دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

دنیای خاکستری ما آدم ها

پینوشتِ "دل خنک کن "رو حتما بخونید .

یکشنبه صبح صدای آلارم گوشیم بلند شده بود که مهربانو خانوم پاشو باید آماده شی بری سر کار . باد خنک روی صورتم میزد ، لحاف رو  کشیدم رو صورتم یکمی  بیشتر بخوابم .

 صدای دویدنِ نرمِ تامی به سمتم اومد.. و بعد هم  پاستیلای نرمشو که میزد به سرم یعنی:" پاشو دیگه، حوصله م سر رفته " 

لحافو زدم کنار قربون صدقه ش رفتم ، اومد تو بغلم گوله شد خوابید . 

دو دقیقه نگذشته بود که تلفنم شروع کرد به زنگ زدن . شماره ناشناس بود ، خواب آلوده تماس رو تایید کردم . 

-بله؟

-سلام روز بخیر 

-روز شما هم بخیر ، بفرمایید؟

- خانم مهربانو ؟

-بله؟

-فنایی هستم از اجرای احکام   دادگاه باهنر تماس می گیرم . طرف شکایت شما اومده می خواد خسارت رو بده و تسویه حساب کنه . 

-کدوم خسارت؟

-تصادف حدود دوسال قبل. اسمشون دکتر آویززون هست . 

تازه یواش یواش دوزاریم داشت میفتاد که چی به چیه . 

- من چکار باید بکنم؟

- ایشون ادعا داره 15 میلیون از حسابش برداشت شده و بقیه شو می خواد بده اما، هیچ رسیدی تو مدارک نیست که نشون بده این پول برداشت شده . 

- درست میگه . من چند روز قبل بانک بودم با نامه ی اجرای احکام 15 میلیون بانک از حسابش برداشت شد و به حساب دادگستری واریز شده . برای 28 مرداد وقت گرفتم  بیام برای بقیه ی بدهیش. 

-آهان متوجه شدم پس رسید دست شماست . 

- بله 

-باشه پس ... ایشونو بفرستم بره تا 28 مرداد. 


پیش خودم فکر کردم حالا باید 28 مرداد برم تازه نامه بگیرم برای برداشت مجدد از یه حساب دیگه و این داستان هاااا... 

بهش گفتم :آقای اجرای احکام می خواید من الان اون رسید رو براتون بیارم؟ 


-اگر براتون ممکنه که خیلی بهتر میشه دیگه ایشونم الباقی رو واریز میکنه و امروز پرونده بسته میشه و  حساب هاش هم از مسدودی در میاد . 


ته دلم قلقلک شد که بگم : نه اینکه 28 تُم نمیام ، بلکه حالا حالا ها نمیام

 من از دریافت پول فعلا می گذرم،  اون عنتر خان هم حساباش مسدود بمونه تا حالش جا بیاد . 


به آقای اجرای احکام گفتم : من میام .


نشستم رو لبه ی تخت .. تامی رو بغل کردم و دو سه تا ماچ محکم از مماخ صورتی و یخ کرده ش گرفتم . 


تو دلم گفتم : به به چه روز خوبی شروع شده


لباس پوشیدم ، مدارکم رو برداشتم و رفتم سمت دادگاه . 


دوباره همون داستان های مسخره ی همیشه تکرار شد . گوشی تحویل بده ،  کارت ملی تحویل بده و ... 


داشتم میرفتم تو اتاق آقای اجرای احکام از گوشه ی چشمم دیدم دکتر آویزون با گردن کج کمین کرده بود یه گوشه راه افتاد پشت سرم اومد. 

رفتم دم میز آقای اجرای احکام .


- سلام.. مهربانو هستم . شما صبح با من تماس گرفتید؟ 

- سلام.  بله  رسیدبانک رو لطف میکنید؟ 

دادم بهش . خوند و حساب کتاب کرد و روی یه برگه یه چیزایی نوشت ، بعد  پشت سرمو نگاه کرد ، اون برگه ای که نوشته بود رو داد به دکتر آویززون گفت: برو اینو پرداخت کن . 


به منم صندلی تعارف کرد گفت بفرمایید شما. 


منم نشستم  رو صندلی . 

چند دقیقه بعد دکتر آویزوون،  لخ لخ کنان اومد و یه رسید تحویل داد. 


آقای اجرای احکام  به من گفت: لطفاً یه لایحه بنویسید که تقاضای دریافت وجه خسارت رو دارید . شماره کارت و شماره شِباتون رو هم بذارید. 


رفتم از قسمت کپی برگه A4 خریدم و نوشتم: 


ریاست محترم اجرای احکام دادگاه باهنر، با سلام ، احتراماً اینجانب خانوم مهربانو t به شماره ملی فلان تقاضا دارم ... 

رفتم نشونش دادم تشکر کرد و گفت برو فلان جا مهر بزنه بعد امور مالی ببر و دوباره بیا و ... 


وقتی برگشتم تا بهش تحویل بدم دیدم دُکی ایستاده جلوی میزش یه برگه بهش تحویل داد . 

آقای اجرای احکام برگه ش رو خوند و گفت :

-شما دکتری؟ 

-بله 

-کجا درس خوندی؟ 

- چی؟ 

- میگم کجا درس خوندی که نمیتونی  یه تقاضای ساده بنویسی؟ نوشتی سلام من کل خسارت رو با این رسید و اون رسید پرداختم . 

خsب نامه یه از کی به کی داره دیگه.... اصلا تو کی هستی؟ به کی داری میگی؟ چه تقاضایی داری؟

- شما بگو من چی بنویسم؟

- من نمیگم . خودت برو فکر کن ببین چی باید بنویسی .. یه چیز ساده ست دیگه !

برگه ش رو دوباره پسش داد و گفت ": وقتی کیلویی قبول میشید همینه دیگه . 


البته فکر کنم یه خصومت زیر پوستی با دکتر آوییزون داشت  بد جوری قهوه ایش کرد  و من یک کیییفی می کردم که نگووو و نپرس . تازه به این نتیجه رسیدم لذتی که در انتقام هست در عفو نیست 


پسره نا امیدانه  نشست همونجا ببینه با لایحه چه غلطی باید بکنه .


 من برگه مو دادم  به آقای اجرای احکام . خوند گفت به سلامت .. تقریباً تا آخر هفته به حسابتون واریز میشه . 

گفتم : ممنونم دستتون درد نکنه . البته عجله ای نیست برای دریافتش،  منظور این بود که اگر کسی تو خانواده یاد نگرفته مودب و محترم و صادق باشه ، با قانون یادش بدیم ، بقیه شم مهم نیست که یاد بگیره یا نه ، وظیفه اجتماعیمون بود که انجام شد . 


از پشت میزش بلند شد و گفت: بله .. راستی شما کجا شاغل بودید؟ 

گفتم : کشتیرانی 

گفت: سفر دریایی هم میرید؟

گفتم : من به واسطه ی پدرم که از کاپیتان های ناوگان تجاری بودند زیاد سفر کردم ولی اصولاً ما از پرسنل  اداره ی مرکزی هستیم . 

گفت : موید باشید . 

تشکر کردم و اومدم بیرون . 

بیرون درِ دادگاه گوشیم رو روشن کردم زنگ زدم به مدیرم  :

- سلام مهربانو کجایی چرا خاموش بودی؟ 

-سلام .. باورت نمیشه .. صبح از دادگاه زنگ زدن دُکی اومده میگه غلط کردم چقدر بدم پرونده رو ببندین؟ ببخش دیگه منم اومدم اینجا گوشیمو تحویل دادم تا الان نمیشد خبر بدم . 

- عه چه خوب .. باشه دیگه بیا 

-طوری شده؟ تو چرا اینطوری حرف میزنی ؟

- هیچی حالا بیا برس . 

- نه دیگه اعصابم خورد میشه تا اونجا .. بگو چی شده ؟ 

- پدر محمد رفت . اینجا بود بهش خبر دادن دوست داشتیم تو باشی . 

- ای واااای .. بالاخره اتفاق افتاد 

- آره متاسفانه .. ببین ، بهش زنگ بزن یکمی آرومش کن . 

-اون الان مگه میتونه حرف بزنه 

-چی بگم .. 

با اعصاب خورد برگشتم اداره . 

داستان محمد همکارم رو چند سال پیش وقتی مادرش از دنیا رفت نوشتم . 


محمد الان 34 سالشه، تک فرزنده و مادرش رو حدود چهارسال قبل بخاطر سرطان از دست داد . تو این چند سال با پدرش زندگی می کرد . از همون موقع قرار بود ساختمونشون رو با یه سازنده مشارکت کنند و بسازند که یکی از واحد ها بدقلقلی می کرد تا همین چند ماه قبل که بالاخره به نتیجه رسیدند  و قرارداد رو با سازنده بستند. 


همین ماه قبل باید خونه تخلیه میشد. بهش پیشنهاد کردیم که نزدیک اداره خونه بگیره ولی بخاطر پدرش مجبور شد همون غرب تهران خونه اجاره کنه که گاهی وقت ها دختر خاله ش بهشون کمک کنه . 

نهایتاً یه خونه ی دوخوابه ی نقلی اجاره کرد  و همین دو هفته ی قبل اسباب هاشو جابجا کرد . روز قبل از جابجایی بهش گفتم محمد جان صبح بابا رو ببر بذار خونه ی دختر خاله ت اگر تا شب خونه رو نسبتاً چیدید ، برو دنبال پدرت و ببرش خونه اگر هم آماده نشد بذار همونجا بمونه . 

گفت : مهربانو جان مگه بابام حرف گوش میده؟ 

خلاصه وسط اسباب کشی اون اتفاقی که نباید افتاد و پدر محمد زمین خورد . تا دو روز بعد هم راضی نمیشد بره بیمارستان ببینه پاش چی شده . آخر سر روز سوم که پاش ورم کرد و نتونست حرکت کنه راضی شد رفت بیمارستان و تشخیص شکستگی استخوان  لگن دادند .

 پروتز تهیه شد و پدر جراحی شد تا دو روز بعد از عمل همه چیز خوب بود ولی ریه درگیر شد ( فکر میکنم آمبولی کرد) آب ریه خارج شد و شکم آب آورد .. دو سه روز هم بعد از اون یه وقت خوب بود و یه وقت بد . تا اینکه صبح یکشنبه فوت شد . 


خواهش میکنم تو بحث سلامت و ایمنی چیزی رو شوخی نگیرید . تو اسباب کشی ها مراقبت از بچه ها و سالمندان خیلی جدیه . گاهی یه موضوع که باید باعث دلخوشی و ارتقاء زندگیمون بشه،  به غم و ناراحتی طولانی تبدیل میشه . 


محمد رو من یه طور دیگه ای دوست دارم .. معصومیت و رفاقت بی حاشیه ای که داره باعث میشه تقریباً هر کی باهاش در ارتباطه ، بهش علاقمند باشه دیگه من که چندین سالی هست کنارش میشینم و با هم رفت و آمد خارج از اداره داریم،  جای خود داره . 


لطفاً برای آرامش روح پدر و مادرش و اینکه محمد این روزای سخت رو مدیریت کنه انرژی مثبت بفرستید . 

*****

با خانواده ای آشنا شدم که  در استان گلستان زندگی میکنند و دوتا بچه ی بیمار دارند . برای اینکه  تو هزینه های دوره ای درمانشون کمک داشته باشند قصد داریم تحت پوشش  بیمه تکمیلی باشند . 


برای یکسال هزینه ش 12 میلیونه . نسبتاً مبلغ زیادی نیست و فکر میکنم بتونیم زود جمع و جورش کنیم .  اگر درتوانتون بود و تمایل داشتید لطفاً به همون شماره همیشگی واریز کنید . 



امروز با خودم فکر می کردم دنیای ما آدما چه خاکستریه .. گاهی سیاه و گاهی سفید .. نه شادیش پایداره نه غمش .. امیدوارم این وسط ما آدم بمونیم . 


دوستتون دارم 


پینوشت: دیروز که سه شنبه بود اون 15 میلیون به حسابم واریز شد ، آقای اجرای احکام گفته بود که اول این 15 تومن به حسابت میاد بعد اون الباقیش ..

 نفهمیدم  اون سهم دادگاه چطوری وصول میشه .. خلاصه گفتم که دلتون کامل خنک بشه 

نظرات 33 + ارسال نظر
مهرگل سه‌شنبه 31 مرداد 1402 ساعت 10:41 ب.ظ

به به میبینم که بساط شادی داریم و دیش دیری دیرین اساسی برقراره که البته که حسابی حقته و نوووووووش جونت ایشاله که پولش حسابییییییی برکت داشته باشه براتون.
خدا به محمد واقعا صبر بده نمیدونم مجرده یا متاهل ولی امیدوارم همراه خوبی تو زندگی داشته باشه که یکم از تنهاییهاش جبران بشه

ممنونم عزیزم
محمد مجرده .. الهی آمین آرزوی همه مون براش همینه

ملیکا دوشنبه 30 مرداد 1402 ساعت 03:49 ق.ظ

سلام مهربانو جان
با این پیگیری‌هات هم دل خودت خنک شد و هم دل همهٔ ما!!!
ممنون از این همه زحمت.
امیدوارم انسانها زودتر از اینکه بخوان کسی‌رو اذیت کنن به نتیجه برسن.
درسته که با دوندگی‌هات به حقت رسیدی اما کارمای این زرنگ‌بازی‌های جناب دکتر بر گردنش هست!

سلام عزیزم
خدا رو شکر
امیدوارم درس بگیره واقعا

عمه اقدس الملوک شنبه 28 مرداد 1402 ساعت 11:57 ب.ظ https://amehkhanoom.blogsky.com

مهربانوجان کاش یکم بیشتر میزاشتی حسابش مسدود بمونه. آدم بی شعور باید حالش گرفته بشه و تا ناکجاش بسوزهاما درهرصورت خدا را شکر که یکمقداریش وصول شد
خدا رحمت کنه پدر و مادر محمد را و به قلبش آرامش بده. خیلی سخته تک فرزندی و داغی چنین سنگین

راستشو بگو عمه خانوم اگه دلت خنک نشده من برم شکایت کنم هاااا
خدا رفتگانت رو رحمت کنه

نسرین شنبه 28 مرداد 1402 ساعت 11:29 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/


دوستام کمک نکنند منهم کاری نمی تونم بکنم.
خوشحالم هر دو مورد پست های هر دومون جور شدند.

مانی شنبه 28 مرداد 1402 ساعت 04:27 ب.ظ

به سلامتی مهربانو جان عزیزم

برای محمد جان متاسفم ، یاد پدرشان گرامی باد

سلامت باشی عزززیزم
ممنونم

ربولی حسن کور شنبه 28 مرداد 1402 ساعت 02:57 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
یعنی قراره با اومدن نادرخان بخش دیگه ای از داستانشونو هم بنویسین؟

سلام
نه واقعا گمان نکنم چیزی در ارتباط با این موضوع بنویسم

رهگذر شنبه 28 مرداد 1402 ساعت 02:05 ب.ظ

هر چند شاید الان جای صحبت راجع به این قضیه نباشه ولی من کاملا با این حرف که پدر و مادر نباید از بچه هاشون انتظار داشته باشن مخالفم.
اصلا زندگی با همین همدلی ها و محبت ها هست که رنگ میگیره. مثل کمک به نیازمندان، کمک به همکار و....
اگر قراره پدر و مادر از بچه شون انتظاری نداشته باشن اصلا معنی خانواده از بین میره و اصلا چرا باید بچه آورد و زحمت و سختی بزرگ کردن بچه رو بجون خرید و...

رهگذر جان من نمیگم بچه ها با پدر و مادر و حتی خواهر و برادراشون همدلی و محبت نداشته باشند اتفاقاً دیدی که ما تو بدترین شرایطی که خودمون بودیم، از مراقبت ، محبت و سرویس دادن به پدر و مادرمون دست برنداشتیم اما اگر پدر و مادر بچه دار بشن که روزی عصای دستشون باشه بچه و توقع داشته باشند که چون فرزندشون رو حمایت کردند و امکانات زندگی براش فراهم کردن پس فرزندشون وظیفه داره که جبران کنه و ... رو قبول ندارم و این نظر شخصیمه .
بچه ها به میل خودشون دنیا نمیان دقیقا به دلیل میل پدر و مادر به دنیا میان و هر کاری والدین انجام میدن صرفاً وظیفه شون در قبال موجودیه که به این دنیا دعوتش کردن و هیچ منتی برسر بچه ها نیست .
میگی "اصلا چرا باید بچه آورد و زحمت و سختی بزرگ کردن بچه رو بجون خرید و..."
جوابم اینه که : خب بچه نیارن زحمتش رو هم نکشن سختی هم نکشن این انتخابشونه ولی اگر آوردن ، بچه رو درگیر ما بهت زندگی دادیم پس جبران کن ، نکنند

تیلوتیلو شنبه 28 مرداد 1402 ساعت 11:09 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

مهربانوی نازنینم
دلم خنک شد
نمیتونم اینجا بگم دختر خوبیم و ...
فقط میتونم بگم هااااااااااااااااااااااااااااااای جیگرم خنک شد
یادگرفت
البته با مهربونی یادش دادی... با شخصیت و خانومی خودت
وگرنه چند روز هم میگفتی مسافرتم و وقت ندارم بیام دادگاه تا حسابی ، حساب کار بیاد دستش
داشتم خوش خوشک پست میخوندم که رسیدم به محمد
خدا بهش صبر بده
خدا کمکش کنه
روزهای سخت... میدونم که تنهاش نمیزارید و کنارش هستید...

باور کن تو دادگاه با تک تکتون تو دلم گپ میزدم
لطف داری عزیزم . ارره واقعا وقتم 28 تُم بود .
خدا بابا رو رحمت کنه عزیزم . همه دوسش داریم و امیدوارم بتونیم بعث ارامشش باشیم

parinaz95 شنبه 28 مرداد 1402 ساعت 11:03 ق.ظ http://parinaz95.blogfa.com

بعد از دوسال بالاخره حق به حق دار رسید.خداروشکر
عوضش این آقای دکتر هم براش عبرتی شد که نخواد زرنگ بازی در بیاره و یه بیمه خوب هم بره قرارداد ببنده برای ماشینش.
چقدر تلخ تموم شد:((( خوشحال بودم برای اینکه شما کارتون انجام شد اما واقعا دلم برای همکاراتون ریش شد.غم از دست دادن عزیزان خیلی سخته.
چرا یه سری آدما نسبت به سلامتیشون بی توجهن؟

امیدوارم
بی تو جه و لجبااااز

نیلوفر طلایی شنبه 28 مرداد 1402 ساعت 09:48 ق.ظ

اوه نوشتم بانک نمی دونم چی بگم

فنجون شنبه 28 مرداد 1402 ساعت 08:44 ق.ظ http://Embrasser.blogsky.com

گرچه این مبلغ در قبال خسارت و افت ماشین و زمانی که برای وصولش صرف کردین خیلی ناچیزه ولی به منکه خیلیییی کیف داد!
لطفا حتما برو سراغ اون شعبه بانک یا تلفن بزن ببین چرا کارشونو درست انجام ندادن، البته ممکنه مثلا مسدود بابت موضوعی بوده باشه.

بله وااقعا ناچیز بود فنجون جانم ولی بسیار به خودمم چسبید
نمیدانم ، اطلاعی ندارم

ماجد شنبه 28 مرداد 1402 ساعت 07:59 ق.ظ

سلام مهربانو عزیز
آرزوی صبوری برای آقا محمد دارم
ممنون از شما بخاطر ادب کردن دکتر بماند که شایدم ادب نشه
به هر صورت شما رسالتتو به انجام رسوندی

سلام ماجد حان
ممنونم
قربان شماااا ممنون از دلگرمی و لطفت

پریسا جمعه 27 مرداد 1402 ساعت 08:46 ب.ظ http://sepidarsabz.blogsky.com

اووووف دلم خنک شد واقعا بخصوص اونجا که آقای اجرای احکام، آقای دکی رو به قول ما شیرازیا خفت داد
خدا پدر محمد آقا رو رحمت کنه و به خودش صبر بده. حتما خیلی بهش سخت میگذره
چقدر خوبه که به فکر همه هستی مهربانو جون. خیلی لذت میبرم از این‌همه مهری که داری. بیش باد

ارره اصلا یه طور خاصی بهش بند کرده بود
ممنون عزیزم الهی آمین
عزیزمی پریسا جون

نیلوفر طلایی جمعه 27 مرداد 1402 ساعت 07:55 ب.ظ

میگما...... جدا از هرکاری که این آقا انجام داده، راستش فقط اون تیکه که تو بانک بهش اونطوری گفتن دلم سوخت چون گاهی وقتا آدم گیج میشه نمی دونه چی بنویسه منم تجربه ی همچین حرفایی رو داشتم یاد خودم افتادم حالم بد شد مورد من هم متاسفانه یکی دوبارم نبود که بگم حالا یه بار بوده فراموشش کنم

نیلو جان تو بانک نبود تو دادگاه و قسمت اجرای احکام بود
برای همه مون پیش میاد حرف اون آقا هم کاملا بی خود بود چون تو دانشکده پزشکی که نامه ی اداری نوشتن یاد نمیدن . کاملا مشخص بود که ازش خوشش نیومده و داره اذیتش میکنه .

سمانه مامان صدرا و سروناز جمعه 27 مرداد 1402 ساعت 04:50 ب.ظ https://samane-saba.blog.ir

مهربان بانو جان، خدا قوت خواهر!
خوشم میاد به جای غر زدن مثل شیر میری و حقت رو می گیری
ان شاء الله بقیه تابستان آنچنان در فراغت کامل بری که خسته بشی

مرررسی سمانه جون
آخ یعنی میشه؟؟

الهه جمعه 27 مرداد 1402 ساعت 11:47 ق.ظ

سلام .بالاخره حق به حقدار رسید .خداراشکر .راستی افت قیمت ماشین حساب نمیشه در خسارت .اگر درست یادم باشه فقط چهارده پانزده میلیون پول تعمیر ماشین شد .که سقف بیمه آقا یازده میلیون بود .چند روز پیش باید نامه اداری مینوشتم اینقدر عصبی بودم بعد نوشتن تازه متوجه شدم اصلا جالب ننوشتم ولی چون منظورم میرسوند ویکی را مینشوند سرجاش وقتم نداشتم اکی بود .

سلام عزیزم
نه متاسفانه چون ماشین من از سال ساختش گذشته بود و خودروی نویی محسوب نمیشد افت قیمت رو حساب نکردن . پول تعمیر ماشین حدود23 میلیون شد که 11 تومن بیمه ی ایشون بود . از طرفی پول جرثقیل ، پارکینگ و دادخواست هایی که من دادم رو هم بهش اضافه شد و ...
معمولاً به طرز نوشتن نامه ی اداری توسط ما که مراجعه کننده هستیم گیر نمیدن . اون اقای اجرای احکام رسماً داشت دُکی رو اذیت میکرد .
البته نامه ی اونم واقعا بد بود چون نوشته بود من رفتم طی این دوتا فیش بدهیم رو پرداخت کردم و حساب های من رو از مسدودی در بیارید. خب اینکه چطوری درخواست رو بنویسی اصلا مهم نیست و فقط باید منظور رو برسونه ولی تو این نامه چند تا نکته ی کلیدی حتما باید رعایت بشه
1- داری به کی نامه مینویسی؟
2- تو کی هستی؟
3-مستنداتت چیه؟
4- تقاضات چیه؟
خب دوتای آخری رو نوشته بود (مستنداتش اون شماره پیگیری های رسید ها بودن و تقاضاش هم رفع مسدودی) ولی دوتا اولی رو که داری به کی میگی و اینکه تو اصلا خودت کی هستی رو رعایت نکرده بود .

لیلی پنج‌شنبه 26 مرداد 1402 ساعت 04:13 ب.ظ http://Leiligermany.blogsky.com

وقتی جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت نبود. این خطاب به ذکی وقتی رجز می خونه و آدم ها رو تهدید می کنه باید قانون رو هم در نظر داشته باشه


دقییییقا

نجمه پنج‌شنبه 26 مرداد 1402 ساعت 11:18 ق.ظ https://najmaa.blogsky.com/

سلام عزیزم
خدا رحمتشون کنه
واقعا باید ادم همه جانبه فکر و عمل کنه.
هوراااا
مبارک باشه
خب ما روزی صد تا نامه اداری می نویسیم یه طوری که دوستام بهم میگن کپسنای پستای اینستاگرامت هم مثه نامه اداریه
دمش گرم صفائی به دکی داد

سلام نجمه جان
ممنونم عزیزم خدا رفتگانت رو رحمت کنه
آره واقعا ما هم نامه هامون رو خودمون مینویسیم.
بی انصافی بود ولی دل ما که خنک شد

مریم پنج‌شنبه 26 مرداد 1402 ساعت 02:27 ق.ظ

یعنی بخش دادگاه و کنف شدن دکتر یه دیش دیری دیرین ماشالله داشت


دقییییقاً من از دادگاه میومدم بیرون با ریتم همین دیش دیری دیرین بود ( صد البته نامحسوس )

نسرین پنج‌شنبه 26 مرداد 1402 ساعت 02:26 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

خوشحالم این قضیه هم تمام شد.
ولی کامنت منجوق هم خوب بودا...
متاًسفم که محمد پدرشو هم از دست داد.
در مورد کمک ، یه ساعت پیش برات یه پیام دادم واتساپ، بخاطر اون مورد حساس که تو وبلاگم هم نوشتمش، متاسفانه نمی تونم اینبار در کنارت باشم. پس تو هم نمی تونی در کنار من باشی! بعد از سالها این اولین باره هر دومون موازی داریم میریم جلو


آررره
طفلک تنها تر شد .. امیدوارم این روزای تلخ زودتر بگذره .. غم از دست دادن پدر و مادر که کمرنگ نمیشه ولی محکوم به عادت و مداراییم
آررره واقعا اصلا درکنارم نبودی .. چی بگم به تو که بازم کل زحمتش افتاد گردن خودت ؟؟

صفا پنج‌شنبه 26 مرداد 1402 ساعت 12:40 ق.ظ http://Mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

خوب خدا رو شکر بعد اینهمه وقت تونستی خسارت رو بگیری . خدا به همکارت صبر بده برایش آرامش آرزو میکنم..

ممنونم صفا جان

رهگذر پنج‌شنبه 26 مرداد 1402 ساعت 12:07 ق.ظ

خدا رو شکر همه چیز تموم شد.
روح پدر و مادرشون شاد.
اینجاس که آدم متوجه میشه چقدر تک فرزندی بده. الان توی اوج درد، تنهای تنها هستند.
درسته که دوست و آشنا دورشون هستن ولی....
انشالله دو تا بیمار گلستانی هم لباس عافیت تن کنن.

بله خدا رو شکر این پرونده راست راستی تموم شد .
روح رفتگان شما هم شاد باشه
چند سال اخیر که مامان مشکلات پزشکی متعددی داشت به این موضوع خیلی فکر کردم .. اینکه ما چهارتا خواهر و برادر همیشه حواسمون بهشون بود و هر کدوم کار داشتیم اون یکی سریع خودش رو می رسوند و با جون و دل در خدمت پدر و مادر بود خیلی حس خوبی رو براشون بجا گذاشته ... البته که هدف از بچه دار شدن نباید این باشه که بچه ها به داد پدر و مادر برسن ولی ...
ممنونم عزیزم

زری.. چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 11:58 ب.ظ

میدونی مهربانو من با رفتار دادورز اجرای احکام موافق نیستم، خب من جای اون بودم میگفتم اقای فلانی نامه باید مخاطب داشته باشه و خودتون را کامل معرفی کنید و خواسته تون را بنویسید. این برگه را اصلاح کنید. میدونی هیچ تضمینی نیست همین اجرای احکام یک روزی ما رو تحقیر نکنه:(
خوشحالم که این کار و پیگیری ات نتیجه داد هرچند اذیت شدی اما امیدوارم دکتر آویزون بفهمه که راه راست و درست بهترین راهه.
خدا صبر بده به محمد و رحمت کنه والدینش را

منم نیستم زری جان کاملاً غیر منصفانه حرف میزد و اینکه اون اشتباه نوشته بود هیچ ربطی به درس و دانشگاهش نداشته . باید صرفاً راهنماییش میکرد بدون هیچگونه توهین و تحقیری .
دقیقا همینطوره و حتما سر خودمون هم میاد چه بسا که بارها برامونم پیش اومده . من صرفاً چون از جانب دُکی مورد آزار قرار گرفتم ، از اینکه ناراحتش کرد خوشم اومد وگرنه هیییچ تاییدی بر رفتار اقای اجرای احکام نیست .
ممنونم عزیز دلم

لیندا چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 09:22 ب.ظ

سلام مهربانو جان
خوشحالم که بالاخره و در نتیجه پیگیری های شما خسارت وارده جبران شد
انشاالله که من بعد برای شما و خانواده محترمتان همیشه سلامتی و خیر باشه عزیزم
مهربانوی عزیز من مبلغ دویست هزار تومان برای این کیس جدید به شماره کارت اعلام شده واریز کردم
امیدوارم هر چه زودتر مبلغ مورد نیاز جمع آوری بشه که این عزیزانمون هم بتونند با خیال راحت ی مراحل درمان رو طی کنند
از تو هم بابت این همراهی و همدلیت تشکر میکنم
میبوسمت

سلام لیندا جان
ممنونم عزیز دل
یک دنیا از لطفت ممنونم . امیدوارم تن درست و پر از روزی و برکت باشه زندگیت

Sita چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 08:29 ب.ظ

سلام و دو صد درود
من فکر می کنم حدود ۲-۳ ماهه باهات آشنا شدم و تو این مدت آرشیو تو خوندم. از خوندن ماجرای محمد خیلی زمان نمی گذره. طفلک محمد. امیدوارم زندگی من بعد روزای خوب تری رو بهش نشون بده.
آقا شما که خسارت گرفتی نمی خوای به ما یه شیرینی بدی؟

سلام سیتا جان
باعث خوشحالی و افتخارمه دوست نازنینی مثل تو به جمع ما اضافه شده
صدا قطع شده ... چی گفتی ؟ متوجه نمیشم .. ای بابا تصویر هم که قطعه

زهره چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 07:49 ب.ظ

شاخه نبات چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 01:43 ب.ظ

سواد هم سوادای قدیم
یه بار رفتم ثبت احوال درخواست فوری تعویض شناسنامه داشتم،گفتن برو پیش رییس ببین موافقت میکنه، رفتم توضیح دادم و قبول کرد بهم فرم داد وقتی فرم رو پرکردم گفت اولین نفری هستی که فرم رو کاملا درست پر کردی
ببین مردم چقدر سوادشون نم کشیده

برای محمد ناراحت شدم .تنهایی فقط واسه خداست و بس .الهی که خدا همسر و فرزندان خوب بهش عطا کنه دلش شاد بشه.منم تک فرزند دارم و چقدر این بچه ها آینده تنهان

شاخه نبات جونم ، درسته که هیییچ از دُکی خوشم نمیاد و از اینکه داشت اذیت میشد یک لذت شیرینی هم به وجودم ساطع شده بود
ولی انصافاً این نامه نوشتنه هیچ ربطی به سواد دُکی نداشت ، غلط املایی و این چیزا نداشت فقط نکات کلیدی یه نامه ی اداری رو رعایت نکرده بود . اتفاقا روزای اولی که من اداره استخدام شده بودم قرار شد یه نامه بزنم برای دریافت تجهیزات میز خودم . منم نامه رو نوشتم رو یه سربرگ داخلی و بردم پیش کارشناس مسئولم که اگر درسته ببرم مدیر امضا کنه . متاسفانه اون خانوم در حال گرفتن زهر چشم از من که کارمند صفر کیلومتر بودم ، بود و با یه لحن تحقیر آمیزی گفت .
تو اون داشگاه پس چی یادتون دادن ؟؟ برو درستش کن .
من هاج و واج مونده بودم که الان این نامه چه ربطی به کارشناسی حسابداری داره.. گفتم: من ایرادش رو متوجه نمیشم (واقعا هر چی نگاه میکردم نمیفهمیدم چیو باید درست کنم ؟)
گفت: ای بابا ما که عمرمون تموم میشه هی اینا رو برای صفر کیلومترها توضیح بدیم . یه بار میگم خوب گوش کن . نامه رو باید تو دو نسخه بنویسی . یکیش میره دس اون قسمت که بهش نامه میزنی ، یکیش هم باید دست خودت بمونه جهت پیگیری .
من :!!!!!!!!!!!!!!!!
ضایع شدم ولی هیچی نمیتونستم بگم چون اون تصمیم گرفته بود منو اذیت کنه
الهی آمین عزیزم . محمد واقعا پسر خوب ، سالم و درستیه .
تک فرزندی تو جامعه ی امروز بسیار زیاد و اجتناب ناپذیره . مهردخت هم تک فرزنده ولی من نگران نیستم .. بنظرم مسئولیت ما خیلی بیشتره که باید این بچه ها رو مسئولیت پذیر و مهربان بار بیاریم که همه خواهر و برادرهای هم باشن و تو غم و شادی هم شریک
الان محمد تک فرزنده ولی دوستانی داره که انصافا هیچ فرقی با خواهر و برادر اصلیش ندارن

منجوق چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 12:27 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com

به سلامتی.
اگر میگذاشتی 28 ام میرفتی دل من بیشتر خنک میشد. خداییش تامی گرم و نرم رو ول کردی رفتی که کار دکتر راه بیوفته.

سلامت باشی
همینو بگووووو

غ ز ل چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 12:17 ب.ظ https://myego.blog.ir/

چقدر خوب شد مهربانو جان
یعنی فقط اونجاش که گفت: "کجا درس خوندی که نمیتونی یه تقاضای ساده بنویسی:

طفلک محمد چقدر ناگهانی و الکی پدرش رو از دست داده
خدا صبر بده بهش

آره .. عین شمع آب شد . البته من که نگاش نمی کردم فقط تجسم می کردم
آره طفلکم

الی چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 11:28 ق.ظ

سلام عزیزم
دل من که خیییلی خععععلی خنک شد

سلام به روی ماهت خوشحااالم الی جون

ربولی حسن کور چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 11:06 ق.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
چه خوب که مشکل حل شد.
بله شما هم میتونستین تلافی کنین اما میدونستم که اهل این کارها نیستین.
برام جالب بود که مدیرتون هم در جریان این ماجرا هست.
راستی من برائت خودمو از پزشکانی که کیلوئی قبول میشن اعلام میکنم!
یادمه یک بار یه نامه اداری نوشتم و نمیدونم چرا یادم رفت بالاش تاریخ بزنم. بعدا که جوابشو گرفتم نوشته بود باتوجه به درخواست بدون تاریخ آقای دکتر ... بابا تا چند روز به خاطر ننوشتن تاریخ بهم غر میزد!

سلام
بله بالاخرررره حل شد.
نه واقعا اعصاب کشمکش رو ندارم در ضمن به نفع خودم بود همون روز تموم بشه داستان .
ما شما رو دربست قبول داریم آقای دکتر . راستش منم اصلا با اقای اجرای احکام موافق نبودم که بخاطر نابلدی نوشتن نامه نسبتا اداری ، دُکی رو تحقیر کرد .. حتی ممکنه ادم بلد هم باشه ولی هول بشه و حواسش نباشسه و اشتباه کنه چیزایی رو از قلم بندازه
ولی به هر حال از اینکه داشت دکتر رو نوازش میداد خیلی دلمان خنک گششششت

لیمو چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 10:53 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com/

دلمون کاملااا خنک شد. آخیییش
+ آرشیوتون رو خوندم و ایشون رو به اسم میشناختم. روح پدرشون شاد، آدم واقعا قلبش به درد میاد که چقدر ساده یکی از عزیزان از دست میره...

جاانم
عزززیزم

مامان یک فرشته چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 10:42 ق.ظ http://Parvazeyekfereshte.blogsky.com

بله ما هم دلمون خنک شد
امیدوارم اون دکتر برای باقی عمرش ادب شده باشه.این مسدودی حساب عجب چیز خوبیه بدهکار رو از هستی ساقط میکنه


خععععلی کیف میده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد