دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

بچه های دوم

نمای داخلی منزل آقا و خانم روزبهانی ، تقریباً همه چیز برای صرف شام آماده ست . آقای روزبهانی رو به خانم می پرسد: 


- دیر نکردن؟ 

-نه، همه شاغلند و بچه ی کوچیک دارند، دیگه کم کم پیداشون میشه . 

آقای روزبهانی سری به علامت تایید جنباند و دوباره مشغول خوندن کتابی که از قبل مطالعه می کرد شد. 

چیزی نگذشت که فریبا، دختر دومشون همراه  همسر و دختر یازده ساله و پسرچهار ساله شون از راه رسیدند. 

هنوز چیزی از آمدنشون نگذشته بود که پسر آخر خانواده ی روزبهانی همراه همسر جوان و دختر کوچولوی یک ساله شون هم از راه رسیدند. 

آقایون  مشغول حرف های معمولِ روز و گله از قیمت هایی که هر روز سر به فلک میکشید  بودند، خانم ها هم در حال آماده کردن  میز شام بودند که نگرانی و تلاش بیهوده ی فریبا برای پیدا کردن تلفن همراهش، توجه بقیه رو جلب کرد. 


-چی شده فریبا؟ 

- باز این بچه (اشاره به پسر چهارساله شون) معلوم نیست گوشی منو کجا انداخته . 

- خب پیدا میشه نگران نباش 

- نمیشه آخه من امروز آنکال هستم ، هر لحظه که تماس بگیرن باید خودمو برسونم بیمارستان .  

همه دست به دست هم دادن و دنبال گوشی مورد نظر گشتند .. در این میون پسر بچه درمقابل سوالات پی در پی دیگران ازش که می پرسیدن" گوشی رو چکار کردی ؟" فکر می کرد بازی و سرگرمیه ، ذوق می کرد و می خندید و فرار می کرد . 

خواهر یازده ساله ش هم زیر لب می خندید و ماجرا رو نظارت می کرد . 

بالاخره یه جای خیلی عجیب، گوشی که بی صدا شده بود، پیدا شد . 


همه خسته و عصبی و کلافه شام رو خوردند . همه ی گوشی ها ، بجز گوشیِ عروس خانوم که از بدو  ورود تو کیفش مونده بود ، گوشه ی میز  تلویزیون جاخوش کرده بودند . 


شام رو خوردند و جمع و جور ها انجام شد . 


فریبا که هنوز عصبی بنظر می رسید ، گفت : بهتره من برگردم خونه م . 

خانم روزبهانی هم گفت: آره مادر ، تو برو خونه دیر وقت شد دیگه .


فریبا رفت که پسر بچه ی بازیگوشش رو آماده کنه . دوباره با ناراحتی گفت: گوشیم کوووو؟؟


همه با تعجب به سمت فریبا برگشتند.. از قیافه ی مستاصل فریبا، عجز و ناراحتی نمایان بود . 

بقیه هم دنبال گوشی هاشون بودند .. معلوم شد اینبارگوشی همه غیب شده . 


فریبا ضمن اینکه پسر بچه ی چهارساله ش رو به باد کتک گرفته بود. زیر لب می گفت :" من نباید تا شما دوتا بزرگ شدید، از خونه بیرون بیام . 


هر کس دنبال گوشیِ خودش می گشت ، جو ناراحت کننده ای بود ، این میون فقط قطع برق رو کم داشتند  که اون هم اضافه شد. 


عروس خانوم سراغ کیفش رفت، گوشیش رو برداشت ضمن اینکه چراغ قوه ش رو روشن می کرد به تلفن های بقیه هم زنگ میزد تا پیداشون کنه ولی موفق نمیشد چون کسی که این افتضاح رو ببار آورده بود ، بقیه ی گوشی ها رو سایلنت هم کرده بود . 


بالاخره با بدبختی فراوون هر گوشی از یه سوراخ پیدا شد .


 پسر بچه ی کوچتر هم کتکش رو خورد و تاوان رفتار زشتش رو هم  پس داد . امااا این میونه کسی به اصل ماجرا فکر نکرد . 


اینکه بچه ی چهارساله با سرعت، همه ی گوشی ها رو از برند های مختلف ، بیصدا کنه و هر کدومشون رو جایی  پنهان کنه اصلا قابل باور  نیست . 

همه ی این آتیش ها ازدامن اون دختر بچه ی یازده ساله بلند میشد و هییچ کس حواسش نبود. 

*******

دوباره به یکی از سوژه های رفتار اشتباه رسیدیم .


 اینکه پدر و مادر ی بدون مجهز شدن به سلاح مهم تربیت درست ، بچه های دوم و سوم رو به دنیا میارن و  میتونن باعث فجایع اسفناکی بشن که کوچکترینش همین خرابکاری ها و انداختن گردن بچه ی کوچکتره که نهایتاً با کتک خوردن و آسیب دیدن فرزندِ کوچکتر ، حس حسادت  فرزند بزرگتر ، ارضاء میشه. 


خب حالا مقصر کیه؟ 

آیا خواهر یازده ساله روح شیطانی داره ؟ خبیثه؟ ناسازگاره؟؟کدومشه؟


 بنظر من که هیچکدوم از اینها نیست ، 


اون فقط یه کوچولویِ طفلکیه که گرفتار تله ی رها شدگیه و این حس ناخوشایند رو اگر درمان نکنه، تا آخر عمرش یدک میکشه و بابتش هزار تا تصمیم غلط می گیره و انتخاب های غلط تر میکنه چون فقط حس میکنه که دیگه توجه و محبت لازم رو از پدر و مادرش که تا قبل از به دنیا اومدن این مزاحم ، بهترین پناه و عشقش بودند ، نمیگیره. 


دوستم که عروس خانوم این داستان بود ، ماجرا رو تعریف میکرد و من رفته بودم تاااا سالهای خیلی دور 


همونجا که تو کشور بلژیک و آسمون مه آلود شهر بروکسل نشسته بودم جلوی پنجره ی آشپزخونه ی کوچولومون و داشتم آب پرتقال خوشمزه ای که خاله سیمین( همسر یکی از هم دوره ای های بابا ) داده بود دستم که بخورم و زودتر بزرگ شم  تابتونم با برادر کوچولویی که همون موقع داشت به دنیا می اومد تا دنیای تنهایی من رو پر از شادی کنه، بازی کنم . 


قبل از به دنیا اومدن بردیا ، بیمارستانی که مامان تحت نظر بود و باید اونجا زایمان میکرد ، برای مادران و پدرانی  که برای دومین بار به بعد داشتن پدر و مادر میشدن کلاس های آموزشی ترتیب داده بودند و یادشون میدادند که چطور رفتار کنند تا بچه ی اول با آغوش باز پذیرای مسافر کوچولوی جدیدشون باشه . 


یادم میاد انقدر همه خوب،  کارشون رو انجام دادند که من تا چند سال بعد از تولد بردیا فکر می کردم اینکه پدر و مادرم تصمیم گرفتن بچه دار بشن،  صرفاً بخاطر من بوده و درست مثل اینکه رفتن یه هدیه ی خیلی خیلی بزرگ و با ارزش برای من تهیه کردن . 

******

میدونم این موضوع فرزند دوم و حسادت  اولی ها ، تکراری بود  ولی چون  از اهمیت خاصی برخورداره ، نتونستم چیزی که دوستم تعریف کرده بود رو  براتون نگم.


راستی شنبه بعد از ظهر نوبت چک آپ نفس بود ، با هم رفتیم کولونوسکوپی ، مثل همیشه یه پولیپ  کوچیک رو ازش جدا کرده بودند که بردم پاتولوژی تحویل دادم و جوابش بیستم آماده میشه . 


دعا کنید چیز خاصی نباشه باز . 


دوستتون دارم 

نظرات 28 + ارسال نظر
نگین یکشنبه 20 تیر 1400 ساعت 10:20 ب.ظ http://www.parisima.blogfa.com

الهی بگردم چقدر دلم برای اون بچه سوخت

مهربانو جان با اجازه ت من میخوام از تجربیاتم در مورد بزرگ کردن بچه هام بنویسم شاید هم به درد یک نفر خورد ...

وقتی پسرم دنیا اومد من سعی میکردم دخترم (که پنج سالش بود) رو در تمام مراحل نگهداری و مراقبت پسرم شریک کنم. و هر کاری برای نوزاد انجام میدادم مدام برای دخترم توضیح میدادم که برای تو هم دقیقا همین کارها رو کردم و تو خیلی بچه خوب و آرومی بودی و اصلا منو اذیت نمیکردی. مثلا وقتی میخواستم به پسرم شیر بدم به دخترم میگفتم نی نی گرسنه ست، به نظرت بهش شیر بدیم یا بذاریم گرسنه بمونه؟ الهی بگردم دخترم هم میگفت آره شیرش بدیم گناه داره!! ( البته الان که فکر میکنم میبینم اگه مثلا میگفت نه لازم نکرده شیرش بدی، من باید چه خاکی به سرم میکردم؟)

خیلی وقتها نوزاد رو دست دخترم میسپردم و دورادور مراقبش بودم اما میدیدم جز محبت رفتار دیگه ای از دخترم سر نمیزنه. الهی دورش بگردم حتی برای برادرش جوک میگفت و خیره میموند به صورت نوزاد که ببینه به جوکی که شنیده میخنده یا نه

تا همین الان هم که هردوشون بزرگ شدن، خدا رو شکر دخترم همیشه مثل یه مادر رفتار میکنه و مراقب برادرش هست.

در مورد آزمایش نفس گرامی هم امیدوارم نتیجه خوب باشه عزیزم
امروز بیستم هست و حتما تا الان نتیجه رو گرفتین
بحق مهربونی خودش، همیشه سلامت و تندرست باشین همه تون

دستت درد نکنه عزیزم اتفاقا چقدر انتقال این تجربیات مفید و کاربردیه .
آخی جاانم براش جوک هم تعریف می کرده، لابد تو دلش هم میگفته اینم شانس مووویه، ببین چه برادر بد اخلاقی گیرم اومده به جوکام نمیخنده
خدا هر دوشون رو نگهداره عزیزم .
درمورد نفس باید بگم بله دیروز جواب رو گرفتیم و فردا با جراحش وقت ویزیت داریم .. اونطور که خودم گزارش رو خوندم بد نیت تا تعبیر و تفسیر اقای دکتر چی باشه .

مهرگل جمعه 18 تیر 1400 ساعت 04:48 ب.ظ

مهربانوجون سلام
این قضیه انقد مهم هست انقد مهم هست که حتی صدبار دیگه صدها بار دیگه از انواع موارد که دیدی و شنیدی پست بذاری من یکی هیچوقت سیر نمیشم ازش ، با اینکه خودم بچه ندارم اما خیلی خیلی مشتاقم به خوندن و شنیدن این جور مطالب
یادمه اولین نوه پسر که تو خانواده ما به دنیا اومد ( خواهرزاده ام) من خودم 15 ساله اینا بودم کل اعضای خانواده ام ناآگاه بودن از تربیت بچه ( البته بنظرم هنوز هم هستن منم هستما ) چه برسه به خودم و خب چون شلوغ و شیطون و بیش فعال بود من به شخصه خیلی سرش داد میزدم و ساکت که میشد احساس قدرت میکردم هروقت تو مهمونی ها خیلی شلوغ میکرد میگفتن عرفان جون شلوغ نکن الان خاله فلانی میاد دعوات میکنه ها
من هم سرش داد میزدم هم تهدید میکردم اگه شلوغ کنی مثلا دیگه برات فلان کار رو نمیکنم بعد بزرگترای ناآگاهم هم تشویقم میکردن منم کیفور میشدم و الان چندساله فهمیدم خدااااااااای من چقدر این کارا بد بود اما هیچکس نگفت نه به من نه به والدین خواهرزاده ام نه به بقیه
نمیدونی چقدررررررررر عذاب وجدانش رو دارم و چقدر این کارا تبعات داشته
هر وقت بهم میگن بچه دار شو دیگه دیر میشه دلم میخواد سرمو بکوبم به دیوار و بگم خداااااااااااااااااا بچه وسیله نیس که هر وقت دلمون خواست یکی تهیه کنیم بخدا آگاهی میخواد مطالعه میخواد بلد بودن میخواد
مخصوصا در کنار خونواده ام اصلا دوست ندارم بچه دار بشم با وجود اینکه خب خونواده ام هستن و خیلی دوسشون دارم اما واقعا واقعا دلم میخواد اول مهاجرت کنم بعد کلی مطالعه کنم و آموزش ببینم بعد حتی شده تو سن بالا بچه دار بشم و یدونه بچه خوب تربیت کنم

سلام عزیزم
چه ماجرایی تعریف کردی ممنونم ازت مهرگل جان ئدرواقع تو یه نوجوون بودی و اصلا تقصیر نداشتی امان از بزرگترااا
امیدوارم بهترین ها برات مقدر باشه عزیزم

سهیلا جمعه 18 تیر 1400 ساعت 01:18 ب.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

ان شاءالله جواب خوب باشه .

ممنون عزیزم ان شالله

یاس ایرانی چهارشنبه 16 تیر 1400 ساعت 10:11 ب.ظ

سلام مهربانو جان
امیدوارم حالتون خوب باشه و دلتون شاد
ان شاالله نتایج نمونه برداری آقای نفس خوب درمیاد… آرزوی سلامتی و شادی براشون دارم
واقعا از کتک خوردن پسر بچه اونم تو جمع خانوادگی خیلی ناراحت شدم، هنوز باور ندارم تو این دوره هم بچه ها تو جمع کتک می خورن! این پیش فرض که تمام خرابکاری ها رو بچه های کوچیک انجام میدن هنوز انگار هستش… مادر این بچه ها نیاز به آموزش داره… من حتی تو جمعی که کسی با بچه هاش یا بچه اش تندی می کنه اصلا بهم خوش نمیگذره…من هم با شما موافقم فرزندآوری نیاز به آمادگی ذهنی، آموزش و آمادگی مالی داره…
من چندین سال هست به روابط خواهر و برادرا در اقوام و آشنایان بعد از فوت پدر و مادراشون نگاه می کنم می بینم این مشکلات باز نشده در ارتباطاتشون چطور از همدیگه دورشون کرده و چطور مهر و محبت خواهر و برادری جاشو به خشم، حسادت و … داده… اگر پدر و مادر یه خانواده در ارتباط با فرزندانشون رفتار درست و متعادلی داشته باشه رفتار فرزندان خانواده هم نسبت به هم معقول میشه… امیدوارم منظورم رو رسونده باشم… ممنونم عزیزم که همیشه تجربه ها تون رو با ما شریک میشین
راستی پست قبل کلیپ زیباتون رو دیدم ان شاالله همیشه کنار هم شاد و سلامت باشین
دوستتون دارم

سلام عزیزم
ممنونم دوست من تو و خانواده ی عزیزت هم سلامت باشید .
ممنونم نازنین
به چه موضوع خوبی اشاره کردی یاس جانم .
فدای تو

نادی چهارشنبه 16 تیر 1400 ساعت 03:22 ب.ظ https://nanii.blogsky.com/

سلام به مهربانوی نازنینم.
صرف نظر از پیام پست زیبایی که گذاشته بودی پرداخت قشنگ تو به موضوع بود حیف این قلم نیست که به آن جدی‌تر فکر نکنی و نوشتن را حرفه‌ای تر دنبال نکنی!
استعداد نویسنده شدن داری پس جدی جدی به آن فکر کن.
در مورد "نفس عزیزت"
الهی که سلامت باشد و جواب تست مطابق دلخواه شما باشد و خبر خوش را با ما شریک بشی..آمین.

سلام نادی نازنینم .
عزززیزمی قربون محبتت . یادته کلاس های آنلاین شرکت کردم و حتی یه فایلش هم گوش ندادم ؟
ممنونم عزیز دل

نجمه چهارشنبه 16 تیر 1400 ساعت 12:11 ب.ظ

سلام عزیزم
نیمدونم نسل پدر و مادرهای ما اعصاب فولادین داشتن یا چی؟ من یادم نمیاد، حتی دست مادر و پدرم به علامت زدن ما، چهار تا بچه بالا اومده باشه.
حتی الان هم حسادتی بینمون نیست. پدرم وقتی برای برادرم خونه خرید و من با خوشحالی به هر کی می گفتم، می گفت به شما چقدر داده و من قشنگ شاخ دراوردم. خط قرمز من کتک زدن بچه ست. الانم حتی داد سر پسرم نمی زنم، فقط کافیه اسمشو با ناراحتی بگم. می فهمه چقدر ناراحتم و سریع جمعش می کنه.
واقعا مدیریت روابطشون سخته ،اما وقتی نمی تونیم، بچه نیاریم. طفلک پسرک و همه بچه ها...

سلام نجمه جون
البته که واقعا اون زمان مردم آرامش بیشتری داشتن زندگی رو خیلی آسون تر می گرفتن و اینهمه فشار روشون نبود .. مامان ها هم مامان های مهربون تری داشتن همین خونه ها که حیاط دار و دلباز بود و ما کلی دوچرخه سواری میکردیم و با بچه های دیگه تعامل داشتیم ، باعث میشد مادرامونم وقت نفس کشیدن داشته باشن
البته همون موقع هم پدر و مادرای زیادی تنبیه بدنی می کردن ولی ...

نجمه جون بچه هایی که کتک میخورن معمولا گستاخ تر هم میشن چون نسبت به درد کتک مقوم میشن ولی بچه ای که بدون دعوا و کتک ، نارضایتی والدین رو متوجه میشه و به کارهای بدش فکر میکنه و تغییر روش میده خیلی تربیت درست تری داره
خلاصه اینکه تو کارت درسته عزیزم

زهرا..‌. چهارشنبه 16 تیر 1400 ساعت 09:33 ق.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام عزیزم درسته درمورد بحث مالی کاملا درست میگید چون ازلحاظ هزینه شایدبرای خیلیا این جلسات مشاوره ای امکان پذیر نباشه

سلام به روی ماهت

زری .. چهارشنبه 16 تیر 1400 ساعت 09:30 ق.ظ http://maneveshteh.blog.ir

جوابی که به دکتر ربولی دادی خیلی برام جالب بود چقدر خوب بوده کار پدر مادرت:)
دارم فکر میکنم آیا واقعا دختره میخواسته تقصیر را بندازه گردن داداشش یا فقط میخواسته شیرین کاری کنه؟
من یادمه بچه بودم تلفن را زدم تو پریز برق و سوخت، خوب اومدم از اتاق بیرون و به بقیه گفتم چی شده! داداش کوچیکه ام که یکسال از من کوچکتر بود گفت تو چقدر خوبی من اگر بودم نمیگفتم من اینکار را کردم! همونجا بهش گفتم بدبخت اونوقت همه تقصیر را میانداختند گردن توکه! اون موقع هفت هشت ساله بودم. الان دارم فکر میکنم چرا واقعا ما آدمها بصورت پیش فرض تقصیر خرابکاری ها را میاندازیم گردن اون کوچکتره؟
انشاالله جواب آزمایش خوب هست.

خیلی آموزشای خوبی تو بلژیک دیده بودن البته که وقتی ادم آموزش و آگاهی پایه رو داشته باشه خودش دنبال بقیه ی موارد و خلاقیت تو رفتاربا کودک هم میره .
آهاان یه مورد دیگه هم بود اینکه مامان مصی خیلی اهل مطالعه ست همون موقع کلی کتاب و مجلات روانشناسی و رفتار با کودک و این چیزا رو میخوند و به اصطلاح نسبت به مامان های زمان خودش اگاه تر بود.
آخی... راست میگی البته بنظرم دلیلش اینه که کوچک تر ها از خودشون نمیتونن دفاع کنند و متاسفانه میندازن گردن اونا .
(چه کوچولوی با شرافتی بودی عزیزم )
ممنونم نازنین

Mani چهارشنبه 16 تیر 1400 ساعت 05:04 ق.ظ

سلام مهربانو جون
امیدوارم نتیجه کلونوسکوپی آقای نفس خوب باشه و خیال شما هم هرچه زودتر راحت بشه.

سلام مانی جان
ممنونم عزیزم الهی امین

عمه خانم سه‌شنبه 15 تیر 1400 ساعت 11:12 ب.ظ

من که سومی بودم و دیگه از حسادت گذشته بوداما شنیدم ابجی بزرگه که تفاوت سنیش اتفاقا با دومیکم بوده، یکبار که مامان حواسشون نبوده، میره یک متکا میزاره رو دهن کوچیکه و میشینه روش، درعرض1 دقیقه فقط
انشاالله که نفس خان چیزیشون نیست و حالشون عالیه


ای داااد
الهی آمین

غزال سه‌شنبه 15 تیر 1400 ساعت 06:44 ب.ظ https://otaaaq.blogsky.com/

سلام مهربانو جان،
اول اینکه، امیدوارم که جواب پاتولوژی مشکلی نداشته باشه و سالم و سلامت باشن همیشه

دوم اینکه، به عنوان یه بچه ی دوم خیلی خوشحالم که این مسأله رو مطرح کردین مهربانو جان. این پُست اهمیت آموزش و نقش پدر و مادر رو نشون میده. چقدر ساده میشه یه جامعه ی سالم رو ساخت.

از یه خانم دکتر انتظارم بیشتر بود واقعا. حتی اگر بچه کوچک هم این کار رو کرده بود، کتک زدن، اون هم جلوی بقیه، چه کمکی میکرد...
ممنونم بابت این که این نکات مهم رو بهمون یادآوری میکنین مهربانوی نازنین

سلام عزیزم
ممنونتم الهی آمین
دقیقا .. ساده ست فقط مسئولین دلسوز میخواد که فرهنگ سازی کنند

خیلی متاسفم
دیگه بهمون ثابت شده سواد الزاماً شعور به دنبال نداره
فدای تو عزیزم میدونم همه از این جهات استاد من هستید .. کنارتون زندگی و درس هاش رو مرور میکنم صرفاً برای یاد آوری به جوان تر ها

فاطمه سه‌شنبه 15 تیر 1400 ساعت 05:18 ب.ظ

چقدر خوب تحلیل می کنی مهر بانو جان
خیلی صحنه دردناکی هست کتک زدن یه بچه اون هم توی جمع.
متاسفانه جدیدا خانواده ها به شکل یه اسباب بازی یا کالا به بچه نگاه می کنن. طوری که اگر نداشته باشن به اصطلاح یه جای زندگی شون می لنگه یا جنسشون جور نیست. اما به مسئولیت های بچه داری آگاه نیستند.
ایشالا جواب پاتولوژی هم چیزی نباشه دقیقا چند هفته پیش در گیر چنین ماجرایی بودم و درک می کنم چقدر این انتظار سخت هست.

قربانت فاطمه ی عزیزم
چه تبعات روانی برای بچه در انتظار خواهد بود
آگاااهی چه واژه ی خوووبی
ممنون نازنین .. الهی به خیر بگذره

لیلی۱ سه‌شنبه 15 تیر 1400 ساعت 12:43 ب.ظ

مرسی از مطالب قشنگ و آموزنده ات عزیزم
انشاله که نفس هم عالی وسلامت باشند

قربونت نازنین .
ممنونم الهی امین

منجوق سه‌شنبه 15 تیر 1400 ساعت 12:01 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

این حس رها شدگی رو من واقعا تجربه کردم یعنی دقیقا از روز زایمان مادرم این حس شروع شد تا همین امروز تا حدی دنبال جلب توجه بودم که وقتی برادرم شیر میخورد منم میرفتم اوب یکی سینه مادرمو مک میزدم اونوقت بابام منو یعنی یه بچه دوساله و نیمه رو با خشونت دور میکرد و متاسفانه تو تمام سالهای بعد همش مواظب بود مبادا من حق پسرشو بخورم

خیلی متاسفم منجوق جان

متولد ماه مهر سه‌شنبه 15 تیر 1400 ساعت 09:58 ق.ظ

خدا به ما در تربیت فرزندانمون کمک کنه. من که به دلایل شخصی خودم اصلا به فرزند دوم فکر نمی کنم ولی مطمئنا کسانی که چند فرزند می خواهند حتما باید از مشاور خوب بهره بگیرند. امیدوارم دفعه بعد که می نویسی خوش خبر باشی و از سلامت کامل نفس خان بگویی.

ممنونم نازنینم

تیلوتیلو سه‌شنبه 15 تیر 1400 ساعت 09:28 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

انشاله که همیشه کنار عزیزانت شاد و سلامت باشی
انشاله که هیچ چیز خاصی نیست و با خبرای خوب برامون مینویسی


کتک زدن بچه ها... حتی دعوا کردنشون ، برام یکی از وحشتناک ترین صحنه های دنیاست
حتی توی کوچه خیابون میبینم متعجب و ناراحت میشم
خدا را شکر و هزاران مرتبه شکر که توی خونه ی ما همچنین کاری انجام نمیشه وگرنه احتمالا خیلی خیلی روحم را آزرده میکرد

فدات شم عزیز دلم ممنونتم
الهی هزار بار شکر

ماه سه‌شنبه 15 تیر 1400 ساعت 09:00 ق.ظ

سلام عزیزم
ایشالا نفس سلامت باشه و جواب هم بی مشکل و عالی... کرونا تموم شه، بی دغدغه برین هر گوشه آروم این دنیا و نفسی تازه کنید. (وصف العیش، نصف العیش)
در مورد ماجرا خوب شد نوشتی، ببخشید چقدر مادر نفهم زیاد شده... تحصیلات، دانایی و درک نمیاره متاسفانه همون جور که ثروت، دارایی نمیاره...
ناراحت شدم برای دوتا بچه...

سلام ماه جان
ممنونم نازنین چه رویای شیرینی
خیلی زیاد تر شده

زهرا..‌. سه‌شنبه 15 تیر 1400 ساعت 12:32 ق.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام عزیزدلم اول ارزوی سلامتی میکنم برای نفس زندگیت وامیدوارم که چیزی نباشه وخیالتون راحت شه
درمورد این خانوم دکتر اول باید متاسفم براش اول ازهمه برای کتک،اونم توجمع که فاجعس(البته کتک کلا بنظرم راهکارخوبی نیست ولی دیگ توی جمع خیلی عواقب بدتری داره)وبعداینک این خانوم دکتر که شرایط شغلیش جوریه که انکال بودن هم داره شرایطش برای اوردن بچه دوم سخت تره و وقت گذاشتن برای بچه هاش و تامین نیاز های مختلف بچه ها براش ازحالت عادی خارج میشه... اون دخترخانم اصلا مقصرنیست مقصراصلی پدرومادرن که این فاجعه روببار اوردن وممکنه دراینده خیلی اتفاقات بدتر بیوفته،انشالله که اینطورنشه ولی اگر همینجوری پیش برن و متوجه این اشتباه نشن و ازمشاورکمک نگیرن درآینده خیلی آسیب میبینه
ودرمورد بلژیک سیستمی که داشتن باید بگم طبیعیه که ما بعداز ۵۰سال هم فک نکنم ب اون حدبرسیم وبنظرمن همیشه نباید بقیه رومقصربدونیم و ازسیستم ایرادبگیریم شاید پدرومادرهامون اگاهی کامل نداشتن الان ماک میدونم چرا خودمونودرست نمیکنیم مثلا اگر توایران برامون کلاس های آموزش نمیزارن چراخودمون دنبال آموزش نمیریم چرا خودمون ازکسی مثل مشاورکه میتونه کمکمون کنه کمک نمیگیریم....نمیگم همه اینطورن،نه اتفاقا خیلیا همه ی اینکارهارومیکنن و خیلی هم موفق هستند تو بچه داری وتربیت بچه ها وروابطشون....اماهنوز هم هستند کسانی که برای اشتباهاتشون دنبال مقصرن
ایران هیچ وقت درست نمیشه وسیستمش هیچ وقت درست نمیشه(شاید من خیلی ناامیدم) ودرصد زیادی ازمردممون هم هیچ وقت درست نمیشن و خیلی ازاشتباهاتشون نسل ب نسل منتقل میشه و توخیلی چیزا رفتار های نادرست دارند و نمیتونن توروابطشون با اطرافیان یا دوست وخانواده یا محیط زیست وحیوانات اصلاحیه بزنن این میشه ریشه ی بی فرهنگی هامون......
ببخشید خیلی طولانی نوشتم

سلام زهرا جون
ممنونم از محبتت مهربون
متاسفانه منم مثل تواصلا امید به بهبودی اوضاع ندارم . واقعیتشم اینه به نظرم که همه ی اینها که گفتی نیاز به پشتوانه ی فرهنگی درست و درمون داره و البته مالی .
چطور به کسی که از نظر مالی یکعالمه مشکل داره از نظر فرهنگی هم مبتدی و عقب مانده ست بیایم حالی کنییم که برای بالابردن سطح زندگیت بیا برو جلسات مشاوره یا ...
این بستر امن باید توسط دولت فراهم بشه ما کلی نیاز به اماده سازی و پیش زمینه ها برای این مسائل هستیم
میدونم جوک گفتم .. چه کنم دیگه جوک های ما همینطوری شده تو این خراب شده

فرشته دوشنبه 14 تیر 1400 ساعت 10:02 ب.ظ

مهربانوی عزیزم عاشقتم انقدر خوب تحلیل میکنی انقدر قشنگ می نویسی من نظرم با شما یکی هست من وخواهرهام کلا از بچه گریزون هستیم من چون 21 سالگی بچه دا ر شدم واقعا فهمیدم من مادر خوبی بشو نیستم وعجیب بچه بهم استرس میده وخوب سه سال شیرخوردن بچه واینکه شب تا صبح هم شیر می خورد وتا شش سالگی ببخشید حتی در دسشتویی دنبال من بود ومنو اصلا نمیذاشت جایی برم هم بی تاثیر نبود که واقعا بچه دیگه نخوام از پنج سالگیش دوباره شروع کردم درس خوندن هرکی هرچی گفت بچه دوم گفتم نه واقعا توانشو نداشتم ومی دونستم به حق اون بچه هم ظلم میکنم الان 20 سالشه پسرم خودم هم درشرف دفاع تز دکترام هستم وواقعا خداروشکر میکنم سرحرفم موندم وحرف بقیه تاثیر نداشت از طرف دیگه منم مثل شما حیوون دوست تو خونه سگ دارم همون اول بعد زایمان ناخواسته سگم همه نرها رو عقیم کردم از بس دوستشون دارم بهترین راه رو عقیم سازی برای حیونها میدونم وواقعا درک نمیکنم افرادی رو که مخالف عقیم سازی حیوون ها هستند انقدر از این طفلک ها توله می کشند باعث هزار مریضی اینها میشهاز اخر هم امیذوارم حال همسرتون خوب باشه وازمایششون عالی بشه

قربونت عزیزم درکت میکنم واقعا .
منم خیلی خوشحال شدم سر حرفت موندی و راه به این پرافتخاری رو طی کردی امیدوارم موفق باشی و گل پسر نازنینت هم کنارت درخشان تر باشید.
در مورد عقیم سازی حیوانات خانگی اصلا نمیفهمم چرا مردم ما یه چیزی تو ذهنشونه اونو صد سال با خودشون نگهمیدارن و اصلا اهل تحقیق و مطالعه نیستن و با اصرار عقاید خودشون رو حفظ میکنند .
اگه یه سر کوچولو به منایع پزشکی/ دامپزشکی بزنند خودشون مطالعه کنند متوجه میشن که عقیم سازی برای حیوانات چه موهبت بزرگی محسوب میشه و چقدر برای سلامتشون اهمیت داره .

ترانه دوشنبه 14 تیر 1400 ساعت 06:52 ب.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

نکته خیلی جالبی بود مهربانو جان. اگر این کار بچه یازده ساله باشه عمیقا مشکل داره و کاش بهشون راهنمایی لازم بشه تا برای تراپی اقدام کنند. بعد هم من هم تعجب میکنم ازمادری که بچه اش رو به بادکتک میگیره. شاید اول باید تراپی رو برای خودش شروع کنه. اگر ما نتونیم خشممون رو کنترل کنیم چه انتظاری از بچه هامون داریم ؟
امیدوارم نتیجه کلونوسکو پی آقای نفس خوب باشه و خیالت راحت بشه عزیزم.

بله ترانه جون عمیقا اون بچه تراپی لازم داره ولی مادر فاجعه ست و تا درمان نشه اصلا به سلامت دوتا بچه ها نمیشه امیدوار بود
مرررسی عزیزم

رها دوشنبه 14 تیر 1400 ساعت 06:01 ب.ظ

دقیقا همینطوره عزیزم. اینجور وقتها که میشه همه نگران تنهایی بچه اول میشن و بچه دوم آوردنشون رو فداکاری در حق بچه اول میدونن. درحالیکه بچه اول حتی اگه چنین درخواستی داده باشه هم تنها تصورش داشتن یه عروسک زنده بوده نه کسی که تا آخر عمرش شریک همه چیزش خواهد بود. اتفاقا زمانی که موضوع زندگی ستاره خانم رو نوشتی گفتم باز خوبه که ایشون صداقت داره میگه خودم دوباره هوس بچه کردم نشون نمیده که داره برای بچه اولش فداکاری میکنه یا فقط به فکر تنهایی بچه اوله. همه جای دنیا با بررسی امکانات و رفتن پیش مشاور و کلی بررسی برای بچه دار شدن و بعد هم بچه دوم آماده میشن اینجا افرادی که حتی صلاحیت نگهداری از یک گیاه رو ندارند چندین انسان رو با کلی عقده و کمبود و مشکل تربیت میکنند و در نهایت فاجعه ای می آفرینند که تا چندین نسل ادامه پیدا میکنه. همین حسادتها و کمبودها اگه حل نشه باعث اشتباه توی ازدواج، تحصیل وآینده هردوی این بچه ها خواهد شد. واقعا تنها میشه تاسف خورد.

همه ش حرفای دل من بود که نوشتی عزیزم

رها دوشنبه 14 تیر 1400 ساعت 02:49 ب.ظ

سلام مهربانو جون. من در مورد این پستت خیلی حرف دارم. ببخشید که طولانی میشه. اولیش اینکه خیلی از پدرمادرها هوس و علاقه خودشون رو به داشتن بچه دوم میندازند گردن اینکه به بچه اول لطف کردند نخواستند تنها باشه در حالیکه بدلیل رفتارهای نادرست پدرمادرها اکثرا بین بچه ها جنگ و حسادت تاابد خواهد بود وهمون تنهایی خیلی بهتره، تازه خیلی از بچه ها اصلا دوست ندارند متعلقاتشون رو تقسیم کنند. دوم اینکه وقتی تعداد بچه ها بیشتر از دوتا میشه تازه این گرفتاریها به کلاف سردرگمی تبدیل میشه، مثلا من بچه وسط هستم و دختر اول و همیشه گرفتار حسادتهای خواهر کوچکم تاهمین حالا هم هستم و از اون طرف مسئولیتهای دختر بزرگ بودن. هرچند که من اعتقاد دارم تاحدی حسادت و یه سری صفات ذاتی هم هستند و در وجود برخی آدمها هرچقدر هم رفتار درستی باهاشون داشته باشی وجود دارند، ولی سیستم تربیت ایرانی هم مزید بر علت میشه.
امیدوارم جواب پاتولوژی خبر سلامتی باشه. یکی از سختترین کارهای دنیا منتظر جواب نمونه برداری موندنه.

سلام عزیزم
نه قربونت طولانی کدونه اتفاقا خیلی خوبه کامل و مفصل بنویسید
من دقیقا به هر کی میگه بچه م خیلی اصرار میکنه یه خواهر/برادر براش بیاریم میگم کاش در همه ی موارد انقدر حرف بچه هاتون رو گوش میدادین ، بعد هم چطور خیلی وقتا میگید این بچه س نمیفهمه ما باید براش تصمیم گیری کنیم اونوقت الان اجازه میدین که اون بچه برای یه عمر خودتون و خودش و اون تازه وارد ، تصمیم بگیره؟؟
ما ادما خدااای بازی با کلماتیم
ممنونم عزیز دلم الهی برای همه بخیر بگذره

فرزانه دوشنبه 14 تیر 1400 ساعت 02:35 ب.ظ http://khaterateroozane4579.blogfa.com

وقتی خانم دکتر بچه ی ۴ ساله را کتک میزنه حالا به هر دلیلی ، عمق فاجعه مشخصه !باید به سلامت روان خودش شک کرد !! ای کاش خیلی ها بچه دار نمیشدند یا اول دنبال سلامت روانشون میرفتند و بعد بچه دار میشدند !!

دقییییییییییییییییییییییقا

ربولی حسن کور دوشنبه 14 تیر 1400 ساعت 01:36 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام مجدد
یادم رفت بگم
امیدوارم جواب پاتولوژی مشکل خاصی نداشته باشه و خیال شما هم هرچه زودتر راحت بشه

ممنونم الهی همه در سلامتی و ارامش باشند

ربولی حسن کور دوشنبه 14 تیر 1400 ساعت 01:33 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
این حسادت بچه اول به بچه دوم واقعا جدیه و کمتر خانواده ای (دست کم توی ایران که خبری از این کلاسها نیست) میتونه اونو کنترل کنه.
خود من هم به طور کامل نتونستم.

سلام اقای دکتر
درست میگید کاش همه به هم (مخصوصا ما پدر و مادرای میانسال به جوان تر ها)یاد بدیم
من یادمه بردیا خیلی کوچولو بود و همونطور که گفتم ما توکشور غریب بجز هم دوره ای های بابا کسی رو نداشتیم .
بعضی از شب ها من و مامان و بابا خونه بازی میکردیم .. اینطوری که صندلی های میزناهارخوری چهارنفره و کوچولومون رو برعکس می کردیم و روشون ملحفه می کشیدیم. اون زیر میشد خونه ی من و مامان و بابا میشدن مهمونای خونهی من . در میزدن و می خزیدن تو خونه ی من
بعد من اصرار میکردم که پس بچه ی کوچولوتون کو می گفتن: اونو ولش کن جیش میکنه ، شیر میخواد گریه میکنه .. بذار ما خودمون سه تا بازی کنیم . بعد من اصرار میکردم که نه من خیلی دوسش دارم برید اونم بیارید خونه م مهمونی .
یعنی اصلا حس حسادت من رو با توجه های بیخودشون تحریک نمیکردن طوریکه من احساس میکردم منو خیلی بیشتر از اون دوست دارن بعد پادرمیونی میکردم که اونم خوبه دوسش داشته باشید

safa دوشنبه 14 تیر 1400 ساعت 01:33 ب.ظ http://mano-tanhae-va-omid

ممنون مهربانوی عزیز بابت این مطالب مفید و کاربردی که مینویسی.

من فکر میکنم این کارهای بچه ها همه یکجور بازی هست براشون ولی این نظر شماکه اون دختر بچه 11 ساله اینکارها رو میکنه تا در واقع از برادر کوچکترش انتقام بگیره من رو خیلی تو فکر فرو برد.
از اونجایی که مخالف نداشتن فرزند و تک فرزندی هستم نیاورن فرزند دوم رو حل مسئله که نه بلکه پاک کردن صورت مسئله میدونم با نیاورن فرزند دوم مشکل اصلی که عدم اگاهی هست سر جای خودش میمونه به نظر من باید تلاشمون بر آگاه شدن و آگاه کردن باشه .
کاش در همون مهمونی کسی دوستانه با اون دختر بچه صحبت میکرد و اثر ناخوشایند عملکردش رو بهش توضیح میداد و همچنین به اون مادر هم یاداوری میکرد که به جای تنبیه و هیاهو به دنبال حل ریشه ای مشکل باشه .

خواهش صفا جونم ممنونم که همراهی میکنی
نه عزیزم بنظر من هم اینکه بچه ی اول به دوم حسادت میکنه پسبچه ی دوم رو نیاریم ، اصلا دلیل قانع کننده ای نیست . من مخالف تک فرزندی یا بچه دا ر شدن هستم ولی واااقعا نه با این دلیل . حتما باید ادم راهکارهای تربیتی رو بدونه و عمل کنه .
بله واقعا کاش این اتفاق می افتاد ولی انگار با قطع برق و از کار افتادن درب های پارکینگ همه تا مدتی مجبور شدن بمونن تو همون خونه بعد بچه ی یکساله ی دوستم نیاز بوده پوشکش عوض بشه و چون خونه ی اقای روزبهانی تو برج بوده و اب به وسیله ی پمپ های قوی به طبقه بالا می رفته و با قطع برق ، آب هم به اون طبقات نمیرسیده و بچه ی طفلک یه سره جیغ می کشیده و نگم برااات که چه شب جهنمی شده !!!

زهره دوشنبه 14 تیر 1400 ساعت 01:21 ب.ظ

ان شالله که چیزی نیست

ممنونم زهره جون

نسرین دوشنبه 14 تیر 1400 ساعت 01:10 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

خوندن ماجرا فقط عصبانیم کرد. ما با این رفتارهای اشتباهمون هستیم که بچه مونو ابیوز می کنیم و اسمشم میذاریم تربیت! حتی از بچه بیچاره نپرسید: تو برداشتی؟
یا بقول تو باید حدس می زد یه بچه چهار ساله اونقدر سر در نمیاره که مبایلها رو بیصدا کنه بعدشم در جاهای مختلف قایم کنه.
واقعا برای بچه دار شدن تعلیم لازمه.
وقتی که وقت و نیروز نداریم چرا بچه دار میشیم؟!
ایشالا که نفست خوبه و جواب آزمایشگاه میگه ایشون سلامته.
دوستت دارم خانم گل

میدونم عزیزم که چقدر حرص خوردی
فکر کن خانوم دکتر ایستاده وسط خونه بچه رو کتک زده .
مرسی نازنینم ... من بیشتررر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد