تا حالا شده دلتون برای خودتون بسسوزه؟؟
من همین چهارشنبه ی گذشته ، یعنی اول اردیبهشت همچین دلم برای خودم سوخت که می خواستم برم یه گوشه بنشینم و خودمو ناز کنم ، بگم عیبی نداره مهربانو جون ،حتما" یه حکمتی داشته غصه نخور سرت سلامت
داستان از این قرار بود که بعد از اینهمه مدت تو خونه موندن و مامور خرید مهردخت خانوم شدن و تابلو بردن قاب سازی و تحویل گرفتن ، دیگه روز چهارشنبه به خودم گفتم آآاخیش .. تمو م شد .
دیگه هر جای خونه رو نگاه میکنی چهارتا تابلو نمیبینی و یعالمه مقوا و بوم و چسب و پارچه و رنگ و قلمو و ....
خونه دوباره شبیه خونه شد و همه جا ترو تمیزززز.
با خودم نقشه کشیدم که چهارونیم از اداره میام بیرون ، میرم آرایشگاه یه صفایی به موهام میدم و دستی به صورتم میکشموووو و لابد میشه ساعت هفت ، مهردخت خانم هم که از صبح تو هنرستان چیدمان داره ... باید هفت برم دنبالش .
میرموووووو ، میرسیم خونه ... لم میدم رو مبل یه چااای ترش میخورم و فیلم میبینمو با گوشیم کار میکنموووو و اینا ...
از آرایشگاه وقت گرفتم ، گفتم: ژاله جان من پنج میرسم بهت . یه اوووکی غلیظ هم تحویل گرفتمو تا ساعت چهارو نیم عینه تراکتور کار کردم .
راس ساعت مذکور از جام بلند شدم . خسته نباشید و روزتون مبارک کشداری تحویل جماعت همکار دادم و زدم بیرون .
ماشینمم قشششنگ جلوی اداره پارک کرده بودم ، با دوتا قدم بلللند رسیدم به در ماشینم و دزد گیر رو زدم .
بین جایی که من پارک میکنم و خیابون یه جدول هست که ماشینای دیگه پشت چراغ ترافیک می ایستن . همون موقع که من مشغول باز کردن در ماشینم بودم ، ماشینا ردیف، پشت چراغ طولانی مونده بودن .
فکر کنم حوصله شون بدجوری سر رفته بود ، چون یه آقایی گفت : خانوووم گوشیتو اونطوری نگیر دستت ، میان میزنن ازت .
با خنده جواب دادم : گوشیه قابلی نیست .
گفت : باااشه .. میدزدن ، بعد همه اطلاعاتت میره ، اعصابتم خراب میشه .
گفتم: راست میگید . چشششم و با لبخند، گوشیمو انداختم تو کیفم .
عاااااقا یهو انگار یه دستی از غیب، سوییچ و کل مخلفاتمو ازم گرفت ، صااااف انداخت تو دریچه فاضلاب زیر پاااام .
قیافه ی من و همه ی رانندگان پشت چراغ
از اینجا به بعد دونه دونه تجویز های تخصصی ارائه شد .
یکی می گفت :درش بیار ، یکی میگفت : بی خیال شو ، یکی می گفت : آب توشه؟ یکی میگفت : عمقش چقده ؟؟
من از عصبانیت خنده م گرفته بود ، گیج شده بودم ، اول زنگ زدم به ژاله جون شرح ماوقع دادم و وقتمو کنسل کردم .
بعد به یکی از همکارا زنگ زدم و گفتم اینطوری شده .
اونم چند دقیقه بعد با یکی از اقایون خدمات پیداش شد ...
تو این مدت گل فروشای سر چهارراه هم اومده بودن و نوچ نوچ می کردن .. تازه فهمیدم چند تا گوشی موبایل تو این دریچه ها به فنا رفته .
اونجا آب داشت ولی آبش خیلی شدت جریان نداشت که بتونه سوییچ و مخلفات رو با خودش ببره .
خلاصه همکار جان هم، دو دور ، دور ماشین چرخید و نگاه کرد و آخرش گفت : مهربانو خودتو علاااف نکن برو سوییچ یدکت رو بیار .
وقتی نشستم تو ماشین دربست ، قشنگ میخواستم خودمو ناز کنم و بگم نه ه ه ه ه ، ناااازی ، گریه نکن .. زود میری میاریش تموم میشه .
راننده یه پسر جوون بود ، گفتم : میریم به این آدرس و من سویچمو برمیدارم و برمی گردم ، باااشه؟؟ گفت : بااااشه .
تو راه هم گفت : من به حکمت معتقدم ، حتما " شما تو این بازه زمانی نباید پشت ماشینت می نشستی .
بهش فکر نکن بشین گوشه ی ماشین و استراحت کن .
از کلامش و تلاشی که برای آرامش بخشیدن به من کرد خیلی لذت بردم ، بهش گفتم : شغلت رانندگیه ؟
گفت : نه ، من کارشناسی ارشد تو یکی از رشته های علوم انسانی دارم و بیست و هشت سالمه . هزار جا رزومه دادم ولی فعلا" کار پیدا نکردم .
خیلی دلم سوخت و غصه خوردم که چه نیروهای کارآمد و تحصیل کرده ای داریم که تو آفتاب و سرما ، پشت ترافیک سنگین این شهر، عمرشون می گذره و ما همچنان از استاندارهای جهانی تو علم و فرهنگ و رفاه، حداقل صد سال، عقبیم .
رفت و برگشتمون تقریبا" پنجاه دقیقه طول کشید .
سوییچ و دزد گیر یدک رو برداشتم ، به دم در اداره ی خودم برگشتیم و کرایه رو پرداخت کردم .
سوار ماشین شدم .. حالم داشت از این راه بهم می خورد که خوشبختانه ساعت رو دیدم و یاد مهردخت افتادم .
به هنرستان زنگ زدم ، مهردخت رو پیج کردن ، اومد پای تلفن و گفت : مامان میشه بیای بالا تزیین غرفه ی ما رو ببینی؟؟
(مهردخت مسئول تزیین غرفه ی خط در گرافیک بود )
گفتم : اره مامان جون میام .
وقتی پا تو هنرستان گذاشتم و اونهمه شور و حال و قدرت جوونی رو دیدم ، وقتی اونهمه صورت های رنگیِ میخ و چکش به
دست رو دیدم که با لبخند های فراخ ازم استقبال میکردن ، همه ی خستگی و عصبانیتم دود شد رفت هوا .
مهردختِ کثیف و رنگی رو سوار ماشین کردم و تو خونه با اردنگی به حموم فرستادم .
وقتی شامش آماده شد و رفتم تو اتاق صداش کنم ، دیدم دیگه مهردخت نیست ، یه پیشی گنده ی ملوس با دهن باااز خوابیده رو تخت و داره خرخر میکنه .
هزار تا ماچ ابدارش کردم، بیدار نشد شام بخوره ولی شنیدم گفت : " مامان دوستت دارم "
سلاااام عزیزای دل مهربانو ، حااال احواااال ؟
اگر از احوال اینجانب و دختر عزیز تر از جانم بخواهید ، باید بگم مقادیر بسیار زیادی خسسسسسته ایم و خوابمان می آید .
دیشب دیگه شب آخر بود و باید همه ی کارها رو امروز صبح تحویل می دادیم .
(البته این چند روز به تدریج تابلو ها رو از قاب سازی تحویل گرفته بودیم و به مدرسه برده بودیم)
دیشب ، من کلا" باطری خالی کرده بودم ، ولی دوتا از تابلوهای مهردخت هنوز نیاز به اصلاح داشت .
برعکس هر شب که تا سه و چهار صبح کنار دستش میمونم و بهش نظرات سودمند ، پیشکش میکردم ، راس ساعت یک
و نیم بامداد گفتم : مهردخت جان من یکمی دراز میکشم و برمیگردم ..
نیم ساعت بعد رفتم پیشش و وظیفه ی روحیه دهی خودم رو ایفا کردم و قول دادم نیم ساعت دیگه دوباره برمی گردم ، ولی
خواب شیرین امانم رو برد و تا ساعت شش صبح بیهوش شدم .
بالاخره صبح امروز ، تابلوهای باقیمانده رو هم تو ماشین کوچولومون جا دادیم و بردیم تحویل هنرستان دادیم .
امروز مدرسه تا ساعت یازده صبح ، طبق روال برقرار ه و مطابق رسم هر ساله بعد از ناهار بچه ها همه لباس کار می پوشند و
تو جایگاه های تعیین شده قرار می گیرند و مشغول چیدمان نمایشگاه میشن .
هر غرفه ای که کارش تموم شه بچه ها میتونن برن خونه و استراحت کنند وگرنه فردا و پس فردا هم باید برای آماده کردن
سالن های نمایشگاه به مدرسه برن .
************
روز شنبه چهارم اردیبهشت ، روز خوب افتتاح نمایشگاهه و بازدید کنندگان با شهر کوچولویی از تابلوهای رنگارنگ و زیبا مواجه میشن .
بچه ها همه با کارت مشخصاتی که به سینه هاشون نصب شده در غرفه های تعیین شده می ایستند و وظیفه دارند به مهمان ها خوش آمد و در مورد آثار توضیحات لازم رو بدن .
شیفت ها در نوبت های صبح و عصر و چهار روز مختلف هفته ، تقسیم بندی شده .
مثلا" مهردخت شنبه و دوشنبه و سه شنبه صبح و پنجشنبه (روز اختتامیه) عصر ، در غرفه های تعیین شده شیفت داره .
دلم میخواست اداره نمی اومدم وکل هفته رو همراه دخترکم ، تو اون فضای زیبا و چشم نواز جولان میدادم .
نمایشگاه از روز شنبه چهارم اردیبهشت لغایت پنجشنبه نهم ، از ساعت هشت و نیم صبح تا هفت بعد از ظهر
پذیرای مهمانان گرامی می باشد .
آدرس: اتوبان باقری شمال 184غربی هنرستان دخترانه روشنگر
77881588
این ها چند تا از کارهای مهردخت هستند .
سعی می کنم در طول نمایشگاه براتون عکس بندازم و اگر نمیتونید برای بازدید بیاید لااقل اینجا چند تاییشون رو ببینید