دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

داستان یک پسر بیست ساله / قسمت دوم

 میدونید راستش هر دو طرف تصمیم های مشخص رو گفتن..نه من میرم تهران نه اون خانم اونطوری که اول کار گفته بود میاد شیراز،  همه چیز تموم شدست. ولی بیستمِ همین ماه، یعنی  یک چند روزی دیگه تولدشه. حالا من قبلا بهش قول داده بودم که تولدش رو پیشش باشم.

الان رویا  پیام داده که تو بهم قول دادی که برای تولدم بیای منو ببینی و این حرفا..ولی تو نمیخوای پای قولی که دادی به حرمت این یک سال وایستی. 


 عملا رفتن من هیچ تاثیری به جز  یک خرج سنگین برای خودم نداره  میدونید که من از خانواده م هیچ پولی نمیگیرم  یعنی برای هیچکاری ، برای همین راستش این خرج ها برام خیلی سنگینه


-سعید متوجهی رویا داره با کلمات بازی میکنه و ازت سو استفاده میکنه؟


- موندم چیکار کنم ، ننگ بدقول بودن رو قبول کنم یا....

حرف اون اینه که تو حتی به عنوان یک دوست یکساله نمیخوای بیای منو ببینی برای تولدم که حتی قولش رو بهم دادی... یعنی چی اونوقت؟؟

-ببین سعییید  اینا یه بازیه ، شما  اشنا شدین که ببینید اگه با هم تفاهم دارید تصمیمات جدی تری بگبرید

حالا نداشتید و‌تصمیمات جدی هم نمیگیرید

این ارتباط دیگه باید قطع بشه ، خاله بازی که نیست. به صلاح هیچکدومتون نبست خداحافظی رو سختش نکنید.


- آخه یک رابطه ی تموم شده ست .. واقعا برای اون این دیدار چه سودی داره؟

از طرفی با جمله ی این که تو به من قول دادی و ناسلامتی مردی پای حرفت بمون هی روم فشار میاره.....

میگم رابطه ی ما آیندش مشخص شده چرا من بیام؟؟ بهم میگه ارزش من فقط وقتیه که قبول کنم بیام شیراز حالا که نمیام هیچ ارزشی برات ندارم؟

- سعییید ، میگم که اینا بازی با کلماته" به حرمت اون یکسال و....یعنی چییی"!!!

مشکل همینه که هر روز یه بحث دارید سر رابطه ای که تموم شده!

این خانم با دست پس میزنه با پا پیش میکشه

میخواد با این خاطره جدید که می سازید،  تو رو بی تاب کنه . شایدبهش  یگی رویا چون  من خیلی دوست دارم، نمیتونم تمومش کنم پس بلند میشم کار و زندگی و خانواده رو رها میکنم میام تهران و ....


-مهربانو خانوم ،هی بهم میگه تو که قول دادی پای قولت بمون...الان من میدونم حالا نرم هم تولدش بگذره بهم پیام میده که تو چه آدم فلان و علانی هستی.


-سعید جان خدایی این حرفا خیلی بچگانه س یعنی چی من برات ارزش ندارم!!!

ارزش ادما به جاییه که تو زندگی هم هستن،  الان شما تو زندگی هم نیستین

خب بگه اصلا مرد نیستی .

مگه تو باید اجازه بدی هر کی هر چی خواست بگه؟

ببین دقیقاً تو با رفتارهات بهش اعلام کردی که من به این حرفا حساسیت دارم و اگر بگی قول دادی و مرد نیستی و اینا من حالم بد میشه و رویا دقییقاً داره از نقطه ضعف تو سوئ استفاده میکنه . 

اصلا چرا خداحافظی میکنید دوباره پیام میدید؟ قاطعیتت کجا رفته؟؟


-نمیدونم هر دفعه سر یک چیزی پیام میده


-خب دیگه گفتم که این شخصیت کاملا بچگانه ست .


-میگفت باهم تو رابطه نیستیم ولی میتونیم که مثل دوتا دوست صمیمی باشیم.


- نه نمیتونید، پسرم .

همین موندن تو رابطه هاست که بعدا راه خیانت رو باز میکنه...تو از همسر اینده ت توقع داری با اونایی که یه زمانی عاشقشون بوده،  دوست معمولی بمونه؟


- خب نه مسلماً.. نمیشه که .


-میدونی چرا این روزا  زندگی ها انقدر خرابه ؟ چون حدو مرز هیچی رعایت نمیشه.دوست معمولی کدووومه ؟؟؟؟ اینا همه ش جفنگه. 

اون دوست داره تو رو دنبال خودش بکشه.نکن این کار روسعید.ارتباطت رو کامل قطع کن. 

پا میشی میری تهران و اون جلوی دوستاش پز میده با وجودی که به سعید گفتم نه،  ولی اون پامیشه از شهرش میکوبه میاد که درکنارم باشه.بازیچه نشو سعید.


- یک طوری صحبت میکنه واقعا بعضی وقتا عذاب وجدان میگیرم میگم نکنه همش تقصیر منه .نکنه من بدم که اینطوری شده


-این حرفای مسخره رو بذار کنار" تو مردی و قول دادی و اینا حرف مفته " 


دوست داری خودت رو‌بنداری تو هچل؟ قول دادی یعنی چی ؟ 

یه سوال منو جواب بده ،  نامزدی به معنی حلقه دست کردن برای چیه سعید؟؟


-نمیدونم واقعا حرف هاش بعضی هاش چیه....میگه تو یک سال از عمر منو گرفتی یکسال با همه چیزت راه اومدم حالا نمیخوای فقط پای یک دونه از حرف هات وایستی.

-یه سال پای همه چیت وایساده؟؟ خودت خنده ت نمیگیره؟؟ مگه غیر از اینه که حالا تو مسابقه داشتی  و رویا تلفنی بهت روحیه میداده ؟؟ الان پای چی چیت ایستاده؟؟ رفتی زندان به پات نشسته؟؟ با نداریات سر کرده؟؟ خب  ولش کن جواب سوال منو بده ،  نامزدی برای چیه بنظرت سعید؟


-نمیدونم چی بگم.خب یک رابطه وقتی یکم جدی تر از حالت معمولش میشه و تصمیم به رفت و آمد های خانوادگی و شناخت خانواده ها میگیرن فکر کنم دوران نامزدی میشه دیگه؟


- بعله ... مردم طی مراسم رسمی جلوی همه حلقه دست میکنن نامزد میشن برای اینکه بگن آی ملت ما میخوایم با هم بیشتر آشنا بشیم اگه شد ازدواج کنیم . ببین سعید ممکنه این وسط نشه و آدما  ازدواج نمیکنن. اونا بگن تو منو بازی دادی عمر منو گرفتی!!!! حالا که شما حتی نامزد هم نبودین.ببخشید اینطوری میگم ولی دوتا بچه بودید حرفای گنده زدین.اخه کدومتون وقت ازدواجتونه؟؟


-  من میدونم این دیدار حتی قطع کردن این رابطه روهم خیلی سخت تر میکنه


- بعدشم سعیدجان الان دنیای متمدن امروزه این حرفا چیه؟؟ چرا تو وقت اونو گرفتی ؟؟ پس اون وقت تو رو نگرفته؟؟؟

اصلا همینو میخواد که سخت شه و تو  وا بدی و بگی هرچی تو میگی.  خودت بنظرت عاقلانه میاد بلند شی بری چون قول دادی؟؟

همچین میگه قول دادی انگار یه بچه رو دستشه.


-راستش من ورزش حرفه ایم نابود شد به خاطر این رابطه...مسخره ترین دلیلش هم اینه که تا کله ی صبح بیدار بودم کل این یک سال رو 


-با این وجود  اجازه میدی به تو بگه وقت منو گرفتی!


 -من بهش میگم :  خب بعدش چی من اومدم بعدش چی میشه ؟؟ وقتی تکلیف مشخصه؟؟  همش میگه هیچی نمیدونم.


-این رویا خانوم کلاً  ادم طلبکاریه..  منصف نیست..  خب خودتو علاف کسی که میگه نمیدونم نکن .  اون فقط دلش میخواد بری.

خلاصه هرچی تو این قصه بمونی بیشتر یه ماجرایی ازش درمیاد..

دخترا یاد گرفتن ادا دربیارن که تو وقت منو گرفتی،  انگار خودشون هیچ چیزی نبودن فقط مترسک بودن عاقا رابطه ۵۰ -۵۰ هست ..که البته بنظرم مال شما  نصف نصف نبوده .اکر هم  کسی هم ضرر کرده تویی. 


ببین شماها جوان های این دوره اید نباید این حرفای قدیمی رو بزنید .تو منو بازی دادی و وقت منو گرفتییعنی چی؟ ..

دو نفری رفتین تو رابطه عین هم . چرا باید فرقی بین شما باشه؟


- راستش دروغ هم بهم زیاد گفته من هیچوقت به روش نیاوردم.....مثلا ترم قبلیش گفت من دوتا درس رو به خاطر تو افتادم گرفتن لیسانسم الکی عقب افتاد....یک شبی بود که بحث شد و خانم فرداش امتحان داشت و خواب موند... باز این یکی دو ماه پیش تایم کلاس هاشو فرستاد پنج شیش تا درس بود.


- سعیدمتوجهی همه ش داره  منت میذاره سرت؟


- مدعیه  اون بیشتر از خودش زده برای این رابطه و من هیچکاری نکردم و وظیفمه حداقل به این قولم عمل کنم


-چکار کرده برات؟


- راستش بحث این هم بود.  میگفت تو بیای اینجا بدون هیچ منتی هرچی داریم نصف نصف و فلان و اینا ولی حس میکنم خیلی منت سرم میزاره. 

-ارره حتما نصف نصف  جون عمه ش


- میگه هر موقع لازمم داشتی بودم.  هرموقع خواستی گوش شنوا بودم هرچی بود باهات راه اومدم...


- سعید ، نه به داره،  نه به باره ، رویا میگه کلا تو هیچ کار نکردی..انتخاب خودش بوده خب میخواست گوش شنوا نباشه . 


- یک چیزی هم که خیلی برام بده اینه که اون به تنها رفیق و صمیمی ترین رفیقم که مثل برادرمه سر یک بحث خیلی خیلی خیلی الکی انگار حسودی میکنه خط و نشون کشیده  که با اون نگرد.


-سعیییید جان ، پسرم. فکر کنم خودت هم میدونی که جوابت چیه و راه درست چیه. سعید متوجهی که با یه بچه طرفی؟ بازیچه ی افکار کودکانه شدی؟


- مهربانو خانوم  راه درستش واقعا جداییه با تمام سختی هایی که می‌دونم داره ولی هر دفعه سر یک موضوع منو نسبت به کارام به شک میندازه این دفعه هم اینطوری.  یک طوری میگه من عذاب وجدان میگیرم بهش فکر میکنم.

راستش آره واقعا جداییه ...ولی بعضی وقتا که جوابی برای حرفای کوبندش ندارم انگار بازنده ی بازیش میشم.


- پسرم قاطعیت داشته باش و کامل قطعش کن تو یعالمه کار داری واقعا به این خاله زنک بازیا نگذرون زندگیت رو .با ادم غیر منطقی نمیشه بحث کرد چون مغلطه میکنه.خداحافظی باید قاطع و‌کامل باشه. 


-من  واقعا  ممنونم وقت میزارید خیلی دارید کمکم می‌کنید. 

میدونید اون حتی به تازگی  میگه من رو از مادرشم پنهون کرده ، چون مادرش مخالف سفت و سختیه ولی نمیدونم وقتی مادرش هم مخالفه دلیل کار های خودش چیه.


-واای خدا دخترای بچه مسلک خدای سناریو چیدن هستن

اینطوری میگه که بعدا که تو گفتی نمیتونم ازت دل بکنم هرچی تو بگی من قبول میکنم همون بشه ، بگه  میدونی که مادرم مخالفه . حالا من سعی خودمو میکنم و  راضیش میکنم . همه ش بخاطر اینه که  یه منت جدید بذاره سرت و تو مدیون بشی که اون چقدر فداکاری کرده برات.


-من روز های اول مادرم بهم گفت سعید، توی این دوره زمونه نمیتونی به هرکسی اعتماد کنی . تا شناختت کامل نشه نمیدونی چه شخصیتی داره. 

 من اینو بهش گفتم ، چشمتون روز بد نبینه ،  نبودین ببینید با مادرش چیا بهم گفتن  .. خودش زار میزد که مادرت بهم توهین کرده .. مامانش داد میزد که من ازت نمیگذرم  به شخصیت دختر من توهین شده. 


من نمیدونم کجای حرف مادرم بد بود که اون پارسال بهم میگفت با حرف مادرت من شب تولدم چشمام گریون بود.آخه همین موقع ها بوداین داستان.


-سعییید دیوانه ای بخدا .. بیکاری؟ ببین چطوری نشستی داری اراجیف این مادرو دختر رو تعریف میکنی بعد میگی حالا من چکار کنم؟


-والا عقلم هزار تا دلیل میاره و میگه بی‌خیال شو دیگه....ولی میدونید من آدم تنهایی هستم . فقط یک دونه رفیق دارم اونم توی یک شهر دیگه .  ماهی دوبار همو می‌بینیم من کل تایمم تو تنهاییه خودمه هیچکس رو ندارم وقتی که تنها میشم فکر میکنم وقتی هم زیاد فکر میکنم قلبم شروع میکنه به نظر دادن و اینطوریه که نمیزاره یک تصمیم درست بگیرم.


-اگه رویا هر کاری باهات بکنه حق داره چون تو اجازه میدی و‌خوشت میاد انگار.


- از این که مقصر بدونه منو،  خیلی عصبی میشم . بعد این  عصبی شدنم باعث میشه عذاب وجدان بگیرم.چیکاروکنم اینطوری نباشه؟


-سعید  فرض کن دو‌ روزه تو‌ یه اتاق حبس شدی داری از تشنگی میمیری فقط یه لیوان سم داری میخوریش؟

-نه روز اول لیوان رو چپه میکنم تا روز های بعدی وسوسه نشم.


-سعید جان جان ادما مختارن هر جور دوست دارن فکر کنن تو چرا عصبی میشی.باری کلا پس لیوانت رو‌چپه کن.


-آخه آدم احساسی هستم هر حرف کسی روم واقعا تاثیر میزاره.

- میدونی که اگه رفتی تولد دیگه هی وسوسه میشی.بعدشم تو احساسی نیستی، ضعیفی عزیزم.


-شاید.. اصلا بنظر شما اساس یه رابطه درست چیه؟


-انصاف عشق همکاری همگن بودن فرهنگ خانواده و سطح مالی  اینا چندتاشه


-راستش حس میکردم خیلی شبیه اونی که میخوامه . تعهد داشتن برام خیلی قشنگ بود.از این که منو به خانوادش معرفی کرد یا حتی اولین دختری بود که براش کادو خریدم یا اون برام کادو خرید...بحث کادو نیست ها بحث اینه که اولین نفربود 


- سعید جان تو خیلی جوانی اولین مورد بهترین مورد نیست. دلیلی نداره که باشه حتما.اتفاقا احتمالا بدترینه چون هنوز بی تجربه اید

احتمال اینکه دهمی بهترین باشه بیشتره چون تجربه بیشتره. شما دوتا ادم از راه دور به هم زنگ زدید. خب معلومه ادم تو این سن حرفایی که میزنه بیشترش گل و بلبله و اصلا با حقیقت کلی فاصله داره. 

صحبت زندگیه قرار یه تورمسافرتیِ دو روزه نیست که همین شناخت کافی باشه.

 خودت بگو این شد شناخت ؟؟باور کن هیچ رابطه ای شکل نگرفته بین شما .  اینکه دو نفر به هم ابراز عشق کنن که نمیشه رابطه !!!!

ادم با گپ تلفنی شریک یه عمرشو نمیشناسه.

سعید  تو درمقابل بچه ای که میخوای بهش یه مادر بدی،  مسئولی.

چطوری با کسی که منت میذاره ، دروغ هم گفته ، بد دهنی و گیر هم میده فکر میکنی خیلی اوکی هستی همو شناختین؟؟؟

پاشو بیا تهران تولدمه که  چکار کنی ؟ یعنی تو اصلا بگیم یه هفته بری تهران باهاشون حتی زندگی کنی همو میشناسید؟؟؟

-نه

-من همه ی حرفا رو زدم دیگه خودت میدونی. 


-...رابطه تموم شدست دلیلی نداره خودم رو توی شرایطی قرار بدم که عذابم برای تموم کردنش بیشتر بشه.


-واالااا..خوشت میاد؟؟ برو بچرخ زندگی کن ..الان اصلا خودتو درگیر این قصه های مسخره نکن .

- قشنگ حرف میزنید مهربانو خانوم . حرفاتونم تموم میشه آدم باز چیزی نمیگه و منتظره حرف بزنید. تمام حرف هاتون از روی پختگی و تجربه ی بالایی هستش که دارین همشونم درسته. شاید باورتون نشه ولی من الان ناراحتم چرا یکسال پیش با شما در میون نزاشتم که کارم به اینجا نکشه .شاید باورتون نشه ولی یکسال پیش همین مواقع بود تصمیم گرفتم یکبار بهتون پیام بدم در این مورد ولی روم نشد و کلا منتفی شد.


- اخی چرا پسرم؟ من که مامان گروه بودم ...ولی خوب شد این اتفاق افتاد چون الان تو یه تجربه داری و اگر اینطوری نمیشد هنوز بی تجربه بودی . تضمین خوشبختی همین تجربه هاست... حالا  میبینی دفعه بعد خیلی سنجیده تر قدم برمیداری    فقط  مواظب باش بازی نخور


-آره واقعا وقتی فکر میکنم خیلی خیلی به تجربم اضافه شد.... ولی راه سختی برای تموم کردن این تجربه ی سخت دارم  


-عقلت رو بذار وسط و اسیر حرفای خاله زنکی و بازی با کلمات نشو ...  الان هر چی سخت باشه بازم اسون تر از غرق شدن تو رابطه ست. ...همین الان قاطع و محکم و کاملا مردونه تمومش کن  اتفاقا مردونگی به همینه که ادم درست و محکم تصمیم بگیره  وگرنه که عقلت رو بدی به دست کسی که نمیدونه دقیقا چی میخواد و برای درخواستش دلیل محکم و قانع کننده ای نداره اصلا مردونگی نیست حماقته

تو قول دادی که نشد دلیل .

**********

خلاصه اونشب سعید متقاعد شد که تمومش کنه و بگه که برای تولدش تهران نمیره . 


فرداشم بهم گفت که همون کار رو انجام دادم و تمومش کردم . 


دوسه روز بعد از تولدش مادر رویا بهش پیغام میده که کارت دارم  سعیدم بهش میگه الان جایی هستم تماس می گیرم .

 دوباره سعید اومد سراغ من که چیکار کنم ؟ مامانش منو چیکار داره ؟


بهش گفتم : متاسفم احتمالاً با آدم های گیری طرف شدی .. مامانه هم میخواد بگه به دختر من قول دادی و نامردی و این حرفای صد من یه غاز .. نمیدونم اصلاً چرا مادره میخواد دختر بچه ش رو بده به یه پسر بچه؟ آخه اینا مغز دارن اصلاً؟


براش همه ی سناریو هایی که ممکنه مامانه بچینه بازگو کردم . گفتم به هیچ وجه زیر بار نرو. 


- خودت فکر میکنی چی میگه؟

-میگه نسبت به عشقی که تو وجود رویا به وجود آوردی مسئولی و باید پاسخگو باشی. 

-بگو تومسئولی که دخترت رو جوری تربیت کردی که با حرفای یه پسر ۲۰ ساله از پشت تلفن دروجودش عشق تشکیل شد .

انقدر دخترش کمبود محبت داره. 

-بگم فحش میده که .

- باید مواظب دخترشون باشن ... اینطوری تا سرکوچه بره یکی راحت میتونه به درجه ی مادری نائلش کنه.

نه بابا سعید  منظورم این نیست که بهش بگی

منظورم اینه که اون تو رو ساده گیر اورده میتونه با این حرفا،  تو  رو توی  فشار روحی بذاره چون تجربه ت کمه.

ولی  اگر کسی به من بگه  این حرفا رو  همچین جوابی میدم ببینم میتونه باز حرف بزنه؟؟؟


-آره دقیقا نیتش اینه که تو فشار و عذاب وجدان قرارم بده . 


-فردا باهاش حرف بزن و محترمانه بگو عاقا من پشت گوشم مخملی نیست که ازدواج رو گردنم بندازین

بعد اگه حرف اضافه زد سیم کارتت رو عوض کن.


بگو من اشتباه کردم صرفا از روی احساسم داشتم تصمیم میگرفتم . من اصلا صلاحیت ازدواج و حتی نامزد و هیچ حرف جدی رو با هیچ دختری ندارم.


- همیشه به من می گفت داماد آینده م . 

-فقط فکر کن اگه رفته بودی خونشون دیگه کلا فاتحه ت خونده بود دور از جونت.

-چرا؟

-اولا همونجا قول هزارتا چیزو میگرفتن بعدم همه جا ، جار میزدن تو با پای خودت اومدی خواستگاری.


-یا ابلفضل خاستگاری چی؟؟


-این ادما معمولا تو رو با چند نفر از فامیل اشنا میکنن بعد میگن دخترمون انگشت نما شده  تو فامیل دیگه باید بگیریش.


خب فکر کن شما دوتا جوون. از راه دور یه جوونی کردین خانم گفته داماد اینده اگه میرفتی تهران قطعا میگفت خواستگاری کردی.

ببین حواست باشه حتی مامانه گفت رویا خودکشی هم کرده سفت باشی هااا.


-این حرف رو فکر نکنم بزنه....شبیه غول مرحله آخره.

-بگو متاسفم خیلی بچگانه رفتار کرده حالا فهمیدم هم من صلاحیت گفتن و شنیدنِ حرفای جدی ندارم،  هم اون نداره. 


ببین سعید جان راست میگی شبیه غول مرحله ی آخره ، ولی  من وظیفه دارم هر چی فکر میکنم بهت بگم وسط حرفا غافلگیر نشی. 

چون اون به حرفاش فکر کرده ولی تو اصلا نمیدونی چی میخواد بگه.خلاصه که از این جماعت دوری کن .... سعید  زندگی و ادماش خیلی پیچیده ن ،  تو نمیدونی برات چه سناریویی چیدن  و گاهی یهو مسیر زندگیت عوض میشه و دیگه نمیتونی به مسیر اصلی برگردی. سالهای قبل وقتی من دختر مدرسه ای بودم یه دوستی داشتم که برای برادرش دقیقا همین اتفاق افتاد .. به زبون پسره رو کشوندن شهر خودشون و با محبت ازش پذیرایی کردن چند روز بعد پلیس اومد سراغش و متهم به یه موضوعی شده بود که روحشم خبر نداشت . این پسر و خانواده ش پیر شدن تا تونستن ثابت کنند که هیچ دستی تو اون ماجرا نداشته . اصلا همه ی اون دعوت ها و محبت ها از قبل برنامه ریزی شده بود . تو که نمیشناسی این خانواده رو چطور اصلا اعتماد میتونی بکنی؟؟ 

- وااای مهربانو خانوم من ترس برم داشته . 

- نترس خوشبختانه عاقلانه تصمیم گرفتی و موضوع رو با من درمیون گذاشتی .

  تو فقط زیر بار هیچی نرو بهشم بگو  خانوم فلانی ، رویا جان الان میتونه جدی فکر کنه به ازدواج  ولی من راه درازی دارم برای اماده شدن برای این کار خیلی مهم . 

هر چی هم گفت دخترم دوسِت داره ، منم به جهنم دیگه بخاطر دخترم همه چیو قبول میکنم  تو مرد باش بیا جلو کمکت می کنیم ، بگو نه. 


-مهربانو خانوم ، تحت هیچ شرایطی  زمان ندم به خودم یا به اون؟ مثلا بگم درسم تموم شد دوباره بهش فکر میکنیم؟؟  پای این تصمیم تموم کردن رابطه سفت وایستم؟


-اره دیگه شوخی میکنی سعیییید ؟ (اینجاش دیگه داشتم عصبانی میشدم)


-نه یعنی نذارم حتی حرف ادامه رو وسط بکشه.


-نه ، سعید  ول کن درسِت رو بخون مدرکت رو بگیر  شاید اصلا از ایران رفتی تو رو خدا قول اینده رو به هیچکس نده از حالا ، چه میدونی چه اتفاقایی میفته.

-آخه میدونم سوال پیچم میکنه.

-ابداً ... خُب سوال پیچ کنه...هر جا کم اوردی بگو شارژم داره تموم میشه . تلفنت رو  قطع کن . سیم کارتتو دربیار بسوزونش. 


دیوانه ای زمان بدی؟؟. الان میاد میگه  کمکت میکنم نامزدش کن   تا ۵ سال بعد خودت رو جمع و جور کن ...  دو‌ماه بعد رویا هی میشینه آبغوره می گیره بهت میگه  من  بلاتکلیفم بیا بریم سر خونه زندگیمون هیچی ازت نمیخوام ... همین مامانه میگه  دخترمون هزارتاخواستگارو رد کرده بیا زود تر بگیرش آبرو داریم مردم حرف درمیارن . 

شماها چند ماه حرف زدین تلفنی  ، اینهمه داستان شده  فکر میکنی نامزدش کنی چی میشه؟


-همین الانشم خودرویا  بهم میگفت آره من خاستگار داشتم رد کردم و....


- یک کلام دیگه حرف بزنی متهم ردیف یکی... اصلا تو نشستی رو بخت رویا ... تازه همه خواستگارا هم دکتر ومهندس بودن

- می گفت پولدار بودن 

-ولی اونا رو  بخاطر عشق تو رد کرده  .... اره پولدارم بودن قرار بوده خارجم ببرنش..

سعییید هر چی گفت نامردی کردی و اینا بهت برنخوره هاااا... بگو دقیقا نامردم.. اگه حماقت بنظر شما مردونگیه،  من نامرد نامردم. 


- آخرین جملش اینه که بحث با شما بی فایده ست و....اینو تا حالا دوبار گفته. 


-یکسال با دخترش  حرف زدی اینهمه داستان داری وااای به حال…

- آره واقعا.....

- بگو بله دقیقا بحث با من بی فایده ست، شما  جونِ  دخترت رو‌نجات بده  از دست من . اگه منم خواستم باهاش حرف بزنم شما بزن تو دهنم. 

والا اخه سعید تو مرض داری ...  تو الان باید بارفیقات دنبال مسخره بازیت باشی نه اینکه نصف شب هول باشی مادردختره میخواد فردا خفتت کنه. 


-ایشالا زودتر تموم بشه این قضیه فقط


- برو خدا رو شکر کن یه تلفن بوده فقط و  تو این ماجرا جلوتر نرفتی.

 تموم میشه محکم باش...  تهش اگه دست بر نداشت  بازم ، سیم کارتو بنداز بره جهنم و ضرر. 


-این اواخر به حدی سر درد های عصبی روم تاثیر منفی گذاشته بود فقط دلم میخواست تموم بشه.


-فکر کن رویا خانوم  زنت شده ازتم به بچه داره ....دهنت کلا اسفالت بود سعید. 


-خیالتون راحت باشه پشت تلفن جمعش میکنم هرچی بوده و البته تموم. 

- پسرم رابطه درستش هرلحظه ش پر از عشق و ارامشه.نه جنگ اعصاب.

-ماله من همش سر درد عصبی بود

-این صرفا بچه بازی بوده سعید.  برو بخواب تجربه خوبی شد برات مطمن باش دفعه بعد کلی تجربه داری.

-ایشالا... واقعا ممنونم که همیشه برام بدون منت وقت میزارید.. امیدوارم لایق این باشم که جبران کنم براتون


- عززیزم راحت باش من خوشحال میشم ... بالاخره سنی ازم گذشته کلی راه رفتم تو زندگی،  تو هم مثل پسرمی ... تو موفق باش و هوشیار و یه زندگی قشنگ و اروم برای خودت بساز جبران مبشه. 


- واقعا بدون منت و در نظر گرفتن این که تایم استراحتتون هستش برام وقت میزارید و راهنمایی می‌کنید و ار تجربه هاتون میگین خیلی لذت بخشه....

- قربون تو..خوشبختی حق همه ی ادماست و‌من واقعا دوست دارم نفس کشیدنم مفید باشه.

- بهتون قول میدم مهربانو خانوم  این رابطه ی مریض هم شنبه تموم شده ست....

***********

شنبه ظهر  سعید پیغام داد:

-سلام مهربانو خانوم . 

-سلام تو فکرت بودم پسرم چه کردی؟

-اومدم این پیروزی غرور آفرین رو بهتون اطلاع بدم... آخرش حرصش گرفت که چرا مثل دفعات قبلی ساکت نیستم

-عه 

- بعله ... زنگ زد هی میگفت شما وظیفت بوده فلان کنی علان کنی بعد من‌گفتم خب وظیفه ی اون چی بوده؟گفت شما با دختر من وارد رابطه شدی گفتم خب این دلیل میشه که من بله چشم گوی اون باشم و اون وظایفش رو نادیده بگیره؟

این موضوع رو که پیچوند

-افرین سعید جان خوب کردی حرفتو زدی

- گفتش دختر من مستقل هستش و درست تربیتش کردمو مثل شما نیست و فلان و علان از چیزایی گفت که من فقط بهرویا  گفته بودم و همه رو گذاشته بود کف دست مامانش .. گفتم تربیت شما فقط تا اینجایی بود که دخترتون یاد نگرفته احترام نگه داری و هر حرفی از دهنش در نیاد.

نمیخواستم بگم ولی اون حرف بدی زد منم به تند ی گفتم

-حرفت درست بوده

- دیگه هی اون از تربیت من میگفت،  منم با مدرک جوابش رو میدادم اگر من اینم چرا دختر تو فلانه.

-حالا حرف حسابش چی بود؟

-حرفش این بود که تو چون به دخترم پیشنهاد دادی وظیفه ی تو بیشتره و فلان و اینا.

میگفت شما یک سال تو رابطه بودین قول دادی بیای چرا نیومدی؟؟  گفتم وقتی یک قول و قراری گذاشته میشه دو طرفه س  اگر دختر شما روی حرف هاش نموند و  احترام من رو نگه نداره چیزی که وظیفه ی انسانیش هستش من چرا روی حرفم وایستم اصلا چرا رو حرف همچین آدمی که بلد نیست احترام نگه داره باید حساب باز کنم.


-میگفتی هر چی بوده الان به این نتیجه رسیدیم که ادامه ش اشتباهه و خداحافظی کردیم حالا شما چی مبگی؟


- آره گفتم در هر صورت این رابطه تموم شده  دیگه حرصش گرفت ، گفتش نبینم دیگه به دخترم پیامی بدی گفتم خب من که کاری ندارم باهاش

باز گفت خط و نشون برات میکشم دور من و خانواده م نپلکی . گفتم خانم من که بیکار نیستم وقتمو برای هرچیزی بزارم ، باز گفتش اگر پیام بدی میام اونجا ازت شکایت میکنم الانم اینو بدون آخرین باریه که صدای من رو میشنوی گفتم خب خداروشکر

حرصش گرفته بود گفت فهمیدی چی گفتم...  منم گفتم باید برم سر کلاس خداحافظ  تمام

البته زیاد حرف زد ولی همش تکرار می‌کرد کلیتش همین بود

خوب شد زنگ زد....چه قدر با این تماس از تصمیمم مطمئن تر شدم.چه قدر بیشتر به حرف هاتون پی بردم.


-خدا رو شکرررر


گفته اگر پیامت رو روی گوشی دخترم ببینم شکایت میکنم. منم که بیکار نیستم ولی میدونم اون به من پیام میده دیدم خیلی سیریش شد اسکرین می‌فرستم برای مادرش بهش میگم خانم ---- با اجازتون من میخوام شکایت کنم البته دیگه فکر نکنم روش بشه پیام بده

من که هرچی داشتم پاک کردم بلاک هم کردم .واقعا ممنونم از راهنمایی که بهم دادین اگر دیرتر میشناختمشون معلوم نبود تا کجای زندگیم همینطوری تباه پیش می‌رفت و معلوم نبود چی سرم بیاد...شاید بهترین تصمیم زندگیم این بود که به این رابطه ی گند پایان دادم

الان دارم فکر‌میکنم من خودم رو چه قدر کوچیک کرده بودم....واقعا با این کار دوباره به خودم شخصیت دادم. 

حس میکنم از زندان آزاد شدم....حس میکنم بعد از یک سال بالاخره تونستم از خودم دفاع کنم بدون در نظر گرفتن یک حس چرت. 


- عزززیزم خدا رو هزار بار شکر.خدا میدونه چه ماجرایی بوده واقعا  اگر برای تولدش می رفتی گیرت مینداختن. از ازادیت استفاده کن دنیا رو بچرخ یکعالمه دوست دختر داشته باش اما ا خلاقت رو‌سلامت حفظ کن و به همه شون هم بگو ما فقط برای شناخت جنس مخالف دوستیم و هیچ برنامه جدی نداریم. برای اینده ت نقشه بکش و به رویاهات برس. زندگی صرفا تشکیل خانواده نیست.. تشکیل خانواده خیلی خوبه  هااا ، ولی به جا و با تفکر درست.

- واقعا ممنونم از راهنمایی هاتون چه قدر خوب شد این موضوع رو باهاتون در میون گذاشتم که همچین تصمیم درستی بگیرم

قربونت پسرم خوشحالم تونستم کمکی باشم. 

*************

و خدا رو شکر این داستان با پایان خوبی تموم شد .. بنظر من همه ی این مشکلات و توهمات عاشقانه بخاطر زندگی کردن جوان های ایرانی تو محیط بسته و دور از جنس مخالفه . انقدر همو نمیشناسن که فکر میکنن این ادم که الان سر راهشون از اسمون برای خودشون نازل شده و الان تموم میشه و .... 

از جهت دیگه خیلی تعجب میکنم که سعید تک فرزنده و والدینش قاعدتاً باید خیلی براش وقت بذارن و باهاش صمیمی باشن . خیلی از این مسائل باید تو خانواده و با راهنمایی افراد نزدیکتر حل بشه. 

***********

پ ن : فکر کنم باید سع قسمت میشد خیلی طولانی شده ببخشید


یه خبرای خوب تصویری  از کمکی که به آخرین  مورد حمایتی  داشتیم دارم براتون ، تو پست بعدی میذارم . 


دوستتون دارم زیااادِ زیااااد 


نظرات 27 + ارسال نظر
سحر دوشنبه 30 آبان 1401 ساعت 09:50 ق.ظ http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

اگه زودتر باشما یا این داستان آشنا می شدم خیلی می تونست برام مفید باشه
چون منم ی دختر ساده بودم از نوع سعید بیست ساله که فکر می کنه چون ی حرف زده حتی وقتی فهمید اشتباه ادامه بده
کاش یاد بگیریم نترسیم و تصمیم درست بگیریم توزندگی.
مرسی به سعید قصه ماکمک کردی...
منم داستان ازدواجم نوشتم تو وبم هربار که می خونمش می فهمم کجاها خطا رفتم واقعا توهر فصه هزاران تحربه است

عززیزم . امیدوارم در ادامه ی زندگی پر از تجربیات و اتفاقات خوشایند باشی .. ما همه مون پر از تجربه ایم
قربون تو عزیز دلم ممنونتم

ملیکا شنبه 29 آبان 1400 ساعت 05:38 ب.ظ

سلام مهربانو جان
خسته نباشی هم از مشاوره دادن به سعید و هم از نوشتن. واقعا عالی بود و فکر می کنم سعید اگه می خواست به مشاور روانشناس مراجعه کنه، حداقل باید چند میلیونی پرداخت می کرد. دستت درد نکنه که به هر نحوی در هر شرایطی، مادی و روحی و … به کمک دیگران فکر و اقدام می کنی.
درسته که روابط این دو جوون با احساس پیش رفته، مطمئنا حرف های خوب و عاشقانه زدن که علاقمند شدن اما واقعا لازم بود که کسی این بینش رو به اونها بده یا حداقل به یکیشون تا این رابطه غلط تموم بشه.
ممنون از حوصله ای که به خرج دادی عزیزم

سلام ملیکا جون
سلامت باشی عزیزم ، امیدوارم به خیر باشه و نفس کشیدنم مفید.
قطعا صحبت هایی بینشون بوده و البته دوطرفه هم بوده که باعث ایجاد این میل و کشش شده ولی ما با تجربه ها میدونیم که واااقعا اشتباه بود این تصمیم .
فدای تو عزیزم ممنونم که همراهمی

مهسا شنبه 29 آبان 1400 ساعت 02:01 ب.ظ

سلام مهربانو جان.مثل همیشه خیلی عالی نوشتی
ممنون ازت
برای ماها که بچه هامون دارن به این سن و سال میرسن خیلی خوبه شنیدن این داستان ها.تو از اون آدمایی هستی که میشه راحت باهات درددل کرد .خودم خیلی وقتا شده دلم خواست باهات حرف بزنم.حق مشاوره میگیری

سلام نازنین
خواهش عزیزم ، ان شالله بچه ها عاقبت بخیر باشن
فدات شم عزیزم ارزون حساب میکنم مشتری بشید

فندوقی شنبه 29 آبان 1400 ساعت 09:58 ق.ظ http://0riginal.blogfa.com/

سلام مهربانوی بی همتای من
خیلی خیلی عالی راهنمایی کردی و لذت بردم.
میدونی مشکل اصلی چیه؟ کمبود محبت تو خانواده هامون و عدم آموزش درست روابط و اینکه خانواده اون دختر یه پسر خوب و ساده گیر آورده بودن و نمیخواستن از دستش بدن.
منم از راهنماییت استفاده کردم قبلا و ممنونتم و خدا رو شکر که باهات آشنا شدم

سلام عزززیز دل
خوش اومدی قربونت برم کجاایی دختر
عزیز منی شما . عاقبتت بخیر باشه عزیزم

هوپ... جمعه 28 آبان 1400 ساعت 04:26 ب.ظ

صبوریت قابل تحسینه مهربانو، چون حوصله ما دیگه سر رفته بود. حس میکنم این پایان ماجراشون نیست و باز هم پسر خام میشه.

ای خانوم کم حوصله
امیدوارم که اینطوری نباشه ولی به هر حال انتخاب خودشه

زهرا..‌. پنج‌شنبه 27 آبان 1400 ساعت 04:33 ب.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلاپ عزززیزم
اولا ممنون که سه قسمتی نشداصلاهم زیادنبود،عالی بود انقدر قلمتون ب دل میشینه که کلی لذت بردیم

واقعا ادم میمونه چی بگ،یه مادر بجای اینک دخترشو درست تربیت کنه یه همچین رفتارای داره وازطرفی یه پسر تک فرزند چرا توخانوادش نباید باپدرومادرخودش یه رابطه ی شیرین وصمیمی داشته باشه که ب یه دختر با این همه ویژگی بد اینطوری وابسته شه ک تصمیم جدایی انقدربراش سخت بشه
یا حتی روحیه ای ک اون دختر بهش میداده وانقدر ب چشمش اومده چرانباید از طریق مادرش بهش داده میشد
کاملا حرفتو قبول دارم که این اتفاقابخاطرمحیط های بسته و رفتارهای نادرست خانواده رخ میده

خدابه شما سلامتی وعمرباعزت بده مهربونم
اون پسروهمه جووناهم توزندگی وتصمیماتشون موفق باشن وخوشبخت وعاقبت بخیربشن

سلام زهرا جون
قربون لطفت عزیزم
الهی همه عاقبت بخیر بشن زهرا جون . واقعیتش قضاوت کردن این ماجرا کار مانیست فقط موضوع ادامه و جدی شدن این ارتباطه که برای هر دوشون خطرناک بود .. یه ارتباط بچگانه که مطمئناً عاقبت خوشی نداشت .
مرررسی زهرا جونم چقدر مهربونی

مهدیس پنج‌شنبه 27 آبان 1400 ساعت 08:59 ق.ظ

آخییش، خیالم راحت شد واقعا آخرش. همش میترسیدم نکنه سعید ی جایی گول بخوره.
ولی واقعا چقدررر شما انرژی گذاشتین، دمتون گرم که انقدر آینده ی ی آدم دیگه براتون مهم بود. آدم دلش میخواد موقع گرفتن تصمیم های سخت ی مهربانو کنارش باشه

مهدیس جانم ، بحث گول خوذدن رو خیلی نداشتم من .. البته مادر رویا نمیدونم هدفش چی بود و شاید واقعا باید گفت قصدش گول زدن بود ولی درمورد خود رویا صرفا یه دختر بچه ای بود که عاشق شده بود و فکر میکرد حتما باید ازدواج کنه . بیشتر هدف من این بود که سعید به این تصمیم غلط مهر تایید نزنه و این ازدواج سراسر توهم و رابطه ی غلط صورت نگیره.
فدات شم عزیزم لطف داری تو . واقعیتش اینه که واااقعا برام مهمه یه خانواده ی متلاشی دیگه و بچه های طلاق جدید به جامعه اضافه نشن

ونوس چهارشنبه 26 آبان 1400 ساعت 06:23 ب.ظ http://calmdreams.blogfa.com

جالبه مادر دختر هم خبر داشت..
وقتی گفته فقط تولدم بیا و بعدشم تمام... معلوم نبود چی تو سرشون میگذشته.
خداروشکر که راهنماییش کردی و نرفت..
بخاطر رمز هم ممنونممم عزیزم . چقدر بعضیا کوته بین تشریف دارن و خداروشکر آخرش ختم بخیر شد..
خیلی دوست دارم بعدشو هم بدونم(خجالت)
خداروشکر روزهای پرتنش تموم شد الهی که در کنار عزیزانت زیر سایه پدر مادر نمونه ت همیشه با عزت و سلامت و شاد زندگی کنید

آرره واقعا منم نمیدونم هدفش چی بود
خواهش عززیزم . امیدوارم خبرهای خوبی داشته باشم که بهتون بدم عزیزم . ممنون ونوسی جان تو هم کنار عزیزانت شاد باشی و تن درست

فرزانه چهارشنبه 26 آبان 1400 ساعت 04:17 ب.ظ http://khaterateroozane4579.blogfa.com

چقدر لذت بردم از حرفات عزیزم
خدا حفظت کنه که انقدر خوب و دلسوزی
خوش بحال مهردخت جان‌که‌ مادری مثل تو داره

فدای تو فرزانه جانم
پای دردو دل مهردخت باید بشینی

هما چهارشنبه 26 آبان 1400 ساعت 03:22 ب.ظ

میگم انقد خوب مشاوره بلدی چطو زندگی خودت حفظ نشد؟!
مانع ازدواج دو تا جوون شدی انتظار اجر و پاداشم داری!
کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی(!)

برای اینکه الان چهل و هشت سالمه و دقیقاً بیست سالگی با پدر دخترم آشنا شدم و سال بعدش ازدواج کردیم .
الان یه تجربه ی بیست و هشت ساله دارم .
بایکی از طرفین این رابطه صحبت کردم و کمکش کردم تا تصمیم درست رو بگیره و به نوعی مانع ازدواجشون شدم . انتظار اجر و پاداش از کسی ندارم ولی یکعالمه به خودم افتخار میکنم که مثل تو یا مادر رویا فکر نمیکنم .
برای امثال تو ، دوا فقط تو ازدواج کردن به هر قیمتی تعریف میشه ، من دنبال چنین دوایی نیستم اینجور دوا ها برای سر کل خودت خوبه هماجون

گفتم ازدواج به هر قیمتی یاد اون پیج افتادم که چند همسری رو تبلیغ میکرد ، نکنه تو یکی از همونایی؟؟

Nasrin چهارشنبه 26 آبان 1400 ساعت 02:25 ب.ظ

چه قدر خوب سعید رو راهنمایى کردى مهربانو جان سعید بعدها متوجه میشه شما چه لطفى در حقش کردى بدون سرزنش و قضاوت درکنارش بودى در تعجبم از مامان رویا که روى حرف دو تا ادم با این سن کم برنامه ریزى کرده

قربونت نسرین جون . امیدوارم رویایی رو هم که نمیشناسیم بعد ها به همین نتیجه برسه و از دست افکار غلط مادرش جون سالم به در ببره . تعجب نکن عزیزم دنیای ما پر از آدمای رنگارنگه .. کامنت بعدی رو بخونی متوجه میشی دقیقا

parinaz چهارشنبه 26 آبان 1400 ساعت 01:30 ب.ظ http://parinaz95.blogfa.com

سلام مهربانو جون
مرسی که قسمت دوم گذاشتید.
چون در شرایط مشابه شما بودم و سعی داشتم دوستم از یه رابطه سمی نجات بدم کاملا درک میکنم چقدر براتون مهم بوده که سعید بتونه محکم پای تصمیمش بایسته و ممنون که با صبر و حوصله کمکش کردین.
البته مث داستان بازنده که دلم برای ساناز میسوخت الانم دلم برای رویا سوخت.چون مامانش ننشسته بگه دخترم معیارت برای انتخاب دوست پسر چیه؟الان سن ازدواجت هست یا نه؟برای ازدواج باید به چه بلوغ هایی برسی؟فقط خواسته دخترش شوهر بده.
از طرفی من مطمنم سعید هم تو این رابطه با حرفاش و محبت هاش رویا رو با همه ضعف های شخصیتیش وابسته و شیفته خودش کرده(بعه هرحال سعید هم اون دوست داشته و محبت کرده دیگه.)و تموم شدن این رابطه هر چند غلط برای رویا با همه خط ونشون کشیدن هاش هم سخته واقعا.
از طرفی هم با خودم میگم چرا سعید تو خانواده ای نبوده که بتونه با یکی از اعضا خونواده در این مورد حرف بزنه و اونا نقش شما رو براش ایفا کنند.سعید الان شانس آورده که به یه خانوم خوب و با تجربه رسیده و حرف زده،اگر با یه نفر دیگه صحبت کرده بود و خلاف نظر شما هلش داده بود چی میشد؟!!
چرا باید این ذهنیت باشه که پسرا باید تو دار باشن و حرفی نزنن؟یا مثلا پسری که با مامانش مشورت و درد و دل کنه به اصطلاح بچه ننه است.به نظرم پسرا هم باید به صورت کنترل شده بعضی موضوعات رو با یکی از اعضای خانواده که احساس بهتری باهاش دارند درمیون بذارند.
امیدوارم طرز فکرم درست باشه

سلام عروس خانوم
خواهش عزیز دلم ، عزیز دلی شما . ممنونم برای کامنت قشنگت.
راستش دل من هم میسوخت چون طفلکی کم سن و کم تجربه ست و متاسفانه مادر آگاهی هم نداره .
بله منم مطمئنم سعید چنین کاری کرده و البته خودش هم اعتراف کرد . سعید گفت که اوایل ارتباطشون به مادرش گفته و اون هم نصیحتش کرده بوده که حواست رو جمع کن باید خیلی همدیگه رو بشناسید .( نوشته بودم تو داستان) ولی شاید بعدا جدی نگرفته یا سعید نخواسته حرفش رو دوباره ادامه بده نمیدونم چرا .
نه واقعا هیچکس با هیچ جنسیتی نباید مسائلش رو فقط پیش خودش نگهداره .. ما همگی به مشاوره نیاز داریم برای اینکه بهتر بتونیم تصمیم بگیریم .

یاس ایرانی چهارشنبه 26 آبان 1400 ساعت 12:57 ب.ظ

سلام مهربانو جان
امیدوارم حالتون خوب باشه و دلتون شاد
مهربانو جان، به نظرم با راهنمایی شما به هر دو طرف کمک شده مطمئنا این آقا پسر و دختر خانوم به تجربه بیشتری برای زندگی نیاز دارن، اینکه سر یکسال با این سن کم تصمیمات جدی بگیری خیلی جای سوال داره… برای ازدواج یک سری شرایط باید شکل گرفته باشه مثل شغل و …
همین شرایط شکل نگرفته زندگی خودش باعث مشکلات جدی تو زندگی میشه… دوستی دارم در زمان دانشجویی با کسی ازدواج کرد که اون هم دانشجو بود، این دو تا اینقدر تو زندگی بالا و پایین داشتن که از حد تصور خارج بود…
در این یکسال این آقا پسر از ارتباطش تو خونه حرفی زدن یا نه؟ از پدر و مادرش کمک و همفکری خواستن؟

سلام عزیز من
ممنونم منم امیدوارم تو و خانواده ی گلت خوب باشید .
اشاره ی کوچولویی به راهنمایی مادرش کرد که نوشتم تو پست . بنده خدا گفته بود حواست رو جمع کن اید وقت زیادی بذاری تا بتونید به هم اعتماد کنید . همین یه جمله ش باعث شده بود رویا و مادرش کلی داستان درست کنند


-من روز های اول مادرم بهم گفت سعید، توی این دوره زمونه نمیتونی به هرکسی اعتماد کنی . تا شناختت کامل نشه نمیدونی چه شخصیتی داره.

من اینو بهش گفتم ، چشمتون روز بد نبینه ، نبودین ببینید با مادرش چیا بهم گفتن .. خودش زار میزد که مادرت بهم توهین کرده .. مامانش داد میزد که من ازت نمیگذرم به شخصیت دختر من توهین شده.


من نمیدونم کجای حرف مادرم بد بود که اون پارسال بهم میگفت با حرف مادرت من شب تولدم چشمام گریون بود.آخه همین موقع ها بوداین داستان.

این جمله هایی بود که تو پست نوشتم .

شیده چهارشنبه 26 آبان 1400 ساعت 12:32 ب.ظ

سلام مهربانو جون
مثل همیشه بسی استفاده کردم از نوشته ها و راهنمایی های دلسوزانه شما. ممنونم که برامون می نویسید و باعث افزایش دانش و آگاهیمون میشید. الهی همیشه سلامت و تندرست باشید.

سلام شیده جان
عزیزمنی شما نازنین
قربونت که همراهی همچنین عزیزم

مادر دو دختر چهارشنبه 26 آبان 1400 ساعت 10:39 ق.ظ

ئافرین عزیزم کیف کردم ، من واقعا برای جوانا و ایندشون نگرانم ، بعضیها دیگه خیلی پرتوقعن

عزیز منی خانومی .
این دختر غیر از توقعش یه دختر بچه ی بیست ساله بود

راضیه چهارشنبه 26 آبان 1400 ساعت 08:36 ق.ظ

چقدر با حوصله و منطقی برای سعید توضیح دادید. هرچی میرفتم پایین تر بیشتر کیف می کردم.
من سه شنبه شب این پست رو خوندم.
دیشب اتفاقی افتاد که یه جورایی شبیه همین داستان سعید بود یهو یاد حرفای شما افتادم. با اینکه تقریبا تو داستان ما، من مثل شما فکر می کردم ولی هرکار کردم نتونستم انقدر محکم و رسا حرف بزنم. همش میومد تو ذهنم که کاش دریا خانم الان بود جای من حرف میزد
الان گفتم بیام اینو بگم بهتون
نه تنها خیلی فکر باز و منطقی دارین بلکه خیلی قشنگ هم میتونین توضیح بدین. این حتی مهمتر هم هست به نظرم.

عزززیزمی راضیه جون . امیدوارم داستان شما هم ختم به خیر بشه . جوان ها خیلی خیلی بی تجربه هستند تا اونجایی که میشه (اگر درخواست کمک کردن)باید کمکشون کرد و دستشونو گرفت و چقدر خوبه که گوش کنن .
عزیزم یه دنیا ممنونم که گفتی

ربولی حسن کور چهارشنبه 26 آبان 1400 ساعت 12:57 ق.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
نگذاشتین ازدواج کنن باز یه داستان بیست قسمتی بخونیم
اما واقعا بدون این که همدیگه رو دیده باشن یک سال را گذرونده بودن؟

سلام
ای آقای دکترِ بدجنس
آره واااقعازیبااا نیست؟؟ از اون بدتر تصمیم به ازدواج گرفته بودن

کیهان سه‌شنبه 25 آبان 1400 ساعت 11:37 ب.ظ http://Mkihan.blogfa.com

درود
جالب بود
راسیاتش مهری جان ما اون جوانیامون معشوقه های زیادی داشتیم همون اول هم طی می کردم که عشق و عاشقی در میون نیست پس یه رابژه دوطرفه وین وین بود.و هر وقت هم که لازم بود خیلی دوستانه از هم جدا می شدیم.و البته هنوز هم بعد از سالها با بعضی دوستان خوبی برای هم هستیم.
البته که فرهنگ اون ور اب کمی متفاوته

سلام کیهان جان
بله اصلا قابل مقایسه نیست .... بستر خیلی از مسائل اونجا فراهمه . ما تو موضوع اولیه ش یعنی ارتباط ساده ی جنس مخالف با هم گیر کردیم . اغلب خانواده ها کاملا بسته عمل میکنند بعد با ورود به دانشگاه دیگه کلا کنترل از دست میره و بچه ها مشتاق و تشنه ی این رابطه به هم میرسند و متاسفانه دیگه منطق خیلی کمک کننده نیست .

نسیم سه‌شنبه 25 آبان 1400 ساعت 11:24 ب.ظ

مهربانو جان خدا قوت، دمت گرم، انشالله خیر دنیا و آخرت رو ببینی که یک جوان رو از تباهی و بدبختی نجات دادید

قربونت نسیم جان . خدا کنه از این ببعد سعید درست تر و با تجربه ی کافی قدم برداره و ای کاااش مادر رویا ، زنی بود که میشد روش حساب کرد و راهنمای بهتری برای پاره ی تنش بود .
ممنون از کامنت پر از محبتت

رها سه‌شنبه 25 آبان 1400 ساعت 10:53 ب.ظ http://Rahashavam.blogsky.com

مهربانو جان سلام
اجازه بده برای اولین باربعد سالیان سال که
همراه این صفحه هستم با مطالبی که نوشتی مخالفت کنم. راستش بیشتر دلگیرم تا مخالف. رویه این اقاپسر جوون رویه اکثر اقایون در جامعه جنسیت زده ماست. ما چی برداشت کردیم از مطالب این موضوع،یک جوون خودساخته که در دام یک عفریته متکبر و زورگو گیر افتاده و در معذوریت قرار گرفته. باید بگم شما هم یک طرفه به قاضی رفتید چون میشناسمتون و میدونم همیشه منصف هستید جسارت نشه عزیزم. ما نمیدونیم این پسر جوون چی تو این یکسال در گوش اون دختر زمزمه کرده چه وعده هایی داده چه گره های عاطفی ایجاد کرده،بله درسته من قبول دارم که دوره اشنایی بوده اما ایا این اقا رعایت کردن که اشنایی صرفا با گفتمان و بررسی ملاحظات طرفین همراهه نه ایجاد درگیری عاطفی. به اندازه موهای سرم اقایونی رو دیدم که وقتی خواستن راهشون رو جدا کنن چنان دیو دوسری از پارتنرشون ساختن که متفق القول همه رای بر مظلوم بودنشون دادن اما پای حرفای خانم که نشستم دیدم ای داد دل خانم هم خون شده. قسمت اول حتی ظنم رفت براینکه طرف این پسر یک خانم سن بالاست اما بعد که متوجه شدم یه دخترجوون و بی تجربه همسن خودشه بیشتر ناراحت شدم. این اقا به شما میگه من میترسم دیگه مثل این ادم رو پیدا نکنم معلوم نیست چه لفاظی های برای خود دختر کرده و چه وعده هایی که نداده چه دلربایی هایی که نکرده.
هرچند از طرف شما درست راهنمایی شدن من مشکلم صرفا شیوه بیان ماجراست ای کاش اون دختر جوون هم مادری به عاقلی شما داشت که چشماشو به روی ادمهای نادرستی که سر راهش قرار میگیرندباز میکرد.

سلام رهای عزیزم .
قربون تو دوست من خیلی هم ممنونتم چون همیشه هم گفتم فرهنگ سازی و یادگیری و تجربه اندوزی تو این خونه، دوطرفه ست و من کم از شماها یاد نگرفتم عزیزم
من بدون در نظر گرفتن فرهنگِ سنتی سعید سعی کردم از خطر دورش کنم . اشتباه نکن از خطر رویا نه ، از خطر تصمیم بچگانه ای که داشت می گرفت و متاسفانه بزرگترِ این ماجرا که مادر رویا باشه داشت مهر تایید به این تصمیم می کوبید .
اصلاً مگه یه دختر خانم نهایتاً بیست ساله یا چیزی در همین حدود غیر از یه بچه، که بزرگتر خوبی هم نداشته چیز دیگه ای هم هست ؟؟ عفریته ی متکبر و زورگو اصلاً بهش نمیاد . من واقعاً چنین نظری نداشتم و اگر چت های من و سعید این احساس رو منتقل میکنه متاسفم .
رویا از دیدِ من فقط یه دختر بچه ی خیلی بی تجربه و ماجرا جو و نهایتاً لوس بود . نمیدونم در پسِ ذهنِ مادر این دختر چی میگذشت ولی واقعا رویااا نه .
من اصلاً بحثِ قضاوت نداشتم ، فقط میخواستم یه پسر بچه ی بی تجربه رو که در این مقطع متاسفانه تصمیم گیرنده ی موضوع مهمی شده بود از خطرات و عاقبت کارش اگاه کنم . در این ماجرای ازدواج های بچگانه فقط دختر و پسر نیستند که گرفتار میشن ، بچه هایی که این سط به وجود میان، معضلات ناشی از طلاق برای هر دو و خانواده های از هم گسیخته .. همه ی اینا رو درنظر داشتم . درضمن این پسر از یه خانواده و فرهنگی بود که حداقل فاصله ی مکانیش نزدیک هزار کیلومتر بود .. خودش میدونست داره اشتباه میکنه ولی قدرت تجزیه و تحلیل نداشت و با شنیدن عباراتی مثل قول دادی و مرد نیستی و ... داشت تحت تاثیر قرار می گرفت و جلو می رفت . و من سعی داشتم اون سنسور خطر رو تو مغزش روشن کنم .
سعید واقعاً از رویا برای من دیو دو سر نساخته بود .. چندین جا هم اشاره کرد تقصیر من بوده اصلاً یا ما مشکلمون فقط موضوع محلِ زندگی بود که من اصرار میکردم اصلا مشکل شما فقط این نبوده . دوتا بچه بودید که حرفهای بزرگتر از خودتون رو زدید.

متوجه ی این جمله ت نشدم
"این اقا به شما میگه من میترسم دیگه مثل این ادم رو پیدا نکنم معلوم نیست چه لفاظی های برای خود دختر کرده و چه وعده هایی که نداده چه دلربایی هایی که نکرده."
اینکه سعید میگه میترسم دیگه ... صرفاً نشان از بی تجربگیشه و صد البته رویا هم فکر میکنه دیگه پسر سالم و عاشق و خودساخته و تحصیلکرده ممکنه پیدا نکنه که اینهمه اصرار میکنه و همه میدونیم این تفکر هم خیلی اشتباهه . دوتا بچه بیست ساله اصلا با کی اشنا شدن ؟ چی دیدن؟ که بخوان فکر کنن دیگه همین بود و تموم شد مثلش پیدا نمیشه ؟؟
این گفته ی سعید هیچ ربطی به دلبری هاش نداره .
حتما که کلی نجواهای عاشقانه ی دوطرفه داشتن ولی موضوع خطری بود که در ادامه تهدیدشون میکرد.
برای رویا خیلی ناراحتم چون واااقعا مادرش رو یه نادان تمام عیار میبینم . بجای اینکه به دخترش بگه یادبگیر، تجربه کن ، رهاا باش ، شکوفا شو .. داره پرتش میکنه تو دل حادثه
به سعید هم خیلی توصیه کردم که بعد از این اشنا شو تجربه کن ولی سالم و درست زندگی کن.
به هر حال رویا جون دعا میکنم این ذهنیت های سکسیسم از همه مون دور باشه نه آقاپسرها احساس برتری و تصمیم گیرنده ی مطلق داشته باشند نه دخترخانم هامون حس بازی خوردن و ... ما همه انسانیم و کاملا برابر .

نسرین سه‌شنبه 25 آبان 1400 ساعت 10:34 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

دمت گرم دریا دلم
همش فکر می کردم چرا این شماره شو بلاک نمیکنه!؟ که بالاخره کرد
از اون دختراییه که فقط می خواد شوهر کنه (نمیگم ازدواج کنه چون در مورد اینجور آدما پیوند دو زندگی بعنوان ازدواج وجود نداره) وگرنه یه پسر بیست ساله و تصمیم یه عمر زندگی در کنارش؟
البته ایشون اینقدر گله که شایدم جا داشته باشه ولی بخدا بیست ساله هنوز بچه است!
ایکاش منهم بیست ساله بودم
نمیدونی اینروزا چقدر دلم برای سلامتی دوران جوونی تنگ شده

مررسی نسرین جانم غمت کم .
عزززیزم یکی از بهترین حس های دنیا، حسِ جوانیه .. البته که طبق زندگی سالم همه ی برهه های زندگی میتونه این حس رو در وجودمون القا کنه فارغ از عدد سنمون ولی طبیعت هم حقایق تلخ و شیرین خودش رو داره . بصورت طبیعی عدد سن که بالا میره خیلی از توانایی هامون رو از دست میدیم .
منم می ترسم نسرین جون

شارمین سه‌شنبه 25 آبان 1400 ساعت 10:20 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام
خیلی خوشگل باهاش حرف زدی :)

سلام عزیزم
خانم دکتر که شما باشید و اینو بگید من جز ذوق مرگی کاری بلد نیستم

فرزان سه‌شنبه 25 آبان 1400 ساعت 09:46 ب.ظ

چقدر ماشالله شما خوش حوصله اید . کاش تو جامعه ای زندگی می کردیم که دور و ور بچه هامون افراد دلسوزی مثل شما بود . افرین به شما

کم بلا سر خودم و اطرافیانم نیامده فرزان عزیز ... دلم میخواد اگر کسی کمک خواست هر قدر درتوانم بود دریغ نکنم . ممنون از محبتت

Zebele سه‌شنبه 25 آبان 1400 ساعت 03:53 ب.ظ http://Zebele.blogfa.com

واقعا واقعا واقعا رحمت له اون شیری که مادرتون به شما داده.

اینهمه تایم برای یک کسی که اصلا ندیدیش ایولا داره
من میخوندم و کیف میکردم و یاز جلوتر میرفتم و بازم حظ میکردم از این مدیریت روابط که تدریس کردین براش

یادمه منم اوایل جوونیم درگیر یه چیزی مشابه این شده بودم و خداروشکر دست به کات کردنم خوب بود و با وجود همه سختیاش که خودش داستان مفصلی داره بریدم داستانو.
الان که دارم با فاصله ۹ ساله به قضیه نگاه میکنم میبینم درسته بنظر بیرحمی کردم و از یه جهاتی مقصر هم بودم ولی تصمیم درست رو گرفتم
طوری که بنظرم هم برای خودم خوب شد هم برای اون خانم

مررررسی دکتر جااان
لطف داری شما .. بخدا فرقی نداره برام طرف رو دیده باشم یا نه ، اولاً وقتی کسی به کسی زور میگه و از محبت یا صداقت و سادگیش سو استفاده میکنه کهیر میزنم ، ثانیا میدونم ته این روابط و ازدواج ها یکی دوتا بچه ی طلاق و خانواده های از هم گسیخته ست نهایت تلاشم رو میکنم که این اتفاقای بد نیفته .
آفرین پیرِ مرد
خدا رو شکر عاقلانه رفتار کردی دوست من

زری سه‌شنبه 25 آبان 1400 ساعت 03:47 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

خدا رو شکر، میدونم سخته براش حتی الان هم احتمالش زیاده هوس کنه به دختره پیام بده اما شانسی که اورده اینه مامانه ورود کرده و الان از ترس سریش شدن مامانه راحتتر میذارتش کنار

آره زری جون منم کلی خدا رو شکر کردم که مامانه از جواب ها بهش برخورده و براش خطو نشون کشیده چون این سعیدی که من میبینم اگر دختره بهش پیغام میداد روش نمیشد بگه پیغام نده

سینا سه‌شنبه 25 آبان 1400 ساعت 01:06 ب.ظ

سعید باید یک نون بخوره و صدتا نون صدقه بده که این مادر و دختر را زود شناخته و قبل از اینکه رابطه جدی تر بشه اونها رو از زندگیش بیرون کرده.

اینکه بهش گفته مگه تو مرد نیستی من رو یاد مصاحبه ای انداخت که سالها پیش در تلویزیون دیده بودم. خبرنگار از یک نوجوان هروئینی پرسید چی شد که معتاد شدی؟ گفت یک روز دوستم هروئین آورد و گفت اگر مردی این رو بکش و منم کشیدم!

آررره واااقعاً
سینا جان من یادمه مامانم هر وقت میخواست ما رو نصیحت کنه درمورد خطرات سیگار و مواد مخدر و این چیزا همین مثال رو میزد و میگفت اکثر کسانی که دنبال طعمه میگردند تا به دام اعتیاد بندازن از همین جمله استفاده میکنند .

پریمهر سه‌شنبه 25 آبان 1400 ساعت 12:24 ب.ظ

تا به آخرش رسیدم خیلی حرص خوردم،باید به شما آفرین گفت که با حوصله وقت میزارید

عزززیزم . قربون تو .. واقعا دلم نمیخواست یه نادر دیگه تولید بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد