دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

از سری ماجراهای اسباب کشی قسمت اول

یه جاکفشی  قدیمی دارم ، اینکه میگم قدیمی منظورم خیلی قدیمی نیستاااا، قدمتش به همین ده، پونزده سال پیش  میرسه .

 گفتم دارم میرم خونه ی جدید ظاهر این طفلکی رو هم نو کنم ، چون نمیشه  پشت در واحد بذارمش و باید داخل خونه باشه . 

یکی از دوستان یه میز تی وی داشت به چه بزرگی که خودش میگفت نوی این میز رو حدود 45تا60 میلیون میفروشند و تو پیج اینستاگرامش جایی که براش مرمت و نوسازی انجام داده بودند رو معرفی کرده بود که با دومیلیون و پونصد هزارتومن کاملاً نو شده بود . حتی فیلم کارشون رو هم تو پیج گذاشتن. منم خوشحال و خندون باهاشون تماس گرفتم عکس و ابعاد جاکفشی کوچولوم رو بهشون دادم و گفتم هزینه ی این  بازسازی چقدره؟ 

گفتن چون شمایی سه میلیون  انقدر از قیمتشون جا خوردم که حتی حوصله نداشتم بگم وااااا!!

موضوع رو به مینا گفتم ، گفت: یکی از مراجعین بانک خانم هنرمندیه که کارش همینه بیا پیج و تلفنش رو بدم به ایشون بگو . 

ایشون  هزینه ی بازسازی رو یک میلیون و پانصد هزارتومن برآورد کردند . تقریباً اوایل هفته ی قبل بود که باهم صحبت کردیم و قرار شد روز جمعه ی گذشته  من جاکفشی رو بهشون برسونم تا کارش رو انجام بدن . 

پنجشنبه شب یادم افتاد آدرس و ساعت قرار رو مشخص نکردم . به الهام جون پیغام دادم که چه ساعتی بیام گفت :یازده و نیم  صبح و اضافه کرد من بخاطر شما جمعه رو خالی کردم که کار شما رو تحویل بگیرم . گفتم : باشه من خیلی شلوغم ولی اگر واقعا بخاطر من کارای دیگه رو نپذیرفتید که فردا حتما خدمت میرسم . 


چند دقیقه بعد از اینکه قرار رو قطعی کردیم نفس از شمال تماس گرفت . گفت: فردا برنامه ت چیه ؟ گفتم براش هم باید جاکفشی رو تحویل بدم هم برم دنبال فاطمه خانوم و ... گفت: جریان جاکفشی چیه؟ یادم افتاد که بخاطر شلوغی های این اواخر اصلا یادم رفته در این مورد بهش بگم . شروع کردم به تعریف کردن وقتی گفتم با یک میلیون و نیم کار رو انجام میده از پشت گوشی میزان گرد شدن چشماشو هم دیدم  گفت : مهربانو حالت خوبه؟

گفتم: خدا رو شکر آره خوبم مرسی از احوال پرسیت 

گفت: نه واقعا حالت خوب نیست .. یعنی چی اون جاکفشی رو میخوای یک میلیون و نیم هزینه کنی تا باز سازی بشه ؟؟ مگه ارثیه خانواده ست یا مثلا کار دست مهردخته که باید هر جوری شده حفظش کنی؟ خب مگه نوش چنده؟؟ گفتم : چه میدونم  مینا دوسال قبل یه جاکفش خرید پنج و نیم . گفت : خب اون مبله ست خیلی فرق داره بعدشم چون خرید جهیزیه میکرد باهاش گرون هم حساب کرده . حالا دیگه ولش کن قرار گذاشتی کاریش نمیشه کرد . 

فردا  باید هم جاکفشی رو میرسوندم ، هم فاطمه خانوم اومده بود تا ایستگاه متروی نزدیک خونه باید میرفتم  دنبالش ...مامان هم تماس گرفت من میخوا م بیام پیشت . گیج شده بودم که چکار کنم .


 جاکفشی رو خالی کردم هن و هن کنان کشیدمش تا دم اسانسور بعد هم تو پارکینگ تا دم ماشین ولی هرکاری میکردم نمیتونستم بذارمش داخل ماشین . 

خلاصه که دختر خانم سرایدار مجتمع به دادم رسید و هر جور بود انداختیمش تو صندوق عقب . حالا در صندوق باز مونده بود و من نمیدونستم چکار کنم . 

اما همین که تو خیابون افتادم ، چشمام برق زد،  چون چند تا خونه بعد از خونه ی ما اسباب کشی داشتن . ماشین رو نگه داشتم و به آقایون محترمی که اونجا بودن گفتم من چیزی ندارم در صندوق عقب رو ببندم . یه تکه طنابی، بندی، چیزی دارید؟  هنوز حرفم تموم نشده بود که با محافظ های مخصوص اسباب کشی اومدن و زیر جاکفشی و بالاش رو پر کردن از محافظ و بعد هم در صندوق رو برام با بند های مخصوص بستن. 

خیلی از مهربونیشون خوشحال شدم ، تشکر کردم و راه افتادم .

 الهام تماس گرفت گفتم دارم میام ولی پدرم در اومده دست تنها جاکفشی رو گذاشتم تو ماشین و یکمی براش تعریف کردم چی شد . گفت اشکالی نداره اینجا ساختمون درحال ساخت هست و میتونیم از کسی کمک بگیریم . منم خونه م  پیاده پنج دقیقه با کارگاه فاصله داره .  یواش یواش میرم اونجا تا شما برسی . 


فاطمه خانوم تماس گرفت که من از مترو پیاده شدم . گفتم: الان میام . 

رفتم سر راه فاطمه خانوم رو سوار کردم ، بعد رفتم دنبال مامان اونم سوار کردم . دلم شور میزد که به موقع نرسم سر قرار . 

آهسته آهسته راندگی کردم و پنج دقیقه قبل از قرار رسیدم . 

عاقاا هر چی تلفن کردم ، زنگ در رو زدم  هیچکس جوابمو نداد . تقریبا نیم ساعتی ایستادم گفتم هر جور باشه پیداش میشه ولی فایده نداشت . خلاصه از ماشین عکس انداختم که با جاکفشی دم در ایستاده بودم و مامان و فاطمه خانم هم نشستن تو ماشین . یه ویس برای الهام فرستادم که الهام جان من از پنج دقیقه قبل از قرار تا الان جلوی در بودم . میدونی که جابجایی دارم و وقتم خیلی محدوده راستش دیدی دیشب ازت پرسیدم بخاطر من میای کارگاه گفتی بله و برای شما وقتم رو خالی کردم این بود که من بخاطر اینکه زحمت شما رو حروم نکنم قرار رو کنسل نکردم و ... 

بعدم راه افتادم رفتم . 

ده دقیقه بعد الهام تماس گرفت و خیلی شرمنده بود گفت: هم زنگ خرابه هم من گوشیمو انداخته بودم تو کیفمو با خیال راحت  نشستم اینجا . گفتم: من کلی با مشت کوبیدم به در ولی بازم خبری نبود . الانم کلی از وقت کارگرم گرفته شد متاسفانه نمیتونم برگردم . 

برگشتیم خونه و جاکفشی رو هم با کمک فاطمه خانوم گذاشتیم پارکینگ تا از همونجا یه فکری به حالش بکنیم.


اون روز تا ساعت هفت بعد از ظهر وسایل خونه رو تو کارتن موزی ها بسته بندی کردیم و عصری با ماشین من و نفس و بردیا بار کردیم بردیم اون خونه .آقای سرایدار منزل فعلی رو هم باخودمون بردیم که کمکمون کنه . روز جمعه هم همین کارها رو دوباره انجام دادیم البته دیگه بردیا نبود . از یه باربری فکر کنم 4363 بود شماره ش، وانت پیکان گرفتیم با ماشین نفس پر کردیم و بردیم . 

بالاخره با اطلس بار برای پنجشنبه ی این هفته هماهنگ کردم ، قیمتشون مناسب و پیگیریشون عالی بود . هر روز می رفتم اداره و عصری درحال جمع و جور و انتقال وسایل بودیم .


 بجز سه شنبه که چون فاطمه خانوم روز کاریش تو منزل مامان بود، خواهش کردم که بجای مامان وقتش رو به من بده  . پس سه شنبه رو  مرخصی گرفتم و  خیلی کار ها رو انجام دادیم . 

چهارشنبه رو اداره بودم و دوباره بعد از ساعت کار مشغول انجام کارها شدم بعد هم با مهردخت وسایل ضروری مون رو برداشتیم و رفتیم منزل بابا اینا. اونجا هم یه اتاق خواب تحت مالکیت خودمون قرار دادن 


مامان متلک مینداخت به من (البته منظورش چهارتا خواهر برادر بودیم) ... نه خُب ما خونه ی بزرگ میخوایم چیکار ؟؟ 


دلیلش این بود که چند سال پیش بهشون گفتیم خونه تون رو یکمی کوچیک کنید که نگهداری و نظافتش راحت تر باشه پول اضافه ش رو هم بذارید بانک سودش رو بگیرید. 


قرار بود پنجشنبه صبح ماشین اطلس بار دم خونه باشه . 


صبح غرق در خواب بودم که دیدم تلفن همراهم زنگ میخوره ، ساعت هفت و نیم بود راننده اطلس بار پشت خط بود و میگفت چه ساعتی راحتید  اونجا باشم ؟ ذوق کردم تو دلم گفتم: آخ جون شاید دیرتر بیاد یکمی دیگه هم بخوابم !

گفتم : میخواید قرار رو بذاریم نزدیک ظهر؟؟ 

گفت: نه ، گفتم اگر آمادگی دارید الان برسم خدمتتون چون فاصله ای با هم نداریم پنج دقیقه دیگه میرسیم 


گفتم: نه جناااب من اصلا منزل نیستم همون ساعت 9 باشه 


ده  دقیقه به نُه صبح تماس گرفتن ما دم در منزلتون هستیم ، من و بابا و نفس هم پنج دقیقه بعد رسیدیم و کار از ساعت نُه شروع شد. 


از باربرها راضی بودم مودب و قدرتمند و جوان بودند و تا من میخواستم کمک کنم میگفتند نه دست نزنید شما فقط نظارت کنید .

 اصراری برای استفاده از آسانسور نداشتن و وسایل رو خوب و منظم حمل کردند و در منزل جدید پیاده کردند . 

راس ساعت دوازده هم تمام شد . 

قرارمون این بود که سه ساعت ماشین و راننده و سه تا نیروی خدمات باربری در اختیارم باشند و یک میلیون و سیصدو پنجاه تومن پرداخت کنم. 

مازاد این سه ساعت ، به ازای هرساعت به کرایه ماشین و نیرو ها اضافه میشد . درضمن این مبلغ برای حمل وسایل معمولی بود . 

اگر ویترین و بوفه ی شیشه و آینه دار داشتم یا پیانو و گاو صندوق یا یخچال ساید، هزینه ش جدا بود . 


آخر کار هم فقط یکی از آقایون آمد بالا گفت: به ما انعام میدین؟ گفتم:  بله . دویست تومن هم بابت چهارنفرشون انعام دادم ، تشکر کرد و رفت. 


متاسفانه وقتی می آمدم خونه ی شهرک لاله از ظریف بار استفاده کردم ماشین و نیروها بینهایت کثیف و بی ادب بودند هر بار از آسانسور استفاده میکردن برای حمل . 

حتی می نشستند روی پله ها و میگفتند منتظریم آسانسور بیاد و این انتظار شاید ده دقیقه طول میکشید. برای اینکه کار به اضافه کاری بکشه بیخودی معطل می کردن و طول میدادن و ... 

نهایتاً هم هفتصد هزار تومن بیشتر از مبلغ طی شده طلب کردن وقتی اعتراض کردم گفتند : الان داد و بیداد میکنیم آبروتون جلوی همسایه های جدید بره وقتی هم به شرکت زنگ زدم اعتراض کنم گفتند کارگرن باید راضی بشن خودتون میدونید چطوری راضیشون کنید !!!

با بقیه دوستان درمیون گذاشتم هیچ کس از ظریف بار خاطره ی خوبی نداشت .

*********

پینوشت اول: جاکفشی رو مهردخت گفت خودم میتونم سمباده بزنم و بصورت آنلاین یاد بگیرم که چطوری پتینه و مرمتش کنم .

 بعد میذاریمش تو یکی از اتاقها  و از طبقاتش برای وسایلمون  استفاده میکنیم به این ترتیب باید یه جاکفشی جدید بخریم . 


پینوشت دوم : اینو یادم رفت بگم که مهردخت به پروژه ی جدید سینمایی ملحق شده ..

 کار زیبایی  بنظر میرسه و  از دهم شهریور رفته سرکار و فعلاً در مرحله ی پیش تولید  و تو یه دفتری در خیابون جردن هستند از 28 شهریور وارد مرحله ی تولید میشن و دیگه باید هر روز تا مهرشهر کرج برن .


این  کار پر از چالشه و کلی جذابیت داره  و البته خیلی هم سنگینه ، چون تو فیلم سیرک دارن و مهردخت اینا یکعالمه لباس و کفش و بقیه ی ملزومات ،  برای گروه سیرک از بند باز و دلقک گرفته تا بقیه دارن طراحی میکنن و میدوزن .


البته مهردخت خیلی عصبانیه ، چون میگه فرشته حسینی  تو فیلم بند بازه ، بعد باید بجای لباس چسبون بند بازی، براش شلوار کُردی طراحی کنیم 


نکته ی مهمش اینه که  مهردخت خانوم  در اساب کشی تشریف نداشتن ،  الان اتاقش بازارشامه  تا خودش ببینه چکار باید بکنه 

نظرات 22 + ارسال نظر
مهرگل یکشنبه 15 آبان 1401 ساعت 11:49 ق.ظ

مهربانوی عزیزم خیلی خیلی مبارک باشه خونه نو
ایشاله براتون پر از اتفاقات خوب باشه
پروژه ی مهردخت عزیز هم مبارک باشه و پروژه های بزرگتر و بیشتر ایشاله
وای خدایی من متن این پستت رو که خوندم راستش قشنگ خس اسباب کشی بهم دست داد
خداروشکر باربری خوب بود و راضی بدی
ولی خدایی 17 میلیون؟ آدم باورش نمیشه
جاکفشی جدید پیشاپیش مبارکتون باشه عزیزم

ممنونم نازنین
آره واقعا فکر کن من تازه اسباب خاصی ندارم با منت میگفتن 17 تومن
مرسی گلم

یک مادر چهارشنبه 23 شهریور 1401 ساعت 08:19 ق.ظ

سلام مهربانوجان تبریک میگم که اسباب کشی به سلامتی انجام گرفت امیدوارم بهترین اتفاقها توی خونه جدید براتون رقم بخوره.من هم خاطره خوبی از باربری ها ندارم.قبل از انجام کار یه مبلغی رو توافق کردیم از اسانسور که استفاده کردند هیچ،اخرش سر قیمت حرفشون رو عوض کردندو دوبرابر گرفتند در صورتی که تنها اسباب بزرگ ما یک کاناپه راحتی بود،یخچال ویکسری از وسایل دیگه چون تازه خریده بودیم از نمایندگی مستقیم به خونه جدید اومد.ما از دیوار این باربری رو پیدا کرده بودیم.

سلام عزیز دل
ممنونم دوست خوبم . واای چقدر بی انصافن واقعا

سهیلا سه‌شنبه 22 شهریور 1401 ساعت 11:51 ق.ظ

مبارک باشه و خسته نباشی.
منم از ظریف بار اصلا خاطره خوبی ندارم بسیار بی ادب و پررو بودن و از ما پول اضافی گرفتن تقریبا دو برابر چون یک بار از همسرم بیرون خونه پول گرفتن بعد اومدن به من گفتن کارت همسرتون نمیکشه و از من دوباره پول گرفتن. وقتی زنگ زدیم اعتراض کردیم گفتن اشتباه گرفتی و قطع کردن. دزدهای عوضی

سلامت باشی سهیلا جون
ای دااد این دیگه رسما دزدی تو روز روشنه !!!!

پریمهر سه‌شنبه 22 شهریور 1401 ساعت 11:35 ق.ظ

چقد حرص خوردم سر ماجرای جا کفشی، خودت چی کشیدی

قیمت باربری خوب بوده، اینجا دوهفته پیش یه دست مبل رو برای من 800 تومن حساب کردن، یه ساعت هم نشد

برای مهردخت عزیز خوشحالم، به امیدروزهای بهتر

اره بخدا از کمر افتادم با اون بارکشیه فوق العاده م
اره واقعا خوب گرفتن و تمیز کار کردن .
ممنونم عزیز دلم

سمیرا(راحله) سه‌شنبه 22 شهریور 1401 ساعت 12:06 ق.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

اره گلم تهران هستم..قرار بود ببرمت کباب شابدالعظیم بدم بخوری یادته
.
.
‌.
ببین قربونت برم تو فلکه سوم دولت اباد یه جایی هست به اسم بازارچه هجرت که یه کارگاه بزرگ صنایع چوبی داره که معروفم هست ..عالیه قیمتاش.عالییی
به خدا گشتم برات ببینم اینستا داره ولی دیدم ندارن انگار که ببینی مدل هاشو...
خیلیی خوبه قیمتاش و کیفیتاش...بتونین سر بزنین برد کردید.

راست میگی یادم افتاد . نمیدونم چرا همه ش یه جایی مثل اصفهان تو ذهنم بود
قربونت برم مرسی از راهنماییت . حتما درموردش تحقیق میکنم

رویای ۵۸ دوشنبه 21 شهریور 1401 ساعت 10:47 ب.ظ

به سلامتی و دل ِ خوش

ممنونم عزیزم

پریسا مامان امیرارسلان دوشنبه 21 شهریور 1401 ساعت 08:46 ب.ظ

خوش قدم و پر برکت باشه خونه جدید،لبریز صدای خنده هاتون♥️

ممنونم پریسای عزیزم امیر جان رو ببوس

صفا دوشنبه 21 شهریور 1401 ساعت 06:02 ب.ظ http://Mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

به سلامتی و دل خوش خونه جدید هم مبارک . من هم سخت وسیله خونه رو تعویض میکنم . احساس میکنم وقتی وسیله ای سالم هست و مشکلی از نظر کارایی ندارد نباید تعویض کردو از بازسازی و مرمتشون بسیار لذت میبرم .

ممنونم صفا جون . اره واقعا با بازسازی کاملا قابل استفاده میشد

زری.. دوشنبه 21 شهریور 1401 ساعت 04:10 ب.ظ

منزل نو مبارک باشه، کار جدید مهردخت هم مبارک.
واقعا یک ‌و نیم بدی که حاکفشی را مرمت کنند! چرا من زورم میاد از این پولها بدم :))
درضمن خدا رو شکر مامانت اینها به حرف شما گوش ندادند که خونه را کوچک کنند و پولش را بذارند بانک، الان دیگه با اون پول دو متر هم از اون مقدار که کوچک کرده بودند بهتون نمیدادند!
من پیشنهاد میکنم اگر تصمیم دارید خونه را کوچیک کنید با پول بقیه ی متراژش یه واحد کوچیک بخرید اگر هم مثلا اون پول اینقدر کمه هر کدوم یه مبلغی بذارید و به سهم پولتون در خونه شریک بشوید ولی به هیچ وجه پول خونه را تو بانک نذارید.

ممنونم زری جان
چی بگم؟؟ الان باید 5-6 تومن پول بدم چون جنس قبلیه خوب بود فکر کردم دستی به سر و روش بکشم و استفاده ش کنم
نه واقعا بانک گذاشتن تو شرایط فعلی کار عاقلانه ای نیست من همین نظر تو رو داشتم زری جون که یه پول ماهیانه ای اضافه تر تو زندگیشون تزریق بشه و ارزش افزوده ای هم به داراییشون تعلق بگیره

ملیکا دوشنبه 21 شهریور 1401 ساعت 02:37 ب.ظ

سلام مهربانو جان
اول از همه خونهٔ جدید مبارک باشه. ان‌شاالله به سلامتی و دلخوشی، بهترین لحظات زندگی‌ و خاطرات خوب، در اونجا براتون شکل بگیره.
و دوم تبریک میگم به تو و دختر گلمون برای پروژهٔ جدید. چقدر عااالی! مطمئنم که با پشتکار و تلاشی که مهردخت جونم داره، روز به روز پیشرفت خواهد کرد.
راجع به پیشنهادی که به مامان اینا داده بودی، خنده‌ام گرفت چون منم همیشه وقتی تو‌ این موارد چیزی میگم، بهار میگه مامان تو همیشه تو نظراتت، یه پولی آخرش نگه میداری که طرف بذاره بانک سودشو بگیره
عجب برنامه‌ای شد برای جا‌کفشی! حتما خیر در این بوده که یه نوشو بخری، به نظر منم هزینه تعمیر گرون بوده!
از این به بعدش دیگه خونه لذت داره، همه چی تمیزه و روز به روز و هر ساعت تنوعه.
مبارک باشه.

سلام عزیزم
ممنونم دوست من چه آرزوهای قشنگی
فدای شما الهی بهار زیباونم همیشه موفق و درخشان باشه

چکار کنیم والا هزینه ها خیلی بالاست و من دوست دارم خیلی راحت و برای خودشون زندگی کنند و اصلا به فکر نگهداشتن برای اینده ی ما نباشن
مررسی نازنین

غریبه دوشنبه 21 شهریور 1401 ساعت 09:56 ق.ظ

سلام
چه خانم خستگی نا پذیری
همسر من هم وقتی بیرون می روم و بر می گردم می بینم کلی دکور عوض کرده است
تازگی ها میز ناهار خوری دوازده نفره را از این ور به اونور منتقل کرد
میگه این پسره روی صندلی مرتب چراغها را روشن و خاموش می کند می ترسم برق بگیره
حالا جای میز مبل گذاشته خیلی راحت بالای دسته ی مبل می نشیند و چراغ ها را خاموش و روشن می کند

سلام
سلامت باشه میدونم شیرین عسل خانواده ست
مهربان همسر شما هم بسلامت باشه فقط من از شنیدن این چیزها خاطرات بدی برام تداعی میشه متاسفانه .
مامان خودم رو یادم میاره که صبح میرفتیم مدرسه ، خونه یه جور دکور داشت ظهر که برمیگشتیم یه دکور دیگه داشت . مبل ها ، بوفه سنگین، ناهارخوریو گلدان های بزرگ همه جابجا شده بود و این کار ها رو تک و تنها انجام میداد .. الان چه حاصلی براش داره جز درد های وحشتناک جراحی و کلی اسیب دیگه . خواهش میکنم به خانومتون توصیه کنید که با بدنش مهربان تر باشه البته اگر مثل مامان مصی من ، حرف گوش نده که هیچ فایده ای نداره

متولد ماه مهر دوشنبه 21 شهریور 1401 ساعت 08:27 ق.ظ

خانه نو مبارک، الهی بهترین اتفاقات در این خونه براتون رقم بخوره

ممنونم دوست نازنینم الهی آمین خیلی بهش احتیاج دارم

ملی دوشنبه 21 شهریور 1401 ساعت 08:14 ق.ظ

خونه نوت مبارک باشه
خسته نباشی

ممنونم ملی جان سلامت باشی

Mani یکشنبه 20 شهریور 1401 ساعت 11:24 ب.ظ

مهربانو جان
به سلامتی و دل خوش

ممنونم مانی مهربونم

سمانه مامان صدرا و سروناز یکشنبه 20 شهریور 1401 ساعت 04:49 ب.ظ https://samane-saba.blog.ir

مبارکتان باشد، مهربان بانو
من نیز برای رد کردن وسیله ای، یک سال فکر می کنم و به قول همسرمم مغزم سوراخ می شود از بس با خودم می گویم رد کنم؟! نه ولش کن حیف است!
ما هم به تازگی منزلی خریدیم و من بعد از پانزده سال مبلمان را به مادرم دادم. البته کاناپه اش دیگر میخهایش درآمده بودحالا باور بفرمایید همسر من درآمدشان خدا را شکر خیلی خیلی خوب است ولی باز می گوییم الکی اسراف نکنم و به جای بریز بپاش الکی، در راه درست مصرف کنم. ولی برخی خرج ها لازم است مثل همین جاکفشی نو و یخچال و... مبارکتان باشد.

ممنونم سمانه جان
نمیدونم تو یا همسر گرامیت مثل من و مهردخت تیرماهی هستید یا نه ، معمولاً تیر ماهی ها خیلی به وسایلشون وابسته میشن البته طالع بینی اینو نوشته و در مورد همه صدق نمیکنه مثلا نفس که صدر نشین تیرماهی هاست اصلاً و ابداً چیزی رو نگه نمیداره
ولی تجربه ای که من دارم اینه که واقعا عوض کردن وسایل تو روحیه خانواده خیلی خیلی تاثیر مثبت داره ضمن اینکه از تجمل و بریز و بپاش متنفرم . فقط بعد از مدتی با اینکه وسیله مون رو به کسی که نیاز داره بدیم و خودمون با هزینه ی کم تهیه ش کنیم موافقم

نجمه یکشنبه 20 شهریور 1401 ساعت 04:14 ب.ظ

سلام عزیزم
به به مبارک باشه
خداروشکر به سلامتی جابجا شدین.
مهدخت عزیزم
انشالله همیشه موفق باشه.نتیجه تربیت خوب،هزینه و سرمایه گذاری های به جای شما،خودشو داره نشون میده
حقیقتا اوت تهش دلم برای اطاق مهدخت سوخت.
چی در انتظارش هست با اون همه‌وسیله

سلام نجمه جون
ممنونم عزیز دلم
تقصیر خودشهچون هر چی میگم مهردخت جان بذار من بچینم بعدا برو به سلیقه ی خودت بچین میگه نه دددست نزنید من خودم باید بررسی کنم . منم گفتم بااااوشه حالا برو خودت درستش کن

سمیرا(راحله) یکشنبه 20 شهریور 1401 ساعت 03:27 ب.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

از طرف منم به مهردخت جان تبریک بگو.‌

انشالا همینجور شاهد موفقیتاش باشیم و ذوق کنیم

ممنونم سمیرای نازنین

سمیرا(راحله) یکشنبه 20 شهریور 1401 ساعت 03:25 ب.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

از ظریف بار خاطره ی بدی داریم ما هم

همیشه ارزو دارم یه خونه ی کوچولو برا خودمون داشته باشیم تا هی اسباب کشی نکنیم و انقدر سختی نکشیم...یعنی میشه؟؟؟حتی شده یه سی متری..

یعنی یک نفر رو ندیدم ازشون رضایت داشته باشند . امیدوارم به آرزوی خوبت برسی عزیزم واقعا قیمت خونه ها مسخره شده

سمیرا(راحله) یکشنبه 20 شهریور 1401 ساعت 03:23 ب.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

به سلامتی و دل خوش
.
.
.
مهربانو جان سمت ما یه کارگاه ساخت وسایل چوبی هست و قیمتاش عالییی...اگر خواستی بگو بهت آدرس بدم ببینی..

ممنون عزیز من .
اگر ممکنه بده ادرسش رو بررسی کنم . سمیرا جون تو تهران هستی؟؟

نسرین یکشنبه 20 شهریور 1401 ساعت 01:56 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

اول یه شوخی باهات بکنم: اگه همیشه طولانی می نوشتی اینبار شد طومار... هی فکر میکردم خب تموم شد دوباره می دیدم یه در ضمن... اینو هم بگم... راستی...

مهربانو جان بسلامتی و تن درست عزیز دلم، امیدوارم این خونه بهترینها رو برات بیاره و آغاز بیزینس جدی کیک پزی و شیرینی پزیت باشه.
خوشحالم عمل اون خانم هم با موفقیت انجام شد.
به فاطمه خانم سلام برسون بگو دیدار چنین شیرزنی سعادت میخواد

رفتم دو قسمتش کردم نسرین جون همه که مثل تو منو دوست ندارن تحمل کنن همه شو بخونن
ممنونم نازنین الهی آمین .
عزیز منی شما محبت و بزرگیت رو میرسونم

ربولی حسن کور یکشنبه 20 شهریور 1401 ساعت 01:55 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
منزل نو مبارک
اول فکر کردم حتما قراره بگین جاکفشی نوش کمتر از یک و نیم میلیون بوده اما آخرش نفهمیدم عاقبتش چی شد بالاخره؟!
امیدوارم این پستتون به خانمهای افغانستانی برنخوره.
دیگه وقتی پدر و مادرتون یکی از اتاق های شما را برای چند روز اشغال کرده بودند باید میدونستن هر رفتی یه اومدی داره
اما راستی چرا وسایلو بردین اونجا؟ نمیشد مستقیم ببرین خونه جدید؟

سلام
ممنونم عاقبت جاکفشی رو نوشتم تو پینوشت
من گفتم اکثرشون برخوردن نداره دیگه سه تا از مشاهدات عینیم دقیقاً همین بود که گفتم
نه اونا که هیچ مشکلی با بودن ما تو خونه شون ندارن . نه با بودن من و مهردخت و تامی نه با بودن هیچکدوم از بچه های دیگه . منظورش این بود که دیدی لازمه ما خونه مون همیشه بزرگ و جا دار باشه بیخود میگین خونه تون رو کوچیک کنید .
وسایلو بردیم کجا آقای دکتر؟؟ خب رفته خونه ی جدید دیگه؟ فکر کنم سوء تفاهم شده

منجوق یکشنبه 20 شهریور 1401 ساعت 01:54 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

مبارک خونه جدید باشه اما تا اخرش من همش منتظر بودم ببینم سرنوشت جاکفشی چی شد.

ممنونم عزیز دلم .
نوشتم تو پینوشت منجوق جانم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد