دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

هشدار: اگر به حیوانات علاقه ندارید و با خوندن مطالب ناخوشاید درموردشون اذیت میشید، این پست رو نخونید .

"دلم از غصه ت پُر شده ، پسر درد کشیده"

تقریبا یک ماه و نیم پیش بود ، خواهر  دوستم که امدادگر گربه هاست ، گربه ای پیدا کرد که دستش تقریبا له شده بود... گویا به چند تا جراح نشون میده و همه متفق القول میگم دست از کتف باید قطع بشه 

دست راست تامی قطع شد و مدتی تو کلینیک موند و بعد به خانواده ای از آشناهاشون سپرده شد تا براش سرپرست پیدا بشه . 

تو مدتی که مامان اینا بخاطر بازسازی منزل ما بوند ، مامان خیلی به دارسی علاقه نشون میداد و صد البته که دارسی اصلا واکنش خوبی نداشت . 

من رفتم تو این فکر که بعد از مهاجرتِ ته تغاری و ازدواج مینا جون ، مامان و بابا خیلی تنها شدن و چقدر خوب میشه براشون حیوان خانگی بیارم . 

مامان هم  استقبال کرد و گفت:

- برام یه سگ بگیر مهربانو

- شوخی میکنی مامان؟

- چرا شوخی؟ من عاشقِ محبت سگ ها هستم . نه پس، گربه بیارم که عین دارسی خانوم شما  برام بذاره طاقچه بالا؟

- مامان جان همه ی گربه ها که مثل هم نمیشن .. حالا اخلاق دارسی اینطوره ، دلیل نمیشه که...

- نه باباااا گربه هاکلا" بی صفتن .

-مامااااان ....لطفا وصله های بدِ اخلاقیِ مخصوص آدما رو به حیوونا نسبت نده این چه حرررفیه؟؟!!!

-من سگ میخوااام 

-ابدا" نمیشه ..   مادرِ من،  اینکه آدم چی میخواد با اینکه چی بتونه داشته باشه کلی فرق داره . شما با این مشکل پات ، اصلا نمیتونی سگ داشته باشی . سگ مثل گربه نیست هاااا، یعالمه توجه و گردش بیرون میخواد و اصلا هم مثل گربه ها نمیره تو خاکش دفع کنه . 

-خُب من گربه نمیخوام .

******

هر چند من و بقیه دوستامون همگی آگهی واگذاری تامی رو میذاشتیم و تاکید می کردیم که این پسر دستش قطع شده و دیگه امکان تو خیابون زندگی کردن نداره ، ولی هیچکس حاضر نشد سرپرستش بشه . 


با خودم گفتم :اگر تامی رو بگیرم  و بعنوان یه هدیه تو باکس پاپیون زده ببرم برای مامان ، حتما نه نمیگه . 

با همین فکر شروع کردم مقدمات ورود تامی رو مهیا کردن و براش خریدهای ابتدایی رو انجام دادم  ... اما از اونجایی که مامان مصی ، خودشون یه پا کاراگاه تشریف دارن ، روز جمعه که اونجا بودیم خیلی بی مقدمه گفت:

-مهربانو من احساس میکنم یه خیالاتی داری هااا

-چه خیالاتی مامان؟

-یه وقت برای من گربه نیاری مثلا منو تو کار انجام شده بذاری هااا. 

-چرا که نه ؟ چی میشه خونه ت پناهِ یه موجود تنها باشه؟ تازه مشکل داره و زندگی بیرون براش خیلی سخته. 

- نه خیر من نمیخوام . 

-خُب نخوااه .. ولی اگر اینو نخوای ، دیگه هیچ  حیوون دیگه ای هم نباید بیاری ها، چون این طفلک مشکل داره ، اگر قراره یه حیون بیاد تو این خونه بهتره که تامی باشه نه چیز دیگه ای . 


فرداش هم برام  تو واتس اَپ نوشت : مهربانو جان درمورد گربه که دیروز حرف زدیم ، بابا هم راضی نیست . 

منم نوشتم :تاماااام


خلاصه اینطوری شد که من تصمیم گرفتم خودم از تامی نگهداری کنم .

 به دکتر مشیری پیغام دادم که : دکتر جان میدونم موافق نیستی ولی من تصمیم گرفتم از یه گربه با این مشخصات نگهداری کنم ، لطفا کمکم کن . 

ایشون هم جواب نوشت " درکار خیر حاجت هیچ استخاره نیست"


روز سه شنبه که همین دیروز باشه رو مرخصی گرفتم ، ساعت دوازده ظهر با دکتر وقت داشتیم . ساعت یازده و نیم ، نهال جون (امدادگر تامی) تامی رو آورد دم منزل و بعد من و مهردخت به اتفاق نهال و تامی رفتیم پیش دکتر . 


تقریبا" دوساعت و نیم انواع تست ها و ازمایش ها و معاینه ها  انجام شد. 


متاسفانه تست ایدز تامی مشکوک بود .

 بعد، لامِ نمونه ی خونش  رو زیر میکروسکوپ نگاه کردیم و تعداد گلبول های سفیدش بسیار پایین بود . 


دکتر گفت : اگر بعد از دوهفته که تو این دوهفته، یکبار میری آزمایشگاه حیوانات و یک بار هم میاریش دوباره من ازش خون می گیرم و نتیجه این سه بار رو بررسی میکنم .


دوحالت داره،  یا این که گلبول سفیدش انقدر پایینه و نقص ایمنی داره دلیلش  کم آبی بدن و زندگی تو شرایط سخت بوده و با دوهفته مراقبت تو،  بهتر میشه ، یا اینکه تغییری نمیکنه و واقعا ایدز داره . 


که اگر ایدزش تایید بشه، نمیتونی تو خونه ای که دارسی هست نگه داریش کنی .


 فعلا باید دو هفته از دارسی دورنگه داری طوری که به هم چنگ نندازن و  ظرف آب و غذا و خاکشون هم مشترک نباشه . 

دکتر میگفت و اشکای من از چشمام سرازیر بود که سرنوشت این بچه ی  بی پناهِ درد کشیده ، اگر نتونه پیش من بمونه ، چی میشه 


یکمی مشکل تنفسی هم داشت که دکتر اسپری تجویز کرد و البته عفونت گوش،  که قطره داد.

 برای کم خونیش هم شربت هموگلوبین داد و ... 

با این امید که تو این دوهفته حسابی بتونیم حسابی بهش رسیدگی کنیم و آزمایشا نتیجه ی خوبی بدن ، اومدیم سمت خونه . 


به محض رسیدن به خونه تامی رو بردیم حمام و خوب شستیمش ، ولی دارسی خانوم حسابی قاطی کرده  بود 

بلافاصله از بوی تامی فهمید که یه موجود دیگه اومده تو خونه و شروع کرد به بی ادبی. 


از فیف کردن و غرغرهای وحشتناک گرفته تا حمله و چنگ زدن من و مهردخت 


برای تامی فنس مخصوص سگ ها که از بردیا قرض گرفته بودم کشیدم ، بعد دارسی میرفت کنار فنس و خودشو اندازه ی یه ببر باد می کرد و پوش میداد، کمرشو بلند میکرد ،که قد بلند تر بنظر برسه  بعد فیف میکرد بهش .

 تامی هم با چشمای غمگین بهش زل زده بود و هیچ حرکتی نمی کرد و انگار همه ش تو فکر بود و با خودش میگفت: منو خدا زده بچه ، تو دیگه واسم شاخ و شونه نکش 


یکمی که گذشت احساس کردم تامی با این کارا اذیت میشه ، به مهردخت گفتم :بیا کلا" تامی رو منتقل کنیم اتاق من، چون بنظر میاد به استراحت احتیاج داره تا کم کم به غذاخوردن بیفته . 

بنابراین  تامی رو با وسایلش بردیم اتاق خواب من . 


نشون به اون نشونی که تا وقتی بخوابیم دارسی هی رفت پشت در اتاق و با تعجب به در نگاه کرد و دو قدم رفت عقب دوقدم اومد جلو. 


چند بار هم من رفتم تو اتاق یکمی تامی رو بغلش کردم و باهاش حرف زدم ، وقتی اومدم بیرون ، خواستم دارسی رو بغل کنم ،  کلی با دستاش کوبید تو سرو صورتم.


 البته کاملا منظورش اعتراض کردن بود نه آسیب زدن چون ناخوناشوو کرده بود تو  و چنگ نمیزد

 ( اونطوری وقتی دارن با پنجه و بدون ناخون ضربه می زنن یعنی دارن فحش ناموسی میدن)


احتمالا" می گفته : مامان مهربانوی عوضیِ فلان فلان شده،  رفتی یکی دیگه رو آوردی که چی ؟ 

گمشو به من دست نزن با اون پسر ایکبیریت 


برای ساعت یازده شب وقت آرایشگاه برای تامی گرفته بودم ، چون بخاطر جراحیش ، موهای نصف بدنش رو زده بودن و ناجور بود یکم مو داشت یکم نداشت،  از طرفی اونجا که نگهداشته بودنش ، مواظب نبودن ، پماد ها رو مالیده بود به همه جاش و باوجودی که  حمامش کرده بودیم خیلی جاها موهاش انگار گریس مالیده شده ، چرب و بهم چسبیده بود . 


داروهای تامی رو هم با کمک مهردخت دادیم ، پسرک آروم و مظلوم بود ولی  حسابی زورش زیاده و وقتی تقلا میکنه نگهداشتنش خیلی سخته ، و جالب اینجاست که فقط یک کیلو از دارسی وزنش بیشتره ولی بدنش خیلی سنگینه .


 بعد از دارو دادن من خیلی دلم براش سوخت،  گفتم: مهردخت جان این بچه امروز کلی اذیت شده ، بذاریم بخوابه گناه داره ببریمش آرایشگاه . مهردخت غر میزد و می گفت بهتره ببریمش ولی نهایتا" قبول کرد. وقت آرایشگاه رو هم کنسل کردم. 





 کم کم باطری من ته کشید و به مهردخت گفتم:  الان بیهوش میشم ، من میرم بخوابم . 


رفتم اتاقم  پیش تامی ، دیدم آب و غذاشو دست نزده  یکمی وسایلشو مرتب کردم و خوابیدم . 


ساعت تقریبا سه صبح بود که مهردخت صدام کرد :


-مامان  پاشو تامی خرابکاری کرده 

بیدارشدم دیدم بچه رفته یه گوشه جیش کرده و با قیافه ی مظلومش کز کرده  نشسته. 


متاسفانه بوی بد و تندی هم میداد چون هم  با غذای خشک  تغذیه ش کردن ، هم بدنش بی آبه و هم کلی آنتی بیوتیک و دارو مصرف کرده . 


بغلش کردم  و با کمک مهردخت تمیزش کردیم ...

بعد بردم گذاشتمش روی ظرف خاکش . دیدم داره میخوابه همونجا ، دوباره بغلش کردم گذاشتم تو جای تمیزش .


 علت اینکه جایی بجز ظرف خاک جیش کرده بود اینه که احتمالا دچار اضطراب شدید شده و بخاطر کاهش استرسش اینکارو کرده که محیط بوی خودش رو بگیره و احساس امنیت بیشتری کنه .

 شایدم چون پسره و عقیم نشده خواسته نشونه گذاری کنه که اینم قسمتی از طبیعتشه  .

 اگر پیش خودمون موندنی شد ، بعد از اینکه جون گرفت و سرحال شد حتما عقیمش میکنیم . 

*****

صبح بیدارشدم،  با کمک مهردخت دارو ها رو دادیم و همراه بادارو ها،  کلی آب بهش خوروندم . 

غذا و آبش رو تازه کردم و با کمال خوشبختی دیدم رفت غذاشو حسابی خورد





سریع آماده شد و اومدم اداره . 


یکساعت بعد مهردخت زنگ زد و گریه کنان گفت : رفتم به تامی سر بزنم دیدم پریده رو تخت تو ، همینکه منو دید پرید پایین ولی ازش یه چیزی افتاد رو زمین  رفتم ببینم چیه دیدم یه موجود ریز که دست و پا  داره و حرکت میکنه . 


سریع گفتم عکس و فیلمش رو بفرسته . برای دکتر مشیری فرستادم و گفت : کنه ست . 


حالا هم من هم مهردخت فوبیای این چیزا رو داریم و همین الانم که دارم براتون مینویسم کل هیکلم به خارش افتاده . 


گفتم : دکتر شما که دیروز معاینه کردید و گفتید مشکلی نداره ؟


گفت : نداشت ولی همیشه ممکنه یکی دوتا لابه لای موهاشون پنهان بشه ، این طفلک تو محیط بسیار بدی زندگی کرده . من دیروز براش آمپول ضد کنه زدم و حالا اگه چندتایی هم وجود داشته باشه ، از بین میره . 


خلاصه با بدبختی مهردخت رو آروم کردم . بهش گفتم : مهردخت حق باتو بود باید موهاشو کوتاه میکردیم ، من اصلا حساب همچین چیزی رو نمی کردم . 


الان هم ناراحت نباش عصری میبریم آرایشگاه . 


الان ساعت تقربا پنج بعد از ظهره، از صبح  تا حالا پنج - شش بار بیشتر اشک ریختم و تو دلم هزار بار دعا کردم از پسش بربیام و تامی با شرایط سختی که داره  بتونه بقیه ی زندگیش رو تو خونه ی امن ما بگذرونه و دیگه آسیب نبینه . 


فعلا دو مورد باعث میشه نتونم ازش نگهداری کنم یکی اینکه ایدز داشته باشه ، که اگر داشته باشه برای ما انسانها خطری نداره ولی حتما باید جایی باشه که یا حیوون خودشون هم ایدز داشته باشه و یا تو خونه ای باشه که حیوون دیگه ای نداشته باشن . 


حیوانات با بیماری ایدزخودشون میتونن تو خونه  ، طبیعی زندگی کنند . چون  این بیماری ، نقص سیستم ایمنی بدن رو میاره و خونه ها عاری از آلودگی هستند بنابراین نقص ایمنی براشون مسئله درست نمیکنه ولی اگر بیرون باشند با کوچکترین ویروس از سرماخوردگی گرفته تا ویروس های دیگه از پا درمیان 


موضوع دیگه هم اینه که دارسی به هیچ عنوان نپذیرتش و خودش حالت افسردگی  پیدا کنه که در اون صورت هم نمیتونم سلامتی دارسی رو به خطر بندازم . 


البته خدا رو شکر نهال جون که این بچه رو امداد کرده بهم گفت : غصه نخور چون نهایتا" خودم میبرم تو کارگاه خودمون زندگی کنه اونجا همه از صبح تا شب کار میکنیم و از هر نظر مراقبش هستم و به هیچ عنوان نمیذارم آواره ی خیابون بشه . 


برای من و مهردخت و دارسی و این پسر کوچولوی رنج کشیده، دعا کنید 

دوستتون دارم 




 

نظرات 49 + ارسال نظر
x جمعه 27 فروردین 1400 ساعت 11:07 ب.ظ

مهربانو چقدر برام عجیب و جالب بود که گفتی ایدز و کنه مخصوص خودشون هست و به انسان ها سرایت نمی کنه

آره قربونت ... کروناشونم مخصوص خودشونه و یه تعداد بیماریهای دیگه که اسمش با نمونه انسانیش مشابهه ولی بین انسان و گربه مشترک نیست

x جمعه 27 فروردین 1400 ساعت 09:53 ق.ظ http://Malakiti.blogfa.com

عزیزم
چه داستان عجیبی
مهربانو تو خیلی دل مهربانی داری واقعا اسم وبلاگی برازنده ای هست برات «مهربانو»

ممنونم عززیز دلم

shadi bagheri سه‌شنبه 24 فروردین 1400 ساعت 10:42 ب.ظ

نه مهربانو جون این اخریم نصفه اس اصلا موندم دیگه من باید تلگرافى باهات حرف بزنم فکر کنم
میام انیستا دیگه کامنت میزارم دایرکت

عه عزززیزم
آرره انگار اونجا مطمئن تره

shadi bagheri سه‌شنبه 24 فروردین 1400 ساعت 12:07 ب.ظ

تو تاج سرى خانم
البته که طبق معمول نصف کامنتم اومد

جاانم لطف داری عزیزم
ای باباااا چرا باز ؟ استیکر داشت؟

shadi bagheri سه‌شنبه 24 فروردین 1400 ساعت 05:41 ق.ظ

مهر بانو من خیلی دوست دوست دارم حیوونارو تهشم و به شیوه خودم حمایت میکنم همیشه غذا و اب میزارم سر کوچه یا سگى چیزی ببینم تو سرما بی حال محال ظرف و شیر نگیرم براش نگیرم
ولى اجازه بده با این نوع زندگى مسالمت امیز انسان و حیوان مخالف باشم
جاى این دو موجود از هم جدان باور کن
تامىه عزیز دلم براش ریش شد ولى با این همه بیمارى و خطر کنه ایدز اخه چجورى مهربانو

دستت درد نکنه عزیزم همون آب و غذا از رنج زندگیشون کلی کم میکنه .. قربونت برم هر کسی عقیده ی خودش رو داره تا وقتی حیوان ستیزی نباشه همه جور عقیده ای محترمه ، من کی باشم که بخوام با عقیده ت مخالفت کنم ... البته با اون جمله ی (جاى این دو موجود از هم جدان باور کن) هم مشکل دارم چون همین که من نمیگم باور کن شما هم نگو
آره بچه تامی خیلی درد کشیده ست ... بله ایدزش اگه تایید بشه ، برای دارسی خوب نیست
باز همونطور که توضیح دادم خطرش برای خودشون هم خیلی زیاد نیست چون صرفا نقص سیستم ایمنی دارن و محیط آلوده براشون خطرناکه و تو خونه هم که خدا رو شکر محیط آلوده نیست .

ریحانه سه‌شنبه 24 فروردین 1400 ساعت 12:54 ق.ظ

الان کامنت طیبه تی تی خانم را خوندم و باید بگم خط به خطش را قبول دارم.
دقیقا منم هر پستتون را هزار بار میخونم و دریای محبت و عشق را توش میبینم.

عززیزمی ریحانه جون . قربون محبت و صفای شما دوستان

نوشین دوشنبه 23 فروردین 1400 ساعت 01:33 ب.ظ http://khameneh1981@yahoo.com

مهربانو جانم عکسهای اینجا برام باز نمیشه ولی وقتی عکسهاشو دیدم تو اینستا دلم برای مظلومیتش ریش شد. چه شرایط سختی داشته این طفلی. امیدوارم این دو هفته راحت تر بگذره و برای همیشه بتونه موندگار بشه. اما از ظواهر امر پیداست که پرسنسس دارسی خیلی موافق نیست. بعضی گربه ها انحصار طلبند.
بلاچه عجب ابهتی داره خودشو پف میکنه
هرآنچه که اتفاق میفته امیدوارم برای تامی بهترین باشه و خوشبخت بشه. شما هم همیشه حال دلتون خوب باشه.

بابت علاقه مامان مصی به سگ، خوب میفهممشون ولی با نظرت کاملا موافقم که خودشون هم اذیت میشدن اگر سگ میاوردن پیششون

بله نوشین جون تامی طفلک واقعا رنجدیده ست
بعللله لیدی دارسی اصلا به مذاقشون خوش نمیاد مامان مهربانوش به یه پیشی دیگه محبت کنه ولی جالبه که امروز یک هفته ست تامی پیشمونه دارسی هم یه مقداری از موضع خودش کناره گیری کرده
مامان دیروز دوبره زنگ زده میشه برام سگ حمایتی بیاری؟ گفتم خییییییییر

مهرگل دوشنبه 23 فروردین 1400 ساعت 02:47 ق.ظ

سلام مهربانوجون
عزیزم ان شاءالله که ایدز نداره حالا چه پیش شما باشه چه نباشه ولی سالم باشه
من خودم یه کوچولو ترس از سگ و گربه داشتم ولی نه فوبیا ، دروغ چرا از سگای خیابونی و اینا میترسم
ولی خانواده خیلی حساسی دارم که نمیذارن عمرا عمرا به حیوون خونگی فکر کنی
البته از این طرف قضیه مسئولیتشونم هست که به نظرم نباید بازیچه دست ما انسان ها باشن که بیاریمشون اما حواسمون بهشون نباشه بنظرم آدم یه گیاه هم نباید بدون مسئولیت پذیری بخره چه برسه به نگهداری حیوون خونگی ( البته من اصلا اصلا از نگهداری ماهی و پرنده و خزنده خوشم نمیاد)
ولی عاشق محبت و احساسات سگ ها هستم
راستی اونجا که گفتی سگ ها تو محل مشخص دفع نمیکنن رو یکم شوکه شدم آخه تا اونجا که شنیدم با تربیت مناسب اتفاقا این کارو انجام میدن
حالا باز دقیق نمیدونما
خدا پشت و پناه همه ی حیوونای عزیز از دست ما انسان ها و بی معرفتی هامون باشه

سلام عزیز من
ان شالله که همینطور باشه و بمونه پیرخودمون باشه
دقیقا این موجودات زبون بسته و بی گناه نباید اسباب بازی و بازیچه ی ادما باشن
منم مثل خودت نگهداری ماهی و پرنده رو دوست ندارم خزندگان بینوا رو هم که کلا میترسم

سگ ها دقیقا باید برای دفع تربیت بشن ولی گربه ها بصورت اتوماتیک و غریزی میرن تو خاک دفع میکنند.
تربیت سگ ها باید از سن کم و با مربی انجام بشه (تا اونجا که میدونم البته)
الهی آمییین

رها یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 06:51 ب.ظ

سلام عزیزم. ما در خانه یه کاسکو داریم که چون حرف میزنه برای افرادی که سن بیشتری دارند عموما محبوبه و رسیدگیش به اندازه سگ و گربه نیست، خواستم بگم شاید پرنده گزینه بدی برای مادرتون نباشند.
چند روز پیش یه گربه از بالکن وارد خونه ما شد و آنقدر دویید و همه چیز رو بهم ریخت تا موفق به خارج کردنش از خونه شدیم داشتم فکر میکردم پس چطوری یه سری میتونند گربه از خیابون بیارند و نگه دارند. من گربه هارو دوست دارم ولی واقعا این یک دقیقه بند نمیشد.

سلام رها جون
مرسی از محبتت اینم گزینه ی خوبیه باید بهش فکر کنم ولی متاسفانه مامان نگهداری ماهی و پرنده رو دوست نداره
ای جااانم ترسیده رها جون درحالت عادی اینطوری نیستن .

رهآ یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 05:02 ب.ظ http://Ra-ha.blog.ir

مهربانو جانم چقدددر خوشحالم که میخونمت.
چقدر مهربون و با حوصله.
من که فوبیای هر حیوونی رو دارم. البته خب تموم تلاشم کردم که فسقل از من یاد نگیره و نسبت به گربه ها اکی هستش و همیشه میریم پارک اصرار داره براشون سوسیس بخریم. البته فکرکنم قیافه من موقع غذا دادن به گربه ها دیدنی باشه :)

پدر منم وقتی سرکار میرفت، اونجا ی گربه داشت. خیلییی هم مهربون بود و با پدرم دوست. کلن وقتی پدرم تو محوطه بود از کنارش تکون نمیخورد. ولی ی روز صبح پدرم رفت سرکار و دید از ملوس خبری نیست که نیست :(

قربونت عزیز دلم منم خوشحالم که تو دوست عزیز منی
دستت درد نکنه رها جون تو هم مثل طیبه ی عزیزم باوجود فوبیا خودتون رو به چالش میکشید و بخاطر دلبندای نازنینتون که ترس رو بهشون منتقل نکنید با حیوانات رو به رو میشید
فسقل تیرماهی تو هم مثل من و مهردخت و نفس (که همگی تیرماهی هستیم)عاشق گربه هاست دیگه

میدونی بدترین قسمت کسانی که به حیونی دل میبندن همین رفتن و نبودنشونه اصلا بحث حیوانات نیست هر دلبستند همین مشکل رو داره و درواقع تاوان عشق همینه انگار

مریم یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 03:43 ب.ظ http://navaney.blogfa.com

باشه عزیزم
ممنون از یادآوریت

مجید وفادار یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 12:07 ق.ظ http://vafadarfaz.blogfa.com/

سلام مهربانو جان عزیزم
ممنون که اینقدر مهربونی حیوانات رو گرامی میداری
اجرت رو از رهبری بگیری
یارانه ات رو از حسن کلید ایشاله
دعا میکنم گربه هات بزرگ بشن ازدواج کنن منو به مراسمشون دعوت کنی برقصم یه سوری بهمون بدی

خیلی طولانی نوشتی وسطش خوابم برد

سلام باوفا
خواهش میکنم انجام وظیفه ست
از ایشون زیاد به ما رسیده
و همچنین از ایشون
ان شالله
خوابای خوب ببینی

منجوق شنبه 21 فروردین 1400 ساعت 11:38 ب.ظ

وای یعنی من الان معتادم؟؟؟
راستی مهربانوی عزیز کم نیستند سگ هایی کع مشکل حرکتی دارند و نباید بیرون برده بشن و نیازمند مراقبت درون خانه هستند شاید گزینه بدی نباشه

والا منم معتادم
چه فکر جالبی ... اصلا به ذهنم نرسیده بود .. یعنی رسیدگی های داخل منزلشونم کم و محدوده که مامان از پسش بربیاد؟؟
بهش فکر میکنم عزیز دلم ممنونم که گفتی

هلیا شنبه 21 فروردین 1400 ساعت 09:23 ب.ظ

چقدر پر مهر و نازنینی مهربانو جان. امیدوارم تامی خیلی زود خوب بشه.

لطف داری هلیا جون
ممنونم ما هم امیدواریم

عمه خانم شنبه 21 فروردین 1400 ساعت 06:26 ب.ظ https://amehkhanoom.blogsky.com

چقدر خوبه که شما و دخترتون قلب بزرگ و مهربونی دارید و حانی هستید. من متاسفانه فوبیای هرنوع حیوانی را دارم و حتی به یک جوجه فسقلی هم نمیتوانم دست بزنم و نزدیکم بشه، من سنگکوپ کردم رفتهدراین حد میترسم
امیدوارم تامی چه پیش شما، چه هرجای دیگه یکجای خوب گیرش بیاد و باقی زندگیش را درآرامش باشه

لطف داری عمه خانوم عزیزم. خیلی ها مشکل شما رو دارن از جمله خواهر خودم . ممنونم الهی آمین

قندک میرزا شنبه 21 فروردین 1400 ساعت 06:24 ب.ظ http://Rahimtaefe.blogfa.com

سلام و هزاران درود بر مهربان بانو و مهردخت عزیز
واقعا هزار ماشالا به خونسردی وصبوری شما مادر و دختر مهربون
بخدا حوصله و خونسردیتون عالیه
خدا قوت یکی داشتین یکی دیگه هم بهش اصافه شد تازه با وجود این همه مشکلات دردسر دار!! احسنت

سلام قندک میرزای عزیز
ممنون از محبتت

طیبه تی تی شنبه 21 فروردین 1400 ساعت 06:08 ب.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام مهربانوجونم
شاید خیلی ها مثل تو و به اندازه تو بسیار مهربان باشند ولی من که همه شون رو نمی شناسم، از بین اونهایی که من می شناسم خودت و منجوق عزیزم،گل سرسبد مهربان ترین هایید
واقعا شماها فرشته هستید،خیلی مقامتون فراتر از انسان هست
من از گربه به دلیل خاطره ای که تو بچگی داشتم می ترسم ولی دوستش دارم اما خیلی نمی تونم بهش نزدیک بشم ولی ترسم رو به نیکان انتقال ندادم، خوشبختانه نیکان عاشق گربه هاست ،گاهی با هم برای گربه های کوچه باقی مانده ی گوشت و مرغ رو می بریم ( دور از چشم باباش ،چون کلا از کوچه رفتن ما بدش میاد و خط قرمزشه)
هرکدوم از پست هات رو چندین بار می خونم.مگه میشه تو پستی رو بذاری و صرفا به خاطر ترس و ...‌من نیام بخونم؟ در پست های تو همه شون یا مطلب آموزنده هست یا دریایی از مهر و عاطفه و محبت
من همه ی پست هات رو با عشق چندین بار می خونم ، حتی گاهی بدون کامنت
مهردخت عزیزم رو می بوسم که اینقدر مثل خودت بی نهایت مهربانه و با دقت

سلام طیبه ی نازنینم
قربون محبتت دوست گلم
ای جااانم به تو که ترس رو مدیریت میکنی و نیکان عزیزم رو از سن کم با محبت به حیوانات آشنا میکنی
قربون لطفت عزیزم که همراه و رفیق صمیمی و نازنین منی .. راستش اون تیتر پست برای دوستان مهربون و ثابت شده ی این خونه نیست .. برای رهگذرانی که دنبال وقت تلف کردن هستند نوشتم .. اون موقع که مقدمات ورود دارسی جانم رو مهیا میکردم چند نفری بودن که با کامنت های نامهربون به حیوانات و ما حیوان دوست ها اهانت می کردن ولی خدا رو شکر انگار فهمیدن جاشون اینجا نیست چون همچین کامنتی دیگه نگرفتم
دوستت دارم عزیز ندیده ی من

ونوس شنبه 21 فروردین 1400 ساعت 05:22 ب.ظ http://calmdreams.blogfa.com

ای جانم
خوش بحال تامی جون شده
امیدوارم بچه ی ناز مشکلاتش حل شه و دوست صمیمی دارسی بمونه
دارسی هم حق داره دیگهه لوس نیست ذاتشه جیگرشو بخورمممم
انقد باهم صمیمی میشن که عکسشونو در آغوش هم برامون میزاری. آخه دیدی گربه ها چقدر دوستانه کنار هم میخوابن و بازی میکنن
خوب شد موهاشو کوتاه کردی و خیالت راحت شد
خیلی عشقی مهربون خانوم

الهی آمین ونوسی مرسی از دعای قشنگت
فدای تو
دوتا دخملات رو ببوس برام

ریحانه شنبه 21 فروردین 1400 ساعت 04:03 ب.ظ

آقا چرا اسم گربه هاتون خارجکیه؟ خوب ایرانی بزارید

تورج مثلا.

ریحانه جون مهردخت از بچگی تا امروز عاشق جناب تام در انیمیشن تام و جریه شانسش دارسی خانوم دختر از آب دراومده بود دیگه این آقا پسر شد همون تام جانش.
حالا از این حرفا گذشته من خودمم با اسامی فارسی روی حیوانات ارتباط نمیگیرم بجز ایران که دلمون میخواد یه دختر دیگه داشته باشیم بنام ایران ولی دکتر مشیری ازمون قول گرفته تام آخرین گربه مون باشه " گفت سه تا که بشه حالت اعتیاد پیدا میکنید"

یاس ایرانی شنبه 21 فروردین 1400 ساعت 09:32 ق.ظ

سلام مهربانو جان
امیدوارم نتیجه آزمایشات تامی کوچولو خوب باشه و بتونه پیش شما بمونه... عزیزم چقدر اذیت شده، خدا رو شکر حامیان حیوانات تو ایران فعال تر شدن... مهربونی و روح لطیفتون بیکرانه:

سلام عزیزم
ممنونم عزیزم امیدوارم همینطور بشه . داریم حسابی به هم عادت میکنیم و اگر غیر از این بشه ضربه ی عاطفی بزرگیه
خیلی خیلی جای شکر داره .
ممنونم مهربون

کیهان شنبه 21 فروردین 1400 ساعت 09:25 ق.ظ http://Mkihan.blogfa.com

تو یه فرشته هستی مهر بانو جان
فقط همینو می تونم بگم⚘


ممنون از مهربونیت کیهان جان

زری .. جمعه 20 فروردین 1400 ساعت 10:14 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

واااای مهربانو جون دمت گرم چقدر کار بزرگ و با ارزشی کردی ، امیدوارم اوضاع جوری پیش بره که تامی پیش شما بمونه.
فقط چقدررر ماشاالله چشمهای مهردخت جان تیزه :)) چه دقتی !!!! چجوری یه ذره کنه را دیده!؟

عزززیزمی زری جون الهی آمین
زری جون همیشه بدترین چیزا رو در غیر دسترس ترین جاها میبینه . بهش میگم انقدر دنبال این چیزایی که همه ش میبینی .
من فکر کردم رو سرامیک افتاده دیده ولی گفت رو پارچه ی گلدار تیره دیدم فکر کن چه چشمایی داره

ملیکا جمعه 20 فروردین 1400 ساعت 07:59 ب.ظ

سلام مهربانو جان
خدا قوت و توان مضاعف به شما بده.
واقعا که دل بزرگی دارین.بهار بعد از داستان کرونا خیلی وسواس پیدا کرده، طوری که به سختی حتی به نارنگی( گربه حیاط) اجازه میده یه قدم تو خونه بذاره اما تا به حال شاید نزدیک ۱۵ تا گربه تو سایت واگذاری گربه های رایگان گذاشته و اومدن بردن و کلی گربه تحت درمان داشته که حتی انژیوکت به دست از بیمارستان مرخص می کرد و بقیهء تزریقاتش رو تو خونه، خودش انجام می داد، حتی یکی از گربه هاش که ماده بود وقتی حامله بود و تو خونمون میومد، نگو کمد بهارو برای زایمان در نظر گرفته و وقتی شب ما خواب بودیم صبح که بیدار شدیم دیدیم بهار تمام جعبه های کفشش از کمد بیرونه و خودش دستکش به دست و خسته ساعت ۶/۱۵ صبح با ۷ تا بچه گربه که تو کمدش با مامانشون خوابیده بودن، مشغول جمع آوری ریختو پاش اتاقشه!
خلاصه تا ۲۰ روز از اونا تو خونه مراقبت کردیم تا کم کم بهار براشون خونه درست کرد و تا ۴۰ روزگی تو پاگرد پله ها مراقبت کردیم و بعد فرستادیم حیاط. داستان به اینجا ختم نمیشه اما بخوام بنویسم از پست تو هم طولانی تر میشه مهربانو جان.
قربون دل تو و مهردخت جونم.

سلام عزیزم
ممنونم نازنین
بهار خوش طینتم رو ببوس از قول من دستش درد نکنه اون ماجرای مامایی برای مامان گربه رو یادمه ماشالله ناناااازی هفت تا عروسک کوچولو به دنیا آورده .
میبوسم هردوتون رو عزیزم

مادر دو دختر جمعه 20 فروردین 1400 ساعت 04:58 ب.ظ

شما خیلی قلب مهربانی داری ، من از گربه ها خیلی میترسم برای همین متنفرم از گربه اصلاً نتونستم فیلم ببینم من متاسفانه این ترس به دخترهام انتقال دادم همیشه میترسم از ترس گربه برن زیر ماشین

خدااا نکنه عزیزم
سعی کنید از مشاور یا کسی که آگاهه کمک بگیرید این مشکل رو حل کنید

منجوق جمعه 20 فروردین 1400 ساعت 04:02 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

کاملا درک می کنم چه حسی داری

میدونم منجوق جان .. تو خودت مادر این طفل معصومایی
همون شب اول یادت کرده بودم و مراحل امداد اون طفلک رو که اورده بودی نوشتی رو یادم می اومد

سارا جمعه 20 فروردین 1400 ساعت 12:49 ب.ظ http://yekzanyekzendegi.blogfa.com

سلام عزیزم
ای جااااانم ب این پیشی
چ کار خوبی کردید ک ازش مراقبت کردید
من اگه بگم حیوانات رو بیشتر از آدما دوس دارم،اغراق نکردم.چون واقعا خودشونن بدون ذره ای کینه و حسادت و خشم.اگه شکار میکنن از رو غریزه اس و برا رفع نیازشون.هیچوقت مثل ما انسانها از رو هوس و خودخواهی دیگران رو آزار نمیدن.
ولی متاسفانه همونقدر ک دوستشون دارم ازشون میترسم و جرات نزدیک شدن بهشون رو ندارم
بنابراین بیرونم ک گاهی براشون غذا میذارم از همون دور میدم و نمیتونم نزدیکشون بشم.
کیف میکنم آدمایی مث شما رو میبینم ک اینقدر مواظبشون هستید و تو این دنیای وحشی ک آدما ب خودشونم رحم نمیکنن،هوای این زبون بسته ها رو دارید

سلام سارا جون
ممنونتم عزیزم
حق داری بیشتر دوسشون داشته باشی . کاملا حست رو درک میکنم .
دستت درد نکنه عزیزم کارت خیلی باارزشه من که ذا میدم دوبرابر خودم عشق میکنم ولی تو با ترس و ناراحتی اینکارو صرفا برای بقاو اسایش این زبون بسته ها میکنی پس کارت خیلی خیلی باارزشتره

سمیرا(راحله) جمعه 20 فروردین 1400 ساعت 12:46 ب.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

عزیز دلم عزیز دلم

بمیرم الهی.بمیرم برای تامیاشکای منم
در اومد.کاش شرایطش رو داشتم خودم میومدم ازت میگرفتم و نگهش میداشتم ..
خدا خیرتون بده عزیزم...
الهی بهترین ها برای تامی کوچولوی ناز ما رقم بخوره.چقدر این طفلکی ها مظلومن آخه

خدا نکنه سمیرا جون
ای جااانم ممنونتم .
خییییلی

Baran جمعه 20 فروردین 1400 ساعت 09:42 ق.ظ

به اتقاق عزیزان .درپناه خداوند باشید .نازنین مهربانوی مهرورز

ممنونم عزیز دلم

مریم جمعه 20 فروردین 1400 ساعت 02:51 ق.ظ http://navaney.blogfa.com

امیدوارم این مهربونی و صفای شما رو همه مون داشته باشیم,چه در مورد هم نوع چه در مورد حیوانات
منم متاسفانه فوبیای حیوانات رو دارم,ولی همسرم و دخترم عاشق حیوانات خانگی هستن,هر روز میگه مامان برای من ی پیشی بخر
امیدوارم تامی هر چه زودتر خوب بشه دارسی هم دوستش داشته باشه

عزیزمی مریم جون
تو رو به رفاقتمون قسم که این کلمه ی بخر رو از زبون دختر نازت بنداز ... انشالله تو با مشکلت کنار میای و یه گربه حمایت میکنید و تحت سرپرستیتون قرار میگیره .
ممنون از دعای قشنگت عزیزم

سحر جدید پنج‌شنبه 19 فروردین 1400 ساعت 11:51 ب.ظ http://kamandmaman

قدمش مبارک تامی کوچولو ....به امید سلامتیش و ماندگار بودنش پیش شما و مهردخت جان و دارسی جان ...

ممنونم عزیز من
الهی آمییییییین

Nasrin پنج‌شنبه 19 فروردین 1400 ساعت 07:48 ب.ظ

سلام مهربانوى عزیزم امیدوارم دو هفته دیگه با خبرهاى خوب از مطب دکتر برگردید خیلى براى تامى ناراحت شدم طفلى چه دردى کشیده

سلام نسرین جانم
منم امیدوارم عزیزم . خیییلی .. انقدر این بچه مظلومه که دل ادم خون میشه

لیلی پنج‌شنبه 19 فروردین 1400 ساعت 05:38 ب.ظ

چقدر احساسات تامی و دارسی رو بامزه تعریف میکردین
واقعا ماجرای امداد خیلی پیچیده ست
هم لذت بی نهایت داره هم زحمت خیلی زیاد
خوشحالم که اقبال تامی بلند بوده و تحت حمایت شما و دوستاتون هست
در مورد اخلاق های خاص دارسی برام جالبه که من هم با اینکه با عشق و توجه زیاد گربه م رو بزرگ کردم ولی الان رفتارش با غریبه ها خیلی بده . فقط با خودم خیلی مهربون و مطیع هست . نمیدونم چیکار کنم برای بهبود روابط اجتماعیش

.
دقیقا همینطوره لیلی جون
قربونت عزیزمن
... وااای درد مشترک داریم . لیلی جون الان که دارم برا مینویسم چهارروزه تامی اومده پیشمون احساس میکنم داری داره حساب کار میاد دستش یکمی دست از لوس بازی برداشته .
شاید اینکه دوتا بشن کمک کنه ... بذار ان شالله تامی پیشمون میمونه و من تاثیرات مثبتشو برات مینویسم

لیلا پنج‌شنبه 19 فروردین 1400 ساعت 05:38 ب.ظ

چقدر مهربونین شما! اشکم دراومد

عزیزمی لیلا جون

زهرا..‌. پنج‌شنبه 19 فروردین 1400 ساعت 03:14 ب.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

قربونت برم...اره واقعا اگ کمک عزیزانم نبود غیرممکن بود،مثل شما که واقعاچیزایی درباره دارسی یاحتی فیلم هایی ک میزاشتین واقعا روم تاثیرمیزاشت خیییلی ازتون ممنونم ومیبوسمت عزیزدلم

عززیز منی زهرا جان چقدر خوشحالم که گفتی این نوشته ها و فیلم ها موثر بوده

محبوبه پنج‌شنبه 19 فروردین 1400 ساعت 01:56 ب.ظ

مهربانو جان، منم عاشق گربه ها هستم، فیلم ناز کردنش رو که دیدم، دلم غش رفت، دست گلت درد نکنه که ازش نگهداری میکنی.

عززیزم چقدر خوبه این حسست . فدای شما

غریبه پنج‌شنبه 19 فروردین 1400 ساعت 11:54 ق.ظ

با درود
کلمه کلمه خوندم آن هم با دقت فراوان و شمرده شمرده
خیلی برایم جالب بود
کلا خیلی از ما ها اطلاعات چندانی از حیوانات نداریم
شما هم خیلی خوب تشریح کردید
که حیوان چه بیماری هایی ممکن است داشته باشد
من فکر می کردم ایدز مخصوص آدم ها و میمون هاست
فکر کنم خارش بدن یک چیز تلقینی باشد
چون یک عدد کنه ی نا قابل ممکن نیست اینگونه عوارض داشته باشد
خود من وقتی در رختخواب غیر بخوابم تا صبح احساس می کنم شپش زده ام تمام بدنم می خارد
من و همسر هم با ازدواج بچه ها تنها شده ایم
یک زمان به فکر این افتادم که طفل سه چهار ساله بیاوریم و بزرگ کنیم ولی همسر قبول نکرد

درود دوست من
ممنونم ، غریبه ی عزیز دامنه ی بیماریهای حیوانات بسیار گسترده ست. ایدز و کرونای مخصوص خودشون رو دارند( که راه های انتقالش مشابه انسانه) از مادرمبتلا به جنین،جفتگیری،چنگ زدن و ظرف آب و خاک مشترک انتقال پیدا میکنه .
کرونا شون هم مخصوص خودشونه .
خارش بدن دراین شرایط کاملا تلقینیه . اون کنه بیرون از بدن ما بوده بنابراین اصلا عامل خارش نیست البته ما با دیدن عکس تجمع حشرات یا صحبت درموردشون (همین الان هم که دارم اینا رو می نویسم) هم همین حالت خارش رو پیدا میکنیم که نشون میده صرفا تلقینه.
من با سرپرستی بچه ها مخصوصا تو سن های خودمون به بعد موافق نیستم ، تربیت و پرورش بچه ها نیاز به زمان و حوصله و امکانات خاصی داره یه نمونه ش همین به روز بودن پدر و مادره که باید پا به پای بچه ها پیش بریم و خیلی مسائل دیگه .

یاسی پنج‌شنبه 19 فروردین 1400 ساعت 07:43 ق.ظ

سلام مهربانو جانم
امیدوارم خداوند اجر این کارت رو صد چندان کنه که به یه گربه مریض کمک کردی...

سلام یاسی جانم
ممنونم عزیزم . میدونم انسان و حیوان مشکل دار و بیچاره زیاده تموم هم نمیشه ولی من این طفلک رو دیدم و نمیتونم بهش بیتفاوت بمونم . جالبه ته تغاری میگه تو کانادا گربه نیست و فقط تو خونه و پشت پنجره خونه ها دیده ولی سنجاب تو خیابون زیاده

نسرین پنج‌شنبه 19 فروردین 1400 ساعت 01:53 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

اسمی که برات گذاشتم تو وبلاگم خیلی برازنده ات هست
ایکاش همه ی ما آدما قلبمون به بزرگی دل تو باشه. مهربونیت بی نهایته.
خیلی دلم براش سوخت. شاید دستش زیر ماشین مونده و راننده بدون اینکه بدونه روش رفته. ولی همش به یه چی فکر می کنم: چقدر درد کشیده طفلی!
مامان مصی رو درک می کنم ولی خوشحال شدم نذاشتی.
همسایه ای داشتیم که با خوشحالی می گفت: سگم خیلی خوبه، دیروز دوزاده ساعت تو آپارتمانم نبودم، وقتی رفتم هیچ اعتراضی نداشت فقط تا رسیدیم پایین پله ها خودشو نتونست کنترل کنه و روی چمن ها خودشو ول کرد و شاشید.
بهش گفتم سگت خیلی خوبه ولی کار تو خیلی خودخواهی که این بیچاره رو آوردی تا فقط شبها تنها نباشی ولی حواست نیست نیاز داره راه بره، دو سه ساعته یکبار بیاد بیرون و دفع کنه.
برو بر نگام کرد.
امیدوارم هر چه زودتر خوب بشه. من دلم روشنه با اینهمه پرستاری و مراقبت تو و دختر گلت دو هفته ی دیگه کلی خبرای خوب برامون می نویسی.
خیلی دوستت دارم

قربونت برم نسرین جونم تو همیشه به من لطف داری
دکتر نظرش این بود که احتمالا دستش تو جایی گیر کرده و تامی هی کشیدتش که رها شه و در اثر تقلا اینطوری بافت های دستشو از بین برده . البته نهال میگه اون اتفاق هر چی بوده قدیمی بوده که دست عفونت کامل داشته
آره عزیزم مطمئن باش من نمیذارم دور و برم کسی برای سرگرمی حیون خونگی داشته باشه متاسفانه بعضیا فقط وس میکنند و در مورد مسولیت و زحماتش هیچی نمیدونن.

طفلک سگ بیچاره ی نجیب چقدر بخودش فشار اورده
ممنونم عزیم امیدوارم به خیر بگذره
من بیشتر

Sara پنج‌شنبه 19 فروردین 1400 ساعت 12:21 ق.ظ

الهی قربون دل مهربونت
انشالا که شرایط تامی درست میشه و حالش خوب میشه
مهربانو جون قسمت اول ماجرا اسم مهردخت رو نوشتی آترا

خدا نکنه سارا جونم قربون محبتت.
دیگه هواس نمیمونه برای آدم درستش کردم مرسی که گفتی

نگار پنج‌شنبه 19 فروردین 1400 ساعت 12:07 ق.ظ http://Neli2026.blogfa.com

الهی بگردم من... دعا میکنم، حتماً و حتماً. همین بر میاد ازم.

مررسی نگار جونم

شعله چهارشنبه 18 فروردین 1400 ساعت 11:52 ب.ظ

درود بر مهربانوی نازنین .
خدا خیرت بده از این طفلک حمایت میکنی .

درود برتو شعله جانم .
فدای تو عزیزم

Maneli چهارشنبه 18 فروردین 1400 ساعت 11:08 ب.ظ

وای خدای من
قشنگ قلبم تیکه تیکه شد
الهی بگردم برای این بچه
الهی تو و مهردخت سلامت باشین
وای عاشقشم این دارسی و فحشهای ناموسیش

خدا نکنه عزیز دلم
قلبت الهی سلامت .
آررره مانلی قشنگ معلومه داره چیا بهم میگه

ربولی حسن کور چهارشنبه 18 فروردین 1400 ساعت 10:26 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
اعتراف میکنم که نمیدونستم گربه ها هم ایدز میگیرن امیدوارم که مبتلا نباشه
اما کنه بد کوفتیه مراقب خودتون باشید
فقط عقیم کردنش یه نوع دخالت توی طبیعت نیست؟

سلام آقای دکتر
بله ایدز مخصوص خودشون رو دارن ، درست مثل کرونای مخصوص خودشون
کنه شون هم به بدن ما واگیر نداره ولی خودشون به خودش.ن انتقال میدن .
دیشب بردیم موهاشو زدیم هیچ مورد دیگه ای مشاهده نشد نمیدونم اون یه دونه چی بوده
اقای دکتر چرا مسلما عقیم سازی دخالت تو طبیعت محسوب میشه ولی بحث انتخاب سالم و درست تره .
گربه اگر شرایط زندگی مناسب داشته باشه و واقعا در دل طبیعت باشه نباید عقیم بشه باید سالم باشه و زاد و ولد کنه و ...
اما گربه ای که تو خیابونه و نه تغذیه درستی داره نه سلامته ، بنظر من باید عقیم بشه ببینید ماده ها بدنشون هیچ ماده غدایی مفیدی دریافت نمیکنه با شرایط سخت باردار میشن و گوشه خیابون زایمان میکنند و بچه های ناتوان و معیوبی به دنیا میارن که دوباره تو خیابون های پر خطر و آلوده زندگی میکنند . از طرفی ما حیون رو میبریم خونه
مثلا همین تامی طفلک معلول . اگر بذارم بره خیابون جفتگیری کنه و بیاد تو خونه که نمیشه هزارتا الودگی رو با خودش میاره داخل اگر هم نذارم بره بیرون و عقیم نکنم که غرایز جنسیش آزارش میده و طفلک هی جفت میخواد و جفتی هم درکار نیست پس اجبار به عقیم سازی داریم هم بیرونی ها (که بتونیم جمعیت طفلک شون رو کنترل کنیم) هم داخل خونگی ها رو که بتونیم بهشون زندگی راحت و سالمی هدیه بدیم . والا اگر اینجا هم مردم مثل ترکیه فرهنگ زندگی اجتماعی با حیوانات رو داشتن چرا عقیم کنیم که دخالتی هم تو طبیعتشون شده باشه ؟؟

شارمین چهارشنبه 18 فروردین 1400 ساعت 10:22 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام.
من که می‌دونی اصلا گربه‌دوست نیستم؛ ولی تا آخر پست رو خوندم و امیدوارم اوضاع به خوبی پیش بره. :)

(جالبه منم امروز یه پست گربه‌ای گذاشتم که البته ورود مهربانو ممنوعه! )

سلام عزیزم
آره یادم بود که دوست نداری ، بازم دوست نداشتن یه موضوعه اینکه طرف میخونه میاد میگه شماها بیکارید و مریضید و ... یا اینکه اه اینا چیه نوشتی حالمون بهم خورد ، یه موضوع دیگه س .
دیدی که من بارها نوشتم مینای خودمون هیییچ حیوونی رو دوست نداره .. نه که دوست نداشته باشه نه .. اتفاقا مهربونه ولی اصلا نزدیکشون نمیشه و می ترسه .
حالا که کنجکاوم کردی حتما میام میخونم

زهرا..‌. چهارشنبه 18 فروردین 1400 ساعت 09:13 ب.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

اینو یادم رفت بگم که بمیرم واس مهردخت که چه شرایط سختی بود من بودم سکته میکردم

خدا نکنه عزیزم
اررره واقعا حالش بد شده بود

زهرا..‌. چهارشنبه 18 فروردین 1400 ساعت 09:10 ب.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام مهربونم
اولش ک خوندم گفتم شایدمن نخونم پستتونوبهترباشه اما باخودم حل کردم وخوندمش وچقدر برای پسرکوچولوی طفل معصوم ناراحت شدم....خداکنه شرایط اونجوری ک به صلاحشه براش رقم بخوره
من به شدت از گربه میترسیدم که این ترس ریشه درکودکی داشت که یه بار یه گربه از روی دیوار نمیدونم تعادلشو ازدست داد یا ب دلیل دیگه ای افتادو تواین افتادن چنگی ب پشت دست دوستم ک داشتیم ازاونجا ردمیشدیم انداخت و این مسئله خیلی وحشتناک بود و این ترس باعث شده بود ازهمه ی گربه هامتنفربشم و دست خودم نبود یه فوبیای بدی بود ولی بالاخره بعداز چندین سال تقریبا بعداز ازدواج و کمک همسرم تونستم یکم بااین ترس کناربیام ووقتی هم قصد بچه دارشدن داشتم خیلی تلاشوبیشتر کردم تا ب دخترم انتقال ندم والان هنوز نتوستم لمس کنم حیوونی رو ولی سعی میکنم حداقل برای غذا دادن بهشون نزدیک شم(اتفاقا چندوقت پیش توی پارک همسرم میخواست ب گربه ای غذا بده و ازش خواستم من بدم خیلی تعجب کرد واستقبال کرد وگفت خوشحالم ک تونستم تا اینجا موفق باشم ومنم بهش گفتم عشقم تو خیلی تلاش کردی ولی مهربانوی عزیزم ودارسی کوچولوشون خیلی هم بهم کمک کردن گفت ازتون تشکر کنم)

سلام عزیزم
چقدر خوووب که تونستی بخونی زهرا جون
الهی آمین
واااقعا بهت افتخار میکنم عزیزم سلام مخصوص من رو به همسر محترمت برسون .. خیلی خوشحالم که بجای مسخره کردن و اذیت و ازارهایی که شرایط رو بدتر میکنه انقدر تلاش کردن که بهت کمک کنند و واقعا خودت همجای تحسین داری که خودت رو چالش کشیدی و با ترست رو به رو شدی

ساره چهارشنبه 18 فروردین 1400 ساعت 08:53 ب.ظ

شما چقدددررر مهربونی آخه چقدر بزرگ‌و صبور و دل گنده
خدا خیر دنیا و آخرت رو بتون بده و به دخترتون که همراهی میکنه نه ممانعت
امیدوارم پسر کوچولو هم خوب بشه

قربونت برم ساره جون ممنونتم عزیزم

غزال چهارشنبه 18 فروردین 1400 ساعت 06:40 ب.ظ https://otaaaq.blogsky.com/

وای خدای من طفلک تامی چقدر اذیت شده توی مدتی که جای درستی نداشته.
مهربانو جان، چقدر قلب بزرگی داری شما. واقعا نسرین جان درست میگن که شما دریادل هستی. امیدوارم که جواب تست ایدز تامی منفی باشه. و امیدوارم که دارسی بتونه با تامی کنار بیاد.
قربون مهربونی شما و مهردخت جان

آررره بچه همه ش تو خیابون آسیب دیده دیشب که موهاشو کوتاه کردم دیدم روی کمرش پر بود از جای زخم های قدیمی که خوب شده و دیگه مو درنیاورده .
ممنونم عزیزم .. ما هم امیدواریم .
عززیز دلمی

صفا چهارشنبه 18 فروردین 1400 ساعت 06:36 ب.ظ http://mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

آخی آفرین به شما. دو سال قبل پسر من هم یک بچه گربه با همین شرایط رو آورد خونه کنار خیابون پیداش کرده بود برده بود دامپزشک و گفته بودن یک دستش فلج هست و کاری نمیشه کرد و برای عفونتش و مشکلات دیگه ای که ممکن بود داشته باشه دارو داده بودن و پسرم آورد خونه و ما هم که از قبل یک گربه داشتیم اوایلش گربمون باهاش کنار نمیومد ولی کم کم با همدیگه کنار اومدن و حالا دوتایی با دو سلیقه غذایی مختلف تو خونه ما هستن و من باید دو نوع غذا برای گربه ها بپذم و دو نوع غذا برای پسرهای خودم

ای جااانم چه داستان مشابهی داریم مااا . صفا جون میدونستم دوتا گربه ی حمایتی داری ولی داستانشو نمیدونستم آفرین به تو و گل پسرات
ولی آخرش خیلی ناجوره هااا فکر کن چهارجور غذاااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد