دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

دزد ناشی و خوش شانسیِ مهربانو

صبح چهارشنبه همراه بردیا رفتیم کلانتری، البته گفته بودن ساعت 9 که ما یکربع به 9 رسیدیم . 

از در وارد شدیم من نشستم روی صندلی انتظار، بردیا رفت پیش جناب سرهنگ بی مغز( اسم جدیدشه) 

-سلام جناب سرهنگ من  و خواهرم رسیدیم خدمتتون فقط یه خواهشی دارم . 

- سلام . چه خواهشی؟

- اینکه خواهرم رو با این  طرفی که ازش شکایت داریم،  روبه رو نکنید . شما بگید من ازش شکایت کردم . 

-نه نمیشه . 

-چرا نمیشه ؟ اصلاً چه اهمیتی داره که شاکی کیه؟ شما الان بهش بگو ازت در مورد دزدی اسپیلت شکایت شده ، حرفت چیه؟

-نه نمیشه من باید بهش بگم این خانوم از تو شکایت کرده اسپیلتشو دزدیدی،  بهش جواب بده .

بردیا بنفش شده بود .. 

-من نمیفهمم واقعاً استدلال شما چیه؟ 

- از چی میترسی؟

-از اینکه دختر خواهر من تو خونه ست و این یارو دشمنی کنه بره مزاحمشون بشه .

-نه هیچی نمیشه

-شما چه ضمانتی میدی؟

باصدای نسبتاً بلندی گفتم : بردیااااا. 

کله ی هردوتاشون چرخید سمت من 

بحث نکن باهاشون ، لطفاً اون فرم های رضایت رو بگیربیار من رضایت بدم،  بریم .


این چند روز که میرفتیم اونجا یه آدم نسبتاً با فهم و شعور بینشون بود که درجه ش از این سرهنگ بی مغز کمتر بود . 

گفت: چی شده ؟ چرا  میخواید رضایت بدید؟ شما که دزدتون رو هم میشناسید . 


بردیا با ناراحتی سرشو تکون داد و گفت : این جناب سرهنگ یه راه عجیبی پیش پای ما گذاشته که برای ما مقدور نیست . بعد براش موضوع رو توضیح داد و اصرار سرهنگ بی مغز رو برای رو به رو کردن من و دزد اسپیلت . 


 اونم نمیدونم واقعاً راست میگفت یا نخواست مافوقشو ضایع کنه ، گفت شما حق دارید و اصلاً این راه درستی نیست چون دشمنی پیش میاد ولی روال کار ما اینطوری تعریف شده . 

بردیا هم گفت: من دفعه ی اولم نیست که با موارد سرقت درگیر شدم هیچوقت اینطوری نبوده مگر اینکه کلانتری شما سلیقه ای عمل کنه . 

سرهنگ بی مغز فرم رضایت رو برای من آورد، گفت: پیشنهادمن اینه که شما رضایت نده . 

گفتم : پیشنهاد منم اینه که شما مشخصات کامل منو بنویس رو یه تکه کاغذ ، اگه طرف انقدر احمق بود که با یه تلفن شما بدون ابلاغ و هیچی پاشد اومد اینجا، برگه رو بده دستش بگو خانمی با این مشخصات اومده بود بابت دزدی اسپیلت ازت شکایت کرد ما کاری کردیم که رضایت داد ولی تو با این مشخصات برو پیداش کن هر کاری از دستت براومد برای آزار و اذیتش انجام بده ما هم اینجا مثل کوه پشتت ایستادیم و ازت حمایت میکنیم . 

گفت: دست شما درد نکنه این بود جواب زحمت ما؟

گفتم: دقیقاً از کدوم زحمت حرف میزنید؟ یک هفته س منو بردید آوردید چون بهم ظلم شده بود و نخواستم خودسرانه حلش کنم اومدم شما که وظیفه ت هست رسیدگی کنی . 

دزد و ادرس و تلفن و همه چیش رو هم خودم دراوردم الان شما وظیفه ت بود که فقط ببینی من اگر درست میگم به حقم برسونیم اگرم اون گناهکار نبود ازش رفع اتهام کنی . ببین چه بازی درآوردید. 


اینا رو میگفتم و فرم رو پر میکردم .. جوهر مخصوص اثر انگشتشون هم کم بود از حرصم ده بار انگشت سبابه م رو فشار دادم تو استامپ و کوبیدم پای برگه . 

البته اینم بگم من از روز اول متوجه شدم پرسنل این کلانتری مثل جاهای دیگه نیست که اصلاً نمیذارن تو حرررف بزنی چه برسه به اینکه ازشون انتقاد هم بکنی . 

حالا از کجا فهمیدم؟ روز اول که صبح زود رفته بودیم اونجا چند بار این سرهنگ و بقیه ی سرواناش به یه پسره سرباز( خوش قد و بالا و ترتمیز هم بود پای کامپیوتر مینشست و یه کارایی میکرد ) هی گفتن صبحانه املت بخوریم ، نیمرو بخوریم یا چیزای دیگه .. پسره خنده خنده بهشون میگفت نه تخم مرغ براتون خوب نیست هر دقیقه میخورید. بعد نمیدونم شکر نداشتن یا قند دوباره پسره بهشون گفت : عادت کنید این چیزا رو نخورید برای سلامتی مضره . اونجا بود که من احساس کردم اینا هر چی باشن ، وحشیانه رفتار نمیکنن .. چون جاهای دیگه شنیده بودم پوست سربازو میکنن نه اینکه درخواست کنند سربازه هم به خودش اجازه بده اینا رو نصیحت کنه . 

خلاصه کار انگشت جوهری کردن من تموم شد و با بردیا دست همو گرفتیم اومدیم بیرون . 

بیرون کلانتری بردیا گوشیشو درآورد رو یه شماره کلیک کرد . 

-آقای باغدار ؟

-بله 

-کجایی آقا؟ ساعت شد 9 و ربع . 

- شما کی هستی؟ 

- من همونم که ازت شکایت کردم . مگه قرار نبود ساعت 9 کلانتری باشی؟

-دیروز یه یارویی زنگ زد گفت 10 بیا . 

-یارو نبود سرهنگ کلانتری بود تو هم دروغ نگو من کنارش ایستاده بودم گفت ساعت 9 . 

- چی شده اقا چرا شکایت کردی؟

- دوشنبه هفته قبل اومدی رو پشت بوم ما به هوای درست کردن اسپیلت همسایه، بعد گفتی درست نمیشه  بجای اینکه از ساختمون بری بیرون سنگ گذاشتی جلوی در اومدی اسپیلت منو که خاموش بود باز کردی انداختی کیسه بردی. 

-خب 

-خب به جمالت ، الان من دم کلانتریم شکایت کردم فیلمت با همه ی جزییاتش هم هست از ساعت 9 علافم اعصاب درست حسابیم ندارم تو هم که ساعت 9 و 10 خودتو گم کردی . 

بیا اینجا اینا اسپیلتت می کنن یا اصلا نیا حکم جلبتو می گیرن باباتو در میارن،  شماره کارتم که دادی دست ما قشنگ.... چی میزنی؟ 

-عه همسایه تون گفت خب. 

-یعنی همسایه ی من گفت حالا که نتونستی  اسپیلت منو درستش کنی اسپیلت یه واحد دیگه رو بدزد خستگی راه از تنت دربیاد؟

-اقا بذار من با شریکم مشورت کنم بهت زنگ میزنم 

-ببین من اعصاب ندارم 30 میلیون بهم خسارت زدی یه هفته م هست تو گرما موندم یا میای مثل بچه ی آدم اسپیلتو درست تحویل میدی ، یا اگه بردی آبش کردی پولشو بزن به کارتم شتر دیدی ندیدی ، یا بذارم همین کلانتری مشکلمونو حل کنه؟

-نه اقااا کلانتری چیه من الان بهت زنگ میزنم .

بردیا گوشی رو قطع کرد. 

خندید بهم گفت : بدبخت معتاده اصلاً اینکاره نیست این اوسگُل میخواد با شریکش مشورت کنه مهربانو از اولم باید همین کارو میکردیم. 

من هنوز هاج و واج مونده بودم .


چند دقیقه بعد زنگ زد . 


-دادااااش برو دم خونه من الان میام اسپیلتت رو تحویل میدم. 

بردیا گوشی رو قطع کرد. 

میگم که اوسگُله .. مهربانو  بشین بریم خونه شانسمون گفته . 


تو راه گفت : من میمونم خونه ی تو ، تو هم برو اداره تموم که شد اسنپ می گیرم میرم . 

-بردیا نیان با شریکش بریزن سرت بلایی بیارن؟

-نه باباااا داغونه بیچاره . این بلده اسپیلت درست کنه ولی نمیدونم اونشب چرا هوس کرده دستگاه تو رو برداره . 

تو راه بودم که نفس زنگ زد ، داستان رو گفتم ، گفت من الان زنگ میزنم بردیا خودمم میرم اونجا . 

ده دقیقه بعد بردیا زنگ زد گفت مهربانوو نگران نباشی ها من و آقای کاوه با همیم ، نفس هم تو راهه الان میرسه 

آقا دزده هم  سر خیابونه داره میاد . 


گفتم:  نزنید یارو رو بیچاره شیم . گفت: ای باباااا مگه ما لاتیم بریزیم سر کسی؟

***

سرتون رو درد نیارم وقتی روی پشت بوم داشت اسپیلت رو می بست  بردیا ازش فیلم گرفت . راستش دلم براش سوخت یه موجود پوست و استخونی بود که بیا و ببین 


نفس و بردیا بعد از درست کردن اسپیلت رفتن نشستن تو یه رستورانِ خووووب  غذا خوردن بعدم به من زنگ زدن که ما بحساب تو غذا خوردیم 

به نفس گفتم:  به من چه ، مگه تو مثلِ من این چندروز مرخصی گرفتی دنبال دزد رفتی ؟ بردیا مهمون خودته 

***

این بود داستان دزد ناشی و خوش شانسیِ مهربانو


میدونید که " خیلی دوستتون دارم "

راستی درمورد پرونده ی دوسال پیش تصادفم باید بگم چند وقت پیش رفتم وقت اجراییه گرفتم ، سه شنبه ده مرداد وقت اجراییه دادن .. بعضیا میگن دیگه رفتی اجراییه تمومه و خسارتت رو میگیری بعضیا میگن تازه شروع شده و باید حکم توقیف اموال و کارت ملی رو بگیری بعد ببری دونه دونه همه ی بانک ها بخوای که حسابش رو مسدود و توقیف کنند 

نمیدونم چی میشه واقعا .. سه شنبه برم ببینم چه خبره بعدا میام میگم براتون 

****

پینوشت: پنجشنبه بعد از ظهر با مهردخت کوله بارمون رو جمع کردیم برگشتیم خونه مون ، بابا عباس دوست نداشت ما برگردیم و هی راه میرفت میگفت: دزد هم دزدهای قدیم . بگو بی عررررضه دزدیدی بعد یه هفته آوردی گذاشتی سرجاش؟؟





نظرات 36 + ارسال نظر
ملیکا شنبه 21 مرداد 1402 ساعت 12:36 ق.ظ

وااااای خدارو شکر مهربانو جان
چه خوب که دزده دیوونه بازی در نیاورد و نترسید که مچشو بگیرید و آورد دستگاه‌رو گذاشت سر جاش!
تو خاطراتش رفتار استثنایی شما هم ثبت شد


آرره واقعا خدا رو شکر . ملیکا جون خیلی میترسیدم این وسط یه اتفاق جبران ناپذیر بیفته

مهرگل پنج‌شنبه 19 مرداد 1402 ساعت 02:16 ق.ظ

چقد خوبه تو محکم حرفاتو میزنی مهربانو
من بودم یعنی کلی هم از پلیسه تشکر میکردم واقعا کیف کردم
خداروشکر حل شد این قضیه
عاشق بابا عباس شدم خب راست میگه دیگه خدایی

آررره بابا عباس گوگولیِ دلتنگ

فنجون شنبه 14 مرداد 1402 ساعت 02:06 ب.ظ http://Embrasser.blogsky.com

چقدر خوشحال شدم که بدون نیاز به کلانتری مشکل اسپلیت حل شد ...

هوپ... شنبه 14 مرداد 1402 ساعت 01:42 ب.ظ

ببین اصلا دلسوزی نداره. اگه این کارو نمیکردی این روش رو جاهای دیگه هم پیاده میکرد. به همسایه هاتونم بگین از دیوار و سایتای نامعتبر تعمیرکار پیدا نکنن.

گفتیم هوپی جان .. امیدوارم گوش شنوا یی باشه . از کار خودمون ناراحت نشدم ولی از شرایط اون خیلی ...

ناهید شنبه 14 مرداد 1402 ساعت 07:57 ق.ظ

سلام عزیزم
منم گوشی دخترم را تو بازارزدند
تماس میگرفتیم می بندش صدا میداد
انقدر دزد بهمون نزدیک بود
وقتی هم کلانتزی ١٥ خرداد رفتیم برای شکایت
یک ادم مزخرف بیشعوری که سرهنگ بود مثلا
طوری با ما برخورد کرد که انگار ما دزدیم
طوریکه من اختمال میدم شریک دزد و رفیق قافله ان

سلام ناهید جون ... خیلی زور داره حالتون رو درک میکنم
دقیقا رفتارشون همین حس رو میده

ربولی حسن کور جمعه 13 مرداد 1402 ساعت 06:39 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
به سلامتی خسارت تصادفو گرفتین انگار!

سلام آقای دکتر پست جدید رو بخونید قضاوت با شما

Khatoon پنج‌شنبه 12 مرداد 1402 ساعت 11:14 ب.ظ https://memories-engineer.blogsky.com/

چند تا پست عقبم
بعدا میام میخونمت
الان خیلی دیروقته
شارژ گوشی مثل شارژ خودم رو به اتمامه

جااانم عزیزم خسته نباشی

مامان فرشته های شیطون پنج‌شنبه 12 مرداد 1402 ساعت 08:15 ب.ظ http://mamanmalmal.blogfa.com

خدا رو شکر برای داشتن یه داداش حامی وپشتیبان
من فکر کنم مهربانوی خوش قلب ما اگر میتونست برای اقا دزده هم کار پیدا میکرد از بس توش قلبه از خدا این بابا عباس چقدر عشقهمن عاشق این بابابزرگهای گوگولی هستم اصلا عکس بابا عباس و مامان تو گوشیم هست وذوقشون میکنم
خدا نکنه کار ادم این دو جا بیفته سیستم قضایی وپلیس و بیمارستان ودوا ودکتر

ممنون عزیزم خدا عزیزانت رو حفظ کنه
عزززیز منی نازنین
آررره واقعا

زری.. چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت 09:35 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

اجازه بده شما را شمسی جون صدا کنیم :))

من خیلی دلم برای این دزد سوخت. خدا کنه بتونه یه کاری برای خودش جور کنه و تو سیستم دزدی نیفته.


شمسی جون می شوووویم
آرره .. امیدوارم

مهسا چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت 05:32 ب.ظ

مهربانو جان الهی شکر که پیدا شد، اصلا یک درصد هم فکر نمیکردم ممکنه بتونین دزده رو بگیرین
خدا رو شکر طرف دزد راستکی نبود

خودمم فکر نمی کردم مهسا جون .
نه واقعا دزد نبود ، معلومه هیچ ارتباطی به مسئولین نداشته طفلک

پریس سه‌شنبه 10 مرداد 1402 ساعت 11:12 ق.ظ http://sepidarsabz.blogsky.com

عجب داستانی شد. ولی منم دلم برای دزده سوخت‌ چقدر ما گناه داریم بخدا. خودمون باید دست و پا بزنیم آخرشم دلمون بسوزه. یک بار دزد کیف خواهرم رو از تو ماشین با حضور خودش زد و رفت. بعد از کلی اعصاب خوردی شکایت و این‌ها وقتی سال بعد گرفتنش و خواهرم رفت دادگاه یک چیزی هم دستی داده بود به خواهر آقا دزده

آره واااقعا پریس جان . طرف دزد نبود ... میتونست سیم کارت رو بندازه دور اصلا .
میدونم چی میگی

افق بهبود سه‌شنبه 10 مرداد 1402 ساعت 11:10 ق.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

قدیمیا همه چیشون درست بودا
حتی دزدی شون

والاااااا

نسرین سه‌شنبه 10 مرداد 1402 ساعت 01:35 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

چرا کامنت من نیست؟! همون روزی که نوشتی زده بودمش تو رگ
میدونی چه احساسی به بابا عباس دارم. بیا یه کار قشنگ بکنید همگی. برای دو روز همگی برید خونشون بمونید. شارژ میشن.
خیلی از سیستم کلانتری های ایران (و کلا همگیشون) حرص می خورم. و اگه این باهوشی بردیا نبود کلی فشار خونم بالاتر می رفت. آفرین بهش.
خیلی بهشون سلام برسون
راستی خوشحالم تو اون گرما بالاخره درست شد.
یه جنبه ی خوب دیگه ش هم اینه که دیگه اون کارگر دزدی نمیکنه. اولین بارشون موفق بشن ادامه میدن معمولاً

عه نمیدونم چی شده کامنتت آبجی بزرگه .. حتما باز بلاگ اسکای گشنه ش بوده
بعله .. از لطف و مهربونیت نسبت به بابا عباس خبر دارم عزیزم
باور کن خیلی از شبا همگی پیششون هستیم ولی موضوع اینجاست که شب برمی گردیم خونه ی خودمون .. بابا انگار دوست داره بچگی هامونو شبیه سازی کنه که خونشون باشیم و لباسامون هم تو کشو هامون باشه و شب بخوابیم صبح از همونجا بریم دنبال کارهامون
بزرگی و محبتت رو میرسونم نسرین جون خدایی بردیا شاهکار کرد واقعا دستم به هیچ جا بند نبود

مانی دوشنبه 9 مرداد 1402 ساعت 06:34 ب.ظ

Only in Iran
مهربانو جان خوشحالم که همه سلامت و در خانه آرام و خنک هستین

قربونت برم ممنونم مانی مهربونم .. آرره واقعا فقط در ایران شاهد چنین داستان هایی هستیم

شاخه نبات یکشنبه 8 مرداد 1402 ساعت 11:59 ب.ظ

پس مال حلال برگشت سر جاش
دزد هم آدم بدی نبوده
لعنت به این شرایط
نگران نباشید این آدم کاریتون نداره

نه واقعا دزد نبود

غریبه یکشنبه 8 مرداد 1402 ساعت 10:08 ب.ظ

با درود
چه داستان با مزه ای شد
فکر کنم سناریو خوبی است برای ساخت فیلم
سایه ی برادرت مستدام باد
و البته نفس

درود بر شما
آره واقعا فکر نمی کردیم اینطوری بشه .
ممنونم خدا عزیزانتون رو نگه داره

یاسی یکشنبه 8 مرداد 1402 ساعت 05:31 ب.ظ

سلام مهربانو جانم
خدارو شکر که حق به حق دار رسید...خیلی خوشحالم....

سلام عزیزم
مرررسی مهربون جانم

مهناز یکشنبه 8 مرداد 1402 ساعت 05:30 ب.ظ

عزیز دلمه بابا عباس خدااا

مهشید یکشنبه 8 مرداد 1402 ساعت 03:56 ب.ظ http://Myself.blogfa.com

سلام مهربانو جون خداروشکر که اسپلیت برگشت
چند سال پیش دزد اومد بود خونه ما
تازه از مسافرت اومده بودیم و با خونه ای با در باز و بهم ریخته مواجه شدیم ....
الحمدلله دزدها پیدا شدن
ولی شب زنگ خونمون رو زدن پلیس بود دزد رو آورده بود دم در صحنه جرم بازسازی کنند. بابام هم خونه نبود. من و مامان و داداش کوچیکه بودیم !
خیلی استرس آور بود برامون
داداش من الان بیست سالشه ولی هنوز استرس داره نکنه دزد بیاد!

سلام مهشید جانم
ای بابااا ببین یه رفتار اشتباه میتونه چه پیامد های مخربی به همراه داشته باشه

نجمه یکشنبه 8 مرداد 1402 ساعت 01:10 ب.ظ

سلام عزیزم
خداروشکر
فک نمیکردم ته ماجرا این باشه
مال حلال،دعای خیر پدر و مادر همه اینجاها خودشونو نشون میده

سلام نجمه جانم
ممنونم نازنینم

لیمو یکشنبه 8 مرداد 1402 ساعت 10:51 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com/

وای مهربانوجون خداروشکر که انقدر ناشی بوده و حل شده وگرنه با تماس هوشمندانه سرهنگ بی مغز عمرا دیگه دستتون بهش میرسید. خطش رو عوض میکرد، سرهنگ بی مغز اصلا و ابدا هم واسش مهم نبود پیگیری کنه. اینم از وضعیت و امنیت ما

آررره واقعا.

حکیم بانو یکشنبه 8 مرداد 1402 ساعت 07:12 ق.ظ http://luminouse46.blogfa.com/

سلام. خدا نکنه کار آدم به کلانتری بیفته. من سر جریان مزاحم خونوادگی که داشتیم سالها کلانتری و دادسرا میرفتیم. به نظرم دزدی یه درجه بهتر از مزاحمته

سلام عزیزم
آره واقعا خدا نکنه .
راست میگی مزاحمت خیلی وحشتناکه

فرشته یکشنبه 8 مرداد 1402 ساعت 04:15 ق.ظ

سلام،
شما برای سفارش کیک و اینا پیج اینستاگرام دارید؟
ممنون

سلام فرشته جون
بله عزیزم
daalpastry@

نگار یکشنبه 8 مرداد 1402 ساعت 01:15 ق.ظ

سلام وقتتون بخیر.خدا را شکر به خوبی و خوشی تموم شد.اما واقعا حواستون باشه.به هر حال آدمیزاده دیگه.به دخترتون خیلی سفارش کنید که حواسش باشه.و یه پیشنهاد.ما هم برای کولرهای آبی و هم اسپیلت ها حفاظ آهنی گذاشتیم و قفل زدیم.حالا یه عده میگن قفل را میشکنن و دزدی میکنن.اما یه سری از دزدها وقتی ببینن که دردسر داره پشیمون میشن.بازم بهتر از کلانتری و شکایت و سر و کله زدن با یه سری افراد هست.

سلام نگار جان
باور نمیکنی من که کلا آدم بد بینی نیستم تا میرسم خونه هم در رو از داخل دوتا قفل میکنم هم قفل بالا رو می چرخونم هم پایینی رو .
منم قصد دارم براشون حفاظ آهنی بگیرم ولی نفس میگه روی زمین اگر جوش بدن ایزوگان رو سوراخ میکنه . گفتم حالا آهنگر بیاریم ببینیم چه پیشنهادی میده .
اره دقیقاً همینطوره ما برای کامپیوتر ماشینمون هم قفل زدیم میدونم باز میکنند ولی خب زمان بره و احتمالا دزد رو منصرف میکنه

سین یکشنبه 8 مرداد 1402 ساعت 01:04 ق.ظ

والا اصلا نمی‌دونم ذوق کنم یا بشینم واسه حال و روز خودمون گریه کنم!
اگر اوضاع مملکت کمی فقط کمی بهتر بود، اصلا این جمعیت کثیر دچار اعتیاد نمیشدن که بعدش هم برن دزدی...
لابد این آقا دزده هم تو هیئت بهش گفتن به احترام این شب‌ها برو پس بده، بعدش برو دوباره بردار!!!


باور کن من دلم به حال دزد سوخت معلوم بود اصلا دزد نبوده و از روی استیصال ابتدای این راه قرار گرفته

مینو شنبه 7 مرداد 1402 ساعت 08:32 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام مهربانو جان
خدا را شکر که دزدی اسپیلیت بخیر گذشت
ما که بخاطر همین وضعیت سرقت های ریز ودرشت در ولایت،مجبور شدیم باغ موروثی که داشتیم را بفروشیم.خیلی زور داره که مال واموالت را بدزدند،بعد که شکایت کنی بگویند به کی مشکوکی،صورتجلسه بنویسند که فلان چیز سرقت شده،بعد از چندین ماه هم اگر سارقی با مقداری اموال مسروقه دستگیر شد بگویند بیا ببین اموال تو هم داخل اینه هست؟ حالا مثلا کابل برق ولوله آبرسانی قطره ای و میوه وخرما را چطوری میشه تشخیص داد که مربوط به کدام باغ هست.؟

سلام مینوی عزیزم
یکی از منزل یکی از دوستانم دو قطعه فرش ماشینی ولی نفیس دزدیده بودن چند سالی گذشت و دوستم ازدواج کرد و از خونه ی پدری رفت ، پدر و مادر هم به رحمت خدا رفتند بعد دوست من رو احضار کردن و گفتن از بین این کوهِ فرش فرش هاتون رو پیدا کن وقتی دوستم گفت من توانایی شناسایی ندارمگفتن حالا دوتا فرش که فکر میکنی شبیه فرش خودتونه بردار
دوستم دید نمیتونه فرش خونه ی یکی دیگه رو برداره ببره تو خونه ی خودش از خیر ماجرا گذشت و رضایت داد و اومد بیرون .

مانلی شنبه 7 مرداد 1402 ساعت 07:15 ب.ظ

اول از همه ماچ به لپ بابا عباس
داداش بردیا خیلی خفنی. قیافه بردیای اروم رو تصور میکردم که داره به دزده میگه اعصاب ندارم و اینا
الهی بگردم برای مردم مملکتم که برای فقر و نداری اینجوری شدن.
دلم به درد اومد.
خواهر جان خودم میام میبرمت ناهار مهمون بردیا. شوخی کردم همه مهمون من. تو فقط کیک رو برسون.
دوستت دارم یه دنیا

آخی مانلی جون انقدر برای بابا غصه خوردم اون از شب اول که می گفت امیدوارم اسپیلت مینا و بردیا هم بسوزه همه دور هم باشیم اینم از وقتی که ما داشتیم از خونشون می رفتیم و به دزد ناشی غر میزد !
ای جااانم من بیشتررر خوشگل من

نینا شنبه 7 مرداد 1402 ساعت 02:57 ب.ظ

سللاام مهربانو جان .من هم چند سال پیش موبایلم را وقتی در بیمارستان کشیک بودم همراه بیمار دزدید وبعدش همین روال طی شد من ودزد را درکلانتری روبرو کردند و..بعدش بخاطر تجمیع جرم و دزدیهای دیگه طرف زندانی شد راه براه از زندان بمن زنگ میزد که رضایت بده اخر رضایت دادم و با پست پیشتاز براشون ارسال کردم زندان اهواز.پول پست و محضرم دادم

سلام نینا جان .
والا خیلی زور داره

Sita شنبه 7 مرداد 1402 ساعت 02:54 ب.ظ

این داستان: بردیا زرنگ کی بودی تو!
آقا شما اسپیلتت پیدا شده نباید به چهار تا خواننده وبلاگت ناهار بدی؟
امیدوارم ماجرای تصادف و شکایت تون درنهایت ختم به خیر بشه و اون یارو رو به سزای عملش برسونی. فقط حواس تون باشه خسارت این دو سال رو بگیرید تا یاد بگیره حرف مفت زدن و پررو بازی عاقبت خوبی نداره.


چرا والااا .. البته در همین راستا دیروز کیک درست کردم امروز آوردم اداره
ممنونم و امیدوارم همینطور بشه .
راستش تو این دوسال از یکی شنیدم خسارت اتومبیل با مرور زمان تطبیق داده نمیشه و حالا هم به اجراییه رسیدیم نمیدونم واقعا میشه یا نه . سه شنبه ببینم چی میگن .

مریم شنبه 7 مرداد 1402 ساعت 02:28 ب.ظ

برای پس گرفتن اسپلیت تبریک میگم ...اینجا ایرانه این چیزا عادیه ...توی آلمان دوستی تعریف میکرد یه ایرانی نصف شب زنگ واحدشونو میزنن میره پایین ظاهرا دو نفر مست میوفتن به جونش حسابی کتکش میزنن طوری که مدتی سر کار هم نمیتونست بره این دو نفر مهمون یکی از همسایه ها بودن ولی پلیس به جای بازجویی از همسایه به این بنده خدا گفته برو چهره نگاری ،ایشونم گفته بابا نصف شب یهو بریزن سرت تو تاریکی من چه چهره ای دیدم. دیگه هیچی این بنده خدا کلی هزینه ش شد پلیس هم کاری نتونست بکنه
خدا حفظ کنه برادرتونو
وای از سرعت گذر عمر باورم نمیشه شما دوسال قبل تصادف کردین

انگار ایرانی که باشی فرقی نداره ایران آلمان
ممنونم مریم جان
بله مریم جان واقعا دوسال گذشت

سینا شنبه 7 مرداد 1402 ساعت 12:38 ب.ظ

پس ما تیرماهی ها هم میشه شانس خوب بیاریم. امیدوار شدم.

بله بله حتماً شانس خوب هم داریم که اتفاقاً تعدادشم کم نیست ولی تو کارهامون دست انداز زیاده . همین موضوع اسپیلت، خب بگو اصلاً چی بوووود ، چرا باید پیش می اومد ؟؟ الکی لقمه دور سرمون چرخید بازم همون جایی که بودیم هستیم .

منجوق شنبه 7 مرداد 1402 ساعت 12:26 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com

ظاهرا پلیس های مملکت فقط بلدن مردم عادی رو به سلابه بکشن. چقدرم خوش به حال سرهنگ شده که رضایت دادی. حال نداشته حتی طرف رو سین جین بکنه.

اررره .. وظایفشون طور دیگه ای تعریف شده .. مثلاً بگردن ببینن کی اعتراض داره بزنن سرویسش کنند
دور از جون بعضیا البته .

تیلوتیلو شنبه 7 مرداد 1402 ساعت 10:56 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

بازم خدا را شکر
همین که کار شما راه افتاد
باور کن دزد نبود این یارو... خودش هم عذاب وجدان داشت ... وگرنه اگه این کاره بود عمرا پس نمیاورد و باید دنبالش میدویدی...
اخی... حس بابا عباس را کاملا درک کردم

نه بابااا بیچاره اگه دزد بود که یه جور دیگه رفتار می کرد
طفلکی دوست داره همه ش دور هم باشیم .. والا منم دوست دارم ولی خب...

ماه شنبه 7 مرداد 1402 ساعت 10:55 ق.ظ

خوشحالمون کردی
مال خودت بعد یک هفته دزدی برگردوندن، خوشحال هم شدیم


فدااای شما

ربولی حسن کور شنبه 7 مرداد 1402 ساعت 08:33 ق.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
عجب!
فکر کنم اوضاع همین طور پیش بره و کارمندان دولت همین قدر وظیفه شناس باشند تا چند سال دیگه برگردیم به همون دوران که بچه ها را میفرستادیم مکتبخونه و مشکلاتمونو توی مسجد حل میکردیم!
درمورد اون تصادف هم به نظر من حالا که این همکار ما کار را به اینجا رسونده ولش نکنین و این یکیو رضایت ندین و تا آخرش برین. وگرنه این میشه روال کار جناب دکتر!

سلام آقای دکتر
بله واقعاً با ریش سفیدای محل بهتر جواب میگیریم انگار !!!
الان که دیگه حکم به اجرا رسیده ، اصلاً رضایتی درکار نیست تصادف 30 مرداد 1400 رخ داد و همین چند روز دیگه دوسال تموم میشه و وارد سه سال میشیم .

شادی شنبه 7 مرداد 1402 ساعت 08:26 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

کلا تو این مملکت همه باید خودشون به داد خودشون برسن حالا چه دزدی باشه چه کمک به نیازمند و چه بیمارستان و ... به اندازه جمعیتمون قانون داریم ولی دریغ از اجرای قانون

دقیییییقا همینطوره شادی جون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد