 1399 ساعت 03:29 ب.ظ http://Rahashavam

مهربانو جان کاملا میفهمم چی کشیدی ما هم به تازگی از چالش مالک و فروشنده درومدیم همسرم رو یکشبه از شهری به شهری جابجا کردن ۷۰ روز تمام اون خونه پدر خودش منم خونه پردم بودم بس که سر میدووندن و بنگاه دار و مالک بدقولی میکردم و قیمتا هم روز به روز بالاتر می‌رفت با یه بچه و بارداری خدا می‌دونه چقد اذیت شدم ولی خداوند کمک کرد و بالاخره بعد کلی وقت خونه مد نظر پیدا شد که برات بگم ۲۰ روز دیرتر از موعد اصلی تخلیه کرد و انقد امروز و فردا کرد که من دیگه رسماً طاقتم طاق شده بود.
ایشالا شما و مهردخت جان به شادی جابجا بشین و اون خونه ای که قسمتتونه بشه خیرو برکت براتون.

عزززیز دلم چقدر سخت گذشته بهت نازززنین
فکر کن تو این شرایط که اینهمه به ارامش و عشق نیازداری همچین مسائلی ازرده ت کرده . فدااات شم عززیز دلم ممنون از دعای قشنگ و خیرت

سهیلا سه‌شنبه 15 مهر 1399 ساعت 02:54 ب.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

خیلی سخته با آدمی که نمیدونه با خودش چند چند هست کنار بیایی.

آره واااقعا

Zari سه‌شنبه 15 مهر 1399 ساعت 01:41 ب.ظ http://maneveshteh.Blog.ir

ای باباچقدر بلاتکلیفی بد هست!
اما مهربانوجان ظاهرا اولش خل میکنه طرف را و بعدا کاری باهاش نداره چون مستاجرهایش زیاد مونده اند
انشاالله خیر پیش بیاید برات

ممنون عزیزم آره واقعا منو که خل کرده ، چونه مم یه جوش گنده زده
والا مستاجر قبلیه با مامانم سلام و علیک داشته وقتی می رفتن خیلی از خساست طرف بد گفته بود .ما اهمیت ندادیم گفتیم نمیشه قضاوت کرد

سینا سه‌شنبه 15 مهر 1399 ساعت 12:37 ب.ظ

رفتار این آقای نامحترم من رو یاد یک ضرب المثل قدیمی انداخت که اتفاقاً به دارسی هم بی ارتباط نیست. می گن به گربه گفتند پی پیت درمونه، روش خاک پاشید.

ای جااان قربون این دارسی برررم من
ولی واقعا ضرب المثلش برای این مردک مثداق داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد