دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

فصل آخرِ همکاری با کشتیرانی

بعد از ظهر چهارشنبه هفدهم آبان ماهه ، دارم مدارک رو بررسی میکنم و اسناد رو پشت سر هم صادر میکنم . 

قسمتی ازعملیات،  در شبکه ی داخلی و مابقی در سایتی که وابسته به اینترنته انجام میشه . صفحه رو باز میکنم . 

اطلاعات کشتی و سفر رو وارد میکنم و هیچ چیز باالا نمیاد . هی رفرش میکنم که اگر گیر و گوری داره رفع بشه ...که  نمیشه. 

- پگاه جان به سیستم شیپ کامرس وصل میشی؟ 

-تا الان که وصل بودم عزیزم . 

- ولی من وارد نمیشم . 

-عه ... منم انداخت بیرون . 

-بهروز تو چی؟ 

- من اونجا نبودم .. بذار ببینم وارد میشه؟

- نه بسلامتیِ همه مون ، سایت به چوخ رفت .

-گندش بزنن .. آخرش بودمااا .. بذار یه زنگ به تابش بزنم ببینم سیستم چه مرگش شد . 

- ولش کن خواهر ، دستشون درد نکنه از صبح داریم مثل تراکتور کار میکنیم ، حالا سیستمم قطع شده تو ول نمیکنی؟ 

همه ریز خندیدیم .. 

بهروز همینطور که از جاش بلند شده بود  با رقص پاسوزنی اومد جلو ... هم نامهربونه ، هم آفتِ جونه .. هم با دیگرونه ، هم قدرم ندونه ندونه ندونه .. 

همه زدیم زیرخنده 

-ولش کن بابااا  بهروززز،  این دختره برات زن نمیشه.

 بهروز کار خودشو می کرد :

-از این کاراش بدم میاد اما چه کنم دوسش دارم ..با دهنش آهنگشم میزنه . 


امیرمدیرمون ،  اومد توسالن .. بهروز گفت:  بیا وسط امیر جمعمون خودمونیه . 


با خنده گفتم : از وقتی این خانوم جدیده اومده ، بهروز در طول روز حناق میگیره، الان دختره پاشد رفت،  این بچه داره یه نفسی میکشه. 

امیر خندید رو به من  گفت :  میای تو اتاق من ؟ 

پاشدم رفتم پیشش . 

- چطوری؟ کارات خوب پیش میره؟ 

-آرره خدا رو شکر . می گذره . 

- ببین الان سماوات صدام کرده بود اتاقش،  نامه ی بازنشسته های امسال اومده . 

- خُب بسلامتی . 

-همه رو تصمیم گیری کردیم . در مورد تو  گفتم 1403 با ما هستیاونم خوشحال شد و تایید کرد. 

- عه .. چرا ازم نپرسیدی امیرجان ؟ 

-نه .. حواسم بهت هست اگر اون برنامه ت درست شد که هر لحظه باشه پامیشی میری،  اینم بین خودمونه...ولی اگراون برنامه ت اوکی نشد که تصمیم نداری بازنشست کنی؟ 

-چرا امیر جان . خیلی خیلی از لطفت ممنونم ولی واقعا نمیخوام 1403 اداره باشم . 

امیر که نیم خیز شده بود اومده بود جلو ، به صندلی تکیه داد .. واااقعاً؟؟ نمیخوای بیشتر فکر کنی؟ 

- نه  امیر جان، تا از اینجا کنده نشم خودمو پیدا نمیکنم .. بسه دیگه ، نمی تونم همه چیزو با هم مدیریت کنم .. الان احساس میکنم خیلی نصفه نیمه هستم هم تو کار بیرونم ، هم اینجا. 


- ما که نصفه نیمه تو رو نمیبینیم والااا. 

- لطف داری خیلی سعیمو میکنم کم نذارم ولی واقعیتش اینه که مثل سابق به کارای اینجا هم نمیرسم درضمن خیلی بهم فشار میاد . 

-تمومش کنیم؟ 

-اررره .. فکر نکن برام آسونه . دوری از این محیط صمیمی  خیلی  برام سخته ولی خب، نیاز دارم یکمی حواسم به خودم ، مامان اینا مخصوصاً و کاری که دوست دارم انجامش بدم باشه . با این حساب تا 25 اسفند سرکارم . 

-بله . 

هر دو با هم از اتاقش اومدیم بیرون . بچه ها همچنان درحال شیطنت بودن . 


امیر ایستاد وسط سالن . بچه ها خانوم مهربانو (هر وقت بحث جدیه اینطوری صدامون میکنه) سال 1403 با ما نمیمونه . 

خنده ی بچه ها رو صورتشون ماسید . هر کدوم یه چیز ناراحت کننده می گفتن و سعی داشتن منصرفم کنند . 

به مریم که چشماش پر از اشک بود گفتم: 

-عه مریم جون ما کلی در این مورد صحبت کردیم تو خودت همیشه تشویقم میکردی که برای شیرینی پزی بیشتر وقت بذارم .

-میدونم مهربانو ولی خب واقعیت اینه که دیگه هر روز نمیبینیمت . 


امیر گفت من میرم دوباره پیش سماوات بگم بهش و رفت . 


من و بهروز تقریباً 17 ساله با هم داریم کار میکنیم . الان یکساله تو دوتا کوچه رو به روی هم زندگی میکنیم و خیلی وقتا با هم میریم خونه . 

موقع رفتن بهش گفتم : فردا شب سینا یک هفته جلوتر تولد مینا رو جشن گرفته من هم حواسم نبوده فکر میکردم همون موقع خودش یعنی هفته ی بعده . بدو بریم باید سر راه لوازم قنادی هم سربزنیم من امشب باید کیکش رو درست کنم . 


بهروز یکسال و نیم از من جوان تره و قد بلند و هیکل درشتی هم داره،  خیلی اسپرت و شیک لباس میپوشه و کوله پشتی میندازه . همین باعث میشه کمتر از سنش نشون بده .

دوتایی با هم رفتیم لوازم قنادی، خب تو لوازم قنادی همه منو میشناسن و احترام خاصی برام قائلن. بهروز با اون تیپ و قیافه ش یه تاپر تولدت مبارک دستش گرفته بود ،  جلوی فروشنده ها گفت : مامااان از اینا برام میخری؟ 

برگشتم نگاش کردم گفتم خجالت بکش و خندیدم . 

خانم فروشنده با یه تعصب خاصی گفت:  ... عه عه به خانم مهربانوی ما اینطوری نگیدااا دعواتون میکنم ، اتفاقا چقدرم به هم میااید خدا برای هم نگهتون داره . 

ما غش کردیم از خنده گفتم : خدا نکنه این دیوونه بمونه برای من . 

دختره گفت : مگه همسرتون نیستند؟ 

گفتم : نه عزیزم ما 17 ساله همکاریم

هی عذرخواهی کرد . گفتیم : نه بابااا سخت نگیر مشکلی نیست ما از خانواده هامون دیگه نزدیک تر شدیم،  والا خواهر برادرامونو انقدر نمیبینیم که همو میبینیم.


بهروز همه ی وسایل و کارتن  کیک ها رو بغل کرده بود میاورد سمت ماشین . 


بغض کرد گفت : مهربانو خیلی ها تو این سالها رفتند ولی رفتن تو خیلی سخت تره . 


گفتم : برای منم دوری از شماها خیلی سخته میدونی کهچقدر احساساتیم ؟ ولی این بند ناف یه روزی باید قطع بشه ... بسه دیگه نزدیک 23 ساله ... 

*****

فردا شب یعنی پنجشنبه تو مراسم تولد مینا موضوع رو به خانواده گفتم .. همه بهم تبریک گفتن و  اظهار خوشحالی کردن . 

البته به مهردخت که همون شب قبلش گفته بودم  .  اونم از خوشحالی سه دور پشتک وارو زد .. فکر نکنم کسی اندازه مهردخت از این خبر خوشحال باشه . 


فصل جدیدی از زندگی پیش روم باز میشه" فصل آخرِهمکاری با کشتیرانی .  

" فکر اینکه امسال نوروز فکر برگشتن به اداره نیستم ، همه ی سختیشو میشوره میبره" 


پینوشت: اینم کیک تولد مینا جان با تم پاییز 


دوستتون دارم 

نظرات 53 + ارسال نظر
ریما جمعه 26 آبان 1402 ساعت 11:40 ق.ظ

ممنون ازتون مهربانو جان

خواهش عزیز دلم

غریبه چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت 03:55 ب.ظ

با درود
اگه حکم بازنشستگی را در سال ۱۴۰۳ بزنند بهتر است
چون مشمول حکم و افزایش سال بعد خواهید شد
البته بازنشستگی برای خانم ها یا آقایون فرق دارد
مخصوصا آقایونی که فقط به کار فکر کرده اند و فکری برای بعد بازنشسته گی نداشته اند
یهویی با کاهش چند میلیونی دریافتی رو برو می شوند و البته سن هم که بالا بره توانایی ها به همان مقدار کم می شود و هزینه ها هم بالا می رود

درود غریبه جان .
راستش اوایل سال میگن تا ته سال بمون که افزایش رو داشته باشی تهش هم میگن اگر سال بعد بری شامل افزایش میشی و اینطوری میشه که هی دست و دل ادم برای رفتن شل میشه و میبینی یکسال دیگه هم گذشت .
نمیدونم اصلا اداره ی ما چنین قانونی داره که بتونی اواسط سال بازنشست بشی یا نه . چون تو همه ی این سالها دیدم 25 اسفند هر کسی قرار بوده بره رفته .

با حرفت درمورد برنامه نداشتن برای بعد از بازنشستگی و کم شدن توانایی ها موافقم

ریما چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت 02:09 ب.ظ

خیلی ممنون بابت تبریکتون
بله من به لطف خدا ی دختر کوچولوی تپل تو راه دارم
اسم شما و دخترتون واقعا زیباست و نشون از خوش سلیقگی شما و پدر و مادر محترمتون داره.‌.
خیلی دوست دارم با (ر) شروع بشه اما چیز دلنشینی پیدا نکردم. البته اگر با ر شروع نشه هم مشکلی نیست
خودم به نوژان و الای هم فکر میکنم. در مورد این دوتا اسم هم نظر بدین لطفا. اصلا رو هیچ کدومشون تعصب ندارم. فقط میخوام دخترم عمری بابت اسمی که براش انتخاب میکنم دلخور نباشه.
ممنون از دوستانی که پیشنهاد اسم دادن و میدن

ای جاانم بسلامتی و مبارکی باشه عزیزم
محبت داری ریما جان . من چند تا برات میفرستم مطمنم بقیه دوستان هم زحمتشو میکشن .
خیلی مراقب خودت و دخمل کوچولوت باش

رایکا : دوست داشتنی
روجا: زیبا رو
روژیا : روز و روشنایی
رُونیا : آن که چهره‌اش مثل نیاکان است

رها چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت 11:14 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیزم. پیشاپیش بازنشستگی رو بهت تبریک میگم عزیزم. امیدوارم کلی خوشگذرونی های مادر و دختری و عاشقانه در انتظارت باشه بعد از این. البته به نظرم خیلی هم بموقع هست و من هم اگه جای مهردخت قشنگ بودم خوشحال میشدم چون دیگه هر موقع کارهای مهاجرتش انجام بشه خیالش راحته که شما میتونی هر موقع خواست همراهیش کنی و اینجوری بخاطر مامان و بابا هم وقت بیشتری خواهی داشت.
ولی عزیزم همه خیلی دوست دارن زود بازنشسته بشن توی ایران، چون اکثرا از شرایط راضی نیستن اما چیزی که من دیدم اینه که بعدش یه مقدار حالت افسردگی پیدا میکنند، امیدوارم به فکر خودت و سلامتیت هم خیلی باشی و فقط خودت رو وقف دیگران نکنی.
من بیشتر از هرچیزی نگران سلامتی روحی و جسمی خودت هستم.
دوستت دارم.

سلام رها جانم ممنونم عزززیز دل
خیلی سعیم رو میکنم که به خو.دمم توجه بیشتری نشون بدم .
ممنونتم منم همینطور خواهر نازنینم

یاسمن چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت 09:03 ق.ظ

خیلی تبریک میگم دوره جدید زندگی رو به نظر منم تا وقتی آدم جوان هست و انرژی داره باید بازنشست بشه که بتونه طعم جدید زندگی رو هم بچشه وقتی از دست و پا افتادی که فایده نداره من سابقه کارم ١٥ سال هست و قطعا تصمیمم بازنشستگی زود هنگامه همه میگن تا اون موقع دخترت هم دیگه بزرگ شده میخوای چی کار؟!! ولی کار سنگین با ساعت کاری طولانی واقعا آدم رو دچار فرسایش میکنه همینکه استرس صبح زود بیدار شدن رو نداشته باشی به همه چی اش میارزه

ممنونم یاسمن جان .
آررره واااقعا صبح های بدو بدو و به دنبال جای پااارک

ملیکا چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت 03:25 ق.ظ

سلام مهربانو جونم
هر کاری‌رو که آدم دوست داشته باشه، تبریک داره. مبارک باشه. به سلامتی . خدارو شکر که قبلا برنامه‌ریزی کردی. منم امیدوارم فصل جدید زندگیت همراه با پیشرفت روزافزون و موفقیت باشه و مطمئنم همینطوره.
اما دلم سوخت برای همکارای عزیزت

سلام ملیکا جانم
ممنونم عزیز دلم .
ای جااان مررسی دوست مهربونم

یک مادر سه‌شنبه 23 آبان 1402 ساعت 01:10 ب.ظ

روزت بخیر وشادی مهربانوی عزیزم اول از همه تولد خواهر گلی رو تبریک میگم .چه کیک خوشگلی شده وقطعا خوشمزهوخیلی برات خوشحالم که وارد مرحله جدید از زندگی میشی که قلبن میخوام پر از شادی وعشق برای خودت وعزیزانت باشه.راستش بیشتر مواقع که میگفتی 3یا ساعت خوابیدم ،واقعا ناراحتت میشدم.ایشالابازنشستگی همراه توجه بیشتر به خودت هم باشه .

روز تو هم بخیر عزیز دل
ممنونم عزیزم
خیلی بخاطر خودم دارم این کارو میکنم عزیزم امیدوارم که حتما به خودم رسیدگی بیشتری کنم

الی سه‌شنبه 23 آبان 1402 ساعت 10:40 ق.ظ

حتما حتما بیا عزیزم منتظرتم
ایمیلم هم میزارم بهم ایمیل بده با هم در ارتباط باشیم همو ببینیم کلی خوش میگذره قطعا
elham.nabiei@gmail.com

حتما که خوش میگذره الی نازنینم ممنونتم نازنین

تمامچه دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 09:44 ب.ظ

منم ۱۰ سال کارمند کشتیرانی بودم .هنوزم بغضم میگیره واسه اون جمع و اون حال و احوال با اینکه خودم تصمیم گرفتم اومدم بیرون به خاطر مهاجرت به یه شهر دیگه اما شاید باورت نشه ۸ ساله گذشته و من هنوز دلم اون جمع رو میخواد

چقدر جالب عزیزم
اگر راحت بودی بگو کجا بودی کدوم شرکت و کدوم شعبه .
کاملا درک میکنم دوست من

طیبه دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 07:21 ب.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام مهربانو جانم
تبریک میگم هم تولد خواهرت رو و هم بازنشستگی رو که انتخاب خودت بوده
قطعاتو از اداره بازنشسته میشی ولی با این همه هنر و سلیقه و انرژی های مثبتی که داری هنوز فعالیت می کنی و خوش به سعادت مشتری های شیرینی ها و کوکی های رنگ به رنگ و خوشمزه تو
تو باز هم مهر می پاشی و دست یک سری آدم مستاصل رو می گیری و نجاتشان میدی با مدیریت صندوق خیریه تون با محبت هاتون
تو مهربانی و دایره فعالیتت فقط اداره نبود، خیلی سرت شلوغه که امیدوارم خدا بهت توان و انرژی بده بازم ادامه بدی.دنیا بهت نیاز داره
خداوند به مامان و بابات سلامتی و عزت بده و طول عمر به خاطر داشتن دختر گلی به اسم دریا

سلام طیبه جانم
ممنونم عزیزم خیلی لطف داری نازنین . درمقابل کامنت مهربون و زیبای تو نمیدونم چی بگم . برات بهترین ها مقدر باشه

رعنا دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 03:59 ب.ظ

سلام مهربانو!
این امکانی که سازمانتون داره خیلی خوبه. من هواپیمایی کار می کردم و اونجا با بازنشستگی با بیست سال موافقت نمی کنند. دلیلشون هم اینه که برای مهماندار و خلبان و مهندس پرواز خیلی هزینه می کنند و میگن اینها بعد از بیست سال که کلی براشون هزینه کردیم و تجربه پیدا کردند میخوان بازنشسته بشن و برن جای دیگه کار کنند با حقوق بالاتر! و خب اینو نمی پسندند و چون میخوان اعتراضی نباشه تعمیمش میدن به همه کارمندا.
من که چند سال پیش مهاجرت کردم به اروپا و اینجا تا شصت و هفت سالگی باید کار کنیم! الان دوستام توی ایران دارند برنامه ریزی می کنند برای دوران بعد از بازنشستگی و من اینجا تازه اول راهم
البته نظر من اینه که اگر آدم کارش رو دوست داشته باشه، یا حداقل بدش نیاد از کارش، خوبه که فعال باشه. مشغول بودن و احساس مفید بودن و همینطور توی اجتماع بودن آدمو سرزنده نگه میداره. البته که کسانی که برنامه دارند برای دوران بازنشستگی، از جمله شما همچنان فعال و سرزنده باقی می مونید

سلام رعنا جان
من شانس آوردم که شرکتمون رو این قضیه حساس نیست .
امیدوارم تنت سلامت باشه و روزگار بروفق مرادت رعنا جان اینطور که من فهمیدم هیییچ چیز در این دنیا کامل و بی نقص نیست ما یه چیزایی رو از دست میدیم تا یه چیزای دیگه رو داشته باشیم . اینجا برای بازنشستگی برنامه ریزی میکنیم در عوض رفاه و ارامش و امنیت شما رو ندارم در عوض شما از این امکانات برخوردارید ولی سخخخت کار میکنید .
باهات موافقم عزیزم اصلا نمیتونم به بیکاری و بی برنامگی فکر کنم .
ممنون از کامنتت عزیزم

سحر دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 02:35 ب.ظ

خیلی برام‌جالبه اکثر افرادی که سال هاست کارمی کنن توکامنتا به این اشاره کردن دوست دارن بازنشست بشن و بهش فکر می کنن ومنی که تازه دلم کارمی خواد
بااینکه قبلا کارکردم و سختمم بود...
اول تبریک می گم و بعدامیدوارم روزهای فوق العاده پیش روت باشه.
اسم دختر ه برای اون خانم ه منم پیشنهاد بدم
منم لنا دوست دارم
نیلا هم خوش اهنگ
خودم دخترم پارمیس گذاشتم ولی این اسم هاروم دوست دارم

انگار نارضایتی از وضعیت کنونی ، بین همه اپیدمیه !
مرسی عزیزم . برای تو هم بهترین باشه .
بابت اسامی هم ممنونم
دختر خوشگلت رو ببوس سحر جان .

لیمو دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 12:56 ب.ظ https://lemonn.blogsky.com/

خیلی تبریک میگم مهربانوجون. آرزومه که منم بازنشسته بشم. بعضی وقتها که خیلی خسته ام یا حوصله ندارم با خودم میگم چیزی نیست که بیست سال مونده!

وااای لیمو از دست تووو
ممنونم از لطفت امیدوارم نصیبت بشه

کیانوش دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 11:57 ق.ظ

مهربانو جان سازمانتون با بازنشستگی 23 سال راحت موافق می کنند؟

کیانوش جان تو اداره ی ما خانم ها بعد از 20 سال کارکردن به شرطی که سنشون از 42 سال بیشتر باشه میتونند خودشون رو بازنشسته کنند. کلا روش به این صورته که هر سال همین موقع ها اسامی کسانی که 20 سال رو رد میکنند و سنشون هم از 42 گذشته (درمورد اقایون هم بعد از 30 سال کارکردن و بعد از 50 سال سن) رو از طرف اداری به قسمت های مختلف میدن و از مدیران میپرسن که بین این افراد کسانی که تمایل دارند باز نشسته بشن اعلام کنند یا اینکه مدیر خودش میخواد که اونها برن .
الان دوسال بود که اسم من تو لیست میاومد ولی مدیرم صدام میکرد میگفت مهربانو ما نمیخوایم تو بری ، برنامه ی خودت چیه منم میگفتم هستم ، امسال فکر میکرد من مثل سالهای قبل میخوام بمونم و بدون هماهنگی اعلام کرده بود که خب بعدا رفت حرفشو پس گرفت . یه وقتی هم میشه طرف نمیخواد بازنشسته بشه و مدیرانش میگن ما نمیخوایم بمونه اونوقته که کار به جنگ و جدل میکشه . متاسفانه اینطوری میشه که تمام مزایای طرف رو قطع میکنند ازجمله اضافه کاری پاداش ها کارانه و هممممه چیز . فقط میمونه یه حقوق خالی که طرف خودش مجبور شه بازنشست کنه . ما تو اداره شاهد تهدید به خودسوزی هم بودیم .
فکرررر کن !!!

ونوس دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 10:38 ق.ظ

سلام خانومه عشق
تبریک میگم و امیدوارم فصل جدید زندگیت پر از شادی و اتفاقات خوب و سلامتی باشه

سلااام عزیز جانم
مرررسی ونوسی برای تو هم همین باشه رفیق جان

الی دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 10:11 ق.ظ

ای جاااااانم جاااانم
تبریک میگم بهت، چه حس خوبیه واقعا
من 10 ساله دارم کار میکنم هی با خودم میشمارم کی میتونم بازنشست شم
خوبه دیگه عید امشال پاشو بیا شیراز هم فال و هم تماشا هم شیراز رو میبینی هم الی رو میبینی
ببین رسما دعوتت کردما اگر نیای
ایمیلم هست پیام بده هماهنگ کنیم مهربانو جووونم

واای الی جونم من 14 سالم بود که شیراز رو دیدم اگه یادت باشه مهردخت تو سالهای آخر هنرستان همراه با اردوی مدرسه اومد شیراز و خاطرات بسیار خوبی داره. از همون موقع تصمیم داریم دوتایی شیراز رو تجربه کنیم (آخه هردو عاشق سلسله ی هخامنشی و منش کوروشیم)ولی نشده امیدوارم حتما عملیش کنیم و روی ماه تو و دوستان شیرازی رو هم ببینیم

حسین دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 09:51 ق.ظ

سلام ارزوی موفقیت دارم براتون در فصل جدید زندگیتون حقیقتا منم ناراحت شدم با وجود اینکه ندیدمتون آخه ی جورایی هم کاریم حس غریبی بهم دست داد همکارای مستقیمت که جای خود داره اما بهرحال زندگی همینه روزگارت شاد وخرم

سلام حسین جان
ممنونم از لطفتون ، چه خوب که همکاریم امیدوارم شما هم خیلی موفق باشید .
بازم ممنونم

فرحناز دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 09:30 ق.ظ

سلام عزیزم. واییی چقدر خوشحال شدم از این خبر خوبچیزی که خودم براش روزشماری میکنم. من از شجاعت و شهامتت خیلی می آموزم مهربانو واقعا در برخورد با چالشها بی نظیری. مطمئنم که فصل جدیدی به معنای واقعی در انتظارته گلم. تبریک میگم بهت راستی چقدر خوبه که تونستی با ۲۳ سال کار بازنشسته بشی. برای ما میگن قانونی نیست و باید تا ۲۵ سال برسه

سلام فرحناز جانم
ممنونم نازنین خیلی به من لطف داری خانم گل
دوستانی که تو کادر درمان دارم همین شرایط رو دارن امیدوارم خیلی زود به اون چیزی که میخوای برسی

زبله دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 09:19 ق.ظ

سلام
مهربانو جان خستگیت از مسیر فعلی رو درک میکنم
مادر من هم بعد از بیست سال خستگی از پرستاری توی بیمارستان عطاش رو به لقاش بخشید.
تو این مدت من همش یه فکر توی ذهنم بود که چرا این کارو کرد و اتفاقا ازش پرسیدم
جوابش این بود که با شرایط خانواده پدریش که مفصله و کنکور من که نزدیک بود و خستگی زیاد از بیمارستان دیگه تصمیمش این بود
والان راضیه
هر چند از نظر مالی خب طبیعتا میتونست درامد بیشتری داشته باشه
از اون روز ۱۵ سال میگذره و مادر من بیزنس جدیدی رو استارت نزد
ولی میخام بگم حتی بدون کار جدید یا هر پلنی،بازنشستگی یه جور detour از مسیره
یه جور استارت یه لایف استایل جدید ،یه صفحه جدید از زندگی
فقط توصیه م بهت اینه که سر خودتو گرم کنی با لذاتی که خودت برا خودت تعریف کردی
حالا میتونه کار یا ورزش یا دور همی باشه با هر چیزی که خودت بهتر از بقیه میدونی که کودک درونت رو نوازش میده
نمیگم بازنشستگی،میگم دیتورت مبارک

سلام دکتر زبله ی عزیزم
چه کامنت حال خوب کنی برام گذاشتی . سایه ی مامان نازنینت مستدام باشه .
میدونم که ظاهراً مامان میتونستند بیشتر درامد داشته باشند ولی من به کار کردن صرفاً به چشم کسب درامد نگاه نمیکنم ، وقتی سرکار میریم همه ش درامد نیست یه بخشی از خودمون رو درواقع داریم هزینه میکنیم .
راستش ننوشتم تو پستم ولی در سال 1403 یکعالمه سفر با" نفس " تو ذهنمه . چیزی که از روزای اول رویام بود که تو این سن عملیش کنم و یه جیم که هر دوتا همراه هم تونیم بریم . احساس میکنم خیلی احساس تنهایی میکنه و باید این حس بد رو ازش دور کنم .
بازم از لطفت ممنونم

جیران دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 06:56 ق.ظ

سلام مهربان جانم. حالت خوبه؟ به به عزیزم مبارک باشه بازنشستگی. تصمیم بزرگ و مهمیه. دست راستت زیر سر من که هم سن خودت هستم (متولد ۵۲) و اینجا در کانادا چنین قوانینی نداریم و فعلا باید کار کنم. یاد روزی افتادم که تو وبلاگت تعریف کردی پدرت به محل کار گفته دخترم داره فارغ التحصیل میشه و اونو استخدام کنید در ازای زحمات من. به نظرم اومد همه این سالها و خاطراتی که از شروع کارت برامون گفتی تا امروز که داری بازنشسته میشی مثل برق و باد گذشت. باید یک روز رمز وبلاگت رو بگیرم و اون خاطرات رو مرور کنم گرچه فکر می منم همه چیز رو خوب یادم مونده باشه انقدر که سخنانت که از دل براومده بود بر دل همه نشسته.

سلام جیران جانم
ممنونم نازنین خوبم . خبر دارم قربونت قوانین اونجا رو امیدوارم خیلی خیلی محیط کارت عالی و راحت باشه که حداقل بتونی با اسایش کارت رو انجام بدی
آخی اررره یادش بخیر میگفتم مردم چطوری ممکنه چند سال برن سر کار ؟!!(تازه مثلا تو ذهنم ده سال بود که خیلی زیاد بود)
انسان با عادت هاش زنده س واقعا
چششم عزیز دل البته که خیلی لطف داری ولی هروقت لازم بود بگو که رمز رو تقدیمت کنم

ماه دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 06:39 ق.ظ

سلام مهربانو جون
دمت گرم و آفرین به شجاعت و مدیریت، همیشه ازت یاد می گیرم.
قطعا جدایی سخته، اما سرآغاز داستان‌های زیباست.
کاش عهد کنی بعد بازنشستگی برای خودت بیشتر باشی، چون ممکن است بقیه اطرافیان به وجود مهربونت عادت کنند و اگه حواست نباشه، مشغله هات بیشتر و وقت و بی وقت بشه.

سلام ماه قشنگم
ممنون از محبتت رفیق جان .
خیلی به این موضوع فکر کردم خودشون هم هی میگن باید حواسمون باشه مهربانو رو اذیت نکنیم

مانی دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 04:38 ق.ظ

به سلامتی عزیزم

سلامت باشی مانی مهربونم

ریما یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 11:01 ب.ظ

سلام مهربانوجان تبریک بابت نزدیک شدن به بازنشستگی و تولد خواهرمهربونتون
ی خواهشی داشتم. میشه چندتا اسم دختر پیشنهاد بدین؟ حتی دوستان دیگه که پیامم رو میخونن. من خیلی به حسن سلیقه تون اعتقاد دارم.

سلام ریمای عزیزم ممنون از محبتت
ای جاانم داری مامان میشی؟؟ مبااارکه قربونت برم به سلامتی باشه
ریما جون لطفا بگو چه حروفی بکار رفته باشه (با توجه به اسم پدر و مادر یا اگر خواهر و برادری دیگه ای درکاره) چند حرفی باشه ، ایرانی باشه یا مهم نیست و ...

اسم واقعی و شناسنامه ی من و مهردخت رو که میدونی حتماً؟ مهردخت آتراست .
خودمم که دریا هستم
اخیراً همکارام لنا و نلا اسم گذاشتن حالا راهنمایی کن لطفا تا برهمون اساس کلی اسم خوشگل بهت معرفی کنیم

بهاره یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 08:51 ب.ظ

مبارک باشه مهربانو جان امیدوارم هر چه شادی و سلامتی برات روزافزون باشه

ممنونم بهاره جون بهترین ها برای تو هم باشه

پریسا یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 06:06 ب.ظ http://sepidarsabz.blogsky.com

مهربانوی عزیزم حال همکارا و خوشحالی خودت رو خوووب درک میکنم. بهت تبریک میگم (پیشاپیش). حتما کلی اتفاقات خوب و موفقیت‌های دلنشین در انتظارته. خوبیش هم اینه که برامون تعریف میکنی و ما هم حظ میبریم
آهنگه هم افتاد تو دهنم

عزیز منی پریسا جون ممنونتم چه کامنت مهربون و خوبی برام نوشتی قربونت
ما که به حسن وجود بهروز با این اهنگا که میفته تو دهنمون هر روز درگیریم

لیلی یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 04:06 ب.ظ http://Leiligermany.blogsky.com

امیدوارم روزهای شیرینی که پیش رو داری با سلامتی و شادابی به پیش بروی و از اون خوشمزه ها که می پزی ناخنک نزنی

لیلی جان من همین الانشم درحال ناخونک زدنم
ممنون از کامنت شیرین و باحالت . لطف داری عزیز دل

ماجد یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 03:52 ب.ظ

سلام مهربانو مهربان
ممنون که هستی و ما بازم داریمت
امیدوارم این فصل آخری به شما و همکارا حسابی خوش بگذره
و بازنشستگی رو پیش پیش تبریک میگم امیدوارم حظ کنید.
قطعا این جدایی از همکارا برا همگی سخت هست اما چاره چیه؟ باید اتفاق بیفته و چه بهتر از بازنشستگی. سابقه انتقالی رو داشتم، جدا شدن از همکارا خوب خیل عذاب داره. یک هفته آخر دقیقا داشتم میترکیدم . دو روز آخر کلی گریه کردم. اما لازم بود واقعا به جز افسوسن جدایی از اون همکارا همه چیز برام بهتر شد

سلام دوست قدیمی و گلم ماجد جان
دقیقا همین احوال رو دارم چون خوشبختانه چند سالیه که جو بسیار صمیمی و خوشی داریم . ناراحتی و غصه ت رو از جدایی دوستانت کاملا درک میکنم . ما هم روز پر از اشکی خواهیم داشت 25 اسفند 1402

الهام یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 03:04 ب.ظ

مبارک باشه مهربانو جان
با چند سال سابقه کار بازنشسته شدی

ممنونم الهام جان . مرداد ماه 1403 23 سال تموم میشه فکر کنم تا اسفند 22 سال و 7 ماه

Azi_a یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 12:49 ب.ظ

ای خداااا خیلی تبریک میگم
والا حق دارند ناراحت باشند منم دلم مچاله شد
گاهی که کم مینویسین کلی بار میای چک میکنم هرچند نامرد شدم و کامنت ننوشتم ولی بینهایت توی دلم دوستتون دارم و وابسته شدم .
امیدوارم به زودی ادرس کافه قنادی خودتون برامون بزارین و من قطعا خودمو میرسونم تهران و پیش شما ❤

ممنونم آزی جااانم
قربون محبتت دختر
وااای چقدر روز خوبیه اون روز عزیزززم

مه رو یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 12:44 ب.ظ http://fairy-love.blogfa.com

تولدشون مبارک
با خوندن پست خنده به لبام اومد
دوست خوب از همسر خوب و‌خانواده ی خوبم خوب تره
چون بدون هیچ قضاوت و جانبداری بهت گوش میده
منکه محروم بودم همیشه ازش
ان شاالله توی مسیر شیرینی پزی کلی قراره شکوفا بشید و بترکونید

ممنونم مه رو جان
عززیزمنی قربونت

سینا یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 12:23 ب.ظ

مبارکت باشه مهربانو جان. آشنایی حادثه است و جدایی قانون. این رسم روزگاره و جدایی بالاخره اتفاق می افته چه خوشمون بیاد و چه نیاد. ایشالله بعد از این هم بهترینها برات پیش بیاد.

زندگی در اینجایی که من هستم با ایران خیلی متفاوته. نمی دونم بالاخره روزی بازنشستگی را تجربه خواهم کرد یا اینکه باید تا لب گور کار کنم؟

ممنونم سینای عزیزم .
کاملاً درست میگی دوست من .
والا منم که تو ایرانم از کار اداری بازنشسته میشم ولی از شیرینی پزی نه .
امیدوارم که سلامت باشی و روزی که من میام مهمونی خونه تون بازنشست شده باشی

فنجون یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 11:37 ق.ظ http://Embrasser.blogsky.com

به سلامتی و مبارکی مهربانو جان. امیدوارم فصل دوم زندگیت پر از شادی واتفاق های قشنگ باشه ... چقدر جو اتاقتون رو دوست داشتم .

آخ اگه من فقط دو سال بزرگتر بودم امسال میتونستم با 20 روز حقوق بازنشست شم

ممنونم فنجون جانِ عزیزم
بله واقعاً دل کندن از این محیط گرم و صمیمی خیلی برام سخته .
ای جاانم چشم به هم بزنی دوسال هم تموم میشه و با 22 روز حقوق میای بیرون . منم فکر نمیکردم بیشتر از 20 سال کار کنم اما رسید به نزدیک 23 سال

منجوق یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 09:58 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com

بازنشستگیت مبارک باشه. بعید میدونم به خودت استراحت بدی. میدونم اینقدر خودتو تو کیک و شیرینی غرق میکنی که آخرش خانواده به زور از اونم بازنشسته ات میکنن.

ممنونم منجوق جانم
باور کن خودمم میترسم بدتر از این بشم

پری دریایی یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 09:31 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیز و دوس داشتنی
خیلی خیلی تبریک میگم امیدوارم روزهای بعد بازنشستگی پر از شادی باشه براتون. کاش منم اخلاق شمارو داشتم ...
موفق باشید

سلام پری دریایی قشنگم
ممنونم نازنین خیلی به من لطف داری
همچنین

متولد ماه مهر یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 07:47 ق.ظ

ای جانم فصل جدید زندگی ات مبارکت باشه و بکام. منم 22 سال سابقه خدمت دارم ولی هیچ هنری ندارم بعضی وقتها که محیط و کار بهم فشار میاره تصمیم می گیرم بازنشسته بشم ولی بازم می دونم ادم خونه ماندن نیستم. موفق باشی عزیزم

ممنونم عزیز دلم
اختیار داری عزیزم حتماً که وجود نازنینت پر از قابلیت و هنره گاهی وقت ها کشفشون نمیکنیم .
منم مثل خودت نمیتونم بیکار باشم
تو هم همینطور دوست گلم

نگار یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 01:45 ق.ظ

سلام.انشا ا..که خیر و برکت و خوشی و شادی همیشه براتون باشه.در هر حال و مقام و منصبی هستی سالم و تندرست باشی و با عزیزانت عشق و حال کنی.در کار شیرینی پزی هم موفق باشی و بدرخشی.

سلام نگار جان
ممنونم نازنین کامنتت پر از امید و ارزوهای قشنگ بود برای تو هم چنین باشه

رها شنبه 20 آبان 1402 ساعت 10:55 ب.ظ

مبارک باشه و امیدوارم به هدفها ی بعدیتون برسید

ممنونم رها جان

نجمه شنبه 20 آبان 1402 ساعت 08:22 ب.ظ

مبارک باشه مهربانو جانم.منم بودم کلی غصه م کی شد همکار نازنینی مثل شما بازنشست بشه

ممنونم عزیز مهربونم لطف داری تو نازنین

مهسا شنبه 20 آبان 1402 ساعت 06:44 ب.ظ

مهربانو جان تبریک میگم بهت ، بیشتر از همه برا اینکه شجاعت دل کندن و پیدا کردی، میشه یه سوالی بپرسم؟ چطور با ٢٣ سال میتونی درخواست بازنشستگی بدی؟ از تبصره بیست سال سابقه با سن بالای ٤٢ میری؟ با حداقل حقوق؟ ببخشید قصدم فضولی نیست فقط خودم تو شرایط نسبتا مشابهم .٢٠ سال و به این گزینه دارم فکر میکنم

ممنونم مهسا جان
بله مهسا جان از همون تبصره ی بالای 20 سال سابقه و بعد از 42 سالگی استفاده کردم .
این چه حرفیه عزیزم من خوشحال میشم کمکی کرده باشم

عابر شنبه 20 آبان 1402 ساعت 06:38 ب.ظ

سلام، خسته نباشید روزهای پیش روتون سرشار از حس های خوب باشه با طعم و عطرهای خوب خوب

سلام عابر جان
ممنون از لطف و محبتت

Nasrin شنبه 20 آبان 1402 ساعت 06:16 ب.ظ

مبارکه مهربانو جان امیدوارم مسیری که پیش رو داری هموار باشه عزیزم
تولدشون مبارک چه قدر کیک شیک شده دستت درد نکنه

نسرین جان ممنونم از لطفت عزیز دلم .
این کیک خیلی باب دل بود هر چی مینیمال تر و ساده تر، زیباتر

زری.. شنبه 20 آبان 1402 ساعت 06:15 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

به سلامتی باشه عزیزم.

ممنونم زری جانم

سلام عزیزم
شروع فصل جدید زندگی مبارک

سلام سمانه جان
ممنون از محبتت عزیزم

مهناز شنبه 20 آبان 1402 ساعت 04:01 ب.ظ

و چقدر رر خوب که قبل بازنشستگی کار شیرینی و علاقه شخصیتون رو پیدا کردید همه هویتتون به کار فعلی بسته نیست، البته از درایت خودتونه این برنامه هم تبریک فراوان این فصل جدید عزیزم

ممنونم مهناز عزیز و نازنین

ربولی حسن کور شنبه 20 آبان 1402 ساعت 03:54 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
مطمئنم که پیش از گرفتن این تصمیم همه جوانب را سنجیدین.
امیدوارم در ادامه زندگی موفق باشید.

سلام آقای دکتر
راستش سال قبل همین موقع ها میخواستم این تصمیم رو عملی کنم، ولی رایم رو زدند امسال دیگه نذاشتم تکرار بشه
خیلی ممنونم

شادی شنبه 20 آبان 1402 ساعت 03:10 ب.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

واااای مهربانو جان تبریک می گم، خوش به سعادتت من برای چنین روزی لحظه شماری می کنم ولی متاسفانه چون کشوری هستم باید 30 سال رو پر کنم

مرررسی شادی قشنگم .
خدا بهت قوت بده عزیزم .. نمیدونم شاید اگر من اینهمه کار بیرون از اداره نداشتم ، میموندم ولی واقعا خسته و کلافه شدم از اینکه همیشه وقت کم میارم

atiyeh شنبه 20 آبان 1402 ساعت 02:20 ب.ظ

سلام مهربانو جان،
یادم نمیاد از چه سالی با شما همراه بودم یادمه اون موقع دبیرستانی بودم و الان دهه سوم زندگی.وقتی پستتون خوندم دقیقا تموم احساسی که داشتینو درک کردم.منم امروز بعد دو سال درگیری با خودم استعفامو دادم.انگاری باری از رو دوشم برداشته شد.کاری که ذره ای علاقه نداشتم و حالا وقتشه که خودمو پیدا کنمو مسیر زندگیمو عوض کنم.سرتونو درد آوردم.امروز هم برا شما هم برای خودم خیلی خوشحالم

سلام عطیه عزیزم خیلی مبارک باشه امیدوارم برات بهترین ها رقم بخوره
چقدر خوبه که اینهمه سال همراهمی عزیزم

سمیرا شنبه 20 آبان 1402 ساعت 01:56 ب.ظ

واقعا خیلی سخته برای همکاراتون تصورشم نمی تونم بکنم همچین همکاری رو دیگه هر روز نبینم
ولی مطمینم که بهترین ها در انتظارته عزیزم

سمیرای عزیزم ممنونتم

یه بازنشسته شنبه 20 آبان 1402 ساعت 01:39 ب.ظ

خیلی مبارکه و حتما برای شما هم یک راه و در جدیدی پر از زیبایی و کارهای خوب باز خواهد شد. برای من که بازنشستگی تحت فشار برادران و خواهران حراستی داشتم ، بسیار این دوسال عالی بوده و خدا را شکر می کنم که عدو باعث خیر شد برام. اولش خیلی برام سخت و ناراحت کننده بود چون با میل خودم نبود. الان خوشحال ترم.

بازنشسته ی عزیز ممنون از کامنتی که برام گذاشتی خیلی خوشحالم که از بازنشستگی لذت بردی و خیر و خوشی همراه بوده .
از تبریکت یه دنیا ممنونم

parinaz95 شنبه 20 آبان 1402 ساعت 01:16 ب.ظ http://parinaz95.blogfa.com

مهربانو جون ،من که تا به حال ندیدمت انقدر دوستتون دارم و ازتون انرژی میگیرم اگر ننویسید غصه ام میشه،وای به حال همکاراتون.خیلی حق دارند که ناراحت باشند.چقدر به اخلاق شما حسودیم میشه خوش به حالتون که انقدر خوش برخورد و مثبت هستید.
امیدوارم باز نشستگی حسابییییی بهتون بچسبه و کیییف کنید.
حقیقتا مهردخت حق داره خوشحال باشه از وجود مامانش بیشتر استفاده میکنه.
من که بازنشستگی مامانم هم زمان شد با عروسی و رفتنم از خونه بابام اما خواهرم خیلی داره کیف میکنه چون حالا دیگه بابا هم خونه است .
بازم میگم خوش به حال نزدیکان شما که کیکشون را شما زحمت میکشی و درست میکنی چون کلیییی عشق چاشنی کیک ها شده.
راستی مهربانو جون بعد بازنشستگی که تایمتون بیشتر شد تو پیجتون یا یوتیوب آموزش کیک خونگی بذارید واسه امثال من که هم کارمندم و هم عاشق اینجور کارام لطفااا
تولد خواهرتون مبارک

فدای تو مهربون جانم
عزیزمی .. واقعیتش جمع خیلی خوبی داریم و این رو مدیون گذشت و محبت همگانی هستیم .
آخی نه پس تو اصلا از بازنشستگی مامان چیزی متوجه نشدی ، نوش جون خواهرا باشه
پریناز جون الان واقعا نمیرسم فیلم ضبط کنم یکی از برنامه هام اینه که فیلم های آموزشی زیاد بذارم عزیزم
ممنونم عزیز دلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد