دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

و اینک... عروسی

الو الوووو ... صدا میاد؟؟ یک دو سه .... 

خواهر عروس با شما صحبت میکنه... صدای منو. دارید ؟؟ 

 سلام دوستان عزیز و نازنینم امیدوارم تن همگی سلامت و  دلتون خوش باشه 

بالاخره جشن ازدواج مینا و سینای عزیزم به خوبی و خوشی برگزار شد. امیدوارم همه  همراه و همسر خوبی نصیبشون بشه.. 

در زمان مناسب و بزنگاه خودش (که این از نظر من خیلی مهمه). 

اما از اونجایی که هیچ مراسم ازدواجی بدون داستان نمیشه، بریم سراغ داستان جشن ما. 

راستش مینا تقریباً دو هفته ی قبل بهم گفت : مهربانو جان  تو و مهردخت میخواید برای عروسی، کدوم آرایشگاه برید؟ 

- چند تا خوبش رو میشناسم مینا جون ، یکی رو هم انتخاب میکنم . 

-دوست داری همون آرایشگاه من بیای؟ 

-.. نمیشناسمش، کارش حتماً خوبه که تو انتخابش کردی.. از نظر هزینه چطوره؟ 

قیمت رو بهم گفت. 

-خب مشکلی نیست .. قیمتش در حدود همون جاهاییه که خودم در نظر داشتم . 

-پس برات وقت بگیرم؟ 

-بگیر عزیزم . 

قرار شد من و مهردخت  پیشِ همون خانمی که مینا رو روز عروسیش درست میکنه . بریم .

 هفته ی قبل بود که مینا بهم گفت ساعت سه باید برم مشاوره ی قبل از عروسی تو آرایشگاه . تو و مهردخت هم بیاید . 

من هر کاری کردم نتونستم از اداره بیام بیرون، مهردخت هم وقتِ دندانپزشکی داشت . 

وقتی مینا برگشت احساس کردم دلخوره بهش گفتم چی شده؟ گفت : هیچی بابااا خودش میگه بیا مشاوره منم تو این همه شلوغی و کار پاشدم رفتم میگه واسه ی چی اومدی؟؟ میگم خودتون گفتین، میگه اهااان چه مدلی دوست داری ؟ براش توضیح دادم گفت باشه مشکلی نیست !!!

خدا رو شکر تو مرخصی نگرفتی بیای از کار و زندگی بیفتی . 

این گذشت تا شد روز جمعه یعنی یک روز قبل از جشن . 

من داشتم سر کوچه ی همیشگی نزدیک اداره به پیشی ها غذا میدادم یهوو یه طوفان وحشتناک بلند شد . تا به خودم بجنبم انگار چیزی رفت تو چشم چپم . اشتباه کردم چشممو مالیدم و از همون موقع چشمم شروع کرد به قرمز شدن . 

رفتم داروخانه برای دکتر توضیح دادم یه قطره ی استریل چشمی بهم داد گفت هر 4-5 ساعت یه قطره بریز . 

منم شروع کردم به قطره ریختن ولی قرمزی چشمم از بین نمیرفت . 

صبح شنبه پذیرفته بودم که یه چشمم تو عروسی قرمز باشه 

مینا ساعت هفت صبح رفت آرایشگاه که ساعت ده آماده باشه . مهردخت هم ده رفت که دوازده آماده باشه و بعنوان ساقدوش با مینا بره باغ و عکس های مخصوص رو بگیرند منم قرار بود ساعت دوازده اونجا باشم که سه آماده باشم . 

البته مهردخت فقط آرایش چشم داشت و موها شو میخواست درست کنه چون دوست داشت بقیه ی آرایش صورتش رو خودش انجام بده . 

من و مامان ساعت بیست دقیقه به دوازده تو سالن بودیم . 

عروس ها و مشتری های وی آی پی رو یه سالن درست میکردند بقیه ی مشتری ها رو یه سالن دیگه . 

من پرسیدم مهردخت کجاست گفتند سالن وی آی پی . رفتم اونجا دیدم آرایش چشمش انجام شده و خانم شنیون کار، وسطای درست کردن موهاشه . 

اون طرف هم یه خانم دیگه مشغول درست کردن صورت یه خانم جوان بود که متوجه شدم اون خانم جوان هم عروسه و اون خانم که داره رو صورتش کار میکنه، صاحب سالنه  که اسم سالن روی تابلوی آرایشگاهه.

من سلام دادم و گفتم خواهر مینا هستم . 

مرجان خانم گفتند: مبارکه . گفتم ساعت دوازده باشما وقت دارم . 

با تعجب نگام کرد و گفت مطمئنی؟؟ 

گفتم بله .. خودِ مینا از شما وقت گرفته . گفت : برو از دفتر بپرس. 

رفتم دفتر گفتم : من فلانی هستم ممکنه بگید با کی وقت دارم؟ 

گفتند ساعت دوازده میک آپ و شنیون وی آی پی . یعنی با همون مرجان خانوم و شنیون کار وی آی پیش. 

برگشتم پیشش میگم همینجا و با شما وقت دارم . گفت فعلاً بفرمایید منتظر بمونید تا موهای مهردخت تموم شه موهای شما رو شروع کنند و بعد من برسم به شما . 

من رفتم تو سالن بغلی پیش مامان که داشتند صورتش رو آرایش میکردند . ساعت شد دو  و کار مامان تموم شد. مهردخت هم که یکساعت قبل رفته بود . تو این مدت چند بار رفتم تو قسمت وی آی پی و اعتراض می کردم که چرا کار من شروع نمیشه و هر بار به بهانه ای میگفتند الان ... 

بالاخره ساعت دو درحالیکه دیگه داشتم جوش می آوردم تشریف آوردن گفتن یا منتظر بمونید یا بدید دست یکی از خانومایی که تو سالن غیر از وی آی پی هستند براتون انجام بدن . گفتم: من از شما وقت گرفتم تازه باید یکساعت دیگه آماده شم، الان این چه حرفیه به من میزنید ؟؟ 

یه نگاه به چشمم انداخت گفت : چشمت رو هم که قرمز کردی!! 

عفونت داره؟؟ گفتم نمیدونم .. دیروز طوفان شد و من چشممو مالیدم دکتر بهم گفت قطره بریز . 

گفت من اصلاً دست به چشمتون نمیزنم .. اگر عفونت داشته باشه به وسایلم سرایت میکنه.. وجدان شما قبول میکنه من با وسایلم کسی دیگه رو درست کنم ؟؟ 

من درحالیکه هاج  و واج بهش نگاه میکردم گفتم: شما کاملاً درست میگید.. 

گفت: حالا فکراتونو بکنید اگر خواستید من آرایشتون میکنم بجز اون چشمتون . 

در حالیکه بغض گلوم رو گرفته بود زنگ زدم به نسیم جون . 

نسیم رفته بود یه آرایشگاه تو سعادت آباد . گفتم نسیم جون ببین اونجا منو قبول میکنند الان بیام . سوال کرد و گفتند: بله بله قدمشون رو چشم . 

مامان هم هنوز موهاشو درست نکرده بود، گفت : منم یک ثانیه اینجا نمیمونم مهربانو این خانم اصلا نه کار بلده نه ادب داره. 

خلاصه به خانمی که صندوق دستش بود گفتم:  لطفاً حساب ما رو تسویه کنید . 

فوری دیدم مرجان خانوم اومد گفت : .. نه نه حالا براتون خاطره ی بدی میشه، من صورتتون رو آرایش می کنم .

 گفتم : نه خیلی ممنون . 

گفت : نه  نمیشه اینجوری که . 

گفتم : چرا میشه اتفاقاً شما صحبتاتون رو کردید دیگه کاری نمونده. 

گفت ": مامانتون ، موهاتون ؟ گفتم : با جای دیگه هماهنگ کردم . 

دیگه هر چی میگفت من نمیشنیدم .

 فقط یه بار دیگه برگشتم گفتم:  من خواهر عروس هستم و باید حالم خوب باشه لطفاً ادامه ندید نه من رو بیشتر اذیت کنید نه خودتون رو .. من اینجا کاری انجام نمیدم.

مامان رو با اون پای دردناک و عصاش آوردم پایین . لوکیشن آرایشگاه نسیم جون رو انداختم تو  ویز  و بیست دقیقه بعد سالن جدید بودم . 

با یه عده خانم خوش برخورد مواجه شدیم . 

داستان چشمم رو برای خانم آرایشگر گفتم، با مهربونی دلداریم دادن و گفتن ما هم یه قطره ی استریل مخصوص داریم از این هم برات استفاده میکنیم ضمن اینکه از این داستان ها زیاد پیش میاد و ما تجربه ش رو داریم ، شما خواهر عروسی ولی برای خود عروس که استرس داره و کلی فشار روش هست خیلی ماجراها پیش میاد یه تیم حرفه ای باید آمادگی مواجه با همه شون رو داشته باشه، مهمترین چیز اینه که شما استرست کمتر بشه و به ما اعتماد کنی . 

گفتم: من میدونم چه راهکارهایی میشه جایگزین کرد که هم سلامت مشتری های دیگه حفظ بشه هم کار من راه بیفته ولی دوست دارم بدونم شما چه پیشنهادی دارید؟ 

الهام جون گفت : وسایلی که با مژه درگیر میشه امکان آلودگی داره که همه ی وسایل قابل استریل شدنه مثل فرمژه و انبری که باهاش روی مژه ها کار میکنم فقط ریمل  رو نمیشه استریل کرد، که اونم یا خودتون ریمل دارید و من از ریمل خودتون استفاده میکنم یا اینجا ریمل برای فروش داریم میتونم بهتون بفروشم که مال خودتون باشه . 

لبخندی از سر رضایت زدم و گفتم : مرررسی به شما میگن" میک آپ آرتیست حرفه ای"  هم برخوردتون باعث شد استرسم از بین بره هم راهکاراتون عالیه و خودم دقیقاً به همین فکر کرده بودم . 


 من نشستم رو صندلی میک آپ،  مامان رو صندلی براشینگ . 


ساعت چهارونیم  نتیجه ی کار من و مامان عالی بود . با رضایت خاطر وجه درخواستیشون رو پرداخت کردم و از سالن بیرون اومدم . 

عاقا  اتوبان ها قفل بود ، ترافیک انقدر سنگین بود که کم مونده بود گریه م بگیره . اهالی خونه زنگ میزدن و میگفتن : کجااایین دیر شده . 

گفتم: همه تون برید توروخدا،  اینکه ده نفر دیر برسن خیلی بدتره تا دو سه نفر . 


همه رفتن بجز مهرداد که مونده بود خونه کمک ما کنه . 


خلاصه رسیدیم خونه انقدر با سرعت آماده شدم که وقتی از اداره میام خونه و لباس عوض میکنم و لباس خونه می پوشم بیشتر طول میکشه . 

حتی  زیپ لباسم رو تو آسانسور بستم . 

مهرداد رانندگی میکرد ، درواقع هر جایی که راه باز بود پرواز میکرد .. .. 

 ساعت هشت ونیم شب بود که رسیدیم و بی وقفه مراسم عقد شروع شد . 


چقدر خوبه که دیگران شرایط بد آدم رو درک کنند یکی از پر استرس ترین ساعت های عمرمون رو گذرونده بودیم و اصلاً طاقت رفتار تند کسی رو نداشتیم .

 موقع ورود با یک جمعیت مشتاق و مهربان مواجه شدیم که همگی با صورت های خندان به استقبالمون اومدن . 


دقیقاً یه مشکل مشابه برای یکی از دوستانم پیش آمده بود و وقتی خانواده ی عروس به مراسم رسیدند متاسفانه خانواده ی داماد با بدترین رفتار و توهین ها ازشون استقبال کردند و این ناراحتی و دلخوری برای سالها ادامه پیدا کرد . 


مینا و سینای عزیزم مثل دوتا فرشته ی زیبا در جمع می خرامیدن.. فامیلی که خیلی وقت بود ندیده بودم و همه ی ارتباطمون با هم مجازی شده بود رو میدیدم و همدیگه رو به آغوش می کشیدیم . 

بچه هامون بزرگ و بالنده شده بودند و به سر و صورت ما میان سالها،  گرد پیری نشسته بود .

پدر و مادرهای ما ، مسن تر و افتاده تر شده بودند و جای خیلی ها که قبلاً بزرگترهای فامیل بودند بینمون خالی بود 





دوستتون دارم دوستان مهربانم و برای همه ی آدم های خوب(خوب یعنی آزار و اذیت نرساندن به دیگران و درک کردن اینکه من و تو با هم متفاوتیم و قرار نیست مثل هم فکر و زندگی کنیم) شادی ، سلامتی و صفای قلب آرزومندم


نظرات 49 + ارسال نظر
مهدی براتی دوشنبه 9 خرداد 1401 ساعت 05:49 ق.ظ

سلام دوست عزیز بسیار خوشحالم همه چیز ختم بخیر شد و امیدوارم مورد چشمتون کاملا بر طرف شده باشه ، برای عروس و داماد آرزوی خوشبختی دارم

سلام مهدی جان
ممنونم آره کاملا خوبه فقط میخواست خواهر عروش چشم قرمز باشه
ممنون از محبتت

بهار شیراز سه‌شنبه 3 خرداد 1401 ساعت 12:18 ب.ظ https://baharammm.blogsky.com/

دوست مهربان و خوش قلبم. انشالله که همیشه به شادی ببینمت...خیلی زیبا شده بودی لباست هم فوق العاده بود....
به امید روزهای خوببببببببببببب

ممنونم بهار قشنگم
برای پرنسس و مهندس عزیزمون باشه الهی

یاسی سه‌شنبه 3 خرداد 1401 ساعت 08:59 ق.ظ

سلام مهربانو جانم
الهی همیشه به شادی دور هم جمع بشین و از ته دلم آرزو میکنم این زوج زیبا خوشبخت و سعادتمند باشن همیشه...

سلام یاسی جانم
ممنونم نازنین برای تو هم بهترین ها مقدر باشه

ترانه دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت 09:32 ب.ظ http://Taraaaneh.blogsky.com

تبریک میگم. امیدوارم خوشبخت بشن چقدر خوب که جمعتون دوباره جمع شد. عکسهاهم خیلی قشنگن. خودت هم خیلی خوشگل شدی

ممنونم ترانه جانم
عااالی بود که مهرداد هم خودش ر رسوند
مررررسی عزززیز دل

نازی یکشنبه 1 خرداد 1401 ساعت 01:21 ب.ظ

مهربانو جونمممممممم بیا بغلم هنوز چشم من پی اون کیک خوشمزه ات مونده که برای پاقدم اقا مهرداد پختی به به
کاشکی عزیزم خواهرانه میگم ولی کاش عکساتو رمزدار میزاشتی یه عده لیاقت دیدن ندارن الانم مطمینم بارون دیس لایک میباره رو کامنتم ولی فقط یه جمله میگم:
ایکاش عزیزان این غیرتی که برای حجاب و بی حجابی به خرج میدادن برای این ظلم وحشتناک و گرونی و توروم و دزدیای مسئولین هم به خرج میدادن حالا بیایید اینقدررر دیس لایک بزنید که جیگرتون حال بیاد خیلی خواستم هیچی نگم مهربانو ولی نشد

ای جااانم معلوم شد تو دورهمی کافه دال که امیدوارم خیلی زود اون روز برسه ، حتما پاولووا هم درست کنم . البته نازی جان اینو بگم که اساس اون کیک مرنگ هست یعنی مثل کیک که بافت نون داره نیست هااا نمیدونم مرنگ خوردی یا نه چون طبق تحقیقات من همون اندازه که عاشق مرنگ داریم مخالفانش رو هم داریم
مرررسی نازی جونم که گفتی دقیقا میدونم چی میگی ولی راستش من اصلا همچین افرادی رو نمیبینم ... پشیزی برام ارزش ندارن و هر چی اینجا هست به عشق خودتونه . اصلا دلم نمیخواد برای گرفتن رمز اذیت بشید عزیزم . " بقول خودت بذار انقدر ... کنن تا جیگرشون حال بیاد"

شاخه نبات یکشنبه 1 خرداد 1401 ساعت 02:25 ق.ظ

به نام خدا
یه پا عروس بودی اون وسط واسه خودت
خدانگهدار


ممنونم عزیز دلم
خدا حافظ تو و عزیزانت

ردپا شنبه 31 اردیبهشت 1401 ساعت 11:12 ق.ظ http://radepa.bushehr.ws

تبریک میگم عزیزدلم. الهی الهی الهی همیشه برای شادی و دلخوشی با تن سالم زیر سایه بزرگترهاتون دور هم جمع بشید.
ماشاالله خودت خوشگل بودی خوشگلتر شده بودی

ممنونم دوست قدیی و نازنین من
عزززیز من شما که

ماه نیا شنبه 31 اردیبهشت 1401 ساعت 08:20 ق.ظ

تبریک می گم و خوشحالم که به خوبی همه چیز طی شد. خیلی خیلی زیبا شدید

ممنونم ماه عزیز

لیدا شنبه 31 اردیبهشت 1401 ساعت 12:44 ق.ظ

مهربانو آرایشت از عروس هم بهتر شده.جیر شدی خیلی

ای جااان مرررسی عزززیزم

لیلی جمعه 30 اردیبهشت 1401 ساعت 05:38 ب.ظ http://Leiligermany.blogsky.com

کلا عروسی بدون استرس نمیشه.از اول که حرف ارایشگاه شد من دلشوره گرفتم .احتمالا اکثر خانم ها خاطره ای از بدقولی و دیررسیدن به ارایشگاه و حرف و حدیث ها دارن
ان شالله همه شاد و شاداب باشید
من عکس عروسی دوست دارم تماشا کنم ممنون که به اشتراک گذاشتی

آره واقعا لیلی جون .. ولی من برام پیش نیومده بود تا درست سر عروسی خواهر جان
قربونت عزززیزم مرسی که همیشه همراهمید

نسرین جمعه 30 اردیبهشت 1401 ساعت 12:21 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

الو...
الوووو...
خواهر عروس من برای اولین بار احوال چشمای قشنگتو از جواب کامنت دکتر گرامی خوندم. بعدشم به همه دوستانت لایک زدم.
معلومه قشنگ که دوتا غریبه تازگیا اومدن تو وبلاگت. دو هفته ای میشه. به تمام کامنتا منفی میزنند. حتی اونایی که نظر خاصی نبوده
بازی خنده داریه این لایک زدنای دو طرف
دوستت دارم


تو که عزیز منی خواهر بززرگه

آررره میدونم اشکالی نداره باشن خوبه اتفاقا اینجوری باعث میشن برای سلامت روانمون روزی چند بار خدا رو شکر کنیم
من بیشترررر

Azi پنج‌شنبه 29 اردیبهشت 1401 ساعت 11:18 ب.ظ

بله بله صدای شما رسا هست
یه دنیا تبررریک
چقدر قشنگین همگی


مرررسیآزی جاانم

طیبه تی تی پنج‌شنبه 29 اردیبهشت 1401 ساعت 02:44 ب.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام عزیزم
مجددا تبریک میگم.ایشالا همه مجردا روزیشون بشه مناسب ترین همراه زندگیشون که تا آخرش برای هم و به پای هم خوشی کنند

مهربانو جونم فاز اونایی که به کامنتا رای منفی میدن رو نمی فهمم.به تبریک گفتن و آرزوی خوشبختی کردن رای منفی میدن یا به ازدواج کردن؟ یا کلا انرژی منفی ان و طاقت خوشی های بقیه رو ندارن که چقدر بدبختند
ببین کامنت های تایید شده رو؟؟ انگار مخصوصا بعضیا کامنت منفی میدن

سلام طیبه جانم
الهی آمین
حساس نباش عزیزم همون مورد دومه بنظرم . این طفلکا طاقت هیچ اتفاق خوشایندی رو ندارن و هونطور که خودت اشاره کردی خیلی بدبخت و قابل ترحمند امیدوارم قبل از اینکه دیر بشه برای درمان اقدام کنند .

Maneli پنج‌شنبه 29 اردیبهشت 1401 ساعت 02:45 ق.ظ

به و به و به
خواهر عروس
یعنی قلبم داشت از جا کنده میشد
هزار بار شکر مینا جون رو بدون اذیت اماده کرد
الهی که خوشبخت بشن در پناه خدا و سایه بزرگترای نازنین
چقدر خوشحال شدم مهرداد جان هم تونست باشه.


قربونت برم خواهرری

هانیه چهارشنبه 28 اردیبهشت 1401 ساعت 08:29 ب.ظ

سلام انشالله مبارک باشه ..خانواده شمعدونی ها همیشه پرگل .. خدارو شکر که به موقع رسیدی :هدیه

سلام هانیه جون
ممنونم عززیز دل
البته به موقع که نرسیدم ولی به خیر گذشت کلاً

شیده چهارشنبه 28 اردیبهشت 1401 ساعت 01:52 ب.ظ

سلام مهربانو جون
تبریک میگم، الهی که خوشبخت و عاقبت به خیر باشند.
شادیهاتون مستدام عزیزم

سلام شیده جان
ممنونم عزیزم . برای شما هم همچنین

ملیکا چهارشنبه 28 اردیبهشت 1401 ساعت 01:13 ب.ظ

سلااااااام
وای مهربانو جان آفرین به تدبیرت در اون لحظهٔ حساس، چه تصمیم به جایی!
واقعا خدارو شکر که به خیر و خوشی و سلامتی گذشت عروسی. هزار و یک چیز باید هماهنگ باشه تا یه مجلس عروسی خوب برگزار بشه اما در معرض مسائلی قرار می‌گیریم که دست خودمون نیست، مثل ترافیک یا بدقولی آرایشگاهی که قبلا وقت گرفتی و کلی چیزای دیگه و چون غیرقابل پیش‌بینیه، استرس‌آوره.
خوب درسی به آرایشگاه دادی، دستت درد نکنه،اولین فاکتور مهم تو هر کاری مشتری مداریه.
ان‌شاالله مینا جان و سینا جان در کنار عزیزان و زیر سایه بزرگترها سعادتمند باشن و پر از خیر و برکت.
چه عکسای قشنگی، خدا حفظ کنه مامان و بابا و همهٔ عزیزان‌رو. خودت هم مثل همیشه شیک و خوشگل

سلااام عزیز دلم
ملیکا جون مغزم هنگ کرده بود تنها چیزی که به ذهنم خطور کرد تلفن به نسیم جون بود، واقعا هم نمیدونستم قبول میکنند یا نه ولی چاره ای هم نداشتم یعنی اصلا وقت نداشتم به چیز دیگه ای فکر کنم .
ممنونم نازنین .. الهی خدا همه ی عزیزانت رو حافظ باشه عزیزم ..

رهآ چهارشنبه 28 اردیبهشت 1401 ساعت 12:50 ب.ظ http://Ra-ha.blog.ir

مهربانوی عزیزم مرسی که لحظه های قشنگ خانواده شمعدانی رو با ما به اشتراک میزاری و حس خوب بهمون میدی

الهی عروس و داماد کنار هم سلامت و خوشبخت باشن
جمع تون همیشه به شادی باشه

ممنونم رهای عزیزم چقدر خوبه که شما دوستای قدیمی و نازنین من سالهاست شریک همه ی پایین و بالاهای زندگیم هستید
الهی آمین ممنون از محبتت عزیزم

مهری چهارشنبه 28 اردیبهشت 1401 ساعت 09:10 ق.ظ

خانم مهربانوی عزیز سلام
من مدتهاست خواننده خاموش هستم.
و همیشه از خوندن پستهاتون لذت میبرم. شما فوق العاده هستین.خوشبحال خانواده و دوستاتون
امیدوارم عروس و داماد عزیزتون خوشبخت بشن.
و در کنار عزیزانتون بهترینها رو داشته باشین

سلام مهری جانم
قربونت عزیزم ممنون از کامنت قشنگ و مهربونت

فاطمه مامان هدی چهارشنبه 28 اردیبهشت 1401 ساعت 08:45 ق.ظ

سلام
بله بله خواهرعروس خانوم داریم صداتونو. همیشه به شادی و خوش گذرونی و جمع تون جمع زیرسایه پدرومادر
اول که میخوندم دلم هری ریخت یاد خودم افتادم که برای عروسی داداشم وقتی رسیدم که مهمونا میرفتن واسه شام( اینجا البته اونموقع عروسی تو خونه است و واسه شام میرفتن رستوران حرف 12 سال پیشه) تازه گفتن تو رو که ارایش نکرده چیکار میکردی دیراومدی در اون حد منو از سر وا کرده بود اونم بهترین آرایشگاه شهرمون ولی مطمئن بودم شما سریع یه راه حل خوب پیدا میکنین که حدسم درست بود. خوش باشید

سلام فاطمه جون
ممنون عزیز دلم . آخی ، من الان میفهمم تو چه حالی داشتی بخدااا
قربون محبتت دوست من الهی برای هدی جون باشه

ساغر سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 07:10 ب.ظ

مهربانوجان سلام
جشن ازدواج خواهر عزیزت خیلی خیلی مبارک ها باشه ، ارزوی خوشبختی برای همه عزیزانمون رو دارم ، انشاالله که با دل خوش با هم زندگی کنند ، به به چه لباس خوشگلی چه مامان بابای جیگری چه داداشای سرافرازی ..... چشم همگیتون روشن....

مرسی مهربانوجان از سهیم کردن ما در شادی خانوادگیتون....
خدا حفظتون کنه بانوی هنرمند

سلام ساغر جانم
ممنونم عزیزم . الهی آمین
مرررسی مهربوون . دلت روشن باشه

نیکی سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 07:06 ب.ظ

مبارکه مهربانو جون

ممنونم نیکی جانم

فریبا سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 05:03 ب.ظ

چقدر لذت بردم از دیدن عکسهاتون،خانواده شیک و دوست داشتنی الهی که همیشه لباتون خندون باشه
آرزوی خوشبختی می کنم براشون.
ماشالله به قد و بالای مهردخت عزیز جذاب زیبا

ممنونم فریبا جون الهی برای شما هم تن درستی و شادی باشه
عززیز منی ..

آیدا سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 04:10 ب.ظ

مبارک باشه . یو سوال شما از اقای نفس جدا شدید ؟ چیزی نمینویسید ازشون چرا ؟

ممنونم آیدا جون
نه عزیزم خدا نکنه .. اصلاً اسمش نفسه نباشه که می میرم .
علت اینکه چیزی نمینویسم اینه که از اول هم قرار نبود خیلی درموردش بنویسم (داستان کویر و باران رو که یادته چه دلایلی داشتم؟)
حالا اون موقع به دلیل اون بیماری و شرایط روحی که داشتم لازم بود با شما دوستانم درمیون بذارم و از انرژی خوبتون براش بفرستید که داستان رو نوشتم وگرنه تا الان هم چیزی نمینوشتم و مثل سالهای قبل خاموش بود ماجرا .
ولی اگر میخوای از احواش خبر داشته باشی باید از احوال پرسیت تشکر کنم و بگم خدا رو شکر خیلی خوبه

ربولی حسن کور سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 04:00 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

آخیشششش
از دیروز داشتم این کامنتو توی موبایل براتون مینوشتم و ارسال نمیشد.
حالا از کامپیوتر محل کار ارسال شد!

ربولی حسن کور سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 03:59 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
مبارکه
امیدوارم زیر سایه پدر و مادر و بزرگترهای دو خانواده خوشبخت باشند
راستی چشمتون چطوره؟

سلام آقای دکتر
ممنونم از دعای قشنگتون . خدا رو شکر خوب شد فقط میخواست اینهمه داستان درست کنه

الهام رضایی سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 03:23 ب.ظ

به به عروسی با عکسای ناب

غریبه سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 03:03 ب.ظ

با سلام
مبارک باشد آن شاالله
همین استرس هم در زمان ازدواج دختر بما وارد شد
مسیر پر ترافیک تونل قبل از بزرگراه صدر را بسته بودند
از اون ور هم هی زنگ می زدند عاقد آمده است
من هم که پدر عروس باید رضایت می دادم
بالاخره از مسیر خودرو های امداد استفاده کردم
البته جریمه اش را هم دادم

سلام
ممنونم غریبه جان
آخ آخ چقدر بده واقعا و چه فشاری به روانمون میاد
من حاضر بودم هزار جور جریمه بدم فقط برسم ولی همه ی مسیرها قفل بود فقط دعا میکردم امبولانس نیاد گیر کنه

لیلا الف سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 01:42 ب.ظ

الهی که همیشه خوشبخت باشن و به پای هم سبز بمونن
البته در کنار شما ها و زیر سایه پدر و مادر عزیزتون

ممنونم لیلا جون
الهی آمییین

سعیده سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 01:11 ب.ظ

مبارک باشه .همیشه به شادی.
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید.
کلی انرژی مثبت گرفتم از این پست

ممنونم سعیده جانم
الهی شکر خدا کنه همیشه پیام آور شادی باشیم

لیمو سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 01:04 ب.ظ

خیلی مبارکه امیدوارم شاد و خوشبخت باشن
یه تجربه که پیدا کردم اینه که هیچوقت با عروس یه آرایشگاه رزرو نکنم به هزااااار و یک دلیل در نهایت هم بهترین کار رو کردین منم معمولا بعد از بروز دوتا مشکل دیگه برای نصفه و نیمه انجام گرفتن کارم صبر نمیکنم و میرم یه جای دیگه، خوشبختانه همیشه هم جواب داده و جای بهتری پیدا کردم

ممنونم لیمو جانم
واقعیت اینه که اصلا زمانبندی مشکل نداشت ببین مینا 6 رفت ده آماده بود .. مهردخت ده رفت 12/5 آماده بود من 12 وقت داشتم که باید 3 آماده بودم این وسط اون عروس خارجی کار رو خراب کرد فکر کنم
پس از این نظر مثل هم فکر میکنیم عزیزم

سمیه سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 12:34 ب.ظ

مبارک باشه
عکس از مهردخت زیبا هم بزارید لطفا

ممنونم سمیه جان
چشم عزیزم برای پست بعد ازش اجازه میگیرم اگر موافق بود میذارم حتما

Sara سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 12:30 ب.ظ

الهی عزیزم مبارکه انشالا که همیشه شادی مهمون دل مهربونتون باشه خوشحالم که همه چیز عالی پیش رفته عزیزم

ممنونم سارا جون
قربون محبتت الهی برای تو و عزیزانت هم چنین باشه

پریمهر سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 11:58 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

آرزوی خوشبخبتی و سعادتمندی برای مینا ی عزیز دارم.
مهربانو جان عالی بودی از هر نظر ، هم لباست خیلی زیبا بود هم آرایشت و از همه مهمتر لبخند زیبات.
وقتی یه اتفاقی میفته کاش میتونستیم زخم نزنیم و درد طرف مقابل رو بیشتر نکنیم

ممنونم پریمهر عزززیزم
قربون محبتت دوست مهربونم
آررره وااقعا .. من آمادگیشو داشتم های های بزنم زیر گریه خدا همه شونو خیر بده

نگار سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 10:47 ق.ظ

الهی که هی خوبی و خوشی و جشن و سرور باشه براتون.. خوشحالم که روزای خوبی داشتید

ممنونم نگار نازنینم

نیکی مهربان سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 10:27 ق.ظ

مهربانو جان خیلی تبریک میگم. مطمئنم با وجود همه مشکلات یکی از بهترین شبهای زندگی‌تون بوده. امیدوارم شادی‌هاتون مستدام باشه

ممنونم نیکی جانم
واااقعا بهترین بود همچنین عزیزم

متولد ماه مهر سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 10:15 ق.ظ

ای جانم به این خانواده عروس و علی الخصوص خواهر عروس، الهی همیشه کنار هم باشید و جمع خانواده شمعدانی بزرگتر از قبل باشه. مرسی که تو دقایق قشنگ زندگیت ما را سهیم کردی عزیزم

قربون محبتت عزززیزم
عززیز منی ممنونم که انقدر لطف دارید .. مگه میشه حال خوبم رو با بهترین و قدیمی ترین دوستانم به اشتراک نذارم؟

الی سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 10:00 ق.ظ https://elimehr.blogsky.com/

ای جانم مبارک باشه
همیشه به شادی و عروسی،
تقریبا هیچ خاطره خوبی از هیچ آرایشگری ندارم

ممنونم الی جاانم
ای داااد در این حد؟؟

مهرناز سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 09:14 ق.ظ

خیلی مبارک باشد.چقدرم ناز شدید

مررررسی مهرنازجونم

منجوق سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 08:51 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com

مبارک باشه
همیشه به شادی

ممنونم دوست جان

شعله سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1401 ساعت 01:19 ق.ظ

الهی خوشبخت بشن

ممنونم شعله جان

کیهان دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 ساعت 09:16 ب.ظ http://Mkihan.blogfa.com

ای جانم همیشه به شادی و عروسی
و خودت هم همچنان در بین جمع می درخشی و نمایانتری
شادیتان همیشگی

ممنونم کیهان جان
لطف داری دوست عزیزم
همچنین

نجمه دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 ساعت 07:41 ب.ظ

سلام عزیزم
از ته دلم برای خواهر عزیزت آرزوی خوشبختی میکنم.
خدااای من
من استرس گرفتم.دقیقا عروسی پسردایی خانم آرایشگر سرشون شلوغ شد به بنده فرمودن موهات شپش داره.که موهای منو دست نزنه.
ینی من چه حالی پیدا کردم تا رفتم دکتر. دکتر دل درد گرفته بود از خنده
گفت اون چی تشخیص داده.
خلاصه که خداروشکر شب خوبی براتون بوده.همیشه در کنار هم سلامت وشاد باشید

سلام نجمه جانم
ممنونم نازنین الهی عزیزانت خوشبخت و برقرار باشند
وااای عجب آدم ناحسابی بوده
ممنونم قربونت

Nasrin دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 ساعت 06:36 ب.ظ

چه قدر قشنگید عروسى مینا جان مبارک الهى زندگیشون پر از عشق باشه
منم از خوندن کار اون خانم ارایشگر اعصابم خورد شد چه قدر بى مسئولیت مگه میشه فقط یک چشم رو ارایش کرد خیلى از برخوردتون خوشم اومد که نموندى اون ارایشگاه
دیر رسیدن و… درسته ادم توى اون موقعیت خیلى حرص میخوره ولى خوبیش اینه بعدها خاطره هاى خوبش، پر رنگ تر و موندگارتر هستن

ای جااان ممنونم مهربون
الهی آمین عزیزم
والا نسرین جون من خیلی وقتا شده به ضرر خودم کاری کردم ولی نمیذارم کسی از موقعیت خودش و احتیاج من به امکانات اون سو استفاده کنه .
آرره واقعا ت این چند روز همه ش در مورد قیافه ی نگران ما حرف میزنندو همی میخندیم

زری.. دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 ساعت 05:34 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

عزیزززززم مبارک باشه انشاالله همیشه به شادی دور هم جمع بشید
چقدر نکته ی خوبی را گفتی که وقتی یکی از افراد جمع به هر دلیلی دیر میرسه، بقیه با چهره ی مشتاق بروند استقبالشون و در جا و در لحظه نخواهند حکم صادر کنند :) این نشونه ی بلوغ آدمهاست

ممنونم زری جون
برای بچه های گلت باشه الهی
وااقعا تجربه ای شد برام که چقدر این برخورد مهمه و چقدر ان ادم نیازمند دیدن برخورد خوبه

فندوقی دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 ساعت 04:38 ب.ظ http://0riginal.blogfa.com/

مهربانوی عزیزم اونقدر خودت دیدت مثبته که در نهایت کارات به عالی ترین نحو انجام میشه. مبارکتون باشه این جشن و الهی خوشبخت شن عروس و داماد زیباتون. خدا پدر و مادر نازنینت رو حفظ کنه. داداشای تو رو که میبینم دلم داداش میخواد خدا حفظشون کنه. چشم بد ازتون دور. ممنون که مارو هم شریک شادیات کردی

ممنونم عزززیز دل
چه آرزهای قشنگی نازنین الهی خدا عزیزانت رو نگهدار باشه

فرحناز دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 ساعت 03:44 ب.ظ

به به مبارکه خیلی خیلی مبارکه. تبریک من رو هم از راه دور بپذیر مهربانو جان با اینکه اتفاقاتی که گفتی را هممون به نوعی تجربه کردیم ولی مهم آخر قصه هست که خیلی شیرین و مبارکه الهیی که خوشبخت باشند در کنار هم.

ممنونم فرحناز عزیزم .
الهی عزیزانت تن درست و خوشبخت باشند

نیلوفر دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 ساعت 03:40 ب.ظ

مثل همیشه ما رو مهمون قلم زیبا و شیرین ات کردی مهربانو ترین.همیشه دلتون پر از شادی باشه.

عززیزمی نیلوفر جان
الهی تو هم همیشه تن درست و شاد باشی

نسرین دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 ساعت 03:31 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

آخ نمیدونستم اینجوری حال گیری شده...
دلم هم نمیاد تا مهرداد تهرانه ازت سوالی کنم که مبادا یه دقیقه از وقتتونو با هم کم کنم.
اون عکس دو نفره عروس و داماد منو یاد سیندرلا میندازه
اون وسط زیباییت می درخشه... هزار لایک به خانواده شمعدانی

میدونم خیلی حرص میخوردی اگه میفهمیدی نسرین جونم
چقدر تو مهربون و عزیزی خواهر جون مرسی انقدر بفکرمی
آره دقیقا منم یاد سیندرلای افسانه ای می افتادم
مررررسی نازنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد