دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

" کمک برای خرید سمعک دختر کوچولو"

سلام دوستای عزیزم . خاطرتون هست،  برای خرید سمعک دختر کوچولو اطلاع رسانی کردیم؟ 

لطفا به پست نسرین جون در این مورد سر بزنید .

پست های رمز دار

سلام دوستان عزیزم . تصمیم گرفتم داستان بازنده رو رمز گذاری کنم . لطفا دوستان قدیمی و آشنای من برای دریافت رمز پیغام بدید . برای عدم  ارسال رمز به رهگذران و خواننده های خاموش که با هویتشون آشنا نیستم ، پیشاپیش عذر خواهی می کنم . 


تو کامنت های همین پست درخواست بدید دوستان 

بازنده / قسمت دوم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بازنده / قسمت اول

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بهترین معلم "زمان"

بهترین معلم زندگی رو معرفی می کنم :

" زمان" .. 


آررره واقعا زمان خیلی چیزا یاد آدم میده .. اینکه چه چیزایی تو زندگی اهمیت پیدا می کنن یا اهمیتشونو از دست میدن !


دیروز یعالمه کار کردم .. یعنی از وقتی نشستم پشت میز تا وقتی بعد از مدت ها ، ساعت 4/5 بعد از ظهر از پشت میز به قصد خونه، بلند شدم (آخه خیلی وقته تا ساعت 6-7 همچنان کار میکنم ) کلی اسناد و مدارکم رو به تاریخ هشتم دی ثبت کردم ولی اصلا" یادم نبود که دوسال قبل در چنین روزی زندگیم متحول شد و میشه گفت یه تولد دوباره داشتم . 


تو این 47 سال ، سه بار متولد شدم یکی همون موقعی بود که چهارم تیر ماه سال 52 از مامان متولد شدم .. یه بار هم دوازدهم شهریور سال 82 بود که مهر طلاق تو شناسنامه م ثبت شد و سومیش هم هشتم دی سال 97 بود که عمل اسلیو رو انجام دادم و برای همیشه از شر بیماری مهلک چاقی نجات پیدا کردم . 


واقعا در این حد برام واقعه ی مهمی محسوب میشد ولی دیروز یادم رفته بود ..پیش خودم گفتم چقدر برای مسائل هیجانات اضافه داریم و بعد از مدتی انقدر زندگی تغییر میکنه و اولویت بندی هامون عوض میشه که حتی یادمون میره دوسال قبل در چه حال بودیم . 



یه سوالی ازتون دارم .. درواقع می خوام یه موضوع واحد رو از زاویای مختلف ببینم با دیدگاه های زنانه و مردانه و در سنین مختلف . 


فرض کنید همسر شما( فارغ از اینکه چطور با هم آشنا شدید و آیا زندگیتون عاشقانه ست یا صرفا زیر یک سقف بعنوان همسر دارید با هم زندگی میکنید)قبل از ازدواج ، از طرف خانواده ی پدری ثروتی رو هدیه گرفته . نظر شما نسبت به این مال چیه؟ 


بخودتون حق و اجازه دخل و تصرف میدین؟ نمیدین؟ سرنوشت و تصمیم گیری در موردش اهمیت داره ؟ 


یا بهتر بگم ، مثلا اگر بقیه ی خواهر و برادر ها هم به اندازه ی همسر  شما همین هدیه رو دریافت کرده باشند و بخوان در راه درستی استفاده ی خانوادگی کنند، (منظورم از درست اینه که غیر انسانی نباشه نه اینکه نتیجه ی سرمایه گذاری درست یا غلط باشه) شما چقدر به خودتون و تا کجا اجازه ی دخالت میدین؟ 


لطفا در این مورد حتما کامنت بذارید و مشارکت کنید و اگر سوالی دارید ازم بپرسد 


این روزها خدا رو شکر حال خانوادگیمون بهتره .. بحران ها رو نسبتااا" پشت سر گذاشتیم و به یه آرامش نسبی رسیدیم . بخاطر نزدیکی خونه ی من و مینا و مامان ، اغلب اوقات همو میبینیم ، خیلی راحت هوای مامان و بابا رو داریم و از خدا میخوایم بردیا هم منزلش نزدیکمون باشه هر چند خیلی دور نیست ولی خب ما خیلی نزدیکیم ودمشون گرم واقعا" هم بردیا هم همسر نازنینش نسیم جانم و هم گل پسر عزیزشون آرتین و هاپوی مهربونشون پنی همیشه همراه و درکنارمون هستن . 


اینا رو گفتم که اضافه کنم با این اوصاف فکر نکنید وااای مهربانو چه خانواده ی گل و بلبلی داره و اصلا مشکلات و ناملایمات جایی تو این خانواده نداره ...

 نه اصلا اینطور نیست و بعضی از دوستان قدیمیم مثل نسرین سینا و مانلی عزیزم میدونن که چه بالا و پایین هایی رو طی کردیم ولی با صبر و انتخاب بهترین روش ، سعی میکنیم بحران ها رو بگذرونیم و پشت هم رو خالی نکنیم وگرنه همگی میدونیم که آدم زنده بی غم و مشکلات نمیشه و مقایسه  زندگی خودمون با دیگران  اشتباه ترین کار ممکنه .


مراقب خودتون و نعمت های ریز و درشت زندگیتون باشید . 


دوستتون دارم 



راستی شب یلدا مهمون خونه ی عروس و داماد عزیزمون بودیم. قرار شد مینا شام بپزه ، نسیم جون انار دون کرده بیاره و من دسر رو درست کنم . نگم براتون که ساعت شش و نیم رسیدم خونه و ساعت هشت نشسته بودم دم فِر ؛ و به مواد کیک  التماس می کردم زودتر بپزه 


اخرشم ساعت هشت و نیم کیک پرتقالِ داااغ رو برداشتیم با مهردخت دویدیم خونه ی مینا 

(خدایی برش های نامنظم پرتقال داد میزنه چقدر عجله داشتم )


اینم برای دوستداران دارسی  

بچه م یه شب کامل رو تخم مرغا خوابیده بود فکر کنم منتظر بود جوجه هاش دربیان