دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

مهردادِ شمعدونی ها

گاهی وقتا یه جایی از زندگی گیر میفتیم که فکر میکنیم دیگه بدتر از این نمیشه، اگه تو این شرایط کارای خطرناکی نکنیم و تصمیمایی نگیریم که باعث بشه کلا بقیه ی عمرمون رو به فنا بده، بالاخره عبور میکنیم و به سلامت از بحران درمیایم. 

حکایت ته تغاری خونه ی ماست، برادرم مهرداد رو میگم که چند ماه پیش داستان زندگی و مهاجرتش رو تحت عنوان بازنده خوندید . 

حالا دعوام نکنید بگید رمز ندادی نخوندیم داستان رو . اصل موضوع رو بچسبید که همون  مصداقِ " پایان شبِ سیه، سپید است" 


همین پری شب که بیست و سوم خرداد بود، شش ماه از اون شبی که مهرداد رو بردیم فرودگاه و راهیش کردیم، گذشت. همون شبی که چه غوغایی تو دلمون بود و چقدر دلشکسته و در عین حال خوشحال بودیم که مهرداد برای زندگیش تصمیم گرفته و با جسارت و قدرت ، پا تو راه سختی گذاشته . 

بعد از قسمت بیستم که خوندید، قول داده بودم که اتفاقات جدیدی که براش میفته رو بنویسم . 


تو این شیش ماه با کلی آدمای خوب و مهربون آشنا شد، یکیشون یه خانم ایرانی محترمه که چند سال از من مسن تره و مهرداد رو درست مثل برادرکوچیک خودش دوست داره .


آدما خیلی جالب به هم متصل میشن . 

داستان آشنایی کتی خانوم با مهرداد اینطوری بوده که یه روز مهرداد از سرکار میرسه خونه میبینه تو لابی یه بسته ی پستی هست که یه اسم ایرانی روش نوشته شده .

 مهرداد که مدتی از جماعت ایرانی جدا افتاده بود،  با شوق و چشم های برقونی(یادش بخیر یه بچه ای بود یادم نیست کی بود به چیزای براق می گفت برقونی) منتظر میمونه تا صاحب بسته پیدا بشه. 


بعد دیده بود که یه آقای مسنی اومد  بسته رو تحویل گرفت. و مهرداد هم ذوق زد بهش میگه منم ایرانیم و تازه وارد

از اونجا مهرداد و آقای امینی با هم آشنا شدن ولی متاسفانه مهرداد نتونست خیلی با ایشون معاشرت کنه . 

می گفت متاسفانه آقای امینی قبلا تو ایران یه ارتشی بوده و اوایل انقلاب با دیدن بعضی از اتفاقات از ترس مهاجرت میکنه و خانواده ش هم همراهیش نمی کنند.

در تمام این سالها تنها میمونه و  با توهمات میان منو می گیرن و ... زندگیش رو با ترس می گذرونده .(در صورتیکه کاره ای هم نبوده انگار)


مهرداد می گفت متاسفانه هر چی براش توضیح میدم،  حرف خودشو میزنه و متوجه نمیشه که اینا همه ش توهمه . بعد هم مهرداد درس و کار داشته میگفت آقای امینی بارها یه  حرف قدیمی رو تکرار میکنه و نمیذاره خداحافظی کنم. اینه که تصمیم می گیره بیشتر باهاش قدم بزنه نه اینکه خونه ی هم برن.


یه شب که میخواسته بره تیم هورتون پایین خونه شون ، به اقای امینی میگه دوست داری با هم بریم یه نوشیدنی با کیک بخوریم ؟ 

(تیم هورتون بزرگترین  کافه ی زنجیره ایه که اولین بار در سال 1962 در اُنتاریوی کانادا افتتاح شد مثل استار باکس)


و این میشه که با اقای امینی میرن دم تیم هورتون،  اونجا کتی خانوم که مشغول آماده کردن سفارش بوده میبینه دارن با هم فارسی حرف میزنن و ابراز خوشحالی میکنه و به مهرداد میگه تو هر روز میای اینجا ولی من متوجه نشده بودم که ایرانی هستی . 



خلاصه مهرداد شده داداش کتی خانوم و کتی خانوم مهربون،همیشه براش چند مدل از  انواع غذاهای ایرانی رو میپزه بسته بندی میکنه میده بهش.


من بهش زنگ زدم خواهش کردم  آدرس بده من اینجا برای خانواده ش جبران کنم ولی گفت : من فقط یه برادر و یه مادر دارم تو ایران که تهران هم نیستن.

 خودم و همسرم و پسرم چندین ساله اینجاییم و دیدن بعضی از ایرانی ها و ارتباط باهاشون واقعا برام نعمت بزرگیه چون با همه هم نمیشه ارتباط دوستانه داشت ، روزی که دیدم مهرداد با اون آقای مسن فارسی حرف میزدن، انگار از چشماش به قلب من یه نخ نامریی وصل شد و من برادرم رو تو چهره ی مهرداد دیدم ، اول فکر کردم اون آقا پدر یا پدر بزرگشه ولی وقتی گفت من دو سه ماهه تک و تنها اومدم ، دیگه نتونستم بهش بی تفاوت بمونم 

مگه داریم انقدر مهربون؟ 


*************


 مهرداد با شرایط خیلی سخت روحی و درست زمانی که به دلیل شیوع کرونا همه ی مراکز تفریحی و تجاری بسته بودند و تو فصل سرما وارد کانادا شد و همین مسائل باعث شد که مهاجرت رو سخت تر بگذرونه . 


من و مهرداد، روزهای زیادی با هم خرید کردیم ، آشپزی کردیم و حتی تو خیابونای خلوت شهر قدم زدیم و وقت گذروندیم. (چقدر واتس اپ رو دوست دارم که همه ش به یمن وجود این تکنولوژی محقق شد)


همه ی تلاشم این بود که ذره ای بار روانی  روی شونه های روحش رو کم کنم و منصفانه بگم  مهرداد وااقعا برای خوب شدن حالش و پیشرفت زندگیش از هیچ تلاشی دریغ نکرد .


 حالا شش ماه گذشته و همین پریشب در ششمین ماهگرد مهاجرتش،  اولین مهمونی رو  بین کسانی رفت که تا حالا ندیده بودشون و اتفاقا خیلی هم بهش خوش گذشت . 


جالب اینجاست که میزبانش دوست  دوران دبیرستان مینا بود که چند ساله همراه همسر و پسر نازش مهاجرت کردن و  از همون موقعی که اون ماجراها برای زندگی مهرداد پیش اومد ، کنارمون بودند و مثل مانلی و نسرین و سینای عزیز که دوستان این فضای دوست داشتنی هستند،  بهمون مشاوره می دادند . 


اینجاست که میگن دوستانِ خوب، بزرگترین سرمایه های زندگی آدم هستند .

 حتی دوست دوران دبیرستان که سالهاست همو ندیدین و راه زندگیش کلی از تو جدا شده میتونه باعث آرامشت باشه . 



حتما دوست دارید  کمی هم درمورد عاقبت زندگی مشترک مهرداد  براتون بنویسم.


باید بگم بعد از اینکه ساناز متوجه شد ، مهرداد دل از زندگی مشترک  بریده و دیگه حاضر نیست ادامه بده و به اصطلاح این تو بمیری، دیگه از اون تو بمیری ها نیست،  تغییر نقش داد و گفت: من یکماه حالم بد بوده و دست خودم نبوده رفتارهام و فشار مهاجرت باعث شده من اون حرفا رو بزنم و  اونطوری رفتار کنم و تو باید به زندگیمون فرصت و شانس دوباره بدی و ... 


مهرداد هم میگه بحث ما این یکماه نیست تو از روزی که بالاخره با اصرار خودت موضوع ازدواجمون رو قطعی کردی دیگه رابطه ی ما دوستانه و عادلانه نبود و جالب اینجاست که ساناز میگه : عه جدددی ؟؟ من فکر نمیکردم تو ناراضی باشی !!!


و اصرار میکنه که من تو این چند ماه،  کلاً رو خودم کار کردم و تغییر کردم . (یعنی محال ترین اتفاق ممکن)


خلاصه که  راضی به طلاق توافقی نیست و فکر میکنه زمان بگذره مهرداد فراموش میکنه . (چقدر جالبه واقعا کسی روش بشه بعد از اون کارها این حرفا رو بزنه)!!!!!!!

بگذریم....


دوستای نازنینم ، اسم گروه خانوادگی ما شمعدونیاست . من تو هر ماهگردِ رفتن مهرداد،  تو همین گروه یه یادداشت براش مینویسم .. خودم این یاد داشت ها رو خیلی دوسشون دارم  ، یکی دوتاشونو براتون کپی میکنم . 


ته تغاری خانواده ی شمعدونی، امروز ۲۳ اسفنده. تو ۳۸ سال وسه ماهه شدی و دقیقا سه ماه کامل میشه که یه تولد دوباره داشتی...سه ماه پیش،  روزهای قبل از این رو‌ پر از استرس و تنش تجربه کردی ولی جسورانه پای تصمیمت ایستادی و پرواز کردی تا زندگیت رو ازنوبسازی... 

تو این سه ماه خودت میدونی و خدای خودت که چقدر سخت گذشته ولی شهرت رو عوض کردی، شغل خوبی گرفتی، prت رو گرفتی، g1 ت رو گرفتی، داری زبان میخونی، کارت سلامت و بهداشت داری، یعالمه اشپزی کردی و خودت رو اداره کردی و هرکدوم از اینا تا سه ماه قبل آرزوی تو و آرزوی فعلی خیلی هاست ...بهت تبریک میگم عزیز شمعدونیا♥️


*****

عزیز خواهر، امشب چهارماهه روزگارت عوض شده...برگرد به این ۱۲۰ روزی که رفته یه نگاه بنداز و به خودت افتخار کن

*****

 عزیزم ۲۳ اردیبهشت هم گذشت و پنج ماه تموم شد که جلای وطن کردی، عزیز نازنینم تو اسون به دست نیاوردی، اسون نگذروندی این روزا رو ولی یه کوله بار دعا و انرژی مثبت بدرقه ی شبا و روزای تنهاییت بوده که مثل فرشته ی نگهبان اونجا مراقبت و محافظتت کردن. وجود ادمایی مثل عماد، امیر، کتی خانوم و خیلی های دیگه تصادفی نبوده، این ادما همون عشقایی بوده که تو به مامان و بابا دادی، همون لطف ها و همراهی های  کوچیک و بزرگ تو به همه ی خانواده بوده ، همون پاکی و تلاش تو برای حفظ زندگی مشترکت بوده که حالا بصورت ادم های خوب تو  زندگی جدیدت سر راهت سبز شدن. دوست دارم و امیدوارم روز به روز سبز و درخشان تر باشی♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️(۹ تا قلب به تعداد شمعدانی ها تقدیمت)


نظرات 67 + ارسال نظر
نیلوفر طلایی پنج‌شنبه 14 مرداد 1400 ساعت 04:21 ب.ظ

توروخدا ببخشید مهربانو جونم که الان اومدم روم سیاه... راستش از عکسا برداشت کردم که تولدشونه البته مهم اینه که آقا نادر در واقع همون آقا مهرداد بودن و شما هم نرگس مهربونه ی داستان پست برای خرداد بود ولی الان اومدم

قربونت برم عزیزم چه حرفیه گاهی اولویت های زندگی اجازه نمیده ادم سراغ چیزای دیگه بره یکی از اون چیزا خوندن وبلاگ هاست که واقعا باید برای زمان استراحت باشه نه چیز دیگه

مه پنج‌شنبه 3 تیر 1400 ساعت 10:38 ق.ظ

سلام مهربانوخانوم
ممنونم بابت رمز داستان بازنده...احسنت خیلی عالی و روان نوشته بودید...صرف نظر از قضاوت آدمهای داستان به یه چیزی سخت معتقدم که تا آدما خودشون نخوان هرگزززز شرایط واسشون تغییر نخواهد کرد...ینی به انتظار نشستن واسه بهبود اوضاع توسط کائنات بیهوده ترین کار ممکنه...جالبه حتی خود خدا هم کلید داده بهمون: "ان الله لا یغیر
ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم"... یه سخنی خوندم از یکی از نویسنده ها که فک کنم پائولوکوئیلو بود خیلی به دلم نشست و وقتی زندگی اطرافیانمو مرور کردم دیدم چقدرررر درسته...خود جمله رو دقیق یادم نیس ولی نقل به مضمونش این میشد که اگر در کنار آدم اشتباهی(نه لزوما بد) قرار گرفتید و رهاش نکردید و به زور خواستید نگهش دارید اونقدرررر از ناحیه اون آدم عذاب میشید تا به یه نقطه ای برسید که خودتون با کمال میل بزاریدش کنار و قطعا اون موقع هست که راههای دیگه واسه زندگی رو پیدا میکنید...
در هر حال خوشحالم که نادر قصه راهش رو پیدا کرده و به یه آرامش نسبی رسیده..خوب میدونم که وقتی عزیزت مشکلی داشته باشه چقدر میتونه رو روان ادم تاثیر بزاره..
سلامت و شاد باشید ... شرمنده طولانی شد

سلام عزیزم
خواهش میکنم دوست من . ممنون که وقت گذاشتی براش .
دقیقا همینطوره که میگی و خدا این توفیق رو شامل حال ادم کنه که خودش با کمال میل ادم اشتباهیش رو کنار بذاره . منم برات بهترین ها رو ارزومندم

غزال چهارشنبه 2 تیر 1400 ساعت 08:21 ب.ظ https://otaaaq.blogsky.com/

مهربانو جان،
خیلی خوشحالم که مهرداد عزیز با تلاش خودش و حمایت شما عزیزان و قلب مهربونش هر روز موفق تر و حوشحال تر جلو میره. می دونم جاش خیلی خالیه پیشتون. اما همین پیام های زیبای شما و محبت هاتون از راه دور حتما خیلی بهشون انرژی میده.
به امید شادی، سلامتی و موفقیت همه ی شمعدونی های نازنین، به خصوص شما نازنین.

فدای تو غزل جانم خدا شما دوستای گل رو برام نگهداره

سونیا دوشنبه 31 خرداد 1400 ساعت 05:55 ب.ظ

مهربانو جان امکانش هست من هم رمز داشته باشم. دفعه قبل جسارت نکردم درخواست کنم چون با وجود اینکه سال ها خواننده وبلاگ شما هستم کامنت زیادی نذاشته بودم

برات ارسال کردم عزیز من

ملیکا دوشنبه 31 خرداد 1400 ساعت 10:38 ق.ظ

سلام مهربانو جان
چقدر برای مهرداد عزیز خوشحال شدم، خدارو شکر. ممنون از این که از حالش مارو با خبر کردی. خوشحالی این جمع، حتما انرژی های مثبت رو به سمتش روانه می کنه. دیگه سخت ترین قسمت مهاجرتش گذشته.
مهربانو جان از بزرگترین شانس های زندگی مهرداد و همهء شما، داشتن خانوادهء خوب شمعدانی ها و مخصوصا خواهری مثل توست. این جور محبت ها و مهربونی هارو نمیشه تو هر خونواده ایی پیدا کرد. خدا حفظتون کنه ، سلامت و پایدار باشید.

سلام عزیز جان
ممنونتم ملیکا جون
خدا عزیزانت رو نگهداره

مریم دوشنبه 31 خرداد 1400 ساعت 01:49 ق.ظ http://appleme2.blogfa.com

سلام مهربونا عزیز
البته 2 به لاتین ولی نمیشه لاتین بنویسم تو آدرس

سلام مریم جانم
درست شد عزززیزم . عددش هم لاتین افتاده . ببین قبلا چه ادرسی گذاشتی خیلی غلطه
http://applememe2.blgfa.com

هلیا دوشنبه 31 خرداد 1400 ساعت 12:37 ق.ظ

من فقط اشک ریختم برای متنی که برای برادرتون نوشتید. خدا حفظشون کنه. همیشه شاد و سلامت باشید. همگی شما.

مُررردم برات هلیا جانم
مرررسی عزیز دلم

نسرین یکشنبه 30 خرداد 1400 ساعت 04:36 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

بالکنیمو آسمون آب و جارو کرد امروز... بدو بیا


عاااشقتم

طیبه یکشنبه 30 خرداد 1400 ساعت 04:30 ب.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

عاشقتم مهربانوی بادرایت،دلسوز، عاقل،بااحساس، انسان واقعی.....تو و خانواده ی شمعدونیت شایسته ی بهترین هایید و چقدر خوب که همدیگه رو دارید و پشت و پناه هم هستید
تقدیم به خانواده شمعدونی ها:
مباد این جمع را یارب ،غم از باد پریشانی

فدای تو خانوم گل
خدا برای خانواده ی گلت مخصوصا نیکان نازنینت و برای همه ی دوستانت از جمله من ، نگهت داره عززیز من

مریم یکشنبه 30 خرداد 1400 ساعت 03:16 ب.ظ http://applememe2.blgfa.com

سلام مهربانو عزیز خوشحالم که حال روحی مهرداد خوب هست، همون موقع هم تقاضای رمز داشتم خیلی وقت همراه دلنوشته هاتون هستم .

سلام مریم جان
قربونت عزیز. آدرست اشتباهه نازنین البته بلاگفات رو o نذاشتی درستش کردم ولی بازم غلطه

نسرین یکشنبه 30 خرداد 1400 ساعت 06:06 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

نوشتی کامنتم نرسیده حالا دیدم اولین کامنت این پستت بوده می باشد همی
تو عشقمی. نفسی. ایمون و باور دوستی هستی. تو تمام مرام های خوب و پاکی...
یاد اون بغلا بخیر. باز هم پیش میاد می دونم.
باید!

انقدر در صدر جدول کامنت ها بود که فکر کردم حتما یه کامنت دیگه نوشتی و نرسیده
ای جااان حتما پیش میاد عزیزم هر جا باشه عااالیه ولی دوست دارم تو بالکن خوشگل تو باشه

نیلوفر طلایی شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 05:57 ب.ظ

تولدشون مبارک... من فعلا هنگه اینم که آقا نادر تو داستان بازنده..‌. همون برادرتون آقا مهرداد بودن در واقع... همینطوری موندم فعللا... حالا من با خودم فکر میکردم حتما دوستِ خانوادگیتون بودن


تولد نبود نیلو جان، چرا فکر کردی تولد بوده؟ بله عزیزم نادر داستان بازنده همون مهرداد ، برادر ته تغاری خودمه که خدا منو ببخشه چون تو واقعیت هم یه اسم دیگه بجز مهرداد داره

آسو شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 05:31 ب.ظ

ممنون مهربانوی عزیز اره خدا رو شک هر سه تامون به سلامتی رد کردیم واقعا ما مدیون راهنمای های شما هستیم واقعا کارایی ه گفتین انجام دادیم من خودم مشکل ریوی داشتم ولی خدا رو شک اصلا ریه ام درگیر نشد .خیلی خیلی ممنون مهربونم

عزیزمی خدا رو شکر آسو جان . منم ادایِ دین کردم ، همین چیزا رو یه عده آدم نازنین مثل خودت یادم داده بودند

Memol شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 05:00 ب.ظ

چندبار در حد کامنت واستون گذاشتم..مهربانو جان هرجور صلاح میدونیدا..من هیچ اصراری ندارم عزیزم

مشکلی نیست عزیزم . منم مثل اون موقع حساسیت ندارم . به ایمیلت ارسال میکنم

لیلی شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 04:55 ب.ظ http://leiligermany.blogsky.com

برادر من هم سال 90از ایران رفت. وضعیت ترکش خیلی ناراحت کننده و استرس زا بود. چون با همسرش در دادگاه اختلاف داشتند و درگیر شکایت و اعصاب خوردی بود. با ترس این که ممنوع الخروج شده باشه به فرودگاه رفت و سفرش رو تغییر داد و فرصت خداحافظی به ما نداد. الان که سال ها از جریان دادگاه و شروع درس و کار و ازدواج در کشور جدید می گذره اون روزها برامون کم رنگ شده ولی با خوندن این پست یادش افتادم. امیدوارم سختی های سال اول بگذره و خاطره ای قشنگ از محبت و پیوند عمیق خانوادگی بمونه

آخی لیلی جان چه داستان مشابهی دارن برادرانمون .
الهی به سلامت باشن عزیزم

آسو شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 04:37 ب.ظ

ای جانم من اینستا رو پاک کردم چون وقتمو زیاد میگرفت بهش اعتیاد داشتم نمی رسیدم زبانو اینامو بخونم کاریم داشتین عزیزم ؟

نه عزیزم
میخواستم مطمئن بشم که همگی کرونا رو بسلامت طی کرده و خوب باشید عزیزم هر کاری برای برنامه ریزی هات لازمه انجام بده قربونت

آسو شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 03:17 ب.ظ

سلام بر مهربانوی مهربانی ها.عزیزم ان شاالله خانواده شمعدونی ها همیشه سلامت باشند و پرگل .اسم شمعدونی بردین یاد شمعدونی خاله ام افتادم که پر گله، گله نوعش متفاوته از شمعدونی های دیگه شما ها هم ان شالله پر گل باشین همیشه عزیزم و عمرتون گل نباشه.
مهربانو جانم شما الگوم بودین ارشد تهرانو خوندم میخام از این به بعد اقا مهردادو الگو بگیرم بورس تحصیلی بگیرم

سلام آسو جان
میدونی چقدر تو اینستا دنبالت گشتم نمیدونم چرا پیدات نمیکنم ؟
فدای تو عزیزم ممنون از کامنت قشنگت
ان شالله موفق باشی عزیز دلم

هاله شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 01:19 ب.ظ

کامنت من نصفه اومد

عه ..
لوس بازیای سیستمه دیگه

آنا شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 01:08 ب.ظ

سلام مهربانو‌جان.من رمز نداشتم ولی حدس زدم در مورد برادرتون باشه.هم خوشحال شدم که سختیهای اولیه مهاجرت را دارند با پشتکار پشت سر میزارند هم ناراحت شدم چون تا جایی که یادمه قبل ازدواج با خانمشون دوست ورفیق های خوبی بودند .حتی کارهای مالی مشترک داشتند وشما مادر را راضی میکردید که اینها زوجی هستند که هم را میشناسند.بهرحال زندگی ازین بازیها برای هممون داشته وخواهد داشت.امیدوارم همه سلامت وعاقبت بخیر باشند وخانواده شمعدونی هم همیشه دلخوشی وسلامتی همراهشون باشه

سلام آنا جون
دقیقا همینطوره عزیزم اگر دوست داری و وقتشو داری ادرس ایمیل بده برات رمز رو بفرستم
ممنون از دعاهای قشنگت . تو و عزیزانت بسلامت باشید

لیلا الف شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 12:51 ب.ظ

ممنون عزیزم
خیلی دوست دارم بخوانم داستان رو
من از شما خیلی یاد میگیرم مخصوصا تو رابطه با مهردخت

عززیزمی نازنین

فرنوش شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 12:11 ب.ظ

سلام بر بانوی مهر
خیلی خوشحالم که خبرهای خوبی از آقا مهرداد می شنوم. انشالا همیشه سلامت، شاداب و پیروز و بهروز باشن و مهمتر از همه طلب عاقبت بخیری برای خودتون و تمام عزیزانتون

سلام فرنوش جان
قربونت عزیزم ممنون از دعاهای قشنگت
برای شما هم همچنین

سهیلا شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 11:45 ق.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

خدا برای هم حفظتون کنه.

ممنونم عزیز دلم . خدا عزیزانت رو نگهداره

فایزه شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 09:53 ق.ظ

سلام وعرض ارادت
همیشه از خوندن مطالب وتجربیات تلخ وشیرین زندگیتون وپست های ارزشمندتون درس گرفتم ویاد گرفتم ...وازشون در زندگیم استفاده کردم.
هیچ غمی نیست که نگذره ولی چیزی که مهمه درسها وتجربیات گرانبها ودوباره برخواستنه که بارها ازش عبور کردیم.
مهربانو جان چه خوب که خواهر برادریتون در لوای تربیت خانوادگیتون انقدر صمیمانه است
من جریان را تا حدودی چون برای خواهر نازنینم بعداز مهاجرتش پیش امد ..شاید بتونم درک کنم..چون شرایط خواهرم براش سخت شدولی از پسش برامد وتوانست رو پای خودش بایسته.
خداراشکر برای برادرتون وامیدوارم شادی وتندرستی همنشین همیشگیشون باشه.
اگر صلاح دونستید به من هم رمز بدهید واگر هم نه که همیشه وهمیشه دوستدارتون هستم

سلام فائزه جان
قربون محبتت دوست من
چقدر لذت بخشه وقتی میبینی عزیزای دل شکسته از سد غم عبور می کنند.. خدا خواهر گلت رو سلامت نگهداره و دلشاد.
چشم عزیزم ایمیلت رو چک کن

مخمور شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 09:38 ق.ظ http://mastoori.blogfa.com

الهی که خداوند بیش از پیش حافظ مهرداد شمعدانی ها باشد

ممنونم مخمور جان . عزیزانت به سلامت

مادر دو دختر جمعه 28 خرداد 1400 ساعت 11:36 ب.ظ

خیلی خوشحال شدم که اقا مهرداد بلاخره به ارامش رسید

ممنون عزیز دلم دخترات عاقبت بخیر باشن

لیدا جمعه 28 خرداد 1400 ساعت 10:16 ب.ظ

خوشحال شدم واسه داداش کوچیکه.خیلی خیلی.

ممنونم لیدا جانم

عمه خانم جمعه 28 خرداد 1400 ساعت 08:27 ب.ظ https://amehkhanoom.blogsky.com

حالم خوب نبود، اما با خوندن پیامتون برا داداش مهرداد خیلی خیلی حال دلم بهترشد، حالت همیشه خوش باشه عزیزم

ای جانم خوب باشی همیشه عزیز من

م جمعه 28 خرداد 1400 ساعت 07:27 ب.ظ http://torobchenoghli.blogfa.com

سلام مهربانوی نازنینم
خداروشکر که همه چی عالی پیش رفته.
خیلی برای اقا مهرداد و خانواده مهربون شمعدونیها خوشحالم.
الهی همیشه بهترین ها براتون پیش بیاد.
شاد باشید

سلام عزیز دل
دلتنگت بودم همگی خوبید؟ روزگار بروفق مراد هست؟ ممنونتم . الهی برای تو و خانواده ی نازنینت هم بهترین ها باشه

نسرین جمعه 28 خرداد 1400 ساعت 04:46 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

تمام امروز به تو فکر می کردم و با تو بودم نازنینم. حتی زمانی که زیر نم نم بارون رانندگی می کردم نفهمیدم چطور پشت چراغ قرمزها توقف کردم، چطور سرعت های هر مکانی را رعایت کردم و کجا پارک کردم... فقط می دانم که داشتم تو را مرور می کردم عزیز دلم.
فکر کردم تو مهربونترین انسانی هستی که میشناسم. بهترین دوستم. و حالا با خوندن این ماجراهای جوونترین فرد خانوادهء شمعدونیا می فهمم که خواهر نمونه ای هم هستی.
قبلاً هم می دونستم. شکی درش نبود اما نه تا این حد.
اینکه تو خیابونا با برادر تازه کوچ کرده ات همراه بشی.
برات مهم نباشه چقدر تمام روز کار کردی. تازه بعدشم باید خرید می کردی، به پدر و مادر گلت سر می زدی. از مهردخت دلجویی می کردی و حالی و احوالی از برادر و خواهرت می گرفتی.
تو باز هم بخودت انرژی می دادی تا آخر شب، خورد و خسته بجای استراحت، دل و گوش به حرفای مهرداد بدی.
می دونم همه از عشقه. میدونم مهرداد جای دوست داشتن هم داره. اما مهربونی تا چقدر؟ مگه میشه بجز دریای مهر بود تا بشه اینکار رو کرد؟
خیلی دوستت دارم و بهت افتخار می کنم... مثل همیشه

یه نخ به قلبم وصل بود هی می کشیدنش، پس سر نخ دست تو بوده عزیزم
قربونت برم خواهر جون ، توهم عزیز نازنین راه دورمی که همیشه دلتنگتم و آرزو دارم بازم فرصتی بشه تا از فاصله ی خیلی نزدیک نگاهت کنم و مثل اون وقتی که پیشم بودی یهو بی مقدمه همدیگه رو بغل کنیم
(بلاگفا برای باز هزارم مرسی که عزیزای دلی مثل نسرین رو بهم دادی)

شیرین جمعه 28 خرداد 1400 ساعت 04:45 ب.ظ

مهربانو جانم خیلی خوشحالم که اوضاع مهرداد عزیز رو به راهه خداروشکر واقعا، الهی که خیلی اتفاق های غیرمنتظره خوب و خوش منتظرش باشه

ممنونم شیرین جون . الهی خدا برای همه ی آدم خوبایی که دل شکسته ن کار ساز باشه

ساغر جمعه 28 خرداد 1400 ساعت 03:19 ب.ظ

سلام مهربانوجان
برای داداش عزیزتون ارزوی سلامتی و خوشبختی دارم.اینجوری که نوشتی خیلی دلم گرفت و احساس کردم چقدر دلتون براش تنگه و چقد دل نگران مسافر دوردستهاتون هستین.اینکه با دل گرفته و با جنگ اعصاب ایران رو تنها ترک کرد خودم رو جای شما میزارم گریم میگیره.ولی خوب ادم با امید و آرزو دلخوشه . انشاالله که اتفاقات بعدی زندگیش خوب و شایسته باشه.بعدها به خودش حسابی حسابی افتخار کنه و کیف کنه.
خدا پشت و پناهش باشه دعاهای خیر پدر و مادر پشت سرش باشه.زندگی براش لذت بخش باشه.

مهربانوجان خدا حفظت کنه. اینکه شما خواهرشی و بهشون قوت قلب میدی و گوشی برای شنیدن براشون هستی به ایشون خیلی ارامش میده .من به این دلیله که با تک فرزندی مخالفم.همین شما که الان با داداش همدلی میکنید و کمکش میکنید متقابلا شما هم به کمک نیاز داشته باشید ایشون به دادتون میرسه و حتی رازدارتون هم باشه.خواهر و برادر داشتن یه جاهایی واقعا خوبه.
ببخش پراکنده گویی کردم.خیلی اوقات دوس دارم براتون نظر بزارم ولی بعد پاکش میکنم و میگم کامنتم بیخودیه و بهتره چیزی ننویسم.
بوس

سلام ساغر جون
ممنونم عزیز دلم . آره واقعا دلتنگشم ، انقدر مهرداد بعنوان یه پسر و برادر ، خوب و نازنینه که برای آرامش و موفقیتش از هیچ کاری دریغ ندارم .
نه قربونت هر چی مینویسی خوب و دلنشینه . منکر لذت داشت خواهر و برادر نیستم ، مخصوصا که من خدا رو شکر یه خواهر و دوتا برادر خیلی خوب دارم که واقعا از وجودشون کیف میکنم .. دلایلم رو برای نیاوردن فرزند یا تک فرزندی قبلا گفتم عزیزم ( و اینکه بنظرم یه پدر و مادر چه شرایطی باید برای فرزند آوری داشته باشن)نظرات شخصیه نازنین و اصراری به درست بودنشون هم ندارم . ازت خواه میکنم هیچوقت نظرت رو پاک نکن چون ما اینجاییم تا از هم یاد بگیریم . قبلا هم پیش اومده که نظرات انقدر در موردی منطقی بودن که من سعی کردم خودم رو اصلاح کنم .
دوست دارم دختر ماه

هاله جمعه 28 خرداد 1400 ساعت 01:16 ب.ظ

چقدر خوبه که بعنوان خواهر بزرگتر، چنین دلگرمی به برادرتون میدین. این نشونه قدرت درک زیاد و مهربونی شماس

قربونت هاله جانم ممنونتم

منجوق جمعه 28 خرداد 1400 ساعت 12:58 ب.ظ

واقعا تحسینش میکنم که با اونهمه درگیری ذهنی استقامت کرد
موفق باشه

وااقعاً

نسیم جمعه 28 خرداد 1400 ساعت 01:20 ق.ظ

سلام مهربانو جان، امیدوارم قهرمان داستان ما لیست خوش شانسی های اخیرش تکمیل بشه و خدا یک شریک زندگی مهربان و خوش قلب مثل خودش سر راه زندگی اش قرار بده

سلام نسیم جون
آرزوی قلبیم و دعای همیشگیم براش همینه .
امیدوارم یه نفس مثل نفسِ خودم، مهربون و فرشته خو بیاد سراغش

مریم جمعه 28 خرداد 1400 ساعت 01:19 ق.ظ

وای مهربانو جان چقدر خوشحالم برای برادرت و بقیه‌ی اعضای خانواده‌ی شمعدانی
امیدوارم همیشه بهترین‌ها برای تک‌تک‌تون اتفاق بیفته ، این خبرای خوش ارزش اون همه حرص و دندون قروچه بابت کوتاه‌اومدن جلوی ساناز رو داشت

ممنونم مریم جون.
ای جااانم آررره واقعا

Nasrin جمعه 28 خرداد 1400 ساعت 12:36 ق.ظ

سلام مهربانو جان امیدوارم خوب باشى خدا رو شکر که روزاى سخت موندگار نیستن میگذرن بالاخره
چه خواهر بى نظیرى هستى یادداشت ها به نظرم خیلى دلگرم کننده است
الهى گروه شمعدونى هاتون همیشه سبز و اباد باشه

سلام نسرین جانم
آره واقعا ... بقول معروف " چون می گذرد، غمی نیست"
فدای تو عزیز من ... الهی همه ی عزیزا به سلامت باشند

شعله جمعه 28 خرداد 1400 ساعت 12:14 ق.ظ

وای مهربانو جان چه خبر خوبی خدا رو شکر ، ایشالله همیشه سلامت و شاد باشید

فدای تو عزززیزم

الهام رضایی پنج‌شنبه 27 خرداد 1400 ساعت 07:22 ب.ظ

سلام
به سلامتی و دلخوش با همین فرمون آقا مهرداد بره جلو و موفقیت پشت موفقیت

سلام الهام جون .
امیدوارم همینطور باشه

غزل پنج‌شنبه 27 خرداد 1400 ساعت 03:35 ب.ظ

منم نخوندم مهربانو. تا اونجا که یادمه دادلش کوچولوتون رفت پیش خانمش که! چی شد پس؟ میدونی گاهی ازینکه دیر میرسم به وبلاگها خوشحالم. چون میام میبینم مشکل حل شده و طرف عاقبت به خیر شده. من کلا طرفدار هپی اندینگم.
دوست داشتی بهم‌رمز بده عزیزم
ghazalzare@gmail.com

ای جااان
الهی تو زندگیت پر از هپی اند باشه عزیزم .
ایمیلت رو چک کن

زری .. پنج‌شنبه 27 خرداد 1400 ساعت 03:34 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

اونجایی که گفتی با مهرداد آشپزی کردی، خرید کردی، تو خیابونهای خلوت شهر با هم خرید کردید ... اونجا اشک به چشمهام اومد، واقعا چقدر خوبه واتساپ هست و چقدر بهتر که همچین رابطه ی زیبایی بین خواهر برادر باشه

آره وااقعا
زری جون هیچوقت یادم نمیره روزای جنگ ، خانواده هایی که عزیز راه دور داشتن چی می کشیدن
دلهره و دلتنگی و هر چی غم دوریه .. از هر دو طرف

رابعه پنج‌شنبه 27 خرداد 1400 ساعت 03:05 ب.ظ

سلام نمی دونم چی بگم از یه طرف ناراحت عمر از دست رفته و بازی که با روان شما و مخصوصا برادرتون شد از یه طرف خوشحالم که برادرتون خودش رو پیدا کرد و بلند شد.

سلام رابعه جون
زندگی پر از این افت و خیز هاست ... تنت سلامت

مینو پنج‌شنبه 27 خرداد 1400 ساعت 01:27 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام
چه خوب که آقا مهرداد برای پیشرفت زندگیشون تلاش کردند و نتیجه گرفتند.امیدوارم روز به روز موفقیت های بیشتری نصیبشون بشه.
چقدر داشتنن چنین خواهری خوبه.

سلام مینو جان
ممنون از محبتت نازنین . خدا عزیزانت رو نگهداره

ماجد پنج‌شنبه 27 خرداد 1400 ساعت 01:14 ب.ظ

سلام مهربانو عزیز
چه خوب
عالی
شکررر

سلام ماجد جان
ممنونتم دوست من

نیکی پنج‌شنبه 27 خرداد 1400 ساعت 10:55 ق.ظ

سلام مهربانو جون خدا روشکر

سلام نیکی جون ممنونم

یاس ایرانی پنج‌شنبه 27 خرداد 1400 ساعت 09:29 ق.ظ

سلام مهربانو جان
امیدوارم حالتون خوب باشه و دلتون شاد
خیلی خوشحالم که آقا مهرداد به آرامش رسیدن و تبریک میگم بهشون که با جدیت و صبوری به سوی آینده حرکت کردن... همراهی خانواده شما هم قابل ستایشه اینکه در لحظات سخت همراه آقا مهرداد بودین و بهشون امید و انگیزه دادین ... ان شاالله همه شمعدونی ها همیشه سلامت و شاد باشن
تصمیم درستی که آقا مهرداد گرفتن، نرفتن به همراه ساناز بود و دور کردن خودشون از تنش ها یی که مسلما براشون ایجاد می کردن و خدا رو شکر به پاس تمام محبت هایی که مهرداد برا پدر و مادرتون کردن، زندگیش رو روال افتاد... به امید موفقیت های بیشتر
مهربانو جان قطعا داشتن خواهری مثل شما یه نعمت بزرگ محسوب میشه
اینقدر که شما خوش قلب و مهربونین
خدا رو شکر دوستان خوبی سر راه آقا مهرداد قرار گرفتن... دوستیشون پایدار

سلام یاسی جانم
همچنین تو عزیزم
عزززیز منی شما . خودت هم از بهترین های روزگاری ... تنت سلامت و دلت شاد دوست عزیزم

تیلوتیلو پنج‌شنبه 27 خرداد 1400 ساعت 09:00 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

چقدر خوندن این پست حس خوب و آرامش بخشی داشت
الحمدلله
مهاجرت تصمیم سختی هست و با کارهای ساناز برای جناب مهرداد سخت تر هم شد
ولی دعاهای شما و قلب پاک خودش باعث شد این مسیر هموار بشه و امروز جایی باشه که دلش میخواد و کاری را بکنه که حالش را خوب میکنه
الحمدلله
الحمدلله
الحمدلله


دقیقا از سخت هم سخت ترش کرد تیلو جان
فدای تو / الهی عزیزان راه دور و نزدیکت سلامت باشن

نسرین پنج‌شنبه 27 خرداد 1400 ساعت 03:20 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

کامنت من کوووو؟
راستی یادم رفت بپرسم موقع تمدید اجاره اتاقشو با اون بزرگتره عوض کرد یا نه؟

عه ... نبود نسرین جون
نه یه همسایه ی خوبِ ایرانی براش تو راهه (برای همون اتاق بزرگه)و این خیلی خوشحالش کرده

ماه پنج‌شنبه 27 خرداد 1400 ساعت 12:18 ق.ظ

با آرزوی بهترین ها

ممنونم ماه جاااانم

nahid پنج‌شنبه 27 خرداد 1400 ساعت 12:10 ق.ظ

سلام روح مرا تقویت کن حتی به یک دست نوشته در واتساپ
خیلی خوبه
این دستنوشته ها به مهرداد انگیزه ادامه دادن میده

ای جااانم

لیلا الف چهارشنبه 26 خرداد 1400 ساعت 11:55 ب.ظ

مهربانو جون چقدر از خواندن پست هات و مهربونی بین خواهر و برادران لذت مزبرم انقدر که با متن هایی که برای برادرتان نوشتین اشک ریختم
من پست های بازنده رو نخوندم ونمیدونستم اون پست ها در مورد برادرتان هست ولی میتوانم درک کنم که ایشون دو تا تصمیم سخت گرفتن مهاجرت و جدایی
و چه خواهر همراهی دارن که در ماهگرد اون روزها بهشون دلگرمی و قوت قلب میدن
بمونین برای هم

عزززیزم قربون چشمای قشنگت
ممنونتم عزیز دلم .
اگر دوست داری و وقتت اجازه خوندنشون رو میده ایمیلت رو برام بذار برات رمز بفرستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد