دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

جای خالی تامی

همون پنجشنبه ای که صبحش مهردخت تست داد ، بنا به توصیه ی دکتر مشیری از آزمایشگاه لابرا  وقت گرفته بودم که تامی رو ببرم برای آزمایش  های تکمیلی. 

مهردخت که روبه راه نبود به دوستم که از اول تامی رو امداد کرده بود و برای جراحی و قطع دستش اقدام کرده بود زنگ زدم و گفتم ک امروز میخوام برم آزمایشگاه و متاسفانه دست تنهام ، گفته بودی اگه به کمکت نیاز داشتم خبرت کنم ، اگر میتونی امروز بیا با هم بریم . 

قبول کرد و گفت الان راه میفتم تو هم خودت و تامی رو اماده کن تا بیام دنبالتون . 

خلاصه آمد و همراه هم  به سمت آزمایشگاه لابرا  واقع در ستارخان رفتیم . 

همه ی مدت باکس تامی رو تو بغلم نگهداشته بودم نه روی صندلی ماشین که احساس ترس و تنهایی نکنه . چه روز گرم و آفتابی هم بود . رفتیم آزمایشگاه و تامی خیلی آروم  نشست تا نمونه ی خونش رو گرفتن و دوباره برگشتیم سمت خونه . درست رو به روی خونه ی فعلیم یه مطب امپزشکی هست که دکتر جوان و خوشرویی اونجا مشغول طبابته و گاهی میرم پیشش برای دارسی خاک یا مالت و چیزای دیگه تهیه میکنم و کمی گپ میزنیم . اتفاقا در جریان آوردن تامی هم بود ولی فکر میکرد میبرمش خونه ی مامان اینا. 

نزدیک خونه به نیکی گفتم

نیکی جان من بارها تامی رو حمام کردم خیلی پسر آروم و خوبیه مثل نوزاد تو بغلم میشینه و حسابی حمومش میکنم ولی هنوز جرات نکردم ناخوناشو بگیرم . چون خیلی قویه و میترسم هنوز اون اعتمادی که باید بهم داشته باشه و نداشته باشه . ضمن اینکه یه بار هم دستمو مجروح کرده نه بعنوان اینکه چنگ بزنه یا گار بگیره . طفلک میخواستم جاشو تمیز کنم و ملحفه هاش رو عوض کنم . بغلش کردم که مهردخت این کارها رو انجام بده ولی تامی چون دوست داشت برگرده تو لونه ش ، تقلا کرد و پاشو گیر داد به دستم که بپره بره و همین باعث شد دستم به شدت زخمی بشه . 


نیکی گفت بیا بریم یه دامپزشکی و ناخون هاشو کوتاه کنیم . گفتم اتفاقا  با یه دکتری درست رو به روی خونمون دوستم . 

دم در مطب دکتر پیاده شدیم . تامی رو بردیم پیش آقای دکتر خیلی راحت و به سرعت ناخوناشو کوتاه کرد و برگشتیم . 

نیکی میگفت چقدر صورت تامی تغییر کرده ، چهره ش باز شده و مشخصه حسابی تغذیه و مراقبت خوبی داشته . اون روز من متوجه حرف نیکی جون نشدم ، چون تامی مدام پیشم بود تغییراتش رو نمی فهمیدم . 

روز شنبه که اون اتفاق برای نفس افتاد و اومد خونه ی ما، به من گفت من تو اتاق تو نمیخوابم چون تامی تو اتاق توعه و من اصلا راحت نیستم . 

موندم چکار کنم ، چون تبخاطر اینکه نمیدونستیم تامی ایدز یا بیماری دیگه داره یا نه ، قرار بود از دارسی دور باشه تا جواب آزمایشات کامل بیاد ، بعد درصورتیکه سلامت کامل بود تو خونه با دارسی نزدیکش کنم و نگهداریش رو ادامه بدم . بنابراین تمام این مدت تامی  تو اتاق من بود . 

به نفس گفتم باشه من تامی رو میارم تو پذیرایی و خودم مواظبم دارسی بهش نزدیک نشه . وسایل تامی رو منتقل کردیم . اتاق خودم رو تمیز کردم همه ی ملحفه ها رو عوض کردیم و به نفس گفتم حالا با خیال راحت برو بخواب اونجا . مهردخت هم که اتاق خودش رو داره منم رو راحتی ها میخوابم که مراقب دارسی و تامی باشم . 

چشمتون روز بد بنبینه ، دارسی مگه بیخیال تامی میشد؟؟ هر کاریش میکردم میرفت نزدیک تامی و خط و نشون میکشید .. مصیبت واقعا شب شروع شد که تا چشمم گرم میشد میدیدم دارسی رفت سراغ تامی . شروع میکرد جیغ و داد راه انداختن . 

مهردخت هم نمیتونست دارسی رو تو اتاقش نگهداره چون بشدت هوا گرم بود و ما هم تب داشتیم و باید درها باز میموند که خفه نشیم . 

اگر بگم اونشب بخاطر تامی و دارسی من نیم ساعت هم نتونستم بخوابم دروغ نگفتم . 

فردا صبح مهردخت پاشو کرد تو یه کفش که من باید پذیرایی رو جارو برقی بزنم چون تامی رفته تو خاکش و خاک ها رو این طرف اون شرف پاچیده .. هر چی پفتم امروز رو بیخیال شو مریضیم همه مون ول نکرد . 

به من گفت تامی رو بغل کن تا جاش رو تمیز کنم . 

یا خداااا، همینکه تامی رو بلند کردم ، بچه دوباره خواست بره تو جای خودش احساس امنیت کنه، پاشو انداخت به دست من، نمیدونم چه قدرتی داشت که با ناخون های کوتاه شده زد دست منو خونین و مالین کرد. 

صدای مهردخت و نفس با هم دراومد، کلی به من اعتراض کردن که این چه وضعیتیه درست کردی، تو نمیتونی تو این شرایط از پس گربه ی بیرون که شرایط خونه موندن رو بلد نیست بربیای. 

گربه رو باید از بچگی تربیت کرد و ... 

حالا منم احساس میکنم دستم قطع شده انقدر وحشتناک درد میکرد و اشک میریختم . هم از درد ، هم از فشار عصبی که بهم وارد میکردن . 


نفس هم بلند شد لباس بپوشه که من میرم این بچه رو زابراه کردم از اتاقش اومده بیرون پرخاشگری میکنه. هر چی گفتم پرخاشگری نمیکنه فقط خواسته بره تو جای خودش ، گوش نمیداد. 


با ناراحتی برای نیکی ویس فرستادم و گفتم نیکی جان من خیلی حالم بده شرایطم یه وطوری شده نمیتونم از پس پرستاری و مراقبت همگیمون بربیام . 

نیکی هم گفت الان میام دنبال تامی خودتو اذیت نکن تو این شرایط 

قبلا هم بهم گفته بود که اگر ازمایشای تامی خوب نباشه و نتونی نگهداریش کنی میبرمش تو کارگاه خودمون و اونجا مواظبشم . 

نیم ساعت بعد نیکی تماس گرفت گفت مهربانو لطفا به تامی چیزی نده بخوره ، وقت گرفتم امشب برای عقیم سازیش . 

خلاصه عصری هم اومد بردش ، بازم های های گریه میکردم و تو بغلم کلی نازش کردم ، نفس هم وجدان درد گرفته بود میگفت بخاطر من بچه آواره شد بذار من برم خونه  مون . 

خلاصه چشمامو پاک کردم و دیگه سعی کردم خودمو جمع و جور کنم که باعث ناراحتی و مشکلات بیشتر نشه . 

تامی هم عمل شد و خدا رو شکر حالش رو می پرسیدم و خوب بود . 

جواب آزمایشاتشم چند روز بعدش اومد و متاسفانه مبتلا به کرونای مخصوص گربه ها بود که عملا موضوع نگهداری توسط من  بخاطر دارسی منتفی میشد . 

حالا تو گوشیم پر از فیلمای تامیه .. خیلی بهش عادت کرده بودم و حالا که مقایسه میکنم میبینم واقعا چقدر تغییر کرده بود و سرحال شده بود . ولی متاسفانه نتونستم نگهداریش کنم . 

این مدت کلی ضربه های عاطفی خوردم از بیماری و حال خراب خودم تا رفتن تامی 

قبل از اینکه جواب ازمایشا بیاد مهردخت اصرار داشت حالمون که بهتر شد تامی برگرده ولی من میدونستم که نگهداری از گربه ی قوی و بزرگی مثل تامی که از اول بیرون بوده درکنار دارسی کار خیلی خیلی سختیه . 

حالا دیگه مهردخت هم بخاطر جواب ازمایشا متقاعد شده که ما تو خونه مون نمیتونیم داشته باشیمش .... 

نمیدونم انگار حیوانات هم درست مثل ما ادما خوش شانس و بدشانس دارن ... چرا تامی و امثال اون  نباید تو محیط های امن و راحت زندگی کنند؟؟

نمیدونم چرا بعد از گذشتن هشت روز هنوزم زخم دستم انقدر دردناکه و جاش اینطوری مونده انگار جوش نخورده


دوستتون دارم 


نظرات 30 + ارسال نظر
الهه پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1400 ساعت 05:41 ب.ظ

وظیفه اس ببخش بابت نظر دیروزم من فقط چیزهایی گفتم که میدونم وگرنه به گربه ها هیچ بی احترامی نکردم من با این بچه ها جوری رفتار میکردم که انگار بچه انسان بودن تا گربه یعنی باهاشون بازی میکردم بازی نبود پایین میومدم باید دنبال میکردم تا برن من رفتار خوبی نداشتم خودمم میدونم

خواهش میکنم گلم .. می دونم عزززیزم

الهه پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1400 ساعت 04:25 ب.ظ

سلام عزیزم خوبی تو به من لطف داری بله درسته میدونم گربه ها خیلی هم خوبن میدونم من نباید با پیش بند میرفتم پیشش عصبیش کردم که چنگم انداخت هر کسی یه نظری در مورد گربه ها داره مامان منم نظرش اینه خودشم گربه رو دوست داره ولی میگه عادت میکنن وقتی غذا میدی من دیشب زود خوابیده بودم و یکی از بچه ها اومده بود تو حیاط من بهش میگم برفی چون سفید و طلایی هست یعنی کلا سفیده و دم و بعضی از جاهاش طلایی هست بعد مامانم بهش غذا داد و من صبح بیدار شدم رفتم حیاط و صدا اومد و برفی رو دیدم و مامانم‌گفت این اون نیست الهه گفتم چرا مامان همونه من میشناسمش با یکی از بچه ها اشتباه گرفته بود وقتی بچه ها تو حیاط بودن گربه های بزرگ حمله میکردن دو تا بودن ولی با هم نمیومدن یعنی تکی میومدن و حمله میکردن و جیغ میزدن و میرفتن من از جیغ های گربه میتریم هول میکنم و هیچکاری نمیتونم بکنم بله میدونم سگ هیچوقت گاز نمیگیره مگر در موارد درد و عصبی شدن من تجربه غذای گربه رو نداشتم و از هیچی خبر نداشتم نمیدونستم اینجوری میشه وگرنه غذا نمیدادم ولی خوب بودن این ۵ تا بچه گربه باعث شد که ترسم بریزه ولی خوب به این بچه ها خیلی بد کردم و رفتار خوبی هم نداشتم چون بی تجربه بودم من نمیدونم تو ذهن گربه ها چه میگذره من دوست دارم غذا بدم همیشه به این سه تا بچه ولی خوب اذیت میکنن و خانواده امم اذیت میشن من سه سال پیش به مامانم گفتم بیا غذا بزاریم واسه گربه یه بزرگ میومد تو حیاط اخرین بار عید سال ۹۸ دیدمش و مامانم گفت باشه اونم گذاشت و من رفتم wc و صدای میو میو اومد و فهمیدم داره غذا میخوره و تپش قلب داشتم انقدر میترسیدم از گربه وایسادم تا بره اونم رفت و رفتم خونه انقدر میترسیدم از گربه این گربه هام پارسال تو زیرزمین حیاط مون به دنیا اومده بودن میدونم گربه ها هم مثل سگ ها باوفا هستن من بچه بودم به گربه ها غذا میدادم ولی بزرگ شدم ترسیدم ازشون و اینام اومدن و ترسم ریخت ولی یکیشون نژادش با بقیه اش فرق میکرد از اونایی بود که قدش زیاد بلند نمیشه و دمش فرق داره من گربه هارو خیلی دوست دارم ولی خوب اذیتم دارن دیگه

سلام الهه جان مرسی از کامنتت

الهه چهارشنبه 29 اردیبهشت 1400 ساعت 10:51 ق.ظ

سلام ببخشید مزاحم تون شدم من این زخم دست هاتونو درک میکنم چون منم دو بار گربه دستمو چنگ انداخت ولی اینموری نبود کوچولو بود من قبلا خیلی از گربه میترسیدم ولی چندماهه که ترسم خیلی کمتر شده ولی میترسم هنوز ولی کمه تو حیاط ما ۵ تا بچه گربه بود که من همیشه بهشون غذا میدادم ولی دوتاشون زود رفتن و موندن اون سه تا ولی یکیشونو خیلی ناز کرده بودم که دستی شده بود و نمیدونستم گربه بیرونم دستی میشه بعد اذرماه به بچه ها که غذا میدادم تو دستم نگهداشتم و یکیشون دستمو چنگ انداخت که تقصیر خودم بود و نباید نگهمیداشتم بعد من ۷ سال پیش باید واکطن میزدم نزدم و به خاطر اینکه عفونت نکنه تو هر دو بار قرص خوردم دومین بارم با پیش بند میخواستمیش کنم نشسته بود تو دیوار و دستمو چنگ انداخت که اینم تقصیر خودم بود مامانم گفت الهه ببین تو این همه غدا میدی ولی اونا قدر نمیدونن چشم سفیدن کلی به سگ یکی غذا بده همیشه وفارداره بهش بعد اینکه چند وقت پیش دو تا از گربه هارو مامانم برد کوچه یعنی در حیاطو باز گذاشت و غذا داد تا اونا هم برن خیلی اذیت میکردن من تجربه غذای گربه رو نداشتم چون میترسیدم ولی میدونم پررو میشن ولی از هیچی خبر نداشتم نمیدونستم اینجوری میشه وگرنه هیچوقت غذا نمیدادم ولی خوب به هر حال زخم های دست تونو درک میکنم با اینکه میدونم مال من چیزی نبوده و واسه شما بدتر بوده ولی میدونم دردشو دفعه دوم دو تا ناخنشو تو دو تا انگشت دستم چنگ انداخت و مامانم گفت الهه بعدا حمله هم میکنن بهت ولی میدونم اشتباهه غذا دادن به گربه و من اشتباه کردم که غذا دادم بهشون چون اذیت میکنن و قدر نمیدونن

سلام
اختیار داری الهه جون مراحمی.
من اصراری ندارم نظرت رو عوض کنی ، ولی واقعا این حرفا رو قبول ندارم عزیزم . قدر نشناسی مال ادماست . داریم درمورد گربه صحبت میکنیم ، گربه ای که تو نمیدونی تو مغرش چی میگذره ، شاید از هزار تا ادم بد دیده و میترسه ، شاید درد داره . دیروز دارسی رو برده بودیم دکتر روی کمرش دست کشید و دارسی از جاش پرید دکتر هی کارش رو تکرار کرد گفتم چرا اینطوری میکنید؟ گفت گربه ها ستون فقرات ضعیفی دارند میخوام ببینم میترسه و بدش میاد دست رو کمرش بکشم یا درد داره و می پره؟
دیروز یه سگ خیلی مهروبون اومده بود اینجا چون تو دهنش یه کیست بدخیم داشت و درد وحشتناکی میکشید صاحبش دستو برد سمت دهنش و خیلی بد گازش گرفت
همینطور که میدونی سگ ها هیچوقت صاحبشون رو گاز نمیگیرن ولی اگر درد داشته باشن میکنن اینکارو .. تو نمیدونی تو ذهن اون زبون بسته چی می گذره .. قدر نشناس کدومه
حیفه تو خیلی مهربونی و تونستی ترست رو کنترل کنی احساست رو درمورد زبون بسته ها عوض نکن

فرزان سه‌شنبه 21 اردیبهشت 1400 ساعت 08:40 ب.ظ

عززیزم . امیدوارم دستتون بهتر شده باشه . چقدر برای تامی ناراحت شدم

ممنونم فرزان جان
من اصلا تامی رو نمیتونم روزی چند بار یاد نکنم

سهیلا شنبه 18 اردیبهشت 1400 ساعت 05:28 ب.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

خدا رو شکر که بهتری‌واقعا این دارسی یه لیدی به تمام معناست.

مررسی عزیزم
آره خاله سهیلا دخملمون خیلی خاانومه

هلیا شنبه 18 اردیبهشت 1400 ساعت 04:11 ب.ظ

ای جانم عزیزم. واقعا هم تامی تغییر کرده بود و این از مهر و مراقبت شماست. مهرتون پایدار عزیزم.

قربونت هلیای عزیزم ، ممنون از کامنت پر از محبتت

افروز شنبه 18 اردیبهشت 1400 ساعت 10:29 ق.ظ

من هم دلتنگم،دلتنگ گلدون خشک شدم، دلتنگ همکاریم که بازنشسته شده با اینکه ارتباطمون فقط در حد سلام و علیک بود
دلتنگی برا یه موجود زنده نیازمند به مراقبت که جای خود داره

ای جااان عزیزم

مهرگل شنبه 18 اردیبهشت 1400 ساعت 09:41 ق.ظ

تو چقد مهربونی مهربانوجون

عززیزمی مهرگل جون

اعظم 46 جمعه 17 اردیبهشت 1400 ساعت 05:55 ب.ظ

سلام امروز تو فکر نادر وساناز بودم
ببخشید کنجکاو شدم چکار کردند؟ جدا شدنویا توافق کردندباهم باشن؟
اگه صلاح دونستید کامنتم رو می تونید حذف کنید

سلام عزیزم
نه فعلا اقدام قانونی نکرده ن هر وقت نادر تماس میگیره که بریم تمومش کنیم ساناز فرصت جبران میخواد و نادر هم نمیتونه اعتماد کنه بی نتیجه میمونه تماس

زهرا..‌. جمعه 17 اردیبهشت 1400 ساعت 11:40 ق.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام عزیزدلم خوبی
دستتون چطوره بهتر شد؟

سلام زهرا جان
اره قربونت دردش افتاده خوب شده پوستم یکم مشکل داره فکر کنم به مرور خوب میشه

نجمه پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1400 ساعت 10:05 ب.ظ

سلام عزیزم
انشالله که تا الان سلامتی کاملتون رو به دست اوردین
اخ اخ،چقدر جای بدی هست.
این احتیاج به واکسن کزاز نداره؟! چون دوستم با این تجربه مشابه، واکسن باید می زد.
چقدر شما مهربونین. حتی تو وضعیتی که خودتون هم خیلی سرپا نبودین، فکر تامی بودین. این قلب بزرگی می خواد

سلام نجمه جانم ممنون از محبتت حالمون خیلی خوبه، نه گمان نکنم چون تامی از ۲۶ بهمن تو کلینیک بوده و دستش جراحی شده بود دیگه بیماری نداشت ضمن اینکه منم یکعالمه چک اپش کردم و ازمایشات تخصصی رو براش انجام دادم واقعیتش اون روز انقدر گیج و ناراحت بودم که اصلا بهش فکر نکردم
فدای تو دوست عزیزم ، من حالم بد بود ولی زبون دارم و دردم رو میگم ، خیلی برای حیوانات و گیاهان که زبون بسته ن دلم میسوزه اصلا نمیتونن بگن چه مشکلی دارن
این قلب هم پیشکش تو

مینو پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1400 ساعت 06:33 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام
امیدوارم جای زخم مثل عروس کن روی دستهات باقی نمونه.برای اون جای خراش ها روی دستهاش از بین نرفته.تقریبا همه لباس خونه هاش هم به لطف پیشی ها ،بعد از مدت کوتاهی سوراخ. میشه.
امیدوارم دستهات خیلی زود خوب بشن و رفع دلتنگی بشه.

سلا مینو جان
والا انقدر جای زخم روی پوستم ناسور و داغون شده که بعید میدونم بره ، اشکالی هم نداره بمونه یادگاری از پسر قوی و شمشیر زن یک دست سه هفته ایم
ممنون از لطفت عزیزم
میدونی دارسی من رو خیلی بد عادت کرده امروز داشتم بهش دقت میکردم دیدم رفت توی خاکش جیش کرد بعد با یه وسوالس خاصی اروم اومد بیرون که یه وقت با خودش خاک نیاورده باشه بیرون ظرف ، تازه دوبار دستشم تکون داد احتیاطن خاک بهش نچسبیده باشه
اصلا به وسایل خونه لباس یا هر چیز دیگه اسیب نمیزنه .. یه لیدی دارسی به تمام معناست
ممنونم جااانم

سمیرا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1400 ساعت 12:27 ب.ظ

مهربانو جون وجوت پر از مهربانی و همدلیه
امیدوارم نتیجه این همه خوبی رو زود تو زندگیت ببینی
این کرونای گربه ها چیه تازگیها خیلی از گربه ها رو می بینم دچارش شدن.

سمیرا جون ممنونتم عزیزم لطف داری الهی برای همه عاقبت بخیری همراه باشه
ما هفته ی پیش شنیدیم انقدر حال و روزم بهم ریخت زنگ زدم دکتر مشیری گفتم اگه یه وقت به دارسی داده باشم چه علائمی داره و ..
گفت احتیاط کن از این ببعد
نمونه های کمی تو دنیا مبتلا شدن ، نگران نباش .. حالا طفلک دارسی یکمی تنبل میشه و خوابالو هی به مهردخت میگم بنظرت مریضه؟؟
البته اونی که درمورد تامی نوشتم کرونای مخصوص خودشونه که معمولا از طریق وراثت بهشون میرسه و متاسفانه درمان هم نداره

یاسی چهارشنبه 15 اردیبهشت 1400 ساعت 07:20 ق.ظ

مهربانو جانم ...درد زخمها بخاطر اینه که ناخن گربه مثل تیغ تیزه..مدتی طول میکشه تا بافتهای مجروح ترمیم بشن...تو خیلی مهربونی...هر کاری میتونستی برای تامی انجام دادی ...واقعا درست میگی ...حیوانات هم قسمت دارن..بازم خدارو شکر که توی قسمتش بود مدتی تو ازش نگهداری کنی.

یاسی جانم من بخاطر اینکه دارسی انقدر مینیاتور و آرومه اصلا تجربه ی همچین چیزی نداشم واقعا درست میگی عین تیغ تیزه و دردنااااک
عزیز منی تو مرسی دوست من

ملیکا چهارشنبه 15 اردیبهشت 1400 ساعت 06:15 ق.ظ

سلام مهربانو جان
دلم ریش شد زخم دستت رو دیدم مهربانو جان فداکار و دلسوز نازنین.
واقعا بی خوابی و مدیریت چند کار و جلب رضایت همه در حالی که خودت هم مریض باشی...!!! واقعا سخته.
تو، هر کاری از دستت بر میومده انجام دادی،درسته ! جای خالیش آدمو ناراحت می کنه اما واقعا به قول مهردخت جون بعضی گربه ها اصلا خونه ای نیستن!
شاید اینطوری براش بهتر باشه.
به قولی: الخیرُ فی ما وقع
خیر در آن است که رخ داده.
مراقب خودتون باشین عزیزم.

سلام عزیزم
ای جااانم ، نگران نباش داره خوب میشه عزیزم
چشم نازنین ممنونم کامنتت دلگرمم کرد

الهام سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1400 ساعت 11:18 ب.ظ

خیلی خوشحالم که حالتون بهتره. تامی هم حتما خیری بوده که باید می رفته.
مواظب خودتون باشید

ممنون الهام جون
امیدوارم همینطور باشه
چشم عزیزم

غریبه سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1400 ساعت 05:29 ب.ظ

سلام
هزینه ی سنگینی داشته سه میلیون تومن !
چه زخم هایی ایجاد شده !
باید مواظب بود کار دستتون نده

سلام
بخاطر دارسی نمیتونستم ریسک کنم ازمایشای تخصصی همه شون باید انجام میشد .
داره خوب میشه خدا رو شکر

Nasrin سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1400 ساعت 05:12 ق.ظ

الهى حق دارین به تامى وابسته شده بودى مهربانو جون خوبیش اینه که دوستتون میتونه عکس و فیلم تامى رو بفرسته و دورا دور از حالش باخبر باشید
امیدوارم زخم دستتون زودتر خوب بشه

منونم عزیز من . آره نیکی جون محبت داره منو در جریان میذاره

نسرین سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1400 ساعت 02:54 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

به همون دارسی خوب برسی خیلی خوبه قربونت برم.
اگر تو باغچه فشم الوویرا دارید یه تکه از سر برگش بکن و ژله ی وسط برگشو بمال روی زخم زود جوش می خوره. ممکنه پمادش هم باشه.

دارم عزیزم .. تو عطاری ها هم زیاد هست .. مرسی که یاداوری کردی

مریم سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1400 ساعت 02:17 ق.ظ

وای مهربانو جان بلا‌به‌دور‌، عجب ماجرایی داشتین ، وسط این بیماری منحوس ، اینم زخم دستتون ! انشالله زودتر بهبود پیدا بکنید ، مراقب زخم‌تون باشید ، دلم ریش شد

ممنونم مریم جون بلا از تو و عزیزانت هم دور باشه
عزززیزم

صفا دوشنبه 13 اردیبهشت 1400 ساعت 10:19 ب.ظ http://Mano-tanhae-va-omid

مهر بانو جون خوب درکت میکنم الان انگار یک گمشده داری. انشااله جای تامی هم خوبه و مرتب ازش خبر میگیری خیالت راحت میشه اصل این هست که تو همه تلاشت رو کردی و همین بسیار ارزشمند هست.
مراقب خودت و سلامتیت باش.

دقیقا صفا جون .. هر وقت میرم اتاقم جاش برام خالیه
ممنون از محبتت دوست نازنینم

نیکی دوشنبه 13 اردیبهشت 1400 ساعت 09:03 ب.ظ

سلام مهربانو جان امیدوارم همگی سلامت باشین
چقدر برای تامی ناراحت شدم امیدوارم به محل جدیدش زود عادت کنه

سلام نیکی جون منون از لطفت
منم از فکرش بیرون نمیام امیدوارم .
البته چون قبل از من پیش امدادگرش بوده احتمالا با اون راحته ولی جاش پیش من خیلی خالیه

ماه دوشنبه 13 اردیبهشت 1400 ساعت 07:30 ب.ظ

مهربا نو جان
بیخیال، پیام خصوصی ام پس گرفتم، هیچ‌چیز مثبتی نداشته

نه قربونت اتفاقا خیلی وب بود و پر از اتفاقای مثبت، فقط این قسمت که مربوط به روز اول بیماری بود و تامی طفلکم دسته گل به اب داد اینطوری شد، کلی هم برام جالب بودکامنتت عزیزم

غزال دوشنبه 13 اردیبهشت 1400 ساعت 06:17 ب.ظ

مهربانوی نازنین،
چقدر ناراحت شدم وقتی زخم دستتون رو دیدم. خیلی خیلی مراقب خودتون باشین عزیز.
متأسفانه واقعا دنیا، دنیای عادلانه ای نیست، حتی برای حیوانات.
امیدوارم تامی هم حالش توی خونه ی جدیدش خوب باشه و دارسی هم به آرامش برسه دوباره

مررسی عزیز دلم چشششم
نه واقعا غرال جون هیچ عدالتی درکار نیست
امیدوارم واقعا

یکی از دوستانت دوشنبه 13 اردیبهشت 1400 ساعت 05:23 ب.ظ

سلام عزیز
یاد یه چیزی افتادم
قبل از اینکه بچه مو ( عشقمو) که ماشالا الان بزرگ شده خداوند بهمون از طریق بهزیستی هدیه بده، یه دخترنوزاد رو بهمون نشون دادند و گفتند این رو قبول کن، فقط باید خیلی بهش برسی و خدا بخواد که عمل قلبش موفقیت آمیز باشه
خیلی دوست داشتم اون دخترکوچولو رو قبول کنم ولی تنها دلیلی که قبول نکردم این بود که خودم رو می شناختم، من هم خیلی سریع و به شدت وابسته میشم و بیماری قلبی اون دخترکوچولو ی معصوم خطرناک بود ،فقط فکر کردم که اگر خدای نکرده من که با یکبار دیدنش اینقدر دوستش دارم ،چندماه بعد با عمل جراحی اگر عمرش به دنیا نباشه،من هیچوقت و هرگز نمی تونم دوباره سرپا بشم.
باور کن چهره ی قشنگ و معصومش مثل روزی که آوردن چنددقیقه بغلش کنم جلوی چشمامه و اشکم از نوشتن این خطوط روان
امیدوارم خانواده ای شایسته تر و توانمندتر از ما با اون دخترکوچولو خوشبخت شده باشند .من هرگز فراموشش نمی کنم

خدا برات نگهداره فرزند دلبندت رو عزیزم
ای جااان میدونم چه حالی داری و چقدر گاهی وقتا بهش فکر میکنی امیدوارم همونطور که دعا کردی بهترین ها براش قسمت شده باشه
نه یه چیزایی رو امکان نداره ادم فراموش کنه

زهرا..‌. دوشنبه 13 اردیبهشت 1400 ساعت 04:46 ب.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام عزیزدلم دلم برای تامی سوخت ک شانس بودن درکنارشماروازدست داد اماخوشحالم ک اینکاروکردین چون واقعا کارخیلی سختی بود...
بمیرم الهی با دستتون چ کرد البته نمیخوام ته دلتونوخالی کنم اما بخاطر کرونا یکم زخمتون دیرجوش میخوره وترمیم شدن پوست یکم سخت وزمان بره...متاسفانه مشکلات پوستی یکی از عوارض های بعد از کروناس،حتی جای زخم هم بعدازخوب شدن ی وقتایی ی لکه روپوست میمونه البته درمورد همه این طورنیس ولی متاسفانه مشکل پوستی یکی ازعوارض هایی بود ک توهمه ی اطرافیانم وخودم دیدم وبایکی دوتاازدکترهاهم مشورت کردم گفتن شایع ترین عوارض پس ازکرونا پوستیه ک تقریبا بیشتریا این مشکلودارن خشکی پوست و ازبین رفتن خیلی چیزا باعث میشه مشکلات پوستی و اصطلاحا بد زخم شدن بوجودبیاد
این ویروس لعنتی دوره ی بیماری یه سمت عوارض هایی که بعدش ادمو اذیت میکنه یه سمت...خیلی مراقب خودتون باشیدعزیزدلم

سلام زهرا جون
ما هم شانس داشتنشرو از دست دادیم این پسر مطلوم و قوی میتونست شانس بزرگی تو زندگی ما باشه
خدا نکنه عزیزم، نگران نباش خوب میشه
چه جااب ممنون که گفتی چون همه ش دنبال دلیل این خشکی و پوسته پوسته شدن دست و زخمم بودم .
چه آفتی بود که انداختن به جون انسانها، این یه سایت کثیف و وحشتناک بود نمیدونم عاملانش چطوری با خودشون کنار میان
ممنونم از لطفت زهرا جون

سینا دوشنبه 13 اردیبهشت 1400 ساعت 04:09 ب.ظ

مهربانو جان در اینکه حیوانات هم مثل انسانها خوش شانس و بدشانس دارند شکی نیست. تامی مصداق این گفته شاعره که :

گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه
به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد

در مورد زخم دستت فکر می کنم چرک کرده و برای همین درد می کنه و خوب نمیشه. باید برای چرکش یک فکری بکنی.

دقیقا چه شعر با مسمایی
نه سینا چرک نداره ولی جاییه که هی دستم جمع و باز میشه فکر کنم برای همین درد داره

ربولی حسن کور دوشنبه 13 اردیبهشت 1400 ساعت 04:02 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
عجب ماجراهایی داشتین
مراقب باشین زخمتون عفونت نکنه

سلام
نه چکش کردم حواسم هست چرک نداره همون موقع هم شستشو دادم و ضد عفونی کردم

taraaaneh دوشنبه 13 اردیبهشت 1400 ساعت 04:00 ب.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

وای چقدر سختی کشیدی این مدت با حال مریضی
شاید بعضی حیوانات هم مثل بعضی آدمها هستن که هرچقدر تللاش میکنیم که کمکشون کنیم و تغییرشون بدیم نمیشه و آخرش دستهای خومون رو زخمی می کنیم . دردناکه و ولی چاره ای نیست جز جدا شدن ازشون.
حتما زخم دستت خیلی عمیق بوده. اگر تونستی به یک دکتر نشون بده. ضرری نداره. امیدوارم بزودی خوب بشیین همه تون.

ترانه جون زخمم کاملا تمیز و خوبه فکر کنم چون جاییه که هی دستام جمع میشه ، خوب نمیشه و انقدر دردناکه
چی بگم انگار همینطوره این بچه کلا سیستمش با خونه مغایرت داشت

نسرین دوشنبه 13 اردیبهشت 1400 ساعت 03:51 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

خدای من!
تو رو خدا تمرکز کن روی بهبودیتون بعد هزارتا گربه بیار.
هی هر روز می پرسم خوبی؟ میگی خوبم!؟

نه دیگه خیلی از نظر روحی اذیت شدم نسرین جون سه میلیون هزینه کردم ببینم تامی سالمه ازش مراقبت دائمی کنم یا نه ، طفلک بچه خیابون بود کلی مشکل داشت دیگه نمیتونم یکی رو‌بیارم و ازم جدا شه
یک هفته گذشته ولی از ذهنم دور نمیشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد