دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

از سری ماجراهای اسباب کشی قسمت دوم

 

قبل از اینکه از منزل بیرون بیایم به خانم سرایدار منزل قبلی که سه ماهه از افغانستان اومده  و اسمش لیلا ست ، گفتم:  لطفاً خونه رو جارو کن تا بصورت ظاهری تمیز و مرتب بشه ، شیشه شستن  و تی کشیدن  نیاز نیست . 

بعد هم در رو ببند و برو من شب میام چک میکنم و مزدت رو میدم . 

تمام هفته همسرش،  آقا موسی که قطعاً پروردگار چیدمانه، کمکمون کرد من انباری رو خالی کردم و همه ی وسایلش رو به انباری مامان که بنظرم حتی جا نداشت یه پَر بهش اضافه کنم منتقل کردم و آقا موسی یه جوری چیدمان کرد که مامان اومد گفت بنظرمی رسه انباریم فقط مرتب تر شده نه اینکه چیزی بهش اضافه شده باشه . 

شب اول از ساعت 8 شب کار کرد تا یک و نیم بامداد. من راضی بودم بهش پونصد تومن بدم وقتی ازش پرسیدم چقدر راضی هستی؟ گفت : 200 تومن . گفتم خیلی کمه کلی زحمت کشیدی!!! گفت: باید حلال باشه ،  مزد یه روز کامل کارگریم 300 هست و الان 200 منصفانه ست . 

من بهش سیصد تومن پرداخت کردم . شب بعدش کارم کمتر بود ولی باز سیصد پرداخت کردم . چند بار گفت : راضی باشید. گفتم : هستم . 

این وسطا 20 تا تخم مرغ و کلی وسیله هم بهش دادم . بابا و نفس میگفتند : چقدر مرد نجیب و چشم پاکیه ما حواسمون بهش بود. 

پنجشنبه شب برگشتم خونه که مزد لیلا رو بدم و خونه رو چک کنم . همه جا تمیز جارو شده و مرتب بود . ازش تشکر کردم ، هی سر انگشتاشو نشونم داد یعنی پدر انگشتام دراومده . گفتم : لیلا خانم من گفتم فقط جارو بزن نه شیشه پاک کن و نه حتی زمین رو دستمال بکش . مگه چکار کردی که سر انگشتات رفته ؟ خودش رو زد به اون راه که معنی حرف منو نمیفهمه . گفتم : باشه الان چقدر بهت مزد بدم؟ با توجه به دستمزد یه روز کارگر گفتم: لابد صدتومن خوب و منصفانه ست برای جاروی خونه . 

هرکاری کردم گفت هر چقدر خودت میخوای بده . منم صدو پنجاه دادم و اومدم خونه . 

آخر شب آقا موسی زنگ زد که مهربانو خانوم ، لیلا از مزدش راضی نیست . چشمام گرد شد و بهش گفتم آقا موسی ، لیلا خام فقط خونه ی منو جارو زده کار نیم ساعت بود اونشب شما اینهمه کار سخت کردی و من صد تومن بیشتر از درخواستت پرداخت کردم ، فرداشبش هم همینطور ، پس من آدمی نیستم که انصاف نداشته باشم . بنظرم صد تومن برای نیم ساعت کار لیلا خانم مناسب بود حالا من پنجاه هم اضافه دادم . 

موسی گفت شما حق داری ولی صدای داد و بیداد لیلا از تلفن میومد . گفتم : اقا موسی من چقدر دیگه پرداخت کنم لیلا راضی میشه ؟ گفت پنجاه تومن . گفتم : باشه بهش بگو الان پرداخت میکنم . 

بعد برام پیامک داد و معذرت خواهی کرد و گفت: میدونم حق نبود ولی من رو خیلی اذیت کرد و مجبورم کرد به شما تلفن کنم .!!

گفتم: اشکالی نداره من اینو  به حساب شما دادم چون اصلاً راضی نبودم ریالی به لیلا پرداخت کنم . 

اینطور که دستم اومده، اکثرخانم های افغان درست برعکس آقایون افغان،  پرتوقع و مدعا هستند . قبلاً یه سرایدار دیگه داشتیم گل محمد و دوتا پسرش ماه بودند ولی یه بار خانمش رو بردم خونه ی مامان اینا، یه جوری شد که مامان گفت: دیگه اینو نیاری برای من هااا؟؟ همه ش قیمت وسایلم رو میپرسید حتی قیمت خونه  تو این محل و این چیزارو !!! . خیلی کارا رو گفت دوست ندارم انجام بدم از جمله شستن سرویس ها و اتو کشیدن. 

چند وقت بعد هم یه شب تو اتاق خوابم دراز کشیده بودم صدای گل محمد و خانم مدیر ساختمون  که  تو حیاط داشتند بلند صحبت میکردن رو شنیدم که گل محمد بهش گفت: خانمم یه جایی رو دیده میگه خونه ی سرایداریش بهتره منو داره مجبور میکنه از اینجا بریم . هر چی مدیر ساختمون گفت : گل محمد نرو تو تازه سه ماهه اومدی اینجا من کلی رعایتت رو میکنم میگم برو بیرون کار کن برای زندگیت بیشتر پول دربیار جاهای دیگه اینطوری هواتو ندارن . 

فرداش دیدم از اونجا رفتن . از مدیر ساختمون پرسیدم چی شد؟ گفت : این گل دونه پدر من و گل محمد رو دراورد . من بهش گفته بودم برو زباله ی ساختمون های اطراف رو که سرایدار مقیم ندارند جمع کن و ازشون پول بگیر اگه دیر شد  نرسیدی به ساختمون خودمون مهم نیست بگو گل دونه بجات زباله های ساختمون خودمون رو ببره . گل دونه قبول نمی کرد میگفت: به من چه . شوهرمه چشمش کور خرجو برسونه بعدم ورداشت خودشو بچه هاشو برد . 

یه بار هم یه نیروی کمکی اومد برام خانم افغان بود فرض کنید دوسال قبل برای هشت ساعت 400 تومن میخواست و رنگشم مثل گچ دیوار سفید بود می گفت من جون ندارم دیوار و شیشه پاک کنم . تو همون هشت ساعت سرویس ها رو هم نمیرسید تمیز کنه . میگفت:  بهم فشار میاد سریعتر کار کنم . که همون یه بار بود که تحملش کردم !

روی هم رفته از خانم های افغان خاطره ی خوبی ندارم برعکس همیشه از آقایونشون کمک گرفتم و هیچوقت ناراضی نبودم. 

ته همه ی اینا باید بگم نفرین به جنگ و مهاجرت و فقر و  بقیه ی مواردش 

*******

یه چیز دیگه هم به خودم یادآوری میکردم که حتماً بهتون بگم . 

درمورد جَکِ تخت خوابه. از قدیم و الایام تشکِ تخت خواب هامون روی یه تکه فیبر قرار میگرفت . وقتی به خونه ی خیابون لاله اومدیم و تختمو عوض کردیم ، دیدم به جای اون فیبر یه اسکلت فلزی سبک از سایز تخت کمی کوچکتر هست که سمت بالای اون دوتا جک داره . میذاریمش تو فریم تخت و از قسمت پایین تخت بند داره اون بند رو میکشیم به سمت بالا و تشک تخت خیلی نرم وآهسته میره بالا  و به راحتی هم زیر تخت رو تمیز میکنیم و هم وسایلی که گذاشتیم رو برمیداریم استفاده میکنیم . روز جمعه رفتیم برای تخت مهردخت هم این جک رو خریدیم و از شر اون تخته ی سنگین راحت شدیم . 

این عکس رو از نت براتون گرفتم 


******

 پنجشنبه که من وسایل بزرگ رو منتقل کردم خونه ی جدید ، فاطمه خانوم منزل مامان کار میکرد،  عصری که برگشتم خونه ی مامان ،  هنوز اونجا بود . بهم گفت: مهربانو جان من یه فکری کردم . بجای اینکه امشب برم خونه م و فردا بیام خونه ی تو بچینیم ، اگر از نظر تو اشکالی نداره امشب من برم خونه ت بمونم تا وقتی بیدارم کارهایی که میدونم رو انجام بدم ، تو هم خیلی خسته ای برو خونه ی مامان اینا استراحت کن فرداش هر وقت حالت بهتر بود بیا خونه ی جدید ادامه بدیم . 

خیلی خوشحال شدم و تشکر کردم ازش . با فاطمه خانوم و مامان  رفتیم خرید من یه چیزایی برای آشپزخونه لازم داشتم خریدم بعد رفتیم خونه ی قبلی رو چک کردم که از لیلا خانوم تحویل بگیرم و مزدش رو بدم . 

بعد رفتیم فاطمه خانوم رو گذاشتیم منزل جدید شام و صبحانه ی فرداش رو تهیه کردم و با مامان برگشتیم سمت خونه شون . سر راه نیم کیلو گوشت تازه ی گوسفندی هم خریدیم تا رسیدیم خونه مامان بساط آبگوشت فردا رو به راه کرد. 

جاتون خالی آبگوشت تا صبح ریز ریز جوشید و همه ی خونه رو پر از عطر خوبش کرد... والا این چند روز کلی هزینه ی غذا دادیم و تازه غذای خوب خونه هم نخوردیم .بابا هم نزدیک ظهر با نون سنگک پرکنجد و انگور بی دونه ی قرمز رسید   کاش یه عکس از ناهار خوشمزه و خوش آب و رنگ جمعه گرفته بودم 

 صبح با قابلمه ی غذا و دیگر ملزومات رفتیم خونه ی جدید و من با یه سری وسایل نو و جدید تو خونه م مواجه شدم .

 فاطمه خانوم یه جوری وسایلم رو تمیز کرده بود که بهش گفتم : دستت درد نکنه چند خریدیشون ؟؟  و هیچی به اندازه ی خنده ی شاد و برق چشم هاش قشنگ نبود . 

این روزها فاطمه خانم نه مثل یک نیروی کمکی، بلکه مثل یه خواهر بهم کمک میکنه و میگه لطفی که شما و دوستات در اوج تنهایی و مشکلات بهم دارید رو تو خواب هم نمی دیدم و چون به دوستات دسترسی ندارم دلم میخواد هر کاری ازم برمیاد برای شما انجام بدم . 


جمعه ساعت هشت شب  براش اسنپ گرفتم و مزدش رو پرداخت کردم،  اصلا نمیخواست بگیره و میگفت از دیروز تا الان رو مزد نده و بذار من لطفتون رو جبران کنم .

 گفتم:  فاطمه خانوم اون کمک مالی داستانش از زندگی من کاملاً جداست ، قبلاً هم بهت گفتم هیچ ربطی به کارکردنت نداره. 

من و دوستانم هر قدر درتوانمون باشه به کسی که درشرایط نیاز باشه و از نظر ما تایید بشه ،  کمک میکنیم... خیلی وقت ها اصلاً اون طرف رو نمیبینیم ، این بار شانس من بود که از نزدیک باشما آشنا شدم .

 ازم قول گرفت که اگر یه روز با دوستان وبلاگی جمع شدیم حتماً بهش خبر بدم و اونم تو جمعمون باشه . 

*******

اینم احوال پرسی از گلی خانوم که قبل از فاطمه خانم براش هزینه ی جراحی تومور جمع کردیم . 



دوستتون دارم ، مراقب خودتون و قلب های پاک و بی ریاتون باشید 



نظرات 15 + ارسال نظر
مهرگل یکشنبه 15 آبان 1401 ساعت 11:58 ق.ظ

مهربانو جان واقعا خسته نباشی
اسباب کشی با نیروهای خوب هم بازم سخته مخصوصا شما که خودت هم شاغلی
ولی یه چیزی بگما حس میکنم از بس خوب و مهربون و دست به خیر هستی اکثرا آدمهای خوب سرراهت قرار میگیرن
راجع به خانوم های افغانی من هیچی نمیدونم چون تو شهر ما اجازه کار ندارن و من اصلا از نزدیک باهاشون برخوردی نداشتم
یخچال و تخت نو هم مبارکتون باشه
ولی حال بعد از اسباب کشی و تموم شدن کارا خوبه ها

ممنونم عزیزم
عزیز منی شما قربونت محبت داری به من
اره بخدا این روزا که به آرامش خونه فکر میکنم میگم چه خوب شد

لیمو سه‌شنبه 29 شهریور 1401 ساعت 12:02 ب.ظ https://lemonn.blogsky.com/

آخی چقدر سخت جابجا شدین. امیدوارم خونه جدید براتون پر از اتفاق های زیبا و خوش باشه.

شادی یکشنبه 27 شهریور 1401 ساعت 03:30 ب.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

سلام
خسته نباشی مهربانو جان
چقدر خوبه که فاطمه خانم اینقدر قدرشناسه.

سلام شادی جون
بله واقعا

Nasrin یکشنبه 27 شهریور 1401 ساعت 10:01 ق.ظ

سلام مهربانو جان خسته نباشى واقعا داشتن نیروى کمکى خوب مثل فاطمه خانوم نعمته
اى کاش با خانومى که قراربود جارو بزنه،طى میکردى از قبل خوشحالم که کارها روى روال انجام میشه امیدوارم خونه جدید پر از خاطره خوش و خنده باشه

سلام عزیزم
بله همینطوره خدا تن سالم بهش بده . والا نسرین جان هیچ رقم با آدم راه نمیان همه ش میگن هر چی خودت دادی. برای همینم خیلی ناراحت شدم چون کلی بهش گفتم هی گفت هر چی خودت بدی خوبه بعد اینطوری کرد . قبلشم اصلا نمیگن آدم تکلیف خودشو بدونه .
ممنونم نازنین ، الهی آمین

ملیکا شنبه 26 شهریور 1401 ساعت 06:35 ب.ظ

سلام مهربانو جان
بابت اخبار این چند روز خیلی ناراحت بودم اما اومدم که فکرمو متمرکز رو پست کنم تا کمی از فشار کم بشه!
واقعا خسته نباشی با این همه کار و اسباب‌کشی و بدو‌بدو کردن‌ها و سر و کله‌زدن با کارگرا. اغلب خانوم‌هایی که برای کار میان توی خونه، حداقل اونایی که من سروکار داشتم انگار انتظارشون اینه که با همهٔ مشکلاتشون کنار بیاییم و انتظاری نداشته باشیم.گاهی دقیقه ۹۰ که منتظرشون بودم،معطلم‌گذاشتن.
اینه که اکثرا برای کار میگم آقا بیاد که بهونه ‌اینکه شیشه نمی‌شورم و فلان کارو نمی‌کنم نداشته باشن.قبلش هم حتی برای دو ساعت کار باهاشون طی می‌کنم.
تختای جکی هم خیلی عالیه، منم اینجوری خیلی از زیر تخت برای لباس بلند و پالتوها استفاده می‌کنم.
بازم خسته نباشی و ممنون بابت اینکه در هر شرایطی حواست به همه چی هست عزیز دل.

سلام عزیزم
همه حالمون بده . من امروز از خودم حالم بهم میخورد که داشتم میومدم سرکار
واای این بدقولی رو نگو که دیوانه م میکنن
تازه دیروز یه مدلی دیدم که تخت بصورت کامل و صاف به اندازه ی قد خودمون رو جک میامد بالا که راحت ملحفه رو عوض کنیم .
فدای تو عزیز من

ما و تربچه مون جمعه 25 شهریور 1401 ساعت 07:52 ب.ظ http://torobchenoghli.blogfa.com

سلام عزیزم
خسته نباشی از اثاث کشی مهربانوجونم
انشالا خونه جدید پر از نشاط و آرامش باشه

سلام نازنین
ممنونم نازنین

غریبه جمعه 25 شهریور 1401 ساعت 07:15 ق.ظ

سلام
خوش به حال خارجی ها
یک فقط یک چمدان دارند
خونه خودش همه چیز داره

سلام
واااقعا به حالشون غبطه میخورم اصلا خونه مبله هم نباشه مثل ما اینهمه وسیله دور خودشون جمع نمیکنن.

فرنوش پنج‌شنبه 24 شهریور 1401 ساعت 11:35 ب.ظ

خسته نباشی عزیزم. انشالا خونه جدید مبارکتون باشه و پشت سر هم‌اتفاقهای خوب براتون بیفته توی این خونه.

ممنونم عزیز من . برای شما هم چنین باشد

منیژه چهارشنبه 23 شهریور 1401 ساعت 11:33 ب.ظ

وای من از زمانی که عروسی کردم تا به حال اسباب کشی نکردم یعنی ۱۸ سال. الان که شما تعریف کردین تن و بدنم لرزید. خدا قوت دلاور. همیشه سلامت باشید عزیز

میتونم بگم هم خوبه منیژه جون هم بد .
تو هم همینطور عزیزم . ممنونتم خوبه چون واااقعا اسباب کشی سخته . بده چون تغییر معمولاً خوب و لذت بخشه

تیلوتیلو چهارشنبه 23 شهریور 1401 ساعت 04:15 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام
منم دقیقا با خانم و آقایون افغان کار کردم
دقیقا از آقایون به شدت راضی بودم و از خانم هاشون به شدت ناراضی
من یه دفعه یک خانم افغان را برای تمیز کردن راه پله ها آوردم و ایشون وسط کار گفت من دیگه خسته شدم و بقیه ش را تمام نکرد و همه وسایل مثل تی و دستمالها را هم گذاشت و به من گفت اینا را هم لطفا خودتون بشورید!!!!!!!!!!!!!!
بعد هم دستمزد کامل گرفت...


یه خونه جابجا کردن ببین چقدر دردسر داره ها
خسته نباشی عزیزدلم
خدا قوت

سلام عزیزم
چه جالب تجربه ت تقریبا مثل منه .

خیلی سخته باباااا
ممنونم عزیزم

سمیرا(راحله) چهارشنبه 23 شهریور 1401 ساعت 03:01 ب.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

باورت میشه اون قسمت که از فاطمه خانم و گلی خانم نوشته بودی
اشک تو چشمام جمع شد....

الهیی که خدا دست تک تک این مهربونا رو بگیره که باعث شدن فاطمه خانم و گلی خانم هم خوشحال باشن...

میبوسمت

مرررسی عزیزم یکیش خود تو هستی که همیشه درکنارمی

سمیرا(راحله) چهارشنبه 23 شهریور 1401 ساعت 02:59 ب.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

یعنیااا آدم اسباب کشی میکنه اندازه یه کتاب حرف داره بزنه مهربانو جان

تو اسباب کشی یه سری چیزهای اعصاب خورد کنی هست ..من که اشکم در اومده بود ...
ولی میگذره ....
الهی که به خیر و خوشی باشه براتون و

تو این خونه هی خبرای شاد باشه و بیای بگی و ما کیف کنیم...

آررره واقعا
مرررسی عزیز من

عابر چهارشنبه 23 شهریور 1401 ساعت 02:58 ب.ظ

سلام. به سلامتی و به دل خوش باشه جابجاییتون. در مورد این جملتون (اینطور که دستم اومده، اکثرخانم های افغان درست برعکس آقایون افغان،  پرتوقع و مدعا هستند ) واقعا درسته یه خانمی رو معرفی کردن برای کار، ساعت کاری رو بر مبنای خروجش از منزلش حساب میکرد بعد خونه طرف اطراف تهران هم بود فکر کردم حتما خیلی تبحر خاصی داره ، تبحرشون هم چالش مانکن بود میرفتی دستشویی و توالت رو میشستی بر میگشتی هنوز همون وسط پذیرایی بود میلی متری داشت پاک میکرد

سلام دوست عزیز
ممنون از محبتت.
چالش مانکن عااالی بود

نسرین چهارشنبه 23 شهریور 1401 ساعت 02:23 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

خسته نباشی عزیز دلم

مرسی عزیز دل

فهیم چهارشنبه 23 شهریور 1401 ساعت 01:55 ب.ظ

خسته نباشی مهربانو خانم پر از انرژی و مهر...چقد هزینه ها مناسب تر بودن...یه اسباب کشی در حد وسایل خرد ریز با یه یخچال ساده های قدیمی و یه دونه میز خیاطی....با هزار چونه 800 از ما گرفتن. اقایون افغان هم بودن ولی اینقدر پرتوقع، که تو اسباب کشی انتظار داشتن یه پتوی توی جلد هم بهشون بدم.....

سلامت باشی دوست من
اصلاً از هزینه ی اطلس بار با اون نیروهای خوبش و ماشین ترومتمیز و مرتبش شگفت زده شدم والا منم یخچال ساید خریدم از فروشگاه فرستادن خونه ی جدید کلی هزینه گرفتن اونوقت کل اسباب منزل من با انعام شد 1550
چه جالب بودن اون بنده خدا هاااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد