دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

این بود آرمان های ما؟؟

حدود پونزده سالی میشه که با هم همکاریم. اختلاف نظر که زیاد داریم ولی از انصاف دور نباشه، باید بگم تو بعضی از موارد اتفاقاً خیلی باهاش موافقم و نظرش رو کاملاً تایید می کنم . 


یک سالی از من کوچکتره و تقریباً سه سال بعد از اینکه من از پدر مهردخت جدا شدم اونم کاملاً توافقی از خانمش که همسایه و همبازی بچگی هاش بود، جدا شد البته بچه هم نداشتند . 


  گاهی داریم دور هم گپ میزنیم ، یه آقایی رد میشه، کیوان میگه " بچه ها من حتی از ایشون هم خواستگاری کردم (منظورش اینه که همیشه دنبال ازدواج و تشکیل زندگی بودم وگرنه تو اداره مواردی بوده که ظاهراً پسندیده ولی واقعاً از هیچ نظر به هم نمی اومدن و موضوع کلاً منتفی شده . 


بیرون از اداره هم با خیلی ها  به قصدِ ازدواج وارد رابطه میشه اما هنوز مدتی از بِ بسم لله نمیگذره که همه چیز خراب میشه و رابطه شون بهم میخوره . 


عمده مشکلی که باهاشون پیدا میکنه مالیه . 


بهش میگم : کیوان این یکی چی شد؟ میگه: هیچی بابا ، طبق معمول خانوم درآمد نداره . خیلی هم پر توقعه .ازم مهریه ی خوب میخواد و  میخواد یه چیزی به نامش کنم و ... 


مطمئنم شما که داری این متن رو میخونی الان تو دلت میگی  : عجب مرد پرروییه ، ولی از نظر من کاملاً حق داره و اصلاً بیراه نمیگه . 


الان کیوان 47 سالشه . وضع مالیش خیلی خوبه و مدرکشم کارشناسی ارشد حسابداریه . معمولا مواردی که در نظر می گیره یا بهش معرفی میشن حوالی 37-38 سال تا 45-46 سال دارن. 


ده سال پیش هم همین وضعیت بود و خانم ها حدود 26-27 سال تا 35-36 سال داشتن. 


میگه داریم با هم صحبت های اولیه رو میکنیم. 

از خانم می پرسم :

-کجا مشغولید ؟ 

- هیچ جا . مملکت که رو هواست کو شغل؟

فکر میکنم راست میگه خُب. یکی از معضلات مهم این مملکت نداشتن شغل متناسب با توانایی ها و تخصص جووان هاست . 

-بله خُب حق دارید . چه رشته ای درس خوندید ؟ گاهی وقتا یه چیزی خوندن حالا یه لیسانسی هم گرفتن ،  گاهی هم نه . میگم رشته ی هنری چیزی رو دنبال نمیکنید؟ 

انگار یه حرف فضایی زدم ، بِر و بِر نگام میکنن میگن . 

-نه خُب .. من اعصاب خیاطی و بافتنی و شیرینی پزی و این چیزا رو که ندارم . کارای آرایشگاهی هم حالمو بهم میزنه بدم میاد دست به سر و کله ی یکی دیگه بزنم . 

پیش خودم میگم ، خُب همه که مثل هم نیستن .. شاید واقعا از کارهایی که نیاز به تمرکز داره یا ارتباط لمسی بدشون میاد . می پرسم :

- معمولاً کتاب هایی که میخونید یا فیلم هایی که میبینید تو چه ژانرهایی هستن؟ 

-الان که وقت ندارم ولی دوران دبیرستان   کتابای فهیمه رحیمی رو میخوندم . 

بعد می رسیم به سوالات و توقعات اون ها از من . 

حقوقت چقدره؟ مدرکت چیه؟ کجا درس خوندی؟ کجا کار میکنی؟ چند تا خواهر و برادر داری ؟ چقدر مسئولیت مامانت با توعه ؟ مهریه دیگه کمتر از 110 تا سکه نمیشه . چی به نامم میکنی؟!!!

حالا  میگه وقت ندارم منظورش  اینه که تمام وقتش به دور دور کردن  تو خیابون ها و پاساژ و کافه گردی و چرخیدن تو پیجای بی محتوای اینستاگرامه می گذره این میشه که دیگه وقت برای کارای بی اهمیتی مثل کتاب خوندن و یادگیری زبان و این  چیزا ندارن. 


من نمیدونم کی و کجا به این خانم ها القاِ کرده که شما میتونید بی سواد و بی هنر و علاف باشید ولی مرد جماعت باید چشمش کور دنده ش نرم همه چی تموم باشه و همه رقم کار کنه و به شما امتیاز بده . مگه اسمش زندگی مشترک نیست؟؟


 همین چند وقت پیش  بود که یه نفر دیگه رو معرفی کردند و من دیدم کیوان چقدر داره انعطاف بخرج میده . می گفت سوژه ی مورد نظر 37 ساله ست . کارمند یه شرکته . 

کیوان گفته نظر من در مورد مهریه چهارده تا سکه ست ، و تمام حقوقی که لازمه تا از نظر قانونی برابر باشیم بصورت محضری و مستند به همسر آینده م میدم.

 وسایل زندگی،  هم کامله و هم نوهست، بنابراین نیازی هم نیست شما جهیزیه تهیه کنید . با توجه به اینکه همیشه یکی از شروطش این بود که بچه دار نشن، این خانم گفته بود دوست داره بچه دار بشه و کیوان  اول دلایل مخالفتش رو گفته بود و بعد که دیده بود برای  خانم مهمه ، موافقت کرده بود . 


پری روز اومد گفت اینم بهم خورد . 


دلیلش رو پرسیدیم، گفت : به من میگه من حتی یک ریال از حقوقم رو تو زندگی مشترک نمیارم ، دلیلش هم اینه که تامین هزینه های زندگی به عهده ی آقایونه ، شما هم که ماشالله ندار نیستی چشمت به حقوق من باشه . 

گفتم: برای حقوقتون  چه برنامه ای دارید؟ 

گفت: هر برنامه ای ، فکر میکنم سوال کردنش هم اصلاً در شان شما نیست . 

کیوان گفته : اگر قراره تو خونه ی پدری هزینه کنید ، به هر حال ما قراره زندگیمون مشترک باشه ، میتونیم کمک کنیم اگر مشکلی پیش اومده با هم حلش کنیم  یا اینکه دوست دارید پس انداز داشته باشید که اونم میشه با مدیریت یه بخشی از درامد رو پس انداز کرد . 


خانوم گفته: نه اصلا اینا نیست و به خودم مربوطه حقوقم رو چکار می کنم . برای من سوال شده که شما اصلاً چه معنی داره درمورد برنامه ای که من برای حقوقم دارم سوال می پرسید. 


کیوان میگفت دیگه حتی حوصله نداشتم بگم آدمِ ناحسابی،  تو میخوای از صبح بری سر کار خسته و داغون بیای خونه نه حال حرف زدن داشته باشی نه شور و حال برای زندگی . من قیافه ی خسته ی تو رو تحمل کنم تازه بهم میگی به توچه پولم چی میشه؟ یعنی به این سن رسیدی نمیفهمی قراره تو زندگی مشترک پا بذاری؟ 

از وقت زندگی من خرج کنی و من برام مهم نباشه پولت چی میشه؟؟ 

بجای همه ی این حرفا بهش گفتم از آشناییتون خوشحال شدم . امیدارم شریکِ خوبی برای زندگیتون انتخاب کنید . خدا حافظی کردم و اومدم بیرون . 

****

من کاری به کیوان و اینکه واقعاً چه اتفاقاتی بین خودش و مواردی که برای ازدواج بهش معرفی میکنند ندارم، چون به هر حال ما همه ی وقایع رو از زبون خودش میشنویم و هیچوقت با اون خانم های دیگه آشنا نشدیم ..


ولی منصفانه به ماجرا نگاه کنیم باید بگم اصلاً  خانم ها رو  در این مورد درک نمیکنم . نمیدونم چی تو ذهنشون در مورد زندگی مشترک و روابط زناشویی و تشکیل زندگی میچرخه !!

با واژه ی فمینیست مشکل اساسی دارم ، هیچ فمینیستی در ایران ندیدم که به معنای واقعی کلمه دنبال برابری حقوق باشه معمولاً برتری خواه هستند و مرد ستیز . 


دخترِ خوب کی به تو گفته که باید خودت رو در معرض  خرید و فروش بذاری؟ کی گفته تو ارتباط  با جنس مخالف ، به قصد اینکه میخواین با هم آشنا بشید تو باید بنشینی طرف بیاد دنبالت برداره ببره شام یا ناهار بیرون، میز رو حساب کنه  که شاید وارد زندگی مشترک بشید؟ 


بیاید منصف باشیم ، فرض کنید یه آقایی قراره ازدواج کنه ودر ماه با چند نفر قرار میذاره که با هم آشنا بشن . 

اکثر خانم ها به کم راضی نمیشن یعنی اگر با طرف برن بشینن تو یه کافی شاپ و بیشتر وقتشون رو صحبت کنند (بگذریم که الان یه کافی شاپ مختصر هم که بخوایم بریم همچین ارزون قیمت در نمیاد) بعداً کلی حرف و حدیث درمیاد که طرف عرضه نداشت یه رستوران خوب ببره و ... 


واقعاً چرا اکثر ما تو هر موضوعی دچار حاشیه های مختلف هستیم و چرا همیشه بجای پرداختن به اصل ، فرعیات رو دنبال میکنیم . چرا بجای اینکه ببینید روش و منش شریک زندگیتون چی باید باشه متر دستتون می گیرید و اندازه ی جیبش رو از پول خرج کردنش میسنجید؟ یعنی همه ی دغدغه ی شما تو زندگی همینه؟؟


خودتون رو بذارید جای یه آقا ، بنظرتون منصفانه و درسته کسی که تصمیم به تشکیل زندگی می گیره هزینه ای بهش تحمیل بشه فقط بابت آشنایی؟؟

 چرا نباید این فرهنگ دُنگی حساب کردن  رو با کسی که رفتیم بیرون ببینیم با هم به تفاهم برای ادامه ی رابطه می رسیم یا نه رو داشته باشیم؟ چه اشکالی داره بعد از قرار سهم خودمون رو پرداخت کنیم؟؟ 


چرا فکر میکنیم  جزو وظیفه ی مرد خونه ست که مسکن رو تهیه کنه خرج رو بده و ... 


من بارها شنیدم که خانمی که خودش خونه ی شخصی داشته از خودش ،  گفته چشمش  کور بره برام خونه رهن کنه منم خونه م رو اجاره میدم پولشو میذارم جیبم ، ازدواج کرده وظیفه ی تهیه مسکن با اونه . 


قوانین ما خیلی ظالمانه ست ، حق و حقوق خانم ها خیلی پایمال میشه .. به خانم ها خیلی در این جامعه بی توجهی شده .. همین که مهردخت 22 ساله داره با من زندگی میکنه و من همیشه تو فرم های مربوط به اون،  نام پدر رو براش پرکردم "آرمین" و هیچ جا اسمی از من نبوده نشون میده که ما چقدر نادیده گرفته میشیم . حالا تو این شرایط خودمون با پرداختن به حواشی مثل مهریه و تو مردی وظیفه ی توعه و ... به این فرهنگ غلط و نادیده گرفته شدن مهر تایید میزنیم  و مرد سالاری رو تقویت می کنیم؟؟


خودتون ، دخترانتون، خواهرانتون و هر  مهربانویی  که در کنارتون هست رو تشویق کنید که تو زندگی  به سلاحِ دانش و هنر مجهز باشه . فقط اگر درس خوندن دوست دارید ، بعد از دیپلم درس بخونید و وارد دوره های تکمیلی و دانشگاه بشید. اصلاً  به این موضوع فکر نکنید که باید به هر ترتیب که شده یه رشته ی دانشگاهی ولو خارج از توان و علاقمندیتون  بخونید که از قافله عقب نمونید ، اگر علاقمند به تحصیل علم نیستید، عمر عزیزتون رو هدر ندید.

 وقت خیلی باارزشه ، توان و استعدادتون رو بذارید برای  دنبال کردن  یه هنر و در حد عالی یادش بگیرید ، اصلا کاری نداشته باشید که شرایط فعلی خودتون و خانواده تونخیلی خوبه پس هیچوقت نیاز ندارید درآمد داشته باشید . زندگی غیر قابل پیش بینی تر از این حرفاست .


 چه بسا خانم هایی رو میشناسم که دارن با غیر منصفانه ترین شرایط ممکن زندگی میکنند و فقط چون هیچ قدرتی برای تغییر شرایط ندارند ، تحمل می کنند . وقتی خانواده ی حمایتگری ندارن و خودشونم درآمدی ندارن ، چطوری خودشون رو از شرایط تحمیلی نابرابر نجات بدن؟؟ کجا زندگی کنند؟ با چی اموراتشون رو بگذرونند؟؟ ولی همین خانم ها اگر یه اصلاح صورت یا یه کوتاهی مو بلد باشند تو یه سالن آرایش صندلی کرایه می کنند و حداقل روزگار خودشون رو می چرخونند. اگر یه دوره ی تزریقات و کمک های اولیه بدونند تو یه درمانگاه مشغول میشن یا برای خدمات تزریقات به خونه ی افراد محل میرن و اموراتشون رو می گذرونند. 


عزیزای من کتاب بخونید، زبان یاد بگیرید ، فیلم ببینید .. خلاصه یه کار مفید انجام بدید.

 واقعا اگه یه آقایی بیاد بگه من تو کل عمرم تنها هنری که کردم این بوده که دیپلم گرفتم بعد رفتم یه مدرک لیسانس هم گرفتم و دیگر هیییچ ؛ نه کاری نه درآمدی نه هنری .. هیچچچی به هیچی،  تازه این امتیاز و اون امتیازم میخوام چه حسی بهتون دست میده؟؟ بنظرتون چنین آدمی شایسته ی همراه شدن تو جاده ی زندگی هست؟


برای وجود خودمون ارزش قائل  باشیم ، همراه و برابر با آقایون در همه ی ارکان اجتماعی و زندگی مشترکمون باشیم . 


در ازدواج دنبال کلیشه های قدیمی نباشید . شرط مهریه رو بردارید ولی همه ی حقوق برابر رو طلب کنید و ثبت رسمی انجام بدید .قانون رو به میزان ارزش و قدر وجود خودتون مجاب کنید تا این مردسالاری احمقانه از اذهان  همه و نهایتاً از قانون برچیده بشه . 

برای تشکیل خانواده از خانواده ها کمک معقول بگیرید ولی آخه جهیزیه ی کامل و سیسمونی و ... واقعاً خانواده چه گناهی کردن؟؟ 

من پدرهایی رو میشناسم که با کارگری و زحمت، سالیان ساله دارن قسط جهیزیه و سیسمونی دختر اول و دوم رو میدن . بخدا زندگی اینا نیست . 

من دخترایی رو میشناسم که یه روز هم تو زندگی مشترک احساس خوشبختی و آرامش ندارن و متاسفانه با بغض و کینه میگن جهیزیه مون فلان بود اما عروسی م رو مختصر مفید برگزار کردن و خانواده ی شوهرم به ما نارو زدن !! 


واقعاً این بود آرمان های ما ؟؟!!!


ببخشید اگر خیلی غر زدم ، می دونید که خیلی دوستتون دارم 


عرض تسلیت و آرزوی صبر و قرار

دختر شاد و عاشق به خانواده، همیشه مهربان و امیدوار، دوست عزیزم تیلوی قشنگم به سوگ پدر نازنینش نشسته . ضمن آرزوی صبرو قرار این مصیبت سخت رو بهش تسلیت میگم و امیدوارم روح پدر شاد و بقیه ی عزیزانش سلامت باشند.


قدر بدونیم

نمیتونم تعداد جراحی هایی که مامانم کرده رو درست بشمارم. 

آپاندیس، توبکتومی، عمل سندروم تونل کارپ  هر دو دست، عمل هالوکس والگوس هر دو پا،عمل ترمیم پارگی تاندون های هر دو  کتف ،  پروتز یک زانو ، ترمیم شکستگی استخوان ران (دوبار) و .. دوسه تا دیگه هم هست البته  و اما آخرین عملش جراحی رفع افتادگی پلک چشم و رفع پُف پایین چشم بود که یکماه و نیم پیش انجام شد . 

بین همه ی این 14-15 تا جراحی فقط قسمتی از همین آخری  زیبایی محسوب میشه . افتادگی پلکش خُب زیاد بود و یه مقدار تو بیناییش تاثیر منفی گذاشته بود ولی اون پُف زیر چشم کاملاً زیبایی بود . 


به تصور ما عمل راحتی باید می بود،  ولی مامان اذیت شد. تا دوهفته همه ش احساس می کرد نخ های بخیه داره میره تو چشمش و می سوخت و .. ولی گذشت . 

حالا یه مامان مصی داریم که مثل جوونی هاش پشت پلک فرو رفته و بلندی داره و   به همون زمان هایی که تو یکی از بهترین سالن های زیبایی تهران کار می کرده و به ابرو خوشگله معروف بوده،  نزدیک شده . 

همین چند روز پیش یعنی نوزدهم آذر شمع 73 سالگیشو هم فوت کرد ..

 امیدوارم سالهای سال با عزت و سلامتی کنار بابا عباس باشه و سایه ی محبتشون رو سر ما و نوه ها باشه . 

حالا  چی شد که این پست رو دارم ینویسم ؟ 

این شده که کلاً مامان مصی آینه از دستش نمی افته .. همینطور که رو مبل لم داده و کانال های تی وی رو بالا و پایین میکنه ، یه نگاهی هم به آینه ی کوچولوی دم دستش میکنه . ابروهاشو خیلی میبره بالا ، چشماشو تنگ و گشاد میکنه ، با انگشت ، گوشه های چشمشو میده بالا و ول میکنه .. اخم میکنه و بلافاصله لبخند میزنه . 

گاهی صدا میکنه مثلاً میگه : 

-دریااا ... 

-بله مامان ؟ 

- بیا مامان جون کارت دارم .

من رو به روش می ایستم .

-جانم مامان؟

درحالیکه گوشه ی چشمشو کشیده بالا

-بنظرت  دکتر نباید اینو بیشتر می گرفت؟

- هااا؟؟ نمیدونم والا .. چی بگم ، نه شاید اونطوری اذیت میشدی . 

-خب، این دوباره چهارسال دیگه که میفته باید برم زیر تیغ. 

من  پلک مامان  بابا عباس  در و دیوار

چند روز پیش سفارش سایه ی چشم داد ، تاکید کرد یه دونه نخریدااا ، 

-پالت میخوام  که طیف رنگ های مختلف رو داشته باشه . 

یکمی فکر کرد ...

- با یه خط چشم مایع .  راستش خیلی وقته لوازم آرایش نخریدم لطفاً رژ لب و رژ گونه هم باشه . 

اینطوری شد که روز جمعه ناهار مهمون مینا بودیم لوازم آرایش جدیدشو بهش دادیم و چون هنرِ مهردخت رو فقط قبول داره نه مارو ، مهردخت نشست کامل آرایشش کرد . شب هم که میخواستیم بریم سینما گفت پاکش کن دوباره از اول . 

دیروز تلفن کرد گفت : ریمل یادم رفت بگم .. گفتم والا مامان،  من خودمم درحالت عالی ریمل نمیزنم ، پاک کردنش سخته و .. 

گفت : مامان جون هر کسی تو آرایش به یه چیزی خیلی اهمیت میده ، مثلاً من دیدم تو حتماً خط لب میزنی ، حتی کاااملاً همرنگ ولی میزنی، اصلاً انگار بدون خط لب تعادلت بهم میخوره. منم ریمل برام خیلی مهمه . 

خدایی تاحالا انقدر قانع نشده بودم .

گفتم : چشم 

صبح داشتم میومدم اداره به همین موضوع فکر میکردم ، به خودم گفتم : ببین آدم تا چیزی رو از دست نده قدرشو نمیدونه هاااا. 

همین مامان مصیِ خودمون همیشه حسرت صورت آرایش کرده ش رو به دلمون میذاشت . یادمه بچه بودم دوست داشتم مامانم شاغل میبود . بعد ها فهمیدم دلیلش این بوده که مامانِ بعضی از دوستانم که شاغل بودند رو   همیشه با آرایش میدیدم و فکر میکردم اونا مجبورن که به صورتشون توجه کنند، پس منم دلم میخواست مامانم شاغل باشه .

 انقدر که مامان دوست داشت وسایل خونه و ابزار بخره اصلاً تمایلی به خرید ملزومات زیبایی نداشت. 


هر وقت بهش میگفتم یکمی آرایش کن . می گفت من همینجوری خوشگلم . البته راست هم می گفت ولی خخخخب. 


حالا که چند ساله احساس میکنه زیباییش  از دست رفته و  به کمک روش های جراحی تونسته بخشی از اون رو در سالمندی  بازیافت کنه، قدرشو میدونه و بهش بها میده . 

کاش قبل از اینکه چیزی رو از دست بدیم هواشو داشته باشیم و قدرشو بدونیم . 

دوستتون دارم و یلداتون مبارک 

پینوشت: هنوز رای قاضی ابلاغ نشده دوستم میگه کیفری ها ده روزه میاد ولی حقوقی ها طول میکشن

همه ش فکر میکنم قاضی دکترو بغل کرده میگه نازی نازی گریه نکن خودم مواظبتم نمیذارم مهربانو ازت پولی بگیره نمیدونم چرا نمیتونم در این مورد مثبت فکر کنم 


تولد

خُب ، زندگی همینه دیگه، غم داره شادی هم داره مرگ داره تولدم داره ..  پست قبل رو دیروز نوشتم و با وجود تلخی فضاش ، از دیدن کامنت ها و مشارکت در موضوع خیلی خوشحال شدم . ممنونم از همه تون که برام نظراتتون رو نوشتید خیلی با ارزش بودند و دیدگاهتون به اهدای بدن ، پس از مرگ در تصمیم گیری خیلی کمکم کرد. 

امروز روز خوبیه .. روز تولد مهرداد عزیزمه . 

اونایی که حداقل یکسالی هست که همراه این خونه هستند میدونند که پارسال مهرداد دقیقاً روز تولدش به کانادا مهاجرت کرد ،در فضایی عجیب و با همون داستان ها و ماجراهایی که خوندید . و همینطور هم میدونید که تو این یکسال گذشته همه ی بیست و سوم ها براش یه یاداشت نوشتم و بهش یادآوری کردم چقدر برامون مهمه و چقدر بهش افتخار میکنیم که روزای سخت مهاجرت رو  به خوبی پشت سر میذاره و رشد و پیشرفت مشهودش چقدر تحسین برانگیزه . 


اینم از دوازدهمین یادداشتی که براش نوشتم و هم تولدش رو تبریک گفتم و هم ماهگرد مهاجرتش رو . 

********

عزیز خواهر، چشمای قشنگت رو‌ به روی ۱۴ هم دسامبر خودتون یا همون ۲۳ آذر خودمون باز کردی، روز قشنگت بخیر 

۳۹ سال پیش همچین شبی به دنیا اومدی و خانواده مون رو شش نفره کردی، شدی تهِ تغارِ خوشمزه ی خونه، شدم مامان کوچولوی نُه ساله ی تو و همه ی دنیایِ کودکیم پُر شد از برقِ نگاهِ چشمای قهوه ای و بازیگوشِ تو . 


اینکه ساعت های مدرسه رو به عشق بغل کردن تو میگذروندم و همه ی آرزوم بوسه های پی در پی دستای کوچولوی تو بود، بماند.


عزیز دل، چرخ گردون عمر ما چرخید و چرخید تا به بیست و سوم آذر پارسال رسیدیم. 

همون شبی که تو یک بار دیگه متولد شدی، اما در سرزمینی دیگه.


اگر بار اول که دنیا می اومدی  خودت تنهایی تونل تولد رو طی کردی و ریه هات از هوای زمین پر شد و اولین گریه ت  رو سردادی، سال قبل مسیر تولدت رو با همراهی بقیه ی خانواده طی کردی و وقتی مامور مهر ورودت رو کوبید و‌ بهت خوش آمد گفت، ریه هات رو‌ از هوای کانادا پر کردی و این بار گریه ی تولدت رو همه ی ما سر دادیم .


خلاصه که یکسال از دومین تولدت گذشته و به معنای واقعی دیگه چهاردست و پات رو هم تموم کردی و راه افتادی.


عزیز من، اگرچه فاصله ی جسممون به عدد زیاده ولی دلمون با تو نزدیک و صمیمی مونده.


قبل از اینکه شروع کنم به نوشتن با خودم فکر می کردم که هیچ کار این دنیا جدی نیست … تلخ ترین و شاد ترین اتفاقات زندگیمون در همون لحظه  معتبره و بعد ها ، به عقب که نگاه میکنی نه تلخیش دیگه اونقدر تلخه و نه شیرینیش به همون شیرینی.

پس دم رو غنیمت شمار و در لحظه زندگی کن 

دوست دارم عزیزکم 

هر دو تولدت مبارک




دوستتون دارم 

پس از مرگ

پینوشت رو اضافه کردم 


شاید موضوعی که میخوام مطرح کنم خوشایند نباشه ولی حقیقت اینه که مدتیه دارم درموردش تحقیق میکنم . 

اهدای جسد به دانشگاه علوم پزشکی . 

بنظرم خیلی باشکوهه که بعد از مرگم، برای پیشرفت علم پزشکی ( همون که همیشه عاشقش بودم) ازم استفاده بشه . 

میدونید به هر حال جسمم  زیر خروارها خاک تجزیه میشه و می پوسه . چه بهتر که موجب آموزش و یادگیری دانشجویان این رشته باشم . مخصوصاً که در این زمینه خیلی هم کمبود و  مشکل داریم و متاسفانه دانشجویان مجبورند فقط نظاره گر آناتومی  باشند و نمیتونن خودشون تشریح رو انجام بدن و بهتر یاد بگیرن . 

حالا چند روزه با شماره هایی که برای این موضوع اختصاص دادن (55442644 و 55442844) تماس میگیرم و نتیجه ای نمیگیرم ، یعنی اصلاً کسی گوشی رو برنمیداره . از دوستان عزیزم مخصوصاً پزشکان عزیز، خواهش میکنم اگر اطلاعاتی در این زمینه دارن کمکم کنند. 

راستی یه هدف دیگه ای هم غیر از کمک به یادگیری ، دنبال میکنم که شخصیه و اونم اینه که جداً  مراسم تدفین مرسوم ، از غسالخانه گرفته تا نماز میت و دفن کردن رو دوست ندارم و خوشبختانه با اهدای کالبدم همه ی اینها رو پشت سر میذارم . 

دوستتون دارم 

اهان راستی هنوزم هیچ پیامکی درمورد ابلاغ حکم دادگاه نگرفتم 


پ ن : لینک های مربوطه رو بخونید:

فرم تایید شده ی اهدای کالبد پس از مرگ 

https://www.tabnak.ir/fa/news/598550/%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%B4%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%B7-%D8%B4%D8%B1%D8%B9%DB%8C-%D9%88-%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%B3%D8%AF



http://iautmu.ac.ir/fa/news/1004/%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D9%85%D9%88%D8%AB%D9%82%DB%8C-%DB%B6-%D9%86%D9%81%D8%B1-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%B3%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%B9%D9%84%D9%88%D9%85-%D9%BE%D8%B2%D8%B4%DA%A9%DB%8C-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D8%B7%D9%84%D8%A8-%D8%B4%D8%AF%D9%86%D8%AF