دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

آرزوهایی که شاید هیچوقت برآورده نشه

لیست چالش های شارمین رو گذاشتم پیش روم و میخوام درموردشون بنویسم، خیلی هاشون برام جذابیت خاصی دارن و انتخاب سخته ، ولی الان دوست دارم  شماره هجده رو بنویسم  


"ده مورد از فانتزی هایی که تو ذهنم هستند و دوست دارم اتفاق بیفتن ولی ممکنه خیلی دور و دراز باشه و هیچوقت اتفاق نیفته"

البته نمیدونم چند تا میشه .


1-یعنی ممکنه یه روز  ایرانمون  تبدیل به یکی از کشورهای مرفه و امن دنیا بشه که خیلی ها آرزوی زندگی در اون رو داشته باشن؟ یه چیزی مثل دانمارک؟ خُب چیه؟ گفته آرزوی محال هم میشه دیگه... 

2- دلم میخواد ماشین زمان داشته باشم و تو دوره های مختلف تاریخ سرک بکشم. 

3- دلم میخواد برگردم به سالهای خیلی قبل ، تقریبا به پایان کودکی و اوایل نوجوونیم. میخوام روی بدنم خیلی کار کنم ، ورزش و  همراهش تغذیه ی درست رو پیش بگیرم . 

4-کاش میشد به آرزوی بزرگم برسم و پزشک بشم .

5-دلم میخواد یه روز یه خیریه ی بزرگ و موفق  و یه پناهگاه بزرگ برای حیوانات  تاسیس کنم . 

6- برم پیش نسرین جون و تو بالکن قشنگ خونه ش بشینم و کلی گپ بزنیم ، این احساس رو درمورد سینا، مانلی و همزادم نادی هم دارم.  البته که این آرزو رو در مورد تک تک دوستای عزیز وبلاگیم دارم ولی میدونید که هم اسم همگی رو نمیتونم ببرم، هم سابقه ی دوستی و رفاقتم با این افراد خیلی عمیق و خانوادگیه  .

7-برای بعد از بازنشستگیم یه کافه ی دنج کوچولو دلم میخواد که مشتری های ثابت و خونگرمی داشته باشه . براشون با عشق خوراکی های خوشمزه آماده کنم و اونا هم کافه ی من رو یه جایی فرا تر از یک کافه بدونند .. مثل یه جایی برای خاطره سازی و ارامش و عشق . 

8-دوست دارم بازیگری رو هم امتحان کنم . 

9-موفقیت مهردخت رو ببینم و مطمئن باشم از زندگیش رضایت داره ، برند خودش رو  تاسیس کنه و خوشنام و خوشبخت باشه و البته خیلی ثروتمند( میدونم به این موضوع اهمیت خاصی میده).

10-با نفس یه گوشه ی دنیا هر جا باشه مهم نیست فقط آرامش  و خوشبختی داشته باشیم، زندگی کنیم.

خُب اینم لیست ده تا از آرزوهای من که بعضیاش غیر قابل برآورده شدنه 

**** 

راستی هفته ی پیش همون دوستم که حامی و امدادگر گربه هاست بهم پیام داد که یه پسر کوچولوی سالم از نظر آزمایشات بیوشیمیِ دُم بریده داریم که تازه جراحی شده، تا بخیه های دُمش کشیده بشه یا باید تو قفس و پانسیون باشه که هم گناه داره هم هزینه ، یا باید یه خونه ی امن بره . ازم پرسید که میتونم خونه ی امن بهش بدم؟ 

قبول کردم و از سه شنبه ی پیش اومده خونه مون . 

عین موش کوچولوعه ولی انقدر بازیگوشه که حد نداره . 

از درو دیوار و سرو کله مون بالا پایین میره ، بچه م دارسی با دیدنش هنگ کرده ، دو شب اول یه فیف و غر غری بهش می کرد ولی الان کلا جا زده و فقط با تعجب و نگاه های عاقل اندر سفیه بهش نگاه میکنه . 

خیلی بامزه س وقتی دارسی حواسش نیست میره پشت دارسی می ایسته و دست میزنه به دمش و فرار میکنه . فکر کنم قصدش اینه که دارسی رو  وادار به بازی کردن کنه 

حتما می پرسید اسمش چیه؟ باید بگم از اونجایی که مهردخت عاشق تام (شخصیت دوست داشتنی کارتون تام و جریه) هر گربه ی پسری که بیاد خونه ی ما اسمش تام میشه . 

اینم بگم که مهردخت قصد این که اجازه بده تامی بعد از کشیدن بخیه های دمش از پیشمون بره رو نداره و میگه من عاشق گربه ی بازیگوش بودم تو چطور دلت میاد این بچه بره خیابون 

بهش میگم مامان جون من بجز دارسی میتونم سرپرست یه گربه ی دیگه باشم و ترجیح میدم اون گربه معلولیتی داشته باشه که زندگی براش بیرون از خونه خیلی سخت باشه و درضمن شانس واگذاریشم خیلی کم باشه . این بچه هم خیلی خوب از پس زندگی بیرون برمیاد هم شانس واگذاری داره . 

حالا فعلا نمیدونم چی میشه .. همه ش دارم باخودم منطقی صحبت میکنم که وابسته ش نشم ، ولی همین الان که خونه نیستم دلم براش تنگ شده . 








 

نظرات 59 + ارسال نظر
ملیکا دوشنبه 31 خرداد 1400 ساعت 10:57 ق.ظ

سلام مهربانو جان
چه آرزوهای جالبی…!
بعضیاشو منم داشتم، مثل پزشک شدن، حتی برای کنکور،قرار شد کلاس هاش رو هم ثبت نام کنم، بادم هست سال ۶۳ برای کلاس هاش ۴۵ هزار تومن می خواستند که قرار شد نصفش رو اول پرداخت کنم و نصفش رو بعد اما! اتفاقی افتاد که نشد…!
مهربانو جان خیلی از آرزوهات رو الآن هم می تونی دنبال کنی، مطمئنم تو هر کدوم مثل همین حالا، بهترین خودت میشی!
به قول حافظ:
گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش

سلام خانوم گل

آخی عززیزم چه جالب .
واقعیتش اداره خیلی پامو بسته نمیدونم چکار کنم از نظر اقتصادی هم خیلی سخت شده ، تصمیم گیری سخته بزنم خودمو بازنشست کنم و از اون طرف کافه هم بازدهی نداشته باشه اذیت میشم
ممنونم از کامنت قشنگت

الی دوشنبه 31 خرداد 1400 ساعت 10:14 ق.ظ https://elimehr.blogsky.com/

امیدوارم به همه آرزوهات برسی
اون مورد 7 خیلی دوست داشتنی بود کاش بتونی تبدیلش کنی به "کافه کتاب" شعبه دوم هم بزن شیراز خودم یه تنه مشتریش میشم

ممنونم قربونت
وااای چقدر دلم میخواد
عااشقتم دختر شیرازی

رها دوشنبه 31 خرداد 1400 ساعت 08:38 ق.ظ

سلام مهربانو جان. بابت رمز باز هم ازت تشکر میکنم عزیزم. همه قسمتهای داستان رو خوندم و برای برادر عزیزت آرزوی موفقیت و شادکامی در روزهای پیش رو دارم. آدمهایی که سختی های بیشتری در زندگی میکشند قدر روزهای خوش رو بیشتر میدونند و لایق بهترینها هستند.
عزیزم امیدوارم همه آرزوهات رنگ حقیقت به خودشون بگیره. من هم عاشق اینم که یه کافه دنج برای خودم داشته باشم که توش بوی قهوه و انواع کیکها بیاد و شاهد آرامش و عشق آدمها باشم. امیدوارم خیلی زود شاهد موفقیتهای دختر قشنگت باشی و در کنار همراه زندگیت در آرامش روزگار بگذرونید.

سلام عزیز دلم
ممنونم درست میگی رها جون
ای جاان پس بخشی از ارزوهامون مشترکه . امیدوارم هر دو بهش برسیم .
بازم یه دنیا ممنونم دوست گلم

رها دوشنبه 31 خرداد 1400 ساعت 01:25 ق.ظ

مهربان بانوی عزیزم همیشه بدون که دوست دارم و همیشه با خوندنت درهای جدیدی از زندگی به روم باز میشه تو چقدر بزرگی کاش منم می تونستم تو این شرایط سختم مثل تو باشم کاش شجاعت، بزرگی ، مهربونی و جسارت تو رو داشتم شاید ربطی به این پست نداشت ولی ی لحظه اشکم جاری شد و این حرفا تو ذهنم گذشت منم برات نوشتم

عززیزم قربون محبتت چقدر لطف داری به من رها جون
مرررسی که امروزم رو ساختی با این مهربونیت

سوفی یکشنبه 30 خرداد 1400 ساعت 10:21 ب.ظ

توی ماشین نشستم و دارم مثل همیشه کیف می کنم از خوندنتون و با بدجنسی کامل کامنت نمیذارم شوخی. به خدا بارها کامنت گذاشتم و بلاگ اسکای کامنت هامو قورت داده. امیدوارم این یکی رو سالم تحویل ده که تشویق شم
جای مهردخت جان خالی. داریم از فیلم جدید تام و جری برمی گردیم. خیلی باحال بود داستان فیلم و البته بعد از یک سال و اندی سینما رفتن.
دوست تون دارم بانوی مهر.
الهی به خیلی از این آرزوهای زیبا برسید.

ای جااان عزیزم کامنتت ثبت شده خیلی هم کامل و خوب
وااای واقعا جاش خالی
ممنونم نازنین

لیدا یکشنبه 30 خرداد 1400 ساعت 10:13 ب.ظ

در مورد ۱ تا ۴ منم مثل توام.گاهی وقتا فکر میکنم اینقدر درسخون و زرنگ بودم.همیشه شاگرد اول یا بندرت دوم میشدم.چه فایده.گاهی به حال خودم افسوس میخورم موقعیت های خوب کاریم رو از دست دادم،هیچی نشدم.

بببین چقدر سخته ما که این احساس رو داریم ، بچه هامون رو متقاعد کنیم که درس بخونید

ربولی حسن کور یکشنبه 30 خرداد 1400 ساعت 08:04 ب.ظ

سلام
تامی رو میگم عمل کردین

سلام
آهااا .. من نکردم البته اگه پیشم میموند حتما این کار رو می کردم . باور کنید عقیم سازی برای حیوانات بهترین راهه به زودی در این مورد یه پست می نویسم .

ربولی حسن کور یکشنبه 30 خرداد 1400 ساعت 06:22 ب.ظ

سلام
دارسی دختره؟ ای وای ببخشید
من دیدم تا پای اون تامی سابق به خونه تون رسید رفتین مقطوع النسلش کردین

سلام
نه باباااا آقای دکتر تاریخا رو اشتباه می کنید
دارسی 20 اردیبهشت 2 سالش تموم شد تقریبا 6ماهه بود که عمل شد .

ربولی حسن کور یکشنبه 30 خرداد 1400 ساعت 05:26 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
به نظر من که بیشترشون احتمال برآورده شدن دارند. حداقل شش تای آخر
اما در مورد چهار نمیدونین چه خیری از سرتون گذشته حداقلش اینه که با جناب نفس آشنا نمیشدین.
هر گربه پسری میاد خونه تون میشه تام؟ حتی دارسی؟!

سلام آقای همکار در آرزوهای من
والا درست میگید میشه گفت تعداد اونایی که احتمال براورده شدنشون هست از اون یکی ها بیشتره ولی متاسفانه من عینک بدبینی به چشمم زده بودم
همه ی عشق و علاقه م برای پزشک شدن بخاطر این بود که درد و رنج موجودات دیگه رو کم کنم و این احساس رو از 5-6 سالگیم به این طرف داشتم . یادمه مامان اولین بار که قصه ی فلورانس نایتینگل رو برام تعریف کرد من ارزو کردم مهربانو نایتینگل بعدی جهان باشم
شایدم نفس مریض خودم میشد و الان هی راه می رفت می گفت الهی تب کنم ...
دارسی که پسر نیست آقای دکتر، سوتی دادین که
ولی به هر حال مهردخت دلش یه تام میخواد حالا انقدر گربه پسر میاره اسمشو میذاره تام تا بالاخره یکیشون موندگار بشن خونمون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد