دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

چرا قدر زندگیش رو ندونست"

دیروز سی ام دی بود . 

داشتم پالتومو برمیداشتم برم اداره مهردخت بیدارشده بود نشسته بود تو تختش 

-سلام مامانی داری میری ؟

-سلام دخملم آره... یه بوس بده . 

بوسه ای روی صورت ماهش نشوندم .

-مامان امروز سی امه ؟

-آره عزیزم تولد پدرته .

- کاش میشد خوشحالش کنم 

-چرا نشه ؟

-چکار کنم؟

- باهاش قرار بذار ، برو پیشش ، یا هر چی که دوست داری . 

-میشه دعوتش کنم خونه مون؟

-آره عزیزم چرا نشه؟

-آخ جووون .. واقعا؟؟ 

-میدونی که میشه .

-چیکار کنم براش؟ 

- یه هدیه ، یه کیک و یه شام خوشمزه . 

-مرررسی مامان . 

-من داره دیرم میشه بهم زنگ بزن . 


مهردخت تاعصری به کارای درسیش رسید .. به گفته خودش خونه رو همچین مرتب کرد و شست و سابید که قابل لیس زدن بود

بعد ساعت شش اومد دم اداره رفتیم جین وست یه پلیور آجری رنگ خوشگل برای پدرش خرید . ملزومات لازانیا و سوپ تره فرنگی رو هم خریدیم و چون دیگه وقت نداشتیم کیک بپزیم از کافه کندیز یه کیک خوشگل رد ولوت هم خریدیم و اومدیم خونه . 

مهردخت راست می گفت. .. واااقعا خونه از تمیزی برق میزد . 

پدر مهردخت ساعت 8/5 با اسنپ اومد که به منع عبور و مرور نخوره . 

 من برق شادی رو تو چشمای هر دو می دیدم .. خیلی بهشون خوش گذشت .  مهردخت موقع کیک بریدن ، با دهنش آهنگ  رقص برره ای رو زد و برای پدرش رقص چاقو کرد.. من از هردوشون فیلم می گرفتم . 


آخرِشب ، برادرم  مهرداد ، تلفن کردو پرسید کی اونجاست ؟ 

بهش گفتم : امشب  تولد آرمینه،  مهردخت براش تولد گرفته ، اومده خونه مون. 

مهرداد گفت : یه روز ازش می پرسم چرا قدر زندگی خوبش  رو ندونست . 


دوستتون دارم 




نظرات 74 + ارسال نظر
sonia شنبه 25 بهمن 1399 ساعت 12:17 ب.ظ

و ما همچنان در انتظارپست غیر رمزی

نوشتم سونیا جان

سیمین پنج‌شنبه 9 بهمن 1399 ساعت 09:25 ق.ظ http://jafaripour1@gmail.com

حرف نداری مهربانو جان.دختر گلتم ازت مهربونی رو یاد گرفته

ممنونم سیمین نازنینم

آرزو چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت 04:28 ب.ظ

سلام عزیزم.به نظر من بهترین کاری که زن و شوهر می تونن بکنن اینه که پیش بچه ها بد اون یکی و فامیلش رو نگن.بچه بزرگ میشه و اون چیزهایی رو که باید، می فهمه. من خودم هیچ وقت بد شوهرم و فامیلش رو پیش بچه هام نگفتم.اگه هم با هم قهر بودیم یا مشکل داشتیم نمی زارم بچه ها بفهمن.البته فعلا کوچکن بزرگ بشن قطعا متوجه میشن ولی این که حرمت نگه دارن برام مهمه.
اما هیچ وقت فکر نکنم به مهربونی شما بشم چون بدحنسم

سلام آرزو جان
کاملا با نظرت موافقم .
شما عزیزمی

شادی سه‌شنبه 7 بهمن 1399 ساعت 02:25 ب.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

آفرین بر تو دوست عزیز و بزرگوار . واقعا حیف و صدحیف .
البته شاید اگر با هم بودید روابط اینقدر خوب نمی‌موند. به قول مهستی :شاید اگر دائم بودی کنارم...

ممنونم شادی جون
چی بگم والاااا

سهیلا دوشنبه 6 بهمن 1399 ساعت 03:51 ب.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

جوانی و جهالت و غرور باعث میشه آدم قدر داشته هاش رو ندونه.

منم خیلی به این موضوع فکر کردم سهیلا جون .
توهم بد دردیه

نینا دوشنبه 6 بهمن 1399 ساعت 12:36 ب.ظ

مهربانو جان من چون از گذشته های خیلی دور در حد اینکه عسلک دبستانی بودم میخونمتون خواستم بگم بنظر من علاوه بردرایت ولطف شما اخلاق ارمین هم جوری شده که مهر دخت تمایل داره پدرش را خوشحال کنه واین تلاش دوطرفه ارزشمنده

بله نینا جون به نکته ی درست و خوبی اشاره کردی آرمین هم خیلی برای حفظ رابطه ی خوبش داره تلاش میکنه . این یکسال اخر واقعا خیلی چیزا رو جبران کرده برای مهردخت .

نسترن دوشنبه 6 بهمن 1399 ساعت 09:17 ق.ظ http://second-house.blogfa.com/

خیلی دل بزرگی دارید
من خیلی وقته خواننده وبتون هستم و خیلی وقتها تحسین تون میکنم بخاطر منش و رفتار خوبتون
ازونجایی که گفته بودین به همه رمز نمیدیدن دیگه درخواست نکردم ولی دلم میخواست مطالبتون بخونم چون خیلی وقتها اموزنده بود برام
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید

ممنونم نسترن جان لطف داری عزیزم
والا حقیقتش به همه ی دوستانی که تا حدودی میشناسمشون رمز میدم . کاش تو همه ی این سالها که لطف می کردی و میخوندیم ، یه باب آشنایی باز می کردی منم با تو خانوم گل آشنا میشدم .
شاید به زودی رمز رو کلا برداشتم از داستان .
منم برات ارزوی بهترین ها رو دارم قربونت

ملیکا دوشنبه 6 بهمن 1399 ساعت 08:42 ق.ظ

سلام مهربانو جان
تبریک میگم هم به تو بابت این همه درک و فهم و محبت و خوش قلبیت و هم به مهردخت جون بابت فکری که داشته... البته از بچه ای که تو نازنین تربیت کردی،تعجبی نداره!
اما به قول مهرداد خان چرا قدرشو ندونست...
و من فکر می کنم این رفتار شما با وجود این که ایشون رو خیلی خوشحال کرده اما حسرت بزرگی رو در دلشون زنده کرده که، حالا...
هم وجود مهربانو و عشق و محبتش رو در زندگی کم دارن هم عشق و محبت دختر نازنینی مثل مهردخت عزیز رو که اینقدر با محبت و با فهم و درایت توسط این مامان زیبا رشد کرده و تربیت شده!
اما حتما الآن قدر این کارتون رو خیلی دونستن و خوشحال شدن!
امیدوارم همیشه شادی در زندگی تون جریان داشته باشه.

سلام ملیکای نازنینم
قربون محبت و لطفت عزیزم .. جالبه دور و برمون پر از آدم هایین که قدر زندگی هاشونو ندونستن و این قصه باااز هم تکرار میشه و بقیه عبرت نمی گیرند

پری از شیراز دوشنبه 6 بهمن 1399 ساعت 08:36 ق.ظ

سلام مهربانو جان.
خوبی عزیزم؟
آفرین به این روح بلند.همینکه همسر سابق رو بخشیدی به آرامش خودت کمک کردی.
همیشه میخونمت و گاهگاهی پیام میذارم.اگر دوست داشتی خوشحال میشم رمزتو داشته باشم.

سلام پری جان
ممنونم نازنین لطف داری به من .
الان از روی آی پی کامنت های قبلیت رو پیدا کردم . رمز رو برات ارسال کردم .

سارا دوشنبه 6 بهمن 1399 ساعت 05:59 ق.ظ

سلام مهربانو جان، قرار شد رمز ندید به من؟ من نگرفتم، کامنتم رو هم ندیدم چی شد

سلام سارا جون ازت یه سوالایی داشتم قربونت تو کامنت قبل پرسیدم لطف میکنی بهم جواب بدی؟

نانی یکشنبه 5 بهمن 1399 ساعت 11:08 ب.ظ

salam
vaghan chera?chera be man ramz nemidi?

سلام نانی جون
عزیزم من قبلا ازت کامنت داشتم ؟ یه ادرسی نشونه ای چیزی از قدیم بهم بده لطفا

امیر یکشنبه 5 بهمن 1399 ساعت 11:43 ق.ظ

بابا مردیم از فضولی
یه رمز هم به ما بده

خُب کلا دوبار کامنت گذاشتی ، یه بار به نام امیر یه بارهم امید ..
چکارت کنم فضول خان؟؟
بیا ایمیلاتو چک کن

مخمور یکشنبه 5 بهمن 1399 ساعت 11:19 ق.ظ http://mastoori.blogfa.com

سلام
پشت این حفظ حرمت ها حتی پس از جدایی روح بزرگی مستتر است که ای کاش همه امون تمرین کنیم

سلام مخمور جان
با این کامنت کوتاه ، زیباترین حس ها رو بهم هدیه دادی .. و من همیشه درحال تمرینم

یه مادر یکشنبه 5 بهمن 1399 ساعت 09:08 ق.ظ

سلام مهربانوجان با تاخیر عروسی خواهر گلت رو تبریک میگم.امیدوارم حال مامان وبابا حسابی خوب شده باشه وهمینطور تو محله وخونه جدید ارامش داشته باشی.بانوی قوی این شرایط وارامشی که امیدوارم الان داشته باشی قطعا نتیجه خوبیها وتلاشهای بی وقفه ست.شاید این حرفم جاش نباشه ولی مهربانوجان هرموقع حرف زندگی گذشته شما میشه یاد اون عکس عسلک میافتم که لباس قرمز تنش بود وروی صندلی نشسته وسنش حدودای دوساله.اگه اشتباه نکنم دوباره به دستش اورده بودی.دوست دارم از ته قلبم برات ارزوی سلامتی وشادی کنم

سلام عزیزم
ممنونم نازنین ، حدا رو شکر خیلی بهتر هستند خونه هم خوبه به هر حال یه کم و کاستی هایی داره مثل کابینت های آشپزخونه که خیلی کمتر از انتظارمه .
محبت داری عزیز من . امیدوارم همیشه و همه جا حق به حق دار واقعی برسه چه به نفع ماباشه و چه به ضررمون .
یادش بخیر .... آره اون لباس رو خودم براش دوخته بودم .. عسلک خیلی بچه درشتی بود اونجا نه ماه ست در واقع اولین نوروز زندگیش بود .
پدرِ مهردخت اونو چهار سالگیش یک ماه ، پنج سالگیش سه ماه و شش سالگیش دوباره سه ماه از من گرفت که پوستم کنده شد
عزیزم شما رمز نوشته ها رو داری؟
منم برای تو همینطور عزیزززم

منجوق شنبه 4 بهمن 1399 ساعت 09:30 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

سلام میشه منم رمز رو داشته باشم ؟

سلام منجوق جانم
بعله عزیزززم .. شما دوست قدیمی و آشنای منی
ببخشید من حضور ذهن ندارم برای کی فرستادم برای کی نفرستادم
رمز ارسال شد

کیهان شنبه 4 بهمن 1399 ساعت 04:59 ب.ظ http://Mkihan.blogfa.com

درود بر شما
راستش خیر من از هیچکس رمز نمی خوام مگر خودش برام کامنت بزاره
با پوزش

درود کیهان جان
ای واای من و شما چه اخلاق های خاصی داریم . از طرفی منم اصلا دوست ندارم خوندن مطالبم رو با ارسال رمز به کسی تحمیل کنم . درواقع برای صمیمی ترین افراد این خونه هم با تقاضای خودشون رمز فرستادم
اختیار داری شما

ساغر شنبه 4 بهمن 1399 ساعت 04:21 ب.ظ

سلام مهربانوجان.اگر من رو قابل میدونید که رمز مطالبتون رو به من بدید از شما خیلی سپاسگزارم.ممنونم.عزیزم من در دفتر اسناد رسمی ماهشهر هستم کار ثبتی و یا سوالی داشتید خوشحال میشم کمکی بکنم.
shassanzadeh725@gmail.com
725 به لاتین باید باشه

سلام عزیزم
اختیار داری ساغر جون تو که دوست قدیمی منی عزیزم
رمز ارسال شد

مهردخت شنبه 4 بهمن 1399 ساعت 03:02 ب.ظ

سلام مهربانو خانم
امکانش هست ایمیلتون رو چک کنید.
ممنون

سلام عزیزم انجام شد

سپیده شنبه 4 بهمن 1399 ساعت 01:47 ب.ظ

البته که من چون وبلاگ قدیمیت رو هم خوندم میدونم آسون به این روزها نرسیدین...من میدونم که چقد تجربه پشت این روزها و تصمیمها و دیدارها هست اما واقعا سخته مهربانو جان بخشیدن بعضیا...تاثیری که میزارن روی زندگی، زخمهایی که میزارن روی روح رو گاهی اوقات واقعا نمیشه ازش گذشت... امازندگی جریان داره و ما هم تا زمانی که فرصت داریم باید رو به جلو بریم

درست میگی سپیده جون ، گاهی پوستمون کنده میشه تا ببخشیم ولی فراموش نمیکنیم

ستاره شنبه 4 بهمن 1399 ساعت 12:16 ب.ظ

مهربانو جان سلام
منم از خواننده های خاموشم، البته یه چند ماهی که باهاتون آشنا شدم و در حال خوندن آرشیوم تازه به سال 96 رسیدم
تا اینجا هرچی خوندم بیشتر جذبتون شدم، این پستتون یه جورایی دیگه تیر خلاص بود کاش همه مون بتونیم مثل شما باگذشت باشیم.
به قول خواهرم مادری شغل بسیار سختیه
دوستون دارم

سلام ستاره جون
عزیز منی .. خواهر جونت خیلی درست میگه .
منم همینطور نازنین

متولد ماه مهر شنبه 4 بهمن 1399 ساعت 10:57 ق.ظ

بزرگواریتون را خیلی دوست دارم.

عزیز منی دوست جانم

F شنبه 4 بهمن 1399 ساعت 10:25 ق.ظ

مهربانوی عزیز سلام
من از وبلاگ قبلی خواننده نوشته ها و داستان هات بودم
خیلی از مهربونی و بزرگ منشیت یاد گرفتم اگر امکانش برات هست رمز نوشته هات رو برام بفرست.
قربانت

سلام دوست عزیزم
قربون محبتت . چون قبلا با هم اشنا نشدیم، رمز نوشته ها رو که برداشتم بخونشون عزیزم

مهرگل شنبه 4 بهمن 1399 ساعت 10:12 ق.ظ

مهربانو جونم سلام
یه چیزی بگم؟ ببخشید کاش میشد شما یه عالمه بچه داشتید و انقد از شما و نسل شما و تفکرات شما تو دنیا پخش میشد که دیگه جایی برای بدی نمیموند
میدونم فقط آرزوعه ولی خب آرزو بر جوانان عیب نیس
واقعا مهردخت چقدرررررررر خوشبخته برا داشتنت
حتی آرمین هم با وجود اینکه شاید خیلی کم و به ندرت شمارو ببینه همینارو روزای خوش بعدش رو براش بسازه به نظر من الان آرمین حداقل واسه یکی دوماه قشنگ شارژ میشه از انرژی این روزش
میدونم آرمین دیگه تورو نداره ولی بازم میتونه به واسطه مهردخت ببینتت ولی من همونم ندارم و نمیتونم ببینمت ( مهرگل شیطون میشه )
خیلی دوستت دارم مهرباتو واقعا عشق میکنم وبلاگت رو میخونم واقعا افکارت نوشته هات کیفورم میکنه خدا حفظت کنه و از ته دلم از خدا میخواد واقعا حداقل حداقل 120 سال عمر کنی منتها از اون عمرای طولانی حسابی سرحال و شنگولاااااااا

ممنونم مهرگل جونم . قربون لطف و صفااات . حالا باید واقعا دید مهردخت از داشتن چنین مادری خوشحاله یا نه ..
افکار و عقاید ما با جوان های امروز خیلی متفاوته مثلا میدونم مهردخت به هیچ عنوان از اینهمه صلح طلبی من راضی نیست .
بنظرش آدما باید جنگجو باشن و ...
بازم ممنونم برای کامنت قشنگت عزیزم

کیهان شنبه 4 بهمن 1399 ساعت 09:49 ق.ظ http://Mkihan.blogfa.com

درود
بله اگر امکانش بود حتمن من هم همین سوال را از ایشان می پرسیدم
برایتان سلامتی و شادکامی آرزو می کنم

درود بر تو
ممنونم دوست من همچنین.

ترنج شنبه 4 بهمن 1399 ساعت 09:48 ق.ظ

واقعا آفرین به این درایت شما. خیلی مهمه و دخترتون مسلما هرچی بزرگتر میشه به ارزش این کارهای شما بیشتر پی میبره.
راستی، میدونم جدید هستم ولی رمز عبور رو میشه داشته باشم؟!

ممنونم ترنج عزیز .
درمورد رمز اگر برای شما ارسال کنم، در حق دوستان دیگه که جدید بودند بی معرفتی کردم . اجازه بده احتمالا به زودی رمز پست ها رو برمیدارم .

نینا شنبه 4 بهمن 1399 ساعت 09:32 ق.ظ

مهربانو جان سلام.واقعا وقتی پستهات را میخونم هم امیدوارمیشم و هم خوشحال که هنوز هم درین وانفسا انسانهایی هستند که هرروز تلاش میکنند ادم بهتری باشند و دنیا را به سهم خودشون جای بهتری بکنند.

سلام عزیزم
ممنونم نینا جان کامنت قشنگت حس خوب و دلپذیری بهم داد .. واقعا این تلاش برای بهتر بودن از اصلی ترین هدفای من تو زندگیه البته که خیلی با چیزی که منظورمه فاصله دارم .

الهه شنبه 4 بهمن 1399 ساعت 09:28 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیز .کامنت منم نیست فکر کنم بلاگ اسکای خیلی گرسنش بوده کامنت طولانی منو خورده یه جا .

سلام الهه جان

مهری شنبه 4 بهمن 1399 ساعت 07:49 ق.ظ

خانم مهربانو عزیز سلام
خوشحال شدم که رمزی نبودمن همه پستهاتون رو میخونم و همیشه فکر میکردم با وجود نظرات بقیه دوستان حرف تازه ای ندارم...ولی با خوندن این پست گفتم حتما باید بهتون بگم بنظرم از مهمترین خصوصیاتی که دارین مهربونی و گذشت خیلی زیادتونه و خوشبحال کسانی که با شما ارتباط دارن..چقدر حالشون خوبه
امیدوارم بهترینها در انتظار شما و همسرتون و مهردخت جان باشه
مراقب خودتون و خوبیهاتون باشین

سلام مهری جان
قربونت لطف داری عزیزم . تعامل و ارتباط دو طرفه بهترین حالت بین من نویسنده و شما دوستان عزیز خواننده ست و مطمئن باش من فراوون از شما یاد گرفتم و می گیرم .
ممنونم نازنین و تو هم همچنین

شعله شنبه 4 بهمن 1399 ساعت 01:43 ق.ظ

واقعا چرا ؟

ونوس جمعه 3 بهمن 1399 ساعت 11:49 ب.ظ http://calmdreams.blogfa.com

چه 30 دی خاطره انگیزی
قربون دل مهربونت

من که مطمئنم آرمین الان تا بینهایت پشیمونه از گذشته ولی خب چاره ای نداره.

فدای تو ونوسی جانم

یاس ایرانی جمعه 3 بهمن 1399 ساعت 11:14 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیزم
واقعا بانویی مثل شما کمتر دیدم ... بی نهایت مهربون و منطقی ... خوش به حال مهردخت جان که مادری سرشار از عشق مثل شما داره
خاطره ای که از چهار سالگی مهردخت در مهدکودک رو برامون تعریف کردین یادمه... این حس حمایتگری شما قابل ستایشه که باعث شده مهردخت اشباع از عشق و محبت باشه و این مهر و محبت رو به اطرافیان خودش بده

سلام یاس قشنگم

عزیز منی
یادش بخیر چه سالهایی برما رفته

فرزانه جمعه 3 بهمن 1399 ساعت 10:47 ب.ظ http://khaterateroozane4579.blogfa.com

منم واقعا لذت بردم از این همه انسانیت در وجود توی نازنین
دنیا با وجود آدمهایی مثل تو زیباست مهربانو جان
مطمئنم خدا هم وقتی رفتار امثال تو رو میبینه لبخند میزنه
و متاسفم واسه ادمهایی که خدا چنین فرشته هایی را سر راهشون قرار میده ولی قدر نمیدونند

ممنونم فرزانه ی نازنینم .

دختر بزرگه جمعه 3 بهمن 1399 ساعت 10:01 ب.ظ

سلام
امیدوارم این دفعه پیامم ثبت بشه

همیشه وقتی این آدمها رو میبینم که قدر زندگی و خوشبختی رو ندونستن هم تاسف میخورم و هم دلم براشون میسوزه که دنبال درمان بیماری های روحیشون نرفتن و الان تنهان و پشیمون

سلام عزیزم .
منم همینطور دوست من

رابعه جمعه 3 بهمن 1399 ساعت 07:34 ب.ظ

سلام بسیار عالی و چه کار خوبی صادقانه بگم من هنوز به اون درجه از عرفان نرسیدم که اگر جای شما بودم این کار رو می کردم آفرین.

سلام قربون محبتت عزیزم .

ساغر جمعه 3 بهمن 1399 ساعت 03:38 ب.ظ

سلام مهربانو جان.عزیزم شما عشق و شور بزرگی در دلت وجود داره که بهتون این قدرت رو میده که خوبیها و مثبتها رو ببینید و این عشق رو چند برابر گسترش بدید.پدر مهردخت جان هر چقدر که در ابتدا حق رو به خودش داده باشه الان که رفتار زیبا و بزرگمنشانه شما رو میبینه در درون افسوس میخوره.خوشبحال مهردخت و نفس جان که شما رو به عنوان تکیه گاه دارن.مهربانوجان من گذشته شما رو نمیدونم ولی حسم بهم میگه شما و اقا نفس از نظر روحی شبیه به هم هستید و ایشون هم مثل شما همینقدر خوب مثبت اندیش بی حاشیه مهربون هستند.تندرست باشید انشاالله بعد از عاقبت به خیری دختر گلتون با همسرتون سفرهای زیادی برید بگردید و لذت کامل زندگی رو ببرید.مثل خواهر بزرگترم هستید و انگار هر چقدر که دلم بخواد خواهرم روز به روز بیشتر بدرخشه برای شما هم همین ارزو رو دارم.میبوسمتون.ساغر از ماهشهر

سلام ساغر جان . ممنونتم عزیزم
لطف و محبتی که با کامنت قشنگت به وجودم سرازیر کردی، باعث شد امروزم و اول هفته م رو خیلی دلپذیر و عالی شروع کنم . امیدوارم همه ی عزیزانت و مخصوصا خودت در ارامش واقعی و صلح باشید و روز و روزگار بر وفق مرادتون باشه .
راستی فکر کنم موقع درخواست رمز برای پست ها نبودی اگر دوست داشتی بهم ادرس ایمیل بده برات ارسال کنم عزیزم
میشناسمت و همیشه هم برام از ماهشهر کامنت میدادی

Nasrin جمعه 3 بهمن 1399 ساعت 02:27 ب.ظ

خواهش میکنم شما صاحبخونه اینجایین
مهربانو جان کامنت من ادامه داشت اول فکر کردم شما ادامه اش رو پاک کردین ولى بعد فکر کردم شاید نصفه اومده
اگر باعث ناراحتى شده معذرت میخوام من فقط به خاطر رفتارتون تحسینتون کردم

قربونت نسرین جان .. از شواهدامر(کامنت شارمین عزیز، درست یکی قبل از کامنت خودت، معل.مه بلاگ اسکای گرسنه ش شده کامنت ها رو میخوره
نه قربونت این چه حرفیه ؟!

شارمین جمعه 3 بهمن 1399 ساعت 01:43 ب.ظ http://behappy.blog.ir

وای کامنت بلندبالای من نیست! دوباره من از ایموجیهای گوشیم استفاده کردم بلاگ اسکای حسووود کامنتم رو خورد

بلاگ اسکای حسووود ، با ما به از این بااااش

افشان جمعه 3 بهمن 1399 ساعت 11:23 ق.ظ

شارمین جمعه 3 بهمن 1399 ساعت 09:16 ق.ظ http://behappy.blog.ir

سلام بانوی مهر

سلام شارمین نازنینم

رهگذر جمعه 3 بهمن 1399 ساعت 08:30 ق.ظ

سلام
من برای بار سومه که از خاموشی در میام، چون این پست شما من رو به وجد آورد.
عشق یک مادر چقدر می تونه بزرگ باشه که لذت عمیق فرزندش رو به هر باید و نباید و اکراه و رغبتی ترجیح بده. احسنت بر شما که اجازه می دید عشق مادری در شما انقدر ظهور پیدا کنه که این عطوفت نسبت به دیگران براتون فراگیر بشه.
راستش فکر میکنم شما دیگه حتی از دیدن و خوشحال کردن همسر سابقتون هم خوشحال می شید، چون اساسا *مامان* هستید!
دست مریزاد!

سلام رهگذر عزیز
چقدر خوشحالم میکنی که از خاموشی در میای ؛ حتما دلیل محکمی برای این موضوع داری وگرنه خاموشی برای ما ادم عای زنده که هر کدوممون دیر یا زود مهر خاموشی به لبمون میخوره و از دنیای زنده ها خداحافظی میکنیم ، پسندیده نیست .
پس درک میکنم خاموشیت رو ولی هر بار که روشن هستی کلی خوشحال میشم
لطف داری دوست من ... اره حقیقتا از خوشحالی اون هم خوشحال میشم . چون مدتیه که رفتار مناسبی داره و واقعا همون دوست قدیمی که باید باشه هست .
در محدوده ی خودش نه اینکه آزار نمیده، بلکه سعی میکنه ارامش ایجاد کنه .
مگه آدم از یه آشنای قدیمی چه توقعی بیشتر از این داره ؟
این کلمه "مامان"رو زیاد شنیدم .
مخصوصا از مهردخت که میگه "تو خیلی مامانی"
بازم ممنونم

زهرا... جمعه 3 بهمن 1399 ساعت 12:00 ق.ظ http://Saat sheni.blogfa.com

سلام بانوی مهربان...خداروشکر بدون رمز!!
یکی ازچیزهایی ک واقعا بنظرم شما توش رتبه ی اولو دارید صبروگذشته که واقعا خوشبحالتون چون توشرایط های مختلف تصمیم هایی گرفتید که واقعا کمتر کسی میتونه عین شما انتخاب کنه واینک حرف برادرتون خیییلی قشنگ بود وبنظرمن هرکسی درکنارشما خوشبخت ترین ادم زمینه و هرکسی که شما روازدست بده بزرگترین تنبیهیه ک خدامیتونه براش درنظرگرفته باشه
امیدوارم با این قلب مهربونی که داریدزندگیتون همیشه درارامش باشه

سلام زهرا جون
محبت داری عزیز من
خدا برای همه ی ادمایی که سعی می کنن موجب ارامش و شادی دیگران باشن و شر درست نمیکنن ، بهترین ها رو بخواد

Nasrin پنج‌شنبه 2 بهمن 1399 ساعت 11:59 ب.ظ

سلام مهربانو جان چه قدر خوشحال شدم پست بدون رمز بود

سلام عزیزم . ببخشید این رمزا اذیتتون میکنه

الهام پنج‌شنبه 2 بهمن 1399 ساعت 11:52 ب.ظ http://Elhamakhavan1357@yahoo.com

درسی که همیشه از شما گرفتم ارتباط موثر با دیگران و حفظ منطقی این روابط هست. قطعا برای رسیدن به این مرحله راه سختی رو در پیش داشتی مهربانو جانم. الگوی ماهستی. شاد و پیروز باشید.

عزیز منی الهام جان
سعی میکنم خیلی تمرین کنم واقعا هم گاهی کم میارم
شما عزیز من هستید امیدوارم شادی و ارامش سهمتون باشه

مریم پنج‌شنبه 2 بهمن 1399 ساعت 07:12 ب.ظ http://appleme.blogger.com

سلام مهربانو عزیز من از سال ۲۰۰۶ شما رو می خوندم ، طرز فکر و نگاهتون دوست داشتم و دارم نحو برخوردتون با همه و رفتارتون...
ضمن اینکه خونگرم هستی و زندگی در جنوب رو لمس کردی و احترام متقابل به همه رو حفظ میکنید
مواظب خودتون باشید خانم

سلام مریم جانم .
عززیزمی . شما هم همچنین نازنین

الهام رضایی پنج‌شنبه 2 بهمن 1399 ساعت 05:37 ب.ظ

آفرین به مهردخت نازنین که به فکر شادترین پدرش هست آفرین به شما که دختری به این فهمیدگی تربیت کردی
همیشه ح
خونتون پر از شادی و روزگاران رنگی رنگی

ممنون الهام جانم . همچنین نازنین

الهه پنج‌شنبه 2 بهمن 1399 ساعت 05:24 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیز.فقط از یه عاشق اینچنین بزرگ منشی برمیاد .کاملا مشخصه که چقدر عاشق مهردختین که حاضرین هر کاری برای خوشحالیش بکنین .من همیشه از شما یاد گرفتم .چقدر خوبه که آقا آرمین هم با اینکه توخردسالی مهردخت از هم جدا شدین ولی رابطش را با مهردخت حفظ کرده .همکلاسی پسرم بچه طلاق مادرش میگفت تا مدتها فکر میکرد پدر بزرگش پدرش .پدرش بعد از جدایی که ظاهرا بچه یکسالش بوده هیچ وقت سراغشو نگرفته با اینکه از اقوامشون بوده و از احوالات بچش باخبر حتی موقع عمل جراحی که بچش داشته برای عیادت نیومده .دلم به حال پسره کباب شد .خدارو شکر اگر مهردخت درکنار هردوشما بزرگ نشده ولی مطمئن که هردو دوستش دارین وبراتون مهمه .واین خیلی خوبه .

سلام الهه جان
واقعا عشق به مهردخت از هر نیرویی قوی تره .
چقدر انسان موجود پیچیده ایه . نمیدونم چطور ممکنه ادم از پاره ی تنش ببره

بهین پنج‌شنبه 2 بهمن 1399 ساعت 05:03 ب.ظ

چقدر گذشت و بزرگی خوبه وتو انسان خوبی هستی که چشمتو بروی بدیها میبندی ایکاش منهم درگذشته درمقابل کسایی که بهم بدی کردن گذشت میکردم برات احترام قائلم

از لطف و محبتت ممنونم بهین جان .

اگر شما همون بهینی هستی که برام آدرس اینستا گذاشتی ، همون روز به ادرست پیام دادم ولی هنوز چک نکردی فکر میکنم هفته ی پیش بود

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 2 بهمن 1399 ساعت 04:49 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
نمیدونم باید بگم تولدشون مبارک یا نه؟
خب ازشون بپرسین شاید متوجه بشین دچار چه سوءتفاهمی شده بودن

سلام
یه جورایی دیگه از یادآوری گذشته ی مربوط به خودمون پرهیز می کنیم

سارا پنج‌شنبه 2 بهمن 1399 ساعت 03:06 ب.ظ http://yekzanyekzendegi.blogfa.com

چقدر مهردخت و پدرش خوشبختن ک کسی مثل شما رو دارن ک باعث میشید علیرغم تمام تلخیهایی ک همسر سابقتون باعثش شد،ارتباطشون خوب و صمیمی باقی بمونه.
کاش همه کسایی ک ب هر دلیلی جدا میشن،بتونن مثل شما رفتار کنن تا لااقل جلو آسیبهای بیشتر ب بچه هاشون گرفته بشه.
دم شما گرررررم

عززیزمی سارا جون .. قربون محبتت راستش شب و روز سعی میکنم تمرین کنم آدم بهتری باشم اگر چه خیلی وقتا اشتباه میکنم و از دستم در میره ولی خوشحالم که برام مهمه .
تمرینمم اینطوریه که خودمو میذارم جای طرف مقابل و فکر میکنم الان چی باعث خوشحالی و حس بهتر میشه ...
دم شما دوستای ماهم گرم . ایمیلت رو چک کن لطفا

پریسا پنج‌شنبه 2 بهمن 1399 ساعت 01:22 ب.ظ

مهربانو جانم ،ازته دل خوشحالم بعد از سختی هایی که در زندگی قبلی تحمل کردی با مردی باشخصیت،با منطق و محبت ازدواج کردی ، عزیزم گفتی مر دایی مثل آقای نفس کم پیدا میشن علتش اینه که خانومی (به تمام معنا)مثل شما هم کم پیدا میشه ،الهی که عشقتون پایدارو جادوانه و همیشه درکنار خانواده شاد باشید .

ممنونم پریسا جان . چقدر لطف داری و کامنت زیبات حس قشنگ و خوبی رو بهم منتقل کرد . الهی دلت شاد باشه .
آمیین عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد