دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

ماجراهای اسباب کشی

اینکه خونه بین  آشنا ها یا از اون بهتر ، خانواده دست به دست بشه خییلی خوبه . من که تا بیست مهر تو خونه ی فعلیم، قرار داد دارم از اون طرف بردیا تقریباً یکماه قبل خونه ی مورد نظرش رو پیدا کرد و وسایلش رو خورد خورد جمع و جور کرد و به خونه ی جدید منتقل کرد . بنابراین خونه ای که من قراره برم ساکن بشم تخلیه شد . 


تقریباً ده روز قبل تصمیم گرفتم برم خونه ی جدید رو نظافت کنم و کم کم اگر جایی نیاز به تعمیر داره انجام بدم که برای اسباب کشی آماده بشه . 

چون نیروی خدماتی خوب و کاربلد سراغ نداشتم، برای  چهارشنبه ساعت 9:30 صبح ،  از اپلیکیشن آچاره درخواست نیروی نظافت ساختمان کردم . 

نفس گفت : تو برو اداره، من میرم بالای سرش و حواسم هست خونه رو خوب نظافت و آماده کنه . 


ساعت 9 صبح بود که نفس به سمت خونه ی جدید رفت و با نیروی خدماتی تماس گرفت که اگر نزدیک هستی من بیام دنبالت ببرمت؟ 

نیروی خدماتی گفته بود نمیخواد ، یکی از دوستانم داره منو با موتور میاره من تا ده دقیقه دیگه میرسم . نفس هم رفته بود تو خونه منتظرش نشسته بود . 

سرتون رو درد نیارم نزدیکی های ساعت ده و نیم صبح به نفس گفتم:  ببین این یارو اگه راست بگه و واقعاً چند دقیقه دیگه برسه خونمون هم مشخصه درست کار نمیکنه . الان یکساعته تو رو سرکار گذاشته و هی میگه پنج دقیقه دیگه می رسم . 

گفت: خب چکار کنیم؟؟ 

گفتم : هیچچچی . الان درخواستم رو لغو میکنم . امروز رو از دست دادیم فردا و پس فردا تعطیلم یه فکری میکنم . 

خلاصه درخواست رو لغو کردم . 

نیم ساعت بعد نفس تماس گرفت که مهربانو،  توری ساز پیدا کردم اومده برای اندازه گیری  . میگه فردا میام نصبشون میکنم . 

خونه ی جدید دوتا پنجره تو اتاق خواب ها داره و یه بالکن تو آشپزخونه که هیچکدوم توری نداشتن . من و مهردخت هم به حشرات خیلی حساسیم . 

گفتم : دستت درد نکنه ، خیلی واجب بود . الان برای بالکن علاوه بر توری در،  یه فکر دیگه هم باید بکنیم که حفاظ داشته باشه ، یه وقت تامی نره به هوای پرنده ها خودش رو بندازه پایین . گفت : الان به همین آقا میگم . 

گفتم: راه های زیادی هست که هم قشنگ بشه هم حفاظ داشته باشه ولی من برام مهمه که اونجا کور نشه و کاملا باز باشه . اگر شیشه کنیم تا بالا دیگه نمیتونیم اون طرف شیشه رو تمیز کنیم . نرده چوبی و این چیزا هم کورش میکنه . گفت: باشه حواسم هست . 

تماسمون رو قطع کردیم و مشغول کارهام شدم ولی از فکر نیروی خدماتی درنمی اومدم . 

یهو یاد فاطمه خانوم افتادم .

 تو تمام نیروهایی که برای مامان کار کرده بودن، فقط از فاطمه خانوم که این اواخر تا قبل از فشم رفتن مامان و بابا ، مدت زیادی براشون کار کرده بود رضایت داشت . 

این یک ماهی که مامان از فشم برگشته،  گفته بود که چند بار به فاطمه خانوم زنگ زده اون گوشی رو برنداشته .

 چند روز پیش با عصبانیت گفت : این فاطمه خانوم هم مسخره کرده هااا .. هی زنگ زدم برنداشت ، حالا هم نمیکنه خودش یه تماس بگیره باهام . باابااا تو که میبینی شماره من چند بار افتاده رو گوشیت خب یه زنگ بزن بهم . 


گفتم : مامان شاید نمیتونه ، خبر نداریم که . 

گفت: اینهمه روز نمیتووونه؟؟ 

***

همینطوری پشت میزم داشتم به اسباب کشی فکر میکردم،  گفتم بذار یه زنگی بهش بزنم حالا فوقش تلفن منم جواب نمیده دیگه . 

بعد از یکی دوتا بوق تلفن رو جواب داد . 

-بله؟

-سلام فاطمه خانوم . 

-سلام . شما؟

- من مهربانو هستم دختر مصی خانوم . یادتونه باهاتون هماهنگ کردم می رفتید خونه مامان اینا کار می کردید  تا اینکه  اونا رفتن فشم؟

-عه .. مهربانو خانوم تو آسمون دنبالتون می گشتم . 

-چرااا .. ما که روی زمین بودیم 

-تلفن من افتاد تو آب خراب شد بعد همه ی تلفن هام از بین رفت . دیگه میخواستم حضوری بیام خونه ی مامان اینا . چون گفته بود دارم از فشم بر می گردم . 

-خدا رو شکر . پس این بود جواب تلفن هاشو نمیدادید؟، نگرانتون شده بودیم . 

حالا فاطمه خانوم من اسباب کشی دارم میخواستم ببینم شما وقت آزاد دارید؟

- آره . خودم میام کارهاتو میکنم مهربانو خانوم به پولش خیلی احتیاج دارم . ولی فردا باید برای مامانتون مثل سابق برم . 

- من به مامان میگم الان بهت زنگ بزنه، لطفاً  زود جوابشو بده ببین کاری داره یا نه .تا ما هماهنگ کنیم . 

-چششششم 

***

به مامان زنگ زدم ماجرا رو گفتم . 

گفت : مهربانو من تازه یکی رو اوردم یه دستی به خونه کشیده ولی راضی نیستم . 

گفتم : مامان زنگ بزن به فاطمه خانوم بگو فردا بیاد تا ظهر پیش تو باشه، من ظهر به بعد میبرمش خونه جدید . 


فردا ساعت سه بعد از ظهر همراه فاطمه خانوم و دختر گلش زهرا جون که تازه امسال دیپلم گرفته، رفتیم سمت منزل جدید.

 از انصاف نگذریم ، نسیم جون (خانم برادرم) تو این دوسال خونه رو مثل گل نگهداشته بود .


نظافت کل خونه از شستن دیوارها و شیشه ها گرفته تا سرویس و کف  تا ساعت نه شب طول کشید و همه جا بوی بهشت گرفت .

 براشون اسنپ گرفتم و راهی منزلشون شدن . 


تو راه برگشت تنها بودم، هنوز چیزی از خونه دور نشده بودم که ماشینم جوش آورد ، خیلی بی سابقه بود این مشکل .


نگم براتون  تا رسیدم خونه دمار از روزگارم  دراومد مسیری که یکربع باید طول می کشید رو یکساعته رسیدم . 


صبح جمعه بردیا اومد و دیدیم ماشین یک قطره آب هم نداشته و این درحالی بود که من سه روز قبل آب رو  چک کرده بودم . حالا تو این روزا که انقدر کار دارم ماشین باید میرفت تعمیرگاه . ولش کردیم تا شنبه بهش رسیدگی کنیم . 


قرار بود قاطمه خانوم و زهرا جون ،  جمعه به منزل فعلی بیان و لوازم آشپزخونه رو بشورن و بسته بندی کنند و ببریم منزل جدید . خوشبختانه بردیا که اسباب کشیش تموم شده بود ، 8 تا کارتن موزی درست و درمون برام آورده بود . 


از ظهرهمه ی سرویس های غذاخوری و بقیه ی وسایل رو شستن  و بسته بندی کردن  ، ساعت شش بعد از ظهر هشت  تا کارتن با ماشین بردیا و نفس به خونه ی جدید رفت و چیده شد. 


اهان راستی درمورد یخچالم بگم . 


 یخچال من ،  از این بالا  پایین های ال جی بود که حدود 16-17 سال پیش خریده بودیم . کیفیتش عالی بود و هست . 

اما یکی دوسالی میشد که احساس می کردم  برامون کوچیک شده ،مخصوصاً ازوقتی قنادی رو شروع کردم  و سفارش می گیرم،   خیلی اذیت میشم . 

دیگه تصمیم گرفتم یه یخچال فریزر  جدید و جادار هم بخرم که سه شنبه ش  با مهردخت و نفس رفتیم خریدیم ولی خریدنش یه داستان جدا داره که یادم باشه براتون بنویسم .

یخچال ،  پنجشنبه از نمایندگی به خونه ی جدید ارسال شد و جمعه برای نصبش آمدند و این کارمون هم انجام شد. 

جمعه شب،تقریباً نیم ساعت قبل از اینکه کار فاطمه خانوم تموم بشه یکی به تلفنش زنگ زد و فاطمه خانوم بهش گفت : من سرِکارم بعداً تماس میگیرم . 


موقع خداحافظی گفت: من فردا برم بانک میخوام بخاطر پسرم وام بگیرم و یه معرفی نامه برای فروشگاه،  که می خواد ازدواج کنه یکمی براش از فروشگاه وسایل بردارم . گفتم برو منم فردا اداره کار دارم . 

***

فاطمه خانوم زندگی سختی داره ، خانم  بسیار محترم و مورد اعتمادیه که سه تا بچه داره . پسرش تازه سربازیش تموم شده ، دخترش زهرا هجده ساله ست و یه دختر پونزده ساله هم داره . حدود ده سال قبل از همسر معتاد و آزارگرش جدا شده و بچه ها رو به تنهایی و با کارکردن درمنازل بزرگ کرده .

 اصلاً اهل صحبت کردن نیست و  این مدت  که پیش مامان می رفته از زندگیش صحبتی نکرده بود،  جمعه ای  می گفت  به تو احساس نزدیکی خاصی دارم و کمی برام حرف زد . 


از اینکه پسرش تو این سن کم تصمیم گرفته ازدواج کنه ناراحت بود مخصوصا اینکه عروس فقط 15 سالشه . 


بهش گفتم: چرا میخوای لوازم اولیه ی زندگی رو تو بخری؟ گفت : آخه باهاش شرط کردم که من کمکش کنم اونم در عوض قول بده تا ده سال بچه دار نشه .

 بذاره ده سال بگذره و مطمئن بشن که میخوان با هم زندگی کنن یا نه و اگر میخوان  با هم بمونن ،حداقل عروسم 25 سالش بشه . 


مهربانو خانم همه میدونن که برای من خبر بد ، خبر حاملگیه .

 من از به دنیا اومدن هیچ بچه ای در اطراف خودمون خوشحال نمیشم . 


دستاشو گرفت بالا لرزش وحشتناکش دلم رو لرزوند .

 تو این دو روز متوجه لرزش های غیر عادی دستاش شده بودم ولی اون موقع که خودش نشونم داد،  خیلی دلم به درد اومد . 


از اینکه فهمیدم فقط دوسال از من بزرگتره شوکه شدم . 

گفت: من متولد پنجاهم و این حال و روزمه از وقتی به دنیا اومدم روز خوش ندیدم ، تو سن پایین  شوهرم دادن و بقیه شم که میدونی . یعنی اصلاً زندگی من و امثال من بقیه ای نداره ... 


باخودم فکر میکردم ،  باید بگی به دنیا آمدم و بدبخت شدم  . تو این جمله ی  بدبخت شدم ، جمله های دیگه ای مثل ، شوهرم دادن ، مادر شدم ، طلاق گرفتم و خیلی چیزای دیگه جا میشه . 


ادامه ی حرفش بیشتر حالمو بد کرد. گفت: پسرم داره با دختر بزرگ یه خانواده ازدواج میکنه که سه تا دختر دیگه هم دارن 13 و 10 و 5 ساله .

 پسر من یکساله دخترشونو نامزد کرده ، مادر دختره رفته شورای حل اختلاف ازمون شکایت کرده که چرا  عروسی نمیگیریم ، دخترشو ببریم ،

 بهم میگه زودباش من تا دختر بزرگه رو شوهر ندم ، نمیتونم بعدیا رو شوهر بدم . اون سیزده ساله هه خواستگار داره می خوام ردش کنم بره !!

گفتم : تو مااادری اصلاً !! خجالت نمیکشی اینطوری با بچه هات معامله میکنی؟ 

گفته : نونشون رو تو میدی؟ 

گفتم : نه من نمیدم ولی نون سه تا بچه مو با کارگری دادم و همیشه رو چشمام جا دارن . 


گفتم: فاطمه خانوم تو حالا با اینا داستان داری . مادری که اینطوری دختر شوهر بده دو روز دیگه میخواد بگه زود باش بچه بیار تا پایه های زندگیت محکم بشه، بعدم میگه برات حرف درمیارن میگن دختره یکه زاست دومی رو بیار . 


گفت : همه ی اینا رو میدونم و برای همین پسرمو تهدید کردم که اگر بچه دار بشه دیگه روشو هم نگاه نمیکنم . 


خلاصه  موقع خداحافظی گفت:  فردا میرم کارای بانکی انجام بدم ، گفتم : برو منم باید برم اداره و کار دارم هروقت دوباره تونستی بهم بگو.  من برای اسباب کشی وقت دارم نگران نباش . 


شنبه فاطمه خانوم با ناراحتی و بغض بهم زنگ زد گفت: مهربانو خانوم دیدی تو خونه ت بودم یکی بهم زنگ زد ،گفتم : بعداً بهت زنگ میزنم؟ 

گفتم : بله .. چی شده؟ 

گفت : نزدیک خونه م زنگ زدم بهش ببینم چکار داره ، گفت هول نکنی ها . پسرت باموتور تصادف کرده بیا بیمارستان

 از همون راه رفتم بیمارستان . 

گفتم : ای وااای چی شده پسرت فاطمه خانوم؟ 

گفت: هر کی موتورشو دیده گفته نباید زنده میموند . الان دوتا از مهره های کمرش شکسته ، خون بالا آورده و تو ادرارش هم خون بوده دکتر میگه باید فعلا تحت نظر باشه . 

عکساشو برای منم فرستاد، گفتم:  خدا  بهت رحم کرده واقعاً . من رو درجریان بذار امیدوارم که مشکلی نباشه و زود مرخص بشه . 


خیلی دلم براش سوخت . این دو روز بجز زمانی که از زندگی تلخش تعریف میکرد چند بار خنده ش رو دیدم .

 مخصوصاً که چون خیلی محجبه و معتقده تو خونه ی مامان اینا بخاطر بابا خیلی خودش رو می پوشونه ولی خونه یما که فقط من و مهردخت بودیم خیلی راحت بود.


  سر ناهار  با دخترش چهارتایی غذا میخوردیم و حرف میزدیم چون لهجه ی خیلی غلیظ ترکی داره ، یه جمله ای رو میخواست بگه نمیتونست و خیلی خنده دار میشد .

 همگی از خنده ریسه رفته بودیم ، با خودم گفتم:  زیر این چهره ی جدی و خشک،  یه زن پر از حسرت های زنانه و آرزوهای برآورده نشده نشسته و ای کاااش  زندگی کمی باهاش مهربون بود تا این صورت اخمو ، اندکی رنگ آرامش می گرفت.

 هر  دوباری هم که مزدش رو دادم  (باوجودی که خودم فکر میکردم جبران اونهمه تمیزی و سلیقه ش رو نکردم)  با چشمانی برق افتاده و رضایت کامل و یکعالمه دعای خیر ازخونه م رفت . 

چقدر طفلک زود از دماغش دراومد 

****

از مورد حمایتی قبلمون یه مختصر پولی تو صندوق بود ، تو این مدت هم واریزی های پراکنده داشتیم که همه بصورت ناشناس بودن . 

امروز صبح به نیابت از شما و با اجازه ی همگی ، سه میلیون تومان به حسابش واریز کردم که حداقل کمی از فشار روانی این روزهای درد و بیمارستانش کم بشه . 

دیروز به مامان گفته دیگه پسرش خون بالا نمیاره ولی  هنوز تو ادرارش خون هست که احتمال داره بعلت فشار به کلیه هاش باشه . 


بنده خدا نمیدونه کمکی که بهش کردم بلاعوضه حتما فکر میکنه باید برام کار کنه تا مستهلک بشه .

 فعلاً که جاش نبود ولی دراولین فرصت بهش میگم جریان این سه میلیون چی بوده  نباید نگران پس دادنش باشه . 

***

این بود داستان این چند روز ما .

 دلم برای همگی تنگ شده بود ولی خیلی شلوغ بودم . این وسطا یه سفارش ویژه  هم داشتم که یه ترکیب خاص از کوکی ها میخواستن و وقتی تونستم از پسش بربیام و اونهمه رضایت و تشویق مشتریم رو دیدم خستگی کلاَ از تنم رفت . 


راستی  شرکت اسبابچی اومد و اسابکشی من رو 17 میلیون برآورد کرد  

گفتم : عاااقااا من نه بوفه شیشه ای  دارم نه کنسول و آینه و نه پیانو و امثال اون ، حتی مبل هام یه راحتی ال کوچیکه و ناهارخوریمم شش نفره ست . گفت برای همین میگم 17 تومن دیگه.  


یه راستی دیگه هم بگم و اون اینه که یه چیزی تو ماشینم شکسته بوده که آب رادیات خالی شده بود و به عبارتی پدر ماشین دراومده بوده و البته سبب شد خیلی کارای دیگه هم براش انجام دادم . 

سابقه نداشته من اینهمه سال یه ماشین رو نگهدارم معمولاً 4-5 سال بعد با مبلغی که در توانمون بود عوضش میکردم . الان باید حداقل 200 میلیون بذارم روش که نمیتونم و اینه که ماشین به خرج افتاده 

 

دوستتون دارم یعالمه 


 


بالکنی که گفتم باید برای تامی  اَمن کنیم هم،  به این صورت درآمد 


نظرات 31 + ارسال نظر
مهرگل یکشنبه 15 آبان 1401 ساعت 11:33 ق.ظ

مهربانوجون ایشاله خونه نو و اتفاقای خوب و نو
ایشاله عقل پسر فاطمه خانم هم سرجاش بیاد و تو این سن زن نگیره
چی بگم
آدم از شنیدنش فقط تاسف میخوره
ایشاله که زود زود هم خوب بشه و دیگه همچین اتفاقایی براش نیفته
خدا فاطمه خانم رو هم حفظ کنه و بهش سلامتی بده میتونم درکش کنم چون میدونم و دیدم همیچین زندگی هایی

ممنونم قربونت
چی بگم واقعا ، متاسفانه عقد کردن و دیگه جایی برای پشیمونی نیست یه چیزی هم هست که فاطمه خانوم میگه شرایط زندگی اون دختر واقعا سخته و در واقع انگار داره به خانواده ی فاطمه خانوم پناه میاره
ممنونم عزیزم

shadi bagheri پنج‌شنبه 17 شهریور 1401 ساعت 02:08 ق.ظ

مهربانو قربونت برم ک‌اینقدر با حوصله جواب میدی؟؟؟؟؟ چرا اینقدر تو خوبی مرسی از راهنماییت درسته فردا درست میکنم مرسی واقعا همرو رعایت میکنم
دوست خوبم‌ عزیز دلمی

فدای تو شادی جون مررسی از پیام خوشگلت سورپرایزم کردی اصلاً
من وظیفه دارم هر چی بلدم به دوستان انتقال بدن چون خودمم از دیگران یاد گرفتم عزیزم
امیدوارم شیرینی و کیک های خوشمزه ای بپزی و همیشه لبخند به لبت باشه

ملیکا سه‌شنبه 15 شهریور 1401 ساعت 05:52 ق.ظ

سلام مهربانو جان
خسته نباشی از اسباب کشی . خونهٔ جدید هم مبارک. به سلامتی و دل خوش برید خونه‌تون.
تراس هم محفوظ شده، البته یک نوع شیشه‌های متحرک هم هست که مثل پنجره بازشو هست و از دو طرف قابل شستشو و کاملا تراس کیپ میشه، اما هزینه‌اش بالاست.
برادرزاده‌ام برای خونه‌شون انجام داده، خیلی قشنگ شده.
اگه دوست داشته باشی فقط برای آشنایی تو واتس‌آپ فیلمشو برات میفرستم.

سلام عزیزم .
سلامت باشی نازنین . ممنون از آرزوی قشنگت
چقدر عاالی ممنون میشم . اتفاقاً این کار رو با 500 تومن انجام دادم و هزینه ش مناسب و کم بود برای این روزای پر خرجم . خوشحال میشم اون روش رو هم ببینم به مرور که کارای دیگه انجام شد و بودجه ای هم براش در نظر گرفتم تغییرش بدم

صفا دوشنبه 14 شهریور 1401 ساعت 08:50 ب.ظ http://Mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

امیدوارم به سلامتی اثاث کشی تموم شده باشه. نگران اون پسر جوان هستم . امیدوارم حالش کاملا خوب شده باشه. نمی‌دونم چرا برای این خانواده‌ها مشکلات ریز و درشت از آسمون می‌باره؟؟

سلامت باشی صفا جان خیلی آهسته و سر فرصت داریم انجامش میدیم . برای وسایل بزرگ روز پنجشنبه 17 هم با باربری هماهنگ کردم . اصل ماجرا اون موقع ست
طفلکی ها به دلیل شرایط بد اقتصادی مجبور به رفتن خیلی از راه های غیر استاندارد هستند . مثلاً استفاده از موتور برای کارکردن تو پیک و ...

آذر دوشنبه 14 شهریور 1401 ساعت 11:53 ق.ظ http://rozayedor.blogfa.com

سلام مهربانوی مهربان و فهیم
امیدوارم اسباب کشیتون عالی انجام باشه و خونه نو پر از اتفاقای قشنگ و هیجان انگیز باشه براتون
انشالله زندگی فاطمه خانم هم به سامانی میرسه

سلام آذر جانم ممنون از محبتت دوست نازنینم .
الهی آمین عزیز دل

فرشته یکشنبه 13 شهریور 1401 ساعت 07:17 ب.ظ

خدا خیرتون بده دریاجان
منم اسباب کشی در پیش دارم انشالله به خیر وخوشی انجام بشه

به سلامتی فرشته جانم ان شالله که پر از خیر و شادی باشه منزل جدید .

دریا شنبه 12 شهریور 1401 ساعت 05:03 ب.ظ

سلام خوونه ی نومبارک
کاش ازخونه بیشترعکس میگذاشتی

سلام دریا جون
الان که هیچی رو نچیدم ولی بقیه ی خونه معمولیه اگر چیزی باشه که کاربردی باشه و برای بقیه ی دوستان قابل استفاده باشه حتما مثل این توری عکسشو میذارم

منجوق شنبه 12 شهریور 1401 ساعت 10:44 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com

مبارک خونه جدید باشه
از میون این اینترنتی ها فقط استادکار خوبه چون متصدیشون همیشه تماس میگیره و پیگیری میکنه

ممنونم عزیزم
عه جددی؟؟ چه خوب مرسی که گفتی

نوشین شنبه 12 شهریور 1401 ساعت 09:45 ق.ظ

سلام مهربانو جون.
الهی به سلامتی و دل خوش برین خونه جدید و اونجا براتون پر از اتفاقهای خوب و قشنگ باشه.
قیمت اسبابچی رو خوندم و رسما چشمام گرد شده. آقا چه خبرتوووووونه ؟
به نظر منم تا جایی که میشه همین سر صبر خودتون انشالله بدون آسیب وسایل رو منتقل میکنید. واقعا پول زیادی میگیرن. البته من ویدیوهاش رو که دیدم درسته تجهیزاتی که دارن به هرحال به جز نیروی انسانی، هزینه داره ولی دیگه در این حد....
بابت فاطمه خانم که الهی همیشه تنش سلامت باشه . بابت پسرش تو کامنتا خوندم و موافقم که در این قشر بخاطر اون هیجانات عاطفی و جنسی همچین تصمیمی میگیرند ولیکن کاش بتونند مدیریت کنند و عاقلانه تر تصمیم بگیرند. با توجه به اون خانواده دختر، چشم انداز جالبی نمی بینم. خدا روشکر که خدا از لحاظ جسمی فعلا به پسرش رحم کرده
مهربانو جون بالکنی هم خیلی خوب شده. ماهم برای بچه ها از این توری مرغی ها به اصطلاح استفاده کردیم.

الهی همیشه حال دلتون خوب باشه و زندگیتون پر از اتفاقای خوب

سلام نوشین جانم
ممنونم عزیزم . بله واقعا خدماتشون لوکس و گرونه و برام جالبه اصلا وقت سرخاروندن ندارن !!!
اره واقعا کاااش
مررسی عزیزم ، توری مرغی پیشنهاد نفس بود و بهترین انتخاب .
ممنون عزیز من همچنین

فرحناز شنبه 12 شهریور 1401 ساعت 08:33 ق.ظ

سلام بانوی مهر! وای گفتی آچاره و من یاد خاطرات تلخ درخواست کار ازشون افتادم. تعمیرکار سیفون دستشویی هم دیر اومد، هم اصلا بلد نبود هم کارو نیمه رها کرد هم پررو بود
عزیزم برای اسبابکشی ما یکبار از اسنپ بار استفاده کردیم قیمتش به نسبت خیلی بهتر بود و در مجموع راضی بودم. اما پک کردن و بستن همه بسته ها با خودمون بود.
الهی که این روزها با دلخوشی و آرامش براتون سپری بشه

سلام فرحناز عزیزم
چقدر بد ... حالا واقعیتش ا حتی یه بار هم کارمون باهاشون بی دردسر و اشکال انجام نشده
چه خووب . ما هم دیگه بسته بندی ها رو انجام دادیم و 60 درصد وسایل خورد خورد رفته . الان دیکه باید برای وسایل بزرگ از کامیونت استفاده کنیم مرس که گفتی
ممنونم نازنین . الهی آمین

کیهان جمعه 11 شهریور 1401 ساعت 12:52 ب.ظ http://Mkihan.blogfa.com

سلام مهری عزیز
حالتون چطوره؟
مدتها بود بی خبر بودم
امیدوارم که همه چیز بر وفق مراد باشه

سلام کیهان جانم
ممنونم دوست من خدا رو شکر بد نیستیم . بعد از دارسی خیلی روزای سختی گذشت .. الان بهتریم
امیدوارم برای تو هم بهترین ها باشه

Mani جمعه 11 شهریور 1401 ساعت 12:33 ق.ظ

به سلامتى مهربانو جان خونه جدید مبارک

ممنونم عزیز دلم سلامت باش

نازنین پنج‌شنبه 10 شهریور 1401 ساعت 12:32 ب.ظ http://Againforme.blogsky.com

سلام. مبارک باشه خونه جدید. اگه این خانم مطمئنه من می خوام هفته ای یبار دو هفته یبار بیاد خون مون کمک. البته ما مرکز شهریم. فکر می کنید بیاد؟

سلام نازنین جون . ممنونم عزیزم فاطمه خانم کاملاً مطمئنه ولی متاسفانه وقت آزاد نداره . الانم چون هفته ای سه روز پیش مامان میره بعضی از روزها مامان وقت خودش رو به من میده .

شادی پنج‌شنبه 10 شهریور 1401 ساعت 02:58 ق.ظ

مهربانو جونم ی سوال ؟
شما ک استادی تو کیک و شیرینی
من رو‌چه برنامه فری باید بزارم کیک رو؟ من گربل پایین بالا و فن وسط باهم میزنم اما حس میکنم کیک‌و‌کمی خشک میکنه و پف کم
فر من اخوان f25
شما رو چه برنامه ای فرتون برای کیک میزاری؟ و چ‌دمایی؟

اختیار داری شادی جون منونم از لطفت .
همیشه تو کلاس ها و دوره های شیرینی پزی تاکید می کنند که هر کسی قلق فر خودش رو باید پیدا کنه حتی دوتا فر از یه برند ممکنه مثل هم کار نکنند . فر من آریستونه و برقی .
ولی توصیه م اینه که اصلاً گریل رو روشن نکن .
گریل فقط بالا داره و برای برشته کردن لازم میشه حرارتش خیلی زیاده و آنی غافل بشی میسوزه غذا یا کیکیت . مثلا اگر لازانیا یا پیتزا درست کردی دو سع دقیقه آخر کار روشن کن تا روش برشته بشه من همون دو سه دقیقه هم میشینم بهش زل میزنم
برای کیک ها یا شیرینی ها فن روشن باشه و حرارت از پایین بزنه . حتما تو طبقه وسط بذار سینی و قالب رو ، و اگر داری نون درست میکنی یه کاسه آب تو ظرف جدا بذار کف فر که محیط رو مرطوب نگهداره .
برای فرهای گازی اگر درجه باید رو 180 باشه فر برقی 20-30 درجه کمتر باید باشه .
خوبتر اینه که دماسنج مخصوص فر داشته باشی که دمای داخل فر رو بهت نشون بده البته من ندارم چون قلق فرم کاملاً دستمه .
خشک شدن کیکت برای همونه که گریل رو روشن میکردی . پف کم دلایل زیادی داره از جمله تازه نبودن بیکینگ پودر - هم زدن زیاد مایه ی کیک-اینکه بعد از اتمام پخت زود کیک رو میاری بیرون ( باید بذاری از داغی بیفته بعد )- اینکه فر از قبل گرم نشده باشه -اینکه قبل از نیم ساعت قالب رو گذاشتی تو فر درش رو باز کنی (همیشه اگر قراره کیک مثلاً 45 دقیقه تو فر باشه قبل از اینکه دو سوم زمان رفته در فر رو باز نکن .
امیدوارم شیرین کام باشی

آرزو چهارشنبه 9 شهریور 1401 ساعت 06:16 ب.ظ

سلام. مبلغ جزیی(50تومن) برای کمک به فاطمه خانم واریز شد.

سلام آرزو جان . دستت درد نکنه عزیزم . تو پست بعد اعلام میکنم که دوستان دیگه هم مشارکت کنند ممنونم که برای کار خیر پیشواز رفتی

مریم چهارشنبه 9 شهریور 1401 ساعت 06:00 ب.ظ

سلام مهربانو عزیزم
ممنونم پاسخ دادید مهربان بانو♥️
من طرشت هستم مگر بایست همین اطراف خودمون باشه؟ آخه اینهایی که نزدیک ما هستن ریوی خوبی ندارند

سلام عزیزم . خواهش میکنم . والا تصور من اینه که چون حمل و نقل داره تو محدوده باید باشه مگر اینکه نقاط مختلف نمایندگی داشته باشن . در حال حاضر طبق تحقیقات من شربت اوغلی ندیدن فرشارو چون هم خیلی گرون میگیرن هم بی کیفیت کار میکنن متاسفانه . چند تا از همکارام تجربه کردن

مریم چهارشنبه 9 شهریور 1401 ساعت 01:42 ب.ظ

سلام مهربانو عزیز
ببخشید بی ربط می پرسم میشه قالیشویی معتبر و کاردرستی می شناسید معرفی کنید با این گرونی و حساسیت من قبلا فرش دادم بیرون شستن شکم داده بود از طول فرش مجبور شدم جدید بخرم .
ممنونم مهربانو عزیزم

سلام مریم جون
نه عزیزم اختیار داری هر چیزی که اطلاع داشته باشم بی دریغ مینویسم در هر موردی .
متاسفانه خودم سراغ ندارم . چون خونه ی قبلی که بودم در نزدیکیش یه قالیشویی بسیار معتبر و منصف بود که از زمان نوجوانی من مامان فرش ها رو به اون می سپرد و من هیچ جای دیگه رو بلد نیستم . کدوم محله زندگی میکنی . من برات از دوستانم می پرسم ، درضمن دوستانی که کامنت ها رو میخونند هم میان جاهایی که میشناسند و اعتماد دارند رو میگن .

متولد ماه مهر چهارشنبه 9 شهریور 1401 ساعت 12:27 ب.ظ

سلام عزیزم امیدوارم خونه جدید پر از روزهای خوش و سلامتی باشه برات. نمی دونم حکمت خدا چیه و چرا سر که برمیگردونی این همه آدم پر از مشکلات می بینی؟ خدا بهت توان بده عزیز دلم

سلام عزیز دل
ممنونم از دعای قشنگت
والا بنظرم حکمت خدا نیست، عوامل انسانی در این موضوع ده=خالت مستقیم داره مثل دزد و بی کفایت مسئولین مملکت، بی سوادی و فقر فرهنگی و ...

سمانه مامان صدرا و سروناز چهارشنبه 9 شهریور 1401 ساعت 11:37 ق.ظ

منزل نو مبارک
شما کار درستی کردید هفده میلیون خیلی زیاد است. کارتن موز و ضربه گیر حباب دار و چسب و رول طناب و نبشی از جنس فوم بخرید و خودتان اثاث را بسته بندی کنید
عقل معاش خیلی در زندگی مهم است و چه بسا من ولخرج هایی دیده ام که به خاک سیاه نشسته اند با بی فکری در خرج و مخارج . به قول یک مثل قدیمی اگر در جوانی چیزهایی که لازم نداری بخری در پیری چیزهایی که لازم داری می فروشی

ممنونم سمانه جان
بله واقعاً زیاده مخصوصاً با شرایط فعلی من که هم وقت زیادی دارم هم خیلی از ملزومات از جمله کارتن و چسب و نایلون رو برادرم بهم داده و اینکه تعداد کمک هام زیاده . حالا نمیدونم وقتی داشتم به این خونه اسباب میکشیدم (دو سال قبل) پستش رو خوندی یا نه؟ اون موقع همه ی افراد خانواده م کرونا داشتند و من و مهردخت تنها موندیم و اسباب کشی خیلی خیلی برام سخت شد . اگر اون موقع اسبابچی رو میشناختم احتمال اینکه این هزینه رو انجام میدادم زیاد بود ولی الان حساب کردم با همه ی خرج ها اگر 7 تومن هم هزینه کامیون و کارگر و ... بدم (که نمیدم) باز 10 تومن برام کمتر خرج برمیداره که میتونم براش یه برنامه ی دیگه داشته باشم .
با حرفات کاملاً موافقم عزیزم
بابت کامنت خصوصیت بی نهایت ممنونم

شادی چهارشنبه 9 شهریور 1401 ساعت 11:06 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

خونه نو مبارکتون باشه مهربانو جان، آرزو می‌کنم به خیر و خوشی و سلامتی روزگار شیرینی رو توی جای جای خونه تجربه کنید.
همینطور که داشتم داستان این روزهات رو می‌خوندم با خودم فکر کردم شماره این فاطمه خانوم مهربون و با سلیقه رو بگیرم ازت بگم خونه ما هم بیاد، چون بعد از کرونا تقریبا از کسی برای نظافت خونه کمک نگرفتم، بعدش که ماجراهای زندگیش رو خوندم پشیمون شدم، هر چند که کار دادن به این انسان‌های سخت‌کوش ولی گرفتار خودش یه جور همیاری هست ولی راستش وقتی کسی میاد خونه برای کمک دوست دارم اینقدر گرفتار نباشه و به کارش مثل یک شغل نگاه کنه منم نگران گرفتاری ها و اذیت شدن هاش نباشم، امیدوارم مشکلات تودرتوی این خانم شریف کمتر بشه.
اگر بازم خواستی مثل همیشه قدم خیری براش برداری روی ما هم به اندازه ناچیزی حساب کن عزیز دل.

ممنونم شادی جان الهی آمین چه ارزوی خوبی .
راستش مملکت ما یه جوریه که بعید میدونم حتی یک نفر به این کار بصورت یه شغل که انتخابش بوده نگاه کنه . همه از سر ناچاری و فقز این کارو انجام میدن شادی جان . البته خدا رو شکر فاطمه خانوم سرش خلوت نیست و مشتری های ثابتی داره که سالهاست روزانه در خانه و شرکتشون کار میکنه و همونا به من معرفیش کردن که فقط همون سه روزخالیش رو به مامان اختصاص بده . الانم ازش خواهش کردم گاهی از سهم روزهای مامان بزنه (با توافق من و مامان) و دوهفته یکبار به من کمک کنه .
برای پیشنهاد زیبا و عالیت ممنونم شادی جون چون میبینم دوستان دارن بصورت پراکنده واریز میکنند و رسیدهاشون رو کامنت میذارن فکر میکنم به زودی یه پست بنویسم و بطور رسمی از همگی تقاضا کنم در حد توان براش کمک جمع کنیم .
کمک های شما هر قدر که باشه ناچیز نیست و این از بزرگواری و لطف شماست

سمیرا(راحله) چهارشنبه 9 شهریور 1401 ساعت 10:55 ق.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

مبارک باشه همه چی مهربانوی مهربون

الهی به دل خوش و سلامتی
.
.
.
الهی که برای فاطمه خانم و بچه هاش هم روز به روز زندگی بهتر و بهتر شه و آرامش همیشگی بیاد تو زندگیش..

آمین.

ممنونم سمیرا جون
الهی آمین عزیزم

فرنوش چهارشنبه 9 شهریور 1401 ساعت 10:25 ق.ظ

سلام عزیزم. خونه جدید مبارکه. انشالا اسباب کشی و همه کارهات به خوبی و خوشی انجام بشه. خدا خیرت بده که کمکشون کردی. اگه نیاز به کمک بیشتری بود اعلام کن تا ما هم در حد توان مشارکت کنیم. آقا من عاشق شیرینی های خوشمزه ت شدم و دلم میخواد آخه. حالا چکار کنم که اینقدر ازت دورم؟

سلام فرنوش عزیزم
ممنونم دوست نازنینم . خیلی ممنون از همگی که همیشه مشارکت دارید . چشم قربونت من جمعه میبینمش یه بررسی کنم ببینم اوضاع چطوره.
عزیز منی شماا که من چه کم سعادتم بابت این دوری

فرزانه چهارشنبه 9 شهریور 1401 ساعت 09:54 ق.ظ

خونه جدید مبارک باشه مهربانو جان
باز هم مثل همیشه ثابت کردی که چقدر خوش قلبی
کاش میشد با پسر فاطمه خانم صحبت کنی از خر شیطون بیاد پایین
آخه کی توی این سن زن میگیره؟؟ اونم کسی که توی فشار مالیه!!
امان از حماقت !!!

ممنونم عزیز دل
فدای تو عزیزم من که بدون کمک های شما خودم هیچ کاری نمیتونم انجام بدم . اینم از لطف خودتون بود که پیشم امانت بود .
فرزانه جون دیروز یکی از همکارام دقیقا همین سوال رو پرسید که چرا اون قشر به سرعت ازدواج میکنند؟
چیزی که بهش معتقدم و به همکارم گفتم رو به تو هم میگم . ببین تو قشر سنتی یا مذهبی ، وقت گذرونی جنس مخالف با هم ، رفت و آمد و همصحبتی و .. هیچ توجیهی نداره . همه میدونیم این سن و سال چقدر گرایش جنشی و عاطفی دارن بهم (که البته کاملا طبیعی و درسته فقط باید مدیریت بشه ) حالا تو اون فضا خانواده ی دخترا به هیچ عنوان چنین حقوقی برای فرزندشون قائل نیستن پسرا هم مجبورن در قالب ازدواج رسمی و حداقل شرعی این محیط رو فراهم کنند . آمار وحشتناک بالای طلاق از همین موضوع نشئات می گیره چون پشت این ازدواج ها فقط هیجانات جنسی بوده نه آگاهی نه بلوغ فکری نه در نظر گرفتن امکانات و نه ....

یک مادر چهارشنبه 9 شهریور 1401 ساعت 09:36 ق.ظ

سلام مهربان بانو روزت خوش وپر از اتفاقات خوب .نمیدونم چرا زندگی بعضیا اینقدر پر تلاطمه.هر کدوم هم که من حداقل میشناسم انسانهای زحمتکش صبورباهوش وفداکاری هستند ولی نمیدونم چرا خوشیهای زندگیشون کمه.امیدوارم پسرشون زود مرخص بشه و خودت هم در خونه جدید،بزودی ماشین جدید بخری.

سلام عزیز دل همچنین
دقیقا همینطوره
الهی آمین . اتفاقا همین الان تلفن کرد گفت خطرای جدی رفع شده و انقدر تشکر کرد و دعا کرد که من گریه م گرفت .
گفت دکتر گفته باید یه کمربند خاص برای مهره های کمرش ببنده که قیمتش 3 میلیونه . مونده بودم معطل که چکار کنم . از عالم غیب اومدی و دقیقاً همونی که باید براش می خریدم رو بهم دادی
برای جمعه با هم قرار گذاشتیم

آسو چهارشنبه 9 شهریور 1401 ساعت 08:37 ق.ظ

سلام بر مهربانوی مهربانی ها
به قول کوردا بژیت خاتون بو مهربانیت

سلام به روی ماااهت دختر زیبای کورد
ای جااانم ممنونم عزیزم

غریبه سه‌شنبه 8 شهریور 1401 ساعت 10:51 ب.ظ

سلام
بسلامتی
مبارک باشد
بالاخره ماشین خرج داره احتمالا رادیاتور سوراخ بوده است
۱۷ میلیون چه خبره ؟
خدا کند پسر اون خانمه خوب یشه به زودی
والله سنگ مال پای لنگ است
چند روز پیش شیشه عقب ماشین را شکستند یک کیلو گوجه چهار تا بلال نیم سیر بردند
شاد و خرم باشید

سلام
سلامت باشی
ممنونم غریبه ی عزیز
احتمالاً .. یادم نیست گفت چی ترک داشته .
برای من خیلی زیاده 17 میلیون ولی جالب اینجاست که انقدر سرشون شلوغه که 12 روز خواهش میکردم یه کارشناس برام بفرستید و میگفتن وقت خالی نداریم !!! وقتی هم به دوست و آشنا گفتم چنین شرکت با کیفیتی هست ، خیلی ها گفتن آره میدونیم فلانی و فلانی و فلانی با همونا اسباب کشی کردن و واقعا صفر تا صد به بهترین نحو با خودشونه . یعنی دیدم تعداد مراجعینشون خیلی هم زیاده . من نمیدونم پس اینهمه فقر کجاست ؟؟

ممنونم همچنین

عاطفه سه‌شنبه 8 شهریور 1401 ساعت 06:31 ب.ظ

خونه جدید مبارک، کاش پسرش منصرف میشد از ازدواج، سن کم خودش و دختره و رفتار مادر دختره از همین اول...
خودش کم درد داره، پسرشم ...

عاطفه جون فکر کن نامزد کردن مادره رفته شکایت کرده که چرا نمیبرینش . الان بیاد بگه نمیخوام رسماً می کشنش .
آرره واقعا

Nasrin سه‌شنبه 8 شهریور 1401 ساعت 06:03 ب.ظ

به سلامتى مهربانو جان امیدوارم به خوبى و خوشى اسباب کشى کنید به خونه جدید
بنده خدا فاطمه خانم مریضى و اسیر بیمارستان شدن خیلى سخته، پول هم نباشه سختیش هزار برابره
تورى بالکن چه خوب شده هم ایمنه هم از نورش کم نشده

سلامت باشی نسرین جون ممنونم عزیزم .
خیلی هم سخته
آره واقعا خوب شد . راحتم تمیز میشه

نسرین سه‌شنبه 8 شهریور 1401 ساعت 05:32 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

میدونستم سرت شلوغه ولی نه اینقدر درگیری داشته باشی.
خیلی دلم سوخت. خیلی خوب کردی بهش سه تومن دادی... میخوای بخاطر پسرش پول جمع کنیم؟ کسی که غرور داره و خودش زحمت میکشه، بنظرم باید کمک بشه.
کاش ماشینت دیگه خوب کار کنه

ای جاانم تو مهربانوت رو یه بار بدون ماجرا ببین بهت جایزه میدم .
بذار ببینم اوضاعشون چی میشه خبر میدم عزیزم .
بعید میدونم نسرین جون ماشین قشنگ به خرج افتاده

ربولی حسن کور سه‌شنبه 8 شهریور 1401 ساعت 05:09 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
ماشینی که تصادفی بشه دیگه اون ماشین سابق نمیشه.
امیدوارم بتونین عوضش کنین
ضمنا امیدوارم اسباب کشی هم با کمترین آسیب به وسایل براتون انجام بشه

سلام
آره واقعاً اونم تصادف به اون سنگینی
خیر نبینه دکتر شارلاتان
ممنونم آقای دکتر . چون داریم خیلی سر صبر انجام میدیم فکر میکنمنتیجه ی خوبی داشته باشه

خواننده خاموش سه‌شنبه 8 شهریور 1401 ساعت 04:33 ب.ظ

شماره کارت بدین برای فاطمه خانم همگی کمک کنیم

خیلی ممنون از لطفت دوست خاموش من . نمیدونم ماجرای پسر فاطمه خانوم به کجا ختم میشه اگر پسرش جراحی لازم نداشته باشه خیلی خرجش زیاد نمیشه . شماره کارت برای کمک ها سالهاست ثابته و تو پست ها ی حمایتیمون هست .
6037697574285711
معصومه سعیدی فر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد