دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

" ادامه ی کارما"

خب، تا اونجایی تعریف کردم که بین من و مالک آپارتمانم، با خوشی امضا ها رد و بدل شد و ایشون خداحافظی کردند و رفتند .. ما موندیم و دفتر املاک که دیگه کمیسون رو پرداخت کنیم . 


اون کارشناس املاک که رو این آپارتمان کار می کرد تو آگهیش نوشته بود " هزینه ی کمیسیون معادل 20 روز اجاره با مستاجر است"وقتی با هم قرار می ذاشتیم برای بنگاه،  یادآوری کردکه خانم آخر آگهی رو که خوندین و در جریان حق کمیسیون هستید؟ گفتم : بله بله .. 


خب در واقع من سالهای ساله که واحد های همون خونه ی پدری رو دارم اجاره میدم و آخرین بار که به نظرم خیلی زیاد اومد 500 تومن دادم 


پول رهن خونه 400 تومن بود و خیلی خوشگل بهم گفتن 9 میلیون باید بدی .  فقط قیافه ی من و مهرداد و سینا رو باید می دیدین 

بابا  در جهتی بود که نمی دیدمش . 


من گفتم : نُه مییییلیووون؟؟ 


گفت:  بله خانوم من که گفتم ...


 گفتم : من حساب نکردم 20 روزش چقدر میشه ولی همچین انتظاری هم نداشتم چون عرف این کار رو می دونم .

 خندید و گفت: عرررررررررف ؟؟؟ 

مگه تو این مملکت هزینه ها با عرف سنجیده  میشن؟؟ 


سینا ماشین حساب رو گرفت دستش و براشون حساب کرد که طبق تعرفه اصناف میشه حدود 3 تومن ... باز پسره خندید و گفت : طبق تعرفه اصناااف!!! 


کجاایید شما؟؟ حالتون خوبه؟؟ واقعا فکر کردید ما به حرف اصناف گوش میدیم !!!


اینجا بود که سینا و مهرداد،  من و بابا رو فرستادن بیرون و من از پشت شیشه ها می دیدم که کم مونده دست به یقه بشن . 


حالا یه دختره هم از وقتی ما اونجا نشستیم دوبار چایی ریخت آورد تعارف کرد . یکی دیگه آوویزون بند کیف من شده بود که شیرینی این خانوم رو بده ..


 منم اعصابم خط خطی گفتم شیرینی چی؟؟ مگه خونه خریدم ؟؟ میگفت شما نمیخوای صد تومن بدی به ایشووون؟؟


 باور کنید انقدر کلافه بودم از این اتفاقایی که داشت میفتاد دست کردم تو کیفم یه پنجاه تومنی اومد تو دستم دادم گفتم : همینو بگیر برووو . 


دقیقا احساس میکردم سر گردنه گیر افتادم 


 برای اونایی که میپرسن کدوم مشاور املاکه؟ مینویسم که بدونید یه وقت کلاهتون هم افتاد اون طرفا نرید بردارید. 


بین چهارراه  فرمانیه و نوبنیاد یه چراغ ترافیک هست که نبش نارنجستان یکم  املاک صاحبقرانیه ست همون سرگردنه ست .


بعد از کلی که میدیدم سینا و مهرداد عصبانی شدن و هی بگو مگو میکنن،  اومدن بیرون و گفتن مهربانو جون،  آخرش پنج تومن دادیم . 


گفتم:  خیلی برام زیاده ولی بیاید بریم دیگه حالم داره بهم میخوره . فقط به من بگید خونه خریدنتون چی شد؟


سینا گفت: ما هفته ی قبل خونه رو دیده بودیم و مالک گفته بود متری سی و نه تومن فروشنده ست . 


تو این یک هفته ملک کمی بالاتر رفته ما که امروز رفتیم بنگاه متوجه شدیم بنگاه به ما داره میگه متری 43 ولی انگار از مالک میخواسته همون 39 رو بگیره. 


من به مهرداد چشمک زدم ، مهرداد به گوشیم زنگ زد،  منم برداشتم الکی شلوغش کردم گفتم : وااای چی شده؟

 مینا تکون نخور ، جایی نرو ، الان خودمو میرسونم .

 بعد هم گفتم ببخشید آقایون برای خانمم مشکلی پیش اومده با مهرداد زدیم به چاااک 


ماشینو برداشتیم رفتیم یه گوشه کمین کردیم تا آقای دکتر هم اومد بیرون،  (آقای دکتر مالک بوده) افتادیم دنبال ماشین آقای دکتر و بالاخره یه جا نگهش داشتیم و موضوع رو بهش گفتیم ..


 اونم گفته منم متوجه شدم داشتم دنبال یه راهی میگشتم که بهتون بگم پاشید بیاید بیرون این املاک میخواد هر دومون رو تلکه کنه ...


 اصلن هم بنگاه رو ول کنید شب بیاید خونه ی خودم بشینیم با هم حرف بزنیم و بین خودمون حلش کنیم . 


این شد که ما سریع تونستیم خودمون رو به تو برسونیم و علت خندیدن هامون همین بود چون در لحظه تصمیم گرفتیم بنگاه رو پیچوندیم و رفتیم به روش تعقیب و گریز اقای دکتر رو پیدا کردیم . 


گفتم : عه چقدر خوب شد اینطوری؛  چه انسان صاف و زلالیه که میگه من سر حرفم ایستادم و همون 39 تومن هفته ی قبل می فروشم . 


بچه ها به من و بابا گفتن تورو خدا ما داریم میریم خونه ی دکتر،  شما دوتا هم بیاید . 


من باوجودی که خیلی خسته و داغون بودم و ساعت حدود نه شب هم شده بود قبول کردم . 


چهارتایی رفتیم خونه ی دکتر حالا فکر میکنید آدرسش کجا بود؟ 


کوچه بالاییه خونه ی مینا . یعنی الان ما تو سه تا کوچه پشت سر هم سه تا خونه گرفتیم . یکی رو خریدیم دوتا رو رهن کردیم عین اسراییل 


فقط وقتی رفتیم تو کوچه شون با وجودیکه همه ی کوچه ها پهن و بزرگه،  یه وجب جای پارک هم  نبود . 


مجبور شدیم ماشینا رو گذاشتیم سرکوچه و یه مسیر صد قدمی رو مجبور شدیم پیاده بریم که در همین حین بارون و طوفان هم شروع شد 


مهربانو تون رو داشت باد میبرد که رسیدیم ولی من عین بید مجنون به خودم می لرزیدم . 


خلاصه رفتیم خونه ی آقای دکتر که متخصص آی سی یو بودند و با خانواده ی گلش آشنا شدیم . همسرشون وکیل هستند و یه پسر 14 ساله هم داشتن. 


اونجا ناخوداگاه به شما فکر کردم .. تو دلم گفتم : ببین شاید ما اصلا همدیگه رو میشناسیم ولی خبر نداریم شاید از دوستان این خونه هستیم کسی چه میدونه .. بیشتر یاد آقای دکتر خودمون  بودم .. بعد فکر کردم اونا تهران نیستن و درضمن نسیم جون هم پزشک هستن نه وکیل و بچه هاشونم که علی و عسل جان هستند ولی من کاری به این حرفا نداشتم ذهن و دلم پیش شماها بود ( خیلی وقتا بهتون فکر میکنم)


آقای دکتر گفت: من هفته ی پیش به شما یه عدد گفتم ، انگار قیمت رفته بالاتر ولی منم خونه ای که میخوام بخرم رو با همین پول میتونم تهیه کنم ، بنابراین از شما بیشتر نمی گیرم و پای همون حرف اولم هستم . 


به چند تا املاک هم تلفن کرد و گفت : من خونه م رو فروختم لطفا دیگه برای خونه مشتری نفرستید . 


گفت: من یه آشنایی دارم که چند بار مریضش زیر دستم بوده ، همیشه گفته دوست دارم منم برات یه کاری انجام بدم .. خوشبختانه سر دفتر داره ، اگر موافقید روز جمعه صبح بیاید بریم پیشش تا برامون مبایعه نامه بنویسه. از من پول نمی گیره ولی ما یه مقدار بهش میدیم که همه چیز درست باشه .


من و خانم وکیل هم کلی با هم گپ زدیم و درمورد معضلات اجتماعی که با موج جدید  فقر، چندین برابر شده اظهار تاسف کردیم . به خانم وکیل ماجرای درخواست نه میلیون کمیسیون بنگاه خودم رو گفتم ، گفت: متاسفانه همین طور شده و وحشتناکه .. 


گفتم : نمیشه شکایت کرد؟ گفت : چرا ولی به جایی نمیرسید، چون اینا با  رشوه کار خودشون رو پیش میبرن و یه سیستم محکم و پشتیبان وجود نداره . 


آخر سر هم ، همه شکلات های بسته بندی به رسم مبارکی و شیرین کامی خوردیم و خداحافظی کردیم ..


 تو راه همه ش فکر میکردم مگه میشه انقدر انسان و بزرگوار تو این وانفساااا؟؟


از اتفاقات پشت سر هم این چند ساعت هنوزم گیج بودم و یواش یواش احساس کلافگی و خستگی بهم مسلط شد ..


میدونستم که کار دست خودم  دادم و اینهمه تنش و مخصوصا پیاده روی تو سرما باعث مریضیم میشه . 


صبح پنجشنبه حالم خوب بود ، اومدم اداره ولی رفته رفته تب کردم و بدن درد وحشتناکی اومد سراغم .

 عین بچه های خوب رفتم کلینیک و شرح ماجرا دادم ..  دوتا تزریق غضلانی و یه سرم که داخلش پنج تا داروی مختلف ریختن ، نتیجه ی مراجعه به کلینیک بود .. 


دکتر گفت : برو استراحت کن،  اگه تا دو روز خوبتر نشدی تست کرونا بده .. بعد هم گفت : یه چیزی بگم نخندی ها .

گفتم:  نه دکتر نمیخندم . گفت تو راست راستی 47 سالته ؟؟ 


من زدم زیر خنده  گفت مگه نگفتم نخند 


از شوخیش کلی سرحال شدم و اومدم خونه ..


 مهردخت برام سوپ پخته بود و انگار از دستش در رفته بود یعالمه فلفل سیاه هم چاشنی سوپ کرده بود ..


 من غذای تند دوست دارم ولی خودش نمیخوره .. هی خورد گفت" ای بابا چرا انقدر فلفل زدم" 


منم خوردم و تا صبح عرق کردم .. خدایی صبح دیگه آثار بیماری محو شده بود و حالم کاملا خوب بود . 


این بود انشای من درمورد تقریبا 24 ساعت . 


آهااا راستی پنجشنبه شاکری زنگ زد گفت: برای فردا آماده ای؟ 

گفتم: بله

گفت : فردا ساعتشو میگم .. گفتم باشه . 

طرفای ظهر جمعه تماس گرفت ، گفت : مالک نامحترم ساعت 3 میاد کابینت ها رو باز کنه بده ببرن . گفتم : من کی بیام ؟

گفت : تا کارش تموم بشه ساعت 4/5 میشه .. اون موقع بیا . 

ساعت 4/5 زنگ زدم گفتم : من خونه م رو گرفتم .

مالک نامحترم گفته بود گوشی رو بده به من . 

گرفت گفت : خانوم خونه مو گرفتم یعنی چی؟ گفتم:  جمله م خیلی واضح بود نیاز به ترجمه نداره 

گفت: من به هوای اینکه شما نصفشو میدین کابینت رو باز کردم دادم بردن 

گفتم : مبارک باشه .منم اختیار مالمو دارم رفتم دادم یه جای بهتر از خونه ی شما رو گرفتم ، خونه ی شما تنها امتیازش نزدیکیش به خونه ی پدر من بود.

 درواقع راضی هستم به کسی دیگه خیر برسونم ولی به آدم بی فرهنگی مثل شما که 15 روز منو از کار و زندگی انداختین یک ریال خیر نرسونم . 


گفت : شما نامردی کردین . 


گفتم : بخشی از رفتار خودتون رو نشونتون دادم . من یه خانومم که راه خونه م دور بود ، خسته از سر کار می اومدم می گفتید تا یکساعت دیگه میام خونه نشونتون میدم ساعت 11 شب می گفتید امشب نه یه شب دیگه .


من تازه اون ساعت راه می افتادم برم خونه م که دوباره صبح بیام اداره . اگه این رفتار رو شما میگید" مردونگی "باید بگم خیلی براتون متاسفم . 


حالا هم برید خونه تون رو درست کنید، بعد بگردید دنبال مستاجر.

 یه خانواده ی 4 نفره بیان خونه تون رو اجاره کنند و ان شالله با خوشی یکسال تمام از خونه تون استفاده کنند تا شما بفهمید اگر یکی بهتون گفت ، طالب چیزی هست که در اختیار شماست واسش طاقچه بالا نذارید .. من دونفر بودم که همه ی وقتم تو اداره و خونه ی پدرم می گذشت .. باید کلی منت من رو می کشیدید تا خونه تون رو بگیرم ولی شما به خودتون هم رحم ندارید. 

بعدم تق گوشی رو کوبیدم سرجاش . 


امیدوارم دل همه تون خنک شده باشه . 


دوستتون دارم 




نظرات 20 + ارسال نظر
زبله سه‌شنبه 9 شهریور 1400 ساعت 11:48 ب.ظ http://Zebele.blogfa.com

چقدر خوب کردین که حالشو گرفتین
مرتیکه بد سکتور

هدفم همین بود که دل همه تون خنک بشه که خدا رو شکر شد

سارا سه‌شنبه 29 مهر 1399 ساعت 01:06 ب.ظ http://Www.Yekzanyekzendegi.blogfa.com

سلام عزیزم.
خونه جدید مبارک باشه.الهی ب دل خوش ساکنش بشید و هر روز و هر لحظه موندتون تو خونه جدید براتون پر از حس خوب و اتفاقای قشنگ باشه
به به کییییییییف کردم از سرکار گذاشتن آقای بدقولحقش بود
بنگاهی هام ک فقط خدااااا میدونه چقد ازشون کشیدیم و الطافشون شامل حالمون شده!!!!!
همیشه شاد باشی عزیزم

سلام سارا جانم
ممنون از محبتت .
خب خدا رو شکر که دلت خنک شد
همچنین

مینو سه‌شنبه 29 مهر 1399 ساعت 02:05 ق.ظ http://milad321.blogfa.com

مبارک باشه مهربانو جان.خدا را شکر که موفق شدی خونه مناسبی پیدا کنی.
این روزها چند نفر که باهاشون سر وکار دارم ، دارند همین بلا را سرم میارند.اینقدر امروز و فردا کردند که اعصاب برام نمونده.
چه خوب که صاحبخانه خوبی داری

ممنونم بانوی عزیز و نازنینم

ونوس دوشنبه 28 مهر 1399 ساعت 09:31 ق.ظ http://shakibajoon90.blogfa.com

من دفعه اوله اومدم خونه تون ..ولی دلم خنک شد .. افرین

خوش اومدی ونوسی خوشحالم بابتش عزیزم

مرضیه دوشنبه 28 مهر 1399 ساعت 08:58 ق.ظ http://because-ramshm.blogfa.com/

سلام
الهی شکر توو این وانفسا بلاخره خونه گیرتون اومده

سلام مرضیه جون اره واقعا

سحر دوشنبه 28 مهر 1399 ساعت 08:24 ق.ظ

وا. مهربانو جان. من چند ماه پیش یه خونه فروختم حدود یک میلیارد . کلا از من و خریدار 9 میلیون حق بنگاه گرفتن. اونوقت برای یه اجاره این مبلغ خیلی زیاده.املاک صاحبقرانیه رو هم می شناسم. همیشه تو رفت و آمدهام میبینم. یادم باشه هیج وقت اون طرف ها نرم

اره بخدا قیافه ی ما دیدن داشت .. اصلا کلاهتم افتاد برندار عزیزم

فرحناز یکشنبه 27 مهر 1399 ساعت 08:26 ق.ظ

مبارک باشه مهربانو جان منزل جدید.انشاله توی این خونه اتفاقات خوب و خیر برای خودتو مهردخت جان رقم بخوره.

ممنونم عزیز دلم الهی برای همه خیر باشه

نازنین شنبه 26 مهر 1399 ساعت 10:57 ب.ظ http://manamdegeh.blogfa.com

سلام مهربانو جان
تازه پیدات کردم و خیلی کنجکاوانه تا تابستان ۹۸ وبلاگت را خوندم
ازت خوشم آمد
من را به جمع دوستانت بپذیر

سلام نازنین جان
خوش امدی عزیز دلم باعث افتخارمه

هوپ... شنبه 26 مهر 1399 ساعت 02:47 ق.ظ

این همه خاطره ی خونه ای نوشتی و من تازه همشو خوندم؟
منزل نو مبارک
جگرممممم حال اومد! حاااال!

ای جااانم

سینا سه‌شنبه 22 مهر 1399 ساعت 12:57 ب.ظ

اصلاً هم دلم خنک نشد. خونه گرفتنت رو خیلی زود بهش گفتی. مگه بهت نگفتم چند بار بیارش و ببرش؟

سینا حسش نبود بابااا .. همون موقع خیلی مزه داد حرفامو زدم .. ولش کن بره رد کارش

شادی سه‌شنبه 22 مهر 1399 ساعت 11:59 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

آفرین به آقای دکتر
این روزها آدم از وجود چنین انسان‌های شریفی بیشتر از قبل لذت می بره ، اصلا برای تونایی ادامه زندگی این افراد و برخوردها رو لازم داریم. شاید نامردی‌ها و نازنی‌های بقیه رو بشوره ببره.

آره بخدااا .دقیقا همینطوره الهی تکثیر بشن

parinaz سه‌شنبه 22 مهر 1399 ساعت 11:25 ق.ظ http://parinaz95.blogfa

حسابی دلم خنک شد مهربانو جون خوب ادبش کردی(البته امیدوارم ادب شده باشه)
با دیدن 9 میلیون چشمام مث کارتون ها زد بیرون و چسبید به مانیتورچه خبره؟؟؟؟؟؟
خداروشکر که با آدمای خوب هم رو به رو شدید مامان بزرگم میگه ما خودمون خوبیم آدمای خوبم گیرمون میافته(عروس و داماداش میگه)حالا شما هم همینه خودت خوبی آدمای خوبم گیرت میافته.

خدا رو شکر پریناز جون .. نصفش بخاطر شماها بود اصن که بیام تعریف کنم دل همه مون خنک شه
باور کن جای 5 میلیونه حالا حالا ها درد میکنه خیلی لجم گرفت

خدا مامان بزرگت رو نگهداره عزیزم .. لطف داری تو نازنین

مریم سه‌شنبه 22 مهر 1399 ساعت 10:43 ق.ظ http://navaney.blogfa.com

آخیششششششششششششششششششش
دل من که حسابیییی خنک شد

مبارک باشه ، هم خرید خانه هم رهن خانه

حالا شیرینی بخوریم ، من پراتوس دوست دارم با نسکافه ممنونم عزیزم

همممین آخیییشت برام یه دنیا می ارزه
ممنونتم عزیزم
مریم یه دیقه بیا یه چیزی بهت بگم
" پراتوس چیه؟؟" من نیدوووونم

زن سه‌شنبه 22 مهر 1399 ساعت 12:20 ق.ظ http://memorieslife.blogfa.com

والا دل من یکی که بسیار خنک شد بسیار
خوب کردین اخیش
چقدر حس خوبی به اقای دکتر و خانم وکیل داشتم
دقیقا همین بلا رو هم بنگاه میخواست سر خونواده شوهر من در بیاره و اونا هم دقیقا با همین ترفند بنگاه رو دور زدن و خودشون معامله رو انجام دادن

نوش جوونت عزیزم همیشه دلت خنک باشه الهی
آره واقعا نازنین بودند
چقدر عااالی .. هر قدر ادم بتونه از دست اینا فرار کنه و بهشون نرسونه بهتره

نسرین دوشنبه 21 مهر 1399 ساعت 11:29 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

یادم رفت بنویسم اگه سوپ تند مهردخت نبود به این زودی خوب نمیشدی. فلفل و عرق کردن خیلی کمک کرده.
باریکلا به این گل قشنگ و بامعرفت.

آره وااقعا میدونستم تندی چقدر برای این حال خوبه و مهردخت ناخواسته انجامش داده بود

نسرین دوشنبه 21 مهر 1399 ساعت 11:23 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

آخیییییش
این برای خبر آخر بود اما اون پنج میلیون تومن باوجودی که بعد خونه ی اون دکتر و وکیل انسان جبران شد خیلی حرصمو در آورد.
مگه این چیکار کرده که نه میلیون می خواست بگیره؟!!!
خوشحالم این استرس بزرگ از جلوی پات برداشته باش. و بله شک نکن انرژی های مثبت ما همیشه راهی قلب بزرگته
در ضمن عشق خودمی خواهر گل و خوشگلم...
حالا واقعآ چهل و هفت سالته؟ زدم به میز کامپیوترم که چوبه بخدا..
بازم میگم، کاش بودم برای باز و بسته کردن وسایل کمکت می کردم. اسباب کشی سخته

منم هنوز دارم بهش فکر می کنم نسرین جون
هیییچی والا .. حتی میخواستم خونه رو ببینم همراهم نیومده بود خودمون رفتیم
ای جااان قربون محبتت عزیزم
در هر صورت و برای هر کاری ، باشی عاالیه و بهترین حس رو منتقل میکنی ..
دوستت دارم آبجی بزرگه

نیلوفر دوشنبه 21 مهر 1399 ساعت 11:06 ب.ظ

مهربانو اژدها میشود اتفاقا تو پست قبلی که کامنت گزاشته بودم و نصفه ارسال شد ...نوشته بودم که به نظرم این آقا وسواس فکری داشت و‌عدم تصمیم گیری و‌ هم خساست که یا از وسواس فکریش بود یا به نوعی وسواس فکریش رو تشدید کرده بود و البته کم شعوری وافر.الان پیش خودش طلبکار هم هست لابد...
خدارو شکر که باز همه چیز ختم بخیر شد،از خوبیهای خودته والبته درایتی که همیشه داری.

آخ آره نیلو جااان از دهنم آتیش در می اومد سه برابر قدم
عزیز منی شما نیلوفر نازنینم

ربولی حسن کور دوشنبه 21 مهر 1399 ساعت 08:31 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام مجدد
فقط میخواستم بگم اگه من دیگه پست نگذاشتم تقصیر کسی نیست جز خانم مهربانو
فرداست که آنی میگه تو کی یه زن دکتر هم گرفتی؟
اسمش هم نسیمه
یه بچه هم که داری اسمش علیه!

سلام دوباره
ای وااای من چرا خانواده ها رو با هم میکس کردم؟؟ یه آقای دکتر دیگه هم بود خیلی نوشته هاشو دوست داشتم ولی فکر کنم یکسال و نیم هست که از بلاگستان رفته .. یعنی نسیم و علی از خانواده ی ایشون بودن؟؟
آقای دکتر چیزی از اثر ماندلا میدونید؟؟ نکنه من دچارش شدم ؟
خانوما اقایون آقای دکتر بیگناهه همه ش تقصیر منه

ربولی حسن کور دوشنبه 21 مهر 1399 ساعت 07:16 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خدا رو شکر که مشکلات حل شد
ممنون که به من لطف دارین فقط من نسیم و علی رو نمیشناسم

سلام ممنونم .. تا اینجاش حل شده چون بنظرم این پروژه ی ما سری دراز دارد
خواااهش ... اذیت نکن دکتر جااان یعنی خدا رحمتم کنه؟؟

زری .. دوشنبه 21 مهر 1399 ساعت 05:29 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

خوبش کردی :)) من که ازت راضی هستم :))
چه حرکت هوشیارانه ای زدید تو اون بنگاهه و خوب که دکتر هم باهاتون همراه بود.
مبارک همه تون باشه


ممنون عزیز دلم .. البته تو اون قسمت من همراه مهرداد و سینا نبودم
دمشون گرم حواسشون جمع بوده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد