دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"اسباب کشی مهربانو و دست های سبز"

سلام عزیزای دلم روز و روزگارتون خوش باشه ... امروز یه پست پر ماجرا از وقایع هفته ی پیش و اسباب کشی دارم که پدرمهردخت نقش آفرینی جالبی تو داستانش داشت ، براتون می نویسم ولی قبل از هر چیز باید بگم یه مورد حمایت از یه بیمار کوچولوی طفل معصوم داریم که تو این یک هفته که من درگیر اسباب کشی بودم ، دوستان عزیزم نسرین و نگین و بقیه که اسامیشون تو وبلاگ نسرین هست ، آستین بالا زدن و از دو میلیون و هفتصد تومنی که لازم بوده قسمت عمده ش یعنی دو میلیون و صدو شصت و پنج تومنش رو جمع کردن .. منم الان رسیدم و خواهش میکنم در صورت امکان و به اندازه ی وسعمون کمک ها رو واریز کنیم چیزی به تکمیلش نمونده. لطفا کمک ها رو به شماره کارت 

6037-6915-8367-3538 

خانم فاطمه جعفری قره قیائی 


واریز کنید . لطفا مبالغ واریزی رو کامنت کنید تا به نسرین جون اطلاع بدم و به محض تکمیل شدن پایان همیاری رو اعلام کنیم ... البته که بنظر من پوریا کوچولو خرج زیاد داره و اگر بیشتر هم جمع بشه بازم کمک بزرگی تو این وانفسای گرونیه 


من این پست رو منتشر میکنم که وقت رو از دست ندیم و امروز برمیگردم پست رو تکمیل میکنم . 

اولین واریزی رو هم خودم زدم


***********

خب بریم سراغ داستان اسباب کشی مهربانو 


هفته ی قبل همه بجز من البته ، کمک کردن خونه ی مینا رو چیدن و عروس و داماد رو برای روز پونزدهم آبان که قرار بود مراسم عقد برگزار بشه آماده کردن. همون موقع که من تب و لرز کرده بودم و گفتن تو فقط استراحت کن و یکمی وسایل خودت رو اگر تونستی بسته بندی کن . منم همین کار رو کردم  ... با مهردخت یواش یواش شروع کردم به بسته بندی و جمع و جور . تو همون روزا با نفس نیروی خدمات بردیم خونه ی جدید ، نفس موند بالا سرش و من برگشتم دوباره مشغول بسته بندی شدم .. بچه ها هم همگی بهم وعده دادن که مهربانو روز پنجشنبه، جمعه و شنبه ما در اختیار توایم میریزیم خونه ت و کمک میکنیم کل اسباب کشیت رو انجام میدیم . 


چشمتون روز بد نبینه، چهارشنبه گروه خانوادگیمون مشکوک میزد .. هیچ کس حال و احوال درستی نمیکرد و بیشتر سکوت برقرار بود ، منم که نصفه م اداره بود نصفه م خونه و مشغول پیچیدن بودم .. همه مشغول بودیم .. پنج بعد از ظهر بود که مینا یه عکس خوشگل با لباس عروسی  و مهرداد عکس پاسپورتش که مهر ویزای کانادا توش خورده بود رو  گذاشتن تو گروه .. بالاخره بعد از دوسال دوری از همسرش بالاخره نتیجه داد. همه شاد شدیم و به هم تبریک گفتیم .




ساعت هفت بعد از ظهر بود که مهرداد با نگرانی نوشت کسی دور و بر خونه ی ما نیاد مامان علائم کرونا رو داره ظاهر میکنه ....

بند دلم پاره شد .. مامان با اون شرایط دیابت و نقص ایمنی!!! وااای بابا رو چکار کنیم با لوسمی مزمنی که سالیان سال هست که مهمون خاموش بدنشه !!! دنیا در نظرم تیره و تار شد .. 

تماس گرفتم .. 

-مهرداد چکار کنیم؟ 

- خودتو نباز مهربانو .. مامان حالش خوب نیست ، مینا و سینا هم خیلی رو به راه نیستن ، من و بابا کاملا خوبیم .. ما همه داریم تست میدیم . 

همه ماسک زده  و به حالت قرنطینه تو خونه ی مامان اینا و عروس و داماد بودن تا جواب تست ها آماده بشه . 

مامان ، مینا، سینا هر سه تا نتیجه ی تستشون مثبت شد 

مهرداد و بابا و بردیا منفی . 


نتیجه این شد که سریع بابا رو فرستادیم خونه ی بردیا و مهرداد گفت من با مامان اینا می مونم تا پرستاریشون رو بکنم. 

موندیم با   نگرانی برای حال مامان و زندگی آشفته ی من ، که همه چیز جمع شده بود و دیگه وسیله ای نداشتیم ، خونه ی کسی هم نمیتونستیم بریم .. خونه ی مامان و مینا که آلوده بود. خونه ی مهرداد هم با توجه به اینکه یه هاپوی شیطون خوشگل دارن و منم دارسی رو دارم نمیشد بریم . برای جمعه هم باربری هماهنگ شده بود . 


کار نسیم خانوم برادرم (بردیا)این بود که غذا های مقوی بپزه و بردیا با آب سیب ، هویج های فراوون برسونه به مهرداد و مهرداد یک تنه از سه تا مریض اونجا پرستاری کنه ... 


صبح پنجشنبه بغض گلوم رو گرفته بود ، با خودم فکر میکردم خدایا چرا انقدر همه چیو سختش میکنی ؟! آخه این چه اوضاعیه من دارم . 

داشتم دور خودم می چرخیدم که دیدم آرمین (پدر مهردخت) بایه سری  تجهیزات جلوی در خونه ظاهر شد . 


گفت مهربانو ما که داشتیم خونه رو می ساختیم من مجبور شدم سه بار اسباب کشی کنم .. نگران نباش خیلی واردم ، همه چیز درست میشه . 


من و مهردخت و آرمین افتادیم به کار .. بی وقفه بسته بندی های نهایی رو انجام میدادیم .. آرمین کاملا حرفه ای کار می کرد و مدیریتش عااالی بود . من و مهردخت چشممون به دهنش بود و هر کاری می گفت رو انجام می دادیم ولی قسمت های عمده و سخت کار روی دوش خودش بود . 


تانیمه های شب کار کردیم ، بعد آرمین رفت خونه ی خودش و صبح زود برگشت .. نیروهای حمل بار از بسته بندی ها کیف کردن و گفتن چقدر حرفه ای بسته بندی شدن . همه ی اسباب ها تو کامیون جا شد و به سمت منزل جدید راه افتادیم ..


 دردسرتون ندم عزیزای من ، آرمین این مدت کاری کرد کارستون و میشه گفت رفاقت رو درحق من  و محبت رو در حق مهردخت ادا کرد . و خوبیش اینه که همون روز اول به مهردخت گفته بود : مهردخت جان تو خصوصی به مامانت بگو که من صرفا" بخاطر خود مامانت و رفاقت قدیمی که بینمون بوده اینجام و هیییچ انتظار یا نقشه ای ندارم ، یه وقت معذب نباشه و فکر نکنه پشت این کارهایی که انجام دادم نیت نامربوطی هست که اگر نیتی هم باشه به قصد رفاقت و گذشته هاست . 


حتما براتون سوال میشه که واکنش نفس در این مورد چیه؟ آیا از رفت و آمد هر روزه ی آرمین به خونه مون ناراحت نیست؟ 

باید بگم این مدت فقط گفته " خدا پدرش رو بیامرزه و گره از کارهاش باز کنه" 


میدونید که نفس رو هم به دلیل پشت سر گذاشتن اون بیماری سخت، به هیچ عنوان نمیذارم تو کارهای جمعی شرکت کنه . و عملا نمیتونست تو این شرایط  کمک حال ما باشه . 


راستی مهرداد هم بعد از چند روز پرستاری از مامان اینا خودش هم به کرونا مبتلاشد .. فقط خوبیش اینه که همگی حالشون خوبه "کرونا" رو مثل یه آنفولانزای خیلی سخت گذروندن و خدا رو شکر هیچکدوم مشکلات ریوی پیدا نکردن و عجیبتراینکه اشتهاشون کم که نشده هیییچ خیلی هم بیشتر شده 


خلاصه که عزیزای من ، زندگی هیچوقت به یه روال نیست و هیچوقت نمیشه صد در صد چیزی رو پیش بینی کرد .. گاهی با یه اتفاق پیش بینی نشده همه ی برنامه ریزی ها خراب میشه . ما قرار بود برای عقد ساده محضری مینا و سینا هم لباس های مخصوص عروسی بپوشیم ، هم آتلیه داشته باشیم ولی الان فکر کنم باید برن دوتایی با دوتا شاهد عقد کنند و بیان تا بعد ها ببینیم چی پیش میاد. اصل مطلب اون محبت و رفاقته که میمونه و خوشحالم بعد از 17 سال که از ارمین جدا شدم ، تلاش هام برای حفظ رابطه ی دوستانه  نتیجه داد و اگر زندگی مشترکمون به طلاق انجامید ولی حداقل دو تا دوست خوب موندیم . 




اینم دارسی کوچولو که طفلکم این چند روز بی خانمان شده بود 




دوستتون دارم 


نظرات 36 + ارسال نظر
صفا شنبه 10 آبان 1399 ساعت 02:25 ب.ظ http://mano-tanhae-va-omid

مهربانو جان امیدوارم خانواده سلامتی کامل رو بدست آورده باشن .

ممنونم صفا جون متاسفانه بابا درگیر شده

کیهان شنبه 10 آبان 1399 ساعت 08:35 ق.ظ http://Mkihan.blogfa.com

خدا را شکر که همه چی به خیر گذشته

ممنونم کیهان جان دعا کن برای بابا هم به خیر بگذره یه جورایی له شدم دیگه

افق بهبود پنج‌شنبه 8 آبان 1399 ساعت 11:28 ب.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

یک شعر طولانی با این مصرع هست میگه
سه پلشک آید و زن زاید و مهمان برسد
یعنی همه چیز تو هم پیچ میخوره بخونش و حالشو ببر تا بگذرد

وااااقعا مصداق همین شعره
ان شالله بخیر بگذره دوست من

شادی چهارشنبه 7 آبان 1399 ساعت 11:53 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

چقدر خوبه این برخورد و رویکرد مثبت. در مورد سن قبول دارم خیلی از مسائل کم‌رنگ و بی‌اهمیت می‌شه ولی به نظرم اگر در سن پایین تجربه شون نکرده بودیم به این نتیجه هانمی رسیدیم. به هر حال خوشحالم که به آرامش و ثبات رسیدید.

کاملا درست میگی شادی جون . ممنونم از محبتت

صفا چهارشنبه 7 آبان 1399 ساعت 11:33 ق.ظ http://mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

که پست پر و پیمونی و همینطور نظرات دوستان عزیز .
کلا پر از انرژی مثبت بود . من باور دارم هر چی به هستی میدیم به خودمون برمیگرده .
امیدوارم خانواده هر چه زودتر به سلامتی کرونا رو پشت سر بگذارن این اتحاد و همدلی خانواده عالی هست .
در مورد همسر سابق هم کاملا باهات موافقم که باید دوستی و رفاقت از هر دو طرف حفظ بشه . کاری که خود من و همسر سابقم هم رعایتش کردیم به هر حال وجود بچه ها ریسمان این پیوند هست و خشم و دشمنی به بچه ها صدمه میزنه .
براتئن سلامتی و دل خوش آرزو میکنم .

ممنونم نازنین .
ضربه ی بد و گاهی غیر قابل جبران .

یه خانم سه‌شنبه 6 آبان 1399 ساعت 02:19 ب.ظ

منم چهارساله جداشده ام و همه دارایی و پسرم را هم ازمن گرفته ، حاضر نیستم حتی یک لحظه صدایش را بشنوم. حتی وقتی اسمش را بشنوم ناخوداگاه تمام بدنم میلرزه و شبهایی که خوابش را ببینم کابوسه برام.
ما انسانها متفاوت افریده شده ایم و من هیچوقت نمیتوونم ببخشمش.

عززیزم
بمیرم برات خیلی ناراحت شدم عزیزم حق داری .. من تو تنها موردی که نتونستم آرمین رو ببخشم همونه که دو تا سه ماه مهردخت رو ازم جدا کرد .. با وجودی که موقت و کوتاه بود و سالیان سال هم ازش گذشته هنوزم یادم میفته قلبم تیر میکشه .
امیدوارم زودتر از کارش پشیمون بشه .. بحث دارایی جداست ولی بچه ها دقیقا تکه ای از وجود ما هستن

شادی سه‌شنبه 6 آبان 1399 ساعت 08:52 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

خدا رو شکر که خانواده عزیزتون کرونا رو با سلامتی پشت سر گذاشتن.
در مورد کمک‌های آقای آرمین هم واقعا خدا خیرش بده. ولی من نمی‌تونم تصور کنم کسی که اون رفتارهای نامعقول رو باهام داشته و بخشی از زندگیم رو خراب کرده اینجوری بپذیرم و تازه تجدید خاطره( آلبوم عروسی) هم داشته باشیم. آفرین برشما و قلب بزرگ و بخشش و گذشت‌تون

شادی جون نمیدونم کرونا چجور بیماریه که همه ش حال ادم مثل امواج سینوسیه . یه روز خوبن یه روز بد ولی روی هم رفته بد بودنشون از سر درد و بیحالی بیشتر نیست خدا رو شکر ... ممنونتم عزیزم .
من نظرم درمورد آدما معمولا خاکستریه .. کم پیش میاد که بگم کسی فقط خوبه یا فقط بده .. آرمین هم خصوصیات اخلاقی و شخصیتی خوب و بد رو درکنار هم داشت .. اون همون کسی هست که منو عاشق خودش کرد نه فقط من بلکه خانواده مم دوستش داشتن و روزهای خوب زیادی رو با هم گذروندیم ولی یه خصوصیات از نظر من (و فکر میکنم از نظر استاندارد زندگی بصورت کلی)منفی داشت که کار رو سخت می کرد .. مثلا اینکه اهل کار و آینده نگری نبود ، به قرار ها و وعده ها پایبند نبود ( نه از روی عمد، صرفا فراموشکار بود و بی تفاوت) کنترل خشم نداشت و خود من با نرمش بیش از اندازه ای که تو زندگی داشتم به تقویت این خصوصیات بد خیلی کمک کردم .. شاید اگر بجای من همسری قسمت آرمین مکیشد که اقتدار و مدیریت رو درکنار هم داشت و ناراحتی ها و نارضایتی هاش رو بصورت جدی عنوان می کرد ، زندگی زناشویی آرمین هم به باد نمی رفت ... بعد از طلاق هم ارمین به شدت عصبانی بود .. اصولا چون تقاضای طلاقو اصرار به جدایی از جانب من بود و آرمین هم اصلا باورش میشد که من بتونم ازش جدا بشم این خشم همه ی وجودش رو پر کرد و به هیچ عنوان نمیتونست منطقی فکر و رفتار کنه ... متاسفانه مدیریت مسائل رو به افراد نادرست سپرد و به چیزی که از من شناخت پیدا کرده بود اعتماد نکرد . هر کسی از راه رسید و توصیه های دم دستی بهش کرد رو گوش داد و کار خراب تر شد ازجمله اینکه مهردخت رو ازش بگیر برمیگرده .. وسایل خونه رو ازش بگیر برمی گرده .. بترسونش برمی گرده ... و همه ی اینا منو از اون دور تر کرد . خیلی سال طول کشیده تا باور کرده که زندگی مشترک ما تموم شده ست . نمی دونم شاید بالا رفتن سن هم خیلی موثر باشه . این شبا زیاد میاد خونه مون .. میشینیم خیلی درمورد قدیما صحبت میکنیم خیلی چیزا که برامون مهم بوده و همون باعث بروز مشکلات میشده دیگه اصلا مهم نیست ./.. ارمین افتاده و آروم شده خیلی منطقی با مسائل برخورد میکنه و جالب اینجاست که مرتب به مهردخت گوشزد میکنه که حساسیت هات درمورد مسائل خیلی زیاده و بیجاست .. چند سال دیگه متوجه میشی اصلا اینا نسبت به اصل زندگی اهمیت ندارن .
خیلی خوبه .. حس میکنم جداییمون رو پذیرفته و نظرش به نظر من خیلی نزدیک شده . ضمن اینکه خوشحاله از اینکه بیشتر پذیرفتیمش و رابطه ش مخصوصا با مهردخت دوستانه تر شده ، اصلا نیت دیگه ای بجز کمک و همراهی نداره و همه ی رفتارهاش دوستانه ست و این چیزیه که من سالها بعد از جدایی به دنبالش بودم .
شما عزیز منی شادی جونم

نیروانا دوشنبه 5 آبان 1399 ساعت 07:21 ب.ظ

خدا رو شکر آخر شاهنامه تون برعکس شاهنامه فردوسی خوش بود
ایول به آقا ارمین
هرچند من هنوز ازش دل چرکینم

ای جووونممم دااارسی قشنگم
خوشم میاد تحت هیچچچ شرایطی از خوابش نمیگذره

برای میناجان و سینای عزیز هم آرزوی خوشبختی دارم
انشالله کرونا گم و گور میشه و سال بعد ی سالگرد عقد باشکوه و مفصل براشون می گیرید (حالا من چی بپوشم)

ای جااان عزیز دلم قربون دل چرررکت بیا بده خودم بشورمش
همچین خمیازه می کشه از ته دل انگار کل اسبابارو اون رو کولش جابجا کرده
ممنونم عزیزم ان شالله ... آخ نیروانا جون نگممم برات چه لباس نون زیر کبابانه ی محشری خرریده بودم

نیروانا (نیلوفر) دوشنبه 5 آبان 1399 ساعت 07:10 ب.ظ

عزیزم من صد تومن زدم
انشالله هیچ کوچولویی غم و درد نداشته باشه
حالا با اجازه ت برم بقیه پست رو بخونم

خدا بهت برکت بده نازنینم

ماه دوشنبه 5 آبان 1399 ساعت 04:43 ب.ظ

سلام مهربانو جان
خوشحالم همه چی به سلامتی گذشت برای خودت و خانواده ات. عروسی عروس خانوم و اقا داماد مبارک باد. پیشاپیش دلتنگ داداش کوچیکه نباشی. البته باید بابت تو شرایط بهتر زندگی کردنش خدا رو شکر کنی به نظرم.
من یه مبلغ کوچک پنجاه هزار تومان الان به کارت واریز کردم، شرمنده بابت کم بودنش.
سلامت و شاد باشی و دل خودت و خونوادت شاد باشه که دل بقیه رو شاد می کنی.

سلام عزیزم
ممنونم عزیز دلم .. اره واقعا انقدر شرایط سخت شده که همه خوشحالیم داره از اینجا میره و این چقدر غم انگیزه
خدا بهت برکت و سلامتی بده عزیزم این چه حرفیه خیلی هم عالیه و دمت هم گرررم
همچنین نازنینم

فرحناز دوشنبه 5 آبان 1399 ساعت 08:38 ق.ظ

منزل نو مبارک دوست خوبم انشاله هزاران بار اتفاقات خوب و خوش برای خودت و مهردخت جانم توی این خونه رقم بخوره
دعا و انرژی مثبت برای اهل خانواده که درگیر این بیماری شدند

ممنونم فرحناز دوست داشتنیم

اعظم 46 یکشنبه 4 آبان 1399 ساعت 02:41 ب.ظ

خدا رو شکر که خونه خوب وباب میلت گرفتی وبه سلامتی اسباب کشی کردی وآرمین هم به کمکت آمد
(قبلا نوشته بودی ازدواجت رو ازآرمین به خاطر حضانت مهردوخت مخفی کردی آیا الان خبر داره؟ این قسمت رو می تونید حذف کنید)
ازدواج خواهرتون رو تبریک می گم خوشبخت وعاقبت به خیر باشند
والدینت وسایر بیماران شفا انشاءالله شفا یابند

مرسی اعظم جون .
نه واقعیتش هنوز چیزی نگفتم ولی مطمئنم که میدونه . مهردخت این شبا خیلی اصرار میکنه درموردش صحبت کنیم من میگم بی دلیل لزومی نداره چرا انقدر اصرار داری؟ میگه من هردوشونو دوست دارم دلم میخواد با هم آشنا بشن

ممنونم نازنین . الهی همه سلامت و در امان باشن

نسرین شنبه 3 آبان 1399 ساعت 11:42 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

بیا وبلاگم، یک خبر خوب و شاد دارم که شک ندارم خیلی خوشحالت میکنه...

به به نسرین جون همیشه دلت شاد باشه که شادم کردی

مریم شنبه 3 آبان 1399 ساعت 09:36 ق.ظ http://navaney.blogfa.com

سلام عزیزم
خدا رو شکر بخیر گذشت هم مریضی هم اسباب کشی

سلام مریم گلی
ممنونتم عزیز دلم

آوا شنبه 3 آبان 1399 ساعت 09:01 ق.ظ

سلام مهربانو جانم
منزل نو مبارک....الهی به شادی و سلامتی زیر سقف خونه جدید دور هم جمع بشین.

سلام آوای نازنین الهی آمین ممنونم از آرزوی قشنگت

سهیلا شنبه 3 آبان 1399 ساعت 08:11 ق.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

خدا خیر بده به آقا آرمین.و آقا نفس که درک بالای خودش رو نشون داد.خدا رو شکر همه چیز به خیر و خوشی تمام شد.ان شالله بیماراها هم به زودی جامه عافیت میپوشن.

الهی آمین ممنونتم سهیلاجون آره واقعا ...

مینو شنبه 3 آبان 1399 ساعت 03:17 ق.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام مهربانو جان
خیلی متاسفم که افراد خانواده ات به این بیماری مبتلا شده اند.اما خدا را شکر که در گیری ریه نداشتند و بخیر گذشته
امیدوارم به خوشی از خانه جدید استفاده کنید

سلام عزیزم
ممنونم مینوی عزیزم

سوفی جمعه 2 آبان 1399 ساعت 07:34 ب.ظ

راستی یادم رفت بگم ماشالله چه عروس زیبایی و چقدر بهم شبیه هستید مهربانوجان شما و خواهر و البته مهردخت جان ویزای داداش مبارکه

مررسی سوفی نازنینم از چشمای مهربئون خودته این زیبایی

سوفی جمعه 2 آبان 1399 ساعت 04:21 ب.ظ

سلام بر مهربانوی عزیزم. یک خسته نباشید بزرگ. وای وای اسباب کشی وحشتناکه. سال ها قبل تو ایران چون اجازه نداشتیم خونه بخریم هر سال و یا هر چند سال حکایت همین بود. سخت بود، بیشتر برای بزرگترها و خوب استرس اش برای همه بود. خلاصه خیلی خوب درک می کنم.
اما خداییش چه ماجراهایی داشتید با موضوع خونه پیدا کردن و بعدش هم مریضی اعضای فامیل، آخ آخ گاهی همه چیز تو هم گره می خوره که البته ذهن های توانا و دست هایی یاری گر میخواد برای باز کردن این گره ها که خوشبختانه همه شو دارید در کنار هم. خدارو هزاران بار شکر.
هی می خونم و هی کیف می کنم و هی دلم میخواد بیام پیام مفصل بذارم و نمیشه (و البته به گمانم توی یکی از این پست های آخرتون پیام گذاشتم ولی نتونستم پیدا کنم) آخ آخ مهربانوی عزیزم یک افسردگی عمیقی داره وجودم رو در برمی گیره و استرس و استرس و اضطراب برای مریض شدن اطرافیانم یعنی کرونا بلاخره گورش رو گم می کنه؟ یعنی ممکنه دوباره زندگی هامون میل قبل بشه؟ حاضرم همه ی اونهایی رو هم که دوست نداشتم بغل بگیرم بغل بگیرم اگه دوباره بشه با دلی آرام و لبی خندان دور هم جمع شد. معذرت مهربانوی نازنین که اینقدر تیره و سیاهم.
امید که همه تون سلامت باشید و همه ی عزیزان جامه ی عافیت به تن کرده باشند. آمین

سلام سوفی جانم
بله خیلی سخته و امیدوارم هر کی درگیرشه همه چیزش بخیر بگذره براش.
فکر کن مهربانو بخواد یه کاری کنه و هزار تا پیچ و خم نداشته باشه
سوفی جانم کاملا درک میکنم این نگرانی و استرس رو .. ولی تاریخ نشون میده این گرفتاری های بزرگ چندین بار تکرار شده و انسانها بعد از مدتی مهارش کردن . میدونی که استرس بزرگترین دشمن حساب میشه و امواج منفی خدای نکرده کارخودشونو میکنن پس خیلی رو این موضوع مثبت اندیشی تمرکز کن .
یه دنیا از همراهیت ممنونم رفیق قدیمی من

الهه جمعه 2 آبان 1399 ساعت 03:28 ب.ظ

سلام وخسته نباشید وتبریک برای خونه ی جدید انشاءالله خاطرات خوشی روتوش بسازید.نمیدونم چرا ولی وقتی تو پست قبل نوشتی دارم جابجا میشم تقریبا مطمئن بودم آدرس خونه ی جدید به آقا آرمین نمیدین .البته غیر منطقی میدونم ولی اونموقع تو ذهنم بود وقتی نوشتی اومده برای اسباب کشی خیلی تعجب کردم .انشاءلله همیشه عزیزانت سالم باشن .

سلام الهه جون . ممنونم نازنین
مگه میشه؟؟ همه ی تلاش من این سالها حفظ رابطه دوستانه بوده که خدا رو شکر کاملا موفق بودم . مرررسی نازنینم همچنین

ربولی حسن کور جمعه 2 آبان 1399 ساعت 03:15 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
واقعا اسباب کشی عذاب آوره خداروشکر که تموم شد
رابطه محترمانه تون با همسر سابقتون واقعا قابل تحسینه
پس بگو اسم نسیمو از کجا آوردین!

سلام آقای دکتر
ممنونم ...
ای وااای راست میگیدااا

amir جمعه 2 آبان 1399 ساعت 02:07 ب.ظ http://mehrekhaterat.blog.ir/

ببخشید که اینو میگم
اصن شاید باید خصوصی بپرسم ، نمی دونم منو ببخشید ؛ حالا هر جور خودتون صلاح میدونید جواب بدید.

اونهایی که بهشون کمک میکنید رو آیا کسی به شما معرفی میکنه ؟ یعنی منظورم اینه که اگه من کسی رو بشناسم و معرفی کنم ؛ شرایطش چجوریه و اینا؟

نه خواهش میکنم سوال خوبی کردی شاید سوال خیی از دوستان باشه .
واقعیتش ما تو موارد درمان بیشتر کمک میکنیم یا کیس هایی که خیلی ضروری باشه .اونایی که بهمون معرفی میشن رو باید دسترسی داشته باشیم که بتونیم خودمون یا کسانی که معتمد ما هستند برن از نزدیک بررسی کنند ... متاسفانه دوسال قبل کسی که اصلا یک درصد هم احتمال نمیدادیم که از اعتمادمون سوئ استفاده کنه این کار رو کرد و تا پول رو پس گرفتیم انرژی و زمان زیادی ازمون رفت ..

amir جمعه 2 آبان 1399 ساعت 01:53 ب.ظ http://mehrekhaterat.blog.ir/

سلام.خداروشکر میکنم بخاطر خدایی که مهربونه و حواسش به بنده هاش هست و کارشونو راه میندازه.

خوشحالم که اتفاقات خوبی براتون افتاده و یعنی همه چی دیگه از اول و فروش و تهیه خونه و داستانهایی که بود و اخرش
---------------------------
+میگم شما که دستتون تو کار خیره خب چرا یه بار هزینه نمیکنید ( بابت انتقال پول دارم میگم ها ) به ایرانی کارت نمیگیرین تا راحت شین؟ چون گفتین که هزینه اش بالاست و اینا ، یعنی میگم نمیشه یه بار هزینه کنید بخرید دیگه برا دفعات بعد راحت باشین؟

یادمه سال 83 بود که من میخواستم بره شهرستان دانشگاه تازه میخواستم کارت عابر بگیرم بعد گفتم برم کارت عابر ملی بگیرم اون موقع بهم گفتن که باید با 50 تومن حساب باز کنی و کمتر نمیشه و الان بعد از حدود چندین ساال من همه مدل کارت عابر دارم الا کارت عابر ملی

من خیلی تو انتقال وجه و اینا وارد نیستم ولی فک کنم اگه بخوان خیلی برام سختش کنن میزنم تو خط خرید ارز دیجیتال مثلا من تو کشور قطب شمال یه اکانت میزنم بعد با پولم مثلا 1 میلیون بیت کوین میخرم ، بعد اکانتم رو میدم به دوستم تو قطب جنوب تا از طریق صرافی و فروش بیت کوین و نقد کردن بره پولو نقد کنه.

تحریم ها رو مگه چجوری دور میزنن ؟ همینطوری تازه تو ارزهای بیت کوین منبع پول نامعلومه .همین ها رو میدونستم و امیدوارم تونسته باشم کمکی کنم.

سلام امیر جان
ممنونم از لطفت
والا حقیقتش حدود 6-7 میلیون حداقل هزینه داره که برام زیاده
اون روش های قطب شمال و جنوب رو من واقعا ازش سر در نمیارم
بازم ممنونتم

باشماق جمعه 2 آبان 1399 ساعت 07:36 ق.ظ

با درود
جالب بود عکس العمل نفس
خداوند قلب ها یتان را بهم نزدیک تر کند
و زندگی را شاد تر فرماید
ضمنا ۵۰ من ریختم

درود باشماق عزیز
ممنونم دوست من
برکت و سلامت داشته باشی

مهناز پنج‌شنبه 1 آبان 1399 ساعت 07:04 ب.ظ

عزیزی ایشالا همیشه خبر های خوب و سلامتی

ممنونم مهناز جان

ملیکا پنج‌شنبه 1 آبان 1399 ساعت 03:49 ب.ظ

سلام مهربانو جان
خونه ی جدید تون مبارک، ان شالله با دل خوش و به سلامتی و پر برکت باشه براتون.
خدارو شکر که خوبی هایی که کردی در لحظه های حساس زندگی، مثل اسباب کشی، طبق همون کارما به داد خودت میرسه.
عروسی خواهر نازنین هم مبارک.
حتما مبتلا شدن به کرونا تو این شرایط حکمتی داشته، خدارو شکر که از نوع سخت نگرفتن. به قول حافظ«شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد»
مهربانو جان برای کمک به پسر کوچولو هم مبلغ ناقابلی واریز کردم، دست شما و نگین و نسرین جون درد نکنه، خدا خیرتون بده.

سلام ملیکا جانم
بابت همه ی لطفت ممنونم . الهی خیر و برکت تو خونه و زندگیت باشه

سارا پنج‌شنبه 1 آبان 1399 ساعت 01:12 ب.ظ http://Www.Yekzanyekzendegi.blogfa.com

عزیزم آدرس وبلاگم همینه.
Www.yekzanyekzendegi.blogfa.com

سارا جان با همه ی مرور گر ها هم امتحان کردم وبلاگت برام باز نمیشه .. نمیدونم دوستان دیگه میتونن باز کنن یا نه .. لطفا ادرس ایمیل بده
ایمیل منم
best_id82@yahoo.com

سپیده پنج‌شنبه 1 آبان 1399 ساعت 09:45 ق.ظ

خداروشکر همه چی به خیر و خوشی گذشت...
یه سوال مهربانوجان...مگه از طریق صرافی ها نمیشه برای ایران پول واریز کرد که اینقدر سخت شده؟

نه سپیده جون متاسفانه بخاطر تحریم نمیشه .. همین الان هم صرافی ها این طرف و اون طرف با اشخاص مختلف بصورت فیزیکی پول جابجا می کنن
با کارت های اعتباری مثل ایرانی کارت انجام میشه ولی هزینه افتتاحش خیلی زیاده

parinaz پنج‌شنبه 1 آبان 1399 ساعت 08:47 ق.ظ http://parinaz95.blogfa

مهربانو جون عکسی که گذاشتید مینا جون هستش؟اگه مینا که خیلی به شما شباهت داره.
خوشحالم که این بیماری بهشون غلبه نکرده و گلبول های سفیدشون به خوبی وظیفشون انجام دادن.
دست آقای آرمین هم درد نکنه که به موقع به کمک اومد.

بله پریناز جانم .. خواهر کوچولوی منه که پونزدهم عروس میشه ان شالله
ممنونم از محبتت نازنین الهی همه عاقبت بخیر باشن

غزل پنج‌شنبه 1 آبان 1399 ساعت 01:42 ق.ظ

سلام مهربانو خانوم
نفس کیه؟

سلام غزل جان. دوست جدید این خونه ای؟
نفس همسر عزیزمه

لیلی۱ چهارشنبه 30 مهر 1399 ساعت 09:06 ب.ظ

مهربانو اعتراف میکنم با اینکه کل داستان رو میدونستم ولی طوری نفس گیر تعریف کردی که جوگیر شده بودم انگار بار اوله میشنوم
انشاله که حال همه شون بخصوص مامان مصی زودتر خوب خوب میشه و عروس و داماد هم خوشبخت بشن
نفس هم ترو میشناسه عزیزم

ای جاانم قربون محبتت که همیشه همراهمی
مرررسی نازنینم

مخمور چهارشنبه 30 مهر 1399 ساعت 07:24 ب.ظ http://mastoori.blogfa.com

سلام . مبلغ ۱۰۰ تومن واریز شد
الهی که لحظه لحظه ات در خانه جدید قرین نشاط و خیر و برکت باشد

سلام مخمور نازنین پر برکت و تن درست باشی

سارا چهارشنبه 30 مهر 1399 ساعت 04:01 ب.ظ http://Www.Yekzanyekzendegi.blogfa.com

سلام عزیزم و خسته نباشید.
ایشالله خانواده عزیزتون خیلی زود خوب بشن و خیالتون راحت بشه
چقد عالی ک بعد از جدایی ارتباط خوبی با همسر سابقتون دارید.بی تعارف شما برای من نمونه و الگوی ی زن و ی مادر بینظیر و ی مدیر موفقه!همیشه سلامت باشید

سلام سارای عزیزم ممنون از محبتت دوست من
شما و عزیزانت هم تن درست و شاد باشی .
سارا جون آدرسی که از وبلاگت گذاشتی برای من باز نمیشه لطفا یه ادرس بذار تا اون مورد کامنت خصوصیت رو انجام بدم

سینا چهارشنبه 30 مهر 1399 ساعت 11:47 ق.ظ

خسته نباشی مهربانو جان. فکر می کنم یک جا توی متنت اشتباه کردی. بردیا یک هاپوی خوشگل داره نه مهرداد. درست نمی گم؟

مهرداد واقعاً از جون گذشتگی کرد. خوش به حالتون که خانواده منسجم و متحدی هستید. ایشالله همیشه براتون شادی و جشن باشه.

راستی می دونی چرا کار اسباب کشیت گره خورد؟ لازمه بگم یا خودت می دونی ؟

سلامت باشی سینا جانم .
یعنی من عاشق این دقت و هوشتم خدا رو شکر به من نرفتی

آره بچه م مهرداد با توجه به اینکه دیگه باید بلیط بخره بره خیلی ایثار کرد ..

از خوشبختی های زیادم داشتن همین خانواده اییه که هیچوقت همدیگه رو بیخیال نمیشن .
آررره هزار بار گفتم سینا کجااایی بیاا ای دوست تیر ماهی من ( البته به سبک خودمون می گفتم )

نسرین چهارشنبه 30 مهر 1399 ساعت 11:17 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

وقتی تو واتساپ برام گفتی چی شده اشکم در اومد. حالا خوشحالم اوضاع بهتره.
آرمین هم چه از خودش تعریف کرده
آرزو می کنم هر چه زودتر مادر، برادر، خواهر و داماد بعد از اینت خوب بشن. دو هفته دیگه اگر خوب بودن چرا جشن را کنسل کنید؟

مهربانو منهم فکر می کنم تا مرز چهار میلیون پیش بریم که دیگه این مادربزرگ درگیر مشکل مالی نباشه تا زمستونشون بگذره. گیلان زمستونای سختی داره.
من با دوست خوبت سینا حرف زدم و هنوز پیگیرم که با بانک حواله کنم و ایشون واریز کنه. دو میلیون در نظرمه و شاید بیشتر تا حتی بتونه دوتا دوچرخه هم برای عیدشون بخره چون هم برای پوریا ورزش خوبیه و پاهاشو تقویت میکنه هم برادر دوقولوش احساس کمبود نمیکنه.
فعلا که هر جا میرم میگن نع!

ممنونم نسرین جون .. آره بنده خدا انصافا" خوشتیپ بود .
نسرین جون تا مدتی ظاهر شدن تو اماکن عمومی مخصوصا زیر دست ارایشگر و در حال عکس انداختن درست نیست خدای نکرده ممکنه کسی دیگه مبتلا بشه
امیدوارم کمک ها زیاد بشه چون واقعا نیازشون به همین اندک پول نیست و ادامه داره .
خیلی شرایط واریز برای ایران سخت و تقریبا ناممکنه نسرین جون

نسرین چهارشنبه 30 مهر 1399 ساعت 09:10 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

دستت درد نکنه دریا دلم. شک ندارم بزودی مبلغ مورد نیاز حمع آوری میشه.

قربونت عزیزم .. هیچوقت دوستان تنها نذاشتنمون نازنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد