دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

" توجیه کردن های بی جا"

عصر سه شنبه  و حسابی خسته شده بودم .. امروز از اون روزای شلوغ و گزارشای لحظه به لحظه تو اداره بود. 

از سه روز پیش هم، مهردخت مدام می گفت باید یه جارو گرد گیری کنم خونه به فنا رفته 

ساعت حدودای پنج بود که مهردخت تماس گرفت. 

با یه صدای تو دماغی شروع کرد:

-سلام مامانی .

-سلام دخترم، چی شده ؟ چرا صدات تو دماغیه؟

-میخوام برات اعتراف کنم . 

-عه ؟  الان من مادر مقدسم پس .. بگو فرزندم.

-مامااان ، من الان بیدارشدم، کلاس مدرسه ی مُد رو از دست دادم. غذایی که زحمت کشیدی ظهر برام گرفتی رو دست نزدم و همینطوری روی کانتر آشپزخونه مونده . جارو گردگیری نکردم، دوش نگرفتم ، هیچ غلطی نکردم و زندگیم رو به تباهیه. 

-بخاطر کلاست که واقعاً متاسفم، بقیه شم که خُب چی بگم؟ حالا حتماً حال نداشتی دیگه.. یه وقتایی اینطوری میشه . 

زد زیر گریه . آخه این چه وضعیه مامان من 22 سالم تموم شده ، قبلاً فکر میکردم چقدر تو این سن زندگیم متفاوته، یعالمه سفر میرم ، یعالمه تجربه های جدید میکنم. کار میکنم و ... الان هیچ کاری نمیکنم ، حبس شدم تو خونه و همه جامم درد میکنه . اصن یعنی چی که من همه جام درد میکنه ؟؟

-خب، این یه مشکل برای همه ی دنیا هست. فقط تو نیستی که همه الان شرایطشون همینه . حالا میام خونه صحبت میکنیم . 

-باشه ، تو رو خدا زود بیا دیگه. 

-والا انقدر خسته م که هر زمانی کارم سبک بشه معطلش نمیکنم . 

ساعت حدودای هفت بود که با کلی خرید و دست پر، رسیدم خونه . 

مغزم از اونهمه گرونی اجناس ورم کرده بود. من شیر بدون لاکتوز ماهشام میخرم. تقریبا از چند ماه پیش که حدود ده تومن بود زیر نظر گرفتمش و حالا به چهارده و هشتصد رسیده 

ماشین رو که داشتم میبردم تو پارکینگ مینا زنگ زد .

-مهربانو جان من یکی دو روزه خیلی بیحالم . 

-میدونم عزیزم بهتر نشدی؟

- بی جون و بیحال بودم اما الان بهترم . 

-خدا رو شکر

-سینا میگه شام بریم بیرون یکمی حال و هوام عوض بشه .. شما نمیای؟

-چرا اتفاقاًمهردخت هم کلافه و عصبیه . حتما به منم بگو برنامه رو . من دارم ماشینو میبرم پارکینگ 

-باشه پس فعلاً. 

به مهردخت گفتم بیا شام بریم بیرون یکمی از این حالت بیای بیرون . اولش که هی کش اومد، ولش کن حال ندارم و نمیام و ... بعدم به عشق مینا و سینا پاشد آماده شد . 

بچه ها اومدن دنبالمون... به هوای مهردخت گفتن هر جا که مهردخت دوست داره میریم . 

مهردخت گفت : من هوس استیک کردم . 

سینا گفت : الان یه جای باحال میریم اتفاقاً یه بالکن خوشگل داره  و با خیال راحت غذامون رو میخوریم. 

مینا گفت : کجااا؟

سینا گفت: فی/گتی. 

لبخندی از سر رضایت رو لب مینا نشست و گفت: آررره  خیلی خوبه. 

سینا تو جاده فشم - لواسان گاز میداد ، هوا عاالی بود . مهردخت با آهنگ " ای شرقی غمگین" زمزمه می کرد و دستشو از پنجره ی ماشین آورده بود بیرون و انگار سعی می کرد باد رو  کف دستاش بگیره وحبس کنه. 

یکربع بعد  یعنی ساعت یکربع به نُه ، به رستوران  ایتالیایی فی/گتی رسیدیم .

دکور و نورپردازی قشنگِ رستوران و ترانه ی زیبا و خاطره انگیز l’italiano (ال ایتالیانو) که تو فضا پخش میشد، چهارتاییمون رو به وجد آورد و زیر لب ترانه رو زمزمه می کردیم . 


(اینم ویدیوی این ترانه )



برای اینکه منو دست به دست نشه، و احتمال آلودگی کمتر بشه، منویی درکار نبود . بایدبا گوشی هامون منو رو اسکن می کردیم و می نشستیم غذامون رو از روش انتخاب می کردیم . 

مهردخت مثل همیشه با دقت منو رو خوند و از بین چند مدل استیک  ، استیک تی بُن  که بیشتر باب میلش بود رو انتخاب کرد . موقع سفارش گارسون از مهردخت نپرسید که طبخ استیک چطور باشه ؟ داشت می رفت که مهردخت صداش کرد گفت : لطفاً تاکید کنید که استیکم  نرمال باشه!!

مینا  پیتزا پرشتو ، سینا ایتالین  برگر ، من بال سوخاری کنجدی سفارش دادیم . 

البته از کسی که سفارش رو ثبت می کرد پرسیدم این بال سوخاری چند تا تکه ست؟ گفت : پنج عدد!!! بنظرم پنج تا بال 58 هزارتومن واقعاً گرون بود ، البته قیمت غذاهای دیگه ش هم دست کمی از این بال نداشتن. 

یه سالاد کاهوی معمولی هم  گرفتیم و دوتا نوشابه قوطی. 

چند بار تقاضای دستمال کاغذی کردیم و هیچ اهمیتی به درخواستمون داده نشد.  یه خانومی اونجاها می چرخید که بنظر میومد به کار پرسنل نظارت میکنه . دست آخر مینا با ناراحتی گفت : ببخشید خانوم میخواستم ببینم خیلی توقع زیادیه که ما دستمال کاغذی روی میزمون داشته باشیم ؟ 

خانوم با تعجب گفت: نه عزیزم مشکل چیه؟ 

مینا گفت: ما پنج بار از پرسنل درخواست کردیم و هر دفعه با جمله ی الان مواجه شدیم . 

خانوم گفت: الان و دور شد . 

مهردخت خندید و گفت: کلا روی کلمه ی الان سیستمشون سِت شده . البته چند دقیقه بعد چند برگ دستمال توی پیش دستی برامون آوردن

بال سوخاری کنجدی شامل پنج عدد بال اومد روی میز .  نفری یکی برداشتیم ، من از خوردنش احساس بدی بهم دست داد چون وقتی پوست برشته شده ی بال  تموم میشد و به گوشت میرسید یه مزه ی ترش داشت که مشخص بود بال هیچ مرینتی نشده و درضمن مدتی قبل از پخت به حال خودش مونده و احتمالا یکمی ترشیده

بقیه هم بدشون اومده بود ولی نمیدونستن مشکل دقیقا از چیه . درواقع بال ها حتی سوخاری نبودن بلکه بدون مواد سوخاری، برشته شده بودن


مدت نسبتاً زیادی  بعد از اون ،  سالاد کاهو مون اومد روی میز ... 

سالاد رو  تو پیش دستی هامون سالاد کشیدیم . اولین چنگال رو که خوردم ، حتماً قیافه م رفت تو هم و مینا دید، چون فوری گفت: مهربانو سالاد تو هم تلخه؟

گفتم : آررره .. از کاهوشه. 

صدای سینا و مهردخت هم دراومد، همه دست از خوردن کشیدن.

اون خانوم رو صدا کردیم. گفت بررسی میکنم . یکربع  بعد اومد گفت : من سس رو چشیدم تلخ نبوده. 

گفتم: از سس نیست، از کاهوشه . 

گفت : پس شرمنده دیگه،. کاهو رو دیگه نمیشه کاری کرد .

گفتم: چرا میشه ، باید نیم ساعت بذارید تو اب نمک تلخیش میره ولی دیگه اون طراوتشم از دست میده . البته این راه برای رستوران جواب نمیده شما باید از جای معتبر خرید میکردید تا مطمئن باشید که طعم کاهو خوبه . ضمن اینکه در شروع تایم امروزتون  قبل از مرحله ی آماده سازی کاهو رو تست میکردید، اگر مشکلی بود همون موقع حل میکردید. 

وسط این حرفا برگر و پیتزا اومد . 

چهارتایی از پیتزا و برگر خوردیم و سیر شدیم . سینا یکی از پرسنل رو صدا کرد و گفت : استیک این خانوم هنوز نیومده و ما غذاهامون تموم شد. 

باز با جمله" الان"  مواجه شدیم .

چند دقیقه بعد،  از قسمت آشپزخونه یکی از پرسنل پیدا شد،  که دود وحشتناکی از سینی دستش بلند بود . از بوی گوشت حدس زدم باید استیک ما باشه ، آقای گارسون اومد سر میز ما، یک تکه چوب زیبا که داخلش ظرف مستطیل شکل چدنی قرار داشت ، شامل  استیک تی بُن و کنارش کدو و هویج گذاشت رو میزمون . 

سینا گفت مهردخت مطمئن باش استیکت سوخته !

مهردخت با دست دود ها رو زد کنار استیک رو بلند کرد و دید زیرش جزقاله شده کدو و هویج هم کاملا سوخته بود و آب سیاهی تو چدن راه افتاده بود . 

باز هم گارسون رو صدا کردیم و گفتیم: این استیک کاملا سوخته . 

بساط رو جمع کردن و رفتن کمتر از ده دقیقه یه استیک اومد رو میزمون که فقط رنگ گوشتش از صورتی به کدری رسیده بود. اون خانوم رو صدا کردم گفتم : واااقعا ما رو دست انداختید با این غذا سرو کردنتون؟ 

خانومه با پررویی تمام گفت: عزیزم من مخصوصاً گفتم اینطوری بیارن براتون . چون شما باید بدونید استیک تی بُن ، ضخیمه . یا میسوزه یا خام میمونه . 

گفتم :  ما مشتری این رستورانیم، شما از کجا اومدین؟؟ 

مگه بار اوله تی بُن سفارش میدیم؟ شما باید گوشت رو طوری مرینت کنید و با ابزار بپزید که قابل خوردن باشه . یعنی چی که یا باید بسوزه یا باید خام باشه ؟؟ نمیتونید از منو حذفش کنید عاقا جان . قیمت این استیک تو منو 370 تومنه . مسخره کردید واقعا؟؟ تو عکس منو دورچین های استیکتون فلفل دلمه ای، کرفس، ذرت ، پوره ی سیب زمینی و کدو و هویجه ولی شما هویج و کدو برای ما آوردید. خانومه گفت: نه دیگه هر شب که همه چیز مهیا نیست . 

گفتم :نزدیک 400 تومن رو بابت چی میگیرید شما؟؟ این حرف ها رو جای دیگه هم میزنید واقعا؟؟ جلوی اونایی که باید جواب پس بدید؟ 

خانومه راهشو کشید رفت . گفتم بچه ها بلند شید بریم بابااااا. 

همه ش سعی میکردم این حرفا رو که درواقع یه جور دعوا کردن بود آروم و پچ پچ کنان بزنم که مشتری های دیگه اذیت نشن ، هرچند که می دیدم چد نفر دیگه هم به غذاشون معترض بودن ولی فاجعه شون در حد ما نبود . 

هر کاری کردیم که از رستوران بیایم بیرون نشد. بیست دقیقه بعد یه استیک با پخدت کامل و درست، مطابق سفارشمون آوردن. البته که سبزیجاتش همون کدو و هویج بود . مهردخت با اعصاب خورد کارد و چنگال رو بکار گرفت . گوشت نبود که دقیقاً یه تکه چرم بود . 

به مهردخت گفتم بیخود تلاش نکن تو نمیتونی این گوشت رو بخوری، تا اینجا مشکل از طبخ بود، حالا دیگه مشکل از گوشت افتضاحیه که معلوم نیست از کجا خریداری شده . ساعت شده بود بیست دقیقه به دوازده شب . به اون بچه های کارگر طفلک که معلوم بود دارن از خستگی غش میکنند گفتم لطفا ظرف بیارید من این غذا رو ببرم . 

استیک دست نخورده بسته بندی شد؛ رفتیم برای حساب کردن . مسئول صندوق گفت : متوجه مشکلاتی که پیش آمد شدم . نمیدونم صورتحساب رو چطوری بهتون بدم . 

سینا گفت: ببین جناب ، همه مون تو خونه یه املت گیرمون میاد که بخوریم ولی اگر بلند میشیم یه شب میایم رستوران برای اینه که از محیط خونه و غذاهایی که همیشه میخوریم فاصله بگیریم و دور هم یه شب خوب رو بگذرونیم . رستوران شما شب مارو خراب کرد. ساعت دوازده شبه . خواهر خانم من مهمونم بود و مجموعه شما آبروی من رو برد. 

پسره گفت شما حق دارید. 

گفتم : این استیک برای انسان قابل مصرف نیست . من الان  توراه ، این تیکه گوشت رو به یه سگ میدم . 

سینا گفت: صورتحساب ما رو بدون سالاد و استیک بدید. 

پسره هم همون رو زد  پرینت گرفت . 


البته  وقتی اومدیم بیرون انقدر هوا لطیف و خنک بود و انقدر هاپوی گرسنه ای که داشت به هوای لقمه ی بخور و نمیری تو سکوت شب پرسه میزد ، ازگرفتن استیک خوشحال شد که همه ی ناراحتیمون رو شُست و برد . 

یه جورایی توبه کردم که دیگه  هیچوقت هوس غذای بیرون نکنم  و اگر هم تصمیم گرفتم همچین کاری انجام بدم  همون چند جای محدود که میدونم هنوز هم میشه رو کیفیتش حساب کرد رو انتخاب کنم . 

مملکت که صاحب نداره، هر سوء استفاده کننده ای میاد یه منو میذاره قیمت خون باباش هم ملت رو سرکیسه میکنه، ذره ای خدمات هم نمیده!

دنبال این هستم که یه شکایت اساسی از رستوران انجام بدم که حقشون رو بذارن کف دستشون .. حیف که از اون استیک سوخته و اون نخته عکس و فیلم نگرفتم 

البته حتما من تنها مشتری ناراضیشون نبودم و علت اینکه دارن به کارشون ادامه میدن ، رشوه دادن و خریدن مامورها و بازرسینه .

من منکر این نیستم که بازرسای متعهدی هم داریم ولی میدونم که چقدر تعدادشون کمه . 

وااای خدا چقدر غر زدم ولی واقعا نمیتونستم براتون تعریف نکنم.

میدونید درواقع توجیه کردن های اون خانوم عصبیم کرده بود. توجیه کردن یه جورایی توهین به شعور آدمه و این همیشه اذیتم میکنه. 

امیدوارم همچین آدمایی به هیچ دلیلی سر راهمون قرار نگیرن .

دوستتون دارم 


نظرات 30 + ارسال نظر
مهرگل یکشنبه 24 مرداد 1400 ساعت 10:55 ق.ظ

سلام مهربانو جون
اتفاقا ما هم یکبار همچین تجربه متفاوتی داشتیم رفته بودیم انزلی ( خدا رحمت کنه دوران نبود کرونا) گشتیم و گشتیم که کدوم رستوران خوبه گفتن شمشیری رفتیم دیدیم آقااااااااا یه صف عریض و طویل داره که نگو و نپرس رفتیم رستوران روبرویی که خلوته ، 5 نفر بودیم 5 سفارش متفاوت دادیم با کلی زمان بردن غذارو اوردن آقا آشغااااااال ، اعتراض کردیم بی سر و صدا پس گرفتن ، کاملا مشخص بود از ترس از دست دادن بقیه مشتری ها ، ماهم دست از پا دراز تر رفتیم رستوران شمشیری با همون صف عریض و طویل تا بالاخره ساعت 5 عصر غذاهامون رسید ولی خدایی خدایی عالی بود ، امیدوارم همچنان همون کیفیت رو داشته باشن برا ما که خاطره قشنگی شد

سلام عزیزم
. بله خوش نامی اتفاقی پیش نمیاد باید سالها زحمت کشید و موندگار شد . امیدوارم

شادی سه‌شنبه 19 مرداد 1400 ساعت 12:48 ب.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

سلام مهربانو جان
غرغر های مهردخت منو به یاد نبات خودم انداخت که وقتی یه مشکل براش پیش میاد انگار عالم و آدم مقصرن و همه عصبانیت و نارحتیش رو هم من باید حل کنم و البته که هر راهکاری هم که بگم در اون موقع ناکارآمده
در مورد رستوران و کلا مواد خوراکی هم چون این روزها هم به خاطر کرونا و هم گرونی مشتری‌ها کم شدن یکی از معضلات اصلی غذاهای بیرون حتی در رستوران‌های مشهور، تازه نبودن مواد اولیه است و به همین خاطر باید خیلی مراقب باشیم.
حالا خدا رو شکر که مسموم نشدید.

سلام شادی جون
عززیزم
اتفاقا به این موضوع فکر کردم .. مواد اولیه خوب هم که باشه وقتی مشتری نیاد کهنه و به درد نخور میشه .
آره واقعا

نیلوفر طلایی پنج‌شنبه 14 مرداد 1400 ساعت 04:37 ب.ظ

وای ما اصلا جرات نمیکنیم تو این دوره رستوران بریم هرجا هم مجبوری بریم قبلش با الکل حسابی صندلی رو خیس میکنیم کی این دوره تموم میشه و گردش های راحت شروع میشه آخه... مهربانو جون توروخدا مراقب خودتون باشید این ویروسه کی میخواد بره یعنی تا یه نفسی بکشیم... هعیییییییی سیستم اینجا که درهمه... راستی من دقیق متوجه نشدم مهردخت جون از چی ناراحته هزار ماشالله طراح لباس تحصیل کرده کارآفرین کدبانو رانندگی میکنه مهربونه چرا باید ناراحت باشه

کاش زودتر زندگی شبیه زندگی قبلی بشه
باور کن تا جایی که بتونم مراقبم یه وقتایی هم واقعا از دستم درمیره نیلو جان
عزززیزم مهردخت هم زندگیش خیلی یکنواخت شده متاسفانه خیلی برنامه ها برای این روزاش داشته که مختل شده
و البته از همه ی ما بیشتر نگران کروناست

علیرضا پنج‌شنبه 14 مرداد 1400 ساعت 02:58 ق.ظ

سلام
امیدوارم به زودی همگی از شر این ویروس نجات پیدا کنیم
همه ما درگیر عوارض قرنطینه هستیم
روحیه بچه ها بدجور بد شده
ولی چاره ای نیست
دررابطه با رستوران گردی اشتباه از خودتون
الان خیلی سال هست که دیگه رفتن به منطقه رودبار قصران و استفاده از رستورانهای اون اشتباهه. اکثر رستورانهای اونجا ضمن گرانفروشی غذاهای خوبی نمی دهند
۴۰ ساله که رفت و آمد دارم و میدونم چه خبره
کاش جای اونجا میرفتید یه رستوران تو خود شهر
بعد از شام برای استفاده از هوا میرفتید تا میدان فشم و بر می گشتید
مراقب خودتون و سلامتیتون باشید

سلام
منم امیدوارم و نگران این عوارض مخرب
علیرضا ی عزیز چون ما درحدود ۱۵ سالی هست که تو بلوار فشم ملک و باغ داریم و بهار و تابستون وبخشی از پاییز رو مامان و بابا اونجا ساکن هستند ، به ندرت از رستوران های اون منطقه استفاده میکنیم چون هر چی قرار بوده درست کنیم تو باغ خودمون درست میکردیم
ولی اونشب که شرحش رو نوشتم در واقع من و دخترم مهمان و همراه خواهرم و همسرشون شدیم و‌اونا رستوران رو انتخاب کردن
بحث هواخوری هم نبود واقعا چون تازه فشم و‌پیش مامان و بابا بودیم و حتی میتونستیم بگیم یه چای درست کنید ماداریم میام پیشتون هواخوری
اگر انتخاب رستوران به عهده من بود مستقیم میرفتم سمت شاندیز جردن، معطلش هم نمیکردم

یاس ایرانی چهارشنبه 13 مرداد 1400 ساعت 08:56 ق.ظ

سلام مهربانو جان
خواهش می کنم عزیزم … منم روی ماه شما و مهردخت جون رو می بوسم
چه عالی که مهردخت جون به خیاطی هم در کنار طراحی علاقه مندن، موفق و سربلند باشن
آرزوی جهانی شدن برند مهردخت جون رو دارم

سلام نازنین
ممنونم از همه ی محبتی که داری:

ملیکا سه‌شنبه 12 مرداد 1400 ساعت 06:16 ق.ظ

سلام مهربانو جان
مطمئنم به مهردخت عزیزم گفتی که آخه ۲۲ سال که سنی نیست، تازه زندگی پیش روی توست، با وجود این که اول راهی، اما بیش از حد خودت تلاش و پیشرفت کردی خانم هنرمند
با شعور که اگه یه روز حال کار کردن نداشتی، فوری احساس بطالت کردی نازنینم!
مهربانو جان بهار هم از این که تو سن نزدیک ۲۹ سالگی کار مشخصی نداره ناراحته اما تو همین یک سال و نیم کرونا چندین مدرک گرفته دوبار امتحان آیلتس داده، یه بار آکادمیک با نمره ۸ و یه بار جنرال برای اکسپرس اینتری کانادا با نمره ۸/۵، اما بازم راضی نیست!
این خاصیت سیستمی هست که توش زندگی می کنیم، برای ما سخته چه برسه بچه هامون!
مهربانو جان، خیلی زور داره آدم از خستگی و یکنواختی بخواد وقت و هزینه کنه اما هم شبش خراب بشه و هم پولش هدر بره و یه تجربه و خاطره ناخوشایند داشته باشه.
میگم دیگه سیسسسسستم خرااااابه!!!
وگرنه چرا باید کسی چنین جرأتی داشته باشه
و پاسخگو هم نباشه و جبران هم نکنه؟!
چه خوب که این رستوران رو معرفی کردی، ممنون:

سلام عزیزم
ممنون از کامنت مهربون و قشنگت . والا راستش سعی کردم چیزی نگم تا اون خودش رو تخلیه کنه .
جراتم نداشتم بگم اول راهی چون بچه تر بود از شرایط شکایت میکرد میگفتم اول راهی همه چیز بهتر میشه و متاسفانه روزها گذشت و از 15 ساله به 22 ساله تبدیل شد و همه چیز بدتر شد تو این ماتم سرا
میدونم همینطوری پیش بره 32 سالش میشه و هنوز باید بخاطر دانلود یه فایل مثل دیوانه ها تو خونه بچرخه و به زمین و زمان فحش بده
متاسفانه همونطور که گفتی سیستم خرابه و ما همه محکوم به تجربه بدترین ها شدیم
دختر نازنین و محشرت رو ببوس عزیزم

شیوا دوشنبه 11 مرداد 1400 ساعت 10:05 ب.ظ

سلام مهربانو جون
واااای که من این جور وقتها یه کینه شدیدی تو قلبم می شینه و تا صد سال دیگه بیرون نمی ره !!! فعلا که به خاطر کرونا اصلا رستوران نمی رم ولی قبل از کرونا تقریبا هفته ای دو بار بیرون غذا می خوردم تا بهمن 98. دو سه هفته پیش اسنپ رو باز کردم و از دیدن قیمت ها شوکه شدم همه چیز 4-5 برابر شده و حجم کمتر.
یه خاطره خوب دارم از رستورانی که متاسفانه چند سال پیش به دلیل مهاجرت بسته شد. یه روز عصر ساعت 6 خیلی گرسنه از سرکار تنهایی رفتم تو رستوران نزدیک محل کارم که ناهار بخورم. سفارش دادم قارچ برگر. مشتری تو رستوران نبود و من انتظار داشتم سریع آماده شه. 40 دقیقه گذشت و خبری نشد، به مسئول اونجا گفتم خیلی طول می کشه با تعجب گفت نیاوردن؟ رفت پیگیری کرد و اومد گفت اشتباهی چیز برگر زده بودن و تا 10 دقیقه دیگه میاد. غذا اومد و مثل همیشه خوب بود. موقع رفتن مسئولشون اومد یه پک با یه ساندویچ رست بیف، یه ساندویچ چیلی هات داگ و یه سیب زمینی بهم داد.گفتم انگار باز اشتباه شده من بیرون بر نداشتم! گفت هدیه رستوران ماست بابت معطلیتون هر چی اصرار کردم باهام حساب نکردن و واقعا تنها جایی بود در طول تمام سالهای زندگیم توی این مملکت که حس کردم وقت من ارزش داره.

سلام شیوا جون
اعصاب ادم خورد میشه ، فکر کن ما حالمون گرفته بود رسماً رفتیم بیرون که حالمون بهتر بشه!
چقدر رفتارشون حرفه ای و انسانی بوده .. واقعا دمشون گرم امیدوارم هر جا هستن موفق باشن .
مرسی برامون تعریف کردی

shadi bagheri دوشنبه 11 مرداد 1400 ساعت 06:48 ب.ظ

واى چرا دونه دونه غذارو میاورد ؟؟ مگه میشه یکى بخوره یکى نگاه کنه چقدر افتضاح بود

اصلا یه وضضضعی

نیلوفر دوشنبه 11 مرداد 1400 ساعت 05:38 ب.ظ

مهربانو جان باهات یک کاری دارم اگر لطف کنی ایمیل ات و بهم بدی.

نیلو جان این ایمیل منه
best_id82@yahoo.com

ترانه دوشنبه 11 مرداد 1400 ساعت 04:04 ب.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

وای چه تجربه بدی بوده. بعد هم اگر یک مورد بود یک جوری چشم پوشی میکردین. ولی اینهمه اشتباه اونهم توی یک شب!!
من یک بار توی یک رستوران ماهی سفارش دادم برام اشتباهی یک غذای دیگه آورد . من یکمی از غذا رو خورده بودم بعد اعتراض کردم. خود صاحب رستوران اومد شخصا معذرت خواهی کرد و بعد اون غذایی رو که سفارش داده بودم بسته بندی کرد که ببرم خونه. پول غذای من رو هم کلا نگرفت.
فکر کردم چه رستوران خوبیه حتما دوباره برمیگردم.
اگر اینها اینطوری ادامه بدن همه مشتریهاشون رو از دست میدن که.

دقیقاً ترانه جون . بالاخره آدم شعور داره پیش خودش میگه پیش میاد دیگه . همیشه همه چی درست نیست که یه بارم اشتباه پیش میاد ولی بقول خودت هم یه بار دوبار نبود هم اخلاق حرفه ای نداشتن و مشتری مدار نبودن.
من احساس کردم مشکلی بین مدیریت و پرسنل هست دارن لجبازی می کنن ولی خود مدیریت هم سعی در جبران و دلجویی نداشتن، تنها چیزی که دستگیرم شد این بود که اون خانوم ، همسر صاحب رستوران بود و دوبار قبل که مینا اینا اونجا بودن و راضی ، این خانوم نبوده .
شاید مدیر داخلی رو اخراج کرده بودند و این خانوم گغته بود مگه چیه خودم مدیریت میکنم و ....
نمیدونم واقعا چی بود !
بله خب واقعا همه دوست دارن هم غذای خوب و با کیفیتی بخورن هم خاطره ی خوبی براشون ساخته بشه ، مسلماً کم کم رونق بازارشون از بین میره

یاس ایرانی دوشنبه 11 مرداد 1400 ساعت 09:57 ق.ظ

سلام مهربانو جان
امیدوارم حالتون خوب باشه و دلتون شاد
واقعا به جای توجیه، اون خانوم می تونست انتقادها رو بپذیره و مشتریش رو حفظ کنه…گاهی وقتا kitchen nightmares رو نگاه می کنم، چیزی که سرآشپز معروف در بازدید از رستوران ها، روش تاکید داره استفاده از تمام امکانات و راضی نگه داشتن مشتریه…
نکات جالبی داره هم برای کسی که وارد این حرفه می خواد بشه هم برای مشتری های عادی …
راستی مهربانو جان چند روزی هست دارم making the cut رو نگاه می کنم همش مهردخت جون میاد به ذهنم … رقابت در طراحی خیلی جالب و هیجان انگیزه… دیدم پیج اینستا هم دارن… الان از آمازون پرایم داره پخش میشه… مهربانو جان، مهردخت کار خیاطی هم دارن یاد می گیرن؟ شرکت کنندگان این رقابت اونایی که خودش خیاطی هم‌ بلدن خیلی راحت ترن کاراشون رو می برن جلو… به امید موفقیت های فراوان برای مهردخت جون

سلام عزیزم
ممنونم نازنین همچنین تو و عزیزانت
عززیزمی چقدر مهربونی یاد مهردخت کردی
به مهردخت نشون دادم کامنتت رو خیلی تشکر کرد رفت صفحه رو پیدا کرد
بله مهردخت چند ماهی هست که داره برای خیاطی کلاس خصوصی میره هفته ای دو روزه خیلی تمیز و اصولی یاد گرفته. متاسفانه اصلا سیستم دانشگاه برای یادگیری مناسب نبود کرونا هم که اومد نور علی نور شد
میبوسمت

زری.. دوشنبه 11 مرداد 1400 ساعت 09:29 ق.ظ http://maneveshteh.blog.ir

من احساس اصحاب کهف بودن بهم دست داد با دیدن قیمت منو :(
جالبه برام غذایی را که آوردی بیرون را، پولش را نگرفته! میدونم شما دادی به اون سگ، اما خب وقتی پولش را نگرفته شاید من بودم غذا را روی میز جا میذاشتم.
به مهردخت جان بگید چشم به هم بزنی روزها میگذره میبینی چقدر از اون ایده آلی که مدنظرت بوده دور موندی، بجنب دختر زمام زندگی ات را دست بگیر

قیمتا وحشتمان و به سرعت میره بالا
دقیقا خودشون میدونستن قابل خوردن نبود غذاشون.
از همین وحشت داره زری جون ... چشم بر هم زدنی

مینو دوشنبه 11 مرداد 1400 ساعت 02:54 ق.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام
با این قیمت ها همینطوری هم لقمه از گلوی آدم پائین نمیره ، چه برسه به اینکه کیفیت غذا هم خوب نباشه.
خیلی وقته رستوران نرفتم.روزگار جوانی ما ، تهران رستورانهای فوق العاده ای داشت که از هر جهت تعلیم دیده بودند.

سلام مینو جان
واقعا همینطوره
یاد باد آن روزگاران، یاد باد

غریبه یکشنبه 10 مرداد 1400 ساعت 06:02 ب.ظ

با سلام‌
من وقتی به دخترا می گفتم باشید تنبل ها
مادرشان اعتراض می کرد می گفت جهار روز دیگه ازدواج کنند
آب خوش و بی دردسر از گلوشان پایین نمی رود
راستی
یک چیزی یادم اومد
دوستم که پدر و مادرش تنها شده بودند
برلیشان یک مرغ مینا خرید که حرف می زد
حسابی سرگرمشان کرده بود
این هم یک خاطره بود از غذاهای ایتالیایی
دفعه بعد بیایید سمت ما کباب بناب میل کنید که عالی است
راستی در این رفت و آمد ممنوع ساعت ده تا سه چطور تا دوازده بیرون هستید

سلام
متاسفانه این حمایت (به نظر من) بیجا رو مادرها انجام میدن .
چقدر عاالی ، فکرشون خیلی خوب بوده حیوانات سرشار از انرژی مثبت هستند .
نه واااقعا من خاطرات خیلی خیلی خوبی از رستوران گردی مخصوصا رستوران ایتالیایی دارم ولی متاسفانه این اواخر همه ش با کیفیت های افتضاح مواجه میشیم .
ممنونم از دعوتتون به محل . لطفا اسم کبابی رو هم بگید
رفت و آمد های ممنوع فقط جاهایی که دوربین های کنترل سرعت دارن ، گزارش میشه . البته اونشب با ماشین سینا بودیم نمیدونم پیامی داشته یانه ولی دفعه اولشون نیست تو ساعت ممنوعیت تردد از اون مسیر عبور میکنند.

سینا یکشنبه 10 مرداد 1400 ساعت 04:03 ب.ظ

مهربانو جان وقتی اوایل پستت رو خوندم و به اسم رستوران رسیدم -که البته برام جدید بود- یک لحظه از خوندن دست کشیدم و اسم رستوران را در اینترنت سرچ کردم. دیدم اکثر نظرها منفیه. با خودم گفتم اگر بهشون خوش گذشته باشه عجیبه و بعد در ادامه خوندم که چی نوشتی. پیشنهاد می کنم قبل از رفتن به هر رستورانی -به خصوص اگر جدید باشه- یک سرچی در اینترنت بکنی.

نکته دیگه اینه که برام خیلی جالب بود که پول استیک و سالاد را نگرفت. حداقل تا وقتی که من در ایران بودم چنین چیزی متداول نبود. یادمه یک روز رفته بودیم فرحزاد و شاهد دعوای یک مشتری با صاحب رستوران بودیم. یارو به مشتری گفت حساب کن و بعد برو هرجا که خواستی شکایت کن!

سینا جان معمولا برای رفتن به یه رستوران جدید همین کار رو انجام میدیم ولی با توجه به متنی که نوشتم ، مشخص بود این رستوران رو به انتخاب سینا رفتیم و حتی مینا هم با شنیدن اسمش لبخند زد دلیلش این بود که این دفعه سوم بود که اونجا میرفتن . اولین بار دوتایی رفته بودن و بار دوم با مامان و بابا و این بار دفعه سومشون بود .
متاسفانه یا مدیریتشون عوض شده بود(چون میگفتن اون خانوم رو قبلا ندیدن و یک از گارسون ها گفت اون خانم ، همسر صاحب رستورانه)
یا بخاطر افزایش قیمت ها منو رو گرون کردن ولی کیفیت رو بسیار پایین اورده بودن !!!
نه دیگه سینا جان واقعا اگر به پرداخت پول اصرار داشتن ما حتما زنگ میزدیم پلیس 110 تا بیان ببینن استیک و تلخی سالاد رو .
ما که نگفیم باب میل ما نیست غذا، موضوع این بود که کلا قابل خوردن نبود.
یه وقت هست مشتری چیزی سفارش میده بعد میگه چرب بود، شور بود یا بی نمک ، اینها ممکنه سلایق شخصی باشه و رستوران اصرار داشته باشه که حساب کنید .
اون رستوران که میگی به کارش مطمئن بوده حتما و رستوران ما هم خودشون متوجه شده بودن چقدر اونشب موجب ناراحتی و اعصاب خوردی ما شدن

سحر یکشنبه 10 مرداد 1400 ساعت 01:30 ب.ظ

چه جالب مهربانو جان. اتفاقا من و همسرجان هم پنج شنبه خیلی اتفاقی رفتیم همین رستوران. منم راستش از غذاش خیلی خوشم نیومد و حتی دیدم که میز کناریمون سر غذاشون داشتن با سرپیشخدمت بحث می کردن. البته فضاش خیلی خوب و خنک بود و من توی اون یکی دوساعت سعی کردم از بادخنکی که می وزید استفاده کنم.

سحر جون نکنه خودمون و خودتون بودیم؟
یه خانم و آقا پشت میز ما نشسته بودن که از غذا راضی نبودن
آخ نه ... سه شنبه 5/5/ بود ما رفتیم
آره واقعا هوا عااالی بود

سمیرا(راحله) یکشنبه 10 مرداد 1400 ساعت 11:36 ق.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

شما رستوران ایتالیایی میتالیایی رو ول کن

فقط یه بار قدم رو چشم ما بذار ببریمت کباب یا جوج
ناااب شابدالعظیم بدیم خدمتت نوش جان کنی دیگه هوس رستوران ایتالیایی نکنی

ای جااان . کباب شابدالعظیمو عشق است

Nasrin یکشنبه 10 مرداد 1400 ساعت 10:33 ق.ظ

سلام مهربانو جان امیدوارم خوب باشین
چرا یه رستوران نباید دورچین استیکش کامل باشه انگار تو خونه غذا درست میکنى بگى حالا فلان چیز رو ندارم اشکال نداره

سلام عزیزم قربونت نسرین جان همچنین شما
والااا برای همین میگم توجیه هاشون عصبانیم کرد .

عمه خانم یکشنبه 10 مرداد 1400 ساعت 06:43 ق.ظ

قیمت غذاها متاسفانه هرروز بالاتر میره و کیفیت پایینتر میاد
درکل من از رستوران ایتالیایی خاطره خوش ندارم، قشنگ اون بالها را توصیف کردید بخاطر آوردم که چندسال پیش جای دیگه هم این بلا سرما اومد، باز خدا را شکر شما سیر شدید، ما که وقتی از رستوران بیرون میومدیم همه گرسنه بودیم، چون کیفبت پایین، غذا بسیار کم و قیمت سربه فلک کشیده

دیگه عمه خانوم جون، همه چیمون باید به همه چیمون بیاد دیگه
آخی متاسفم که این حس برات پیش اومده .. خدا رو شکر من از گذشته خاطرات خوب هم دارم ولی این اواخر رسماً همه چی فاجعه بوده

نسرین یکشنبه 10 مرداد 1400 ساعت 01:12 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

چقدر باهوش بود اگر به اعتراضتون گوش می کرد، عذرخواهی می کرد و واقعاً سعی می کرد از مواد تازه و یک آشپز خوب استفاده کنه. نشونی که دادی باید جای خوبی باشه با هوای خوب. پس با سرویس خوب می تونست مُبَلغ های مثبت و مجانی زیادی برای خودش درست کنه. بر عکس کاری که الآن داره میکنه.
فعلاً فقط بنا و موسیقی رستوران را تائید می نماییم، باشد که رستگار شوند.

شاید شوووند

طیبه یکشنبه 10 مرداد 1400 ساعت 01:04 ق.ظ

واقعا هر جا پا میذاری بی مدیریتی بیداد میکنه
اصلا دیگه خسته شدیم
یعنی میشهذروزای خوبم بیان


مهربانو جان میشه رمز اون یکی وبلاگتو بدی

خیلی خسسسته
امیدوااااریم
عزیزم کدوم وبلاگ؟؟

لیلا الف شنبه 9 مرداد 1400 ساعت 11:26 ب.ظ

با حرفای مهدخت یاد خودم افتادم

این درد مشترک

مریم شنبه 9 مرداد 1400 ساعت 10:37 ب.ظ

یعنی پول استیک و سالاد رو نگرفت؟من اولش فکر کردم یه حای باحال رفتین قشنگ مینویسین ادمو غافلگیر میکنین

نه دیگه . عززیزمی

mahna شنبه 9 مرداد 1400 ساعت 10:09 ب.ظ https://mrsmimm.blogsky.com

مهربانوی عزیز سلام
اول اینکه واقعا متأسف شدم بابت این تجربه بسیار تلختون. ما با اینکه خیلی غذای رستوران دوست داشتیم مدتی هست واقعا هیچ تمایلی به غذای بیرون نداریم و احساس می کنم با افزایش سرسام آور قیمت ها کیفیت دیگه مثل سابق نیست.
و دوم اینکه مدتی هست خواننده خاموشتون هستم و معمولا به دلیل تنبلی از خودم رد پایی به جا نمیذارم. اما با دستور نون آلبالویی که زحمت کشیده بودید گذاشتید تصمیم گرفتم این نون رو درست کنم و اون شب تا صبح خواب میدیدم هرجا سر میزنم آلبالو تموم شده من نون آلبالوی فوق العاده خوشمزه شما رو درست کردم، به همه نزدیکانم توصیه کردم و واقعا دور از انصاف بود اگر ازتون تشکر نمی کردم. خیلی خیلی ازتون سپاسگزارم.

سلام عزیزم .
پیش میاد البته ولی دل آدم میسوزه که چرا امکاناتی که در اختیار دارند رو برای خدمات رسانی منصفانه و کسب درامد خوب ، استفاده نمی کنند. حق داری و درست میگی کاملاً واقعیتش تعداد رستوران های مورد اعتمادم هی داره کم و کمتر میشه.
چقدر خوشحالم کردی که من رو از حضور ت با خبر کردی عزیزم ... کلی ذوفق میکنم از این ارتباط متقابل.
فدای شما نوش جونتون دستت درد نکنه که ینهمه عالی درستش کردی . بازم کلی خوشحالم کردی

ربولی حسن کور شنبه 9 مرداد 1400 ساعت 09:52 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
عجب تبلیغی براشون کردین
من اول فکر کردم از اجرای توی رستوران فیلم گرفتین و گذاشتین

سلام آقای دکتر
واقعا اگر لفظی از دلمون درمیاوردن و اینهمه توجیه نمیکردن ، تبلیغی در کار نبود
فکر کننننید چه اجراااایی

منجوق شنبه 9 مرداد 1400 ساعت 09:40 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

احساس مهردخت رو کاملا درک می کنم ولی خب همینکه اینو الان فهمیده خوبه چون فرصت کافی برا جبران داره

امیدوارم از فرصتش استفاده کنه نه اینکه ده سال دیگه بگه من الان 32 سالمه و هنوزم ....

نگین شنبه 9 مرداد 1400 ساعت 08:37 ب.ظ http://www.parisima.blogfa.com

مهربانو جان کلیپ رو باز کردم اما صدا نداشت ..

جایزه ی با دقت ترین دوست این خونه به خودت میرسه
پاکش کردم یه اجرای دیگه گذاشتم

نگین شنبه 9 مرداد 1400 ساعت 08:36 ب.ظ http://www.parisima.blogfa.com

پیشا پیش از بی ادبی خود پوزش میطلبم ولی جای یه "بیلاخ" اساسی، جلوی اون قسمت فیش که نوشته" به امید دیدار مجدد" خالیه

چند سال قبل رفته بودیم شمال، توی رستوران برنج هندی سرو میکردن!!
وقتی خارج میشدیم، به مدیر رستوران گفتم قربان ما هزار و خورده ای کیلومتر دور تر از شما، در شیراز جنت طراز، برنج شمال مصرف میکنیم، حالا که کوبیدیم اومدیم و در قلب شمالیم، باید برنج هندی بذارین رو میزمون؟

هی مهربانو جانم .. خانه از پای بست ویران است

عااالی بود ... دقیییقا
وااااقعا

زهرا..‌. شنبه 9 مرداد 1400 ساعت 06:46 ب.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

حال مهردخت عزیزو خیلیا دارن
خدایا خودت همه رو ب شادی و ارامش برسون...

دقیقا ماهم چندوقت پیش همین تجربه روباساندویج های نشاط داشتیم،نمیدونم خوردین یا نه،قبلا عالی بود قیمت هرساندویج ۲۵بوده(قبل از ورود کرونا) ماخیلی وقتا ک عجله ای بود و میخواستیم ی غذای سریع وخوب بخوریم ازاونجا میگرفتیم اما تقریبا دوماه پیش ک گرفتیم قیمتش شد۸۵ که اگرکیفیتش عین قدیم بود خوب بود اما افتضاح شده!!! من ک اصلانتونستم بخورم

الهی آمییین
متاسفم واااقعا... بله خب همه ی ایرانی های مقیم مرکز نشاط رو میشناسن ولی ما چون مسیرمون غرب نیست خیلی دیر به دیر گذارمون میفته اونور .
متاسفم واقعا دیگه همین دلخوشیای کوچیکمونم از دست میدیم

مونا شنبه 9 مرداد 1400 ساعت 05:22 ب.ظ https://motherofflowers.blogsky.com/

سلام
وسط داستان خیلی خوب پیش می رفت،تا جایی که من هم تصمیم گرفتم در روزهای کسل کننده ی سی و یک سالگی ام حتما بروم رستورانی که گفتید،اما حالا تصمیم گرفتم در روزهای کسل کننده هم به کارها بی پایان خانه برسم حداقل خانه تمییز باشد با املت!!!
به مهردخت بگویید برای همه پیش می آید که از عمر رفته ناراضی باشند..مخصوصا برای دختران ایرانی

سلام مونا جون
امیدوارم خونه ت آباد و برقرار باشه عزیزم .
آخ که چقدر از این حرا زیاد بهش زدم و نهشم خودم میدونم چقدر زندگی برای دختران ایرانی سخت و بیهوده طی کردن ایام شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد