دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

بنظر تو چه می شود ؟

خب یه جورایی من گیس سفید بلاگستان شدم . یعنی الان چیزی به تولد هفده سالگی نوشتنم نمونده . اون موقع عا بازار وبلاگ نویسی عجیب داغ بود و نویسنده های فوق العاده و محشری داشتیم . من وبلاگ خونی رو از وبلاگ" راه امید " که نویسنده ش آقای دکتر امید مرجومکی بود، شروع کردم . 

خاطرات دوران دانشگاهشو با زبان طنز بسیار شیرینی مینوشت . 


یادش بخیر چه جمع خوبی بود نمیدونم چند نفر از اون دوران، مثل خودم هنوز دارن مینویسن ولی  تقریباً همه ی نویسنه هایی که میشناختم ، دیگه نمی نویسند البته بجز عزیز دلم نسرین جانم . 


با بعضی ها از همون موقع تا الان عجییب رفیقیم و دوست ، البته خواننده بودن نه نویسنده . مثل سینا ی عزیزم که کم از برادرم نیست . 


یکی از اون نویسنده خوب خوبا ، خارخاسک هفت دنده بود ، انقدر به نوشته هاش علاقمند بودم که حتی بعد از بستن وبلاگش تو کانال تلگرام پیداش کردم و همچنان خواننده ش باقی موندم . 


مطلب زیر رو دیروز نوشته و انقدر حرف دلم بود گفتم برای شما هم باز نشرش کنم . 

*******

دوستی از من می پرسید خارخاری بنظر تو چه می شود؟


گفتم؛ احساس خودت چیست؟


گفت، دیوانه ام، ناامیدم، خشمگینم، عصبی ام، اگر در روزهای اول احساس می کردم باید هر طور هست حافظ جان بچه ام باشم، حالا دیگر این احساس را ندارم، حتی با خودم فکر می کنم مگر خون دختر یا پسر من رنگین تر از خون بچه مردم است؟


بی حس شده ام نسبت به درد، حس می کنم شکنجه ام می کنند سرم را زیر آب گرفته اند و گاهی  بیرون می آورند و دوباره می گیرند زیر آب.


و عجیب اینکه هرچه درد و زجر بیشتر می شود من مقاوم تر می شوم و بیشتر احساس می کنم طرف مقابل در موضع حق ننشسته و حق را نمی گوید و باید در مقابلش ایستاد.


در عین حال گاهی آنچنان احساس استیصال می کنم که برای یافتن جواب سوال خود به هر اشارتی چنگ می زنم، می خواهم بدانم آخر و عاقبت این همه خشم و درد و بردگی و تحقیر و شکنجه چه می شود؟


به قرآن استخاره می زنم، فال حافظ می گیرم، قهوه ای می نوشم و با دقت به اشکال ته فنجان خیره می شوم، ورق می چینم و از روی تصاویر کارتهای تاروت یا چهاربرگ به دنبال پاسخ سوال خود هستم، من، ما، سرزمینمان به کجا می رود؟ آیا ما روی خوش خواهیم دید؟ روزگارمان به از این خواهد شد؟ فرزندانمان در هوای آزادی نفس خواهند کشید؟ اینهمه نامردی و نامردمی تمام خواهد شد؟


دوست مدام می گوید و می گوید و من مدام می بینم که انگار او، من است و من، اویم و ما همدیگر را در وجود هم زندگی می کنیم.


وقتی حرفهایش تمام می شود می گویم؛ احساس می کنم هر چه ما، ما تر می شویم، طرف مقابل تنهاتر می شود. این ما شدن برای ما، قدرت و برای آنسو ضعف و تزلزل بوجود آورده. بنابراین پایان این کابوس به نفع طرفی است که بیشتر در اتحاد یکپارچگی کوشیده باشد.


پینوشت: راستی نظراتی که مخالف باشن و البته (مخالف چرت و پرت گو منظورمه)  رو تایید نمیکنم .

 قبلاً به شدت حسن نیتم و نشون دادم و همه ی نظرات رو  (اعم از موافق و مخالف) تایید کردم،  اما راستش تصمیم گرفتم اون دسته از خواننده هایی که در جبهه ی مخالف ما هستند طعم تلخ دیکتاتوری رو بچشن و ببینند تو این جهنمی که سالهای ساله برای ما به نام میهن درست کردن چه می کشیم .

والا  همیشه و همه جا تریبون دستشونه ، اینجا مال خودم و دوستای عزیزمه خوش ندارم هر چیزی  رو منتشر کنم و نوشته های بیخود رو سریع روانه ی سطل زباله میشن و تامااام . 

دوره ی مدارا و نرمش به سر رسیده فعلاً جنگ داریم ، تویی که خودت رو زدی به خواب و منافعت در بیدار نشدنه ، خوب بخواب ، قول خودتون دوست ندارید جمع کنید برید از صفحه م 


دوستتون دارم و به امید روزهای روشن (خودتون میدونید کیا هستید) 


برای هنری که خرج این سنگ مزار شده مُردم 

امروز چهلم جواد حیدری بود ، کسی که اگر زیر خاک نبود،  سه روز قبل چهل ساله میشد  هموطن شجاع قزوینی که مظلومانه از دنیا رفتی راهت بدون شک  ادامه پیدا میکنه . 

***

راستی دوستان تو این آشفته بازار صندوق خیریه ی"  مهر ایران " خیلی خالی مونده راستش یکی دو مورد پیش آمد که ضروری بود و نمیتونستم منتظر جمع شدن وجه باشم و در ضمن طوری هم نبود که نتونم خودم از پسش بربیام، با کمک باباعباس و به شکرانه ی سلامتی مامان از عمل جراحی جدیدش (هفته ی پیش دوباره استخوان ران پاشو عمل کرد) انجام دادیم . میدونم که فشار زندگی به همه مون رسیده و بدجوری داره اذیت میکنه ولی اگر درتوانتون بود و درضمن خودتون دور و بر مورد حمایتی نداشتید ، ممنون میشم به صندوق خیریه مون اختصاص بدید . 



نظرات 51 + ارسال نظر
سحر پنج‌شنبه 12 آبان 1401 ساعت 03:34 ب.ظ http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

شما واقعا از قدیمی ها هستین صد حیف دیر پیداتون کردم‌من از سال ۸۷ خواتدن و از ۹۲نوشتن شروع کردم.
من هم مدتی ابدا تطرات مخالف تایید نمی دم
واقعا دیگه حای بحثی نیست
همه تریبون های آزادانه و بی فشار دستشان هست این یکی دیگر برای خودمان تازه اونم نه ازاد ازاد.
سنگ قبر واقعا مر مفهوم زیباست
امروز چهلمون ایشون بود درشهرمان...
روحش شاد
راهش آباد

عزیزم خیلی از آشناییت خوشحالم
روحش شادباشه این جوان دلیر هموطنمون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد