دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

یک دفاع رمانتیک

سلام من رو بعد از یه غیبت نسبتاً طولانی پذیرا باشید . تاریخ آخرین پستم  یازدهم شهریور رو نشون میده، تقریباً همون روزی که مهرداد عزیزم اومده بود ایران و حالا تو آخرین روزهای اقامتش هستیم . بعد از ظهر جمعه هفتم مهر  برمیگرده کانادا و معلوم نیست دوباره کی همو ببینیم . 

اینکه این مدت شلوغ تر از همیشه بودم یه دلیل برای این بیست روز نبودنمه و اینکه گوشی موبایلم مشکل پیدا کرده و نمیتونم براتون عکس بذارم یه دلیل دیگه شه. 

 من با تصاویر بیشتر ارتباط برقرار میکنم و احساس میکنم بقیه هم همینطور هستند برای همین هر وقت اومدم پست بذارم، گفتم: خب، من که نه میتونم از مراسم پایان نامه ی مهردخت عکس بذارم نه از عکسایی که با مهرداد انداختیم و مسافرت خیلی خوبی که با هم داشتیم،  پس چه فایده ای داره پست بذارم، و نذاشتم!

 اما الان دیگه انقدر دلم براتون تنگ شده بود که گفتم  بذار ببینم میتونم با یه ترفندهای دیگه عکس ها رو بفرستم؟ و تونستم و شد


****


اول بگم از مراسم دفاع مهردخت . 

برای مراسمش از شب قبل شیرینی مادلن درست کردم . یه چند تا ظرف یک بار مصرف دو قسمتی هم خریدم ، تو یه قسمتش ظرف کوچولویی گذاشتم و توش  چوب شور پرتزل ریختم ، با یه  بطری آب معدنی کوچیک و یه قسمتشم دوتا شیرینی مادلن گذاشتم، یکیش رو با روکش شکلات تلخ و یکیش هم با روکش شکلات سفید (خب دیدین حق داشتم ،باید عکس بذارم دیگه )



راستش  مرسومه تو مراسم دفاع ،  از اساتید و مهمونا پذیرایی می کنند،  ولی من دوست نداشتم این پذیرایی خارج از عرف باشه و جنبه ی تشریفاتی پیدا کنه . شنیده بودم ملت میز میچینند و انواع میوه های لاکچری و فینگرفودهای جذاب و حتی با مغز ها و میوه ی خشک پذیرایی می کنند اما میدونید که من کلاً با تشریفات و بریز و بپاچ مخالفم . پس یه شیرینی و یه شورینی و آب بنظرم منطقی بود . اونم تو پک های آماده نه میز چیدن و ... 


دفاع مهردخت ساعت 15:00 بعد از ظهر در سالن آمفی تئاتر ساختمان شکوه بود . مهردخت کل خانواده ی شمعدانی رو دعوت کرده بود . به نفس هم تلفن کرد و دعوتش کرد و بهش گفت: دیدنت تو اون مراسم غیر از خوشحالی،  قوت قلب بزرگیه برام . 

 از کل خانواده شمعدانی فقط مامان و بابا (بعلت سرماخوردگی) و نسیم (خانم بردیا برادرم) بعلت اینکه پدر همکارش فوت کرده بود و نمیتونست مرخصی بگیره، نیومدند . 

من و مهردخت ساعت دو رفتیم محل برگزاری . سینا رفته بود دم بانک دنبال مینا و با هم رسیدن . مهرداد و بردیا و آرتین سه تایی  با هم اومدن و نفس هم یه جایی کار داشت و از اونجا اومد . 


مهردخت نفر چهارم بود که باید برای دفاع می رفت . 

ساعت یکربع به سه بعد از ظهر بودو فقط نفر اول رفته بود اون بالا ، لباس ها رو تن مانکن کرده بود اما نه صدا ی میکروفون تنظیم بود و نه پروژکتور !!

بنظرم دفاع خوبی داشت و موضوع مورد بحثش هم طراحی لباس بدون جنسیت و خیلی جالب بود ولی ما فقط یه دختر خانوم رو می دیدیم که رفته اون بالا و دهانش عین ماهی باز و بسته میشه ، حالا اون لالوها یه چیزایی هم به گوشمون رسید که اصلاً مفهوم نبود . اینکه میگم موضوع دفاعش جالب بود بخاطر اینه که ، با نور کم و اوضاع بد یه چیزایی از پاور پوینتی که داشت پخش میشد فهمیدیم . 


خلاصه واقعا نمیدونم اون اساتیدی که جلو نشسته بودن و قرار بود نظر بدن ، می تونند نمره ی شایسته ای به اون دفاع بدن یا نه !


نفر دوم هم رفت بالا و اونم موضوع خیلی جالبی داشت"طراحی لباس با الهام از "اُریگامی" ولی متاسفانه مدیریت زمان نداشت و خیلی شل و وارفته حرف میزد، حوصله ی همه سر رفت و اون اساتید هم که می شنیدن بهش تذکر دادن که تزووول بابااا نیم ساعته داری حرف میزنی هنوز مطالبت به نصف هم نرسیده . 

نفر بعدی که رفت بالا صدای همه مون دراومد که آخه این چه وضعشه؟ نه میکروفون درست گذاشتین نه پروژکتور تنظیمه . چند تا آقای خدمات اونجا بود که هی با سیم میم ها بازی می کردن بلکه معجزه بشه . 

یکی از آقایون اساتید با ناامیدی گفت: بین جمعیت کسی بلده کمک کنه؟

این بردیای مسخره هم بلند به مهرداد گفت: جناب مهندس ، استاد با شما هستن . بفرمایید بالا یه همکاری کنید بلکه مشکل حل بشه. 

مهرداد عین لبو قرمز شده بود هم جا خورده بود و هم خنده ش گرفته بود،  ولی دیگه کاریش نمیشد کرد . پاشد رفت بالا .  

مهردخت هم استرس داشت،  هم می خندید ، ما هم که به زور خودمونو کنترل می کردیم . بازوی بردیا رو نیشگون گرفتم گفتم: مرررض داری ؟ چرا اذیتش میکنی الان مهرداد چکار کنه ؟ 


خندید و رفت بالا گفت اجازه بدید منم کنارتون باشم اگه کمکی از دستم برمیاد انجام بدم . 

خلاصه این دوتا نمیدونم چکار کردن که واقعاً هم میکروفون درست شد هم پروژکتور تنظیم شد. 


زمزمه شد بین اساتید که خدا پدرتون رو بیامرزه ، نجاتمون دادید . شما مهمون کدوم دانشجو هستید؟  اون دوتا هم بالای سن انگار استند آپ کمدیه گفتن: ما دایی های مهردخت هستیم . براشون دست و سوت زدن و منم مونده بود سر دلم گفتم : بعد میگن چرا بچه هامون مهاجرت میکنند ! 

آخه این درسته که آخرین ارائه ی بچه ها امروزه و براشون این مراسم حیاتیه . همه کلی زمان گذاشتن ، خلاقیت به خرج دادن ، هزینه کردن تا هر چی در چنته دارن ، امروز رو کنند اونوقت این شرایط سالن دفاعه . 

دوباره همه کف و سووت . کاش مشکلاتمون با کف و سوت حل میشد واقعاً


نشستیم سرجامون و نفر بعدی رفت بالا در سکوت و با شرایط بهتر دفاع کرد و نظرات اساتید رو شنید و اومد پایین . 

نوبت مهردخت شد . 

لباس ها تن مانکن  بود و مهردخت انگار بعد از اون فضایی که مهرداد و بردیا به وجود آورده بودن، استرس کمتری داشت و نیشش کاملاً باز بود .

 رفت بالا و سعی کرد پاور پوینتش رو پخش کنه تا دفاعش رو شروع کنه اما لپ تاپ ایراد پیدا کرد .!!!


دوباره استاد ها گفتن کی تو سالن لپ تاپ آورده استفاده کنیم؟ 

 مهردخت گفت : خودم دارم . 

همه نفس راحتی کشیدن و استاد گفت: باباجون برو لطفاً مال خودتو راه بنداز و شروع کن شب شد کار داریم بخدااا. 


مهردخت لپ تاپو از کیف درآورد و سیم ها رو وصل کرد . صفحه اومد بالااا. 

به محض اینکه دسکتاپ رو پرده ی نمایش افتاد صدای پچ پچ کردن و ریز خندیدن ها بلند شد . 


نفس گفت : یاااخداا مهربانو ، اونجا رووو . الان حراست میاد سراغمون . به مهردخت بگو خاموشش کنه . گفتم:  ولش کن . 


جریان از این قراره که   عکس شاه فقید و شهبانو  با لباس ورزشی و درحال بازی والیبال ، روی دسکتاپ لپ تاپ مهردخته 

عکس اصلی اینه 


اینم عکس مهردخت و پرده ی پشت سرش



دفاع با تشکر مهردخت  از حضور اساتید و مهمان ها وستایش نقش من در زندگیش  شروع شد و پس از توضیحات کامل  درمورد موضوع پایان نامه ش ، همه مون رو غافلگیر کرد و از نفس به عنوان پدر غیر بیولوژیکش و بزرگترین حامیش بعد از من، نام برد . 

نفس از جاش بلند شده بود و ضمن اینکه نم چشماش رو پاک میکرد برای مهردخت کف میزد . نگم براتون از فضای رمانتیک سالن 

****

موضوع پایان نامه " طراحی لباس عصر با الهام از نقاشی های استاد علی اکبر صادقی" بود. 


اسم یکی از لباس هایی که مهردخت طراحی کرده ،قدغن بود . 


که با الهام از پرنده های محبوس در قفس روی سر مرد در تابلو طراحی شده . و موقع ارائه عنوان کرد که  طراحی این لباس ناشی از احساس واقعیش از زندگی در شرایط ایرانه 


اینم یه قسمت کوچولو از شرح مهردخت درباره ی استاد علی اکبر صادقی 



اساتید نقطه ی قوت  پایان نامه رو که متاثر از نقاشی های  یکی از نقاشان برجسته ی ایرانی (علی اکبر صادقی) بود عنوان کردند و از اینکه مهردخت  مطابق معمول ، سراغ موضوعات اجتماعی و یا خارج از فرهنگ ایران نرفته ابراز رضایت کردند . ایرادی هم که از کارش گرفتند این بود که در لباس طراحی و اجرا شده تن مانکن که اسم طرحش ذره بین هست و این حس رو تداعی میکنه که هیچ کس از زیر ذره بودن در امان نیست ، حتی اگر شما همه ی آدم ها رو جمع کنید و اونها رو تو قفس زندانی کنید باز هم جلوی نگاه ها رو نمی تونید بگیرید و احساس میکنید که همه ی چشم ها از هر زاویه ای شما رو زیر ذره بین گذاشتند . 

ایرادشون این بود که متوجه ی میله های زندان روی لباس نشده بودند و مهردخت میله های  زندان رو  فقط با برش روی لباس نشون داده بود درصورتیکه اگر  با دوخت مغزی هایی که رنگ متضادی با رنگ پارچه ی اصلی داشتند ، این میله های زندان مشخص تر میشد ، مفهوم طراحی هم گویا تر بود . 



به لباس تن مانکن توجه کنید: 


 


به هر حال دفاع پرماجرایی که اینهمه مدت مهردخت بهش بی توجه بود و بالاخره در عرض چند روز جمع شد با موفقیت انجام شد و همین چند روز پیش نمره ش هم اعلام شد . 


الام بزرگترین معضل مهردخت دادن امتحان آیلتس شده، که هر بار داره لغو میشه و موافق امتحان آنلاین هم نیست چون متاسفانه سرعت عمل بالایی نداره ..همین اول مهر که امتحانش لغو شد و یکی از دوستانمون که مهندس آی تی هست و در سرعت عمل تایپ بین دوستانش معروفه امتحان رو آنلاین داد و از نظر کم آوردن تو وقت افضاااح بود .  

نمی دونم چکار کنم ، بریم یکی از کشورهای نزدیک امتحان بده یا چی ؟ 

برای هر کار معمولی تو این کشور باید عذاب بکشیم و هزینه های گزاف پرداخت کنیم 

اگر پیشنهادی دارید خوشحال میشم برام بنویسید عزیزای من . 

*****

پست خیلی طولانی شد .. درمورد سفر دستجمعیمون به شمال اینو بگم که خیلی خیلی به همگیمون خوش گذشت . این عکس رو که عاشقشم ببینید تا بعد . 

اینجا آرتین داشت از نفس اجازه می گرفت دوچرخه شو برداره بره بازی کنه ، نفس گفت وایسا ازت یه عکس بگیرم بعد برو ، مهرداد هم چسبید به آرتین، من و مینا هم دویدیم کنارشون ایستادیم 




پینوشت: پرتزل یه نون آلمانیِ خوشمزه ست و هر چیزی که به این شکل درست بشه رو بهش میگن پرتزل از قبیل شیرینی ، پاستیل ، چوب شور و ... 


شرکت آلویتا در ایران چوب شور های پرتزل تولید میکنه که خیلی هم خوشمزه هستن

پینوشت: شیرینی مادلن با تزیین روکش شکلات های مختلف (اون نارنجیه شکلات با طعم انبه ست)و باتزیین پودر قند 



دوستتون دارم 

نظرات 55 + ارسال نظر
parinaz95 دوشنبه 3 مهر 1402 ساعت 03:05 ب.ظ http://parinaz95.blogfa.com

مهربانو جون این مدت مدام وبت را چک میکردم اما میدونستم که چون برادرتون اومده سرگرم هستید.
این پستتون قشنگ نشست بر تخت جانم:)))
خیلی خوشحالم که بریز و بپاش نکردید و خیلی شیک و زیبا از مهمان ها پذیرایی کردید عالی بود.دستتون دردنکنه
اینکه لپ تاب برای مهردخت مشکل پیدا کرده به خاطر تیر ماهی بودنش بوده
چه خوب شد صدای مهردخت هم شنیدیم.
تبریک میگم به شما و دختر گلتون امیدوارم برای ایلتس یه راه مناسب پیدا کنید و هرچه زودتر انجامش بده.
چقدر خوب که رفتید مسافرت خوش باشید همیشه.
حال پدر مادرتون چطوره خوبن؟رفع کسالت شد؟

عزززیزمی مررسی پریناز جانم
آرره بخداا اتفاقا با نفس خندیدیم گفتیم فکر کن الان تو سالن حداقل سه تا تیر ماهی نشستن که یکیشون دفاع داره .. سالن رو هوا نره صلوااات

ممنونم نازنین
خدا رو شکر خوبن یه سرما خوردگی ساده بود

منجوق دوشنبه 3 مهر 1402 ساعت 02:45 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com

مبارک باشه به امید موفقیت های بیشتر

ممنونم عزیز دلم

شکوه دوشنبه 3 مهر 1402 ساعت 02:23 ب.ظ

با سلام حضور مهربانوی عزیز. پست بسیار جذاب و شیرین و اموزنده ای بود اولا تبریک بابت ارایه ی خوب پایان نامه دوم تشکر بخاطر حظ بصری که از بابت شیرینی های خوشگل بردیم سوم پذیرایی قشنگ و ساده و به دور از تجملات مرسوم که میتونه الگویی باشه برای همه چهارم تشکر بخاطر لبخندی که از دیدن عکس دسکتاپ مهردخت جان بر لب نشاندید وهم چنین بخاطر عکسهایی که از لباسهای زیبا و خانواده ی شمعدانی گذاشتید ارزوی موفقیت و شادمانی برای شما دارم

سلام شکوه جان
من یک دنیا ممنونم بابت کامنت پر از محبت و قشنگت عزیزم .
منم برای تو و عزیزانت بهترین ها رو آرزو دارم

امید دوشنبه 3 مهر 1402 ساعت 02:07 ب.ظ

داستان زن مهرداد چی شد

داستان هر دوشون اینطوری شد که دارن با هم زندگی میکنند.

Nasrin دوشنبه 3 مهر 1402 ساعت 02:05 ب.ظ

اى خدا من چرا احساساتى شدم شیرینى روز دفاع نوش جونتون الهى همیشه موفقیت هاى مهردخت عزیز رو ببینى و کیف کنى مهربانو جان
مرسى که با عکس اومدى، پست هایى که عکس داره یه جور دیگه میچسبه

شما عزیز دل منی نسرین جان
قربونت برم مهربون ممنونم
آره وااقعا عکس چیز دیگه اییه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد