دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"اندر ماجراهای جابجایی "

خُب یه هفته ست  من نشستم سر جام تو اداره و روزی چند بار از دوتا میز اونور تر همکارم میگه " مهربانو خدا ازت نگذره" 

حالا ماجرا چیه ؟ 


از وقتی من اومدم خونه ی جدیدم و همکارای عزیز مهربون ،می بینن ده دقیقه ای میام اداره و برمی گردم خونه ، انقلابی تو وجودشون رخ داده و بقول خودشون وول وولکِ جابجایی به زندگیشون افتاده و این خوشبحالت گفتن ها ، کار داده دستشون و یکیشون که خیلی برام عزیز بود و قبلا هم درموردش نوشتم، راست راستکی افتاد دنبال خونه 


 من و مریم جون (خانوم همکارم) با هم دوستیم و قبل از کرونا تقربا دو هفته یک بار همدیگه رو می دیدیم  ، از اونجایی که تو این مدت برای خودم دنبال خونه می گشتم کاملا حرفه ای شدم ، مواردی که حس میکردم خوبه رو  براش می فرستادم یا شماره ی املاک هایی که برام خونه های خوب پیدا میکردن رو بهش میدادم .. یه روز صبح داشتیم به کارامون می رسیدیم یهو فکری از ذهنم گذشت .. به همکارم گفتم : راستی سعید میخوای به شاکری(مدیر ساختمون مجتمع مامان اینا) یه زنگ بزنی احتمالا خونه ی مالک نامحترم هنوز اجاره نرفته هااا.. دیگه کابینت هاشم کنده و مجبوره باز سازی کنه . 


گفت : بگم شماره تلفنت رو از کجا آوردم ؟


گفتم: نمیپرسه بابااا ، اونجا همه در حال اجاره دادن و گرفتن هستن یا خرید و فروش ، همه شماره ش رو دارن تو هم که همکاری خیلی طبیعیه که شمکاره ش رو همکارای دیگه بهت داده باشن 


اصلا بگو قبلا اومده بودیم تو این مجتمع ببینیم واحدی برای اجاره هست، شما نبودید همکارا شماره شما رو دادن گفتن از شما پرسیم . 


گفت : راست میگی هااا .. البته این بخواد بازسازی کنه حتما خیلی گرون تر میده خونه ش رو 


گفتم: گمان نمیکنم .. چون بعد از ماجرای من ، از سرایدارها شنیدم شاکری خیلی بهش توپیده و سرکوفت زده که خیلی اشتباه کردی مهربانو رو از دست دادی ، اینا دو نفر بودن که میشناختیم و خونه رو مثل گل برات نگه میداشتن و خیلی از دردسر ها رو نداشتی . حالا هم فکر کردی گرون تر بدی اشتباه میکنی چون طبقات دیگه که امکاناتشون از خونه ی تو بهتره گرون تر گذاشتن الان یکماهه میرن میان ولی کسی نمی گیره. 


اتفاقا الان تو بری ذوق میکنه با قیمت خوب و مناسب بهت میده . 


خلاصه همکار جان عصری با مریم پاشدن رفتن اونجا و خونه رو دیدن و پسندیدن و ... 

پیش بینی های من درست از آب در اومد و مالک نامحترم خیلی هم ذوق کرده بود و گفت " آررره من فردا میام صحبت کنیم" 

مریم و سعید هم خونه شون رو سریع آگهی کردن برای رهن و کسری پول رو هم جور کردن .. 


حالا هی دارن بسته بندی میکنن ، خسته شدن هی سعید میگه مهربانو خدا ازت نگذره مارو وسوسه کردی خونه رو عوض کنیم 

خدا رو شکر دیروز جابجا شدن و از این بابت خیلی خوشحالم . 


مالک نامحترم بدقلقی های خودش رو داره مثلا باوجود همکار بودنمون و اینکه پول پیش قابل توجهی پیشش گذاشتند ، صد جور ضمانت  و چک گرفته که یه وقت بهش نارو نزنن(آرزوی شفای عاجل برای همه ی بیماران وسواس فکری دارم) ولی روی هم رفته شرایط خونه خیلی عالیه و سعید و مریم حسابی از این اتفاق خوشحالن . 


هرچند مالک نامحترم لیاقت مستاجر خوب رو نداشت و نمیدونه که من باعث شدم یه خانواده کم جمعیت و حسابی مستاجرش بشن ولی قلبا از این اتفاق خوشحالم . 


امیدوارم روزای خیلی خوبی رو همه مون تجربه کنیم و خیرمون به هم به هر طریقی که برامون ممکنه برسه . 

یه خبر بد هم دارم که امیدوارم با دعای شما عزیزانم به خیر ختم بشه . 


 بابا هم به کرونا مبتلا شد و تنها اعضای سالم باقیمانده از خانواده شمعدانی من و مهردخت هستیم و متاسفانه سی درصد ریه هاش هم درگیر شده و اواخر هفته ی قبل رو دنبال دارو و بیمارستان بودیم . 


بابا از پنجشنبه بیمارستان بستری شدن ، البته خدا رو شکر تو بخش کرونا هستند و دستگاهی هم بهشون وصل نیست ولی نظر دکترشون این بوده که داروها(که عموما" تقویتی هم هستند) باید زیر نظر تزریق بشن . 


نمیدونم یادتون هست یا نه . بابا سالهاست به بیماری " لوسمی مزمن" مبتلا هستند . این بیماری مثل یه دیو وحشتناک خاموش تو بدنشونه و بابتش دارو هم مصرف نمیکنند ولی هر شش ماه چک آپ کامل فاکتورهای خون میشن . موضوع اینجاست که هیچ بحران و مشکلی نباید داشته باشند و نگرانی ما در حال حاضر همینه . 


دعا کنید که این شر و بلا از بابا عباس نازنینم و همه ی مردم دور بشه . 


به دلیل اینکه من مبتلا نشدم بچه ها نمیذارن هیچ تماس فیزیکی باهاشون یا با بابا داشته باشم فقط ازم خواستن که همه ی وعده های غذایی رو اماده کنم و اونا به بابا برسونند . میدونید که کیفیت  تغذیه بیماران کرونایی و مخصوصا بابا به دلیل مشکلی که داره خیلی اهمیت داره ..



چند نمونه از غذاها رو میذارم که شما هم ایده بگیرید .



بلدرچین رو تو ماست چکیده یا سس مایونز همراه آب لیموترش و ادویه های دلخواه و روغن زیتون و سیر رنده شده چند ساعت بخوابونید بعد بذارید تو فویل و تو فر از قبل گرم شده یا ماهیتابه ی رژیمی یا قابلمه ی معمولی با در محکم و حرارت خیلی خیلی کم بدون آب بپزید و برشته یا کبابی  کنید .




استیک گوشت شتر مرغ با دور چین سبزیجات. 


گوشت شترمرغ  نسبتا گرونه (نه اینکه تو این مملکت چیز ارزون هم پیدا میشه!!) ولی بیمار شما اشتها نداره و هر وعده شاید صد گرم هم نتونه گوشت بخوره . بذارید تو ماهی تابه و کفش رو خیلی خیلی کم چرب کنید .. با حرارت کم حدود 8-10 دقیقه می پزه. 



این غذا رو هم غیر از بیمارستان ، فرستادم خونه ی مامان اینا .. کباب تابه ای با گوشت کم چربه و سبزیجات 

(مال اون روزاییه که مامان اینا حال پخت و پز نداشتن)


********


 من سعی میکنم غذا ها تزیینات خوبی داشته باشه که اشتها برانگیز باشه و بابا رو سر ذوق بیاره (البته بابا کلا به این چیزا اهمیت میده) دیروز داشتم براش غذاشو تزیین میکردم یهو این شکلی شد .. 



خنده م گرفت، براش نوشتم امیدوارم با دیدن این خرگوش ها، کودک درونت راضی بشه و غذات رو خوب با اشتها بخوری . 


همدیگه رو با دعاهای خیر و خالصمون کمک و تقویت کنیم . 

دوستتون دارم 


پینوشت: ماه نازنین کاملا با کامنت خصوصیت موافقم اون نظر مهردخته و تجربه ای در این زمینه نداره . من میدونم که مشکل ساز میشه و منطقی هم هست ... مرسی عزیزم 



نظرات 26 + ارسال نظر
سارا دوشنبه 26 آبان 1399 ساعت 01:02 ب.ظ http://Www.yekzanyekzendegi.blogfa.com

سلام عزیزم
حالا خانواده خوبه؟پدر عزیزتون بهتر شدن؟
الهی ک هرچه زودتر همگی سلامتیشونو ب دست بیارن.

سلام سارا جانم
خدا رو شکر روزای بد گذشتن و الان خوبن . ممنون از لطف و مهربونیت

مهرگل یکشنبه 18 آبان 1399 ساعت 01:12 ب.ظ

سلام مهربانوجونم خوبی؟
خدا به همه مریض ها شفا بده خانواده شما و ما هم همینطور
ما هم بیشتر از یک هفته اس درگیر کرونای مامان هستیم بنده خدا خیلی داره بهش سخت میگذره مخصوصا روزای اول که وحشتناک بود البته ما بخاطر ترس خیلی زیاد مامان از کرونا و روحیه اش بهش نگفتیم و با آنفولانزا گرفتن و اینا قانعش کردیم فعلا
خدا به همه مریض ها شفا بده ان شاءالله

سلام عزیزم
خدا رو شکر بد نیستم .. الهی آمین
خدا به مامان خیلی کمک کنه عزیزم این بیماری سخت و آزار دهنده ست و در حالت عادی هم که شدتش زیاد نیست باز هم بیمار رو فراوون اذیت میکنه

مژگان یکشنبه 18 آبان 1399 ساعت 09:40 ق.ظ

ممنونم بانوجان. لطف کردید وقت گذاشتید. حلیم خیلی عالی بود. به ذهنم نرسیده بود.الان هم که فصلش هست و حسابی میچسبه.

خواهش عزیزم . نوش جونت آره خب منم هشتم دی عمل کردم تو زمستون قشنگ اون حلیم مزززه میداد

ملیکا یکشنبه 18 آبان 1399 ساعت 05:01 ق.ظ

سلام مهربانو جان
خسته نباشی از اسباب کشی و کارهای خیرت.
چه پلتیکی زدی به مالک نسبتا نامحترم!
چه عالی، لذت می برم کارا ردیف‌میشه.
خدارو شکر.
حال بابا و مامان و بقیه چطوره؟
امیدوارم که همگی مخصوصا پدر عزیز به راحتی سپری کنن این دوره رو و سلامت باشن.
این روزا با هر کی صحبت می کنی به نحوی درگیر این بیماریه. دستت هم درد نکنه بابت این غذاهای خوب و اشتهابرانگیز.
مراقب خودت باش مهربانو جان.

سلام ملیکا جانم
آره بخدا وقتی آشفتگی ها جاشون رو به آرامش میدن حال ادم بهتر میشه
خدا رو شکر همه بهترن بابا هم جمعه مرخص شدن ولی کپسول اکسیژن دارن و همچنان استراحت می کنن

مژگان شنبه 17 آبان 1399 ساعت 02:02 ب.ظ

سلام بانوجان.خدا رو شکر که اثاث کشیتون بسلامتی تمام شد. و امیدوارم که بیماری کلیه اعضای خانواده بخصوص پدر بزرگوارتون خیلی سریع روند بهبودی رو طی کنه.
بانوجان یک مطلب کاملا بی ربط به پستتون دارم که با اجازه مطرحش میکنم. من قبلا ازتون راجع به اسلیو پرسیده بودم و الان 18 روزه که این عمل رو انجام دادم.14 کیلو هم کم کردم ولی مدل برنامه غذایی دکتر من با شما متفاوت بود. دکتر 3 هفته مایعات و 3هفته پوره تجویز کرده. بهرصورتی که بود تا الان مایعات مصرف کردم و تا3شنبه باید ادامه بودم ولی راجع به دوره پوره من نمیدونم چه چیزهایی میشه مصرف کنم. ممکنه لطف کنید کمی راجع به انواع پوره توضیح بدید؟ ممنون میشم بانوجان.

سلام عزیزم
ممنون از محبتت . الهی همه ی بیماران شفا پیدا کنن.
مبارکت باشه زندگی جدیدت بسلامتی ان شالله . همه ی غذا ها رو میشه با میکسر، پوره کرد . من اون روزا تمایل زیادی به خوردن حلیم داشتم، هم مقوی بود هم خوشمزه و هم خوردنش با شرایط ما خیلی سازگار بود . دوستان دیگه میگفتن ما پلو خورشت رو هم تو میکسر پوره میکنیم ولی من دوست ندارم مثلا قرمه سبزی رو میکس کنی بعد بشینییه چیزی مثل داروی صدر بخوری بگی به به چه خوشمزه ست
پوره سیب زمینی .. میوه هایی مثل سیب که رنده میشن و خوشمزه ن .. همون حلیم .. تخم مرغ عسلی یا سفت شده با کره پوره کنید و برنج خیلی شفته با آب گوشت و گوشت های های کاملا پخته گزینه های خوبیه .

رها پنج‌شنبه 15 آبان 1399 ساعت 07:38 ب.ظ

مهربانو جان انشالله که پدر زودتر خوب بشن. یه پیشنهاوی دارم برای بیماران کرونایی غذاهای ابدار بهتر هست در صورتیکه غذاهایی که شما درست می کنی خشک هستند. فالوده سیب با اب گرم و کمی عسل هر هشت ساعت یکبار. اب انار شیرین و کمی پود گلپر یه مقدار بماند تا جابیوفتد. شیر و عسل هر ۱۲ ساعت که با قاشق جرعه جرعه خورده بشه. سوپ بلغور گندم یک فنجان یه پیاز یه هویج وقتی پخت بیست دقیقه به اخر کار ۳ق غ جعفری ۳ ق غ شوید اخر کار کره طبیعی یکی دو قاشق اضافه می کنی.

ممنونم رها جون . همه رو درکنار هم میدیم عزیزم .. همراه همه ی غذاهاش سوپ می پزم براش و این مایعات رو هم بصورت چندین وعده ، (میان وعده ای) میدیم بهشون . بیشتر غذاهای گوشتی رو بخاطر همون مشکل خونی که بابا درگیرش هستند میدیم بهشون
ممنون از دستو رسوپ بلغور عزیزم من همین ترکیب رو همراه با اب گوشت یا بلدرچین درست میکنم و هر بار یا جعفری میریزم یا گشنیز هر دو با هم نریختم یا با شوید .. این بار مخلوطش رو می ریزم

سارا چهارشنبه 14 آبان 1399 ساعت 05:55 ب.ظ http://sarahmortazavi.blogfa.com/

بلدرچینشو فردا درست میکنم

نوش جووونت عزززیزم

افشان سه‌شنبه 13 آبان 1399 ساعت 01:41 ق.ظ

ماجد سه‌شنبه 13 آبان 1399 ساعت 01:00 ق.ظ

سلام مهربانو جان
خونه جدید مبارک
ان شاءالله شما و همه عزیزات سلامت باشید و این روزای مریضی زودی تمام بشه
شاد و مانا باشید
دنیا و بابا مامان

سلام ماجد عزیز
ممنونم دوست من . ان شالله برای همه ی مردم امنیت و سلامت و برکت باشه

مینو سه‌شنبه 13 آبان 1399 ساعت 12:53 ق.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام مهربان جان.
امیدوار پدر عزیزت هر چه زودتر سلامتی اش را به دست بیاره.
از اینکه مسیرت به اداره نزدیک شده خیلی خوشحال شدم
چه غذاهای خوشگلی.نوش جونشون باشه

سلام مینوجانم ممنونم نازنین، واقعا این چند سال اذیت شدم تو این راه طولانی .

ریحانه سه‌شنبه 13 آبان 1399 ساعت 12:45 ق.ظ

سلام گلم. این دستور را حتما حتما حتما تهیه کن و بهشون بده. اب رو اتیش هست. روی چنر بیمار کرونایی هم تست شده تو خانوادمون و الهی شکر همشون میگفتن خیلی موثر بوده.

یک برگ الوورا را ژلش را جدا کنید. یه کوچولو بشورید و در مخلوط کن بریزید. به همراه یک لیوان آب مخلوط بشه. روزی یه برگ الوورا مصرف بشه به همین طریق. قیل از مصرف توش لیمو ترش هم بچکونین.


حتما انجام بده و ببین که چقدر سریع خوب میشن.

سلام ریحانه جان . ممنون از محبتت عزیزم حتما با دکترشون درمیون میذارم و درصورتیکه منع استفاده نداشته باشن براشون اماده میکنم
مرسی از مهربونیت

رهآ دوشنبه 12 آبان 1399 ساعت 11:14 ب.ظ http://Ra-ha.blog.ir

از خدا برای باباجانت سلامتی میخوام الهی خیلی زود با حال خوب به خونه برگردن

ممنونم رهای عزیز و مهربونم

نسرین دوشنبه 12 آبان 1399 ساعت 11:01 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

سلام بانو
یه سر بیا وبلاگم خبر جدید از پوریا دارم.

سلام نسرین جون اومدم و بسیااار خوشحال شدم عزیزم خسته نباشی دستت پرتوان

ربولی حسن کور دوشنبه 12 آبان 1399 ساعت 05:51 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
با آرزوی سلامتی برای همه خانواده شما و همه مبتلایان به کرونا
اول پستتونو که خوندم گفتم یعنی خانم مهربانو چه بلائی سر همکارشون آوردن؟!

سلام
الهی برای همه ی مردم دنیا سلامت و برکت باشه بجز اونایی که همه از وجودشون در عذابن
بلاهای خوب خوب آوردم

نسرین دوشنبه 12 آبان 1399 ساعت 02:14 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

عشق خودمی
من فکر می کردم فقط باید غذاهایی مثل سوپ . آش بخورند تا هضمش آسون باشه.
دست گلت درد نکنه خانمی.
چون گناه داری نمی کشمت نگران نباش

قربونت عزیزم تو هم
مررررسی نمیکشیم

کیهان دوشنبه 12 آبان 1399 ساعت 08:57 ق.ظ http://Mkihan.blogfa.com

درود بر شما
و برای شما و عزیزانتان بهترینها را آرزو می کنم

درود برتو کیهان جان دوست عزیزم منم متقابلا برای شما ارزوی خیر و برکت دارم

سمیرا دوشنبه 12 آبان 1399 ساعت 08:14 ق.ظ

پدرتون قوی تر از این حرفاس ایشالله زود خبر بهبودی شون رو میاید می گید.

ممنونم سمیرای عزیزم

آوا دوشنبه 12 آبان 1399 ساعت 07:55 ق.ظ

سلام مهربانوجانم
تو چقدر مهربونی...امیدوارم بخاطر این قلب رئوفت و توجهی که به خانواده محترمت داری خداوند همیشه بهترینها رو نصیبت کنه..

سلام آوای عزیزم .
لطف داری قربونت
ممنونم نازنین الهی برای تو و عزیزانت هم سلامت و برکت مقدر باشه

ماه دوشنبه 12 آبان 1399 ساعت 05:36 ق.ظ

سلام مهربانو جان
امیدوارم پدرتون هم هر چه زودتر دوره بهبود رو بگذرونند و خیالتون راحت بشه. خیلی مواظب خودت و مهردخت باش.
توی محیط کار هم علاوه بر ماسک سعی کنید درو پنجره باز کنید و تهویه ایجاد کنید.
درمورد کامنت هم می دونم که خیلی باتجربه و با درایتی، اما بخاطر نگرانیم گفتم نظرم بنویسم برات

سلام ماه عزیزم
ممنونم عزیزم الهی آمین .
من معمولا حواسم به پنجره و بالکن نیست ولی همکارا مرتب در و پیکر رو باز می کنند .
تو عزیز منی خیلی کار خوبی کردی دوست من گاهی آدم حواسش نیست و ممکنه فراموش بشه یادآوری خیلی هم خوبه

ونوس یکشنبه 11 آبان 1399 ساعت 09:55 ب.ظ http://calmdreams.blogfa.com

تو خود عشقی(قلب)
ان شاالله بابا عباس جونت هم به زودی خوب میشن
دستپختت و تزئینت حرف نداره. اگه تو یک شهر بودیم زورت میکردم امشب هرچی داری با اسنپ بفرستی
جهنم و ضرر خودم پول اسنپو حساب می کردم

فدات شم ونوسی عزیزم .
ممنونم عزیزززم .
ای جااان کاش نزدیک بودیم .. ضرر نکنی تو دختررر

طیبه یکشنبه 11 آبان 1399 ساعت 06:32 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog

سلام عزیزم
باز هم مثل همیشه سبب خیر شدی و این شامل حال همکارت شد این بار خداروشکر
ایشالا زودتر بابای مهربونت خوب بشن و خیالتون راحت بشه،که البته با وجود دختر ماهی مثل تو با این غذاهای خوشگل و خوشمزه و پر از عشق حتما زود خوب میشن

سلام طیبه جانم
قربون محبتت خدا رو شکر، اینکه گرهی به دست من باز بشه نهایت خوشبختی و آرزومه .
ممنونم نازنین الهی امین

آسو یکشنبه 11 آبان 1399 ساعت 05:20 ب.ظ

سلام بر مهربانوی مهربان .ان شالله بابا عباسزود زود خوب میشن با این غذاهای خوشمزه و خوشرنگ شما .اصلا نگران نباشیدخالهه من با عمل قلب باز گرفتخدا روشک خوب شدن .بابا عباس هم خوب میشن.خونه جدید هم مبارک باشه عزیزم

سلام آسوی عزیزم
ممنونم الهی آمین . خدا رو شکر که خاله جان خوب هستند الهی همه در سلامت و امنیت باشن
بازم ممنونتم عزیزم

شادی یکشنبه 11 آبان 1399 ساعت 01:33 ب.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

اول از همه اینکه برای پدر نازنینتون آرزوی بهبودی دارم و امیدوارم هرچه زودتر به جمع شما برگردن.
دوم اینکه شرکت شما نیرو نمی‌خوان؟ من سالهاست آرزوی نزدیکی کار و خونه رو دارم.
فوق لیسانس عمران از دانشگاه تهران با 23 سال سابقه
جدی می‌گم اینو اگه لازم شد بگو رزومه بدم

ممنونم عزیز دلم الهی همه ی عزیزانت تن درست باشند
شادی جون اداره ی ما از خداش باشه متخصص گلی مثل تو رو داشته باشه فقط حیف که رشته ت با حمل و نقل دریایی سنخیتی نداره
آخ اگه بدونی چقدر دلم این مسافت کوتاه رو می خواست ولی خب هیچوقت هم نمی خواستم بی خیال خونه ی خودم بشم

افروز یکشنبه 11 آبان 1399 ساعت 01:32 ب.ظ

از اینکه به اداره نزدیک شدی و بدون دردسر رفت و آمد میکنی حس خیلی خوبی گرفتم

ممنونم افروز جانم

نسرین یکشنبه 11 آبان 1399 ساعت 12:30 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

مهربانو جون تزیین غذاهات محشرند عزیز دلم
بخصوص خرگوشا.

مرسی عزیز مهربانو

نسرین یکشنبه 11 آبان 1399 ساعت 12:25 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

میدونی که برای بابا عباس خوش تیپت خیلی ناراحتم... بخصوص که میدونی بهشون ارادت خاصی دارم.
خوشحالم مامان و برادرا و خواهرت و نامزدش خیلی بهترند.
اما این عکسای غذا... از دکترشون پرسیدی و باز غذای آبکی و بیشتر سبزیجات براشون نمی پزی؟ یا میخوای حرص منو در بیاری خانوووم؟
مطمینم تا جمعه کلی خبرای خوب سلامتی ایشون رو هم بهمون میدی.
من تو صفم، اول بمن بگو لطفاً وگرنه کشتیده میشی

آره عزیزم میدونم تو همیشه لطف داری مهربونم
غذا ها طبق دستور پزشک پخته میشن نسرین جون و با توجه به اوضاع گلبول ها و پلاکت های بابا . من تو همه ی وعده های غذایی سوپ ها ی متنوع هم می فرستم (تو عکسا معلومه) ولی تاکید دکتر به پروتین حیوانی و گوشت های گرم و پرخونه .
انقدر عاشقتم که به هیچ دلیلی نمخوام حرص بخوری
منم امیدوارم این یک هفته به ارومی و در جهت روند سلامت بابا بگذره عزیزم
لطفا منو نککککش .. گناه دارمااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد