دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

از دادگاه تا تجریش

حساب کردم از روز تصادفم سی اُم مرداد ، تا امروز 50 روز می گذره که بعد از 8 روز ماشین وارد تعمیرگاه شده . تو این مدت علاوه بر اینکه خودم دارم عذاب میکشم که آقا جان اگر ماشین رو  از صفر قرار بود بسازند هم الان 42 روزه که دستشونه و خیلی وقت پیش باید تموم میشده ، ولی مشکل و فکر و خیال خودم یه طرف این که هر کسی که بهم میگه سلام پشتش بلافاصله می پرسه ماشینت رو گرفتی؟ و من جواب میدم نه. و میخنده میگه : چه خبببببره ؟؟ اصلا عین خیالت نیست هاااا!! من رو خیلی عذاب میده . 


مگه ممکنه من که ماشینم عصای دستم بوده و تو هر شرایطی وقتی تو پارکینگ خونه م پارک بود یه آرامش خیال و امنیت خاصی داشتم الان عین خیالم نباشه؟ یعنی شما هایی که اینطوری حرف میزنید از من نگران ترید؟؟ 


چرا فکر نمی کنید حتماً موضوعی هست که من کاری بیشتر از این از دستم برنمیاد و با این حررف های آزاردهنده فقط سوهان روحم میشید؟


چند روز پیش داشتم با خودم فکر میکردم بابااا جون انقدر حرص نخور ، انگار یادت رفته که ماشین رو سپردی به آرررمین!!

 این آرمین همون آرمینیه که بخاطر بی خیالی و بیتفاوتیش تو زندگی جون به لبت کرده بود. همونیه که وقتی از بندرعباس ول کرد اومد تهران، هرروز صاحبخونه ش بهت زنگ میزد میگفت " خانوم سقف طبقه ی پایین نم داده داره میریزه پایین ، بگو همسرت بیاد در خونه رو باز کنه میخوایم تعمیرش کنیم" ، من هی به آقاهه میگفتم چشم شرمنده م .

 به آرمین میگفتم: عاقا ما مشکل مالی داریم خونه ی بدبخت رو ول کردی اومدی هرماه داریم کرایه ش رو میدیم خب بیا برو این خونه رو پس بده ، هم ما دیگه اجاره نمیدیم هم اون بدبخت خونه ش رو تعمیر میکنه . میگفت: خُب و فردا دوباره همین آش بود و همین کاسه . 


یا مهردخت بچه بود رفت روی میز پذیرایی و شیشه ی میز شکست بعد شیشه ی شکسته یکماه مونده بود گوشه خونه مون که یه بچه سه ساله ی بازیگوش داشتیم . 

یادمه مامان و بابام یه روز اومدن خونه مون دیدن شیشه هنوز اونجاست مهردخت هم داره ورجه وورجه میکنه . چون به آرمین هیچی نمیتونستن بگن، دهنشون رو باز کردن هر چی دلشون خواست به من بدو بیراه گفتن که چقدر بی شعور و بی عرضه ای شیشه  تو خونه ت شکسته و بچه ی کوچیک داری و هنوز از خونه ت خارجش نکردی .

 

حالا از بدِ حادثه کار ماشین من دست آرمین افتاده و 42 روزه که ماشین تعمیرگاهه و هنوز درست نشده. 


نمیدونم چرا اون روز که آرمین گفت: میخوای تو سرکاری وقت نداری من ماشین رو بذارم دم خونه مون درست بشه حواسم بهش باشه ، موافقت کردم!!!

دستش درد نکنه هیچ وظیفه ای درقبال تعمیر ماشین من نداشت ، به هر حال  لطف کرد و قبول زحمت کرد ، اما خدایی چرا انقدر بی تفاوت و بی مسئولیته؟؟ 

یعنی این تیپ آدما واقعاً انگیزه ی تغییر ندارن؟؟

اونا هیییچی ولی شما هم لطفاً بیش از اندازه ی لازم برای یه موقعیت دل نسوزونید .. خود آدم به اندازه ی کافی تحت فشار هست . 

******

 هفته ی پیش برام پیامک اومده بود که در شعبه 273 مجتمع شماره شش شورای حل اختلاف شهر تهران ارجاع داده شد. گذاشتم یه چند روزی ازش بگذره که اگر میخوان یه وقتی چیزی برای رسیدگی به کارم تعیین کنند، بکنند. دیدم نه خبری نمیشه روز دو شنبه ساعت یازده ظهر از اداره مرخصی گرفتم رفتم میدون ونک همون جایی که تو پست قبل نوشتم. 

طبقه ی سوم اتاق 273 بود .یه خانمی نشسته بود موضوع رو گفتم گفت برو دفترمون ببین چکار کردن برای پرونده ت . رفتم اون یکی اتاق که دفتر 273 بود.  


یه میز  گذاشته بود  ورودی اتاق  که نمیشد داخل رفت ، خانومه نشسته بود پشت مونیتور یه خروار هم پرونده جلوش بود یه کاور شفاف هم از سقف تا روی میزش مثل پرده آویزون بود. صداش کردم . گفت: بله ؟ گفتم پیامک برام اومده که پرونده م اینجاست . گفت وایسا یه کاری دارم . 

حدود بیست دقیقه ایستادم تو این مدت همکاراش اومدن فیلمای خانوادگیشون رو نشون هم دادن ، یه پرونده ای که مال آشناهاشون بود رو خوندن و نوبتش رو گفتن این خانوم بزنه در اسرع وقت . یکم غیبت پشت سر فامیل همسرشونم کردن . یکی دوبار هم من این وسطا گفتم : خانوم این پرونده ی منو میبینی بهم بگی ؟ که گفت : وایسا الااان . 

نهایتاً اون خانومه که تو دفتر اولیه بود اومد اونجا منو که دید گفت: کارِت چی شد؟ گفتم هنوز منتظرم . خدا پدرش رو بیامرزه ، به اون خانومه گفت: پرونده ی این خانومو ببین دیگه . 


اونم گفت: برای چی ازت شکایت کردن؟ گفتم : من خودم شکایت کردم. گفت اس ام است رو بخون . با صدای بلنننند براش خوندم . گشت یه پوشه ی نارنجی پیدا کرد خوند و گفت: برات کارشناس مشخص شده  چرا الان اومدی؟ گفتم: والا الان هم سرخود اومدم. نباید دوباره برام پیامک میامد؟ گفت چرا .


حالا من الان پرونده ت رو میفرستم طبقه ی بالا عصری بیا که شماره ی کارشناست رو بگیری باهاش قرار بذاری. 

گفتم من کارمندم نمیشه الان انجام بدیم؟ گفت: نه 

پرونده ی تو به شورای حل اختلاف مربوطه اونا ساعت 3/5 تا 7 هستن، ولی تو هفت نیای هاااا. گفتم : نمیشه خودم نباشم کسی رو بفرستم عصری؟ 

گفت : نه حتماً باید خودت باشی . تشکر کردم دوباره پریدم تو اسنپ و اومدم اداره. 

ساعت 4/5 که ساعت  اداره ی ما تموم میشه اومدم بلند شم برم سمت دادگاه که یه کاری پیش اومد ساعت 5  اسنپ گرفتم.

 یااا خدااا مسیر صبح که 30 تومن بود رو زده بود 75 تومن. 

اولش بخاطر قیمت ناراحت بودم بعد دیدم وااای خدااا اتوبان ها چه خبررره !!! انقدر ترافیک بود من ساعت 6/5 رسیدم . دقیقاً مسیری که صبح  بیست دقیقه طول کشید  رو یکساعت و نیمه رسیدم . 

دیگه اصلاً امیدنداشتم کارم راه بیفته  با وجودی که آسانسورها خراب بود ، یه نفس دویدم  طبقه ی چهارم که شورای حل اختلاف . 

اونجا گفت: سریع برو تو حیاط 700 هزارتومن پرداخت کن و از این مدارک و پرداختت  سه سری کپی بگیر و بیا ..کارمندا تک و توک داشتن میرفتن تعطیلات ، دوباره بدو بدو رفتم تو حیاط پرداخت کردم بعد کوچه بغلی کپی گرفتم و چهارطبقه یه نفس اومدم بالا . مدارک رو گرفت شماره موبایل جناب سرهنگ دیلمی رو بهم داد. گفت خدا حافظ. 

گفتم: اقا ،شما از من کارت شناسایی نگرفتین، یعنی هرکسی میامد این کار انجام میشد ؟ گفت: بله چطور مگه؟ 

گفتم: آخه اون خانم صبح به من گفت حتما باید خودت باشی. 

گفت: اینجا حرف بیخود زیاد میزنن!!!

حالا واقعیتش نمیدونم خانومه حرف بیخود زد یا این اقا باید کارت شناسایی می گرفت و قصور کرد

نشستم رو نیمکت های همونجا و به شماره ای که داده بودن تماس گرفتم. 

- بفرمایید. 

-جناب سرهنگ دیلمی؟

-بله خودم هستم. 

- سلام من مهربانو هستم ... 

- سلام . متوجه کارتون شدم . من بعد از تعطیلات باشما تماس میگریم که ماشین رو بازدید کنم . 

-ممنونم منتظر تماستون هستم . خدا نگهدار. 

آروم آروم از طبقه ی چهارم اومدم بیرون و ایستادم یه گوشه و به هیاهوی میدون ونک نگاه کردم. 

یه گوشه خانومی گریون با تلفنش صحبت می کرد ، بند دلم پاره شد. نکنه خبر بدی بهش دادن؟ 

خانومه دماغش رو محکم کشید بالا و گفت : محمود امیدوارم خدا ازت نگذره من که دستم به جایی بند نیست ولی نفرینت میکنم . 


نفسی به راحتی کشیدم .. نه خبر بدی بهش ندادن، دوباره رفتم تو فکر .. نکنه بچه ش رو ازش گرفته؟ 

یه دختر و پسر از جلوم رد شدن. پسره با چشمایی که عشق ازش چکه میکرد به صورت خندان دختره نگاه کرد و گفت.. باور کن میمیرم برات . 

ته دلم قیلی ویلی رفت. خدا کنه  همو اذیت نکنن. نمیخواد برای هم بمیرن ، همین که همو آزار ندن کافیه. 


میدون ونک پر و خالی از جمعیت میشد. گلفروش ها چه گلای زیبای رنگارنگی داشتن  رستوران های کنار گذر و راننده های حاشیه ی میدون.. من چند وقت بود اینطوری شهر رو نگاه نکرده بودم. 

مبدا رو زدم ونک ، مقصد رو زدم خونه یهو زد 95 تومن . برق از کله م پرید. از اون وقتایی بود که لج کرده بودم . دیدم یه ماشین داد میزنه تجریش . 

هیچکسی هم مسافرش نبود .

- سلام آقا . دربست چند میبری؟ 

-سلام . 100 تومن . 

- ای باباااا ، چقدر گرون . کرایه ش چقدره؟ 

-همینه دیگه خانوم شب تعطیله . پونزده تومن. 

-شب تعطیله.. رحم و مروت هم کلاً تعطیله. 

-دست شوما درد نکنه حالا هم بی رحمیم ، هم بی مروت؟ 

- همه مون رو میگم آقااا ، من ، شما.. همگی رحم و مروت یادمون رفته. 

یه مادر و دختر اومدن گفتن پشت دیگه کسی رو سوار نکن ما حساب میکنیم. 

منم نشستم جلو و رفتیم به سمت تجریش. 


راننده تو ماشین سر حرف رو باز کرد .

 منم براش ماجرای تصادف و شکایت رو تعریف کردم . دیدم لبخند پیروزمندانه ای زد و گفت من یه ماجرای اینطوری داشتم ، هفته ی پیش خسارتم رو گرفتم . انقدر مزززه داد ادبش کردم .

 شما هم میدونم الان خسته ای و کلافه ولی مقاومت کن ، خسارت رو که بگیری بیفته به غلط کردن، دلت خنک میشه 

اونشب آقای راننده خیلی چیزا تو مراحل  شکایت و دادگاه یادم داد که واقعاً به در بخور بود. رسیدیم تجریش . 

خداااای من اصلاً دلم نمیخواست برم خونه . انقدر زندگی تو این قسمت شهر جریان داشت که بی اختیار راه افتادم به سمت کوچه امامزاده . 

خدااای من هر چی سبزی و خوراکی های دستچین که فکرشم نمیکردم جلوی فروشنده ها بود که بهم چشمک میزد. سیرهای نازک سفید با انتهای سبزِ سبز... اسفناج های خوشگل . انار های گل شده.. بادمجون های بنفشِ بنفش. فلفل های سبز که تو دست فروشنده برای تبلیغ میشکستند و صدای ترد و تازه ش رو به وضوح می شنیدم . 

اول یه پرس آش رشته سید مهدی خریدم و گذاشتم تو ساک پارچه ای مدارک تصادفم. 

بعد یادم افتاد غذای دارسی و تامی تموم شده و اون موقع شب دیگه محلمون سینه ی مرغ تموم کرده . رفتم مرغ فروشی و دوکیلو سینه ی مرغ خریدم و گذاشتم تو همون ساک پارچه ای. 

قدم زنان از میدون تجریش تا سر شریعتی پیاده اومدم و همه جا رو با چشمای مشتاقم ، نگاه نه که بلعیدم . 

خطی ها و دربستی ها ایستاده بودن ، به یکیشون گفتم خطی برای شهرک لاله داریم ؟ 

- من میبرمت . 

- چند؟ 

-70 تومن . 

-برو اذیت نکن ...من از ونک تا خونه م 100 ندادم . الان عمراً 70 ندم . 

-خُب 50 بده مسافر بزنم . 

-نوچ

- 30 که میدی؟ 

-آره . 

نشستم تو ماشینش . یه مسافرم بیشتر نتونست بزنه . همون اول بهش گفتم :

-لهجه ت کُردیه؟

- نه . 

- لُری؟ 

- نه . 

- پس هیچی. 

- کُرمانجم . 

- عه خراسانی؟ 

- از کجا بلد بودی؟ 

-دیگه ، دیگه. 

-تمااام دنیا رو بگردی بهتر از کرمانج ها پیدا نمیکنی. 

-همه ی دنیا خوب و بد داره . 

از آهنگای خراسانی برام گذاشت ، همه شون قشنگ و شاد بودن. کلی هم برام آواز خوند، باورتون نمیشه حتی یکمی هم پشت فرمون رقصید و کلی خندوندم . 

وقتی پیاده میشدم سی تومن براش کارت به کارت کردم. گفت : دمِت گرم. 

گفتم: غمت کم ، جوون خوبی هستی ، موفق باشی. 

*******

تجربه ی جالبی بود بعد از مدت ها با مردمی غیر از مردم همیشگی معاشرت داشتم . از این بابت خیلی خوشحالم . 

دیروز هم که جمعه باشه جناب سرهنگ تماس گرفت گفت : تعمیرگاه امروز بازه برای بازدید ماشین برم؟ گفتم نه متاسفانه . گفت پس برای فردا ، بعد از ساعت کار هماهنگ کنیم . 

گفتم: عالیه . 

البته امروز از ساعت سه تا الان دو بار تماس گرفتم، جناب سرهنگ گوشی رو برنداشت . یه پیامک هم بهش دادم که جواب نداده .

منم که علاااف نشستم پشت میز اداره دارم کار میکنم و بلا تکلیفم . 


آخ دکترررر آشی برات بپزم که یه وجب روغن روش بایسته فققققط. 

*******

خیلی وقته از احوال دارسی و تامی براتون ننوشتم . شما هم حالشون رو نپرسیدید 

باید بگم که هر دو خوبن خدا رو شکر . البته دارسی همچنان خانوووم و البته نچسسبه و اصلاً به کسی علی الخصوص تامی روو نمیده . و تامی هم همچناان شیطون و زلزله ست . از در و دیوار بالا میره و سر به سرِ دارسی میذاره و هر چی دارسی بهش کم محلی میکنه ، اون بازم میره سراغش و دوست داره باهاش بازی کنه . 


یه چیزی هم بگم با تمام این حرفا هروقت تامی غذای خودشو میخوره و میره سراغ غذای دارسی، اون خانوم باکلاس عزیزم بجای اینکه عصبانی بشه و تامی رو دعوا کنه که چرا کله ت تو ظرف منه . تند و تند کله ی تامی رو لیس میزنه و انگار یه جورایی بهش میگه " جااانم ، پسرِ بازیگوش ، میدونم تو خیلی انرژی مصرف میکنی و دلت غذای اضافه می خواد . بخور نوش جونت باشه "

این فیلما مال دیروز این دوتا عشقِ خونه ی ماست . 

دارسی رفته بود تو کمد ، زیپ این جای مخصوص لباس های گرم رو باز کرده بود و خوابیده بود روشون . 

به شعر خوندن من برای تامی بعنوان موسیقی متن فیلم ، گوش بدید




اینم آقای تامی که عاااشق سینک ظرفشوییه . رفته بود لای این  پارچه مخصوص ظروف ، کشیده بود رو خودش و فکر کنم یه نیم ساعتی خوابش برده بود




دوستتون دارم . با هم مهربون باشید 





نظرات 37 + ارسال نظر
Nari چهارشنبه 5 آبان 1400 ساعت 07:25 ب.ظ

وای مهربانو وجونم منم کرمانج هستم اینقد ذوق کردممم

عزززیزم

مهرگل دوشنبه 3 آبان 1400 ساعت 01:32 ق.ظ

مهربانوجون برو تا تهش باید حال این به اصطلاح تحصیل کرده رو بگیری که هرجانشست تعریف کنه و مایه عبرت بشه
وای خدایی تهران چقد گرونه تو شهر ما نهایتا بشه 20 تومن واسه اونم واقعا آدم زورش میاد

هدفم همینه ان شالله
خیلی همه چی گرونه

صفا دوشنبه 26 مهر 1400 ساعت 02:28 ب.ظ http://mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

چقدر لذت بردم از توصیف فضای میدون ونک و میدون تجریش این روزهای محبوسی در محیط خانه و کار حتی تصویر شرایط عادی حیابانهای شهر برام لذت بخش هست امیدوارم هر چه زوتر به شرایط عادی برگردیم .
انشااله ماشینت هم زودتر تعمیر بشه و از این گرفتاری خلاص بشی .
شرایط تامی و دارسی رو هم که توضیح دادی خوب میفهمم دوتا عین همینها رو ما هم تو خونه داریم و جالبه که موقع غذا خوردن یکی بسیار بزرگمنشانه برخورد میکنه و دیگری هیجانی و هول به سهم غذای خودش قانع نیست .

عزززیزم آمییین.
ممنونم عزیزم
ای جاانم پیشی های شما هم پس انقدر متفاوتن؟؟
من که عاااشق جفتشونم

نسرین شنبه 24 مهر 1400 ساعت 10:44 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

خوبی گلم؟

مررسی عزیزم . بیخبر موندی ازم نازنین

مریم شنبه 24 مهر 1400 ساعت 10:05 ق.ظ

سلام ، مهربانو جون قلمت خیلی زیبا ست ، عاشق خوندن مطالبت هستم ...،ضمنا از دستورات اشپزیت هم استفاده میکنم ، عالیه ، راستی واسه مهردخت جون هم واکسن زدی ؟

سلام عزیزم . ممنونتم مریم جون خیلی لطف داری باعث افتخارمه
مهردخت دوز دوم رو پنجشنبه بیست و دوم زد

مینو جمعه 23 مهر 1400 ساعت 04:13 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام
امیدوارم هم زودتر ماشین درست بشه ، هم خسارتت را بگیری. از کار دادگاهی بیزارم.
چه خاطرات خوبی در باره میدون تجریش برام زنده شد.قدیم ها عاشق بازار تجریش و اون همه رنگ وبو بودم.

سلام مینو جان
ممنونتم حق داری والله .
تجریش خودِ خودِ زندگیه

nahid جمعه 23 مهر 1400 ساعت 12:44 ب.ظ

مهربانوجان
وقتی کسی در عنفوان جوانی بی خیال و بی مسوولیت باشه
هرچه سنش بالاتر میره این صفت دران فرد نهادینه تر میشه
تعجب براتگیز نیست که الان ارمین پیگیر نباشه
به قول خودت مسوولیت و وظیفه ای نداره
انوقتی که مسوولیت و وظیفه داشت هم پیگیر نبود
این نیز بگذرد ...

درست میگی کاملا عزیزم

ملیکا پنج‌شنبه 22 مهر 1400 ساعت 04:34 ب.ظ

سلام مهربانو جان
امیدوارم هر چه زودتر ماشینت درست بشه.
چقدر کرایه ها گرون شده!!!
من عاشق تجریش و بازارچه و کوچه زغالی ها هستم، البته قبل از این که مترو اونجا باز بشه خیلی بهتر بود. اول ازدواج، خونه مون خیابون دربند کوچه خلیلی بود، هشت سال اونجا بودیم حداقل هفته ای دو بار تجریش می رفتم بعدها که اومدیم این خونه، ماهی ۲ بار می رفتم، الآن از وقتی کرونا شده فقط دو بار رفتم. همیشه از اونجا گردو و آلو و زرشک و زعفرون و … می خرم.گاهی فقط جنب و جوش و جریان زندگی رو باید تماشا کرد، انگار هیچ کس هیچ غمی نداره و همه در حال ، زندگی می کنند، مخصوصا چند روز مونده به عید.
چه حس خوبی گرفتم از این پست مهربانو جان
دارسی و تامی جون هم که کم مونده خونه رو تصرف کنن
واقعا وجودشون تو خونه حس خوبی به آدم میده.دستت درد نکنه با این همه زحمتی که براشون می کشی هر چند که می دونم چقدر لذت می برین و عاشق شون هستین

سلام عزیزم
ممنونتم نازنین
خیییلی

کوچه ذغالی ها ، عشقِ مامان مصیه.

چقدر قشنگ حال و هواشو توصیف کردی ملیکا جون .

فدای تو عززیزم
عززیزمی دوست مهربونم

سهیلا سه‌شنبه 20 مهر 1400 ساعت 07:06 ق.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

سلام گلم،ان شالله به زودی هم ماشین رو میگیری،هم طلبت رو.

ممنونم سهیلا جونم

غزل مامان دوقلوها سه‌شنبه 20 مهر 1400 ساعت 03:15 ق.ظ

سلام مهربانو جان
کار دا‌دگاه و شکایت دردسر داره ولی گرفتن حق شیرینه! پس تا تهش برو . ما پشتتیم
چرا از آقای نفس نمینویسی؟آخه من فضولم

سلام غزل جانم
آررره خیلی دردسرررر
نفسسس؟؟ اون که نفسه نوشتن نمیخواد
مینویسم چشششم

مریم سه‌شنبه 20 مهر 1400 ساعت 12:31 ق.ظ

امیدوارم هرچه زودتر با کمک این جناب سرهنگ یه گوشمالی به دکتر کذایی بدی !
امممممما از هرچه بگذریم ، سخن کرایه‌ها چی میگه این وسط
من بعد از کرونا سوار هیچ مدل تاکسی از نوع اینترنتی غیر اینترنتی نشدم !!
یعنی شاخ درآوردم ! ۹۵ .. ۱۰۰ .. ۱۵ ۷۵
یا امامزاده بیژن
البته از بدی‌های استفاده نکردن از این وسایط نقلیه اینه هزاران بار در ماه مجبور میشم ، با جناب همسر برم دم ادارات و جاهای مختلف ! بشینم تو ماشین یا بگردم دنبال جای پارک تا ایشون کارش تموم بشه !
فردا هم یه مورد باید برم سمت تخت طاووس

ممنونم مریم جون
والا امامزاده بیژن هم یاتاقان زده دیگه از تعججججب

عززیزم الهی موفق باشی نازنین

سارا دوشنبه 19 مهر 1400 ساعت 11:05 ب.ظ http://www.yekzanyekzendegi.blogfa.com

سلام عزیزم
این مملکت هیچ چیش سر جاش نیس ب خدا!آدم تصادف کنه و کلی خسارت و اعصاب خوردی داشته باشه،اینهمه روزم بی ماشینی بکشه،اونوقت اینهمه هم دوندگی و برو و بیا بکنه تا بتونه خسارتشو بگیره!!!!!!!!
ایشالله ک خیلی زود این دکترِ بی اخلاق رو ادب میکنی و ی درس درست و حسابی بهش میدی!
من عاشق تجریشم.ی مدت اون اطراف زندگی میکردیم و من چقدر اون مسیر رو پیاده میرفتم و کیف میکردم!
همیشه شاد باشی مهربانوی مهربون و خوش قلب

سلام سارا جون
دقیقاً یه جوریه که دلم میخواد فقط مقصر باشم .
ممنونم عزیزم برام دعا کنید دیگه .. خیلی اذیتم میکنند.
تو هم همینطور قربونت
دختر نازتو خیلی ببوس

زهرا..‌. دوشنبه 19 مهر 1400 ساعت 02:57 ب.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام عزیزدلم
دوبارکامنت گذاشتم اماظاهرانیومده....
الهی دورت بگردم که هنوز درگیرماشینی
واقعا بی ماشین موندن برای کسانی که عادت دارندوعصای دستشونه خییییلی سخته...امیدوارم زودتربیای و خبرخوش اومدن ماشینت به خونه روبهمون بدی

تجریش...یادش بخیر قبل از اومدن دخترم خیلی زیادمیرفتیم اون سمت و گشتن توبازارچه واون سبزی های تازه وخوشگل واقعا حال وهوای ادمو عوض میکنه که کرونای لعنتی این لذتم ازمون گرفت تادختری ازنوزادی دراومد و میخواستیم بزنیم بیرون که کرونا اومد کلا درتعامل بامردم بودن قشنگه بجز اون ادمای اعصاب خوردکن....

وای خدا اون دوتاوروجک توخونتون چه میکنن انشالله همیشه خوب باشید وسلامت

سلام زهرا جون
عزززیزم خدا نکنه نازنین
ممنونم منم امیدوارم دیگه واقعاً تمومش کنند خیلی طولانی شده.
جاانم خدا ناز دخترت رو نگهداره
عشششق خونه ن دیگه .
فدای تو عزیزم شما هم همگی سلامت باشید

Zebele دوشنبه 19 مهر 1400 ساعت 02:10 ب.ظ http://Zebele.blogfa.com

سلام
اتفاقا منم یک ماهی هست که میرم تو مردم و دارم تکاپو و جنب و جوش مردم رو میبینم و دلم به همینا گرمه
و میبینم که من چقدر تباه بودم که مردمو از دریچه تلسکوپی خودم میدیدم
البته نداری مردم خیلی رو اعصابمه و متاسفانه نمیدونم چطور باید این روند رو اصلاح کرد اونم با دست خالی.
بگذریم
اسنپ حیلییییی خیلللییییی گرون شده
منم امروز کار داشتم بیمارستان حضرت رسول زدم اسنپ ،دیدم زورم میاد پول مفت بدم
گفتم من که وقت دارم خب با مترو و تاکسی میرم بیشتر هم تو مردم بر میخورم(البته من واکسیناسیونم کامله و دوز سوم رو همین هفته پیش زدم)ولی بازم با دوتا ماسک رفتم
ولی تجربه خوبی بود و زندگی به همین تجربه هاش قشنگه

عاخ از اش سیدمهدی بخصوص شعبه میدون فردوسش
حیف فعلا کلسترولم بالاس و وزنه هم بالا

سلام
چه جاالب آررره واقعاً خیلی خوبه گاهی خودمون رو مجبور کنیم از روتین همیشگی در بیایم و با دیگران معاشرت کنیم .
این روزها گاهی دیدن خانم های جوااان بسیار محترمی که دست فروشی میکنند خیلی خیلی دلم رو به درد میاره .
کاملاً مشخصه که راه و کار و برنامه های زندگیشون پیش از این کاملاً متفاوت بوده و به تازگی به دست فروشی رو آوردن . غیرت و همتشون رو تحسین میکنم و تو دلم به باعث و بانیانش فحش های آبدار میدم و رد میشم .

آخی هوس انداختمت هاااا. امیدوارم رودتر هم کلستروله بیاد پایین و هم وزن آی دکتر

بهین دوشنبه 19 مهر 1400 ساعت 11:37 ق.ظ

مهربانو جان خیلی قلمت زیباست خیلی نوشته هات بدل میشینه امید زودتر ماشینت درست بشه میدونم بدون ماشین بهت سخت میگذره
ارزوی بهترینهارو برات دارم خانومی

عزیز منی بهین جان
ممنونم عزیزم آره واااقعاً .
میبوسمت دوست من

غریبه دوشنبه 19 مهر 1400 ساعت 09:48 ق.ظ

سلام
راستی علت خاموش شدن خودرو مشخص شد که باعث این حادثه شد ؟

بله همین دیروز
سوختن پمپ بنزین

متولد ماه مهر دوشنبه 19 مهر 1400 ساعت 09:05 ق.ظ

واقعا ماشین شده عصای دست آدم، ولی روزهای که ماشین ندارم تو میدان رسالت برای خودم سبزی می خرم گل می خرم به قول شما شهر را می بلعم. امیداورم زودتر بیایی و تیتر بنویسی دل به دلدار رسید و ماشین را تحویل گرفتی. موفق باشی خانمی

توفیق اجباری شده عزیزم
الهی آمین نازنین . تو هم موفق باشی

یک دوست دوشنبه 19 مهر 1400 ساعت 08:59 ق.ظ

سلام من همیشه میخونمت ولی تا حالا پیام نذاشتم راستش من هم کارمند اداره دولتی هستم ولی از بس برخوردهای بد تو ادارات دیدم نه تنها من بلکه کلیه همکارانمان تلاش میکنند در اسرع وقت کار مردم را راه بیندازند ولی نکته جالبی متوجه شدیم از بس کار ما از دید بقیه عجیبه وقتی که کار از اداره ما خارج میشه و میره سازمانی که هیچ ربطی به ما نداره و کارشون میوفته تو کاغذ بازی و حریف اون کارمندا نمیشن میان سراغ ما و هر چی فریاد دارن سر ما میزنن و هرچی ما قسم و ایه میخوریم که دیگه پرونده اینجا بسته شده چون جایی را بهتر برای هوار کشیدن نمیابند گوش نمیدن خلاصه ما اینچنین مردمی هستیم

سلام
خوشحال شدم پیام گذاشتی دوست عزیز
تو اداره ی ماو مخصوصاً قسمت ما با ارباب رجوع زیاد سرو کار نداریم ولی گاهی که پیش میاد میبینم همه در تلاشند تا با مراجع خیلی خوش برخورد باشند و کارش رو به نحو عالی انجام بدن . البته که اینجا ایران است و گاهی ما هم که همه ی تلاشمون رو میکنیم یهو سیستم قطع میشه و ناخواسته مشتری معطل میشه .
صحبتت رو کاملا درک میکنم چون دیدم و معتقدم ما مردمی بسیار پر توقع، فرصت طلب ، خودخواه و بی منطقی هستیم.

نسیم یکشنبه 18 مهر 1400 ساعت 11:43 ب.ظ

مهربانو جان، بسی لذت بردم از این نوشته زیبا، انشالله که هر چه زودتر از این گرفتاری خلاص بشی و البته روی آقای دکتر رو هم کم کنی

ممنونم نسیم جانم . خوشحالم دوست داشتی .
آخخخخخخخ گفتی

Mani یکشنبه 18 مهر 1400 ساعت 10:59 ب.ظ

الهام یکشنبه 18 مهر 1400 ساعت 08:16 ب.ظ

گاهی اوقات لازمه بدون ماشین تو شهر تردد کرد، دنیای بی ماشین اصلا یک چیز دیگه است خیلی تفاوت داره.
امیدوارم به سلامتی بگیرید ماشین رو خیلی زود.

ممنونم الهام جان واااقعا درست میگی عزیزم . خیلی سخته ولی کاش یادم بمونه و اراده کنم گاهی این فرصت رو بخودم بدم .

سمیرا(راحله) یکشنبه 18 مهر 1400 ساعت 07:11 ب.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

الهی بگردمت...چه ساعت های شلوغ و پر

از تکاپویی داشتی مهربانو جان ....

الهیی که تموم میشه این ماجرای ماشینت

عزیز دلم و یه نفس راااحت میکشی...

.
.
.
خوشم اومد ولی در کنار این بدو بدو ها یه

گردش چند ساعته و معاشرتی با آدمهای

مختلف داشتی عزیز دلم

من عاااااشق امامزاده صالح و بازار تجریشم
هنوز مزه ی کوفته ای که اونجا خوردم زیر زبونمه ..هوووومممم

قربونت عززیز دلم
حقم رو بگیرم و دکتر ادب شه ... چه حال خوبیه

آره خیلی مزه داد واااقعاً
عزززیزم نوش جونت

سمیرا(راحله) یکشنبه 18 مهر 1400 ساعت 07:07 ب.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

وای فقط اونجا که منجوق گفت: دارسی تف
کرده تو بشقاب تامی

مردم از خنده
.
.
.
.
جان دلمممم چقده شیرینن پیشی هاتون

آررره . قیافه شو مجسسسم کن فقط
فدای تو

ماجد یکشنبه 18 مهر 1400 ساعت 05:35 ب.ظ

مهربانو عزیز سلام
ایام به آرامش و شادی
ماشینت زیر پات و برسه روزی که دکتر رو ادب کنی و همچنین صافکار نقاش و همه تعمیراتیا
بابای من نوجونیش میره کویت میشه استاد نقاش اتومبیل بعد میاد توی شهرمون شروع به کار میکنه.حدود بیست سال کار رو گذاشته کنار. همیشه مخالف معطلی زیاد و نرخ بالای همکاراش بود، من از راهنمایی خیلی سالا شاگردش بودم و نذاشت تو بازار بمونم چون روحیه همکاراش که انتظار داشتن باهاشون هماهنگ باشی رو دوست نداشت.
توی دوازده سالی که از خودم ماشین دارم سه بار ماشین صفر کیلومتر گرفتم که گذرم به تعمیرگاه نیفته هر چند ماشینا ارزون قیمت بازار بودن. خوشبختانه تا به حال گذرم به صافکار نقاشم نیفتاده. برا یه خط رو ماشین یا یه کف داست تو رفتگی هم نمیرم.
والا تا میتونم خودمو از این بازار و ادارات دولت و ...دور نگه میدارم

سلام ماجد جانم
ممنونم الهی آمیییییییین.
انسان هایی مثل پدر شما جواهرن، متخصص و با انصاااف.
یادش بخیر اون وقتا با نفس حوصله مون سر میرفت ماشین عوض میکردیم . یعنی واقعا میشد .
الان این ماشین ده ساله دستمه و نمیتونم عوضش کنم . پیش از تصادف تصمیم گرفتم ولی دیدم 100 تومن هم بذارم روش اتفاق جالبی نمیفته
خوب میکنی دوست من

ماه یکشنبه 18 مهر 1400 ساعت 03:50 ب.ظ

منتظر عاقبت به خیری ماجرای ماشینت هستیم.

ممنونم ماه جااان خودم

لیلی یکشنبه 18 مهر 1400 ساعت 03:23 ب.ظ http://Leiligermany.blogsky.com

بدون ماشین آدم زندگیش فلج میشه ولی خب برای شما فرصتی شد تا زیبایی های زندگی اون طرف شهرم ببینی.بعضی لذت ها در بی ماشینی به انسان می رسه

دقیییقاً البته این توفیق بیشتر به واسطه ی افتادن راه من به میدون ونک نصیبم شد وگرنه که حدود 50 روزه ماشین ندارم و هی تو راه خونه و اداره بودم .
باید خودمو مجبور کنم گاهی یه تجریش گردی ونک گردی و کلا شهر گردی برم

افروز یکشنبه 18 مهر 1400 ساعت 01:36 ب.ظ

بدون ماشین خیلی سخته
منتظر بودم آش بریزه و کل مدارکتو نابود کنهخدا رو شکر این اتفاق نیفتاد


سفت چسبیده بودمش افروز جون

مدارکمم تو این کاور های پلاستیکی بود از ترس اینکه داغ آش به دلم بمونه سفت چسبیده بودمش

منجوق یکشنبه 18 مهر 1400 ساعت 01:29 ب.ظ http://Manjoogh.blogfa.com

یه بنده خدایی می گفت اگه تو ایران خواستی کسیو نفرین کنی بگو ایشالا کارت به اداره دولتی بیافته راست گفته. منم یه بار کارم به این قوه قضایی افتاده واقعا هم به قول معروف کارمندهاش سرشون با دمشون بازی میکنه.
اما در مورد دارسی خانم با شناختی که از این پرنسس دارم حتما تو غذاش تف میکنه بعد میذاره تامی اونو بخوره و الکی لیسش میزنه که خرش کنه. من این گربه هارو نشناسم کی بشناسه

آررره بخدااا حالا نمیدونم کی نفرینم کرده
حتماً دارسی که تامی رو اوردم خلوتشو بهم زدم
یعنی من مُردم از تصور حرفت منجوق .
قیافه دارسی رو مجسم کن داره تف میکنه تو غذای تامی

مریم یکشنبه 18 مهر 1400 ساعت 01:05 ب.ظ

سلام عزیزم

این چند وقت همه اتفاقات رو خوندم ولی اصلا فرصت پیام گذاشتن نداشتم ... ببخشید

ولی مثل همیشه کیف کرد و حظ بردم

امیدوارم نازنین برادر در دیار غربت عاقبت بخیر بشه و عشق پدر و مادر مهربون تون پایدار باشه
ماشین تون هم انشالله به زودی زود به آغوش گرم خانواده بازگرده
تامی و دارسی هم عشق هستن

سلام مریم جونم
الهی دستت به کار خیر مشغول بوده باشه عزیز دلم . ممنونم که همراهی . این دعاهای قشنگت روزم رو ساخت مرررسی عزیز من

محبوبه یکشنبه 18 مهر 1400 ساعت 11:15 ق.ظ

وااای این دو تا وروجک چی میگن آخه؟؟؟
تامی تو زندگی قبلیش، بشقاب بوده فکر کنم
یعنی تموم ماجراها یک طرف، این دو تا یک طرف دیگه
انرژی آدم بعد از کلی ماجرا برمیگرده سر جاش با دیدنشون

بشقاب عااالی بود محبوبه جون
آررره واقعا

غریبه یکشنبه 18 مهر 1400 ساعت 10:32 ق.ظ

سلام
یاد ماجرای تصادف خودم افتادم
انگار همان روز ها بود
راستش خواستم پیشنهاد کنم که همانطور ماشین را بفروش برویکی نو بخر
همین بلا را صاف کار و تعمیر کار سر من آورد تازه ماشین من فقط از جلو آسیب دیده بود
تازه بعد تعمیر فهمیدم یارو با ماشین من کلی اینور و آنور هم رفته و یک جریمه پارک در خیابان در محل توقف ممنوع هم روی دستم گذاشته است
این بود وقتی بار دوم بانو روی اعصابم رفت و به جای ترمز گاز دادم و خوردو را محکم به دیوار روبرو زدم ترجیح دادم همان طور بفروشم و فروختم البته شاید یک میلیون ارزانتر به بنگاهی
البته اون نامرد هم در حین دیدن مدارک بیمه نامه ام را که تخفیف چند ساله داشت را بلند کرد
آن زمان بیمه نامه ها کوپنی بود
*****
به هر حال به قول معروف این هم بگذرد به در بایگانی اتفاقات بد جای می گیرد
روز و روزگارت خوش باد

سلام
روز اول تو پارکینگ دلال های ماشین دور و برمون می پلکیدن و میخواستن همونطور بخرن ولی من چند تا اولویت دارم تو کارام که فعلاً نمیتونم ماشین رو عوض کنم . اون زمان میشد 10-20 تومن بذاری روی ماشین و مدا=لش رو خوب تغییر بدی ولی الان واقعاً 100 تومن هم بذارم روش اونی که میخوام نمیشه . (قیمت ماشین مثل همه چیز وحشتناک گرون شده)
خو.شبختانه ماشین من راه نمیره باک بنزینشو باز کردن

ممنونم همچنین

نسرین یکشنبه 18 مهر 1400 ساعت 10:23 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

بخدا من خیلی نگرانتم
اصلاً آدم ماشینشو دوست داره. وقتی نیستش یه چیزی کمه.

خیلی چیزا تو ایران شوره ولی این تعمیرکار تو دیگه شورِ شورش را در آورده. بقول تو مگه می خواست ماشین بسازه؟ که حتی درینصورت کمتر هم طول می کشید.
به آرمین بتوپ بگو نسرین گفته

چه گذر خوبی در شهر داشتی. با اون کرایه زیادی که قرار بود بدی هم کلی خرید کردی. تازه تجربیات اون راننده تاکسی هم بدردت خورد. دومی هم که خلی باحال بوده

گربه هاتونو که میدونی چرا من نمی پرسم
امیدوارم تا آخر هفته ماشینتو تحویل بگیری دمار از روزگار دکتره هم در بیاری
عشق خودمی

آره بخدا نسرین جون انقدر دلم براش تنگ شده که....

چشششم ...
آرمین بیا میخوام بتوپم بهت
آره خیلی خیلی بهم مزه داد اصلا خستگیم دراومد

یاد گربه ی مزدک میفتی نسرین جون؟؟

مرررسی آخ که چه خوب میییشه ... تو هم همینطور

لیلا الف یکشنبه 18 مهر 1400 ساعت 07:47 ق.ظ

ما منتظر آش هستیم
هیج جا نمیریم همین جا هستیم
آفرین آقای دکتر نیاز به ادب شدن داره
ببینم چه می کنی هااا

لیلا جونم فقط دعام کن حقمو بگیرم .. چه آشی بشه

ترانه یکشنبه 18 مهر 1400 ساعت 03:39 ق.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

چقدر این ماجرای تعمیر ماشینت طولانی و اعصاب خورد کن شده واقعا. اینجا وقتی ماشین رو میدن برای تعمیر، مقصر، یا بیمه اش ماشین اجاره ای در اختیار طرف مقابل میگذارن تا بدون ماشین نمونه.
خانم دارسی و آقا تامی هر دو خیلی بامزه هستندو حسابی خودشون روصاحبخونه میدونن ظاهرا.
د

خیییلی ترانه جون
خبر داررم از اونجاااا
حسااابی ..
میدونن ما در خدمتشونیم

Nasrin شنبه 17 مهر 1400 ساعت 11:42 ب.ظ

سلام مهربانو جان امیدوارم اخر این ماجرا تمام خستگى این دوندگى ها دربیاد پروسه خسته کننده ایه واقعاً
تجریش رو چه قشنگ توصیف کردى همون منظره ها جلوى چشمم بود
اى خدا چه بانمکن این پیشى ها اگر سینک خیس باشه تامى بدش نمیاد؟

سلام عزیزم
ممنونتم امیدوارم
عشق منند
معمولا داخل نمیره .. خیلی به ندرت پیش میاد اونم کاملا خشک .
اغلب اوقات میشینه کنار به ظرف شستن من وآشپزیم با دقققت نگاه میکنه

شعله شنبه 17 مهر 1400 ساعت 10:57 ب.ظ

برای کسی بخوایم دعا کنیم باید بگیم انشالله گذرت به ادارات نیفته ...
من که عاشق پیش های خوشگل تون شدم .

آررره واااقعا بهترین دعاست
مرررسی شعله جانم

ربولی حسن کور شنبه 17 مهر 1400 ساعت 10:04 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
فقط خدا کنه آدم گرفتار این کاغذ بازیهای اداری نشه که شروعش با خودشه و عاقبتش با خدا

سلام
آررره واقعاً ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد