دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

بزن در رووو و تمرین کافی بودن نه زیادی بودن

چند روز پیش با یادآوری یکی از دوستانم متوجه شدم که درمورد موضوع دادگاه و شکایتم از آقای دکتر و تصادف هیچی نگفتم . 


والا اگه خاطرتون باشه چهاردهم آذرماه بود که دادگاه غیر حضوریمون تشکیل شد و براتون نوشتم . یعنی قرار بود تشکیل بشه حالا شد یا نشد رو خبر ندارم چون غیرحضوری بود دیگه . 

بعد از اون گفتم خببب تا ده روز دیگه قاضی حکم میده. بقیه گفتن:  خیلی شلوغن دادگاه ها مهربانو،  گفتم: خُببب پس یه دوهفته ای طول میکشه.. دو هفته هم گذشت و گفتن : ننننع .. خیلی بیشتر از خیلی طول میکشه . گفتم اوووکی ، یه ماه دیگه باید منتظر رای قاضی باشم . یه ماهم گذشت و خبری نشدیعنی هر روز میرفتم تو سایت و بلاغ الکترونیک رو چک میکردم ولی واااقعاً هیچی نبود .. 

دیگه افتادم به پیگیری.. هی به اون تلفنی که تو سایت بود زنگ میزدم ، صدای ضبط شده میگفت برای این شعبه فلان شماره رو بگیرید ، میگرفتم ، میگفت حالا برای ... خلاصه می رسید مرحله ی آخر انقدر زنگ میخورد که قطع میشد .. دو روز در ساعات مختلف از جمله هشت صبح انجام دادم آخرش یه بابایی برداشت با ناراحتی گفت خانوم میشه انقدر پشت هم زنگ نزنی!!!

گفتم عه .. پس شما اونجایی هی شماره ی منو میبینی و برنمیداری؟ گفت : بعله برنمیدارم حالا هم باید حضوری بیای سوالتو بپرسی 

هرچی گفتم عاقاااا من جلسه ی دادگاهم غیرحضوری بوده الان میخوام ببینم چرا حکم ابلاغ نمیشه میگی حضوری؟؟ گفت: حضوووری و تق قطع کرد. 

منم در حال گذاشتن گوشی و دقایقی پس از اون انواع و اقسام فحش های آبداری که درطول زندگیم تو دایره ی لغاتم ذخیره کرده بودم رو جوری که همکارا دود از گوششون درنیاد بهش دادم. 

فردا صبحش رفتم همون دادگاه و شعبه ی کوفتیش ! مرتیکه ی بی خاصیت نشسته بود پشت مانیتور بهش گفتم من همونیم که دیروز گفتی انقدر پشت هم زنگ نزن و باید حضوری بیای جواب بدم . گفت : شماره پرونده ت رو بگو . براش خوندم و تایپ کرد تو سایت بی خاصیت تر از خودش . بعد گفت : هفت خرداد 1401زمان رسیدگیشه . 

گفتم : هاااااان؟؟ ساال دیگه خرداااد !!!

گفت بعله . میخواستم بگم چار دست و پات نعله که کظم غیض کردم  و  گفتم : من متوجه نمیشم وقت رسیدگی به شکایت من 14 آذر بوده شما میگی سال بعد وقت رسیدگیه یعنی چی؟؟ پس اون چی بوده؟؟ گفت : ببین خانوم ممکنه چند بار دیگه هم از این تاریخا بدن و هیچ حکمی نیاد . همینطور که آروم از در میومدم بیرون گفتم : آهااان یعنی آقای دکتر که زد به ماشین من و خسارت نداد  ناز شصتش !!! از دادگاه اومدم بیرون و همچنان فحش میدادم به اصل کاریااا تا این فرعیاشون . 

چندروز  پیش نفس گفت یکی از همسایه ها یه کاره اییه تو همون دادگاه بهش میگه موضوع رو ببینه میتونه بگه یعنی چی این چیزایی که یارو منشی دادگاه گفته ؟؟

حالا باید ببینیم این آقا چکاره س اصلا حالشو داره جواب مارو بده! ولی کلا قوانین تو ایرن بر پایه ی بزن در رووووو می گذره.

*******

این روزا داریم یه جشنواره فیلم متفاوتی رو با مهردخت تجربه میکنیم . برعکس هر سال که وقتش کاملاً آزاد بود الان وقت خوابیدن هم نداره چه برسه به کارای دیگه .. با همه ی این حرفا دو سه تا فیلمو با هم دیدیم . 


دیشب رفتیم " بی رویا" ،  طناز طباطبایی و صابر ابر و شادی کرم رودی بازی میکردند که خُب بار کل فیلم رو دوش طناز بود و یه مقدار هم شادی .. صابر هم ...اِی .. می پلکید اون وسط . 


من فیلمی رو دوست دارم که وقتی از سینما میام بیرون تا مدت ها درگیرش باشم و بی رویا همینطور بود . تا همین الانم که دارم براتون مینویسم درگیرش هستم و هزار تا علامت سوال تو ذهنم نقش بسته . 

انقدر مردم ازش بد نوشته بودن که کلی با تردید رفتم و دیدم  به به خیلی خوبه که 

لطفا اگر قراره فیلمو ببینید هیییچ چیز ازش نخونید .. تاکید میکنم هیییچ چیز 


از سینما که اومدیم بیرون ، مهردخت گفت:  مامان  بریم  دل بخوریم ؟(چون فقط دل دوست داره نمیگه دل و جگر)

گفتم بریم مامان جون .


 حالا خودم اصلا نه میل داشتم نه حوصله . دلم میخواست زودتر برم خونه خاتون رو ببینم . 


نزدیک سینما دیدم به به چه لوازم قنادی باحالی هست . گفتم:  مهردخت من یه چیزایی لازم دارم . قالبای مختلفم میخوام... میای بریم ببینیم چی داره؟ 

- نه  مامان خودت برو دیگه .. من چرا بیام . 

-  دوست دارم تو هم نظر بدی .

-نه بابااا خودت کارت درسته برو . 

-دوست دارم همراهم باشی.

-حال ندارم برو دیگه .

-واقعا برات متاسفم من به تو میگم دو دیقه با من بیا تو این مغازه ، اینهمه سخخخته!!!

در حالیکه غر میزد سعی کرد از ماشین پیاده شه. من داشتم کیفمو از صندلی عقب برمیداشتم . درو هل دادم گفتم بشین تو ماشین لازم نکرده پیاده شی. 

رفتم خریدامو کردم و برگشتم تو ماشین و به سمت خونه روندم . 


-مهردخت جهت اطلاعت میریم خونه .

 چون من نه اشتها داشتم نه حوصله ...صرفاً بخاطر تو میخواستم بیام ، ولی وقتی میبینم تو انقدر به فکر راحتی و دلخواه های خودت هستی ، میبینم اشتباهه من بخاطر تو همچین کاری کنم. 

- عه مثل بچه ها لج میکنی مامااان؟؟

- نمیدونم تو اسمشو چی میذاری ولی فکر میکنم انتخاب درست الان برام همینه .. قدیما این اتفاقا که می افتاد من تو دلم میگفتم ولش کن بچه مه دلش غذا یا یه چیزی خواسته من که نباید تلافی کنم .. 

بعد به روی خودم نمی آوردم و میرفتیم کاری که تو دوست داشتی میکردیم ولی بهم فشار می اومد .

 دوباره یه موقع دیگه من یه چیزی از تو میخواستم و تو خودت رو انتخاب میکردی ، من که ناراحت میشدم  می گفتم مهردخت من اینهمه بخاطر تو کوتاه اومدم .. خیلی راحت میگفتی ، خوب میخواستی نکنی .. منتش رو سرمن نذار . 


خلاصه این خشم برای من  همینطور انباشته میشد و یه جایی سرباز میکرد و من اون موقع بود که با شدت زیاد  منفجر میشدم. 

حالا تصمیم گرفتم مثل خودت باشم عزیزم . 


زندگیمون مشترکه باید منصفانه باشه .

 نمیشه که من منتظرم ببینم چی تو رو خوشحال میکنه از وقتم ، استراحتم، پولم میزنم برات ، بعد در مقابلش تو فقط میخوای منو تا یه مغازه همراهی کنی حالا با منطق یا بی منطق .. برای دل منه دیگه.. انقدر اصول دین میپرسی و میگی نع خودت برو که حالمو میگیری. 


از جلوی خونه داشتیم رد میشدیم ؛ اونم داشت برای خودش غذا سفارش میداد.. یهو سرشو بلند کرد دید خونه رو رد کردیم گفت : لطفا برو خونه دیگه کجا میری ؟

 سرعتمو کم کردم گفتم : من یکمی استخون دارم تو ماشین دارم دنبال سگا میگردم ..

 معمولا دوتا خیابون بعدی سگ هست اگر میخوای تو رو بذارم خونه خودم برم . 


گفت : نع برووو میام منم 

بعد آروم گفت : من برای خودم غذا سفارش دادم ولی دلم  میخواست بریم دل کبابی بخوریم ...  الان احساس بهتری داری؟


گفتم : باور کن عااالیم . 


دوتا هاپوی گرسنه هم پیداکردم استخونارو بهشون دادم و برگشتیم . 


خب ما همیشه با هم سریال های مورد علاقه مون رو میبینیم . تا رسیدیم لپ تاپو از کنار تی وی برداشت رفت اتاقش. گفتم مهردخت مگه قرار نیست منم سریال ببینم . 

گفت: چرا .. من دوست دارم تو اتاقم باشم  نمیتونم بخاطر تو بیام جلوی تی وی ، اگه دوست داری بیا اتاقم . 


درحالیکه نمیتونستم خنده ی عصبانیم رو کنترل کنم گفتم : نه مرسی عجله ای نیست ، فردا که از اداره اومدم تو آفیش هستی (با بدجنسی تمام گفتم اینو )  بلیط سینما هم نداریم ، اون موقع میبینم. 


دیگه به کارام رسیدم و خوابیدم . صبح هم ساعت شش ماشین اومد دنبالش و رفت . 


از ساعت ده صبح هر وقت که بیکار میشه میاد واتس اپ،  لاو میترکونه، دیگه خبری از قهر و غر غرهای دیشب نیست و من فکر میکنم چقدر خوبه همه چیز برپایه ی انصاف باشه تو زندگی . چقدر خوبه باج ندادم دیشب.


باید آدم کافی باشیم نه زیادی ... قبلاً از این اشتباها زیاد میکردم و خوشبختانه مشاوری که گفتم چند ماهه روی اصلاح روابطمون کار میکنه رو خیلی قبول دارم و خیلی خوب من رو به خودم آورده.

******

عزیزای من ... توسط یکی از دوستان عزیز همین خونه با موردی آشنا شدم . خانم محترمی هستند که برای مستقل شدن نیاز به کار دارند ؛ پرستاری و سرایداری مناسبشونه و ساکن ساری هستند .. لطفاً اگر تو اون شهر آشنایی دارید که کار مناسب برای ایشون دارن، اطلاع رسانی کنید. 

دوستتون دارم



نظرات 31 + ارسال نظر
ملی یکشنبه 1 اسفند 1400 ساعت 10:30 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیزم
نتونستم بهت نگم راستش با خوندن داستانت هم خوشحال شدم وهم ناراحت. خوشحال براینکه عشقی تو زندگیت داری و ناراحت برای تمام مشکلاتی که تا الان متحمل شدی

سلام ملی جانم
عزیز منی ... تو این دنیا لذتی بدون رنج وجود داره؟

وکیل یکشنبه 1 اسفند 1400 ساعت 12:16 ق.ظ

پس از اینکه وارد adliran شدید،قسمت مربوط به اشخاص حقیقی را کلیک کنید وپس از وارد کردن کدملی ورمز شخصی ورمز موقت ،قسمت سبز رنگ پایین ،بازیابی اطلاعات را کلیک کنید وپرونده های جاری شما نشان داده میشود.

یعنی راهنماییِ کسی مثل یه چراغ روشن دست آدم میمونه ... دست شما درد نکنه درست شد
دیدم که نوشته :
1-وقت رسیدگی به لحاظ ابلاغ نظریه کارشناسی تجدید و به وقت نظارت به تاریخ 1401/03/07 تغییر کرد

وکیل شنبه 30 بهمن 1400 ساعت 12:21 ق.ظ

خانم مهربانو نیازی به چک مداوم سامانه ابلاغ نیست.اگر ابلاغیه بیاید ،پیامک میشود.
در آذر ماه اصولا ودر شرایط عادی دادگاه میبایست اظهارات ودفاعیات شما وطرفتان را میشنید وصورتجلسه میکرد که خوب به خاطر کرونا به ارسال لایحه اکتفا کرده.
اگر میزان خسارت معلوم هست( باید دادگاه به کارشناس ارجاع بده وکارشناس میزان خسارت را معلوم کند والبته نکته مهم این است که کارشناس را همان دادگاهی که پرونده در آن مطرح است ،تعیین کند ونه کارشناس تامین دلیل )به احتمال خیلی زیاد در خرداد وزمان وقت نظارت رای صادر میشه.
به علت حجم بالای پرونده ها،طولانی بودن روند رسیدگی جزء لاینفک رسیدگی قضایی در ایران هست ولی به نظر میرسه که ان شالله نهایتا رای به نفع شما خواهد بود.
شما از سایت eblagh ،ابلاغ ها را چک میکنید ولی میتونید از سایت adliran روند پرونده وآخرین تغییرها را بررسی کنید

وکیل عزیز دوست خوب من ممنونم که با حوصله برای من مینویسید و راهنمایی میکنید .
رفتم سایت عدل ایران رو چک کردم و دیدم قسمت دنبال کردن روند پرونده رو داره .
در این قسمت شماره پرونده رو میخواست که دادم یه قسمت هم رمز پرونده رو میخواست که نمیدونم چیه سرچ کردم و راهنمایی های مختلفی برای دریافتش دادند یکیس پیامک زدن به شماره ای که اعلام شده بوده که انجام دادم ولی جوابی نیومد . درحال حاضر مشکلم نینه که رمز پرونده رو ندارم که اگر داشتم وارد میکردم و شماره فرعی رو میگرفتم که انگار با این شماره فرعی میتونم روند پرونده رو دنبال کنم .
از اینجا هم خواستم کمک بگیرم ولی کسی پاسخگو نبود
https://www.internetkomak.com/a/v/%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%82%D8%B6%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D8%9F

باز هم از لطف شما تشکر میکنم

وکیل پنج‌شنبه 28 بهمن 1400 ساعت 02:42 ق.ظ

مهربانو خانم احتمالا هفت خرداد ،وقت نظارت است.هفتم خرداد اگر قاضی تشخیص بدهد که نیازی به کارشناسی یا استعلام یا ....نیست وپرونده آماده صدور رای هست،رای خواهد داد.
ازسایت adliran.ir میتوانید تغییرات پرونده را چک کنید.
پرونده شما حقوقی است یا کیفری؟
مطالبه خسارت کرده اید یا شکایت کیفری؟

مرسی از راهنماییتون دوست عزیز
اون روز ۱۴ هم آذر چکار کرده قاضی؟ پرونده رو خونده و متوجه جریان شده؟
من مرتب سامانه ابلاغ الکترونیک رو‌چک میکنم اخرین و تنهاترین چیزی که اونجا هست اینه که بهمون گفته روز ۱۴ هم اذر ساعت ۱۱ جلسه ی غیر حضوری رسیدگی به پرونده تون هست حتی این چیزی که حضوری رفتم بهم گفت رو تو این سامانه نمیزنه
یعنی من نمیدونم اصلا طرف درست گفت یا نه
پرونده ی ما حقوقیه چون من شکایت کردم که راننده ی متخلف خسارت من رو نمیده

دخترِ خونه چهارشنبه 27 بهمن 1400 ساعت 03:04 ب.ظ

این فروشگاه رفتن مشترک و شام مورد علاقه و .. مسائل جزئی‌ان... وقتی مامانت، توقع داره مثلا تو چادری باشی و تو دوست نداری.. بی احترامیه که به خاطر رضایت اون، خودتو مجبور نکنی به انتخابی دوست نداشتنی؟
چقدر روحم زخمیه از عقاید مذهبی مادرم.

عززیز دلم من خیلی متاسفم که انقدر احساس بدی داری و بهت حق میدم که روح زخمی و خشم انباشته داشته باشی.
نه عزیزم بی احترامی کدومه؟ والدین باید بپذیرن که بچه ها جزو اموال و دارایی هاشون نیستند و خودشون شخصیت مستقل دارن .. مادامی که آدما در حیطه ی استاندارد جامعه رفتار میکنند هیچ کس به هیچ کسی بی احترامی نمیکنه

زری.. چهارشنبه 27 بهمن 1400 ساعت 09:48 ق.ظ http://maneveshteh.blog.ir

سلام، چرا نیستی مهربانو جان؟ خوبی انشاالله؟

سلام عزیزم خدا رو شکر خوبم زری جون . تو پست جدید نوشتم کجا بودم

ملیکا دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت 04:34 ب.ظ

سلام مهربانو جان
متأسفم برای سیستم قضایی مون،این روند دادرسی خیلی هارو پررو می کنه، هر چند که فقط اینجا نیست!
چقدر خوب که تونستی حس و حال خودت رو بیان کنی. واقعا گاهی از بس حس‌مون رو نگفتیم اطرافیانمون مارو نمی شناسن.
بهار هم ۴ ساله با ارگانیک مایندد در ارتباطه و از چیزی اگه ناراحت بشه به غیر از من، حتما با مشاورش هم صحبت می کنه.
هر چند که این اتفاق اگه برای ما می‌افتاد، بهار منو محکوم به ضدحال زدن می کرد و مطمئنم که برای خودش هم غذا سفارش نمی‌داد

سلام عززیزم
دقیقا همینطوره حالا میفهمم میگن برو هر کاری دلت میخواد بکن یعنی چی !!
چقدر عاالی من از مشاورمون خیلی راضیم .
مهردخت هم کوتاه نمی اومد ولی ماشالله انقدر شکموعه از غذاش نمیگذره

شادی دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت 09:54 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

آفففرین مهربانو جان، مادر قاطع و جدی، والا تا کی باید کوتاه بیایم، این جوونا و تازه بدتر از اون نوجوونها کلا فکر کردن همیشه ما باید در خدمت باشیم و از خواسته‌هامون بگذریم و اونا هم به میل خودشون رفتار کنن. خیلی خوشم اومد از کارت آففرین . دمت گرم با همین فرمون برو جلو (البته اگه دل مهربونت طاقت بیاره)

قربونت شادی جونم تازه تازه دارم یاد می گیرم و چقدر هم اشتباه می کردم قبلا " پر از خشم میشدم"
عزززیز منی شمااا

منجوق دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت 08:54 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com

با تجربه ای که دارم ظاهرا منشی و قاضی مربوطه فقط با رشوه کار می کنن حضوری بیا یعنی اینکه با پول بیا
من یه بار همین طوری شد رفتم پیش یه واحد دیگه پرونده تشکیل دادم و دادگاه برگزار شد اونوقت یه سال بعد اون شعبه پیامک داد که بیا فلان روز جلسه دادگاهه
یارو رشوه گیر بود یعنی اگه رشوه میدادی جلسه رو مینداخت جلو و به نفعت رای میداد.

و البته از این کاری که با مهردخت کردی خوشم اومد.

والا حضوری هم انگار تو دهنش قیر ریختن به زور باز میشه

ساغر دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت 01:58 ق.ظ

مهربانوجان سلام
والاه این قضیه تصادف ماشین دیگه رو اعصابه ، من اگه بودم هر روز تو ذهنم با طرف جنگ و جدال داشتم ببینم طرف ادم بی ملاحظه ای و عین خیالش نیست بدتر میشم دلم میخواد یک کار دست خودم و خودش بدم یعنی اروم نمیشم تا یه ضربه ای به یارو نزنم . مهربانو میگم نمیشه بری همون شعبه دیدن رییس دادگاه یا حالا دادستان یا معاوناش بری بگی من یه زن تنهام روغن داغش رو زیاد کنی بگی از اسیبی که به ماشین وارد شد ضرر زیادی بم وارد شد با یه پوشش خیلی معمولی بری که دلشون به رحم بیاد ( قصد بی ادبی ندارم ولی خوب تا ببینن طرف خوش لباسه زورشون میاد کارش رو بیشتر کش میدن) بگی که من به این پول خیلی احتیاج دارم نوبت رسیدگیت رو زودتر بزارن.ببخشید دیگه من این فکر به ذهنم رسید شاید به درد بخور نباشه ولی خوب چون خودم ادم حرص و جوشی هستم اگه خودم بودم هی میرفتم دادگاه خودم رو نشون میدادم تا بدونن من خیلی به مشکل برخوردم.....گور پدرشون اصلا یه مشت عقده ای بی سواد نشستن اونجا دلشون هم خوشه دولت الکترونیک و از این چرت و پرتا همش یا سیستمشون قطعه یا میرن نماز و دعا یا در اتاقاشون بسته است یا تو جلسه ان یا زورشون میاد تلفن رو بردارن، یعنی ادم دلش میخواد قید همه چی رو بزنه یه تف بندازه به طرف بگه زورت میومد تو تلفن همینا رو بگی .
مهربانو من دایی ام ۴ سال پیش فوت شد ما تو مراسم ختم بودیم وقتی برگشتیم ،خونه مامانم رو دزد زده بود ، طلاهای خواهرم لپ تاپش تبلتش یه عالمه بدلیجات و دوربین و اینا رو برده بود.بنده خدا این دختر سر شکایت و دادگاه رفتن اینقد حرص خورد که یه روز نزدیک بود تصادف کنه بهش گفتیم بابا ول کن حالا یه بلایی سر خودت میاد گور پدر همه چیز اروم باش .یعنی ادم به جایی میرسه که میگه ولش کن هر چه بادا باد من خودمو حرص ندم یه دفعه سکته میزنم.
انشاالله پرونده تصادف ماشین به نفع تو مختومه بشه جوری بشه که اون دکتر پرروهه بهت زنگ بزنه بعد تو ریجکتش کنی بیفته به التماس بهت بلکه یکم دلت خنک بشه...آخیش
برای مهردخت جان راستش رفتار شما درست بوده ، بالاخره بچه ها هم گاهی باید کوتاه بیان و ناز پدر و مادر هاشون رو بکشن.دیگه شما که همه مسیولیت هم به دوش خودتونه بیشتر نیاز به همدلی دارید هر چند مهردخت دختر قدرشناسیه ،دیگه گاهی از این سوتفاهما پیش میاد ادم خسته میشه کم‌میاره بعد یه چیزای اینجوری که پیش میاد ادم خودش رو خالی میکنه.خدا قوت

سلام ساغر جونم
بخدا هر وقت میشینم پشت فرمون تو همین جنگ و جدل ها غرق میشم آخرشم میگم خیلی نامردی عووووضی
به این کاری هم که میگی بکنم پاشم برم دادگاه بگم کار من رو راه بندازید ولی بخاطر دوتا چیز نمیرم .
یکی خاطرات بد روزای دادگاهم با پدر مهردخت تداعی میشه و حالم بد میشه هم خیلی برام گرون تموم میشه یه حرف بالا پایین بشنوم اونا هم که بقول خودت و دور از جون هر کی که میخونه بیشعورن اصلا نمیفهمن دارن با کی حرف میزنند.
بمیرم الهی چقدر خاطره ی بدی براتون مونده فکر کن از مراسم سوگواری بیاد ادم ببینه یکی هم خونه ش رو جمع کرده چه حااالی میشه .
ساغر جان من چون با اطرافیانم خیلی رفاقت میکنم و خیلی وقتا پای مین رفاقت خیلی مومونم و از وقت و استراحت و مال و همه چیم براشون میزنم وقتی میبینم به جاش طرف همدلی نمیکنه خیلی خیلی تو ذوقم میخوره .. بنابراین درمورد مهردخت واقعا نمیتونم کوتاه بیام چون از همه بیشتر برای اون پای رفاقتم موندم
فدای تو

سمانه شنبه 23 بهمن 1400 ساعت 02:58 ب.ظ

سلام خدمت شما .ondouing با بازی نیکول کیدمن مینی سریال هست خوششتون می آد خیلی جالبه...سریال حرفه ای؛ ایرانی ای بدک نیست ...سریال هانیبال؛ خون و خونریزی و هیجانی...سریال برکینگ بد؛، فوق العاده هیجانی و بی نقص...سریال خسوف ایرانی نه چندان جالب ...نیسان آبی هم نه چندان...چرنوبیل ؛خارجی به نظرم قشنگ و دردناک ...

سلام سمانه جون تقریباً سه چهار ماه پیش دیدمش و دقیقاً درست میگی خیلی خوشم اومد البته نه به اندازه ی Big Little Lies یه جورایی اخرین قسمت ondouing رو دوست نداشتم یهو شخصیت گناهکار داستان خیلی کارای بیش از حد لوس و عجیبی کرد(اینجوری نوشتم که داستان لو نره) برکینگ بد رو هنوز ندیم خیلی وقته بهم توصیه کردن الان که گفتی دوباره یادم اومد و مشتاق شدم
خسوف رو دیدم بقول خودت خیلی متوسط بود برای مازیار میری و هنرپیشه های خوبی که داشت خیلی سطحش پایین بود ولی دیدم تا اینجاش رو . نیسان آبی هر وقت مهردخت میذاره ، همینطوری که به کارام میرسم اونم میبینم یعنی براش وقت نمیذارم . چرنوبیل رو دو قسمت دیدم هرکاری کردم نتونستم ادامه بدم و خیلی هم ناراحت شدم چون همه میگفتن خوبه و من نمیتونستم ارتباط بگیرم.
دیگه... آخ خاااتون از خاتون لجم میگیررره و عاشق شیرزاد و رضا صفارم همزمان
جیرانم این هفته اومد دیدم و بنظرم خیلی خوب نیومد شاید حالا قسمت الشه نمیدونم ...

فرحناز شنبه 23 بهمن 1400 ساعت 01:59 ب.ظ

سلام عزیز جانم! قصه دادگاهو که گفتی یاد شکایت خودم از صاحب قبلی ملکی که ازش خرید کرده بودیم افتادم . یارو بعد هفت سال از خرید خونه سند نمیزنه میگه مشکلات مالی داره و نمیتونه پایان کار بگیره. باورت میشه 25 میلیون تا حالا پول وکیل دادم. یکسال طول کشیده حکم گرفتیم. بازم میگه ندارم که سند بزنم برید حکمو بزارید اجرا. میگه فوقش میرم زندان میخوان چیکار کنن با من؟ ود وکیل هم نیدونه چه کار قانونی باید کرد باهاش. یعنی تو این مملکت مظلوم میدوه دنبال ظالم. ظالم هم راست راست راه میره و سفرهای خارج خودش و خانوادش براه و .....

سلام فرحناز جان
وااای چه ماجرای رو اعصاااابی ... بمیرم برات میدونم چقدر کلافه و عصبی هستی

پریمهر شنبه 23 بهمن 1400 ساعت 09:05 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

مهربونا جان ممنون که روشهای ارتباطی با مهردخت رو اینجا به اشتراک میزاری، من خیلی استفاده میکنم

عزززیز منی پریمهر جانم

متولد ماه مهر شنبه 23 بهمن 1400 ساعت 08:33 ق.ظ

واقعا عجب مملکت گل و بلبلی داریم. خیلی خوبه که از رفتارت با مهردخت برای ما هم می نویسی و این تجربه های ارزنده را در اختیار ما می گذاری. ایام به کامت عزیزم

عززیز منی نازنین ... تو هم با عزیزانت خوش باشی

نیلوفر جمعه 22 بهمن 1400 ساعت 08:17 ب.ظ

دریا جون
خیلی احساساتی شدم،پست و‌نصفه ول کردم بیام کامنت بزارم.نمیدونم این ماجرای سینما رفتن اتون مال چه زمانیه دقیقا.ولی همین چند روز پیش مشغول کارهای خونه بودم و یادت افتادم که تو هم مثل مامان من چقدر تنهایی مسئولیت رو شونه هات بوده تمام این سالها…بعد یاد بعضی کارهای مهردخت افتادم از همون دوران راهنماییش تا این اواخر، راستش یک کم لجم گرفت

عززیزم احتمالا مال همون موقعی که تو فکر بودی چون ما دوشنبه رفتیم سینما و کامنت تو برای جمعه س .
ای جااان آره مهردخت گاهی لج آدم رو واااقعا در میاره .. من به مشاور گفتم همدلیش در همه ی زمینه ها کمه بنظرم .

مهری جمعه 22 بهمن 1400 ساعت 10:51 ق.ظ

وای مهربانو جان عالی بود اینکه بچه ها همیشه توقع دار و دست پیش هستند رو باید کنترل کرد دقیقا درست گفتید اینکه وقتی بچه بودند با الان که دیگه بزرگ شدند فرق داره هم ما باید بفهمیم هم بچه ها


دقیقا عزیزم

nahid جمعه 22 بهمن 1400 ساعت 08:14 ق.ظ

سلام رفتارتون با مهردخت عالی بود
همیشه قکر میکردم چطور شما هیچ اختلاف و مشکلی با مهردخت ندارید
چرا من علیرغم رابطه خوب با دخترم گاهی به مشکلات اینچنینی برمیخورم
امیدوار شدم که طبیعیه پوزخند:

سلام ناهید جان
مگه ممکنه با هم اختلاف نداشته باشیم عززیزم ؟
ارره عزیزم کاملا طبیعیه هر کسی هم گفت ما مشکلی نداریم بدون که راستش رو نمیگه

زهرا..‌. جمعه 22 بهمن 1400 ساعت 02:45 ق.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام عززززیزم
درمورد دادگاهتون فقط میتونم سکوت کنم چون بازم میرسیم به قانون های.......... بگذریم جز تلخی چیزی نداره برامون

عکس العملتون عالی یود درمقابل مهردخت واقعا باید یادبگیریم....یکم درمقابل بچه سخته ولی حتما باید انجام بدیم
ولی حالاگناه داره الان ک بهش باج ندادیدوازقهروایناهم گذشتید، برید باهم دل بخورید

سلام زهرا جون
این مال دادگاه
میریم عززززیزم مهردخت از شکمش نمیگذره زود اشتی میکنه

مهرناز پنج‌شنبه 21 بهمن 1400 ساعت 05:20 ب.ظ

در مورد دادگاه،واقعا خاک بر سرشون(یعنی سرشون خیلی شلوغه؟)
حالا به گربه ها غذا می دهید، تورا خدا سگها را بی خیال بشوید، مثل گربه کوچه، خیابانها هم پر از سگ ولگرد می شود.تو را جون هر کی دوست دارید بگذارید سگها توی بیابان بمانندplease

مهرناز جون هر چند من واقعا برام حیوانات فرقی ندارند و گرسنگی همه موجودات دلم رو به درد میاره ولی قصدم غذارسانی به سگ ها نیست یعنا توانشو ندارم .
اینا دو کیلو استخون گردن مرغ بود گوشه ی دل یه دونه شونم نمیگیره .
خدا لعنت کنه مسئولین رو که هیچ امکان ساماندهی ندارن برای این زبون بسته

سین پنج‌شنبه 21 بهمن 1400 ساعت 12:34 ق.ظ

مهربانوی عزیزم
اولا که واقعا ناراحت شدم بابت دادگاه، هرچند که همیشه همین بوده و همیشه هم همین است اما حقیقتا دوست داشتم کمی گوش اون آقا پیچانده شود که نشد!
در رابطه با دختر عزیزت هم بگم که هرچند من مادر نیستم، اما دختر که هستم! و واقعا ترجیح میدادم و هنوز هم میدم که مامانم گاهی هم خودش رو در اولویت قرار بده، این که مادرها همواره در موضع ایثار باشن اصلا حس خوشایندی نیست.
کلیت حرفم اینه که آفرین که دنبال کمک حرفه‌ای رفتید و آفرین که به حرفش گوش میدید و برخوردی که تعریف کردید واقعا دست مریزاد داشت!

منم ارزوم همین بود عزیزم
باور کن همینو شنیدم که ادما دوست ندارند ایثار طرف مقابلشون رو زیاد ببینند .
فدای تو عزززیزم

زری.. چهارشنبه 20 بهمن 1400 ساعت 09:52 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

یعنی چی؟ اصلا جلسه تشکیل نداده و وقت رسیدگی را انداخته اون موقع؟ خب چرا وقت جدید را برات ابلاغ نکرده بود؟ باید تو سامانه ابلاغ، میزد برات. اینکه تلفنی نگفته درست هست چون نباید به غیر از صاحب پرونده اطلاعات بدهد اما نباید میگفت حضوری بیا، باید میرفت برات ابلاغ را تو ثنا میزد. که خب مریض هستند دیگه :(
در مورد مهردخت، اتفاقا تو پست قبلی که گفته بودی تا چهار صبح پای مهردخت بیدار میمونی، بنظرم اومد چرا مهربانو این کار را میکنه؟ خودم را تصور کردم و اینکه حتما میگرفتم میخوابیدم فقط بهش میگفتم اومدی خونه تو همون خواب یه ندا به من بده برگشتی خونه، که من بقیه ی خوابم را سنگین تر بخوابم

تو رو خدا اگه تو فهمیدی این چرت و پرتی که گفت یعنی چی به منم بگووو
دقیقا بیمار روانی هستن
از دسسسست توووو

فرزانه چهارشنبه 20 بهمن 1400 ساعت 11:57 ق.ظ

سلام مهربانو جان
واقعا متاسف شدم بخاطر دادگاه. یعنی اگه توی این مملکت پارتی نداشته باشی هیچ کاری از پیش نمیبری !!!!!!
در مورد رفتارت با مهردخت واقعا لذت بردم. بهترین رویه را در پیش گرفتی
من هم باید از حالا روی خودم کار کنم تا دلسوزی بیجا نکنم

سلام فرزانه جونم
نه واااقعا

ای جااان قربون تو و دخمل ناازت

الی چهارشنبه 20 بهمن 1400 ساعت 11:21 ق.ظ https://elimehr.blogsky.com/

به شدت موافق نحوه برخوردتم و اینکه هر چیزی باید اندازه کافی باشه حتی محبت کردن، کاش همه مون بتونیم این هنر رو داشته باشیم که منطقی و بر اساس الویت های خودمون رفتار کنیم نه اینکه اینقدر فداکاری کنیم که هم توقع دیگران رو زیاد کنیم هم خودمون رو داغون کنیم

دقیقا محبت اضافه همین حاصل و نتیجه ی بد رو داره . توقع زیاد دیگران و حال بد ما

یاسی چهارشنبه 20 بهمن 1400 ساعت 07:52 ق.ظ

سلام مهربانو جانم
خیلی هم عالی...افرین...واقعا با نحوه برخوردت موافقم...ما ایرانیها خیلی زیاد به بچه هامون بها میدیم و اونا رو متوقع بارمیاریم...این اصلا درست نیست...بچه ها باید درک متقابل داشته باشن و حس مسیولیت رو باد در اونها ایجاد کرد.

سلام عزیزم
یاسی جان اشتباه زیاد داشتم ... خیلی انتظار داشتم بدون اینکه من چنین برخوردایی داشته باشم خود مهردخت غیر از این رفتار میکرد ولی خب خیلی جاها اینطوری نبود

غریبه چهارشنبه 20 بهمن 1400 ساعت 07:00 ق.ظ

سلام
مثل همیشه عالی بود
خدا کنه گذر آدم به اینگونه ادارات نیفته نه دارایی نه شهرداری نه دادگستری
البته وضعیت سایرین هم بهتر نیست
اینگونه رفتار مادر و دختر به خاطر تفاوت سن کمتون نرمال است
در واقع بیشتر به خواهر بودن شبیه است تا مادر و دختر
شروع ۱۴۰۰ به پسر گفتم برایم از شرکت یک تقدیم بیار
یکی آورد بعد معلوم شد رفته خریده
هنوز هم وجدان درد دارم که چرا پولش را از من نگرفت
در حالیکه از اون موقع که خارج نشین شده کلی قرض و قسط وامهایش را من می دهم
یعنی هنوز احساس مسولیت پدرانه در مقابلش دارم

سلام
لطف داری دوست من
الهی آمیییین واقعا.
در واقع 26 سال اختلاف سن داریم ولی شاید بخاطر نوع رفتار و زندگی هر کدوممون اینطوری شده
غریبه جان خدا شما رو برای هم نگهداره .. خیلی پدر مهربونی هستید. امیدوارم وفق و تن درسن باشند آقا پسر گل

Mani چهارشنبه 20 بهمن 1400 ساعت 06:17 ق.ظ

love you more

ترانه چهارشنبه 20 بهمن 1400 ساعت 04:41 ق.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

بنظر من که این حرف زدنها خیلی خوبه. کار خوبی کردی که احساست رو به مهردخت گفتی. حرفهای گفته نشده جمع میشه و تولید خشم میکنه در حالیکه اون اصلا روحش هم خبر نداره تو از چی عصبانی شدی.

دقیقا همینطوره ترانه جون خیلی وقتا که بعدا واکنش نشون میدم میگه من اصلا نمیدونستم انقدر برات مهمه و عصبانیت کردم!!
بوس به روی ماهت

نسرین سه‌شنبه 19 بهمن 1400 ساعت 11:56 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

یعنی اگه این جوابو توی تلفن میداد زبونش درد می گرفت؟!!! چقدر عقده ای شدن بعضیا!
چقدر هم بی ادب بوده. کاش ازش پرسیده بودی تلفن اینجا دکوره پس، شماره ندین به مردم.
لابد میخوان برات یه ماشین دیگه با دست بسازن که اینقدر طول میدن!

گاهی بچه ها خیلی خودخواه میشن. برای منهم پیش اومده و دقیقاً کاری که تو کردیو انجام دادم و دیگه تکرار نشد

امیدوارم کاری برای این خانم پیدا بشه.

والا عقده نشدن عقده ای بودن نسرین جان ... متاسفانه تاریخ نشون داده مردم دلسوز و پشت و پناهی نداریم همیشه هم فقط یه عده ی محدود بودن که فداکاری میکردن برای بقیه ی مردم .
جایی که فرهنگ قوی نداشته باشه ادما درست رفتار نمیکنن. اینجا با ژاپن قابل مقایسه نیست که مردم وقتی میبینن صندوق فروشگاه مشکل داره اجناسشون رو بذارن زمین و اروم بیرون برن .. اینجا وانت میوه که تصادف میکنه مردم میوه ها رو غارت میکنن و ساعت رو از دست راننده ی متوفی باز میکنند
منم امیدوارم مهردخت تکرار نکنه چون خیلی دلم میشکنه
منم امیدوارم عزیزم

Sara سه‌شنبه 19 بهمن 1400 ساعت 11:46 ب.ظ

ممنون مهربانو جان که جریان دادگاه رو گفتی
با عرض پوزش در یک کلمه باید بگم خاک بر سرشون
همش امید داشتم با خبر خوش بیایی که یه ذره دلم نور بیاد تو اون مملکت جای امید هست ولی واقعا یه مشت بی لیاقت دارن میتازونن و انسانیت و در جا خفه می کنن
خوشحالم که مهردخت یه مادر آگاه و عاقل رو داره که همه درس زندگی رو در قالب درست بهش میده

خواهش عزیزم متاسفم خبر خوبی نداشتم
نه واااقعا هیچ امیدی نداشته باش واقعا .
عزززیز منی سارا جان

مهرگل سه‌شنبه 19 بهمن 1400 ساعت 06:10 ب.ظ

چقدر رفتار درستی داشتی مهربانو
من معتقدم مادر بودن نباید بشه کلا فداکاری کامل هرچند خودم مادر نیستم اما دوست ندارم مادری باشم که به قول خودت تو رابطه با فرزندم فقط من فداکاری کنم

خیلی خوب و درست فکر میکنی مهرگل جان

ربولی حسن کور سه‌شنبه 19 بهمن 1400 ساعت 04:15 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
پس اون یارو (!) یه چیزی میدونست که خودشو زده بود اون در!
خدا میدونه کی تکلیف پرونده تون روشن میشه
حالا اگه پارتی پیدا کنین بعید نیست همین یکی دو هفته تکلیف پرونده مشخص بشه

سلام آقای دکتر

اگر نمیدونست و اون موقع بحساب پرو بازی هم این رفتار رو کرد الان دیگه کاملا خبر داره اوضاع از چه قراره
اگه پارتیم پارتی باشه و نزند قفل محکم تری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد