دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

باتری قلب(پیس میکر)/ سمعک

انگار من خیلی زود به شرایط جدید عادت میکنم .

در عین حال که به خونه زندگیم وابسته م و هر جا باشم شب باید برم تو جای خودم و اونجا احساس آرامش و امنیت دارم ، ولی حالا که بخاطر اسباب کشی و البته جراحی مامان ، موندیم خونه شون  دیگه همین جا احساس راحتی دارم و فکر میکنم بخوام برم خونه ی خودم ، سختم میشه . 

 گفتم جراحی مامان و انگار قبلاً چیزی درمورد تجویز باتری قلب توسط دکتر معالجش ننوشته بودم؟

 همراهان ثابت این خونه خبر دارن که مامان مصی ، تقریباً چهل سالی میشه با بیماری دیابت دست و پنجه نرم میکنه . 

البته  شرح حال یه بیمار دیابتی نوع دوم ، واقعاً در هیچ کلامی نمیگنجه . 


 ماجرای این دیابت،  از بارداری فرزند دوم،  یعنی بردیا در سال 1356 آغاز شده بود . 

در دوران بارداری ، پزشکی که مامان تحت نظرش بود ، تشخیص دیابت بارداری داده و گفته بود که  از این قاتل خاموش ، غافل نباشه اما متاسفانه بعد از به دنیا آمدن بردیا و چند ماه بعد که به ایران برگشتیم،  این موضوع کلاً به دست فراموشی سپرده شد. از اونجایی  که  اون زمان فرهنگِ چک آپ های دوره ای و آزمایش و این چیزا هنوز جا نیفتاده بود، مامان زندگی عادیش رو میگذروند و دیابت هم با خیال راحت در بدنش جولان میداد.


چند سال بعد تقریباً سال 64،  داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم که مامان گفت :از جلوی چشم راستم،  یه تصاویر موهوم و نقطه نقطه های متحرک رد میشه 

. هیچی دیگه همون موقع رفتیم بیمارستان و اولین سوال این بود: خانم شما مرض قند دارید؟؟

 مامان من هم بطور کلی قضیه رو فراموش کرده بود و میگفت : نع . 

آخر دکتر گفت: شما اصلا کلمه ی دیابت تا حالا به گوشتون خورده ؟؟

 مامان گفت: بله من در دوران بارداری فرزند دومم دیابت بارداری داشتم ولی خوب شدم . 


اونجا بود که دکتر بهش گفت: زهی خیال بااااطل خانوم جان ... مگه دیابت بخشی از بارداری بوده تو بدنت که فکر کردی با زایمان ، رفع میشه!!!


مشخص شد به واسطه ی پیشرفت دیابت ته چشمش خونریزی کرده و ... 


از اون به بعد مامان عضو انجمن دیابت شد و چک آپ های روتین و دوره ای شروع شد.

 علت اینکه به این بیماری لقب" قاتل خاموش" دادن اینه که متاسفانه هیچ عضوی در بدن  از هجوم دیابت در امان نیست و به تدریج همه ی اعضای  رو درگیر میکنه . 

اینا رو گفتم که بترسید و حواستون به خودتون و عزیزانتون باشه . یکی از دلایل اینکه من برای عمل اسلیو اصرار می کردم این بود که بشدت درمعرض دیابت قرار داشتم . 


 ازمجموعه چک آپ های روتین برای مامان ، بررسی شرایط سلامت  قلب و عروقه .

 تا الان (طی 30 سال گذشته)که قلبش  بررسی میشد فقط دکتر قاضی سلطان(از تیم دکتر ماندگار معروف قلب) همون داروهای معمول رو تجویز میکرد ولی در دوهفته ی اخیر که مامان تازه ترین اکوی قلبش رو انجام داده بود، دکتر با بابا تماس گرفت و گفت : به نظر من باید برای قلب مامان باتری بذاریم این موضوع رو در سه روز گذشته با تیممون مطرح کردم و از اونها هم مشاوره گرفتم و همگی نظر من رو تایید کردن  

خُب موضوع اینجاست که مامان و بابا کاملاً به مهارت و رفاقت دکتر قاضی سلطان اعتماد دارند بنابراین خانواده ی شمعدانی مشغول مهیا کردن شرایط عمل مامان شدند. 


من اولش خیلی خودم رو باختم فکر کردم الان طی یه عمل قلب باز، میخوان یه باتری برای قلبش کار بذارن که دیگه طپش قلب مامان وابسته ی اون باتری خواهد بود و ... 


بعد یکمی تحقیق کردیم و حتی انیمیشن مراحل عمل رو دیدیم و خیالمون آسوده شد . 


باتری قلب که اسم تخصصیش " پیس میکر" هست ، درواقع کارش ضربان سازیست و به بیمارانی که آریتمی یا کندی ضربان قلب دارن و ماهیچه ی قلبشون توانایی پمپاژ  پرقدرت و طبیعی رو نداره کمک میکنه . 

پیس میکر یه مینی کامپیوتره که  به یمن پیشرفت روز به روز تکنولوژی  و تاثیرش در پزشکی و تجهیزات اون، بسیار هوشمنده .

 الان پیس میکرهای با کیفیت،  قابلیت ست شدن روی تلفن های همراه و ارسال گزارش به دکتر معالج  و حتی  بخش قلب بیمارستان رو دارن .

نحوه ی کارگذاری یا کاشت در بدن هم به این صورته که بنا به تشخیص پزشک،  ازسمت  راست یا چپ روی سینه ، سیم پیس میکر رو  با یه سرنگ بزرگ مخصوص به سیاهرگ  شانه  و سپس محل مورد نظر در قلب می فرستند بعد از اینکه سیم در جای مناسب داخل قلب نشست سرنگ رو خارج می کنند و بعد پزشک  روی پوست تقریباً زیر استخوان ترقوه ، یه  شکاف کوچیک ایجاد میکنه بعد محفظه ای که شامل باتری و ژنراتوره رو در زیر ماهیچه قرار میده و پوست رو میبنده  و تامااام .

( وقتی میگم باتری و ژنراتور فکر نکنید یه جسم بزرگ اونجا کار میذارن هااا، خیلی کوچیکه)


این توضیحات رو نوشتم که اگر برای خودتون یا عزیزانتون قرار شد پیس میکر بذارید مثل ما غافلگیر نشید و نترسید . البته که امیدوارم همگی سلامت و از بلا به دور باشید ولی خُب تعارفه دیگه .. موجود زنده ایم و با انواع مشکلات سلامتی درگیریم . 


اما تو این مدت چیزی که حسابی فکرم رو درگیر کرده بود، فراهم کردن امکان این عمله . همین پیس میکر یا همون باتری قلب خودمون، 58 میلیون و خورده ای خریداری شد و دیروز قبل از عمل هم 40 میلیون ودیعه گرفتن فعلاً


بذارید از اولش بگم .  یکشنبه بعد از اینکه از اداره برگشتم داشتیم با مامان درمورد خونه ی جدیدم صحبت میکردیم بابا هم پشتش به ما بود و داشت رو کانتر آشپزخونه یه کاری انجام میداد وقتی برگشت سمت ما ، متوجه شدم که بازم هیچی از حرفای مارو نشنیده . تقریباً چند ماه بود که کم شنوا شدن بابا رو احساس کرده بودم و برای سنجش شنوایی پیش دکتررفته بود و نتیجه این بود که باید از سمعک استفاده کنه . اما با ماجرای اسباب کشی و عمل قلب مامان که در پیش بود دنبال خرید سمعک نرفته بودیم . 


درواقع بابا بین دوستانش که همگی دریانورد هستند، تنها کسی بود که سمعک تهیه نکرده . متاسفانه بعضی از  مشاغل، مثل خلبانی یا دریانوردی عوارضی  برای فرد ایجاد میکنند . اعصاب گوش دریانوردان بشدت آسیب میبنه . 


خلاصه وقتی دیدم بابا متوجه ی حرفامون نشده، دلم آتیش گرفت . 

گفتم : باباجون ما چرا موضوع خرید سمعک رو فراموش کردیم؟ گفت : خب حالا عمل  مامان اولویته . گفتم : نه عزیزم اون که به موقع انجام میشه ، شنوایی شما هم اولویته .

 لطفاً مدارکت رو بیار .

 آورد و دیدم دکتر روی کارت مخصوص فروشگاه سمعک مهر زده ، تماس گرفتم و گفت همین الان بیاید. 

برای آقای بهشتی گفتم که در مورد سمعک تحقیق کردم و بعضی ها شکایت دارند که تحملش سخته و صدا ها ناهنجار به گوش میرسه . خیلی برام توضیح داد که درچه صورت این اتفاق میفته و سمعک ها به چه گروه هایی تقسیم میشن و متاسفانه اگر کیفیت مناسب نداشته باشند تبدیل به بلندگویی میشن که خیلی هم آزاردهنده س نهایتاً به دوتا سمعک که بهترین مدل بودن  رسیدیم . یکی 50 میلیون و خورده ای میشد که کاملاً شبیه ایرپاد آیفون بود و رنگ های مختلفی داشت .



 اون یکی  مارکش زیمنس بود و 22 میلیون میشد که فقط دوتا رنگ داشت نقره ای و مشکی . تنها اختلاف این دوتا که حدود 30 میلیون بود اینه که اون یکی شارژی بود (عین ایرپاد) این یکی باتری میخورد . از نظر ظاهر واقعا هیچ تفاوتی هم نداشتن . ظریف و زیبا با بند نامریی .  


اون 22 میلیونیه رو خریدیم و اومدیم .


 دوستان لطفاً موضوع کم شنوایی رو جدی بگیرید متاسفانه زمینه ی بروز آلزایمره و به مرور اعصاب شنوایی رو از بین میبره ، تو تکلمشون تاثیر منفی میذاره حتی گوشه گیر و منزویشون میکنه . مشکل گوش بابا این بود که صداهای زیر رو خیلی کم میشنید . تقریباً برای شنیدن صدای همه ی خانم ها دچار مشکل بود حتی بعضی از صداهای محیط مثل خش خش نایلکس رو نمیشنید . موقع تست وقتی یه نایلکس رو دور از چشمش به صدا درآوردیم صورتش رو جمع کرد و گفت : خیلی وقت بود همچین صدایی نمیشنیدم . گفتم: باباجون ما هم از شنیدن این نوع صدا خوشمون نمیاد ولی درستش اینه که همه چیزو بشنوی .

 همین که  رسیدیم خونه دکترِ قلب  با بابا تماس گرفت که  مامان فردا یعنی روز دوشنبه برای عمل آمادگی داره ؟ جوابمون مثبت بود . 

گفت : صبح ساعت پنج بیمارستان باشید . بابا گفت به بردیا میگم بیاد مارو ببره ، گفتم نه ولش کن من که اینجام . شماهم بخواید چهارصبح پاشید برید من  هم بیدار میشم پس بذار خودم همراهیتون کنم بعداً که رفتم اداره بردیا بیاد پیش شما. 

این شد که ما تا وسایل  و مدارک رو جمع آوری کردیم و مامان دوش گرفت و نشستیم به صحبت کردن که استرسش کم بشه ساعت شد دو نیم ، خوابیدیم و چهار بیدارشدیم  چهارو نیم از خونه خارج شدیم و ده دقیقه به پنج صبح دم بی/مار/ستان /ک/سری بودیم . 

این روزا اسم این بیمارستان حال همه مون رو بد میکنه 


مراحل پذیرش رو انجام دادم و نوبت به پرداخت علی الحساب شد . سی میلیون خواستند،  پرداخت کردم و بقیه ی کارها رو انجام دادیم . تاحالا دکتری به این وقت شناسی ندیده بودم!! راس ساعت هفت صبح مامان رو بردن سمت اتاق عمل ، در باز شد دکتر رو دیدم براش دست تکون دادم گفتم: آقای دکتر مامانم رو همینطوری خوشگل ازتون تحویل میگریمااا. 

خندید گفت: مگه بخاطر کاپیتان  غیر از این جرات دارم؟



مامان هم که رنگش مثل گچ دیوار شده بود خندید و درها بسته شدن . 

بابا گفت تو برو اداره ت دیر نشه . داشتم جمع و جور میکردم برم  اداره که اومدن گفتن دوباره برو حسابداری !


رفتم میگن 10 تومن دیگه بده  و من  نداشتم . ایستادم یه گوشه زنگ زدم به مینا که مینا جان اینطوری شده ده تومن بریز برام . گفت الان میریزم . 

منتظر شدم که پیامک بیاد ، مردم میومدن جلوی من  پول میدادن و کارشون انجام میشد و من همچنان منتظر بودم . 

دوباره زنگ زدم مینا که چی شد؟ گفت : ببخش مشتری ایستاده بود باید کارش رو انجام میدادم . 


چند دقیقه بعد حسابم پر شد ، پرداخت رو انجام دادم و رفتم . 


اون ده دقیقه انتظار اعصابم رو خورد کرده بود همه ش در طول مسیر با حرص دنده رو عوض میکردم که مهربانو خانوم  تو مریضت زیر عمل بود، میدونستی الان خواهرت حسابت رو پر میکنه ولی با این وجود کلی اذیت شدی که منتظر موندی ، حالا فکر کن در طول روز چند نفر عزیزشون معطل دارو و درمانه ، نه حساب پُر دارند نه کس و کاری که حسابشون رو پُر کنه .

 باید بخاطر عزیزشون به هر اهل و ناهلی رو بزنن ، شاااااید بتونن ذره ذره پولی جور کنند و تن عزیزانشون رو بسپرن به تیغ جراح . 


همه ی شب های نداری رو باید به روزا سنجاق کنیم ، مادرای تک سرپرست و کم توان ،دهن گرسنه ی بچه ها رو ، اجاره ی خونه ( نه لونه ) رو باید بدن، نون و ماست و پنیر و گوشت که دیگه هیچی حتی از لیست آرزوها هم داره کنار گذاشته میشه .

 پدرای کم درآمد و بی پناه ، بی هیچ حمایتی !! 


گاهی فکر میکنم این بنده خدا که داره رو زمین لیف و دستمال میفروشه از صبح تا شب ، چند تا بفروشه که بتونه دوتا قرص نون و 4 تا تخم مرغ بخره؟ اهاان روغن هم لازمه یادم نبود 


داریم به قهقرا میریم و نمیدونم تهش چی میشه . 


نشستیم سرکار میگن بیاید مراسم خداحافظیه فلانیه . 

-عه .. کجا؟؟

- داره، مهاجرت میکنه . 

مهردخت زنگ زده . 

-مامان لباسای ( پ. ش) به هنرپیشه ی بعدی  نمیخوره دوباره باید تهیه بشه . 

- وااا پس (پ .ش) چی شد ؟؟ اون که هفته ی قبل اومده بود تست لباس؟؟ 

- (پ. ش )دیشب خبر داد کارای مهاجرتش درست شده .


دارم فکر میکنم اینکه یه سرزمین اشغال بشه خیلی بده ولی اینم که یه سرزمین از ساکنینش خالی بشه از اون هم بدتره  .. مرزهای ایران رو دیگه نمیدونم  چطوری باید مشخص کنیم 

ببخشید خیلی حال و احوالمون خوبه منم هی یادآوری میکنم . 

راستی مامان امروز مرخص شد 

دوستتون دارم زیاااد . 


پینوشت: طبق تقاضای دوستان آدرس رو برای خرید سمعک گذاشتم :

شنوایی شناسی آویتا
یا سمعک آویتا
با هر اسمی تو گوگل سرچ کنی میاره عزیزم
رو به روی اورژانس بیمارستان دی تو خیابون ولی عصر یه کوچه هست بنام دوم تو اوایل کوچه ساختمون سینا
88799085
اینم شماره همراه آقای بهشتی 09126853705

نظرات 27 + ارسال نظر
مهرگل یکشنبه 15 آبان 1401 ساعت 01:02 ب.ظ

خداروشکر عمل مامان با موفقیت پیش رفت
چقد خوبه که انقد حامی هم هستین
واقعا دیابت بیماری پردردسری هم هست خدا به همه بیمارا شفا بده ایشاله

ممنون عزیزم
خیلی بده واقعا خدا کمک بیماران دیابتی کنه

الهام یکشنبه 3 مهر 1401 ساعت 01:26 ب.ظ

با آرزوی سلامتی برای خانواده شما و آرزوی روزهای روشن و آزاد برای همه ی مردم ایران

ممنون الهام جون . آمیییییییییین

سمیرا(راحله) جمعه 1 مهر 1401 ساعت 03:19 ب.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

الهی بگردم...داشتم برای علی از شما و خانواده گلت بازم تعریف میکردم که چقدر ماهین و مهربونین

بلا از پدر و مادر گلت دور باشه به حق علی..

انقدر از این اخلاقاتون خوشم میاد که پشت هم هستین خانوادگی
چه خوب که پیگیری کردید و الهیی که همیشههه سلامت باشین همتون

ممنونم سمیرا جون
خدا مامان گلت رو نگهداره .

دختر بزرگه جمعه 1 مهر 1401 ساعت 01:26 ب.ظ

سلام
الحمدلله مهربانو جان که اوضاع با درایت و دلسوزی شما و خدا رو شکر توان مالی مناسب خانواده رو به بهبوده و ان شالله بیماری از همتون دور باشه
یادمه چندین سال پیش نوشته بودین با هر خریدی حتی سیب زمینی و پیاز برای خونه هم حالتون بهتر میشه و از اون موقع یادمه همیشه موقع خرید این حس رو داشتم
بعدها که اوضاع گرونی بدتر شد خرید حالمو خوب نمیکرد چون میدیدم مثلا تو فروشگاه رفاه در حال خرید ماهانه یا حتی هفتگی بعضی ها چطوری با حسرت به چرخ خریدم نگاه میکردن، حتی بجه ها رو برای خرید نمیبردم تا بچه های دیگه ذوق و شوق انتخاب خوراکی رو نبینند و غصه نخورند، یک بار که جلوی خروجی یک خانم رو گشتن و چند تا وسیله بدون حساب کردن از کیف یا لباسش پیدا کردن و گریه و اشک و حال بدش رو دیدم دیگه برای خرید کلی نرفتم و کم کم از فروشگاه های نزدیکتر خرید میکردم این مال حدود ۴ سال پیشه، چند روز پیش به همکارم میگفتم اون سالها غصه ناتوانی مردم تو خرید حالمو بد میکرد الان دیگه وضعیت طوری شده که خودم هم نمیتونم با خیال راحت خرید کنم و موقع خرید باید کلی مراعات کنم برای خریدهای کاملا ضروری و دیگه اصلا در توان خودمون هم مثل خرید ۴ سال پیش نیست، چقدر حیف که لذت خرید حتی سیب زمینی و پیاز هم ازمون گرفتن

سلام عزیزم
ممنون الهی همه سلامت و درآرامش باشند.
درسته واقعا همین حس بد رو داشتم از خیلی وقت پیش و الان برای خودمون هم سخت شده . اصلاً کیفیت زندگیمون مثل سابق نیست . کمر همه داره زیر بار زندگی میشکنه بجز عده ای که ثروت های افسانه ای دارند و خب تعداد انگشت شماریشون ممکنه ثروتشون از راه درستی به دست آمده باشه وگرنه ...

لیدا جمعه 1 مهر 1401 ساعت 12:23 ق.ظ

خدارو شکر بابت سلامتی مادر .خوبه که با این نت اینجا رو میشه خوند

ممنون عزیزم . بله واقعا خدا رو شکر هنوز همین مونده برامون

نجمه پنج‌شنبه 31 شهریور 1401 ساعت 08:58 ب.ظ

سلام عزیزم
دقیقا منم هفته پیش بیمارستان بستری شدم،همش فکرم درگیر هزینه ها ‌بود.یه دختری طفلکی اومد،پرستار بهش کفت ببین ما اینو با ۲۰ میلیون کمتر انجام نمیدیم،اما بیمارستان دولتی رایگانه.مراجعه کن اونجا
اما خب بیمارستان خصوصی کجا‌،خصوصی کجا.
خداروشکر مامان بهترن.
این روزها بیشتر از همیشه غصه دارم‌ که چرا زودتر نرفتیم.
جمع خانواده تون همیشه جمع باشه و سلامت باشین‌.

سلام نجمه جانم
بلا دور باشه ازت عزیزم امیدوارم کاملاً سلامت شده باشی.
بله متاسفانه هم نوبت ها تو بیمارستان های دولتی با انتظار زیادی داده میشه هم اینکه مراقبت های بعد از عمل و بهداشت قوی ندارند وگرنه اطبای بیمارستان های دولتی بسیار حاذق هستند.
میدونم چی میگی این افسوس برای همه مون هست ولی از طرفی میدونم اونایی هم که رفتن دلشون پیش ماست و همیشه نگرانن
ممنون نازنین برای شما هم همین باشه

Javaad پنج‌شنبه 31 شهریور 1401 ساعت 08:21 ب.ظ

سلام ممنون از لطفتون مادر من از خیلی سال پیش سمعک استفاده میکردن ولی گوشهاشون عفونت داشت ولی سهل انگاری میکردن و جراحی نمیکردن الان جراحی کردیم یکی از گوشهارو ولی اون یکی گوش ریسکیه و دکتر گفته نمیشه دست گذاشت و هر دوتا گوش رو سمعک استفاده می‌کنند دعا کنید که خوب بشن ممنون از شما خدا پدر و مادرتون رو حفظ کنه براتون

سلام
از صمیم قلب برای سلامتیشون دعا میکنم . امیدوارم ایشون سلامت و دل شما شاد باشه . خدا سایه ی پدر و مادرامون رو از سرمون کم نکنه

Nasrin پنج‌شنبه 31 شهریور 1401 ساعت 07:53 ب.ظ

سلام مهربانو جان خدا رو شکر حال مامان و بابا خوبه
لحظه هاى قبل از عمل خیلى دلهره و استرس داره اى کاش همه دکتر ها وقت شناس بودن بالاخره که باید انجام بشه پس چه بهتر بدون تاخیر باشه
خیلى وقته که دیگه از ته دل نمیتونیم شاد باشیم اخه یه خرید سوپرى چیه که وقتى خرید میکنى با عذاب وجدانه و میدونى خیلى ها توان خرید کمترین نیازشون رو ندارن الانم که غم روى غم میاد با این اتفاق ها اى کاش زودتر یه شادى جمعى داشته باشیم همه خسته‌ایم :(((

سلام نسرین جان
بله بخصوص که مامان دیابت هم دارن معمولاً میگن صبح زود ناشتا بیاد بعد عمل تا ساعت 4-5 بعد از ظهر هنوز شروع نمیشه و قند مامان چندین بار میفته . ولی این بار عاالی بود زمانبندی.
دقیقا همین حس رو داریم عزیزم همه ی زندگیمون شده غم و غصه ی خودمون و دیگران . الهی آمییین

ملیکا پنج‌شنبه 31 شهریور 1401 ساعت 11:47 ق.ظ

سلام مهربانو جان
چه عکس قشنگیه از مامان و بابا. ان‌شاالله جاهای خوب.
چه به موقع بوده این کارا مهربانو جان. خسته نباشی.گاهی فکر برای انجام این کارا، سخت‌تر از انجام اونهاست. خواهر بزرگم سه تا بچه داره یک دختر و دو پسر، اما همهٔ کارها و رسیدگیشون رو، دخترشون انجام میده. پریروز پدرش‌رو برده بود دکتر برای پاهاش، چون راه رفتن براش سخت شده بود. می‌گفت همونجا ازش خون گرفتن برای پی‌آر پی و با تزریق و ازن تراپی و زانو بند و کمربند، شده بود ۲۵ میلیون!
واقعا با این اوضاع خدا رحم کنه به مردم. توی گروه خیریه‌مون، بیشتر کمک‌ها برای افراد بیماره.هزینه درمان یکی از این بیمارهارو، صندوق به طور کامل به عهده گرفت، اما برای اومدن به تهران برای درمان، پول خرید بلیط اتوبوس‌رو نداشت!
امیدوارم که هر چه زودتر مامان و بابا با شرایط جدیدشون کنار بیان. یکی از اقوام ما حدود ۲۵ ساله قلبش باتری داره و نزدیکه نود سالشه، ماشاالله حالش خیلی خوبه.
ممنون برای اطلاعات خوب مهربانو جان

سلام ملیکا جون
ممنونم عزیز من
خیلی شرایط سخت شده ، واقعا مردم به سختی دارن نیاز های اولیه شون رو تهیه میکنند درواقع ما ایرانی ها زنده مانی میکنیم نه زندگانی
قربونت عزیز من

Javaad پنج‌شنبه 31 شهریور 1401 ساعت 08:00 ق.ظ

واقعا باید مشکلات گوش رو جدی گرفت مادر من الان دقیقا بخاطر جدی نگرفتن یکی از گوشهایشان کاملا نمیشنوه و یکی هم کم شنواست و من فقط غصه میخورم الانم که این عوارض رو دیدم اشکم در اومد کاش منم وقتی گوشهاشون بهتر میشنید تو سنی بودم که میتونستم تحقیق کنم و هرکاری لازم انجام بدم حیف

جواد عزیز خیلی متاسف شدم بابت شرایط مامان، خدا رو شکر که پسر مهربون و نازنینی مثل تو داره که غمخوارش هستی و به فکر . خواهش میکنم اگر برات امکان داره به داد اون گوشی که کم شنوا شده برس .. درسته که اعصاب گوش دیگه ش کاملا از بین رفته ولی میتونی جلوی پیشرفت عوارض ناشی از کم شنوایی رو بگیری . دراین زمینه هر کمکی از دستم بربیاد دریغ نمیکنم .

ساغر پنج‌شنبه 31 شهریور 1401 ساعت 01:30 ق.ظ

مهربانوجان سلام
انشاالله مامان در سلامتی به سر ببرن و با ارامش روزهای نقاهت رو سپری کنند، خدا مادر و پدر رو براتون حفظ کنه چه عکس با انرژی ای ......چقدر خوب که تکیه گاه همدیگه هستید و به خانواده معنا میدید... انشاالله بلا از پدر و مادر به دور باشه..

درست میگی اینکه تو این گرونی ها میتونید از پس هزینه های از پیش تعیین نشده بربیاید خودش خیییییلیه.... مهربانو من برای پسرم که خرید میکنم مثلا برای مدرسه ها که میخواد شروع بشه براش خرید کردم کیف و لباس فرم و لباس ورزشی و خورده و فرمایشای مدرسه که اعلام کرده بود خرید کردم با خودم میگفتم اونایی که ندارن چی کار کنن ....من و همسرم هر دو کار میکنیم یک بچه هم فقط داریم اونایی که چند تا بچه دارند چقد باید هزینه کنند .اونایی که مریض دارند کی به دادشون میرسه تو این کشور که ادمهای مریض روانی دارن اداره اش میکنن... باور میکنی هر کی رو میبینم ناراحت و ناامیده از این همه اخبار پر تنش و از این همه هزینه های سر به فلک کشیده..... قشر ضعیف نابود شد له شد ...ببخش این صحبتهای منفی رو میکنم ...خودم مدام میگم نگو ولی باز از دستم در میره.

دعای پدر و مادر بدرقه روزگارت عزیزم

سلام ساغر جون
ممنون عزیز من
من با این فکرا نابود میشم . اون روز که داشتم مامان رو بستری می کردم یه پدر اومده بود سه قلوش رو بستری کنه اصلا مو به تنم راست شد

مریم چهارشنبه 30 شهریور 1401 ساعت 11:19 ب.ظ

سلام مهربانو عزیزم
خدا رو شکر مامان بسلامتی عمل شون انجام شد با حضور مهربون عزیزان شون♥️♥️♥️♥️♥️ آخه خانم چقدر خوبه که دوست مایی همه چی رو با جزئیات توضیح دادید ، روشن شدیم . خدا حفظ تون کنه شادی عزیزانتون ببینید آمین

سلام مریم جانم
سلامت باشی
مررسی مهربونم .. چقدر خوشحالم که توضیحاتم بنظرت مفید و خوب اومده بود .. بزرگترین شادی من اون زمانیه که احساس کنم یه کمک هر قدر کوچولو تونستم انجام بدم
همچنین عزیزم

ماجد چهارشنبه 30 شهریور 1401 ساعت 02:51 ب.ظ

سلام وقت بخیر
منتظر اعلام رضایت بابا مامان نازنین از تغییرات انجام شده هستم
امیدوارم حظ کنن از تغییرات آروم و شاد

سلام ماجد عزیز
امروز میگفت احساس بهتری دارم نسبت به قلبم . خدا کنه روز به روز بهتر بشه
ممنون همچنین دوست من

الهام چهارشنبه 30 شهریور 1401 ساعت 01:16 ب.ظ

سلام عزیزم
خدا را شکر که مامان خوبن و بهتر هم میشن.
برای سمعک هم عین همیشه بهترین کار را انجام دادید.
امیدوارم پدر و مادر صد و بیست سال زنده و سالم باشند.
راستی مهربانو جان من هم اسلیو کردم بیش از صد بار سه تا پست اسلیو ت را خوندم و مرور کردم و آموختم.
شاد باشی

سلام الهام جون
ممنونم عزیزم . الهی آمین
مبااارکه قربونت چه کار خوبی من درخدمتم هر سوالی که داشته باشی و بتونم کمک کنم

منجوق چهارشنبه 30 شهریور 1401 ساعت 12:58 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com

خب خداروشکر که هردو سلامتن.
اما حسابی منو ترسوندی چون من یکی از گوشهام این طوری شده و صداهای زیر رو نمی شنوم

مرسی عزیزم
کار خوبی کردم پس . زودتر پیگیر باش عزیزم

فنجون چهارشنبه 30 شهریور 1401 ساعت 12:26 ب.ظ http://embrasser.blogsky.com

مهربانو جانم
انشالا که دوره بهبود مامان قشنگت به سرعت و راحتی بگذره ... عکسشونو که دیدم گفتم عه اینکه مهربانوئه :))
گاهی همه چی همزمان رخ میده و شما مهارت خوبی در هندل کردن اوضاع دارین ...

ممنونم نازنینم
چه جالب شبیه مامان بنظرت اومدم؟
عزیز منی شما

سمانه مامان صدرا و سروناز چهارشنبه 30 شهریور 1401 ساعت 08:41 ق.ظ

باور کنید وقتی خرید یا بیرون می روم حالم بدتر می شود، بیچاره کاسبان که با هر ترفندی شده می خوهند تو را وارد مغازه‌ای خالی شان کنند یا دستفروشان که برخی به تو می چسبند تا خرده چیزی بخری، التماس توی نگاهایشان بغض به گلو می آورد، بچه های چهارراهی که دیگر هیچ.. پسرم بغض می کند و می گوید مامان تو باید از آنها چیزی بخری، به آن ها خوراکی بدهی، می گویم جان مادر برای همه شان که نمی شود
دعا کنیم منجی بیایید ما را از دست این ستمگران و ظالمان نجات دهد هیچ چیز اینان به اسلام و مسلمانی نمی ماند
مهربان بانو، ان شاء الله مادر به زودی لباس عافیت بر تن کنند
راستی مدرسه صبح رویش برای کودکان کار تاسیس شده است اگر وقت داشتید یک سرچ کنید آدرس سایت و پیج هم دارند

این نه اسلامه نه هیچ دین دیگه ای توحشه و دین رو ابزارش کردن
ممنونم عزیزم
میشناسم عزیزم خیلی هم کارشون درسته چند سال قبل همینجا معرفیشون کردم

لیمو چهارشنبه 30 شهریور 1401 ساعت 08:38 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com/

سلام امیدوارم حال مامانتون بهتر باشه.
با روندی که از کودکی دیدم، چندوقت دیگه آدمی نمونده که بخوان کشورش رو اشغال کنن...

سلام عزیزم
ممنونم آمیین

غریبه چهارشنبه 30 شهریور 1401 ساعت 07:02 ق.ظ

با درود
آن شالله حال مامان و بابا همیشه خوب باشد
راجع بساط دست فروش گفتید
البته این بساط کردن ها هم همین طوری نیست بعضی وقتا قلچماق های شهرداری بساطشان را جمع می کنند
یک سوال بیمه ی خدمات درمانی هزینه را پوشش می دهد ؟

درود بر شما
ممنونم خدا عزیزانتون رو سلامت نگهداره
دقیقاً همینطوره متاسفانه
چون پیس میکر هزینه ی بیمارستانیه هم خدمات درمانی و هم بیمه ی تکمیلی بخشی ش رو (فقط بخشی) پوشش میده . این درمورد سمعک صدق نمیکنه بیمه ی تکمیلی فقط 4 میلیون برای کل سمعکی که خانواد خریداری میکنه هر دو سال یکبار پرداخت میکنه یعنی در واقع هیییچی

رعنا چهارشنبه 30 شهریور 1401 ساعت 02:55 ق.ظ

مهربانو جان
امکان داره شماره تماس از جایی که سمعک تهیه کردید بگذارید؟ ممنونم

شنوایی شناسی آویتا
یا سمعک آویتا
با هر اسمی تو گوگل سرچ کنی میاره عزیزم
رو به روی اورژانس بیمارستان دی تو خیابون ولی عصر یه کوچه هست بنام دوم تو اوایل کوچه ساختمون سینا
88799085
اینم شماره همراه آقای بهشتی 09126853705

مریم چهارشنبه 30 شهریور 1401 ساعت 12:58 ق.ظ

سلام. ممنون از مطالب زیبا و قلم شیوایتان. اگر مقدوره آدرس و تلفن جایی که سمعک تهیه کردید رو بگذارید چون پدرم هم نیاز به سمعک داره.

شنوایی شناسی آویتا
یا سمعک آویتا
با هر اسمی تو گوگل سرچ کنی میاره عزیزم
رو به روی اورژانس بیمارستان دی تو خیابون ولی عصر یه کوچه هست بنام دوم تو اوایل کوچه ساختمون سینا
88799085
اینم شماره همراه آقای بهشتی 09126853705

دریا سه‌شنبه 29 شهریور 1401 ساعت 10:53 ب.ظ

سلام خداهمه ی مریضاروشفابده.
فقط مگه این بازیگرابعدقراردادلباس براشون نمیدوزند واینکه قراردادشون محکم نیست که میتونندقبل ازاتمام کارشون ول کنندبرن

سلام دریا جون
آمین .
چرا همینطوره نباید اینطوری کار رو ترک کنند ولی شرایط متفاوته اولاً الان تو پیش تولید هستند و کار خیلی جلو نرفته بعد انگار گفته من چهارماه باید اونجا حضور داشته باشم بعد دوباره برمیگردم و یه مدتی هستم شما فیلم برداری من رو بذارید اول کار یا اخر کار اما کارگردان تشخیص داده ریسک نکنه و کلاً هنرپیشه رو جایگزین کنه .. از طرفی اینا همه با هم دوستن و خیلی وقتا رفاقتی موضوع رو حل میکنند و همه ی مفاد قرار داد رو اجرا نمیکنن.

Mani سه‌شنبه 29 شهریور 1401 ساعت 10:21 ب.ظ

سلام مهربانو جان
خوشحالم که‌‌ مادر جان خوب هستند.

سلام مانی جان
ممنونم مهربون جانم

نسرین سه‌شنبه 29 شهریور 1401 ساعت 04:59 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

خب، چی اضافه کنم؟ در جریان بودم و باور کن کنارت بودم. چند روزی بود فقط صورت قشنگ مامانت جلوم بود و چشمای قشنگ نگران تو.
داشتم وسط پستت فکر می کردم: چه خوب بوده دستت باز بوده برای پرداختی ها. وای بحال مردم ندار...
ایران ویران شد متاسفانه
شرم بر باعث و بانیاش

عزیزمی نسرین جون .
واقعاً این پرداخت برای ما هم آسون نیست . الان دیگه خیلی سخت شده نسرین جون ولی هر جرو شده هنوز هم میتونیم از پسش بربیایم
شرم همه ی عالم

تیلوتیلو سه‌شنبه 29 شهریور 1401 ساعت 04:47 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

چقدر از خبر خوب شدن مامانت خوشحال شدم
خاله جانم مدتی هست که شنوایشون کم شده
و همچنان مقاومت میکنن در برابر خرید سمعک
حتما باید ازت راهنمایی بگیرم و حتما باید بهشون راهنمایی بدم و حتماحتما خیلی زود از این قضیه راحت بشن

ممنونم عزیز دل
در خدمتتم تیلو جان منم نمیدونستم واقعا انقدر موضوع حساس و جدی و فراتر از یه کم شنواییه ساده ست

َAmir سه‌شنبه 29 شهریور 1401 ساعت 03:50 ب.ظ

سلام.
برای مادرتون آرزوی سلامتی دارم.

من دیر به دیر میام وبلاگ و دیگه وبلاگ مثل قبل برام نیست ، یادمه اون سری که اومده بودم گفته بودم متن طولانی یادداشتتون رو میدم متن خوان برام بخونه.

++راستی بلاگ اسکای دیگه تبلیغ نمیذاره؟ من بخاطر همین رفتم بیان.

سلام
ممنونم امیر جان
بله یادمه .
من تبلیغاتشو نمیدیدم چون معمولا تو قسمت مدیریت وبلاگ هستم اونجا تبلیغات دیده نمیشه

ربولی حسن کور سه‌شنبه 29 شهریور 1401 ساعت 01:43 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
برای شما و همه خونواده شمعدانی آرزوی سلامتی دارم
متاسفانه دیگه مدتهاست که حتی امیدی به بهبود اوضاع نمیشه داشت

سلام
ممنونم آقای دکتر .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد