دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"تعطیلات خود را چگونه گذرانید!"

سلام دوستان نازنین 

راستش انقدر همه چیز، ناگهانی پیش اومد و دغدغه های  جورواجور برامون درست شد که یادم رفت بیام درمورد جواب کلونوسکوپی نفس براتون بنویسم . 

اون روزی که از دکتر وقت گرفته بودیم که گزارش رو برای بررسی ببریم، نفس گرفتار موضوعی بود و نمیتونست حضور داشته باشه.

 بهش گفتم آقای دکتر که برای دیدن جواب، هیچوقت تو رو معاینه نمیکنه ، پس نیازی  به حضور تو نیست . خودم جواب رو می برم . 

وقتمون هم ساعت شش بود.

 ساعت پنج به سمت دکتر راه افتادم و کمی زودتر رسیدم مطب. 

خانم منشی مهربون و خوشرویی که تو این چند سال با چک آپ های شش ماهه ی نفس ، کلی زحمتش میدیم و همیشه با دیدنمون گل از گلش می شکفته، به گرمی احوال پرسی کرد و گفت: داره ماشین رو پارک میکنه؟ 

گفتم:  نه ، تنها اومدم . 

با ناراحتی گفت :  پس آقای نفس چرا نیومده؟ 

(خیلی خوشم میاد نفس رو به اسم کوچیکش میشناسه)

گفتم : چیزی نیست یه جلسه ی مهم داشت . 

خدا رو شکر کرد و گفت : کاش زودتر میومدی، خیلی خلوت بود . 

یکساعتی نشستم تا نوبتم شد. 

برای آقای دکتر هم توضیح دادم که نفس سلام رسوند و نتونست بیاد . 

هرچند، از وقتی جواب رو گرفته بودم، هزار بار گزارش ها رو ترجمه کرده بودم و خیالم راحت بود که مشکلی نیست ولی خُب دلم میخواست از زبون  خود آقای دکتر بشنوم که مشکلی نیست . 


و  همونی که دلم میخواست بشنوم رو گفت 

 

قرار شد بجای شش ماه، چک آپ ها یکسال یکبار بشه . کلونوسکوپی بعدی رو اول تیر سال 1401 نوشت .

 با خنده گفتم : نه آقای دکتررر روز تولدش نع . 

خندید و گفت : پس همین چند روز پیشا تولدش بوده؟

 گفتم : و تولد من . 

بیشتر خندید و گفت : عه چه جااالب ، مبارک هر دوتون باشه ، چه بامزه که انقدر هم باهم خوبید ، معمولا آب متولدین یک ماه با هم توی یه جوب نمیره.


 گفتم : خبر ندارید تولد دخترمون هم 26 تیرماهه .  

کاملا بی اختیار شروع کرد به کف زدن و گفت: مرررررسی ، خیلی خووووبه . 

سه تاییتون با هم تولد می گیرید؟ 

گفتم : من و نفس که اول و چهارمیم بعله ولی معمولا دخترمون جداگونه ست . 


خانوم منشی که  صدای کف زدن دکتر و خنده های ما براش غیر عادی بود در زد اومد تو .


دکتر نذاشت سوال بپرسه. گفت : ببین خودش و همسرش و دخترش سه تایی تیر ماهی هستن. 


خانم منشی هم با خنده و تعجب گفت : عه چه جااالب 


چند دقیقه بعد ،  خداحافظی کردم و اومدم بیرون . 

همین که از آسانسور پیاده شدم بانفس تماس گرفتم . تصمیم گرفته بودم یکمی اذیتش کنم چون این چند روز اخیر حرفای بدی میزد . 

من  از دست یکی ناراحت بودم، مثلاً میخواست دلداریم بده ، می گفت: ولش کن باباااا بیخیال، حالا میریم پیش دکتر میگه وضع خرابه و ... غصه نخور ، بیا خوش باشیم 


دوتا زنگ نخورده گوشی رو برداشت 

- سلام مهربانو، ببخش توروخدا تنهایی پاشدی رفتی .

- نه بابااا چه حرفیه.

-چی شد ؟ اوضاع چطور بود؟

-خوب بود ، ولی دکتر صلاح میدونه سه ماه یه بار تکرار بشه. 

-وااا، خوب بوده گفته سه ماااه!!!

-برای کنترل بیشتر .

-بیخیال ، حااالم دیگه بهم میخوره انگار کولونوسکوپی، مهمونی دورهمیه بشه سه ماه یه بار . من که نمیکنم.

-مگه دست خودته؟

-مهربانو من دیوانه میشم دیگه.

-البته  اینم گفت که حالا چون خیلی پسر خوبی هستی  و نفس مهربانویی،  برو تا سال دیگه خوش باش. 

چند لحظه سکوووت

-هاااا؟؟

-همین دیگه

-نه جانِ من چی گفت. 

-گفت برو تا سال بعد تولدت بیا. 

-جدددی میگی؟

-ای بابااا حالا دیگه باور نمیکنه.. خواستم سر به سرت بذارم نفسسسس 

خلاصه کلی خوشحال شد 

" الهی دل همه ی بیمارا و خانواده هاشون با خبر خوش، شاد بشه"

********

این چند روز تعطیلی یکی از خوبیای اصلیش این بود که هر روز رفتم فشم به مامان و بابا سرزدم  و شب برگشتم . 

دیگه اینکه ، صبحا بیدار میشدم غذای دارسی و تامی رو میدادم ، یکمی باهاشون بازی میکردم و دوباره میرفتم تو جااا و یه ساعتی استراحت میکردم .


 چیزی که متوجه شدم این بود که مهردخت با نگرانی بیدار میشد میومد اتاقم یه نگاه میکرد وقتی میدید خونه م . نیشش باز میشد و میخزید کنارم و دوباره یه چرتی بغلم میزد . 

روز دوم بهش گفتم : مهردخت تو چرا میدویی میای اینجا؟ 

گفت : تو خواب و بیداری حواسم نیست که واقعاً خونه ای یا نه، میام میبینمت و ذوق میکنم. 

مهردخت واااقعا به من وابسته ست ، و این هم خوبه و هم بد. 

*******

این فیلم رو براتون میذارم از بازیگوشیای تامی . البته فکر نکنید همه ش دعواست ها،گاهی  این دوتا مشغول لیس زدن و بازی با هم هستن ولی خب اینا هم لحظه های بامزه شونه . 


دوستتون دارم


پ ن: بنظرتون خیلی تابلوعه من سعی میکنم حال بد خودم و شما ها رو بهتر کنم؟ 



" این مردم معترض گستاااخ"

سلام عزیزای دلم ، امیدوارم تو این روزای سخت و دلگیر ، تن درست باشید که بزرگترین نعمته. 

آینده مبهم ترین چیز روزگاره وااااقعا، کی فکر میکرد نشستیم پشت میز اداره داریم برای فردا ناهار قرار میذاریم که چیزی بیاریم یا کسی چیزی نیاره همه با هم غذا از بیرون سفارش بدیم که یهو میان میگن تهران و البرز تعطیل شد ؟؟

قرار بود فیلم کوتاهی که مهردخت از تولد دونفره و خلوتش درست کرده رو براتون بذارم که فرستادنمون خونه تا همه جا ساکت و خاموش باشه ، تا اتوبان همت از ترافیک ماشین هایی که با عجله و دستپاچه اسباب سفر جمع کردن، بند بیاد... تا بلیط های اتوبوس سه سوت تموم بشه و کرایه های تاکسی دربستی ها سر به فلک بزنه ... آره داشتم میگفتم خلاصه اومدیم خونه نشین شدیم تا نیروهای سرکوبگری که برای کنترل اراذل و اوباش  تهران و حومه در اختیار داشتن، بتونن به خوزستان ارسال کنند تا جمعی از  اراذل و اوباش تشنه و آشوبگری که زندگی و معیشتشون به فنا رفته رو سرکوب کنند تا دوباره امنیت داشته باشیم خدا رو شکر.


 نمیدونم این خوزستانی ها از کی تا حالا انقدر گستاخ شدن که صداشون بلند شده و دنبال حق و حقوقشون میگردن. 


تازه با وقاااحت تمام تو ویدیو ها با زبان فارسی و  لهجه های عربی خیلی مظلومانه میگن ما آب میخوایم!دعوااا نداریم ما مسالمت آمیزیم ! 


کی گفته که شما حق آب دارید؟ کی گفته اصلا شما حق دارید؟؟ کی گفته شما برای اینکه روی ثروت خوابیدین ولی از کمترین امکانات برخور نیستین ، حق اعتراض  هم دارید؟؟


بجز گوشت قربونی لب مرز بودن مگه چیز دیگه ای هم باید باشید؟؟

 اینهمه سال از انقلاب شکووووهمند اسلامی گذشت و پاپتی هایی که نمیدونستن میلیون چند تا صفر داره الان تو بهترین کشورهای دنیا تا هفت پشتشون حساب بانکی های سرشار از ثروت این مردم داره ، اما خوزستانی که تو اون جنگ منحوس ویران شد، هیییچ آبادانی به خودش ندید... 

به اسم خرمشهر دقت کنید.. چه شهری بود، چه اسم با مسمایی داشت ، حالا سالهای طولانی از پایان جنگ گذشته و ببینید خرمشهر و آبادان در چه وضعیتی هستند!


این چند روز یه چشممون خون بود یه چشممون اشک . رفتم فشم مامان و بابا رو ببینم و شاید حال دلم کمی بهتر بشه ولی دریغ و درد که این کارا چاره ی دل ریش و زخم مانیست . 


نمیدونم چه کنم؟ نمیدونم این مصیبت و کابوس چطور به پایان میرسه ؟ 


دردم وقتی بیشتر شد و جای زخمم وقتی بیشتر سوخت که دیدم تو این چند روز ، صفحه های اجتماعی مثل اینستاگرام و کانال های واتس اپ و تلگرام ، تبدیل شده به محلی برای رد و بدل کردن انواع انتقاد ها و دشنام های مردم به هم . 


یه عده اب خریدن به روستاها و مناطق محرومی که توان خرید و تهیه ی اب شرب نداشتن برسونن ، یه عده اومدن فحششون دادن که به خوزستان توهین نکنید و مردم اینجا سالهاست اب خوردن رو می خرن، همه ی سوپر مارکت ها پر از اب معدنیه ... سطح مطالبه گری ما رو برای بی آبی کارون و هور پایین نیارید!


 (اینها ساکنین شهر های بزرگ خوزستان بودند که صداشون از جای گرم بلند میشد و میتونستن از سوپر اب بخرن) از اون طرف دوستای ما تماس می گرفتن که روستا ها اب برای خریدن نیست و همه مردم  تشنه  موندن . 


خلاصه نشسته بودیم دور هم گیس های همو می کشیدیم و کلی ما" احمق های اب معدنی بخر " به احساساتی های بدبختی که تو بازی حکومت ، بازی خوردیم و خواستیم با اب معدنی کارون رو پر کنیم ، متهم شدیم و هر چی فریاد کردیم باباااا، میگن روستاها اب خوردن ندارن به خرج کسی نرفت .


 تنها نتیجه ای که از این اوضاع گرفتم این بود که ما کاملاً  آمادگی پاره کردن همو داریم . اونایی که سالهاست میزنن تو سرمون و حساب های بانک های خارجیشون رو پر میکنند و به ریشمون می خندن دقیقا میدونند با چه ادمایی سرو کار دارند . 


صد جا گفتم و نوشتم بابااااا، انقدر به هم ایراد نگیریم و به هم توهین نکنیم .. مهم بی تفاوت نبودنه .. بذارید همه کمک کنند ، ما هیییچکسی رو بجز خودمون نداریم . 


نذارید این همدلی و احساس خوب که تنها باقیمانده از "ماااا" ست از دست بره .. هر کی میخواد اب بخره بذارید بخره، اونی که میخواد کار زیربنایی کنه بذارید بکنه ، کسی که خارج از ایرانه و دستش کوتاااه بذارید با هشتگ و نوشتن مطلب و انتشارش کمک کنه .


 انقدر به خارج نشین ها فحش ندیدن که به شما چه، شما چه میدونید ما چی میکشیم ... 


باباااا همه مون یه تیکه از جون و عشقمون رو فرستادیم اون طرف، مگه اونی که اونطرفه ، خواهر ، برادر ، بچه ، رفیق ، اینامون نیستن؟ اونا الان حال خوشی دارن وقتی ما تو عذابیم؟؟ 


شماها که مادر هستید، چند بار بچه هامون تب کردن ، دل تو دلمون نبوده و تا صبح بالا سرش نشستیم و هزار بار گفتیم " مااادر الهی تبت بیاد برای من" راضی بودیم خودمون درد بگیریم ولی اشک عزیزمون رو نبینیم .. ولی ته تهش چی شده؟ خب بچه ی مریضمون خودش درد کشیده ما فقط تونستیم کنارش باشیم . 


حکایت فرنگ نشین هامون  هم همینه .. انقدر عقده ی نرفتن و موندنمون رو سرشون خالی نکنیم بذارید کنار هم بمونیم.


خودم داره  خنده م می گیره که بگم : 

دعا کنید یه روزی همه ی این کابوس تموم بشه ، ایران تبدیل به جایی بشه که نه تنها خارج رفته هامون برگردن کنار هم آبادش کنیم بلکه مردم دیگه ی دنیا هم ارزوی زندگی تو دل این گربه ی سختی کشیده ی روزگار رو داشته باشن. 


آره خنده دار و محاله تقریباً ولی خب چه کنم که قند خونم پایین افتاده دلم شیرینی میخواد.. دلم یه رویای شیرین و حتی دروووغ میخواد . 


*********


اینم فیلم کوتاه تولد مهردخت ، برای شمایی که عسلک چهارساله رو دیدین و همه ی این سالها کنارم بودید تا اینجا که مهردخت رو در پایان  بیست و دوسالگیش می بینید،  قطعاً شیرینه .. میدونم دوستان دیگه ای هم که تازگی افتخار اشناییشون رو دارم و همیشه از محبتشون سهم قابل ملاحظه ای بردم،  دخترکم رو از دعای خیرشون برخوردار میکنند. 


دوستتون دارم ، همدیگه رو دوست داشته باشیم .. از دشمنی هیچ کدوممون خیر نمی بینیم . 


پ ن 1: مرداد ماهی های عزیز، تولدتون مبارک امیدوارم همگی ایام بهتری پیش رو داشته باشیم

پ ن 2: مهردخت علاقه ی خاصی به استایل وینتیج داره . لباسی که پوشیده، مربوط به هجده سالگی من هست که طبق معمول از لابه لای یادگاری های من بیرون کشیده. زیر پست درمورد این استایل برای کسانی که دوست دارن در موردش بدونند مختصری توضیح میدم.



استایل وینتیج:

استایل وینتیج اشاره به ترکیب کردن و پوشیدن آیتم‌های یک ست لباس دارد که در دوره‌های زمانی گذشته طرفدار داشته است. بر عکس تصور عام که با شنیدن اسم وینتیج به یاد لباس‌های کهنه و از مد افتاده میفتند، وینتیج درباره‌ی کالای ارزشمند و قیمتی است که از زمان‌های دور به ما رسیده و قرار است با دیدنش خاطرات خوش گذشته را مرور کنیم.

اما اصطلاح استایل وینتیج سر و کله‌اش از کجا به دنیای مد باز شد؟ در زمان جنگ جهانی اول، امکان تولید پارچه کاهش پیدا می‌کند. با کمبود پارچه، شرکت‌های طراحی لباس به فکر بازسازی تولیدات گذشته و فروش آنها میفتند. این لباس‌های کلاسیک و کاربردی با نام وینتیج به مردم بسیاری عرضه شدند.

استایل وینتیج در دنیای امروزی هم فرصتی برای دوباره دیدن مدها و لباس‌هایی است که خارج از زمانی که خلق شده‌اند برای مردم امروز، حاوی پیامی تازه هستند. لباس‌هایی که الهام‌بخش زندگی ما می‌شوند.
سی که استایل وینتیج را به عنوان روشی برای لباس پوشیدن انتخاب می‌کند باید بداند که پیروان این استایل، حتما لباس‌ها و آیتم‌های یک دوره‌ی خاص را نمی‌پوشند بلکه استایل‌های دوره‌های مختلف زمانی را بسته به ذائقه با هم ترکیب می‌کنند. مثلا در استایل وینتیج می‌توان یک سنجاق سر از دهه‌ی ٣٠ میلادی را با یک ژاکت از دهه‌ی ٩٠ میلادی ست کرد و پوشید.

لباس پوشیدن به سبک وینتیج هیچ وقت به اندازه حالا رایج و پرطرفدار نبوده است. در حال حاضر مجموعه‌ای گسترده از استایل‌های چندین دهه باعث شده هر مخاطبی با هر نوع سلیقه‌ای بتواند با آن ارتباط برقرار کند و آیتم‌های دلخواه خود را پیدا و با لباس‌های دیگرش ترکیب کند.