دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

" کارما ، برای من هم کار کرد"

سه شنبه شب دیگه انقدر کلافه برگشتم خونه که مهردخت از دیدن قیافه م تعجب کرد. چند تا خونه ی افتضاحم دیده بودم از عصرش و حسابی حالم گرفته بود . 


املاکی که برای کوچه ی هما کار می کرد هم تو این هفته چند بار تماس گرفت و گفتم بلاتکلیفم و چهارشنبه صبح فهمیدم که اوم اجاره رفته دیگه بد از بدتر شدم .


مهردخت هم سه شنبه شب لپ تاپو گذاشت جلوی دستش و شروع کرد محله ی قیطریه رو گشتن و مشخصاتشو نوشتن . اصلا دلم به قیطریه راضی نبود چون میدونستم ترافیک اون اطراف اذیتم میکنه . 


دیروز صبح (چهارشنبه) اون منطقه رو تلفن میکردم و برای بعد از ظهر قرار بازدید می گرفتم . یکی از املاک ها تو واتس اپ عکس های همون خونه ای که اولین روز حدود 15 روز پیش دیده بودم رو فرستاد . 


گفتم والا من اینجا رو 15 روز پیش دیدم ولی آشپزخونه ش ضعیف بود . البته مثل اینکه دیگه باید باهاش کنار بیام اجازه بدید ده دقیقه دیگه خبر میدم . 


به مهردخت زنگ زدم گفتم مهردخت جان بیا و شرش رو کم کنیم همونو بگیریم . 


مهردخت هم ناراحت شد گفت ناامید نشو بیا بازم برات فایل پیدا میکنم تو همونجایی که دوست داری . 

تلفن رو قطع کردم دیدم مهردخت داره پشت هم قطاری فایل میفرسته تو گوشیم . چند تا املاک هم هم زمان تماس گرفته بودن ، سعی داشتن راضیم کنن موارد دیگه رو هم برم ببینم .. یعو داغ کردم تلفن رو  قطع کردم به مهردخت زنگ زدم گفتم دیگه چیزی نفرست دیوونه شدم الان برای عصر قرار میذارم همونو بگیرم . 


دوباره مهردخت خواهش کرد گفت یه دونه دیگه هم زنگ بزن بعد . 


تلفن رو قطع کردم به مانیتور خیره شده بودم و عصبااانی بودم 

بازم دلم نیومد خواهش مهردخت رو ندید بگیرم . بصورت رندوم یکی از فایل ها رو باز کردم . دیدم عکس یه اسانسور خالی گذاشته ... تو دلم گفتم مسسسخره !!! این چیه !!! زنگ زدم املاک آدرس یه کوچه پایین خونه ای که مینا و سینا گرفتن رو داد. گفتم باشه عصر میام . 

گفت نمیشه الان بیاین شما که اداره ت خیلی نزدیکه . گفتم چرا میام .


زنگ زدم به مینا گفتم کجایی؟ گفت نیروی خدمات آوردم داره خونه رو تمیز میکنه فردا اسباب ها رو بیاریم . 

گفتم مینا یه دقیقه میری کوچه پایینی یه خونه ببینی برام؟ گفت آره الان با سینا میریم .


یکربع بعد دیدم تو واتس اپ داره فیلم میاد برام مینا و سینا داشتن از خونه فیلم می فرستادن ... خوشگل ، نوساز و درحال نقاشی !!! 

هر دو با ذوق میگفتن مهربانو این همونیه که میخوای. 


برای مهردخت هم فرستادم اونم کلی ذوق کرد. به املاک زنگ زدم گفتم برای عصر قرار بذار. چند دقیقه بعد پیام اومد و ادرس املاک که در چند قدمی اداره بود رو فرستاد ساعت 6 بعد از ظهر. 


ساعت 5 رفتم  خودمم خونه رو دیدم خیلی خوب بود. سینا و مهرداد ساعت چهارو نیم تو یه بنگاه دیگه قرار داشتن برای خرید یه خونه ( با پول فروش خونه مون قرار بود دوتا اپارتمان بخریم، یکیشو گرفته بودیم اون یکی مونده بود)


هی گفتم بچه ها تو رو خدا زود کارتون رو تموم کنید با من بیاید بنگاه تنها نمونم . گفتن سعی میکنیم. 

نفس هم یه مشکلی برای پسرخواهرش پیش اومده بود که از ظهر با اون بود و منم بهش نگفتم بچه ها گرفتارن. 


ساعت پنج و نیم با بابا رفتیم سمت بنگاه تقریبا دم در رسیده بودیم که مهرداد و سینا زنگ زدن گفتن داریم میایم دو دقیقه صبر کنید. ضمن اینکه کرکر میخندیدن .. میگم خونه رو خریدین ؟ میگن نه .. میگم پس چرا میخندین؟؟ میگن میایم تعریف میکنیم!!!


رفتیم تو سلام سلام ... دیدم به !!! صاحب آپارتمان چه آقای برازنده و نازنینیه .. یه پسر خوشتیپ و جنتلمن .. خیلی شیک و صمیمی موارد رو نوشتیم و پرداخت ها انجام شد . وسط کار تلفنم زنگ خورد دیدم اسم شاکری افتاده به بابا اشاره کردم که من برنمیدارم . بابا تلفنم رو جواب داد و بهش گفت جایی هستم بعدا صحبت میکنیم . 


گویا شاکری گفته بود روز جمعه یه پولی بیارید تا بیعانه بدیم.. اقای " نامحترم" تصمیمشو گرفته 


حالا اون روی بدجنسی من گل کرده نمیخوام بگم خونه رو گرفتم .. میخوام بگم باشه جمعه میام ، بعد بگم نشد بیام کار داشتم .. یه دوسه باری قرار بذارم و بهم بزنم تا بفهمه چقدر زشته مردم رو سرکار بذاره آخرشم بگم ببیییین من چون میخواستم نزدیک مامان اینا باشم خیلی باهات مدارا کردم ولی عادت ندارم چیزی رو به هررر قیمتی بگیرم . 


خونه م رو گرفتم خیلی عالی تر از خونه ی تو فاصله ش هم با خونه ی پدرم ده دقیقه ست و با خواهرم چند قدم !! برو خوش بااااش.


*********


خب عزیزای من .. ماجرای اونشب هنوز تموم نشده و اینکه مهرداد و سینا درمورد خریدن خونه چکار کردن و در ادامه ی شب چه اتفاقای خوب دیگه ای افتاد بمونه برای پست بعدی . 


فقط میخوام بگم " کارما حسابی کار کرد و همه چیز عاالی تموم شد"  صاحب آپارتمان من ، خیلی گل بود و هر چی درمورد تخفیف گفتم ، گفت هر جوری که راحتید و دوست دارید پرداخت کنید و اصلا فکرتون رو بابت این مسائل ناراحت نکنید 


دوستتون دارم 


نمیدونم این عکسو قبلا گذاشتم یا نه .. یکی از شکلات ها و خوش آمدهاییه که برای همسایه ها ی جدید میذاشتم . 




نظرات 26 + ارسال نظر
مهرگل دوشنبه 21 مهر 1399 ساعت 12:27 ب.ظ

آقا بیارین ناپلونی ره
خیلی خیلی تبریک میگم
خداروشکر ان شاء الله خونه جدید پر از خاطرات خوب و خوشی و شادی باشه براتون


مرررسی عززیز دلم . ان شالله برای همگی ارامش و شادی باشه

نوشین دوشنبه 21 مهر 1399 ساعت 08:57 ق.ظ http://nooshnameh.blogfa.com

مهربانو جان خیلی خوشحال شدم برات و چقدر خوب که رو پیشنهاد مهردخت فکر کردی. چقدر خوب که به مامان و خواهری نزدیک هستید. الهی بهترین اتفاقا براتون رقم بخوره. مبارک باشه

ممنونم نوشین جانم
بله خدا رو شکر اتفاقات خوبی افتاد .. منم برت بهترین ها رو ارزو دارم

غریبه دوشنبه 21 مهر 1399 ساعت 08:10 ق.ظ

با. سلام
بالاخره تو نیکی میکن
در اروند رود. بیانداز
خدا را سپاس

سلام
شکرررر

سارا یکشنبه 20 مهر 1399 ساعت 09:55 ب.ظ http://Yekzanyekzendegi.blogfa.com

سلام عزیزم
خداروشکر ک خوش قلبیاتون ب خودتون برگشت و ی آدم خوب و ی خونه خوب نصیبتون شد.
ب نظر منم ی کم سرکار بذارید اون صاحبخونه بد رفتار و بد قول رو تا ببینه با این اخلاقش چ حالی ب طرفش دس میده!!یعنی من متنفرم از بدقولی و هیچ چی تو دنیا بیشتر ازین اخلاق عصبیم نمیکنه!وقتی اون پستو خوندم خدا خدا میکردم باهاش راه نیاید و خونه اش رو نگیرید

سلام سارای عزیزم
همین کارو کردم و فکر می کنم درس خوبی بهش دادم مردک بی جنبه رو .

سهیلا یکشنبه 20 مهر 1399 ساعت 08:43 ب.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

مبارک باشه.خدا رو شکر.

ممنونم سهیلای عزیزم

شادی یکشنبه 20 مهر 1399 ساعت 01:19 ب.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

مبارکت باشه عزیزم . برای خواهر عزیزت هم آرزوی خوشبختی و شادکامی و آرامش دارم.
شهرک گلها رو نمی دونم کجاست . بلوار ارتشه؟
خوشحالم که همسایه در اومدیم . باعث افتخاره هم محل های خوبی مثل شما داریم.
گلزار خیابونیه که آدم رو بند می‌کنه من 20 ساله توی گلزارم . مامانم اینا هم تا قبل از فوت مامان ساختمان شرکت نفت (پایین گلزار) بودن.
امیدوارم به زودی همدیگر رو ببینیم

ممنونم نازنین منم برا بهترین ها رو آرزومندم
خدا مامان نازنینت رو رحمت کنه .. اره واقعا گلزار خیابون خوب و آروم و صمیمیه
منم همینطور

زری .. یکشنبه 20 مهر 1399 ساعت 07:08 ق.ظ http://maneveshteh.blog.ir

سلام، مبارک باشه:)
واقعا همینطوره یه موقعهایی تا یه غر ریز نزنیم این کارما حساب کار دستش نمیاد فکر میکنه ما نیکی کردیم برای اون دنیامون:) باید حتما بهش یاداوری کنیم بابا جان هر چی داری فعلا همینجا رو کن برای اون هم یه فکری میکنیم

ممنونم زری جون .
آره انگااار ... کارما هم کارماهای قدیم
وااااالاااا

نیروانا شنبه 19 مهر 1399 ساعت 11:04 ب.ظ

عزیز دلم چقدر براتون خوشحال شدم
دمت گرم که این همه حواست به دارسی جونم هستش
و چقدر دلم خنک شد که دوره اون شاکری به خاک مالونده شد
ارههههه حتما ی ذره سر کارش بزار
اصلا لذتی که در انتقام هست در عفو نیست
یعنی سینا و مهرداد به چی میخندیدن

ممنونم عزیز دلم قربونت خودت که میدونی این کوچولوها نفس ما شدن .
آخ اره پست بعدی رو بخون بیشتر دلت خنک میشه
نوشتمش ببین این بولک و لولک چه کارایی کردن

سپیده شنبه 19 مهر 1399 ساعت 01:10 ب.ظ

چه خووووب...

مریم شنبه 19 مهر 1399 ساعت 11:37 ق.ظ http://navaney.blogfa.com

به به !! بالاخره اون آدم مزخرف به منظورش نرسید
خدا رو شکر که نتیجه همه کارهای خوب تون رو دیدین

گفتم خیریتی هست
بزن دست قشنگه رو به افتخار مهردخت جون

آره مریم جون تازه نقره داغشم کردم .. پست بعدی رو بخون .
فداااات

یه مادر شنبه 19 مهر 1399 ساعت 09:18 ق.ظ

سلام مهربانوی پر مهر .چه عالی شد که خونه مورد تاییدت پیدا شد.ایشالا اینجا کلی اتفاقای خوب برات بیفته وبرامون تعریف کنی.مرسی به مهردخت که وقتایی که مامانش کم میاره بهش امید میده .کاری که پسر من هم برام میکنه.البته مهربانوجان تو خیلی صبورانه تر از من برخورد میکنی با مسائل.(چقدر دلتنگ شدم از سمت شرق رفتی ) همیشه پر از انرژی باشی عزیزم

سلام عززیزم
ممنونم دوست مهربونم . آره واقعا مرسی به بچه هامون .. خدا نگهشون داره این با ارزش های بی نظیرمون رو
عزیز منی زیادم دور نمیشم شد شمال شرق
فکر کنم بعد از کرونا دلم میخواد یه قرار وبلاگی بذارم دیگه از مجازی بودن خسته شدم

الهام شنبه 19 مهر 1399 ساعت 08:55 ق.ظ

مهربانو جان فکر کنم با این خونه ای که نزدیک اداره گرفتی احتمالا تا 30 سال بتونی کار کنی .

شاد و پیروز باشی و روزهای خوبی رو تو خانه جدید داشته باشید .

نمیدونم چرا هر کی میشنوه میگه پس سال دیگه بازنشست نمیشی .. والا سال دیگه رو نمیدونم ولی 30 ساااااال عمراااااا
ممنونتم الهام جانم الهی برای تو هم بهترین ها مقدر باشه

کیهان شنبه 19 مهر 1399 ساعت 08:23 ق.ظ http://mkihan.blogfa.com

درود
مبارک باشه و دل خوش
انشالا که با شادی و شاد کامی و سلامتی زندگی کنید و از زندگی لذت ببرید

درود برکیهان عزیز
ممنونم دوست من برای تو هم همچنین

طناز جمعه 18 مهر 1399 ساعت 09:09 ق.ظ

سلام خیلیی مبارکه..مهربانو جون میشه بگی تو قرارداد خونه چه نکاتی مهمه قید بشه ما هم هفته ی اینده باید برای خونه اقدام کنیم

سلام عزیزم ممنونتم طناز جون
بسلامتی و دلخوشی باشه عزیزم .. والا خود بنگاه ها یه فرم اصلی دارن که نسبتا کامله ولی یه چیزایی هست که طبق توافق طرفین اگر لازم باشه قید میکنید و برای هر کسی متفاوته .
مثل اینکه اگر زود تر از موعد قرار داد بخواید بلند شید چکار باید بکنید . خب معمولا مینویسن دوماه جلوتر باید خبر بدید درصورتیکه مالک تو اون مدت مستاجر جدید اورد مکلف به پرداخت ودیعه شماست وگرنه که شما نمیتونید مجبورش کنید براتون پول تهیه کنه
یا اینکه مثلا خونه خط تلفن نداره مستاجر میگه من میخرم ولی بعدا موقع تسویه با مالک حساب میکنم و خط رو میذارم
یا مینویسن که حساب نمیکنن و خط رو میبرن و ... این بستگی به شرایط داره که تو فرم عمومی و استاندارد چی اضافه کنن

مهناز جمعه 18 مهر 1399 ساعت 09:09 ق.ظ

خدا رو شکر مهربون

ممنون عزززیز دل

سمیرا(راحله) جمعه 18 مهر 1399 ساعت 01:19 ق.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

این کارت چه قشنگ بوده ...نوشته و بسته ی

شکلات ..چقدر انرژی مثبت...به به

فدای تو ... سمیرا جون این رفتار خوب رو از مامان یاد گرفتم و فکر کنم اذیت کن ترین همسایه ها با اولین روز سکونت در خونه و دیدن همچین کار قشنگی تا ته مدت سکونتشون تلاش می کردن که بهترین باشن
من یه نمونه ش رو به چشمم دیدم هااا .
یه خانمی بود که احساس می کردم برای هر چیزی قراره گارد بگیره و دعوا کنه . ابروهاشم هشتی بود و وقتی حرف میزد هشتی ترم میشد
من تو نشست بنگاه بهشون گفتم یه چیزی ازتون میخوام که خیلی روش تاکید دارم به هیییچ عنوان و دلیلی ماشین سر پل نذارید
خانمه بهش برخورد گفت ما هنوز نیومدیم شما دارین خطو نشون می کشید ؟ به شوهرم گفتم که خونه ای که توش مالک باشه به درد نمیخوره.
گفتم نه عزیزم دارم میگم تنها حساسیت من رو این موضوعه .. وگرنه این یه موضوع فرهنگیه و من مطمئنم رعایت میکنید .
فردای اسباب کشیشون که سبد گل بردم براشون متوجه شدم از چشمی من رو دید و به شوهرش گفت صابخونه پشت دره تحویل بگیر هنوز وسایلمون باز نشده
(مخصوصا بلند میگفت من بشنوم) فقط قیافه ش رو تصور کنید وقتی من رو با سبد گل و یاد داشت خوش آمد گویی دید چه شکلی شد.
6-7 سال اونجا موندن تا خودشون خونه خریدن و رفتن و تمام این مدت خانمه یه چیز متفاوت از روز اول بود بعد هم انقدر از من برای همسایه بعدی تعریف کرد که اونا فکر کرده بودن الکی میگه تا اونا بپسندن خودش فرار کنه از خونه مون . رفته بودن از سوپر مارکت بغل خونه پرسیده بودن این خانواده چند ساله اینجان اونا گفته بودن 6-7 سال شکشون برطرف شده بود

سمیرا(راحله) جمعه 18 مهر 1399 ساعت 01:18 ق.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

الهی شکر عزیز دلم..الهی صد هزار مزتبه شکر
که همونی که خواستین شد

.
.
.
شیرینی ما یادت نره لطفا

ممنون عزززیزم
آی به چشششم

ربولی حسن کور جمعه 18 مهر 1399 ساعت 12:11 ق.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خب خداروشکر که مشکلات حل شد
به امید یه خونه ویلائی بالای هزار متر (برای خودم)
بعدش هم برای شما!

سلام ممنونم آقای دکتر
ان شالللللله

نسرین پنج‌شنبه 17 مهر 1399 ساعت 11:55 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

آخییییش... دلم خنک شد.
گفتم خیریتی توشه، به من ایمان بیاور
خیلی خوشحالم
میگما... چرا تو همون خونه که خریدین اسباب کشی نکردی؟ یا اون جزو دارایی های مشترکتونه؟
بهرحال مبارکه
کی اسباب کشی می کنی؟
بیام کمک؟

قربونت عزیز دلم من که سالهاست به خواهر بزرگم که تو باشی ایمان دارم خودمم خیلی دلم خنک شد والاااا
اره جزو دارایی های مشترک محسوب میشه ، بردیا هم گفت بیا برو همین جا ولی مهرداد و سینا گفتن ، مهربانو اونجا رو نمی پسنده تا بازسازی کامل نشه نمیره .. بعدا که رفتم ، دیدم راست میگن من به هیچ عنوان نمیتونستم برم اونجااصلا مطابق سلیقه ی من نبود داخلش رو باید بکوبن از نو بسازن
آره خواااهر تو فقط بیاااا
امروز که شنبه ست کلید میگیرم . تو همین روزا نیروی خدمات میذارم تمیزش کنند یواش یواش هم جمع و جور میکنم خدا رو شکر خونه رو گرفتم از اون طرف هم برای اسباب بردن وقت دارم

افشان پنج‌شنبه 17 مهر 1399 ساعت 11:23 ب.ظ

ملیکا پنج‌شنبه 17 مهر 1399 ساعت 11:14 ب.ظ

سلام مهربانو جان
خیلی خوشحال شدم آپارتمانی که دوست داشتی، بالاخره پیدا کردی. ممنون از مهردخت جونم که انقدر کمک کرد و امید داد به تو.
عزیزمه!
چه کار قشنگی می کردی نازنین، حتما کارما کار می کنه!
فکر کنم منم همون ورا هستم،کمک لازم بود، در خدمتم مهربانو جان.

سلام ملیکا جانم
ممنونم نازنین . آررره بخدا باید یه هدیه ی خوب بهش بدم .
عزیز دل من هستی قربونت چقدر دوستان گل و نازنینی مثل تو ، حال آدم رو خوبتر میکنن

صفا پنج‌شنبه 17 مهر 1399 ساعت 10:20 ب.ظ http://Www.mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

خدا رو شکر که خونه مطلوبت رو پیدا کردی امیدوارم براتون پر از خیر و برکت باشه .

ممنونم صفای نازنینم . برای تو و گل پسرا هم بهترین ها رو ارزومندم

مخمور پنج‌شنبه 17 مهر 1399 ساعت 09:48 ب.ظ http://mastoori.blogfa.com

سلام
الهی که لحظه لحظه اتان در خانه جدید اکنده از برکت و نشاط و سلامت دل و جان و تن باشد

سلام
ممنونم مخمور عزیز . امیدوارم انرژی مثبت کامنت زیبات برای خودت هم منتشر و ساطع بشه

ونوس پنج‌شنبه 17 مهر 1399 ساعت 09:28 ب.ظ http://calmdreams.blogfa.com

خونه جدیدت مبارکت باشه خانوم طلا
خوشحال شدم که تو اوج ناامیدی بهترین جا نصیبت شد
جیگر اون دارسی خوشگلو بخورمممم من. امیدوارم یک ویوی خوشگل هم نصیب دارشی شه خخخ

ممنونم ونوسی جانم
قربون محبتت عزیزم . باور میکنی میرفتم خونه ها رو ببینم فکر پنجره ی مناسب برای دارسی هم بودم .. دخمل کوچیک نازنازی خونه ست دیگه ... نازشم که خریدار داره اساااسی

نیلوفر پنج‌شنبه 17 مهر 1399 ساعت 03:42 ب.ظ

مبارک باشه!گل:به خوشی و سلامتی
راستی مهربانو جان چرا کامنت من در پست قبل فقط یک جمله اش تایید شده بود.

ممنونم نیلوفر نازنینم
نمیدونم نیلوجان کل کامنتت همینقدر بود فکر کنم نیمه ارسال شده بود

سینا پنج‌شنبه 17 مهر 1399 ساعت 02:52 ب.ظ

منزل نو مبارک

ممنون سینا جانم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد