دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"کرونا به خونه ی ما هم رسید"

تو این هجده سالی که نفس رو میشناسم ، دیگه با همه ی زیر و بم حساسیت های جسمی و روحیش آشنام.. اگر ازم بپرسن ضعف جسمی نفس چیه؟ میگم سرش به سرما و باد و بارون حساسه. 

یعنی کافیه یه باد کوچولو بهش بخوره ، فوری دچار عطسه و آبریزش و کیپ شدن دماغ میشه. 

اواخر فروردین که یه باد و طوفان اساسی گرفت ، جناب نفس بیرون بود و یکمی خیس شده بود ، شب بهم گفت : مهربانو فکر کنم سرماخوردم . گفتم : بخدا وقتی طوفان شد تو فکرت بودم که نکنه بیرون باشی و خیس بشی. 


اون شب قرص خورد و زودتر خوابید . فرداش هم  رفت خونه ی مشترک دوتاییمون و گفت :  من  ی مدت میمونم اینجا تا حالم بهتر بشه و دیگه خونه نمیرم . 


روز جمعه ش بهش گفتم: بهتر شدی؟ گفت : خیلی بهترم . گفتم : ناهار بیا پیش ما . اول هی گفت نه و شاید هنوز مریض باشم و این حرفا .. گفتم نه بابا اصلا صدات باز شده خوب خوبی.. بیا دیگه ناهار درست میکنم با مهردخت میشینیم فیلم میبینیم . 


اومد و اتفاقا سه تایی کلی هم بهمون خوش گذشت . 


البته نفس همچنان برنگشته بود خونه شون . من گاهی غذا درست میکردم براش میبردم  اونم سرما خوردگیش هی می رفت و برمی گشت . 

یکشنبه شب مهردخت خیلی گرمش شد ، پنجره رو باز کرد و خوابید،  اتفاقا شبی هم بود که هوا خنک شده بود . 


صبح پاشد گفت : مامان من احساس سرماخوردگی میکنم ، انگار دیشب سرماخوردم . 


گفتم : خب تو آلرژی هم داری و از اول فروردین داری عطسه میکنی و ... 


بهش قرص سرماخوردگی بزرگسالان دادم و تموم . 


روز چهار شنبه نفس رفت دکتر یکمی داروهای معمولی گرفت ، دکتر بهش پیشنها کرد تست کرونا بده . 


من گفتم : باباااا خودت که میدونی چته و ماجرا چی بود،  تست میخوای چیکار؟ 

گفت: حالا بدم ضرر نداره . گفتم : نه خب ، ضرر نداره . 

نفس رفت تست داد . 

از اون طرف دوستای مهردخت گفتن جمعه میای بریم پیک نیک؟ 

مهردختم که واقعا این گروه دوستاش رو خیلی دوست داره ، گفت:  مامان نظرت چیه برم؟ 


گفتم : آره باباااا تو که همه ش تو خونه ای برو یکم هوا بخور از این کلاسای دانشکده فاصله بگیر . 


بعد از چند ساعت گفت: مامان من میخوام تست بدم . درسته میخوایم بریم پیک نیک و تو فضای باز هستیم ، ولی تو ماشین های هم میشینیم ، یه درصد من اگه کرونا داشته باشم خیلی  بی انصافیه که به روی خودم نیارم . 


منم غر زدم که مهردخت دست وردار تا میگی حالت چطوره میخوای تست بدی. هر بار کلی پول میدم . 

گفت: این یه بارم بدیم دیگه ... 

گفتم ک پس بریم بیمارستان که قیمتش مناسب تر بشه . 


گفت: نه توروخداا بگو آقای آب بخش بیاد خونه مثل همیشه اونا سواپ هاشون نازکه من اذیت نمیشم . 


کلی چک و چونه زدیم تا قبول کردم . 


پنجشنبه صبح  آقای آب بخش اومد و تست مهردخت رو گرفت . 


شب هم جواب تست نفس اومد، هم مهردخت و هر دو "مثبت بودن" 


روز جمعه با هزار خواهش و تمنا از همون دکتر بابا و چند نفر دیگه که دیده بودیم چطور از بستر سخت بیماری نجاتشون داده خواهش کردم بیاد ویزیتمون کنه . 


(چون انقدر شلوغن ،  مریض جدید نمیپذیره ما رو هم بخاطر سابقه آشنایی قبول کرد) به نفس گفتم پاشو بیا دکتر داره میاد ویزیت . 


اومد و اندازه ی دوساعت و نیم،  سه تاییمون رو بررسی کرد و گفت : خدا رو شکر خفیف گرفتین ولی مکمل هاتون رو مصرف کنید حواستون به مواد غذاییتون باشه ( که البته من از سر تجربه ی بیماری بابا خیلی چیزا رو میدونستم). 


دکتر که رفت ناهار خوردیم و نفس هم پاشد که بره . 


گفتم کجا میری باباااا سه تاییمون مبتلاییم ، بمون همینجا دوره رو بگذرونیم دیگه منم خیال راحت باشه . 


گفت مهربانو درست میگی تو ولی واقعا راحت نیستم .. جلوی مهردخت نمیتونم شلوارک بپوشم و ولو بشم .اذیت میشم . گفتم حق داری ولی آخه اینطوری برای منم سخته . گفت : میام حالا ....یه دو روز دیگه  میام ناهار پیشتون و شب میرم . 

قبول کردم و نفس رفت . 


شب حالشو پرسیدم گفت خوبم ولی من باور نکردم . گفت : خیلی خوابم میاد،  زود تر میخوابم .. گفتم باشه فردا زود زنگ بزن . 


فرداش تا ساعت یازده هر چی زنگ میزدم رو فلای مود بود . پاشدم آماده شدم برم سراغش که زنگ زد . 


گفت : تا صبح تب داشته و هی عرق کرده اصلا نخوابیده . گفتم : بیا اینجا .


گفت: اصلا حرفشو  نزن فقط بذار بخوابم . 


تلفن رو قطع کرد . سوپ و آب میوه و گوشتای شتر مرغ رو برداشتم ، ناهار مهردخت رو هم دادم و رفتم . 


در رو باز کرد دیدم چقدر مریض و ژولیده ست . با اخم و ناراحتی شروع کردم به درست کردن استیکا و گرم کردن سوپ . 

نفس هم رفت دستشویی سرو صورتشو بشوره . 


یهو دیدم یه صدای وحشتناکی اومد .

صدا زدم : نفففففس چی بود؟؟ 

جوابی نیومد!!

دویدم سمت دست شویی. 

خدا برای هییییچ کس نیاره همچین صحنه ای رو . 


دیدم نفس افتاده رو زمین ، پاهاش زیرش کج و معوج  بود انگار شکستن .. دستاش چنگ و قفل شده بود ، از دم و باز دمش هم ، صدای خیلی بدی شنیده میشد 


بغلش کردم یه عالمه قربون صدقه ش رفتم ، بهش التماس کردم بیدار بشه .. هر کاری کردم جوابم رو نمیداد . تند تند مردمک چشمش رو نگاه میکردم ، بنظرم عادی میومد 


اصلا به ذهنم نمیرسید به اورژانس تلفن کنم . 


دست انداخته بودم زیر سینه ش و سعی می کردم بیارمش بیرون ، بدنش سنگین بود و من ناتواان 


 تلفن بردیا و سینا رو  گرفتم .. برداشتن گفتم: توروخدا خودتون رو زود برسونید خونه ی من و نفس . 


فکر کنم هفت هشت دقیقه ای طول کشید تا پلکاش شروع کرد به تکون خوردن .. آروم آروم به هوش اومد، و تعجب کرده بود چرا تو اون حالته . 

هیچی یادش نمی اومد .

با دکتر تماس گرفتم .. سطح هوشیاریش رو گزارش دادم و بالاخره مطمئن شدیم بخاطر ضعف شدید، افت فشار پیدا کرده . 

خدا رو شکر حالش خوب شد ولی خودم قششششنگ مرردم و زنده شدم . 


از همه جالبتر اینجا بود که دو سه ساعت بعد که یکمی بهتر بود گفت :  مهربانو جان برو خونه با هم در تماسیم 


اونجا بود که پس  هجده سال ، اون روی مهربانوییم رو بالا آورد و گفتم : بلند شو راه بیفت ببینم ، بچه م اون بالا تنهاست دل تو دلم نیست ولش کردم اومدم اینجا ، خودم مریضم ، سکته م دادی امرو ز بسه دیگه ..

 اصلا هم حوصله ی جر و بحث ندارم . یا زود پاشو راه بیفت یا همین الان انقدر جیغ میزنم همه ی همسایه ها بیان اینجا بعدم به دوستات تلفن میکنم میگم امروز چی شده حالا هم نمیای . 


نمیدونم چه شکلی شده بودم که سریع گوشی و شارژرش رو دستش گرفت گفت : بذار چک کنم ببینم گاز بسته ست 


خلاصه جونم براتون بگه ، از شنبه عصر داریم سه تایی زندگی مسالمت آمیز کروناییمون رو می گذرونیم .. دمنوش، ابمیوه، غذا ی مقوی ، دارو .. میخوریم و فیلم تماشا میکنیم . 


دستگاه فشار خون و دماسنج داشتیم ؛ اُکسی متر نداشتیم که دیروز یه مارک معتبر که قبلا صد-صدوپنجاه قیمتش بود و حالا گیر نمیاد رو از یه جا پیدا کردم با قیمت یک میلیون و هشتاد هزار تومن خریدم که در عرض بیست دقیقه به دستم رسید .

 تند تند دارم اکسیژن خونمون رو می گیریم و به دکتر گزارش میدیم . 


نفس خان هم شلوارک و تی شرت خوشگلش رو پوشید و خجالتش ریخت


وااالا اعصاب ندارم هی برام دردسر درست میکنن . بگو این چه کاری بود مثلااا اینجا نباشه ، تک و تنها بمونه دوران کرونا رو بگذرونه و خودشو به کشتن بده؟؟ 


خلاصه که این بود روزهای گذشته ی ما،  ببخشید بی خبر مونده بودید .اصلا رو به راه نبودم بتونم بیام چیزی بنویسم . 


آهاان راستی آخرشم نفهمیدیم جریان این کرونا چی بود چون واقعا اگر مهردخت و نفس تست نمیدادن ، ما همه چیز رو مثل سرماخوردگی می گرفتیم . نمیدونم بقیه هم کروناشون با یه اتفاق که فکر کنن باعث سرماخوردگیشون شده (مثل خیس شدن تو بارون یا خوابیدن زیر پنجره ی باز) بروز کرده یا ما اینطوری بودیم ؟ 


دوستتون دارم 



نظرات 74 + ارسال نظر
فاطمه مامان هدی چهارشنبه 8 اردیبهشت 1400 ساعت 07:54 ق.ظ

با آرزوی سلامتی. انشالله هرچه زودتر تموم بشه و راحت بشین

ممنون فاطمه جان
والا این ویروس انقدر جهش کرده و میکنه که بعید میدونم هیچکس راحت بشه

ملیکا چهارشنبه 8 اردیبهشت 1400 ساعت 05:47 ق.ظ

وای مهربانو جون سلام
ان شاالله بلا دور باشه، خیلی ناراحت شدم.
چقدر ترسیدی عزیز دلم!
خدارو شکر که خیلی سخت کرونا نگرفتن.
شاید هم یه توفیق اجباری شده که این چند روز کنار هم فیلم ببینید و خوش باشید.
خیلی مراقب خودت باش نازنین.

سلام ملیکا جانم
ممنون عزیز دوست داشتنی
خیلی خیلی ملیکا جان واقعا مردم و زنده شدم
مررسی عزیز دلم

نگار چهارشنبه 8 اردیبهشت 1400 ساعت 05:11 ق.ظ http://Neli2026.blogfa.com

الهی بگردم.. چه لحظه سختی بوده برای شما.. خداروشکر که بهترید.

خدا نکنه نگار جون
خیلی سخت بود
مرسی عزیزم

نسرین چهارشنبه 8 اردیبهشت 1400 ساعت 03:14 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

دوباره خوندمش و قسمتی که همراه زندگیتو تو بغلت گرفتی و... بغض امانم را برید...
خیلی بهش سلام برسون
به مهردخت قشنگمون هم
و خودت. خود عزیز و محبوبم را برام بغل کن و تو رو خدا زودی خوب شو.

قربون چشمات نسرین جون
بزرگی و محبتت رو می رسونم .. خیلی سعی کردم تو نوشتن سریع از روش رد بشم چون واقعا حال بدی بود اگر میخواستم با جزییات بنویسم که چی به سر قلبم اومد باید همینجا های ها گریه میکردم و اصلا نمیخوام قیافه ی اشک بار منو ببینه
فدای تو نازنین نگران نباش خیلی سبک گرفتیم اگر نفس اون اشتباه رو نمیکرد اصلا مشکلی نبود
دوسسست دارم خواهر بزرگه ی دوست داشتنیم

افشان چهارشنبه 8 اردیبهشت 1400 ساعت 02:59 ق.ظ

میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود ؟

ارزو چهارشنبه 8 اردیبهشت 1400 ساعت 02:29 ق.ظ

سلام عزیزم.ان شالله که حال هر 3تاتون خوب شده باشه.منم غروب رفتم حموم و سرمو با سشوار خشک نکردم صبح پاشدم حالم بد بود و از اونجایی که آلرژی شدید هم دارم و همیشه حالتام مثل سرماخوردگیه جدیش نگرفتم و زندگی عادی در کنار بچه ها و شوهرم.تب اصلا نکردم فقط چیزی که اضافه شد سردردهای فوق شدید و بعد هم بیحالی و بی جونی رو چشایی و بویایی ام تاثیر نزاشته بود.یهو تو فامیل چند نفر همین جور شدیم همه با همون دلایل منطقی سرماخوردگی .یکیمون حس بویابش رفت و دوتا هم حالشون خیلی بد شد .اون وقت بود که من مطمئن شدم منم کرونا گرفتم.بعد یه هفته رفتم بیمارستان دکتر گفت تست لازم نیست حالا یا کرونا بوده رد کردی یا سرماخوردگی.خدا رو شکر خفیف بود و خودمون هم از همون روز اول که بیحال شدم جایی نرفتیم و باز هم خدا رو شکر که بچه هام در حد تب خفیف گرفتن.منم چون نمی خواستم کسی رو نگران کنم به مامانم اصلا نگفتم و خودم از پس کارها با زحمت براومدم.یکی از فامیل مون که حالش خیییییلی بد شده بود رفت تست داد و جوابش منفی بود (اصلا به جواب تست ها اعتباری نیست) و چون بیماری زمینه ای بدی هم داره هی از این دکتر به اون دکتر به خاطر بیماریش می رفتن
به هیچی اعتبار نیست

سلام آرزو جان
ممنون از محبتت عزیزم
کاملا باهات موافقم که به هیپی اعتباری نیست
خدا رو شکر مه سبک گرفتید عزیزم پس تو هم مثل نفس و مهردخت با یه دلیل مثل سرماخوردگی شروع کردی

مینو چهارشنبه 8 اردیبهشت 1400 ساعت 02:06 ق.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام
چه لحظات سختی را گذروندی.خدا را شکر که حالتون بهتره و کرونا از نوع خفیف بوده.
برای همه اینطوری نیست.یکی از دوستانم که اخیرا مبتلا شده ، میگفت خیلی حالشون بد بوده.
لطفا در حد دو کلمه هم که شده ، بنویس که حالتون خوبه

سلام مینو جان
خیلی سخت
ممنون عزیزم
خدا رو شکر خوبیم مرتب اکسیژن خون تب و فشارمون رو چک میکنیم . قربون مهربونیت عزیزم

ماجد چهارشنبه 8 اردیبهشت 1400 ساعت 01:45 ق.ظ

سلام
عالی که الان بهترید
امیدوارم همیشه سلامت و خوشحال باشین در کنار هم

سلام ماجد عزیز
ممنونم دوست خوبم

شیرین چهارشنبه 8 اردیبهشت 1400 ساعت 01:31 ق.ظ

بگردم مهربانو جون الهی هیچوقت روی مریضی رو نبینید. ایشاالله که زودتر مثل سابق سالم و سرحال باشید. مواظب خودتون باشین لطفا عزیزم. خدا رو شکر که ریه‌هاتون درگیر نشده و خیلی شدید مبتلا نشدید.

خدا نکنه شیرین نازنینم
الهی همه سلامت و تن درست باشند .
خدا رو شکر واقعا

زهرا..‌. چهارشنبه 8 اردیبهشت 1400 ساعت 01:25 ق.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام عزیزدلم انشالله هرچه زودتر حالشون خوب شه وبلا ازتون دورباشه....
وای چقد صحنه ای ک برای نفس اتفاق افتاد بدبود باشنیدنش حال ادم بدمیشه وای ب حال اینک عزیزت جلوی چشمت اونجوری شه....انشالله دیگ هیچ وقت تجربه نکنی عزیزم
اره واقعا کرونا رواگ باهم بگذرونید خیلی راحت میگذره....منوهمسرمو دخترم هم باهم مبتلاشدیم و ۲۰روز درکنارسختی ودرد فیلم دیدیمو خوردیمو خوابیدیم
ما از یه مسافرت یه روزه ی کاری ک رفته بودیم شروع شد ک شب ک رسیدیم خونه منوهمسرم سردرد شدید داشتیم ک فک کردیم بخاطر خستگی راه وخوابه کمی ومن یه دمنوش بابونه گذاشتم ک بخوریم وراحت بخوابیم چون شب بودو قهوه گزینه خوبی نبود اما طبق عادت واسترس وچکاپ های روزانه ی همسر تب سنج اومد وسط و تب من رو ۳۷و۸ وهمسرم ۳۷(ک همیشه دمای بدنمون ۳۵یا۳۶) و شک کردیمو صب ک رفتیم دکترو تست ودیگ رفتیم توقرنطینه البته الناهم تومطب دکتر ک رفته بودیم تب کردو شروع دوره ی دوروزش بود.....خلاصه ک کارخیییلی خوبی کردین ک باهم میگذرونید این دوره رو چون واقعا درکنارهم بودن باعث میشه راحت تربگذره
انشالله هرچه زودتر سلامتی برقراربشه و بلا ازخودتوعزیزات دورباشه عزیزدلم....میبوسمت

سلام زهرا ی عزیزم
خیلی بد بود زهرا جون خدا نصیب نکنه
میدونی حتی اگر همه ی مواد غذایی و دارو ها رو بیارن بذارن تو خونه ، آدم تنهایی اصلا انگیزه ی مصرف رو نداره ولی با هم که هستیم به هوای هم میپزیم و می خوریم ..
خیلی خوشحالم که برای تو و خانواده ی عزیزت هم سبک گذشته .
منم میبوسمت عزیز دلم

مادر دو دختر سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1400 ساعت 10:14 ب.ظ

خدارو شکر که خوب شدین ، متاسفانه تو این هفته سه تا از نزدیکای ما فوت کردن دختر عمه م و دامادش و امروز پسر عموم کارمند بانک بود
خدا به داده همون برسه تو این مملکت

بهتریم عزیزم
خیلی خیلی متاسف شدم تسلیت میگم دوست من هر یه نفری که میره چند تا خانواده گرفتار و عزادار میشن
خدا صبر بده روحشون شاد باشه
واااقعا خدا به داد برسه

ساناز سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1400 ساعت 10:07 ب.ظ

مهربانو نازنین سلام
ان شاء الله هرچه زودتر همه شما سلامتی کاملتان را به دست بیاورید

سلام ساناز جاانم
ممنونم عزیز دل

اسو سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1400 ساعت 09:51 ب.ظ

وای عزیزم ان شالله زود زود خوب بشین ـ
بازم خداروشک که سبک گرفتین جای شکرش باقیه
والا همه اطرافیان ماهم یه نوعی سرما خوردن عین خیالشون هم نبود مهمونی میرفتن ولی من حدث زدم کرونا باشه ازشون دوری کردم. واقعا تحسین بر انگیزه احساس مسولیت مهردخت خانم نسبت به دوستاش و جامعه.

ممنونم آسو جان
آره وااقعا
شانس آوردن آسو جان همیشه به همین سبکی نمیگذره چه کار خوبی کردی که تو جمعشون شرکت نکردی
قربون محبتت

ربولی حسن کور سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1400 ساعت 09:39 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
عجب
وقتی دیدم چند روزه خبری ازتون نیست نگران شدم اما هر روز امیدوار بودم پست جدیدتونو با خبرهای خوب بخونم
باز خوبه همه چیز داره به خوبی به سرانجام میرسه
برای شما و خانواده محترمتون آرزوی سلامتی و موفقیت دارم

سلام آقای دکتر عزیز
ممنون از اینکه حواستون بهمون هست
بله خدا رو شکر کار به جاهای باریک نرسید
ممنون از لطف و محبتتون در پناه خدا باشید

لیدا سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1400 ساعت 08:46 ب.ظ

طفلک .البته واسه سه تاییتون.

عزززیزم

nahid سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1400 ساعت 05:28 ب.ظ

همیشه سلامت باشید

ممنون ناهید جان همچنین

سارا سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1400 ساعت 05:14 ب.ظ

مهربانم جان سلام ،
امیدوارم که هرچه زودتر حال هر سه شما خوب بشه.
من سالهاست که خواننده وبلاگ شما هستم. ولی تا امروز کامنتی نگذاشته بودم. وقتی فهمیدم که بیمار شدید قلبم به درد اومد ولی خدا رو شکر که رو بهبود هستید.
من با نوشته های شما سالهاست که زندگی کردم. با شادی ها خوشحال شدم و از وقایعی که تعریف میکنید درس گرفتم. من ۷ سالی هست که به همراه همسر و دو دخترم ساکن دانمارک هستم. و حالا با این شرایط کرونا نزدیک دو سال هست که نتونستم بیام ایران و پدر و مادرم رو ببینم. در اون پستی که یه فیلم کوتاه گذاشته بودید که پدرتون داشتند با استفاده از موبایل کمکی را پرداخت می‌کردند ، قلبم فشرده شد و اشک امانم نمیداد. چقدر که دیدن اون فیلم کوتاه منو بیشتر از همیشه دلتنگ پدرم کرد.
خدا خودش تمام پدر و مادرها رو در آغوش امن خودش داشته باشه و جز خودش محتاج هیچکس نباشند. حرف زیاده مهربانو جان. در پناه خدا باشید.

سلام سارا جانم
ممنون از محبتت
ای جااان چه محروم بودم از حضور دوست گلی مثل تو
خدا خانواده ی عزیزت رو با سلامی و شادی در کنار هم نگهداره . بگردم برای دل تنگت الهی پدر و بقیه ی عزیزانت سلامت باشند
الهی آمین واقعا دعای قشنگیه که کسی محتاج نباشه .
باعث افتخارمه حرفای قشنگتو بشنوم . ممنون کامنت گذاشتی
همچنین

amir سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1400 ساعت 05:09 ب.ظ http://mehrekhaterat.blog.ir/

سلام
امیدوارم که سلامت باشین و این کرونا رو تموم کنید دوره اش رو . چیزی که درباره کرونا ادمو اذیت میکنه ، این نیست که مثلا من بگم خب 3 ماه پیش کرونا گرفتم دیگه نمی گیرم بلکه جهش ویروس کروناست که وقتی کارشناسای بهداشت حرف میزنن ادمو می ترسونه و میگه این ویروس از اون یکی خطرناکتر و ممکنه واکسن رو بی اثر کنه ، این به نظرم ادمو می ترسونه .

میدونید که خواهرم جراحی مغز انجام داد و الان یه جورایی جزئ گروه هدف دریافت واکسن هست اما ، اما ، ممم ، پروفسور کرمی رو میشناسید؟ یه دکتر عالی رتبه تو مملکت ما که تخصصش تو حوزه فوق تخصص مهندسی ژنتیک، بیولوژی مولکولی که البته من از اون اول کرونا حرف هاشو دنبال میکردم

، شاید بشناسیدش ، ایشون هم راجع به بدقولی اونوری ها هشدار داده و هم نسبت به واکسنی که خریداری میشه یعنی میگه چون ما نمی دونیم که سورس واکسن چیه ممکنه باعث اتفاقاتی توی بدن بشه که در دراز مدت عواقب بدی داشته باشه و از این طرف که ما داریم راجع به واکسن تحقیق میکنیم عین جواب جمله ای که دکتر خواهرم درباره مشاوره از بابت واکسن بهش داد این بود که : " راجع به عوارض واکسن ها هنوز تحقیق جامعی انجام نشده ولی وزارت بهداشت جهانی گفته واکسن بزنید"

به گفته کسایی که تو این حوزه هستن و پروفسور کرمی ، بهتره واکسن داخلی بزنن که عملکردش شناخته شده است که حالا برخی وزرا گفتن تا خرداد بتونه وارد بازار بشه . این مدت یعنی از برج هفت سال قبل تا الان ما با مصرف داروهای گیاهی امثال امام کاظم و برخی دمنوش ها مبتلا نشدیم ، حالا باز یه چیز دیگه هم هست

من نمی دونم که این حرف چقدر درسته ، یعنی خودم تجربه نکردم ولی دوست دارم تجربه اش کنم چون حرفش توی پیج معتبری اورده شد و بی منطق هم نیست ، دکتر رضا زاده که با طب سنتی اشنا هستن ( خودش گمونم گفت دکتر عمومیه ) میگفت که با توجه به عملکرد کرونا که حمله به ریه میکنه پس میشه از ترکیبات گیاهیی خاصی که خاصیت خلافش دارن برای بهبود استفاده کرد و میگفت جواب هم گرفته من ادرسش رو میذارم خودتون گوش کنید

2 پارت داره

https://www.instagram.com/p/COGJArrBIGQ/

https://www.instagram.com/p/COGJjRpht0v/

بهرصورت امیدوارم همیشه سلامت بمونید و کرونا و هر نوع ویروس منحوس دیگه ازتون دور بمونه

سلام امیر جان
کاملا با حرفت موافقم این جهش کردن ها و ناشناخته بودن رفتار ویروسه که ادمو به وحشت میندازه اتفاق دکتر ما هم تاکید کرد که واکسن نزنیم .
بله من دکتر کرمی رو میشناسم و اتفاقا اون کلیپ هایی که توضیح دادن رو دیدم

ممنون از لطفت تو و خانواده ت هم سلامت باشید بابت لینک ها هم تشکر
سلام من رو به خواهر گلت برسون

safa سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1400 ساعت 04:47 ب.ظ http://mano-tanhae-va-omid

عجب !!!!! نشااله هر چه سریعتر سلامتی کامل بدست بیارید .
شاید هم جواب تستها رو محض اطمینان مثبت اعلام میکنن . چون واقعیتش این بیماری هنوز همه زوایاش خیلی شناخته شده نیست .

ممنونم صفا جان
والا چی بگم

نینا سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1400 ساعت 04:23 ب.ظ

سلاام.امیدوارم خیلی زود بهتر بشید .برای همین ه که انقدر میگن امسال الرژی و سرماخوردگی نداریم فقط کرونا.

سلام نینا جان
ممنونم عزیزم
بله فقققط کرونا

الهه سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1400 ساعت 03:32 ب.ظ

سلام عزیزم .بلا به دور .خدا بهتون قوت بده بتونید خوب پرستاری کنید .کرونا توخونه ماهم با تظاهرات آلرژی پسرم که سرشو با ژل دوش گرفته بود شروع شد وبردمش دکتر آلرژیش هم تایید کرد ولی دوروز بعد من خیلی گرمم بود عرق زیادی میکردم ولی موردی نبود پسرم هم اسپرشو استفاده میکرد وبهتر بود ولی قرنطینه رو بنا بر احتیاط رعایت میکردیم تا بعد دوازده روز که هردوی ما هنوز تک سرفه داشتیم همسرم که روز قبل بدون پتو و با رکابی خوابیده بود تب کرد بعد لرز فکر کردم سرما خورده ولی روز سوم تست داد مثبت بود .تازه مسجل شد ماهم کرونا بودیم وبا مراجعه مجدد به متخصص آلرژی و استفاده اسپری دهانی بینی تک سرفه های ما خوب شد ولی همسرم داستانش مفصل بود بیست روز طول کشید ریه هاش درگیر شد اکسیژن خونش به 92رسید با تزریق پنج تا رسیژن و سه تا دگزامتازون سرپاشد .خلاصه این ویروس هزار چهره داره .به امید سلامتی هر چه زودتر .

سلام عزیزم
ممنونم الهه جون
پس یه چیزی تو مایه های ما بودین شما هم
آخ آخ برای همسرت خیلی سخت بوده البته به ما گفتن زیر 90 خطرناکه
اسمشو باید بذارن ویروس هزار چهره بجای کرونا
ممنونم عزیزم

نسرین سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1400 ساعت 02:41 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/


همونجوری که قبلا هم گفتم، فقط زود خوب بشید.
وگرنه میام می کشمتون

ما رو نکشششششششششششش

فرنوش سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1400 ساعت 02:20 ب.ظ

سلام عزیزم
ای وای بمیرم. ببخش که ازت بیخبر بودم. خیلی خیلی مراقب خودتون باشید و مایعات و غذاهای مقوی بخورید. دیگه خودت استادی فکر کنم. باز هم جویای احوالت می شم. به خدا می سپارمتون

سلام فرنوش عزیزم
خدا نکنه نازنین . اختیار داری دوست من
چشششم همه چیز رو رعایت میکنیم . تو هم در پناه خدا باشی

Nasrin سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1400 ساعت 02:17 ب.ظ

اى واى مهربانو جان چه قدر ناراحت شدم و چه استرسى تحمل کردى تا اقا نفس به هوش بیاد امیدورام زودتر خوب بشین

خیلی بد بود نسرین جان
ممنونم دوست من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد