دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

این چند روز اخیر

فکر کنم تا من خسارتم رو تمام و کمال از این دوپای بی معرفت نگیرم، شما طفلکی ها باید داستان های سریالی من رو ، مرحله به مرحله دنبال کنید . 

بالاخره روز یکشنبه (هجدهم مهر) حوالیِ ظهر ، جناب سرهنگ  تماس گرفت . خیلی عذرخواهی کرد که دیروز برای مراسم هفته ی ناجا خیلی گرفتار بودم و نمیتونستم تماس هام رو جواب بدم . امروز قرار بذاریم . 

گفتم باشه هر وقت شما راحتید بفرمایید تا هماهنگ کنیم . 

گفت برای ساعت سه ، سه و نیم راحتید . خُب البته نبودم چون ساعت کارم چهارو نیم تموم میشه ولی دیگه حرفی نزدم و گفتم بله . 

آدرس رو فرستادم و ساعت دو و نیم دوباره اسنپ گرفتم و رفتم به سمت ستارخان . 

با جناب سرهنگ هم زمان رسیدیم تعمیرگاه . البته قبلش بهم پیام داده بود که من برام کاری پیش اومده ممکنه با تاخیر خدمت شما برسم که خیلی جالب بدون تاخیر و سروقت رسید. 

از ماشینش و راننده ش ، مرتب و تمیز و موجه بودند تا خودش که بسیار مرد محترم و منطقی بنظر میرسید. 

(متاسفانه دید من نسبت به  گروه انتظامی تو این سالها انقدر بد شده که باورم نمیشه با یه آدم موجه ، شیک و منطقی مواجه بشم)

جناب سرهنگ با صافکار و مکانیک صحبت کرد ، بعد به من گفت: 

خانم اگر شما به من می گفتید که این دوماه طول درمانتون گذشته و الان جلوی من سلامت ایستادین هم من میگفتم خدا رو شکر کنید که الان سلامتید . حالا که شما میگید خودتون و دخترتون از این حادثه حتی یه خراش هم برنداشتید باید بگم معجزه شده. 

خلاصه یه بیست دقیقه ای درمورد ماشین صحبت کردیم و جناب سرهنگ گفت: من دو سه روز دیگه گزارش رو تکمیل میکنم و تماس میگیرم که یا شما یا معتمدتون بیاید ازم تحویل بگیرید . 

تشکر کردم و خداحافظی کردیم . بعد از رفتن جناب سرهنگ، به صافکار و مکانیک گفتم سرجدتون این ماشین رو تموم کنید دیگه من پیرم دراومده بی ماشینی والا اگه هواپیما بود تموم شده بود . 

گفتن دو سه روز دیگه کار داره . 

سرمو انداختم پایین و اومدم بیرون دوباره اسنپ گرفتم به سمت اداره . 

شب تقریباً ساعت ده بود که جناب سرهنگ پیام داد که گزارش آماده ست فردا برای تحویلش هماهنگ کنیم . 

جل الخااالق چه به سررعت 

فرداش تماس گرفتم گفت من تا ساعت چهار تو شهرک آزمایشم . 


نفس و آرمین ، هیچکدوم تهران نیستند، بردیا سر یه پروژه ای تو پردیس داره کار میکنه ، بنابراین باید خودم می رفتم 

کاش بعد از پنج بودکه اقلاً مرخصی نمیگرفتم . 

عییین بچه های خوب ساعت دو اسنپ گرفتم رفتم شهرک آزمایش اونجا چون قسمت های مختلف داره ، راننده اشتباهی اول اتوبان پیاده م کرد بعد فهمیدم باید جای دیگه میرفتم هر کاری هم کردم هیچ اسنپ دیگه ای پیدا نشد . ناچار پیاده راه افتادم خوشبختانه سرپایینی بود بیست دقیقه بعد به جایی که باید میرسیدم، رسیدم . پاکت رو تحویل گرفتم و تشکر کردم . 

اومدم بیرون از کنجکاوی داشتم می مردم . دیدم نوشته تعمیر ماشین 22 میلیون و اُفت ماشین 7 میلیون ، جمعاً 29 میلیون . 


نییییشم تا بناگوش باز شد . 

پسره ی نادون منتظر باش تا بیام سراغت . این حالا تعمیر و افت بود. پارکینگ ، جرثقیل ، هزینه های دادرسی و کارشناسی و خوابِ ماشین مونده دادااااااااش


اسنپ گرفتم برگردم اداره، یهو تو دلم گفتم من که باید این گزارش رو ببرم میدون ونک تحویل بدم ، خب بذار همین حالا برم دیگه . 

اسنپ رو تغییر مسیر دادم به ونک . 

رسیدم مجتمع قضایی ، پله ها رو بدو بدو رفتم بالا ، انگار یه سطل آب یخ ریختن روم . 

خانم این گزارش رو باید تحویل شیفت صبح بدی 

همونجا ولووو شدم رو نیمکت ، نمیدونم قیافه م چقدر طفلکی بود که دیدم یه آقایی با لباس فرم اومد سمتم . 

-خانوم ، کمکی از دست من برمیاد؟؟ 

احساس کردم دارم خواب میبینم !!! مگه میشه تو این محیط که جواب سلام ادم رو نمیدن، یکی بیاد بگه کمک میخواااای!!!!!!!!!

-ممنونم . من خیلی ناواردم و متاسفانه گیج شدم . 

نشستیم روی یه نیمکت ، حداقل چهل و پنج دقیقه با هم صحبت کردیم .نمیدونم چگاره بود ولی تو اجرای احکام بود و همونطوری که گفتم لباس فرم نظامی داشت که متاسفانه من درجه ها رو تشخیص نمیدم . 

راهنماییم کرد گفت : الان شما گزارش کارشناس رسمس دادگستری رو داری و حالا باید شکایت اصلی رو تنظیم کنی . 

بنظر من هم از اقای دکتر و هم از مالک ماشین شکایت کن چون ممکنه ( البته احتمالش خیلی کمه) که هیچ چیز بنامش نباشه . چون با شکایت شما همه ی اموالی که بنامشه از خط موبایل و حساب های بانکی و ماشین و سهام و بورس و ملک و هر چیزی که قابلیت مسدود و توقیف داشته باشه ، توقیف و مسدود میشه . هر چی سهل الوصول تر باشه ، شما راحت تر به دریافت خسارتت میرسی . 

حالا اگر هیچی به نامش نباشه و هیچ حساب بانکی و حقوقی نداشته باشه ، میرن سراغ ماشینی که بهت خسارت زده . اصلاً فرض میکنیم ماشین رو تو این مدت فروختن . پلاکش اعلام و توقیف میشه . مالک جدید میره سراغ اونا که ماشینی که بهم فروختین توقیف شده و .... 

خیلی ازش تشکر کردم . دیگه مجاب شدم که باید فردا صبحش بیام برگه گزارش رو به شیفت صبح تحویل بدم . 

درواقع اون موقع بیخود اومده بودم ، البته که راهنمایی های این آقای محترم خیلی کمکم کرد. دوباره رفتم اداره و مجبود شدم تا ساعت هفت بشینم سرکارم . 

فردا صبح اول رفتم دادگاه برگه رو تحویل دادم . گفتن خب تو اینجا کارِت تموم شد . حالا عصری بیا این گزارش رو کپی برابر اصل کن و برو برای دادخواست اصلی . 

دنیا دور سرم چرخید، وااااقعا دلم میخواست هااای هااای گریه کنم . 

گفتم باباااا آخه یعنی چی؟؟ من کارمندم مگه بیکارم که هی صبح بیام هی بعد از ظهر بیام . خب چرا درست آدم رو راهنمایی نمیکنید، چرا باید صبح گزارش تحویل بدیم ، عصر مهرِ کپی برابر اصلو بزنیم ؟؟ 

چاره ای نبود از دادگاه به سرعت خودم رو رسوندم اداره . 

ساعت 5 فوتبال ایران و کره شروع میشد. گفتم همون 5 بزنم بیرون که خیابونا خلوت شده باشه . از ده دقیقه به پنج هر کاری کردم نه اسنپ ماشین داشت نه تبسی . اومدم بیرون گفتم با خطی های نوبنیاد ونک میرم . میدون نوبنیاد هییییچ ماشینی نبود . گفتم از چهاراره پاسدارن خطی های ونک رو سوار میشم . اونجا هم خبری نبود . انقدر خیابون ها شلوغ بود که دود از کله ی من بلند میشد . دربستی ها هم زیر هشتاد تومن و صد تومن نمی بردن . 

گفتم تا سر همت (شریعتی) میرم . از اونجا میرم ونک . وقتی رسیدم صف طویل مسافرا و تاکسی هایی که زده بودن کنار و ماشین هایی که تو اتوبان قفل شده بودن به هم و تکون نمی خوردن حالمو بد کرد .. ساعت پنج دقیقه به شش بود . من اگر تا شش و ربع ، ششو نیم نمی رسیدم کارم انجام نمیشد . به یه تاکسی که کنار بود گفتم  نمیری ونک ؟ گفت : میرم ولی صد می گیرم ، مسافرم میزنم حدود یکساعت و نیم هم طول میکشه . 

ساعت دقیقاً شش بود . داشتم می رفتم اونور خیابون که برگردم سمت خونه . یه فکر جدید به ذهنم رسید . 

- آقا شما میری ونک؟

-بله خواهر کارم همینه . 

-کرایه ت چقدره ؟ 

-چهل تومن . 

- چقدر طول میکشه؟

- یکربع. نمیترسی؟ 

- نه . 

- بشین به امید خدا . 

کیفم رو گذاشتم بین خودم و آقای موتوری محترم و بادگیرش رو سفت چسبیدم . 

خدا رو شکر صبح یقه اسکی پوشیده بودم . آقای موتوری از پیاده رو ، لابه لای ماشینا، سقف ماشینا هر جایی که فکرشو بکنید می رفت . دروغ نگم چند بار که از جاهای خیلی باریک رد شد، فکر اینکه الان زانوهام  میخوره به اطراف حسابی ترسوندم  . راس ساعت شش و ربع رسیدیم . ایران چک پنجاه تومنی رو دادم به آقای موتوری . داشت دنبال ده تومنش میگشت بهم پس بده . گفتم آقا خدا بهت برکت بده ، اگه با شما نمی اومدم اصلا به کارم نمیرسیدم . خوشحال شد گفت : راضی هستی؟ گفتم حلالت باشه . 

از گزارش جناب سرهنگ چند تا کپی گرفته بودم دادم همه رو مهر کپی برابر اصل زدن . برگه ای هزارتومن هم پول دادم و اومدم بیرون . 

حالا دیگه حسابی وقت داشتم ، هر چند که خسته بودم . هنوزم خیابون افتضاااح شلوغ بود . اسنپ و تبسی و دربست کمتر از صدتومن نمی گرفتن . نمیدونم چی شد یهو اسنپ تغییر  قیمت داد به 68 تومن. 

ریع یه ماشین گرفتم . نوشته بود هشت دقیقه بعد میرسه . ایستاده بودم دور میدون . هشت دقیقه بعد به راننده زنگ زدم . گفت : خانم من تو چهارراه جهان کودکم ولی خیابون قفله نمیدونم کی میرسم . 

گفتم باشه منتظرم . 

پلیس راهنمایی رانندگی ایستاده بود کنارم . دیدم همه ازش سوال دارن و خیلی محترمانه راهنمایی میکنه و جواب همه رو با حوصله میده . گفتم: 

-همیشه انقدر شلوغه یا امشب استثناعه؟

- معمولاً همینه ولی امشب یکمی بدتره .

-عجیبه .. فکر کردم فوتباله حتما خلوت تر میشه. 

-همه گرفتارن دیگه کسی به فوتبال اهمیت نمیده . البته نمیدونم واااقعا همه کار دارن اینطوری میریزن تو خیابون؟

-والا اگه کاری نباشه دیوانگی محضه بیرون اومدن. 

- شما که لباس اداره تنتونه ولی چون از ترافیکِ هر شبِ اینجا پرسیدین،  معلومه همبشه اینجا نمیاید. 

- نه .. بعد از سالها گذارم اینجا افتاده . 

- کار واجبی بود ؟ آنلاین نمیشد ؟

دیگه تقصیر خودش بود ، معلوم بود گوشاش زیادی کرده بووود . 

قصه رو براش تعریف کردم. کلی با هم درد و دل کردیم حس خیلی خوبی ازش گرفتم . باسواد و محترم بود. از هلند و سوئد پذیرش تحصیلی داشت ولی بخاطر سربازی نمیتونست بره .

 بهش پیشنهاد خروج غیر قانونی داده بودن 

گفت ، نمیتونم به تن پدر و مادر پیرم لرزه بندازم .

 تا برسم اونور نصف جون میشن . ناچار فعلا از رفتن منصرف شدم . 

گفتم : کار خوبی کردی خطرناکه


بهم گفت خانوم میدونی چقدر حالم خوب شد با هم صحبت کردیم. 

گفتم : شما خودت نمیدونی من چقدر از آشناییت خوشحال شدم . 

گفت: وقتی با دوستانم تو پلاتو بودیم همینقدر حس خوب داشتم .. حیف که ازشون جدا افتادم . 

چشماااام گرد شد.

-پلاتووو؟؟ 

-یادم رفت بگم من ده سال تئاتر کار کردم . 

-خندیدم و گفتم ، میگم چرا انقدر ازت خوشم اومده .. آخه من تا پیش از کرونا تقریباً هفته ای دوتا تئاتر میدیم ومشتری پرو پا قرص جشنواره فیلم . 

-وااای چقدر جااالب جدی میگید؟

- بله . یعالمه نقد تئاتر تو پیجم دارم .. میگم که کرونا خونه نشینمون کرد . 

راننده بهم زنگ زد گفت من نزدیک . 

با آقا ی پلیس نازنین  که اسمش میلاد بود آدرس پیج رد و بدل کردیم . خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم . 

ساعت هفت و نیم بود . راننده گفت خانوم از تلفن اول شما تا الان 35 دقیقه گذشته!!گفتم پس تقریبا 45دقیقه منتظر بودم . چرا امشب انقدر شلوغه ؟ 

یکمی بدو بیراه گفت به شرایط و .. خدا رو شکر ساعت هشت و بیست دقیقه رسیدیم دم خونه . 

خیلی خیلی خسته بودم . 

واااقعاً فقط دیدن مهردخت و میو میو کردن های بلند و مردونه ی تامی و میو های ظریف و ناز دارسی حالم رو بهتر میکرد . 

خدا رو از داشتنشون شکر کردم، لباسام رو عوض کردم و رو راحتیِ محبوبم ولو شدم . 

نفس تلفن کرد ، براش تند تند ماجرا ها رو تعریف کردم ، یکمی بابت موتور سواری دعوام کرد و گفت: وااقعاً توان گذروندن یه حادثه ی جدید رو نداریم مهربانو توروخدا کارای خطرناک نکن . اگه تصادف کنی خیلی بد میشه هااا. 

بهش قول دادم بیشتر حواسمو جمع کنم . گفتم : نمیای تهران؟ 

گفت : چرا زود میام که هفته ی بعد با هم بریم سفر .. فقط تو روخدا تو مواظب خودت باش. 

بازم بهش قول دادم . 

ساعت یازده بود که مهرداد بهم زنگ زد . 

تازه از سر کار برگشته بود . هوس پلو میگو کرده بود ، میخواست بره براش خرید کنه . 

گفت خسته نیستی کمکم کنی؟ گفتم چرا ولی با تو خستگیم درمیاد . دوتایی رفتیم خرید . همه چیز رو بهم نشون میداد و تایید می کردم و مینداخت تو سبد خریدش. (عاااشقتم واتس اپ)

ذرت منجمد ، فلفل دلمه ای و میگوی پاک کرده و رگ گرفته  و هویج. 

همه رو به قیمت خیلی ناچیزی خرید و وقتی قیمت میگو در تهران رو بهش گفتم مغزش سوت کشید. 


رسید خونه دوتایی با هم اشپزی کردیم و نتیجه ش این شد . 



قربون این دستاش بشم من 

**********

روز چهارشنبه با بردیا رفتیم تعمیرگاه و به آقایون مکانیک التماس کردم که دیگه ماشین رو تمومش کنن.

 قول دادن پنجشنبه تحویل بدن .

 پنجشنبه رفتم باهاشون تسویه کردم هی گفتن ما ماشین رو تمیز و شسته تحویل میدیم چرا نمیذارید این کارو انجام بدیم؟

 گفتم توروقرعان همینطوری کثیف بدید ببرمش . 


خلاصه نشستم پشتش و تا کارواش قربون صدقه ش رفتم . اونجا هم گفتم جان مادرتون این ماشین عزیزم رو همچین بشورید که خستگی پنجاه و پنج روز دوری ازش دربیاد . 



بعد یعالمه خرید کردم و رفتم خونه ...

ساعت هشت شده بود ، دوباره  خدا رو برای داشتن  نعمت های زندگی شکر کردم. 


امروز صبح رفتم هم از خواهر آقای دکتر که مالک ماشین بود و هم از آقای دکتر شکایت کردم .


 امیدوارم خیلی زود حق به حق دار برسه و بیام براتون تعریف کنم  نتیجه رو . 

******

نمیدونم حوصله تون از دنبال کردن ماجراهای ماشین سررفته یا فکر میکنید اطلاعاتی که میدم غیر از خاطره نویسی ، مفید هم هست ؟

 لطفاً نظرتون رو بنویسید تا با اکثریت آرا پست های بعدی رو ادامه بدیم . 


فردا صبح همراه با خانواده  بعد از تقریباً دوسال ، به سفر میریم . 

مهردخت پروژه ی مهمی داره که نمیتونه با ما بیاد . قراره سه شنبه، نفس و مهردخت با هم بیان شمال و به ما ملحق بشن . 

به مهردخت میگم خوشبحالت که همسفر نفس میشی .. انقدر بهت خوش میگذره که تا ته عمرت این سفر رو فراموش نمیکنی 


دوستتون دارم . 


نظرات 55 + ارسال نظر
مهرگل دوشنبه 3 آبان 1400 ساعت 01:43 ق.ظ

میدونی چیه مهربانو داشتم فکر میکردم هرچقدر هم تو هر مسیری اذیت میشی ته تهش یکی که خیلی مهربون و باشخصیته تو یه جای خوب سر راهت پیدا میشه و حالت رو خوب میکنه الانم جناب سرهنگ بوده
و واقعا خداروشکر چون خودت خوبی واقعا انسانی مهربونی اصلا یدونه ای
ان شاءالله هرچه زودتر بیای برامون تعریف کنی (باجزئیات البته) که تونستی حقتو بگیری
قطعا ما عاشق نوشته هاتیم هممون پس بنویس و اتفاقا با جزئیات هم بنویس

آره وااقعا دم جناب سرخنگ و بقیه ی خوبا گرم
عزیز منی تو مهرگل جان
ان شالله عزیزم
جاانم مرررسی حتما مینویسم اصلا من بدون جزییات می میرم

زهرا..‌. یکشنبه 2 آبان 1400 ساعت 03:33 ب.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

فدای محبتت
واقعا به وقتایی سفرهای خانوادگی بدجور حال وهوای خانواده روعوض میکنه و نیازه‌...

منم دروغ نگم از خرابی دستگاه خیلی خوشحال شدم وهمچنین ازتصمیمی که برای برگشت بکار گرفت
ممنونم ازحضورت تووبلاگم وکامنت های زیبات

الهی همیشه خیر و خوشی همراه آدمای خوب باشه

شارمین شنبه 1 آبان 1400 ساعت 02:26 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام.


آخی چه خوب که کارت راه افتاد با وجود همه دردسرهاش

سلام عزیزم
آره واااقعا

رها شنبه 1 آبان 1400 ساعت 10:23 ق.ظ

سلام مهربانو جان. امیدوارم خیلی زود نتیجه شکایتت به ثمر برسه و خستگی اینمدت از تنت در بیاد.
من تازه چند روزیه که از ایران آمدم، چقدر حس آرامش و خوبی میده به آدم که یکی رو داشته باشی تا باهاش بری خرید، حتی اگه با واتساپ باشه، اینکه بتونی از همه چیز و همه کس براش حرف بزنی و همیشه روش حساب کنی. چقدر خوبه این رابطه خواهر و برادری شما. خداتاابد برای هم حفظتون کنه.
چقدر اینجا بیشتر از ایران جای خالی مادرم رو حس میکنم، جای نداشتن یه خواهر بزرگتر رو حس میکنم. چقدر خوشحالم برای برادر عزیزت که اینقدر خوب باهمه کارها خودش رو وفق داده و دلش به پشتوانه ای مثل شما و بقیه خانواده گرمه.
مراقب خودت خیلی باش عزیزم.

سلام رها جااانم
ممنونتم نازنین .
رسیدنت بخیر باشه عزیز من . ممنونتم خدا عزیزانت رو حفظ کنه . میدونی که چقدر برات خوشحالم و کلی برات انرژی مثبت می فرستم و حال خوب آرزو دارم . زندگیت رنگ جدید و متفاوتی می گیره و مطمئن باش همه چیز رو به بهتر شدن پیش میره .
خدا مامان آسمونیت رو غرق رحمت خودش کنه عزیزم .
باعث افتخارمه بتونم نقش خواهر رو داشته باشم عزیزم . لطفاً اگه دوست داشتی و راحت بودی یه ادرس ایمیل برام بفرست

منجوق پنج‌شنبه 29 مهر 1400 ساعت 07:23 ب.ظ http://Manjoogh.blogfa.com

کامنت من کو؟

منجوق جانم سفر بودم همین الان اومدم یکی یکی تایید میکنم عزیزم

ملیکا پنج‌شنبه 29 مهر 1400 ساعت 03:50 ب.ظ

سلام مهربانو جان
ماشاالله
آفرین به همتت و جرأتت…
همش دارم تصور می کنم مهربانوی خوشگل ما پشت اون موتور لابلای شلوغی و ترافیک خیابونها و پیاده روها،فقط می خندیدم
خیلی مراقب خودت باش عزیزم
مهردخت جون…چه کند با این مادر نازنین!
چه خوب که مهرداد جون زندگی و کارش اونجا به خوبی راه افتاده،ظرف ده ماه عالیه
خدارو شکر

سلام ملیکا جان
قربونت نازنین
دیگه خیلی گیر بودم ملیکا جون، وگرنه موتور واااقعا خطرناکه

عزیز منی شما
آره واقعا مهرداد بلحاظ کار خیلی شانس اورد درست یکماه بعد از مهاجرت رفت سر کار . رو خودش هم خیلی کار میکنه

یاس ایرانی پنج‌شنبه 29 مهر 1400 ساعت 12:41 ب.ظ

سلام مهربانو جان
حالتون خوبه؟ سفر خوش می گذره؟
مهربانو جان براتون کامنت گذاشته بودم مثل اینکه براتون نیومده… خیلی خوشحال شدم ماشینتون رو تحویل گرفتین … امیدوارم با پیگیری هایی که می کنین حتما این آقای دکتر تنبیه بشه بی صبرانه منتظر اون روز هستیم که خبرشو بهمون بدین…
براتون ایام خوشی در کنار آقای نفس، مهردخت و خانواده عزیز آرزومندم

سلام یاس عزیزم
قربونت خدا رو شکر خوبیم . جای شما خالی خیلی خوش گذشت .
چرا حتماً رسیده . من شرمنده ی همه شدم اونجا زیاد نمیتونستم گوشی دست بگیرم ، صدای همه در می اومد . کامنتاتون رو میخواستم با تمرکز بخونم و تایید کنم دیر شد الان دارم رسیدگی میکنم عزیزم
یک دنیا ممنونتم

سیمین پنج‌شنبه 29 مهر 1400 ساعت 08:53 ق.ظ http://jafaripour1@gmail.com

مهربانو جان.خدا رو شکر که این قسمت به جاهای خوب رسید و این جمله ات که قدر نعمت هامون رو بدونیم تلنگری برای من بود واقعا بعضی مواقع اینقدر همه چی عادی می شه انگار همیشه شرایط عادی بوده و ما ماشین داشتیم خونه گرم داشتیم و ....غرغر هام خودمم اذیت می کنه

سیمین جاانم دقیقا وقتی همه چیز مثل همیشه ش فراموش میکنیم که هرکدوم از چیزایی که داریم چه نعمت بزرگی هستند ، اصلا همین که روزامون معمولی میگذره ، نه تو دادگاه و بیمارستان و .... یعنی ما کلی نعمت آرامش و سلامتی داریم

زری چهارشنبه 28 مهر 1400 ساعت 11:15 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

لذت بردم از قسمت خواهر برادری ات.
دوستم هم همزمان با تو تقریبا تصادف کرد ماشینش فقط با این تفاوت که یه دزد آس و پاس بهش زده با یه وانت داغووووون. طفلک حتی نمیدونه شکایت هاش به پول آیا میرسه؟
ونک شعبه ی شورای حل اختلاف رفتی؟ خب الان خواسته ات بیشتر از بیست تومن است، باید دادخواستت ارجاع بشه به دادگاه، نفهمیدم چرا بردی اونجا؟

قربونت زری جانم
ای داااد ناراحت شدم عزیزم امیدوارم دوستت هم به حقش برسه .
ونک یه مجتمع قضایی داره که صبح ها دادگاهه عصر ها حل اختلاف . من باید گزارش کارشناس قضایی رو از حل اختلاف میگرفتم و تحویل دادگاه میدادم برای همین بین صبح و بعد از ظهر سررگردون بودم . الان دیگه گزارش رو دارم بقول خودت چون بالای 20تومنه باید با این گزارش برم دفاتر ثبت الکترونیک شکایت کنم که البته شنبه گذشته اینکار رو انجام دادم و منتظر پیامکش هستمم که اگه تا 10-12 روز نیاد دوباره باید برم بگم چی شد پس ؟؟

فاطمه مامان هدی چهارشنبه 28 مهر 1400 ساعت 08:14 ق.ظ

سلام مهربانو جان
امیدوام حال همه تون خوب باشه و سفر خوش بگذره.هفته پیش به قصد دیدن تهران 3 روزه اومدیم قبلش میومدیم ولی بیشتر گذری ولی بدلیل ترافیک میتونم بگم هیچ جا رو نتونستیم بریم ( بچه ها رو نیاورده بودیم و دونفری ولی یه دل سیر تو سه راه جمهوری موتوری دیدم و وحشت کردم و آرزوی سلامتی براشون.
اینقدر دوست داشتم ببینمتون ولی حیف
یکی از مهمترین دلایل خوندن هر روزه وبلاگتون اینه که یاد بگیرم در مواقع مختلف چطور رفتار کنم. قبلا هم بهتون گفته بودم که از صدتا کتاب بهتره چون با مثاله. من هر روز میخونم و لی در کامنت گذاشتن در همه جا (وبلاگ*واتساپ*تلگرام گروه های دوست و خانواده و ..)میلنگم، چون با خودم میگم چی بنویسم بزار فک کنم و بعد هم تایمش تموم میشه
خلاصه انشالله هرچه سریعتر نتیجه دادگاه آقای دکتر بیاد.

سلام عززززیزم
آخی ، آررره واقعا فاطمه جان ما خودمونم از ترافیک تهران کلافه ایم مسلماً مهمون های عزیزی که از شهر های نسبتاً خلوت و پر از ارامش به تهران میان خیلی براشون آزاردهنده تر از ماست
قربونت منم مشتاق دیدارتونم
جاان دلمی خیلی خوشحالم که نوشته هام برات قابل توجه و مفید بوده عزیزم .
درمورد کامنت نوشتن بگم که وقتی منم ازتون نشونه ای میبینم ، یه حس و ارتباط دوطرفه ست و برای من بسیار شیرین حتی اگر به پست مربوط نباشه و صرفاً یه سلام خالی یا استیکر باشه
ممنونم عزیزم

مهناز چهارشنبه 28 مهر 1400 ساعت 01:34 ق.ظ

مهربانو جان هر وقت حالم گرفته س نوشته هات خیلی بهم انرژی میده مخصوصا اون قسمتهایی که میگفتی تو خیابون یا تاکسی با آدمها حرف میزدی ایشالا آدمهایی مثل شما هزارتا بشن ، واای چقدر کرایه ها تهران زیاد شده ی قرن نگذشته من دو سال پیش اونجا درسم تموم شده! دلم برا خطی های میدون ونک تا ده ونک تنگ شد گل فروشاش هیاهوش...

سلام مهناز جون
عززیزم الهی همیشه حالت رو به راه باشه . قربون محبتت نازنین ممنونتم
خیییلی زیاد شده وااقعا همه ی قیمت ها روز به روز بیشتر میشه

nahid سه‌شنبه 27 مهر 1400 ساعت 09:49 ب.ظ

سلام
پستها مربوط به هرچی باشه دوست دارم
خیلی زنده است
ایا دوستان وبلاگ هم در پیج راه میدید یا پیج خصوصی هست ؟

سلام ناهید جون
عززیز منی .
قدمت روی چشم عزیزم
daryas.life.diary@

ماجد سه‌شنبه 27 مهر 1400 ساعت 06:16 ب.ظ

سلام
ماشین رسیده مبارک
حتما ادامه بدین
سفر خوش

سلام ماجد جان
ممنونم
چشششم .. بازم ممنونم

منجوق سه‌شنبه 27 مهر 1400 ساعت 04:19 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

ایشالا که حال آقای دکتر و خواهر محترم را جا میاورید و با این کار حال خودتان و ما هم جا میاید

البته خواهر که مقصر نبود .. ماشینو داده دست برادر فقط کلی هم ماشینش داغون شده . پدرشون خیلی خیلی مقصره چون اون بوده که گفته ولش کن بیمه بدنه لازم نیست و ماشین رو با نازل ترین قیمت بیمه ثالث کرده اونم یه شرکت به درد نخور
یه تقصیر دیگه هم داره اونم تربیت افتضاح اقا پسرشه

زهرا..‌. سه‌شنبه 27 مهر 1400 ساعت 02:10 ب.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

مرررررسی مهربونم
دستتون دردنکنه،منم بازعفرون رابطم خیلی بهتره تارب
فقط ی سوال،فقط سیر؟ پیاز نداره؟

فدای تو زهرا جون
آره زعفرونش محشره
من سیر فراوون میزنم ولی پیاز نمیزنم .

khatoon سه‌شنبه 27 مهر 1400 ساعت 12:08 ب.ظ https://memories-engineer.blogsky.com/

سلاااااام بر مهربانوی عزیز و دوست داشتنی
اینقدر دلم برای نوشته هاتون تنگ شده بود که خدا میدونه
نمیدونی چقدر دوست داشتم بیام و بخونمت اوایل زیاد میومدم ولی کم کم وبلاگ خودمم فراموش کردم
از پستت معلومه که خیلی وقته در گیر این مسئله هستی .
باید سر فرصت بخونمش
خیلی دوست دارم دوباره برگردم و خاطراتم رو بنویسم نمیدونم حوصله و وقتم میذاره یا نه

سلااام خاتون عزززیزم
خوش اومدی خانوم گل
چقدر اومدم و رفتم وبلاگت تا دیدم نه ... واااقعا دیگه گرفتار درس و مشق شدی و سرت خیلی شلوغه حق هم داشتی . حالا خدا رو شکر که کارات رو به راهه امیدوارم بتونی وقت بذاری و بیشتر بخونی و بنویسی عزیزم
اوایلش سخته خُب ولی بنویسی دستت گرم میشه نازنین
آره خاتون جانم دقیقاً سی مرداد تصادف کردم و ...

یه مادر سه‌شنبه 27 مهر 1400 ساعت 09:02 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیزم.امیدوارم خوب وسلامت باشی وچرخ ماشینت به خوشی بچرخه.عزیزم ممنون که با حوصله وبا جزئیات،ماجرای ماشین رو برامون نوشتی.تجربیاتت واقعا به دردمون میخوره.زحمت نبود بازم بزار.به امید پیروزی در پرونده.منتظریم

سلام عزیزم
ممنونم دوست من خیلی مهربونید «امیدوارم زودتر حق به حقدار برسه»

سهیلا سه‌شنبه 27 مهر 1400 ساعت 07:20 ق.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

سلام دریا جان،بنویس تا یاد بگیریم.پیچ و خم این کارها زیاده.ممنون با حوصله مینویسی.

سلام سهیلا جانم
ممنون از همراهیت عزیزم
به چشششم

زهرا..‌. دوشنبه 26 مهر 1400 ساعت 10:59 ب.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام مهربانوجونم
وااااای عزیزدلم نمیدونی ک چقدر خوشحال شدم
دیروز خبرخوشی ازبرادرم بهم رسید و امروز خبر خوشی درباره ی خونه ی جدید و منتظرخبرسوم بودم ک الان این پستتوخوندم تکمیل شد
اول بگم ک ازتون ممنونم بخاطرهمه چی،قلم زیباتون،تجربه های مفیدتون و ازهمه مهم تر رفتار اجتماعی قشنگی ک دارید وناخواسته تونوشته هاتون دربارش مینویسید،حتی ازطرز برخوردتون با ادم هامیتونیم یه عالمه درس بگیریم و یه عالمه حس وحال خوب بهمون میدید مرررررسی

دستورمیگو پلورو هم اگرلطف کنید بزارید ممنونتون میشم،یه بارخوردم واصلادوست نداشتم اما دوست دارم دستورشمارو امتحان کنم چون هرچی تاحالاگذاشتید برامون عالی بوده
مسافرت هم امیدوارم خوش بگذره که مطمئناخوش میگذره

سلام عزیز دلم
قربونت زهرا جون الهی شکر امیدوارم همیشه خبرهای خوب و‌خوش دریافت کنی
من ممنونم عزیز دل از همراهی صمیمانه و‌گرمتون
منم با وجودشما یکعالمه انگیزه و‌عشق دارم
چشم عزیزم بصورت مفصل هم میذارم ولی فعلا اینو داشته باش امیدوارم دوست داشته باشی
هویج ها رو خیلی ریز خورد کن با یکمی کره تفت بده
سیر فراوون رو هم همینطور، فلفل دلمه ای رنگی خورد شده و بعد از اون ذرت رو‌ اضافه کن.در اخر میگو ها رو هم اضافه کن
راستی بعد از اضافه کردن سیر نمک، فلفل و با دست و‌دلبازی فلفل و هر ادویه ای که دوست داری بهش اضافه کن زعفرون دم کرده فراموشت نشه که خیلی لازمه البته اگه تو مایه رب گوجه میزنی دیگه زعفرون نیاز نیست مثل میگو پلوی مهرداد ولی خود من رب نمیزنم
من ادویه جوزهندی، کاری، تخم گشنیز میزنم
این شد مایه پلو میگو
حالا برنج رو ابکش کن و برای دم کردن پلو مایه رو با برنج مخلوط و مثل ماکارونی و لوبیا پلو دم کن

طیبه دوشنبه 26 مهر 1400 ساعت 08:34 ب.ظ

فقط جسارتا آدرس پیجتون رو ماهم می تونیم داشته باشیم

بله عزیزم با افتخار آدرس میدم بهتون
daryas.life.diary@

طیبه دوشنبه 26 مهر 1400 ساعت 08:33 ب.ظ

سلام مهربانو جان

من که از خدامه هر روز وقتی از سرکار بر می گردم روی کاناپه دراز بکشم و پستت رو بخونم چی بهتر از این بنویس برامون که من بشخصه تزت یاد می گیرم

سلام طیبه جان
عزززیزمی نازنین ممنونم که انقدر همراهی عزیزم

Nasrin دوشنبه 26 مهر 1400 ساعت 07:15 ب.ظ

سلام مهربانو جان من که نوشته هاى شما رو دوست دارم انشالله میاى مینویسى خسارت رو گرفتى ما رو هم خوشحال میکنى برام جالب بود اشنایى با افرادى که گفتید راهنمایى کردن مثل راننده تاکسى پست قبل
مسافرت خوش بگذره

سلام نسرین جانم
امیدواارم که همین اتفاق بیفته
مرررررسی عزززیز دلم

آرزو دوشنبه 26 مهر 1400 ساعت 03:47 ب.ظ

نه تنها میخونم و منتظر بقیه ش هستم که به اهل خونه هم گزارش میدم

ای جااانم

نفیسه دوشنبه 26 مهر 1400 ساعت 03:35 ب.ظ

سلام مهربانو خانم عزیز
من مدتهاس نوشته های شما رو میخونم ولی چون کلا آدم کم حرفیم متاسفانه نظری نذاشتم تا الان که لازم دیدم بهتون بگم نه تنها این پستتون کلا از همه نوشته هاتون یاد میگیرم و برام مفید بودن.
ممنون که هستید.

سلام نفیسه جااانم
تو دوست درونگرای من هستی پس
عزززیز منی .. منم ممنونم که همراهی .
دوست دارم ازت کامنت داشته باشم که این حس دوطرفه بودن ارتباط رو داشته باشم .. هروقت میبینی حوصله نداری یا حرف زدنت نمیاد فقط استیکر بذار که بدونم اینجا بودی عزیز دل

صفا دوشنبه 26 مهر 1400 ساعت 02:42 ب.ظ http://mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

خدا رو شکر ماشین رو گرفتی . امیدوارم همه مشکلات خیلی سریع حل بشه .
سفرتون هم بی خطر و انشااله که حسابی بهتون خوش گذشته باشه

ممنونم صفا جانم
جای شما خااالی عاالی بود واقعاً

عمه خانم دوشنبه 26 مهر 1400 ساعت 09:28 ق.ظ

اول که سفرخوش بگذره عزیزم
بعد دست گلتون درد نکنه بانو که همه چیز را مینویسید، بالاخره تجربه است و خوبه آدم بدونه، چون هیچکسی درست توضیح نمیده که آدم بدونه باید چیکار کنه؟

ممنونم عمه خانوم جون
دقیییقاً هدف منم همینه که یه حداقل هایی رو یاد بگیرم وااقعا ادم در موقعیتش که هست حسابی گیج میشه .
فدای شما

لیلی۱ دوشنبه 26 مهر 1400 ساعت 12:20 ق.ظ

عالیه عزیزم ممنونتم هستیم وقت میذاری کلی چیز یاد میگیریم

فدای تو لیلی جااانم

مونا یکشنبه 25 مهر 1400 ساعت 11:53 ب.ظ https://motherofflowers.blogsky.com/

مهربانو خانم عزیز!
از ته دلم چنین حال خوبی که بعد از گرفتن ماشین داشتید برای همه آرزو می کنم....رسیدن به خواسته ای که خیلی برایش صبر کردیم و زحمت کشیدیم خیلی خوووووب
و اینکه لطفا ناامید نشید و به ما نشان بدهید چطور در این سرای گل و بلبل هم می توان آدم های پر رو را به سزای بی ادبی شان رسانید!!!

جااان دلم مونا جان
واقعا ارزومه که همه به ارزوهایی که براش زحمت کشیدن برسن.
مرتب با خودم تکرار میکنم که فراموشم نشه و امیدوار بمونم

Mani یکشنبه 25 مهر 1400 ساعت 11:39 ب.ظ

مهربانو جانم , واقعاً معجزه شده , مواظب خودت باش , سفر خوش و به سلامتی‌.

مرررسی مانی جانم

الهه یکشنبه 25 مهر 1400 ساعت 03:51 ب.ظ

با سلام وخسته نباشید.از پستهای مربوط به تصادف وماجراهاش کلی چیز یاد میگیرم .البته ناگفته نمونه من سالهاست از شما ومنش فوق العادتون میاموزم .موفق باشین در ادب کردن آقای دکتر .

سلام الهه جانم
مگه با داشتن دوستای گلی مثل شما میشه خسته شدممنونم‌ برای اینهمه حس خوبی که بهم میدین .
منم امیدوارم عزیز دلم

متولد ماه مهر یکشنبه 25 مهر 1400 ساعت 12:44 ب.ظ

خدا را شد که ماشین را تحویل گرفتی. مهربانو اینقدر زیبا می نویسی که ادم همش منظره هر خاطره ای را ازت بخواند. ولی کلا نوشتن در مورد ماشین خیلی خوبه و ادامه بده تا راه و چاه کار دستمون بیاد تا حدودی. سفر خوش الهی بهتون خیلی خوش بگذره

مرررسی عزیز من
قربون محبتت چشم مینویسم نازنین

Azi یکشنبه 25 مهر 1400 ساعت 12:40 ب.ظ

سلام عزیزم چه خوب شد چند تا ادم درست سر راهتون قرار گرفتن همین خودش باعث دلگرمیه واقعا اوضاع جوریه که هر کی وظیفه اش و درست انجام میده ما کلی خوشحال میشیم انگاری لطفی کرده امیدوارم از یه جایی هرکسی خودش تصمیم بگیره توی هر پستی ک داره به ارباب رجوع احترام کامل بزاره بلکه اینجا جای بهتری بشه منتظرم باقی ماجراهارو بگین برامون تا دکی ادب نشه ما آرام نمی گیگیریم

سلام ازی جون
واااقعا همینطوره . اروم نمی گگیریم

الی یکشنبه 25 مهر 1400 ساعت 10:18 ق.ظ https://elimehr.blogsky.com/

نمیدونی چقدر حالم خوب شد از خوندن پستت از اینکه اینقدر مصمم و ثابت قدم رفتی شکایت کردی کلی کیف کردم جیگرم حال اومد

قربون جیگرت الی جونم
خدا نکنه اون روی مهربانو بالا بیاااااد

افروز یکشنبه 25 مهر 1400 ساعت 09:51 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com/

مهربانو جان شروع کردم به وبلاگ نویسی، ممنون میشه اگه وقت داشتی یه سر بزنی و اشکالاتم رو بگی
بازم تاکید میکنم اگه وقت داشتی

مبااارکه نازنین
چقدر خوشحالم کردی تو این روزگار فرار از وبلاگ نویسی

افروز یکشنبه 25 مهر 1400 ساعت 09:14 ق.ظ

صد در صد مواقف ادامه پست هستم، کلی اطلاعات مفید گرفتم تا الان
خدا رو شکر آدمای خوبی سر راهت قرار گرفتن و راهنماییت کردن

ممنونم افروز جانم
الهی شکر هنوز این ادما هستند

سعیده یکشنبه 25 مهر 1400 ساعت 09:05 ق.ظ

خوشحال شدم که بالاخره ماشینتون رو تحویل گرفتین.اینقدر قشنگ نوشتین که برام یک تجربه بود.اگر خدای نکرده روزی تصادف کردم چه کارهایی بکنم و چه کار نکنم
البته چند وقت پیش یک کامیون کوچولوی حمل لبنیات به ماشینم زد.ماشینش هم بیمه داشت ولی بنده خدا راننده اش می گفت صاحب شرکت بیمه ها رو به ما نمیده اگر تصادف کنیم تمام و کمال خسارت رو خودمون باید بدیم.ایشون هم یک کارگر بود با حقوق قانون کار..که خوب بخشیدیم.
ولی مورد شما فرق میکنه.باید این آقای دکتر گردنکش رو به غلط کردم انداخت تا دیگه اینجوری سوء استفاده نکنه.

ممنونم سعیده جون
فدای تو امیدوارم همچین اتفاقی نیفته ولی خب یکمی هم تعااارفه چون همه تو زندگی شلوغ شهری خواه ناخواه درگیرشیم
آخی خدا خیرت بده سعیده جان کار خوبی کردی الهی تنت سلامت باشه .
تصمیمم همینه دعا کن شرایط بر وفق مرادمون باشه

سمیرا یکشنبه 25 مهر 1400 ساعت 09:01 ق.ظ

مهربانو جون واقعا خسته نباشی یه جاهایی منم خیلی برات ناراحت شدم کاش کاری از دست بر میومد برات انجام میدادم
ولی حین اینکه داشتین تعریف می کردیم یاد آقای پناهی افتادم گفتم اگر مهربانو جون هم دوربین داشت الان قشنگ می تونست این ماجرا رو تبدیل به فیلم کنه
مخصوصا شما هم استعدادشو دارید خیلی عالی می شد.

ممنونم عزززیزم شماها هستید خستگیم در میاد
همین که گفتی یعالمه دلم غنج زد
عزززیز منی تو سمیرا جون

فرحناز یکشنبه 25 مهر 1400 ساعت 08:42 ق.ظ

سلام بانوی مهر! بیصبرانه منتظر بقیه ماجرا هستم. از شما چه پنهون مورد مشابهی دارم که بخاطرش وکیل گرفتم ولی خیلی طول کشیده. بیشتر میخوام بدونم اگر خودم پیگیرش شده بودم چقدر طول می کشید
کلا نوشتار شما عالیه. من که انگار دارم کتاب رمان جذابی را با علاقه میخونم. ادامه بدید لطفا

سلام فرحناز عزیزم
ای جااان . منم شنیدم وکلا معمولا پروسه رو طولانی می کنن فقط خوبیش اینه که از مراجعات متعدد به دادگاه معافی
عزززیز منی مهربون مرررسی از اینهمه حس خوب که منتقل میکنی

زهره یکشنبه 25 مهر 1400 ساعت 08:38 ق.ظ

حتما بنویسید استفاده می کنم

قربونت زهره جانم چشششم

مادر دو دختر یکشنبه 25 مهر 1400 ساعت 08:38 ق.ظ

سلام عزیزم ، من مشتاقانە دنبال میگیرم و یاد میگیرم کە اگر اتفاقی افاد بدونیم چی بە چیە ، وناراحتم برات کە گریبان گیر چە مشکلی شدی و ادمهای نامردی پیدا میشن ، از سوار موتور شدنت خیلی خوشم اومد من از موتور سواری میترسم ، خلاسە بابت همە اگاهی کە بە همون میدی سپاسگزارم ، میبوستون با مهردخت نازنین

سلام به روی گلت
امیدوارم پیش نیاد عزیزم .
والا منم یه جاهاییش که دیگه خیلی لابه لای ماشینا میرفت میترسیدم زانوم رو بزنه یه جایی ولی دیگه چاره ای نبود

فدای تو دوست گلم . ت هم دخترای نازت رو ببوس

نسرین یکشنبه 25 مهر 1400 ساعت 01:20 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

نخیر خانم!
من هیچی بجز حرص خوردن از این پست تصادفت نصیبم نشده.
بخصوص وقتی اونقدر مسخره هست که اونجایی ولی برای یه کپی برابر اصل نشسته جلوت ولی میگه برو عصری بیا. واقعاً نمی فهمم چرا و چطور وضع مملکت اینقدر گل بلبلی شد؟ باورم نمیشه. مشکلم اینه.
ما اینجا تصادف می کنیم، شماره گواهینامه همو می گیریم و یه عکس از ماشینها و خداحافظ.
بعد زنگ می زنیم اداره بیمه مون و اونا در عرض نیسماعت پشت تلفن گزارش رو می نویسن (از دو طرف) و بعد میگن برو دوتا تعمیرگاه نزدیک خونه ات و قیمت بگیر. هر کدوم چند دلار ارزونتر قیمت داد میگن ببر اونجا و بعد از یه هفته هم ماشینت شسته و آماده هست.
تمام!
تو ایران همه چیو می پیچونن!!!
دلم خنک شد وقتی به تعمیرگاهی گفتی اگه میخواستی هواپیما هم تعمیر کنی اینقدر طول نمی کشید. هرچند جواب نداد ولی خب لااقل حرفتو زدی.
اون دوست پلیستو که پیدا کردی دوست داشتم. و خوشحالم دوتا نظامی های خوبی به تورت خوردند.
سفر خوش بگذره عزیزم. تو رو خدا مواظب کرونا باشید


نمیدونی واااقعا نسرین جون چرا اینطوری شد؟؟
نگووو توروخدا این چند وقت مهرداد انقدر برام گفته موقع تصادف کلی نازتون رو میکشن و بهتون وسیله میدن و ... کلی عقده ای شدم بخداااا
مررسی عزیز دل .
نگران نباش ما تقریبا با بیرون ارتباطی نداریم

نگار یکشنبه 25 مهر 1400 ساعت 12:22 ق.ظ

آخ چه پروسه نفسگیری..
خدا قوووت
سفر هم سلامت و بی‌خطر

خیییلی
مرررسی رفیق جان

سین یکشنبه 25 مهر 1400 ساعت 12:16 ق.ظ

خیلی هم دنبال کردن این ماجرا جالبه! فکر کنم اینقدر همه خواننده‌ها به خون اون آقای دکتر تشنه‌ن که با هیجان منتظریم ببینیم چی میشه
و اتفاقا در راستای مفید بودن بگم که من نمیدونستم سهامی که کسی تو بورس داره هم میتونه توقیف بشه و یه چیزی هم یاد گرفتم :)


مرررسی سین جانم
آررره بخداا کاش میشد دستجمعی مجازاتش کنیم

آررره میشه انگار

یاس ایرانی شنبه 24 مهر 1400 ساعت 11:54 ب.ظ

سلام مهربانو جان
خدا رو شکر که ماشینتون رو تحویل گرفتین… به خدا به جای شما یه نفس راحت کشیدم
و یه لبخند اومدی به لبام … خیلی منتظر لحظه ای هستم که شما بیایین و بگین این آقای دکتر حسابی تنبیه شد… دست اون آقای پلیس کارشناس هم درد نکنه که کارتون رو راه انداختن…
سفر به سلامت
ان شاالله به همه خیلی خوش بگذره … راستی تامی و دارسی هم میان؟
چه جالب که شما به آقا مهرداد تو خرید و آشپزی کمک می کنین به زودی ایشون هم شف میشن …
مواظب خودتون باشین

سلام عزیزم
ای جااانم الهی همیشه دلت شاد باشه عززیزم
ممنوم یاسی جان . نه اتفاقا خیلی هم دلشوره داشتم براشون
نبردمشون میم میگم چکارشون کردم

عزززیز منی . مهرداد از بچگیش دوست داشت اشپزی رو هر وقت مشغول کاری یا بازی نبود می گفت منو بذار رو کابینت ببینم چجوری غذا درست میکنی

سینا شنبه 24 مهر 1400 ساعت 11:31 ب.ظ

اونجا که گفتی "روز چهار شنبه با مهرداد رفتیم تعمیرگاه" منظورت رو متوجه نشدم یعنی همزمان آنلاین با مهرداد در تماس بودی؟

نه کی گفت مهرداد؟؟ بردیا بود اشتباه خوندی
*****
سینا تو چقدر بااادقتی آخه بیخود نیست که رتبه کنکورت انقدر درخشان بود

لیدا شنبه 24 مهر 1400 ساعت 10:57 ب.ظ

جا داره که بگم اوفیییش.دلم خنک شد.خوب حقشو بذار کف دستش این آقای دکتر بی ادب رو


آخ خارتو که بگیرم چه حااالی میکنیم

نسیم شنبه 24 مهر 1400 ساعت 10:09 ب.ظ

مهربانو جان هر وقت پست جدید می گذاری قند توی دلم آب میشه، در اولین فرصت فراغت میرم سراغ نوشته های شیرینت و حسابی کیف می کنم، امیدوارم هر چه زودتر دردسرهای تصادف تمام بشه و خلاص بشی و باز هم بنویسی و بنویسی

جااانم عزززیز دلی شمااااا
ممنونم نسیم جاااانم

Sara شنبه 24 مهر 1400 ساعت 08:53 ب.ظ

ای ول مهربانو هم بابت پیگیری از اون دکتر رند منتظرم ببینم چه حالی میشه وقتی بفهمه چه خبره چه آشی پخته شده براش
و موتورسواری منم وقتی میام ایران برای رسیدن به کارام بعضی جاها موتور میگیرم خیلی هم خوبه

آخ سارااا جون کی میرسه اون روز که ادب شه؟؟

آررره عاالیه فقط خطرناکه دیگه
خدا حفظشون کنه

افق بهبود شنبه 24 مهر 1400 ساعت 08:36 ب.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

به نظرم که اصلا حوصله سر بر نیست و اطلاعات مفیدی به آدم میده

عزززیزمی افق جانم

شکوفه شنبه 24 مهر 1400 ساعت 08:04 ب.ظ

سلام به سلامتی.اتفاقاماجراهای ماشین شیرینه ادامه به.یه لحظه گفتم که مهردادامده ایران.لطف میکنیدازماجرای خانمش بگی که به کجارسید

سلام شکوفه جون
سلامت باشی. ای جاان نه هنوز نیامده خیلی دوست داره بیاد .
شکوفه جان خانمش کلاً 180 درجه تغییر مسیر داد و به محض اینکه مهرداد رو تو جدایی مصمم دید شروع کرد به بهانه اوردن که من اون یکماه حالم خوب نبوده درک کن و .....
مهرداد هم گفته بحث یکماه نیست ما هیچوقت زندگی مشترک عادلانه ای نداشتیم و...
فعلا هی مشاوره میکنن . هی مهرداد میگه من دیگه نمیتونم . منتظره پروسه های قانونی طی بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد