دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"این روزها"

سلام عزیزای دلم . روزو روزگارتون چطوره؟ خوبید ؟ تعطیلات چه کردید؟ از ترس کرونا تو خونه موندید یا سفر رفتید؟ شایدم مثل ما با افراد خانواده و نزدیکا رفت و آمد  کردید؟ 

به هر حال امیدوارم خوش گذشته باشه و با همین امکانات موجود حال خودتون و اطرافیانتون رو بهتر کرده باشید. 

شارمین جان ، یه لینک داره تو وبلاگش که انواع و اقسام چالش ها رو توش گذاشته و هر وبلاگنویسی به میل خودش میتونه بره چالش انتخاب کنه و در موردش بنویسه 

من دوتا مورد رو انتخاب کردم که به انتخاب شما درموردش نظرم رو بنویسم و با هم گپ بزنیم . 

* ده تا کار کوچیک و معمولی روزمره که حالمون رو خوب میکنه رو بنویسیم 

* درمورد تابوی بکارت بنویسیم 

بیاید زود نظر بدید ببینم رو کدوم موضوع متمرکز بشیم؟

********

یادتونه که پارسال مامان مصی یهو اومد سرجاش بچرخه و حرکت کنه ، رون پاش شکست !! تو این یکسال کلی درد وناراحتی کشید و همیشه هم می گفت احساس میکنم استخون پام لقه . تو همون ویزیت های چند ماه بعد از عمل مشخص شد که استخون جوش نخورده و احساس مامان کاملا درسته . 

اما دکتر هی زمان میداد که ببینیم بالاخره این بافت و استخون ها یه تلاشی برای جوش خوردن میکنند یا نه . 

دکتر علی یگانه فوق تخصص جراحی زانو و لگن رو معرفی کردن ، ایشون هم همین نظر رو داشت ولی گفت قصور پزشکی نبوده. الان باید یه جراحی تکمیلی دیگه انجام بشه و پلاتین ضخیم تری استفاده کنیم . اینکه چه اتفاقاتی افتاد و مراحل جراحی چی بود رو زیاد توضیح نمیدم ، فقط همینقدر بدونید که بیمارستان" محب مهر " هم متاسفانه از اون بی کیفیت های روزگاره و مامان و بقیه ی بیمارا کلی اذیت شدن . جالبه که مامان با گوشیش صدا هارو ضبط کرده که چقدر برای دستشویی رفتن یا مشکلات دیگه ای که داشتن زنگ میزدن و تقاضای نیروی کمکی میکردن و اهمیت نمیدادن وقتی هم میومدن برخوردشون اصلا مناسب نبوده . 

اتاق مامان  دوتخته بود و اون یکی خانومه دیسک کمر عمل کرده بود . اومدن بهش گفتن خودت برو دستشویی انقدر اعصاب مارو خورد نکن!!!

پرسنل بسیار کم سن و سال و سرخوشی داشتن که اصلا مشکلات بیمارا رو متوجه نمیشدن و اهمیت نمیدادن . 

بگذریم .. چیزی که میخوام بگم اینه که همه ی مشکلی که برای مامان به وجود امده و تقریبا دوساله مارو اینهمه درگیر کرده ، بخاطر خوردن یه قرص مکمله که عوارش جانبی وسیعی داره و الان پزشکا کشف کردن یکی از عوارضش ایجاد ترک روی استخوان ران بیماره !!!!!

گفتم که حواستون باشه اگر قرص مکمل استئوفوس 70 میلی گرم هندی خودتون یا اطرافیانتون میخورن حتما با پزشک درمورد عوارض جانبیش صحبت کنید. 

گفتم که با دوتا از همکارام رابطه ی خیلی نزدیک دارم . یکیشون که محمد پایه ی سینما تئاتر و جشنواره رفتنامونه ، اون یکی هم که همون خانواده ی ناز و گلی هستند که گفتم وقتی نشد واحد بغلی مامان اینا رو اجاره کنم، بهشون پیشنهاد دادم و اونا رفتن اجاره ش کردن. 

قبل از کرونا ما پنج نفر بازی های گروهی مثل " اتاق فرار" زیاد با هم میرفتیم بعدشم یه شامی بیرون میخوردیم و کلی خوش میگذشت بهمون. 

چند روز قبل از اینکه من و مهردخت کرونا بگیریم همه خونه ی ما شام دعوت بودن ، استدلالمون هم این بود که ما که همه ش سرکار با همیم و اگر قرار بود از هم بگیریم تا حالا گرفته بودیم، بعد از اینکه من و مهردخت مبتلا شدیم دل تو دلمون نبود که نکنه ما به این طفلکا منتقل کرده باشیم ..


 چون مریم و رضا هم یه دختر کوچولوی دوسال و نیمه دارن خیلی بیشتر نگران بودیم .. تا خدا رو شکر معلوم شد اونشب من و مهردخت به هیچکدومشون ویروس ندادیم . 

پنجشنبه ی این هفته ،  سر کار بودیم قرار بود  شب بریم  خونه ی مریم و رضا .


جای همگی خالی دستگاه پلی استیشن دارن، برنامه ی رقصش رو گذاشتیم و همگی دوتا دوتا رقصیدیم ، چون مدلش اینجوریه که باید شبیه اون کسی که داره تو تی وی می رقصه، برقصیم تا امتیاز بگیریم کلی خنده داره و در نهایت انقدر فعالیت ادم زیاده که مثل موش آبکشیده میشه ادم انقدر عرق میکنه . مهردخت و محمد رقابت تنگاتنگی داشتن و فینالیست های بازی بودن


ساعت سه و نیم نصفه شب بود که دیگه گفتم عاقا بازی بسه بریم خونه هامون . همین که داشتم لباس میپوشیدم دیدم بابا پیغام داد هنوز خونه ی همسایه مونی؟ 

خندیدم نوشتم : آره داریم میریم اگه بیداری میایم پیشتون .

گفت : آره من و مامان جفتی بیداریم. 

خلاصه خداحافظی کردیم و با مهردخت از این خونه پریدیم تو اون خونه . 

رفتیم تا پنج هم خونه مامان اینا بودیم و فیلمای رقص رو نشونشون دادیم اونا هم کلی خندیدن . 

مهردخت هم گیر داده بود بریم پارکینگ پروانه . 

گفتم مهردخت بیا بریم خونه لباس عوض کنیم یه صبحانه بزنیم بعد بریم اونجا، چون من اگه بخوابم دیگه پا نمیشم از خستگی. 

گفت باشه. رفتیم خونه ساعت پنج و ربع بود . مهردخت گفت من باید برای مجله مطلب آماده کنم تو یکم دراز بکش تا من بنویسم بریم.

نشون به اون نشونی که من خوابم برد یه آن دیدم مهردخت بالاسرمه . گفت :مامان بمیرم برات ، بگیر بخواب. 

بعداً گفت: گفتی ، نه بیدااارم الان پامیشم و چرخیدی سمت دیوار و غششششش.


دوباره شنبه این شیطونا گفتن ؛  دوباره جمع بشیم. گفتم پس بیاید خونه ی ما.مریم جون گفت: آخه من بچه ی کوچیک دارم خونه ی خودم راحت تره ، میخواد بخوابه و اینا.. دیدم راست میگه.

 قبول کردم بشرطی که غذا درست نکنه که گفت ظهر غذام خیلی زیاد شد شب میخوریم. 

اونشب بعد از بازی ، مایا خوابید ما هم آخرین فیلم کانجورینگ(The Conjuring) رو که تازه اومده و همه از شماره ی یک دنبالش کردیم و دوسش داریم گذاشتیم و ساعت چهارو نیم تموم شد . (در ژانر ترسناک)


باز جول و پلاسمون رو جمع کردیم که بریم . من یه چیزی خونه ی مامان اینا داشتم باید بر میداشتم . آروم کلید انداختم تا رفتم تو مامان از اتاقش گفت: پدر سوخته ها بیاید اینجا ببینم 


رفتیم دوباره کنارش؛ یه ساعت نشستیم و یکمی ماساژش دادم و مهردخت خودشو براش لوس کرد. دوباره برگشتیم خونه ، دیدم دارسی پرید اومد استقبالمون .

 هرجا میرفتم میومیو کنان میامد مینشست رو به روم و باهام حرف میزد .. فکر کنم حسابی دلش برام تنگ شده بود. 

خلاصه کلی چلوندمش و باهاش بازی کردم ساعت هفت خوابیدم ، یازده و نیم بیدارشدم خونه زندگی رو رسیدم .. مهردخت خانوم هم ساعت سه بعد از ظهر پاشد. 

عصری بابا زنگ زد که دیشب شما اومدین من خواب بودم نمیاید من ببینمتون ؟ گفتم چراااا. الان میام .


مهردخت که درس داشت،  خودم رفتم اونجا، مینا و سینا هم اومدن ، خوب بود دور هم . 


 البته این وسطا یه شب هم با نفس و مهردخت، شام رفتیم رستوران محبوبمون که خیلی به سه تاییمون خوش گذشت. 

این بود خوشبختی های ساده اما باارزش من . 


منتظرم بیاید بگید پست بعدی چه چالشی رو راه بندازیم؟


دوستتون دارم 

**********

اینو شبی که میرفتیم خونه ی مریم و رضا درست کردم 




اینم نظافت شخصی دخملم دارسی در یک روز تعطیل 




نظرات 28 + ارسال نظر
ترنج پنج‌شنبه 3 تیر 1400 ساعت 11:06 ق.ظ http://khoor-shid.blogsky.com

وای، دارسی چه شاهانه خودش رو تمیز میکنه ...

اررره پدر سوخته ی شیییییک

غزال سه‌شنبه 25 خرداد 1400 ساعت 12:06 ق.ظ https://otaaaq.blogsky.com/

سلام مهربانوی نازنین،

ممنون که راجع به اون مکمل و عوارضش نوشتی. امیدوارم که حال مامان مصی هر روز بهتر از دیروز بشه و جراحی تکمیلی عالی پیش رفته باشه.
به به چه تعطیلات خوب و مفرحی همیشه جمعتون جمع باشه.
وای من نمیدونستم کانجرینگ جدید اومده، این هفته باید برم سراغش!

عجب کیک خوشگلی دستورشو توی پست بعدیتون دیدم. ممنونم که با ما به اشتراک گذاشتین مهربانو جان

سلام غزال جان
خواهش عزیزم ممنون از محبتت
اخبار موثق کانجرینگی دست مهردخته
قربونت عزیز جان نوش جونتون باشه

ونوس جمعه 21 خرداد 1400 ساعت 10:51 ب.ظ

سلام خانومه دلبر جانه شیرین قلم و شیرین بیان و شیرین رو و ..
بوی اون کیکت منو تا کهکشان برد. برم ببینم چی شیرین دارم بخورم ..
همیشه خوش باشید خانوم فعال. خوبه ماشالا تا دیروقت بیدارید و استراحتت کمه.. پر انرژی باشی همیشه
دارسی هم که جیگرشو عاشقشم خوشگل خانومو

سلام عزیز دلوووش ووش چه مزه میده لوسم میکنی
کار بدی میکنم ونوسی ولی عادت شده که ترکشم موجب مرررض

آره اون ناناجی مامانه ... عششششق منه

رها جمعه 21 خرداد 1400 ساعت 08:40 ب.ظ

سلام مهربانو جان. خیلی از شیرینی ها و دسرهایی که درست میکنی خوشم می یاد و از اینکه دستورشو برامون میذاری واقعا ممنونم. من خیلی آشپزی و درست کردن دستورهای جدید رو دوست دارم فقط یه سوالی دارم ازت عزیزم. من بخاطر عمل اسلیو که انجام دادم خیلی میترسم دور درست کردن این قبیل دسرها برم چون عاشقشونم میترسم نتونم روی خودم کنترل داشته باشم. شما چطوری میزان مصرف مواد شیرین رو کنترل میکنی؟ که هم لذت درست کردنش رو ببریم هم زیاده روی نشه. ممنون میشم اگه زمانی وقت کردی راهنماییم کنی.

سلام عزززیزم
قربونت رها جون خوشحالم که دوسشون داری
نه دیگه باید کنترل کنی و کم بخوری ، واقعیتش خیلی هم نمیشه ناپرهیزی کرد چون حجم معده هامون کمه ولی خب میشه به تناوب خورد و این خطرناکه .. لطفا با خودت قول و قرار بذار که کم بخوری و بهش پایبند باش. من همیشه سعی میکنم چیزایی که می پزم رو ببرم جایی یا مهمون دعوت کنم که تو خوردنش شریک داشته باشم . دیگه اگه این کارو نکنم کمپلت میبرمش اداره .
میشه از شکر های مصنوعی هم استفاده کنیم ولی بنظرم مزه ش یکمی متفاوت میشه که دوست ندارم .

لیدا جمعه 21 خرداد 1400 ساعت 08:24 ب.ظ

بنظر من اون ده تا کار که حالو خوب میکنه و بنویس.تو این روزا هر چی که حال خودم و مردمو خوب کنه عالیه گفتنش

چشم عزیزم نوشتمشون

ترانه جمعه 21 خرداد 1400 ساعت 06:27 ق.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

"اتاق فرار" رو میدونم چیه چون اینجا هم هست. پارکینگ پروانه رو نمیدونستم که توضیح دادی در جواب یکی از کامنتها.
چقدر خوبه که دور و برت پر ا زآدمهایی هست که دوستشون داری قدر همه شون رو خیلی بدون مخصوصا پدر و مادرت. امیدوارم نگرانیت بابت پای مامان مصی هم بزودی برطرف بشه.
هردو چالش خوبه.
اون قسمت کیک که روشن تره چیه؟پنیره؟


اونجا اتقا فرار هسسست خوبشم هست عزیزم

قربونت نازنینم خدا همه ی ادم خوبا رو نگهدار باشه .
کرم مخصوص هست عزیزم . تو پست بعد فیلم و شرح کاملش رو گذاشتم

ملیکا چهارشنبه 19 خرداد 1400 ساعت 10:58 ب.ظ

سلام مهربانو جان
منم با دوستانی که مورد اول رو انتخاب کردن، موافقم.
آفرین به تو برای برنامه ریزی برای تعطیلات، خیلی عالی.
بهار که زیاد با ما مسافرت نمیره، منم بخاطر اون، دو سالی هست که حتی شمال هم نرفتم.
فقط تو تعطیلات، من و بهار هر شب خونهء خواهرام جمع بودیم.
خانوم جان! لطفا دستور کیک رو هم بذار برامون طبق معمول.
ماشاالله! مطمئنم خوشمزگیش هم به اندازهء ظاهرش عالیه
ای جووووونم از دست این دارسی تمیز.
اصلاح موی گربه ها مخصوصا تو گرما از خیلی جهات خوبه اما دوست دارم با مو باشن.

سلام ملیکا جون
همون اولی رو مینویسم
آخی عزیزم ان شالله به زودی همه چیزعادی بشه و راه سفرها باز بشه .
دستور کیک و کرم روش رو تو پست بعدی نوشتم عزیزم .
بعله کاملا واجبه براشون ولی طفلکیا خیلی زار میشن

نگین چهارشنبه 19 خرداد 1400 ساعت 10:36 ب.ظ http://www.parisima.blogfa.com

به به .. حالم اساسی خوب شد با خوندنت..
الهی که همیشه به شادی و خوشی با عزیزانت دور هم جمع باشید عزیزم ..

اجازه خانوم؟ در مورد اولی بنویسید، به نظرم حال خوب کنه.

وووی ووووی این دارسی کوچولوی ملوس که عین کوکب خانوم تمیز و با سلیقه است! رو هم ببوس و بچلون که خودِ خودِ عشقه،عششششششق

عزیزمی
ممنونم نگین جان
چششم همون اولی رو می نویسم
وااقعا کوکب خانومه

نیکی چهارشنبه 19 خرداد 1400 ساعت 09:10 ب.ظ

سلام عزیزم چقد این پست حس خوبی داد...مخصوصا که هی رفتین خونه مامان بابا ...منم عاشق بازیم از حکم بگیر تا اتاق فرارو پانتومیمو...
در مورد تابوها که هردو رو دوست دارم با قلمتون بخونم
اما مورد اولو بیشتر دوست دارم
چون مورد دوم هم تلخه هم به نظرم حالا حالاها تو ایران تابو باقی می مونه...

سلام نیکی جون
قربونت خوشحالم عزیزم
آررره بازی عاالیه واقعا
آی به چشششششم

ماجد چهارشنبه 19 خرداد 1400 ساعت 06:26 ب.ظ

سلام مهربانو جان
همیشه شاد و راضی باشی
بابا مامان سلامت
ماهم یه شب با بچها فامیل رفتیم باغچه دایی خیلی خوش گذشت
کلی هم خابو فیلم
نتیجه هم که شده هر دورو مینویسی
واقعا لذتی فراوان داره چنین کیکی بیاد تو جمعی که ازاز قبل با خنده کلی انرژی از دست دادی
شاد و مانا باد مهربانو عزیز و همه دوستان اینجا

سلام ماجد عزیز
ممنونم دوست من همچنین .
فعلا همون اولی رو مینویسم
ممنووووونم مهربون

مادر دو دختر چهارشنبه 19 خرداد 1400 ساعت 05:14 ب.ظ

انشالله همیشه خوش و خرم باشین
شما در مورد هر چیزی بنویسید اینقدر ماشالله قلم توانایی داری میتونید قشنگ همه چیزرو باز کنی و خواننده رو کاملا غرق در نوشته هایی زیبایت کنی ، من نظری ندارم ولی مشتاق و منتظرم چون ازش یاد میگیرم
مثل همیشه

مررسی عزیزم
قربون محبتت تو لطف داری دوست من

زهرا..‌. چهارشنبه 19 خرداد 1400 ساعت 12:20 ب.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

چ جالب ک باهم انلاین بودیم
مرررررسی بابت لینک
اینجوری خیلی بهتره ازاون پارکینگه وتوشرایط کروناهم میتونیم بریم...حتماباید بزودی برم،نیازب خریددارم
یه چی میخوام بگم شایدخنده داره ولی خیلی وقتا ک بیرونم ب ادمای دوربرم نگاه میکنم تاشایدشمارو توجمعیت ببینم
راسی کیکتون هم عالی شده

ای جاانم من رفتم جلسه الان اومدم
خواهش
اره بابا اون پارکینگ خیلی شیب داشت انقدرم سقفش کوتاه بود اکسیژن کم میامد من دیگه حالت خفگی بهم دست میداد اگر تو کرونا میرفتیم اونجا ، ویروسش سه تا جهش پیدا می کرد
عززززیز دلم بخدا منم همینطورم گاهی با بعضیا چشم تو چشم میشم میگم مهربانو فکر کن یکی از دوستای وبلاگیت بود
فداای تو آموزشش رو میذارم درست کنید عاالیه

زهرا..‌. چهارشنبه 19 خرداد 1400 ساعت 11:38 ق.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام عزیزم من کلا چالش دوست دارم باهردوگزینه هم موافقم
ولی اگ هرکدوم انتخاب شد بنظرم درموردتابو بکارت هم اگ امکانش هست بنویسید
الان حال مامان مصی چطوره گلم؟ ممنون ک اسم دارو رونوشتی
پارکینگ پروانه قبل ازشرایطکرونا زیادمیرفتیم ولی خیلی وقته نرفتم و واقعا دلم میخوادک برم....شنیدم دیگ توپارکینگ نیستن ولی جای جدیدشو نمیدونم شمامیدونید کجاست؟ اونجاهم جمعه هاصب بساط میکنن؟
همسرم خیلی اتاق فرار دوستداشت بریم ولی من یکم راستشو بخوای میترسم وتاحالانرفتم وفقط بخاطر تاریکیش

سلام زهرا جون
خودمم خیلی اون موضوع دوم برام مهمه حتما براش تو یه پست می نویسم .
بله عزیزم هسسست احتمالا ما این هفته بریم
جمعه بازار پروانه که قبلا در پارکینگ پروانه واقع در خیابان جمهوری برگزار می شد در حال حاضر به باغ هنر در اراضی عباس آباد در همسایگی باغ کتاب تهران منتقل شده است
اینم لینکش
https://bagheketab.com/FAQ/ID/3783/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%BA-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%AF-

اینم یکی دیگه

https://www.hamshahrionline.ir/news/577898/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%BA-%D9%87%D9%86%D8%B1-%D8%A2%D9%85%D8%AF-%D8%AC%D9%85%D8%B9%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87-%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B2-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%B6%DB%8C-%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3-%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF


بله الانم جمعه صبحه
نترس خیلی باحاله ترس و لرزش کیف داره

یاسی چهارشنبه 19 خرداد 1400 ساعت 08:43 ق.ظ

سلام مهربانو جانم
امیدوارم که همیشه به شادی دور هم جمع بشین و سایه والدین عزیزت همیشه مستدام باشه...دستور این دسر خوشمزه چیه؟ خیلی هوس انگیزه بخدا...

سلام عزیز دل
ممنون یاسی جون الهی امین خدا عزیزانت رو نگهداره.
تو این پست جدید میذارمش مفصل با فیلم

نگار چهارشنبه 19 خرداد 1400 ساعت 12:56 ق.ظ http://Neli2026.blogfa.com

سلام
دوست دارم هر دو موضوع رو بخونم.

سلام
مثل خودم به دوتاش علاقه داری

سپیده چهارشنبه 19 خرداد 1400 ساعت 12:04 ق.ظ http://Detari.blogfa.com

خوشحالم که تعطیلات خوبی داشتین و انشالله هر چه زودتر مادر عزیزتون هم سلامتی کامل بدست بیارن. در مورد چالش من شماره دو انتخاب می‌کنم!

ممنونم عزیزم الهی عزیزانت سلامت باشن.
چالش جنجالی شماره دو

غریبه سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 11:33 ب.ظ

با درود
تابو
همین جهازی است که پدر به دختر می دهد
آخه کجای دنیا رسم است از شیر شتر تا جان آدمیزاد را همراه دختر به خونه ی شوهر بفرستیم
تازه امروز حاج خانم گفت کیسه را شل کن‌از این روزها که بچه اش دنیا می یاد باید یک جهاز دوباره تهیه کنی
به قولی یک دختر که خونه ی بخت می ره تا پایان عمر آدم باید خدمات بعد آن را هم بدهد

درود بر شما
آآخه چرا انجامش میدین؟؟ اولا که اصلا رسمش خوب نیست حالا اگه اصرار دارید خیلی خیلی باید مختصر باشه

عمه خانم سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 06:28 ب.ظ

من هردوتاش را دوس دارم
تازه میخواستم برای زانوم برم اسم این دکتر را سرچ کنم و وقت بگیرما
نفس خان شرکت ندارند تو این دورهمی ها؟ خودم میدونم فضولم مهربانوجان، بروم نیار

مثل خودمی
دکترش خوبه که بگو هر اطلاعاتی خواستی عزیزم برای زانو دکتر فراهینی یا یگانه رو برو

نه عزیزم نیست به همون دلایلی که اصلا تو داستان کویر و باران خوندی . این چه حرفیه فضول کدومه ؟؟ تو فقط کنجکاوی. اگه نخوام جواب نمیدم عزیز دلم .

نسرین سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 12:57 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

الآن امتحان کردم شد و دیدم.
چرا موهای این بیچاره رو از ته میزنی و این شکلیش می کنی آخه؟! کتک میخوای؟
باور کن داره دنبال موهای خوشگلش می گرده... نُچ نچ نچ از دست تو


لازمه عزیزم سالی دوبار تقریبا باید کوتاه بشه بخاطر خودشون

طیبه تی تی سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 11:27 ق.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام عزیز دلم
خوشحالم تعطیلات ارتهالیدی خوبی داشتید و خوش گذشته ، خوشحالم به مامان بابا تندتند سر می زنید
و حالشون خوبه
به نظر من هم درباره ی جفت چالش ها بنویس، تو شجاعت و هنرش رو داری که با احترام و ادب چالش دوم رو هم بنویسی.من قطعا با نامی غیر از نام خودم، کامنت خواهم گذاشت.والا دیگه از خواننده جماعت اونم در یک وبلاگ دیگه می ترسم عزیزم( به خودت راستش رو میگم که کی هستم)
ولی باز صلاح و اولویت رو خودت تشخیص میدی.

سلام به روی ماهت
ممنونم نازنین . عزیزمی تو
ای جان این صداقتت منو کشته

غریبه سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 11:14 ق.ظ

با درود
همین طور در فراق مسافرتها و تور ها اگه دورهمی محافظت شده باشد عالی است
ما هم عروس براذر را پاگشا کردیم خوش گذشت
بابا عباس و مامان مصی هم حوصله شون عینهو حاج خانم ما سر میره
مراب زنگ می زنه به بچه ها چرا نمی آیید
میگم‌اینقدر به دخترا نگو بیایند
فردا شوهر ها میگن یا ما یا خونه
ننه ات

خوش و سر حال باشید

درود برشما
بسلامتی ان شالله سفره تون پر برکت باشه جوان ها هم خوشبخت بشن
بله خیلی دلتنگ میشن هم مینا ازدواج کرد هم مهرداد رفت کانادا حسابی تنها شدن .
همچنین

متولد ماه مهر سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 09:33 ق.ظ

سلام عزیزم، من دوست دارم هر دو موضوع را بنویسی تا تحلیلت را بدونم. آفرین به شما که تعطیلات را به نحو احسن گذراندید.
راستی حال مامان دیگه الان خوب هست؟

سلام عزیز دل
مورد اول بیشترین رای رو آورده تا حالا .. ولی مورد دوم هم اهمیت خاصی داره و حتما درموردش مینویسم یه موقع دیگه .. ( زری جون خوب منو شناخته)
بله خدا رو شکر خیلی بهتره و نقاهتش رو بهتر از قبل می گذرونه عزیزم مرسی که پرسیدی

فرزانه سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 09:06 ق.ظ

سلام مهربانو جان
پیشنهاد من هم برای مورد اول هست. راستش انقدر همه خسته ند که حوصله بحث های سنگین را ندارند . همون دلخوشی های کوچیک زندگی خیلی حال خوب کن تره

سلام فرزانه جون
عااالیه
عزززیزم چشششم

سینا سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 09:03 ق.ظ

"اتاق فرار" و "پارکینگ پروانه" رو متوجه نشدم چی هستند؟ اون موقع که من ایران بودم این چیزها نبود.

در مورد چالش هم که پرسیدی، راستش من با هیچ نوع چالشی میونه ندارم.

خیلی برام جالبه که تو نصف شب یا صبح زود میری پیش پدر و مادرت. در خونه پدر من از قدیم از ساعت ۱ تا ۵ بعدازظهر و از ساعت ۱۰ شب تا ۸ صبح مقررات خاموشی برقرار بوده و هنوز هم هست.

سینا جون اتاق فرار یه جور بازیه که چند نفر تیم میشیم میریم تو یه ساختمون که بازی های مختلفی طراحی شده و تقریبا همه معمایی هستند . هر کدوم یه داستانی دارن مثلا فرض کن چشمات رو میبندن و تو رو از راهی که ندیدی وارد یه اتاق میکنند چشماتو باز میکنی میبینی سه تا جنازه رو تخته و یه سری علامت ها و کد ها هستند که باید ازشون رمز گشایی کنی و قفل ها رو باز کنی و وارد اتاق های بعد و مراحل بعد بشی ، این وسطا یهو خاموشی میشه و وقتی روشن میشه میبینی یه موجود وحشتناک کنارته و باید فرار کنی یا یکی با اره برقی افتاده دنبالت ... خلاصه نهایتا" همه ی قفل ها رو باز میکنید و دستجمعی میاین بیرون .
ما از قبل تلفن می کردیم و بازی مورد نظرمون رو رزرو می کردیم و همیشه با هم می رفتین اعضای ثابت من و مهردخت و محمد و مریم و رضا بودیم حالا چند بار خواهر و برادر مریم و رضا یا مینا و سینا و مهرداد هم باهامون بودن . یادش بخیر با مهرداد رفتیم بار اولش بود چقدر جیغ کشیدیم و خوردیم زمین و خندیدیم .
هیجانش خیلی بالاست نمیدونم چجوریه باوجودی که میدونیم بازیه بازم میترسیم
البته تو کشورهای مختلف خیلی خیلی بازی ها مجهزن و داستان های خیلی خوبی دارن . سرچ کن گوگل ببین چه خبره
درمورد پارکینگ پروانه باید بگم اصلا جدید نیست .
تقریبا رو به وی ساختمون پلاسکو یه پارکینگ بزرگ هست که مربوط به پاساژ پروانه ست اونجا روزای جمعه مردم بساط می کردن و بنظرم قشنگترین و خاص ترین و گاهی کمیاب ترین اجناس رو می فروشن . اگر به اجناس عتیقه و بیشتر هنری علاقمند باشی اونجا برات بهشته.
البته میشه گفت سبک وینتیج رو اگر دوست داشته باشی اونجا بهشتته من و مهردخت غش میکنیم براش.
خلاصه که پارکینگ پروانه پاتوق هنرمندان هم هست ولی کمتر از دوساله که تعطیل شده و ما مدتی غصه ش رو می خوردیم که فهمیدیم به باغ کتاب منتقل شده ، هنوز مکان جدیدش رو نرفتیم ولی بنظرم بهتر از پارکینگ با شیب وحشتناک و عدم تهویه ی پارکینگه .
چرا چالش دوست نداری سینا جون؟ من مینویسم تو میخونی بدت میاد؟؟
آره واقعا خونه ی پدرو مادرِ من تنها جای دنیاست که بدون هماهنگی میریم . خودمون کلید داریم و اونا همیشه چشم انتظار ما هستن

افروز سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 09:01 ق.ظ

ما هم تعطیلات رو دور هم بودیم و تا صبح مافیا بازی میکردیم،( از نهمت های داشتن خانواده شلوغ)
در مورد ده تا کار کوچیک و معمولی بنویس عزیزم

آخ آخ مافیاا عشق من
خدا نگهدارتون باشه افروز جان و همیشه به خوشی دور هم جمع بشید
چشششم خیلی هم عالی

نسرین سه‌شنبه 18 خرداد 1400 ساعت 01:33 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

خیلی نگران مامانت بودم و خوشحالم عمل دومشون با موفقیت انجام شد و بسلامتی مرخص شدن.
عزیزم من بخاطر اینکه جنبهء مثبت قضیه بیشتره، پیشنهادم بر مورد اوله. ده دلیل خوشحال شدن های ساده زندگی که حالمونو خوب میکنه.
اما در مورد این کیک و غذاهای خوشگلی که عکسا و ویدیوهاشونو میذاری باید بگم: نمی بخشمت. خودت می دونی چرا
ویدیوی دارسی کار نمیکنه ولی خب چون بنظر میاد مشغول طهارت گرفتنه ایرادی بهت نمی گیرم
دوستت دارم خانم گلی

عزززیزم ممنونتم .
مینویسمش عزیزم

آرررره میدونم
کار میکنه هااا برای من قشنگ پخش میشه دوستان دیگه خبر بدن که درسته یا نه لدفن

من بیشتر آبجی بزرگه

ربولی حسن کور دوشنبه 17 خرداد 1400 ساعت 06:47 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
درباره این که چی بنویسین که من چیزی نمیگم این وبلاگ شماست و هرچیزی که صلاح دونستین میتونین توش بنویسین
درباره مهمونی هم خوش به حالتون که دوستانی دارین که این قدر باهاشون راحتین. اون بازیو توی یه شهربازی توی تایلند دیدم و امیدوارم به زودی توی شهر بازی های خودمون هم ببینمش
به اسم اون قرص نمیخوره بخواد عوارض استخوانی بده! آدم دیگه به قرص هم نمیتونه اعتماد کنه!
اما خودمونیم چقدر توی دورکاری مراقب هستین و از خونه بیرون نمیرین

سلام دکتر جان
ممنونم
امیدوارم ولی شهربازیای خودمون خیلی باید به روز بشه حالا برنامه ی رقص پیشکششون
اصلا این قرص برای مهار تخریب استخوان تجویز میشه
متاسفانه عوارض وسیعی داره تازه یکیش این بلاییه که سر مامان اورده و مخصوص کسانیه که طولانی مدت استفاده کردن .
البته این که تعطیلات (ارتحالیدی) بود ولی تو دور کاری هاا خییییییلی مراقبیم

زری .. دوشنبه 17 خرداد 1400 ساعت 06:25 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

فکر کنم آخرش جفتش را بنویسی اما من گزینه اول را انتخاب میکنم :))
خیلی خوبه که آدم با دوستهاش اینطوری چند روز را پشت سر هم خوش بگذرونه، من هم این ارتباطات را دوست دارم حتی یه موقع هایی از مسافرت رفتن هم بیشتر دوست دارم چون تایم بیشتری برای معاشرت هست و هم اینکه کمتر خسته میشم:)
آهااان مامان بابات عاااالی اند و خیلی خوبه بهشون سر میزنید و اینقدر دور هم جمع میشوید و قدر این روزها را میدونید.
کیک عااالی بود، لایه ی روی کیک که زیر توت فرنگی ها بود چی بود؟

منم همینطور
آره واقعا دیگه همه مون یاد گرفتیم زندگی به مویی بنده و به لحظه ی بعدش اعتباری نیست
یه نوع کرم خوشمزه و آسون . پست بعد اموزشش رو میذارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد