دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

توهم خود مهم پنداری/ تعطیلات به پایان رسید



خونه ی خاله همیشه نماد راحتی و امنیت کامل بچه ها بوده ، چه بسا وقتی یکی در محلی خیلی راحت بوده بهش میگفتن : مگه اینجا خونه ی خاله ته؟؟

طفلک مهردخت اینا اصلاً جمع شدنای دور هم و خونه ی هم خوابیدنای بچه های فامیل رو ندیدن . همین روزای اول سال نو که همگی رفتیم خونه ی خاله م و تقریباً 25 نفر تو خونه ی کوچیکش بودیم و برقا هم رفت باید برق چشمای مهردخت رو میدید . 

 مجبور شدیم تو نور شمع و گوشیامون و بدون هیچ سفره و تشریفاتی بشقابامونو بذاریم  رو زانوهامون و شام بخوریم . 

دست آخر هم یه دبه از کابینت خاله آوردیم و یکی آهنگ زد و بقیه رقصیدن . 

اون وسط دوتا نوه های خاله م که سه ماه اختلاف سن داشتن و هر دو سه سال و نیمه بودن با هم لج میکردن و از دست هم اسباب بازیاشونو قاپ میزدن و گریه میکردن . 


فضا قشنگ شده بود فضای 35 سال پیش . بی برقی و موشک بارون و دعوای بچه کوچیکای فامیل و ... 

شب مهردخت گفت:  این بهترین دورهمی بود که تو تمام عمرم دیدم مامااان .. کاش من اون وقتا به دنیا می اومدم . ..

*******

وسط این دور همی و شلم شوربایی که درست شده بود توجهم به دختر خاله م جلب شد که تلفنش زنگ خورد و انگار یکی پشت تلفن داشت رفتار بدش رو توجیه میکرد .. مژگان میگفت :  سعیده من نمیدونم تو چرا الان داری به خودت زحمت میدی و این چیزا رو هی توضیح میدی . واقعاً به من مربوط نیست ولی نحوه ی رفتارت هم خیلی عجیب بود . 

بعد سرو ته صحبت رو هم آورد و خداحافظی کرد. 

اومد نشست کنارم و گفت : تو پست اینستاگرامت نوشته بودی : انقدر رفتارهای عجیب و غریب دیدی که دیگه از چیزی غافلگیر نمیشی . من برام موردی پیش اومد که خیلی به نوشته ت فکر کردم . 

راستش تو محیط کارم من از بقیه خانم ها بزرگترم .

خب من پنجاه سالمه و چندتا دختر 35-36 ساله داریم که دو سه سالی هست ازدواج کردن . 

اینا بین خودشون یه داستان هایی دارن ... مهمونی میدن یه وقت به هم میگن یه وقت نمیگن . با هم از طرف اداره رستوران میرن و تولداشون به هم جداگونه کادو میدن و .. 

تو همه ی این بازیا منم گاهی هستم گاهی نیستم . مثلاً اونطوری نیست که دارن میرن رستوران حتما به من بگن گاهی میگن گاهی نمیگن .. منم گاهی میرم و گاهی نمیرم . 

اما با همه شون تو محیط کار خیلی صمیمیم .. میدونی که من مشخصات ظاهر و اخلاقم واقعا پنجاه ساله نیست . 

آدمی هم هستم که  اهل مخفی کاری نیستم . 

تو همه ی این سالها که کارمندم اگه قرار بوده جراحی بکنم که مشابه ش رو همکارا انجام دادن و هزارو یک جور دروغ گفتن . من خیلی راحت اومدم گفتم بچه ها من میخوام چنین عملی کنم ، این تحقیقاتو کردم ، اینطوری اونطوری نتیجه شو ببینید هر سوالی هم داشتید جواب میدم . نمونه ش همین عمل اسلیو معده . چند نفر هی اومدن گفتن ما دمنوش خوردیم 30 کیلو کم کردیم ، درصورتیکه پرونده ی بیمه شون اومد که رفتن عمل معده کردن . بابااا مگه کار خلاف کردید که دروغ میگید !!!

یا هزارون موضوع شبیه این . 

میخوام برم سفر میام میگم بچه ها من دارم میرم فلان جا اگه چیزی لازم دارید بگید اگر بتونم براتون میارم ، خدانگهدار . 

بارها من دیدم یکی از همین دخترا اومده گفته مژگان من دارم میرم سفر به تو میگم ولی بقیه نمیدونن. دلیلشم اینه که فلانی رفت سفر نه خداحافظی کرد نه چیزی . چون اون مخفی میکنه منم میکنم. 

داشتم گوش میدادم چون دقیقاً شبیه همین موارد رو تو محیط اداره ی خودم دیدم. 

مژگان ادامه داد: کمی پیش از سال نو، عصرِ شنبه  داشتم تو اینستا گرام یه مطلبی می خوندم ،  مهتاب(مهتاب دختر مژگانه)  گفت : مامان همکارت سعیده کجا رفته؟ 

گفتم : نمیدونم تا چهارشنبه که سرکار بود حرفی نزد امروز نیامده بود، چطورمگه؟ 

گفت: تو اینستاش استوری کرده که یه کشور اروپاییه. 

گفتم: عه .. خوش بگذره بهش یه دوستی داشت تو ایتالیا حتما براش دعوتنامه داده سعیده و شوهرش رفتن اونجا. همینطور که اینا رو میگفتم رفتم تو پیج سعیده که منم عکساشو ببینم دیدم هیچ استوری برای من نمایش نمیده . فهمیدم که من رو از لیست کسانی که میتونن استوری ببینند حذف کرده. 

خیلی جا خوردم چون اون اتفاقی که چند وقت پیش تو زندگی من افتاده بود رو هم همکار های من میدونستند . 

نمیدونم چرا سعیده یا هرکسی میره سفر اروپایی باید این موضوع رو مخفی کنه.

 اصلاً من بدونم چه فرقی داره و ندونم چه فرقی؟ 

مگه بجز اینکه آدم یه خداحافظی میکنه و دوستانش هم میگن خوش بگذره بی خطر و پُرخاطره باشی حرف دیگه ای هم هست؟

دو ساعت بعد مهتاب اومدگفت:  مامان  حال این دوستت سعیده خوبه؟ گفتم: چطور مگه؟

گفت: من رو از استوری هاش حذف کرد. 

فرداش رفتم سرکار ، خیلی دلم میخواست بدونم فقط با من همچین رفتاری کرده یا درمورد بقیه هم همینطور بوده؟

دیدم همه از هم میپرسن از سعیده خبر دارید؟ و اظهار بی اطلاعی میکردن . فقط مدیرمون گفت: مرخصیه . که همه متوجه شدن مسافرته . منم که صدام درنیومد . 

ظاهراً همه رو از استوریا حذف کرده بود  ولی یادش نبوده مهتاب رو فالو داره و ممکنه از اون طریق من متوجه بشم.


حالا که فهمیده مهتاب موضوع رو میدونه و به من هم حتما گفته ، هی زنگ میزنه سعی میکنه توضیح بده .. باورش نمیشه برای من مهم نیست که کی کجا میره و چکار میکنه . من بدونم همکارام در شرایط خوبین خوشحال میشم از ناراحتیشونم ناراحت میشم .. همییین . مگه چیز دیگه ای هم هست؟؟ 

یکی میگفت : نکنه فکر میکنه حسودی میکنیم. 

خدایی شرایط زندگی منو همه تو اداره میدونن که وقتی خودشون نهایت سفری که رفته بودن ، تا مشهد و شمال بوده من همراه خانواده م مرتب سفرای خارجی میرفتم . 

یا اینکه نمیخواد سوغاتی بیاره . که گفتم : نه بابااا میدونید که اینجا هر کی میره سفر اگه دلش بخواد وقتی برمیگرده یه بیسکویی یا شکلاتی به بقیه میده اگرم نخواد که هیچچچی ....

احتمالاً لبخندی روی صورتم بود که مژگان گفت : مهربانو به چی فکر میکنی؟ 

گفتم: به شرایط مشابه محیط کارمون . راستش اگه دلیل رفتارهای همکارت رو متوجه شدی حتماً به منم بگو . 


واقعاً از درک رفتار بعضی ها خیلی وقتا عاجز میشم . نمیدونم این داستان ها از کجا پیدا میشه؟

 باز یه وقتی هست یکی تو یه جمع تازه وارده تو نمیدونی اخلاقش چیه و چقدر باید حدود مسائل شخصی رو تعیین کنی .. ولی وقتی چندسالی هست داری با یکی کار میکنی و میدونی این آدم نه به زندگیت کنجکاوه، نه بخیله، نه انتظاری داره ، چرا جای دلخوری رو باز میکنی؟؟ اگر در این مورد تجربه دارید بنویسید ببینیم به نتیجه ای میرسیم یا نه . 

****

امسال سیزده به در متفاوتی رو تجربه کردیم . 

مامان و بابا تنها بودند، مینا و سینا منزل یکی از خواهر های سینا مهمون بودن. بردیا و خانواده ش هم برنامه ی دیگه ای داشتن برای خودشون . من و مهردخت به مامان و بابا  گفتیم ما میایم پیش شما ببینیم چکار میکنیم . 

ناهار چهارتایی هوس کباب کوبیده کردیم . من رفتم کبابی نزدیک اداره که همه طعم غذاشو دوست اریم سفارش غذا دادم . بهشون گفتم تا شما غذا رو آماده میکنید من برم تا این بالا و یکربع دیگه برمیگردم . بعد رفتم به پیشی جلوی اداره مون که اسمشو گذاشتم مامانی غذا دادم . دلیل انتخاب اسمش اینه که خیلی کوچولوعه ولی حامله س . 

فکر میکنم اولین بارداریشه بچه . تقریبا از اوایل سال نو اومده جلوی اداره میپلکه و دوست جدیدمه . 




بعد رفتم بچه های تو کوچه  که تقریباً یکسالی هست با هم دوستیم رو غذا دادم 



بعد رفتم غذا رو تحویل گرفتم و رفتیم پیش مامان و بابا، ناهار رو خوردیم . مامان مصی تازگی ها دوباره هوس خیاطی به سرش زده کمکش کردم الگوی یه بالاتنه رو درآوردیم و یکمی با هم خیاطی کردیم بعد پیشنهاد دادم بریم پارک کوچولویی که نزدیک اداره مونه و  وقتی مهردخت بچه بود میبردمش اونجا بریم . (چون مامان خیلی کم میتونه راه بره اون پارک رو پیشنهاد دادم) . رفتیم چقدر هم پارک خوشگل و خوبیه که از اون زمان کلی تغییرش داده بودن و خوشگلتر شده بود . کلی عکس انداختیم و مامان با یکی دوتا خانوم که هاپوهای کوچولوی نازی داشتن آشنا شد و با هاپوهاشون بازی کرد و شکایت منم به اون خانم ها کرد که من دوست دارم هاپو داشته باشم ولی دخترم اجازه نمیده . 
که با ایما و اشاره به اون خانم ها رسوندم که بخاطر شرایط حرکتی مامان موافق این کار نیستم . 
موقع برگشتن مینا و سینا گفتن ما داریم میایم سمت خونه قبلش دوست داریم شما رو ببینیم . گفتم بیاید پارک بچگی های مهردخت . اونا هم اومدن و چند تا عکس هم با اونا انداختیم و سیزده مون به در شد. 


مینا کل نوروز رو سرکار نرفته بود و دقیقاً حال و روزش مثل بچه هایی بود که شب آخر تعطیلاته و لای پیک شادیشون رو باز نکردن
****
نوروز با همه ی شیرینی های امسالش به پایان رسید و زندگی به روال طبیعیش برگشت . 
بیاید یه اعترافی بکنم بین خودمون بمونه . 
من دیگه خیلی خیلی سختمه بیام اداره ... نمیدونم چجوریه خودم رو تقریباً بازنشسته حساب میکنم و احتمال میدم سال دیگه این موقع کارمند نباشم .. هرچند که خیلی اتفاقا روز به روز تصمیمات آدمو تغییر میده 
دوستتون دارم



نظرات 30 + ارسال نظر
ماه یکشنبه 21 فروردین 1401 ساعت 11:36 ب.ظ

واضح و مبرهن است که دختر بابایی هستی مهربانو جون. حق هم داری.
ایشالا سایه پدرو مادرت 200 سال بالای سرت باشه عزیزم.
پنهون کاری نیمه ندیدم تا حالا راستش
الان میان بهم 10 تا منفی می دهند مهمونهای خونه که گفتم دختر بابا.
خدا رو شکر خیالم راحت شد. :

اون که آرره . ولی این عکس با بابا دلیلش اینه که مامان سردش شده بود پاشم درد گرفته بود نشست تو ماشین
فدات شم ممنونم خدا عزیزانت رو نگهداره .
نگران نباش من خودم تایید میکنم که علاوه بر عشق، از مامان مصی میترسم ولی بابا عباس رو عاشقانه دوست دارم

سید محسن یکشنبه 21 فروردین 1401 ساعت 08:11 ب.ظ

*کوشش برای درک همه چیز از راه کلام، پوچ و بیهوده است

مهسا یکشنبه 21 فروردین 1401 ساعت 11:58 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیز سال نوت مبارک باشه
در مورد این بحث پنهان کاری،خب مجموعه های دولتی رو نمیدونم ولی من همیشه تو شرکت خصوصی کار کردم.اکثرا به خاطر ترس از حسادت بقیه از هم مخفی میکنن.مثلا همکاری خونه اش و عوض کرد بعد یکسال ما اتفاقی فهمیدیم سربه سرش گذاشتیم که ترسیدی شیدینی بدی گفت نه فمدیرا میفهمیدن فکر میکردن من چقدر زیرابی میرم که تونستم همچین خونه ای بخرم.
در مورد خودم پنهانکاری نمیکنم اما توضیح اضافه هم نمیدم.راستش دوست ندارم همه تو زندگیم سرک بکشن شاید یکم ترس از چشم خوردن دارم (خرافاتی ام متاسفانه) و یکم هم حس میکنم یه چیزایی رو بگی میشه پزدادن.من شمال هستم و اینجا هنوز جو پز دادن وجو داره که من متنفرم ازش
اما چیزی که متنفرم ازش و متاسفانه زیاده دروغ گفتنه،طرف واضحه پیکرتراشی کرده یا تزریق گونه ،فیلر یا همچین چیزی انجام داده ،بهش تبریک میگم یا واقعا با انری مثبت بهش میگم چه خوب شدی مبارکه،میگه من کاری نکردم که ،دمنوش خوردم باشگاه میرم یا یکی میگفت حساسیت فصلی دارم صورتم پف کرد
حالا خودم تزریق چربی انجام دادم عادی به همه گفتم.آخه چه چیزیه که قایمش کنیم

سلام مهسا جون
چی بگم مهسا جون خیلی سال پیش ما هم شاید از این داستان ها داشتیم که اگر کسی میخواست بره سفر خارج حراست کنجکاو میشد که این طرف با حجابه یا بی حجاب و ... ولی الان خیلی سال میشه که این چیزا اصلا تو اداره ما یا حتی سیستم بانکی که خواهرم کار میکنه خریدار نداره .
ممنونم که صادقانه احساست رو گفتی در مورد چشم خوردن. میدونی اینجا تو اداره ی ما واقعا سفر خارج رفتن برای همکارا امری بعید نیست و زیاد تکرار میشه پس به چشم کسی هم نمیاد که حتی کسی ترس چشم خوردن داشته باشه .
منم با توضیحات اضافه در هر موردی مخالفم . ببین قبلا هم نوشتم یکی از بچه ها رفت عمل باید پس معده کرد؟(عمل به این سنگینی) بعد به بچه ها گفت من قهوه ی لاغری خوردم و خیلی ها هم گول خوردن و رفتن تهیه کردن و خوردن . از بین اینا یکی به قهوه لاغری الرژی داد و داشت می مرد . اونجا من هر چی از دهنم دراومد به اون فرد دروغگو گفتم .
حتی به قیمت جان ادما حاضر نیستید راستشو بگید اخه چرا انقدر دروغگویید شماهاااا

منجوق یکشنبه 21 فروردین 1401 ساعت 10:54 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com

سال دیگه خودتو بازنشست کن کافی شاپ بزن.
امروز صبح نون نداشتم و به جاش کیک و نسکافه برا صبحونه خوردم همون موقع داشتم فکر می کردم اگر مهربانو کافی شاپ بزنه یا قنادی بزنه صبح ها میرم اونجا کیک و نسکافه میخورم بعد با خودم فکر کردم حتما اون بالا بالا ها میزنه و من نمیتونم برم. خودم خیالبافی خودمو خراب کردم
البته تو کافی شاپو بزن

ای جاانم عزیز دلم نوش جانت . من اگه کافه داشته باشم هر چند وقت یه بار همه دور هم جمع میشیم چقدر خوش می گذره بخدااا
فعلا دنبال سرمایه ی مورد نظر می گردم نه برای بالا دارم نه برای پایین

ماه شنبه 20 فروردین 1401 ساعت 01:43 ب.ظ

سلام عزیزم
خوبی؟
در مورد سگ گرفتن مامانت واقعا بهش فکر کن، اگه دوست داره در حد یک بچه یا نوه می تونه حالش خوب کنه. چون خیلی آدم به روزی هستی این رو می گم. بعد شاید بهتر بتونی به مهاجرت فکر کنی حتی...
من می خودم از بغل کردن سگ می ترسم
13 بدر ما هم در همین حد بود.
دلیل پنهان‌کاری هم مشکل اجتماعی جامعه ماست به نظرم.

سلام ماه عزیزم خدا رو شکر خوبیم
میدونی که من چقدر طرفدار حمایت و پناه دادن به حیواناتم اما باید اصول و منطق پشتش داشته باشه . سگ رو حتما باید به گردش روزانه ببری ... ممکنه بعضی ها داشته باشن و بگن ما هر وقت بتونیم میبریم و الزامی نداره روزانه باشه اما این ظلم به اوناست مامان الان تو خونه هم با عصا راه میره و همه ی بیرون رفتنش با ماشینه یا اگر بخواد چند قدم راه بره حتما باید مواظبش باشیم که تعادلش بهم نخوره . در ضمن سگ ها بشدت موجودات اجتماعی هستند و توجه ویژه نیاز دارن پس نمیشه گاهی حوصله شون رو داشت گاهی نداشت . کنار همه ی اینها میبینم بابا خیلی اهل بازی کردن با حیوانات نیست پس نمیتونم برای غذا و پیاده روی و چک آپ های به موقع ش رو بابا حساب کنم .. چیزی نمیگه ها ، الان برادرم همیشه با سگش میاد خونه شون وقتی هم که میاد پنی همه ش تو بغل مامانمه ولی میبینم وقتی میره سمت بابا که لیسش بزنه بابا خودشو جمع میکنه (مشخصه دوست نداره) یا چند بار که تامی رو بردم خونه شون بابا خواب بوده و چون گرمش میشده در اتاقشو نبسته بهم گفته استرس داشتم تامی بیاد بپره روم . خلاااصه که بنظرم سگ داشتن منتفیه
ماه جانم کسی که اهل پنهان کردن مسائل شخصیشه باید همیشه همینطور باشه . نه اینکه بیاد درمورد خیلی مسائل خصوصیش صحبت کنه بعد یهو مسافرت رو پنهان کنه ادم نمیدونه تکلیفش چیه . بعد هم حالا پنهان کردی اصلا مهم نیست خب دوست داشتی این موردو نگی ولی حداقل اگه موضوع لو رفت کارای بچگانه نکن بیا یه توضیح کوچولو بده .
راستی اون مورد هم پرسیدی خدا رو شکر همه چیز عالیه ممنونم که حواست هست

سعیده شنبه 20 فروردین 1401 ساعت 12:08 ب.ظ

چه جالب.من هم 18 سال سابقه کار دارم.ازخدامه که زودتر 20 سال بشم و برای بازنشستگی اقدام کنم.
میدونین چرا تازگی ها مدیران اینقدر مضطرب و پر توقع شده اند.چون یک آدم کارنابلد رو به واسطه رابطه بازی میگذارند رئیس و اون هم فشار بی سوادی و بی خردیش رو به زیر دستاش میاره.
نسل مدیران کارکشته و شایسته و آگاه خیلی وقته منقرض شده

کاملا درک میکنم سعیده جان و درست میگی متاسفانه هر جا دست میذاری تو این مملکت داغونه . دیگه هیچ چیز به قرار و قاعده ای که باشه نیست

متولد ماه مهر شنبه 20 فروردین 1401 ساعت 11:25 ق.ظ

سلام عزیزم چقدر جالب حالا معضلی که باید به این موارد اضافه کرد طرف اطرافیان و خانواده اش کرونا گرفته میاد سرکار و هیچی نمیگه، من از روز اول عید خانواده ام درگیر امیکرون شدند هفت عید که اومدم سرکار به همه گفتم و در اتاقم را بستم تا کسی پیشم نیاد بعد یکی از همکارها می گفت لازم نبوده به همه بگی. کلا منم دیدم طرف فکر میکنه بیماری ام اس که داره بخاطر چشم مردم هست و یا اینکه بعضی ها می گویند با گفتن اون موضوع انرژی ان از بین میره باید اون کار انجام بشه و بعد بگویند من که کلا نمی فهممشون.

سلام به روی ماهت
یعنی هر چیز عجیبی تو این دنیا میبینی عجیب ترش هم هسسست

هوپ... جمعه 19 فروردین 1401 ساعت 05:12 ب.ظ

یه چیزی بگم؟ من توی پیج شخصیم تقریبا هیچ کدومی از افرادی (چه دکتر چه نرس) که تو محیط کارم باهاشون اشنا شدم رو ندارم مگر دو تا از نرس‌ها که الان به شدت پشیمونم و روم نمیشه ریمووشون کنم، پس هاید استوریشون کردم. از بعد اونا هر کسی ریکوست داد که دیدم فقط مراوده کاری باهاش دارم اکسپت نکردم. توهم خودمهم پنداری نیست ولی خب دوست ندارم همکارام بدونن تو زندگیم چه خبره! :-))

هوپی جانم من صرفا درمورد خودم حرف میزنم . کسی که در تمام ابعاد زندگی ادم کنجکاوی میکنه و براش مهمه از کار آدم سر در بیاره از اون طرف برای تو هم مهم نیست چیزی رو مخفی کنی ، بعد نه همسن و سا ل هم هستید نه تو این بازی های بچگانه شون قاطی هستی و بارها راز داری تو براش مسجل شده .
از اون طرف برمیگردی از سفر با خوشحالی به همه میگی ترکیه بودی درصورتیکه مثلا ایتالیا بودی از همه بدتر از استوری حذفت کرده مشکلی نیست حالا دختر بزرگت رو یادش رفته ببنده دیده که اون استوری تو رو دیده و حتما به مادرش گفته . خوب نیست بیای تو دایرکتت یه کوچولو بگی فلانی ببخش من نمیخواستم کسی بدونه برای همین تو رو بستم یادم رفته بچه ت رو ببندم حالا اگه میدونی من کجام لطفا بین خودمون بمونه . نه اینکه بزنه بی هیچ حرف و سخنی بچه ت رو هم ببنده . وگرنه که هر کسی مختار به حفظ یا افشای اطلاعات شخصی خودشه.
در ضمن کسی که نخواد بقیه سر از زندگیش دربیارن نمیاد بگه دیشب مهمونی بودم انقدر مست بودیم که رو پامون بند نبودیم . خب به من چه که دیشب چه حالی داشتی بالاخره معلوم نیست با خودت چند چندی !! یا میای حرف به این خصوصی رو میزنی یا این رفتارای عجیب سر یه مسافرت رفتن ازت سر میزنه

ملیکا پنج‌شنبه 18 فروردین 1401 ساعت 05:35 ب.ظ

سلام مهربانو جان
واقعا چقدر این انسانها با رفتارهای چندگانه و رمزآلود و حسادت‌ها و پنهان‌کاری‌هاشون باعث ایجاد ناراحتی روحی و حس‌های بد در دیگران میشن. توی فامیل کسی هست که دائم پیگیر اینه که بدونه تو زندگیمون چه خبره!
می‌خواد از کارها و برنامه‌هامون سر در بیاره، مدام تماس میگیره و گله می‌کنه چرا زنگ نمی‌زنی! وقتی هم متوجه میشه که کاری یا برنامه‌ای داریم به بهونه‌ای ارتباط‌رو قطع می‌کنه
و میره دنبال اینکه اون کارو موفق تر از ما یا هر کس دیگه انجام بده
چه عکسای قشنگی مهربانو جان
خدا حفظ کنه مامان و بابای عاشق و دوست داشتنی و نازنین‌رو.
سیزده‌تون به در و مبارک باشه.
فقط برای دختر نازنینمون مهردخت جانم اسپند دود کن خوشگل هنرمندم‌رو
دستت درد نکنه بابت پذیرایی از این مامان پیشی کوچولو و بقیه‌شون دریا دل عزیز

سلام ملیکا جون .. تنها چیزی که میتونم بگم اینه که امیدوارم شفا پیداکنن حداقل بفهمن با خودشون چند چندن ..
ممنونم نازنین خدا عزیزانت رو نگهدار باشه
عزیز دلمی

زهرا..‌. پنج‌شنبه 18 فروردین 1401 ساعت 02:52 ق.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام عزیزدلم
نمیدونم چرا کامنتام نیومده!!!
ولی مختصردوباره مینویسم
سال نوتون مبارک عزززیزدلم،امیدوارم یه عالمه اتفاقای خوب وشیرین برای خودتوعزیزانت توقرن جدید بیوفته که حسابی خوشحال شی
درمورد اون ماجرای همکار باید بگم متاسفانه منم نمونه هاشو دیدم واقعا دلم میخواد دلیل اینکارشونوبدونم!! ولی بنظرم یه نوع بیمارن ومشکل روحی دارند

چه سیزده بدرشیرینی...بودن درکنارپدرومادر بزرگترین لذته انشالله خدابهشون عمرطولانی وباعزت بده

نمیدونم چرا ولی منم احساس میکنم اگر بازنشست بشید بهتره وبیایید همون کار شیرینی پزی روادامه بدید لذت بیشتری میبرید و شادتر زندگی میکنید

سلام زهرا جون
گاهی وقتا بلاگ اسکای گرسنه میشه کامنت میخوره
ممنونم نازنین
خدا کمکشون کنه از اینهمه کلنجار رفتن با زندگی و جزییاتش رها شن
ممنونم خدا عزیزانت رو برات نگهداره
امیدوارم عملی بشه

Nasrin چهارشنبه 17 فروردین 1401 ساعت 04:45 ب.ظ

مهربانو جان من دیدم افرادى که خونه میخرن میگن اجاره است واقعا نمیدونم چرا
یه دفعه به یه نفر ماشین جدیدشون رو تبریک گفتم،گفت براى دوستمونه ولى بعد معلوم شد ماشین خودشونه به نظرم این افراد بیشتر ضایع میشن تا اینکه پنهانکارى نفعى براشون داشته باشه
عکساتون خیلى قشنگه خدا حفظتون کنه

چی بگم والا طفلکا چقدر خود درگیری دارن .
ممنونم نازنین

ملی چهارشنبه 17 فروردین 1401 ساعت 02:04 ب.ظ

سلام مهربانوجان دارم همش میخونمت از این بعد من میخونمت شاید کامنتی نزارم ولی هستم .
میخواستم بگم منم خیلی خسته ام دلم نمی خواد دیگه بیام اداره نمی کشم ولی خیلی سال مونده تا با حداقل سال بازنشسته بشم حداقل 10 سال و نمی دونم واقعا چیکار کنم

سلام ملی جان خوشحالم از اینکه مهمون دائمی خونه م هستی . لطفا هر وقت کامنت میذاری ادرستم برام بذار عزیزم . من از همینجا میام یه سر بهت میزنم گلی
وااای خیلی مونده که

سمیرا(راحله) چهارشنبه 17 فروردین 1401 ساعت 09:43 ق.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

خاله ی من که معلم بود .بعد سی سال بالاخره
بازنشسته شد ولی الان انقد سختشه تو خونه
موندن و یه وقتا شاگرد خصوصی میگیره

میدونی برای کسایی که سالها کار کرده اند سخته خونه نشستن .‌.ولی شماها هنرها و علم هایی
دارید که اگه بازنشسته هم بشید اونها رو ادامه میدید و این عالیهههه

انشالا بهترینهااا برات اتفاق بیفته مهربانوی مهربون

عزززیز منی تو سمیرا جانم . دختر کوچولوی قشنگتو ببوس برام .

سمیرا(راحله) چهارشنبه 17 فروردین 1401 ساعت 09:19 ق.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

وای ننه ننه چه عکساتون ناااازن

چقدر خوش خنده و خووووش رو هستید

خوب کاری کردید .دل بابا و مامان هم شاد

میشه...

من و علی امسال سیزده بدر فقط پنج و شش عصر

رونیا رو گذاشتیم تو کالسکه و بردیم تا پارک

سر میدون و یه کم واستادیم نی نی ها که

بازی میکردند رو نشونش دادیم و چند تا عکس
گرفتیم و زودی هم برگشتیم خونه ...

ایشالا بزرگتر که بشه راحت تر میشه رفت بیرون ..الان سخته واقعا..

مرررسی عززیز دلم چشمای قشنگت خوب میبینه
آخی عززیزم اره دیگه شما باید خیلی مواظب اون پرنسس کوچولو باشید

سمیرا(راحله) چهارشنبه 17 فروردین 1401 ساعت 09:15 ق.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

دقیقا همینه دلیل این مخفی کاریا همون خود مهم پنداریه..
.
.
.
حالا شما اگه رفتی تایلند برا من و دخترم
سوغات یادت نره بیاریااا

سمیرا(راحله) چهارشنبه 17 فروردین 1401 ساعت 09:12 ق.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

ما خونه ی مادربزرگم زیاد جمع میشدیم دور هم
انقده خوش میگذشتتتتتولی الان

پنج شش سالیه دیگه اونطوری نیست
سر یه مسائلی و با حرف بردن آوردنا و فضولیهای
یه سریا دیگه مثل قبل اون صفا و صمیمیته

نیست...

متاسفانه تو اکثر خانواده ها این اتفاق میفته

زبله سه‌شنبه 16 فروردین 1401 ساعت 11:49 ب.ظ

این مدل برخوردا تا دلت بخاد توی جامعه هست و زیادم هست
من قبلا خیلی اذیت میشدم از سادگی خودم ونمیگم الان ناراحت نمیشم ولی خیلی خیلی کمتر
یه جورایی دیفالت برای خودم تعریف کردم که مردم فقط بدبختیاشونو بیان بگن

کمتر کسی از اشنا و فامیل و دوست رو سراغ دارم که بخاد احوالتو بپرسه و معمولا حرف بعد ازاحوالپرسی توی تماسام اینه که جان در خدمتم که زودتر طرفت بره سر اصل مطلب

خلاصه که بی خبری خوش خبری

دکتر جان خیلی چیزا رو هم نباید گردن سادگیمون بندازیم اینا دقیقا به همون خود مهم پنداری افراد ربط داره . چرا طرف فکر میکنه جزییات زندگیش نظیر چی خوردن چی پوشیدن کجا رفتنش برای من اهمیت داره؟؟ البته منکر نمیشم که یه عده وااقعا بیکارن و نشستن سر از همین جزییات دربیارن و سرگرم بشن و رفتارشون باعث شده این دوستان هم توهم خود مهم پنداری پیدا کنند ولی یکی نیست بگه دخترِخوب، تو که میدونی من از 24 ساعت شبانه روز 30 ساعتش رو مشغولم ، یا دارم کار میکنم یا مطالعه و ... اینکه بدونم تو سفر رفتی حالا هر جا از شاه عبدالعظیم گرفته تا سواحل قناری ، خیلی که بخوام براش وقت بذارم اینه که برات آرزو کنم خوش بگذره .

سید محسن سه‌شنبه 16 فروردین 1401 ساعت 09:54 ب.ظ

*گاهی بدون کلام و صرفا با حواست با جهان ارتباط بر قرار کن

نازی سه‌شنبه 16 فروردین 1401 ساعت 04:49 ب.ظ

من دوست صمیمی ام یکسال عقد بود بهم نگفت فردای روز عروسی اش بهم گفت شوهر کردم اینقدر گریه کردم خیلی دلم شکست گفت نمیخواستم چشم بخورم


برای همه از جمله خودم آرزوی شفا دارم باااور کن

سینا سه‌شنبه 16 فروردین 1401 ساعت 02:11 ب.ظ

مهربانو جان، من افراد زیادی رو می شناسم -حتی با تحصیلات بالا- که به شدت به نظر خوردن معتقد هستند و برای همین سعی می کنند تا اونجا که می تونن موفقیتها و شادیهاشون رو مخفی کنند که مبادا نظر بخورند.

یک بار از یکی از این افراد درباره برنامه سفرش به خارج از کشور پرسیدیم، گفت هیچ برنامه ای ندارم و بچه ام رو با دست خودم کفن کنم و توی گور بذارم اگه دروغ بگم. هنوز یک هفته نشده بود که سر از خارج در آورد!

وااااقعا میگی سینااا !!! این ادما باید خیلی اقلیت باشن ولی متاسفانه زیادشدن.

نسرین سه‌شنبه 16 فروردین 1401 ساعت 11:49 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

با این پستت یاد بچگیام افتادم. یادش بخیر
ما حتی اگه با بچه های عمه و خاله ام جمع نمیشدیم، خودمون هفتا بودیم. خیلی بهمون خوش می گذشت

عزززیزم

parinaz سه‌شنبه 16 فروردین 1401 ساعت 10:31 ق.ظ

سلام سال نو مبارک مهربانو خانم
انشالله که سال خوبی برای شما و خانواده محترمون باشه.
والا انگار این قضیه سکرت بازی و مخفی کاری یه قانون نانوشته است بین همکارا در تمامی ارگان ها(به خصوص دولتی).از هم مخفی میکنند که خونه یا ماشین خریدن،مسافرتشون مخفی می کنند،حقوقشون مخفی می کنند،کلا همه چیز مخفی می کنند.
ولی من مواردی از این دست که میدونم برام مشکل ساز نمیشه یا راز خانواده نیست رو خیلی راحت به همکارای تو اتاقم میگم.مثلا همین دیروز میخواستم نامه اسکان بگیرم برای خرم آباد که تو اردیبهشت برم، خیلی راحت جلوی همکارام با تلفن صحبت کردم و هماهنگ کردم. نمیدونم چرا همه از هم دیگه میترسن،حتی از کسایی که تقریبا از صلاحیشتون در رازداری هم مطمنن میترسن

سلام پریناز جون
ممنون عزیزم برای تو و عزیزانت هم همچنین
امیدوارم سفرت خیلی خوش بگذره . متاسفم که انقدر تغییر کردیم و برای معمولی ترین مسائل هم باید رنگ و ریا ازخودمون نشون بدیم

حکیم بانو سه‌شنبه 16 فروردین 1401 ساعت 10:20 ق.ظ http://luminouse46.blogfa.com/

سلام مهربانو خانم
سال نو مبارک
اتفاقی با وبلاگتون آشنا شدم
نشستم و تموم پست هانونو شروع کردم به خوندن .
الان شهریور 99 هستم.
اگر دوست داشته باشید علاقه دارم رمز پست خاصتونو داشته باشم.

سلام عزیزم
سال نوی شما هم مبارک حکیم بانوی عزیز
باعث خوشحالیمه عزیزم که خواننده ی وبلاگم باشی
برات کامنت گذاشتم

فرزانه سه‌شنبه 16 فروردین 1401 ساعت 09:24 ق.ظ http://khaterateroozane4579.blogfa.com/

ای وای مهربانو جان دقیقا درکت میکنم . خود منم هیچ وقت چیزی را از بقیه پنهان نمیکنم ولی نمیدونم این جوّ پنهانکاری چیه که توی جامعه ما جا افتاده !!!
البته خودم از بچگی زیاد نمونه هاش را دیدم که مثلا یه جایی میرن یا یه چیزی میخرن ولی به بقیه نمیگن و بعد گند قضیه درمیاد !!
یه نمونه ش که توی ذهنم مونده اینه که بعد از ازدواجم یه بار که خونه مادرشوهرم بودیم سر یه موضوعی به خواهرشوهرم گفتم من فلان قدر حقوق میگیرم همون موقع همسرم دراومد گفت چرا حقوقت را به این میگی ؟ این خودش تا حالا به هیچکی نگفته چقدر حقوق میگیره !! و در کمال تعجب دیدم که خواهرشوهر فقط یه لبخند زد و هیچی نگفت!! همون موقع من خیلی تعجب کردم که چرا یه نفر باید حقوقش را حتی از خانواده ش مخفی کنه؟؟؟ مثلا من بدونم خواهرشوهر چقدر حقوق میگیره میرم بش میگم حقوقش را بده به من ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
از این موارد بسیار زیاد دور و اطرافم دیدم .
میدونی شاید دلیلش این باشه که همه به هم نگاه میکنن. مثلا میگن چطور فلانی همه چیزو مخفی میکنه پس بذار منم مخفی کنم!! مثلا یادمه از بچگیم وقتی توی فامیل معلوم میشد فلانی یه موضوع مهمی را از بقیه مخفی کرده مامانم بهمون میگفت ببین مردم چه خوب بلدند مخفی کاری کنند اونوقت ما هنوز هیچی نشده توی فامیل جار میزنیم . یعنی در واقع یجورایی ما را هم تشویق میکرد که مثل بقیه عمل کنیم اما نه خودش هیچ وقت میتونست مخفی کاری کنه و نه ما که بچه هاش بودیم
حتی بسیار زیادند زن و شوهرهایی که حقوقشون را از هم مخفی میکنند !!!!!! و من نمیدونم چطور اسم زندگی مشترک را روی زندگیشون میذارن ؟؟؟؟!!! خدا رو شکر همسرم هم از همون روز اول میزان حقوقش را بهم گفت و حتی هر وقت پاداشی چیزی بگیری سریع میاد بهم میگه . در قبالش من هم هیچ وقت توقع بیجا ازش نداشتم و ندارم اما شاید چون توی بعضی خانواده ها جا افتاده که از هم بکشن ، شوهره چون میدونه مثلا اگه زنش بفهمه افزایش حقوق پیدا کرده اونوقت همش را از چنگش درمیاره واسه همین مخفی میکنه !!

متاسفم انگار معضلیه که اپیدمی شده.
فکر کن تو زندگی مشترک چه آفتیه این پنهان کاری

ماه نیا سه‌شنبه 16 فروردین 1401 ساعت 09:10 ق.ظ

سلام خوشحالم که بهتون خوش گذشته مهربانوی عزیز

سلام عزیزم
قربان محبتت دوست عزیز

Mani سه‌شنبه 16 فروردین 1401 ساعت 08:39 ق.ظ

به به ، خانواده گل ها
جه عکسای قشنگی
در کنار هم شاد و تندرست باشید

ممنونم مانی جانم . برای تو هو هنچنین

پریمهر سه‌شنبه 16 فروردین 1401 ساعت 08:16 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

همکار هم اتاقی من برای عمل بینی به هیچ کس نگفت، چون مجبور بود به من گفت و تاکید کرد کسی نفهمه، از کارگزینی هر روز سراغشو میگرفتن که چرا سکار نمیاد، بعد از ده رو بهش پیام دادم که خیلی سراغتو میگیرن، به کارگزینی بگو که استعلاجی داری
حالا بعد از یه سال میگه که تو نزاشتی من استراحت کنم و دماغم بد شد

فکررررررررر کن ن ن ن

نسرین سه‌شنبه 16 فروردین 1401 ساعت 01:30 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

در مورد اول، من یکی که اصلا نمی فهمم چرا چون هیچوقت با این برخوردا مواجه نشدم. اگه بیشتر از چند ماه با کسی همکار بودم از کلیات زندگی هم همیشه باخبر می شدیم. جزییات، به دلخواه و انتخاب بود. حتی لزومی نمی دیدیم اگه من تمام زندگی خصوصیمو سفره کردم، دیگری هم باید همینکار رو بکنه. اما دیگه مسافرت یا عمل و اینا رو بهم می گفتیم.
من سیزده بدر خونه بودم. مزدکی هم سر کار بود.
خوشحالم روز خوبی داشتید. همیشه به سلامتی و شادی گلم
دوستت دارم

نسرین جون بنظرم این مسائل هم برمیگرده به حاشیه سازی ها و احتمالا از نظر فرهنگی همیشه کسانی دوروبرت بودن که دنبال داستان سازی و حاشیه نبودن .
فدای تو عزیز دلم امیدوارم برای تو هم بهترین ها مقدر باشه

ربولی حسن کور دوشنبه 15 فروردین 1401 ساعت 06:30 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
سفر تایلند تنها سفری بود که ازش کلی عکس توی فیس بوک گذاشتم و از بس هنوز که هنوزه بعضی ها به خاطرش بهم تیکه میندازن از این کار توبه کردم!
اما به قول شما وقتی آدم روحیات طرفشو میشناسه دیگه این کارها بی معنیه.
گرچه وقتی برای ما مهم نیست نهایتا میخوان بهمون بگن میخوان نگن. امیدوارم بهشون خوش بگذره.

سلام آقای دکتر
خدا نکنه چیزی تو ذهن ملت حک بشه دیگه بخوای برگردونی خیلی سخت میشه . الان امکان نداره جز خلاف مردم با دلیل دبگه ای بپذیرن ادم میتونه به این کشور زیبا سفر کنه

منیژه دوشنبه 15 فروردین 1401 ساعت 05:34 ب.ظ

سلام سال نو مبارک و سال پر از اتفاقهای خوب پیش رو براتون آرزومندم.
من خودم را با ۲۰ سال بازنشسته کردم. خیلی کار سخت و دبیر سرویسی که همکاری نمیکرد. خودش مرخصی نمی‌رفت ما هم اجازه مرخصی نداشتیم فقط یکی دوروز. بعد نشون میداد که صمیمی هست اما اگر همکار دیگری پیشرفتی می‌کرد یا سفر خارجی جایی میرفت حس میکردیم که حسادت می‌کرد یا ناراحت هست. یکی از همکاران سرویس ما رفت خارج گفت بیش از ۳ روز مرخصی نمیدم بیچاره از فرودگاه اومد اداره. من هم برای سفر مثلا استانبول مجبور شدم بگم‌ رفتیم شمال ۳ روزه یک روز هم تعطیل بود و بی سروصدا برگشتیم. الان یادم‌میفته حالم بد میشه بس که مجبور بودیم پنهان کاری کنیم. میگفت فلانی الان تو خونه مرخصی زیر کولر من باید اینجا کار کنم گردن درد بگیرم

سلام منیژه جان
من چند ماهیه 20 رو رد کردم فکر کنم تا اسفند ماه سال 1401 میشه 21 سال و چند ماه.
کار کردن با مدیر مضطرب و متوقع خیلی خیلی سخته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد