دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

این چند روز اخیر

فکر کنم تا من خسارتم رو تمام و کمال از این دوپای بی معرفت نگیرم، شما طفلکی ها باید داستان های سریالی من رو ، مرحله به مرحله دنبال کنید . 

بالاخره روز یکشنبه (هجدهم مهر) حوالیِ ظهر ، جناب سرهنگ  تماس گرفت . خیلی عذرخواهی کرد که دیروز برای مراسم هفته ی ناجا خیلی گرفتار بودم و نمیتونستم تماس هام رو جواب بدم . امروز قرار بذاریم . 

گفتم باشه هر وقت شما راحتید بفرمایید تا هماهنگ کنیم . 

گفت برای ساعت سه ، سه و نیم راحتید . خُب البته نبودم چون ساعت کارم چهارو نیم تموم میشه ولی دیگه حرفی نزدم و گفتم بله . 

آدرس رو فرستادم و ساعت دو و نیم دوباره اسنپ گرفتم و رفتم به سمت ستارخان . 

با جناب سرهنگ هم زمان رسیدیم تعمیرگاه . البته قبلش بهم پیام داده بود که من برام کاری پیش اومده ممکنه با تاخیر خدمت شما برسم که خیلی جالب بدون تاخیر و سروقت رسید. 

از ماشینش و راننده ش ، مرتب و تمیز و موجه بودند تا خودش که بسیار مرد محترم و منطقی بنظر میرسید. 

(متاسفانه دید من نسبت به  گروه انتظامی تو این سالها انقدر بد شده که باورم نمیشه با یه آدم موجه ، شیک و منطقی مواجه بشم)

جناب سرهنگ با صافکار و مکانیک صحبت کرد ، بعد به من گفت: 

خانم اگر شما به من می گفتید که این دوماه طول درمانتون گذشته و الان جلوی من سلامت ایستادین هم من میگفتم خدا رو شکر کنید که الان سلامتید . حالا که شما میگید خودتون و دخترتون از این حادثه حتی یه خراش هم برنداشتید باید بگم معجزه شده. 

خلاصه یه بیست دقیقه ای درمورد ماشین صحبت کردیم و جناب سرهنگ گفت: من دو سه روز دیگه گزارش رو تکمیل میکنم و تماس میگیرم که یا شما یا معتمدتون بیاید ازم تحویل بگیرید . 

تشکر کردم و خداحافظی کردیم . بعد از رفتن جناب سرهنگ، به صافکار و مکانیک گفتم سرجدتون این ماشین رو تموم کنید دیگه من پیرم دراومده بی ماشینی والا اگه هواپیما بود تموم شده بود . 

گفتن دو سه روز دیگه کار داره . 

سرمو انداختم پایین و اومدم بیرون دوباره اسنپ گرفتم به سمت اداره . 

شب تقریباً ساعت ده بود که جناب سرهنگ پیام داد که گزارش آماده ست فردا برای تحویلش هماهنگ کنیم . 

جل الخااالق چه به سررعت 

فرداش تماس گرفتم گفت من تا ساعت چهار تو شهرک آزمایشم . 


نفس و آرمین ، هیچکدوم تهران نیستند، بردیا سر یه پروژه ای تو پردیس داره کار میکنه ، بنابراین باید خودم می رفتم 

کاش بعد از پنج بودکه اقلاً مرخصی نمیگرفتم . 

عییین بچه های خوب ساعت دو اسنپ گرفتم رفتم شهرک آزمایش اونجا چون قسمت های مختلف داره ، راننده اشتباهی اول اتوبان پیاده م کرد بعد فهمیدم باید جای دیگه میرفتم هر کاری هم کردم هیچ اسنپ دیگه ای پیدا نشد . ناچار پیاده راه افتادم خوشبختانه سرپایینی بود بیست دقیقه بعد به جایی که باید میرسیدم، رسیدم . پاکت رو تحویل گرفتم و تشکر کردم . 

اومدم بیرون از کنجکاوی داشتم می مردم . دیدم نوشته تعمیر ماشین 22 میلیون و اُفت ماشین 7 میلیون ، جمعاً 29 میلیون . 


نییییشم تا بناگوش باز شد . 

پسره ی نادون منتظر باش تا بیام سراغت . این حالا تعمیر و افت بود. پارکینگ ، جرثقیل ، هزینه های دادرسی و کارشناسی و خوابِ ماشین مونده دادااااااااش


اسنپ گرفتم برگردم اداره، یهو تو دلم گفتم من که باید این گزارش رو ببرم میدون ونک تحویل بدم ، خب بذار همین حالا برم دیگه . 

اسنپ رو تغییر مسیر دادم به ونک . 

رسیدم مجتمع قضایی ، پله ها رو بدو بدو رفتم بالا ، انگار یه سطل آب یخ ریختن روم . 

خانم این گزارش رو باید تحویل شیفت صبح بدی 

همونجا ولووو شدم رو نیمکت ، نمیدونم قیافه م چقدر طفلکی بود که دیدم یه آقایی با لباس فرم اومد سمتم . 

-خانوم ، کمکی از دست من برمیاد؟؟ 

احساس کردم دارم خواب میبینم !!! مگه میشه تو این محیط که جواب سلام ادم رو نمیدن، یکی بیاد بگه کمک میخواااای!!!!!!!!!

-ممنونم . من خیلی ناواردم و متاسفانه گیج شدم . 

نشستیم روی یه نیمکت ، حداقل چهل و پنج دقیقه با هم صحبت کردیم .نمیدونم چگاره بود ولی تو اجرای احکام بود و همونطوری که گفتم لباس فرم نظامی داشت که متاسفانه من درجه ها رو تشخیص نمیدم . 

راهنماییم کرد گفت : الان شما گزارش کارشناس رسمس دادگستری رو داری و حالا باید شکایت اصلی رو تنظیم کنی . 

بنظر من هم از اقای دکتر و هم از مالک ماشین شکایت کن چون ممکنه ( البته احتمالش خیلی کمه) که هیچ چیز بنامش نباشه . چون با شکایت شما همه ی اموالی که بنامشه از خط موبایل و حساب های بانکی و ماشین و سهام و بورس و ملک و هر چیزی که قابلیت مسدود و توقیف داشته باشه ، توقیف و مسدود میشه . هر چی سهل الوصول تر باشه ، شما راحت تر به دریافت خسارتت میرسی . 

حالا اگر هیچی به نامش نباشه و هیچ حساب بانکی و حقوقی نداشته باشه ، میرن سراغ ماشینی که بهت خسارت زده . اصلاً فرض میکنیم ماشین رو تو این مدت فروختن . پلاکش اعلام و توقیف میشه . مالک جدید میره سراغ اونا که ماشینی که بهم فروختین توقیف شده و .... 

خیلی ازش تشکر کردم . دیگه مجاب شدم که باید فردا صبحش بیام برگه گزارش رو به شیفت صبح تحویل بدم . 

درواقع اون موقع بیخود اومده بودم ، البته که راهنمایی های این آقای محترم خیلی کمکم کرد. دوباره رفتم اداره و مجبود شدم تا ساعت هفت بشینم سرکارم . 

فردا صبح اول رفتم دادگاه برگه رو تحویل دادم . گفتن خب تو اینجا کارِت تموم شد . حالا عصری بیا این گزارش رو کپی برابر اصل کن و برو برای دادخواست اصلی . 

دنیا دور سرم چرخید، وااااقعا دلم میخواست هااای هااای گریه کنم . 

گفتم باباااا آخه یعنی چی؟؟ من کارمندم مگه بیکارم که هی صبح بیام هی بعد از ظهر بیام . خب چرا درست آدم رو راهنمایی نمیکنید، چرا باید صبح گزارش تحویل بدیم ، عصر مهرِ کپی برابر اصلو بزنیم ؟؟ 

چاره ای نبود از دادگاه به سرعت خودم رو رسوندم اداره . 

ساعت 5 فوتبال ایران و کره شروع میشد. گفتم همون 5 بزنم بیرون که خیابونا خلوت شده باشه . از ده دقیقه به پنج هر کاری کردم نه اسنپ ماشین داشت نه تبسی . اومدم بیرون گفتم با خطی های نوبنیاد ونک میرم . میدون نوبنیاد هییییچ ماشینی نبود . گفتم از چهاراره پاسدارن خطی های ونک رو سوار میشم . اونجا هم خبری نبود . انقدر خیابون ها شلوغ بود که دود از کله ی من بلند میشد . دربستی ها هم زیر هشتاد تومن و صد تومن نمی بردن . 

گفتم تا سر همت (شریعتی) میرم . از اونجا میرم ونک . وقتی رسیدم صف طویل مسافرا و تاکسی هایی که زده بودن کنار و ماشین هایی که تو اتوبان قفل شده بودن به هم و تکون نمی خوردن حالمو بد کرد .. ساعت پنج دقیقه به شش بود . من اگر تا شش و ربع ، ششو نیم نمی رسیدم کارم انجام نمیشد . به یه تاکسی که کنار بود گفتم  نمیری ونک ؟ گفت : میرم ولی صد می گیرم ، مسافرم میزنم حدود یکساعت و نیم هم طول میکشه . 

ساعت دقیقاً شش بود . داشتم می رفتم اونور خیابون که برگردم سمت خونه . یه فکر جدید به ذهنم رسید . 

- آقا شما میری ونک؟

-بله خواهر کارم همینه . 

-کرایه ت چقدره ؟ 

-چهل تومن . 

- چقدر طول میکشه؟

- یکربع. نمیترسی؟ 

- نه . 

- بشین به امید خدا . 

کیفم رو گذاشتم بین خودم و آقای موتوری محترم و بادگیرش رو سفت چسبیدم . 

خدا رو شکر صبح یقه اسکی پوشیده بودم . آقای موتوری از پیاده رو ، لابه لای ماشینا، سقف ماشینا هر جایی که فکرشو بکنید می رفت . دروغ نگم چند بار که از جاهای خیلی باریک رد شد، فکر اینکه الان زانوهام  میخوره به اطراف حسابی ترسوندم  . راس ساعت شش و ربع رسیدیم . ایران چک پنجاه تومنی رو دادم به آقای موتوری . داشت دنبال ده تومنش میگشت بهم پس بده . گفتم آقا خدا بهت برکت بده ، اگه با شما نمی اومدم اصلا به کارم نمیرسیدم . خوشحال شد گفت : راضی هستی؟ گفتم حلالت باشه . 

از گزارش جناب سرهنگ چند تا کپی گرفته بودم دادم همه رو مهر کپی برابر اصل زدن . برگه ای هزارتومن هم پول دادم و اومدم بیرون . 

حالا دیگه حسابی وقت داشتم ، هر چند که خسته بودم . هنوزم خیابون افتضاااح شلوغ بود . اسنپ و تبسی و دربست کمتر از صدتومن نمی گرفتن . نمیدونم چی شد یهو اسنپ تغییر  قیمت داد به 68 تومن. 

ریع یه ماشین گرفتم . نوشته بود هشت دقیقه بعد میرسه . ایستاده بودم دور میدون . هشت دقیقه بعد به راننده زنگ زدم . گفت : خانم من تو چهارراه جهان کودکم ولی خیابون قفله نمیدونم کی میرسم . 

گفتم باشه منتظرم . 

پلیس راهنمایی رانندگی ایستاده بود کنارم . دیدم همه ازش سوال دارن و خیلی محترمانه راهنمایی میکنه و جواب همه رو با حوصله میده . گفتم: 

-همیشه انقدر شلوغه یا امشب استثناعه؟

- معمولاً همینه ولی امشب یکمی بدتره .

-عجیبه .. فکر کردم فوتباله حتما خلوت تر میشه. 

-همه گرفتارن دیگه کسی به فوتبال اهمیت نمیده . البته نمیدونم واااقعا همه کار دارن اینطوری میریزن تو خیابون؟

-والا اگه کاری نباشه دیوانگی محضه بیرون اومدن. 

- شما که لباس اداره تنتونه ولی چون از ترافیکِ هر شبِ اینجا پرسیدین،  معلومه همبشه اینجا نمیاید. 

- نه .. بعد از سالها گذارم اینجا افتاده . 

- کار واجبی بود ؟ آنلاین نمیشد ؟

دیگه تقصیر خودش بود ، معلوم بود گوشاش زیادی کرده بووود . 

قصه رو براش تعریف کردم. کلی با هم درد و دل کردیم حس خیلی خوبی ازش گرفتم . باسواد و محترم بود. از هلند و سوئد پذیرش تحصیلی داشت ولی بخاطر سربازی نمیتونست بره .

 بهش پیشنهاد خروج غیر قانونی داده بودن 

گفت ، نمیتونم به تن پدر و مادر پیرم لرزه بندازم .

 تا برسم اونور نصف جون میشن . ناچار فعلا از رفتن منصرف شدم . 

گفتم : کار خوبی کردی خطرناکه


بهم گفت خانوم میدونی چقدر حالم خوب شد با هم صحبت کردیم. 

گفتم : شما خودت نمیدونی من چقدر از آشناییت خوشحال شدم . 

گفت: وقتی با دوستانم تو پلاتو بودیم همینقدر حس خوب داشتم .. حیف که ازشون جدا افتادم . 

چشماااام گرد شد.

-پلاتووو؟؟ 

-یادم رفت بگم من ده سال تئاتر کار کردم . 

-خندیدم و گفتم ، میگم چرا انقدر ازت خوشم اومده .. آخه من تا پیش از کرونا تقریباً هفته ای دوتا تئاتر میدیم ومشتری پرو پا قرص جشنواره فیلم . 

-وااای چقدر جااالب جدی میگید؟

- بله . یعالمه نقد تئاتر تو پیجم دارم .. میگم که کرونا خونه نشینمون کرد . 

راننده بهم زنگ زد گفت من نزدیک . 

با آقا ی پلیس نازنین  که اسمش میلاد بود آدرس پیج رد و بدل کردیم . خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم . 

ساعت هفت و نیم بود . راننده گفت خانوم از تلفن اول شما تا الان 35 دقیقه گذشته!!گفتم پس تقریبا 45دقیقه منتظر بودم . چرا امشب انقدر شلوغه ؟ 

یکمی بدو بیراه گفت به شرایط و .. خدا رو شکر ساعت هشت و بیست دقیقه رسیدیم دم خونه . 

خیلی خیلی خسته بودم . 

واااقعاً فقط دیدن مهردخت و میو میو کردن های بلند و مردونه ی تامی و میو های ظریف و ناز دارسی حالم رو بهتر میکرد . 

خدا رو از داشتنشون شکر کردم، لباسام رو عوض کردم و رو راحتیِ محبوبم ولو شدم . 

نفس تلفن کرد ، براش تند تند ماجرا ها رو تعریف کردم ، یکمی بابت موتور سواری دعوام کرد و گفت: وااقعاً توان گذروندن یه حادثه ی جدید رو نداریم مهربانو توروخدا کارای خطرناک نکن . اگه تصادف کنی خیلی بد میشه هااا. 

بهش قول دادم بیشتر حواسمو جمع کنم . گفتم : نمیای تهران؟ 

گفت : چرا زود میام که هفته ی بعد با هم بریم سفر .. فقط تو روخدا تو مواظب خودت باش. 

بازم بهش قول دادم . 

ساعت یازده بود که مهرداد بهم زنگ زد . 

تازه از سر کار برگشته بود . هوس پلو میگو کرده بود ، میخواست بره براش خرید کنه . 

گفت خسته نیستی کمکم کنی؟ گفتم چرا ولی با تو خستگیم درمیاد . دوتایی رفتیم خرید . همه چیز رو بهم نشون میداد و تایید می کردم و مینداخت تو سبد خریدش. (عاااشقتم واتس اپ)

ذرت منجمد ، فلفل دلمه ای و میگوی پاک کرده و رگ گرفته  و هویج. 

همه رو به قیمت خیلی ناچیزی خرید و وقتی قیمت میگو در تهران رو بهش گفتم مغزش سوت کشید. 


رسید خونه دوتایی با هم اشپزی کردیم و نتیجه ش این شد . 



قربون این دستاش بشم من 

**********

روز چهارشنبه با بردیا رفتیم تعمیرگاه و به آقایون مکانیک التماس کردم که دیگه ماشین رو تمومش کنن.

 قول دادن پنجشنبه تحویل بدن .

 پنجشنبه رفتم باهاشون تسویه کردم هی گفتن ما ماشین رو تمیز و شسته تحویل میدیم چرا نمیذارید این کارو انجام بدیم؟

 گفتم توروقرعان همینطوری کثیف بدید ببرمش . 


خلاصه نشستم پشتش و تا کارواش قربون صدقه ش رفتم . اونجا هم گفتم جان مادرتون این ماشین عزیزم رو همچین بشورید که خستگی پنجاه و پنج روز دوری ازش دربیاد . 



بعد یعالمه خرید کردم و رفتم خونه ...

ساعت هشت شده بود ، دوباره  خدا رو برای داشتن  نعمت های زندگی شکر کردم. 


امروز صبح رفتم هم از خواهر آقای دکتر که مالک ماشین بود و هم از آقای دکتر شکایت کردم .


 امیدوارم خیلی زود حق به حق دار برسه و بیام براتون تعریف کنم  نتیجه رو . 

******

نمیدونم حوصله تون از دنبال کردن ماجراهای ماشین سررفته یا فکر میکنید اطلاعاتی که میدم غیر از خاطره نویسی ، مفید هم هست ؟

 لطفاً نظرتون رو بنویسید تا با اکثریت آرا پست های بعدی رو ادامه بدیم . 


فردا صبح همراه با خانواده  بعد از تقریباً دوسال ، به سفر میریم . 

مهردخت پروژه ی مهمی داره که نمیتونه با ما بیاد . قراره سه شنبه، نفس و مهردخت با هم بیان شمال و به ما ملحق بشن . 

به مهردخت میگم خوشبحالت که همسفر نفس میشی .. انقدر بهت خوش میگذره که تا ته عمرت این سفر رو فراموش نمیکنی 


دوستتون دارم . 


نظرات 55 + ارسال نظر
مانلی شنبه 24 مهر 1400 ساعت 06:24 ب.ظ

سلاممممممم
من دارم میرم‌سر کار
تند تند و با هیجان خوندم و خدا رو شکر کردم که داره حق به حق دار میرسه
دیشب به مهرداد جان گفتم دستور این غذای خوشمزه رو بذار گفت که تو چقدر راهنماییش کردی
قربون هر دوتون که اینقدر ماهین
ما بزودی برات یه سورپرایز داریم

سلااام عزیز دل خواهری
روز خوبی داشته باشی مانلی جانم
فدات بشم عزیزم ماه که خودتی .
وااای نگووو دلم تاپ تاپ افتاد

فرزانه شنبه 24 مهر 1400 ساعت 03:50 ب.ظ http://khaterateroozane4579.blogfa.com

مهربانو جان من که با اشتیاق منتظر ادامه ماجرا هستم و بی صبرانه منتظرم این اقای دکتر پررو را حسابی ادب کنی

آخ چه لحظه ی شیرینی خواهد بود .
مررسی فرزانه جانم

ترانه شنبه 24 مهر 1400 ساعت 03:44 ب.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

سلام مهربانو جان، چه طولانی شد این ماجرای تعمیر ماشین. توی این مدت میشد چند تا ماشین رو از نو ساخت و تحویل داد!
وقتی گفتی با مهرداد رفتی خرید ، اول فکر کردم مهرداد برگشته ایران. فکر کردم یک جایی توی پستهای قبلی گفتی و من متوجه نشدم ، بعد دیدم منظورت خرید "واتس اپی" با هم دیگه هست. واقعا عالیه. کی فکرش رو میکرد یک روزی بشه اینطوری از راه دور با همدیگه خرید کرد. من که تونتو بودم میگو پلو جزو غذاهای هفتگیم بود گاهی هفته ای دوبار درست میکردم حتی. نوش جان هر دوتون

سلام ترانه جانم
خیلی بخدااا ، گریه م درامده بود بی ماشینی .
آخی نه عزیزم . مهرداد همچنان می سی ساگاست و از راه دور همدیگه رو می بوییم .

چند سال پیش شنیدم دانشمندان دارن سعی میکنند بتونند رایحه رو هم از طریق تلفن ارسال کنند . اون موقع گفتم خب واااقعا چه نیازی به این کار هست؟
الان میبینم نه ... واااقعا مهمه . فکر کن چه خوبه که من عطر عزیزم رو هم استشمام کنم
چقدر هم تنوع میگوها زیاد بود
ممنونم نازنین .

ربولی حسن کور شنبه 24 مهر 1400 ساعت 03:42 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
خوشحالم که همه چیز داره درست میشه
اتفاقا این پستها چون اطلاعات مفیدی به آدم میده خیلی هم عالیه.
چند سال پیش بعد از تصادف صاحب ماشینی که بهم زده بود اومد و کلی التماس کرد که ماشین وسیله کار منه و الان توقیفه باید رضایت بدین تا ماشینو از پارکینگ بگیرم ما هم مثل ... پا شدیم و رفتیم و رضایت دادیم. بعد که رفتیم افت قیمت بگیریم گفتند شما رضایت دادین چطور میخواین افت قیمت بگیرین؟ و تازه فهمیدم برای این که ایشون ماشینشو بگیره نیازی نبوده ما رضایت بدیم!

سلام آقای دکتر
خدا رو شکر که دوست دارید پست ها رو
متاسفانه این مسائل قانونی هزار و یک پیچ و خم داره و ما ادم های معمولی خبر از خیلی چیزا نداریم و کلی متضرر میشیم .
کاش موقع تصادف چند تا کارشناس به ادم مشاوره بدن که بدونیم چکار باید انجام بدیم

غریبه شنبه 24 مهر 1400 ساعت 03:18 ب.ظ

سلام
من که از نوشته هات لذت بردم
مخصوصا از اون قسمت موتور سوار شدن
و اون قسمت آن لاین خرید کردن
خب به سلامتی ماشین هم تعمیر شد
ان شاالله که برایت خوش رکاب باشد
من فکر می کنم در اینگونه موارد اگه آدم خودرو را به نمایندگی بسپارد نتیجه ی بهتر دارد
من که منتظرم بقیه ماجرا را تا آخر به خوانم

سلام ممنونم غریبه ی عزیز
واقعاً موتورها کار راه بنداز ولی خطرناکند خدا خودش حفظشون کنه طفلک های زحمت کش رو .

وقتی با هم آنلاین خرید و آشپزی میکنیم خیلی خودمو بهش نزدیکتر حس میکنم
ممنونم خیلی لطف دارید .
امیدوارم هیچوقت تکرار نشه ولی دفعه بعد نمایندگی رو انتخاب می کنم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد