دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

" مهربان باشیم اما آدم خراب کن نباشیم"

تقریبا" آخرین بازمانده،  از نسل قبلی دوستان  اداره، امروز آخرین روز کارشه  و با بیست و یکسال و دوماه خدمت، به سلامتی بازنشست میشه.

 بقیه تو این سالها یا بازنشست شدن یا استعفا دادن . 


همیشه تو اداره جشن های بازنشستگی خوبی داشتیم ولی امسال با این کرونای بی صاحب (که البته مطمئنم صاحب کلفتی هم داره) جشن ها که تعطیلن حتی مَشن هم نداریم 


ولی هدیه ی بازنشستگی چیزی که نمیشه ندیده گرفت . قبلن ها پولامونو میذاشتیم رو هم و یه هدیه ی خوب میخریدیم ..برای خانم ها، گردنبندی، گوشواره و پلاکی ،  و برای آقایون ، تابلو فرشی ،چیزی... .


اما رفته رفته قیمت ها بالا رفت و قدرت خرید هدیه ی ما کم و کمتر . برای این دوستم ، پنج نفر همکاری کردیم و تصمیم گرفتیم یه نیم ست نقره ی زیبا بخریم .

چند روز پیش من و یکی از دوستان،  قرار گذاشتیم و به نمایندگی از سه نفر دیگه رفتیم خرید . بماند که خودمون رو به خاک و خون مالیدیم و فروشنده هم انقدر از کسادی بازار ناراحت بود که یه نیم ست خوشگل رو با تخفیف بهمون فروخت .  


از دوستم خداحافظی کردم وخسته از کار اداره و خرید و انتخاب ،  نشستم تو ماشین و به سمت خونه گاز دادم . بین راه یه پیغام گرفتم که باید جواب میدادم .

 پارک کردم گوشه ی خیابون و فلاشرمو زدم و مشغول تایپ با گوشیم شدم . تو عالم خودم بودم که احساس کردم یه چیزی درِ سمتِ من رو کند و برد .


کمی جلوتر یه پسربچه از روی موتور نقش زمین شده بود . با عجله پیاده شدم و رفتم سمتش .  زود خودشو جمع و جور کرد و مسلسل وار میگفت : تو روخدا به پلیس زنگ نزنید من خسارتتون رو میدم . گفتم : ول کن این حرفا رو بگو ببینم چی شدی؟ 


گفت: هیچچچی بخدا . 

- تکون نخور .. شاید جاییت شکسته،  گرمی متوجه نیستی . 

-نه خانوم فقط تعادلمو از دست دادم . 

رفتم سراغ ماشین . باورم نمیشد که با اون صدای وحشتناک، فقط قاب آینه م از جاش کنده شده و آویزوونه . 

اومد جلو گفت:

- ماشینتون خط افتاده؟ 

-ماشین من خط و خوط زیاد داره . مطمئن نیستم کار تو باشه . حواااست کجاست آخه پسرجان ؟؟ من ایستادم تو پارک، فلاشر هم زدم تو چطور منو ندیدی تو این خلوتی؟؟ 

-دارم از سر کار میام . بیست تومن دارم میخواستم برم نون بخرم،  مادربزرگمم مرده . 

- خدا رحمت کنه ، الان اینا که گفتی چه ربطی به حرفی که من زدم داشت؟ 

-هیچچچی . بخدا من خسارت شما رو میدم فقط به پلیس زنگ نزن. 

-چرا بدون گواهی نامه میشینی؟ 

- من دوماهه مشمول شدم . تا کارت پایان خدمت نداشته باشم نمیتونم گواهی نامه بگیرم . 

- خوب نشین پسرجان خطر ناکه .. خودتو میزنی می کشی . 

-چشم ، شما فقط به پلیس زنگ نزن . 

- یه بار دیگه بگی نزن ، میزنم هااا. 


نفس زنگ زد. 


-رسیدی خونه ؟ 

-نه بابااا ... براش تعریف کردم ماجرا و حرفای پسره رو .....گفت:  ای باباااا حالا کل مشکلات عالمم داره ؟؟ 

-آرره انگار . 

-ازش تاوان نگیری ها من بدم میاد مهربانو . 

-نفس ، بذار کارمو بکنم . اینطوری هم که نمیشه میره جلوتر میزنه یه بچه رو می کشه. 

-باشه . هر کار صلاح میدونی انجام بده... من بیام؟

- نه .. نیازی نیست عزیزم . 


به پسره گفتم بیا بشین تو ماشین . اومد نشست . 

گفتم: قاب آینه م کنده شده ولی آینه ش نشکسته . منم به آینه بغل ها وابسته م ، باید سریع درستش کنم . 

- چشم من خسارت میدم . 

- الان میدونی چقدر باید بدی؟ 

- نه . 

- خوب پس بیا بریم ببینیم چقدره چون منم نمیدونم . 

-چشم .

یکمی جلوتر خیابونی بود که می دونستم توش لوازم یدکی و تعمیر آینه و .. داره . 

من جلو می رفتم اونم پشت سرم اومد . 


پیاده شدیم و موضوع رو به تعمیر کار گفتم . گفت : باید این قسمت رو کمپلت عوض کنی . گفتم : هزینه ش چقدره ؟ گفت:  120 تومن با نصب کردنش 150 حالا من بخاطر اینکه این آقا پسر تصادف کرده 125 می گیرم . 


گفتم : آینه شم سالمه هااا حیف. 

گفت :میخوای برات تعمیر کنم؟ 

گفتم:  اگر اساسی میشه آره،  ولی اگر تا بخوام تنظیمش کنم بیفته و خراب شه نه . هزینه شم بگو ببینم چقدر تفاوت داره ؟ 

گفت :60،  من 40 می گیرم .

خوب اختلافش قابل توجه بود،  قول داد خوب تعمیر کنه . 


اون مشغول کار شد . به پسره گفتم : هزینه ش چهل هزارتومن میشه .

 گفت : فردا میدم . گفتم : نمیشه . تو گفتی بیست تومن داری، صاحب کارت هم پسرخاله ته . پس بگو برات بیست تومن واریز کنه . 

گفت : آخه روم نمیشه .

 گفتم : نه دیگه روم نمیشه نداریم . باید یه کاریش بکنی. 

تو بالای هجده سالته . میگی میخوای بری سربازی، داری کار هم میکنی . یه مرد جوان هستی باید از پس همچین مشکلی بربیای. 

فکر کن به یه ماشین زده بودی که قیکت آینه ش فقط چند میلیون بود، میخواستی چه کنی؟ 


یکمی فکر کرد و گفت : من میرم خونه ی دوستم ازش پول بگیرم . 

گفتم: بگو بریزه به کارتت برای چی بری؟ 

گفت : باید نقدی بگیرم . 

یکمی نگاش کردم و هیچی نگفتم . 

ده دقیقه بعد دیدم ایستاده . گفتم : چی شدپس؟ 

گفت : هیچی نمیرم . 


حالا هی مهردخت هم پشت هم تلفن میکنه . میگه کجایی پس؟ یه چیزی شده تو به من نمیگی .

از طرفی چون خیلی غذا کم میخورم هر چند ساعت  یکبار گرسنه میشم و باید یه چیزی داشته باشم همراهم که یکمی بخورم .

 معمولا چندتا پسته همراهم هست که متاسفانه تموم شده بود و سر درد بدی گرفته بودم . ساعت هشت و نیم شب بود. 


اون آقایی که مشغول تعمیر بود به ما دوتا گفت : 

خانم اجازه میدین من یه دخالتی بکنم؟ 

گفتم : خواهش میکنم بفرمایید . 

همینطور که کارش رو می کرد به پسره گفت : ببین این خانوم درمورد تو خیلی گذشت کرده،  هم وقتش گرفته شده هم ماشینش خسارت دیده و تازه نخواست که تو اذیت بشی  و پول بیشتری بدی، گفته قاب آینه رو تعمیر کنم . 

حالا من میمونم و تو . بیا مثل دوتا مرد با هم حرف بزنیم . تو امشب برو خونه ت ولی فردا چهل تومن من رو بیار . قبوله؟

 پسرک گل از گلش شکفت و گفت : چشم . 

من راضی نبودم و می خواستم اون برای پرداخت پول تلاش کنه ولی آقای تعمیرکار گفت من میخوام صداقتش رو هم به چالش بکشم. 


کم کم ، کار تعمیر تموم شد . من ازشون خداحافظی کردم و گفتم مواظب خودتون باشید عیدتون هم مبارک باشه .

 به اون اقای تعمیر کار گفتم : بیشتر احتیاط کن، نه ماسک داری نه دستکش. 


به پسرک هم گفتم : تو هم حواستو جمع کن شاید یه اتفاق بدتر تو راه باشه . 


پسرک با اصرار شماره ش رو بهم داد و یه جوری که اون آقا متوجه نشه ، گفت : اگر رفتید دیدید تعمیر جواب نداد و دوباره آینه افتاد به من زنگ بزنید. 


اسمش حمید رضا بود . شماره ش تو گوشیم ذخیره ست .. شاید چند روز دیگه زنگ بزنم بهش و حالشو بپرسم .

 امیدوارم سر قولش مونده باشه . 


دوستتون دارم 


پینوشت: عزیزای من میدونید با شرایط پیش آمده خیلی از مشاغل دچار ضرر و زیان جدی شدن . لطفا مراعات همو بکنیم و درصورتیکه کسی رو میشناسید که کسب و کار آبرومندی داره و نیاز به معرفی و تبلیغ میبینید و به من اطلاع بدید تا اینجا بنویسم و کمکی کرده باشم . 


پیج اینستاگرامی  کارهای هنری این خانوم تحصیلکرده و هنرمند رو هم ببینید و اگر دوست داشتید با اطمینان بهشون سفارش بدید مورد اعتماد و تایید من هستند . 


mah_art.gallery@





"با هم خواهیم رقصید"

دیروز فیلم  رقص کادر درمان بیمارستان های مخصوص بیماران مبتلا به کرونا رو  می دیدم و غرق افکارم بودم  . مهردخت اومد بالا سرم و گفت : مامان داری گریه می کنی؟ به خودم اومدم دیدم نم اشک صورتم رو خیس کرده و صدای بالا کشیدن دماغم مهردخت رو بالای سرم کشونده بود. 

- چیزی نیست دخترم،یکم احساساتی شدم . 

-چی باعثش شده؟ 

فیلم رو نشونش دادم و گفتم : ببین سالهای سال، زن و مرد رو از هم جدا کردند، هی دیوار کشیدن بینشون و متاسفانه با  همین جداسازی، مشکلات و عوارض جدی گریبانگیر نسل جوونمون شد. هم نسبت به هم کنجکاوی کنترل نشده ای پیدا کردن و هم همدیگه رو به موقع نشناختن و مجبور شدن برای کنار هم بودن، ازدواج های شتابزده انجام بدن و یا دچار طلاق عاطفی شدن و یا آمار طلاق رو بالا بردن. 

از ترس مامور و بگیر و ببندها ، پای جوون ها به خونه های هم باز شد و متاسفانه آمار روابط هیجانی قبل از ازدواج هم بالا رفت . حالا این اشکی که بی اختیار از چشمم میاد ، هم اشک شوقه و هم افسوس .... 

با  دیدن این فیلم ها نور امیدی تو دلم روشن شد که شتاید نسل جدید و جوون ایرانی باور کنه که میشه در کنار هم بود، با هم کار کرد ، به دل های دردمندِ هم ، مرهم گذاشت و با هم گریه کرد، با هم خندید و با هم  رقصید و به غضب الهی هم گرفتار نشد. 

دیر یا زود ، کرونا بالاخره تحت کنترل بشر درمیاد و از این روزها مشتی خاطرات تلخ و شیرین بجا میمونه . 

یادم افتاد فروردین امسال اون تور کزدستان رو رفتیم و چقدر خاطره ی قشنگی تو ذهنمون ثبت شد . یادش بخیر تو راه برگشتن از اورامانات در ارتفاع بلند سفید پوش از برف حدود سی نفر  دستای همو گرفتیم و رقص کردی کردیم . 

یاد باد آن روزگاران یاد باد ... 

دوستتون دارم 


" کامنتی که پست قبل درموردش نوشته شده"

سلام، گویا عذر خواهی من باعث عصبانیتت شد. کامنت ها رو بخون هیچکس دشمن نادیده و ناشناخته ی تو نشده، طرفداری از من هم بیشتر بصورت دلداری بوده که خودم رو بابت فراموشی ملامت می کردم...  همین.
کاش برای عذرخواهیم ارزش قائل میشدی و اینقدر با خشم نمی نوشتی و فکر میکردی شاید شرایط اون موقع من متفاوت از بقیه زمان ها بوده .. اینجا نمی نویسم چه شرایطی، اگر این نوشته رو خوندی و برات مهم بود بگو برات ایمیل بزنم و یادت بندازم شرایط اون موقع رو . 
به هر حال عزیزم تو که من رو تهدید به نخوندن وبلاگم میکنی چون طبق برداشت خودت نخواستم کتابت رو بخونم (که صرفا" برداشت شخصی خودته و از نظر من اینطور نیست)بگم که اولا" خوندن وبلاگم یه امر کاملا اختیاریه و هر کدوم از دوستان ، هر زمانی که احساس کنند نباید اینجا بیان، کاملا آزاد و مختارند . همونطور که تو کامنت ها میبینی ، خیلی از دوستان شاید سالها خواننده ی دائمی هستند و بنابه دلایلی چند ماه طرف اینجا هم نمیان و بعدا دوباره برمی گردن. پس ضمن اینکه از حضور تک تک شما خوشحالم و واقعا حضور شماست که برای نوشتن انگیزه میده، اینکه تصمیم بگیرید و خواننده نباشید هم در روند زندگی مجازی و حقیقی من خللی ایجاد نمی کنه . کاش خودت رو جای من میذاشتی و احساسم رو درک می کردی که کسی که میگه من خواننده خاموش بودم و مدت ها از نوشته های من استفاده میکرده ولی هیچوقت یه کامنت ساده هم برام نذاشته بودی و حالا میگی " مگه من چقدر میخواستم با تو وارد رابطه بشم که ترسیدی؟" 
من نمیدونم چقدر ولی هر قدر هم که بود، آیا آزادی انتخاب رو نداشتم و نباید " نه" می گفتم؟؟ چرا از من ناراحت شدی " این انتخاب من بوده" و اگر عذر خواهی کردم بخاطر " نه " گفتن نیست . بخاطر فراموشی پاسخ گفتن بود .تو به من نگفتی که میخواهی کتاب ها رو به کتابفروشی بدی (اگر قرار بود این اتفاق بیفته که اصلا مطلع کردن من لزومی نداشت)به من گفتی اگر ممکنه با هم قرار بذاریم و کتابها رو به من بدی تا من به اهلش برسونم . خوب از نظر من ممکن نبود " فقط همین". بگذریم(شاید برای هر دو سوء تفاهم شده)

 به هر حال منم برات آرزوی موفقیت دارم و متاسفم که تجربه ی خوبی از آشنایی با من نداشتی . 
چون خواستی برای دوستان دیگه توضیح بدی همین پایین عین کامنتت رو کپی و منتشر میکنم . 

******

سلام. خیلی با خودم کلنجار رفتم این حرفا رو نزنم چون مطمئنم خواننده هات به طرفداری از تو میشن دشمنای نادیده و نشناخته من .
 آخه ما تو مملکتی هستیم که بیتفاوتی برامون معنا نداره همیشه باید طرف یکی و علیه یکی دیگه باشیم.

۱_ شاید خواننده هات کنجکاو شدن بدونن اون محصول فرهنگی چیه خودم میگم... یه کتاب که سالها روش کار کردم و یک سال هم خون جگر خوردم تا به چاپ رسید و به قیمت روز چیزی حدود ۸-۹ میلیون خرجش کردم .
 بعد هم هر جایی بردم حتی رایگان کسی طالب اون نشد نه اینکه کتاب خیلی بدی باشه نه اصلن طالب کتاب پیدا نکردم دلم میخواست حالا که قراره رایگان خونده بشه از جانب کسایی خونده بشه که واقعن کتاب خوان و فرهنگ دوست باشن. 
بین همه کسایی که مجازی و واقعی میشناختم حس کردم مهربانو فرد مناسبیه و خواهش کردم اگه کساییو میشناسه من کتابهارو بهش بدم تا به دوستای خودش و دخترش که رشته هنری میخونه بده . عذرخواهیم کردم که باعث زحمت میشه ولی چاره ای نداشتم . بعد هم گفتم اگه کسی سراغ نداری لااقل دو جلدشو به خودتو مهردخت بدم بخونید. این از داستان محصول فرهنگی من

۲_ مهربانوی عزیز من مگه میخواستم تا چه میزان با شما وارد رابطه بشم که شما نگران لو رفتن شخصیت حقیقی خود شدی . من میخواستم کتابارو بدم یه کتابفروشی که در لابلای خرید کتابای منم مثل یه هدیه کوچیک به مشتریاش بده و به شما هم بگم برو فلان کتابفروشی .

۳_ اگه این پیشنهادو به شما دادم برای این بود که فکر کردم اولن هنردوست و فرهنگ دوستی با گزارشاتی که از جشنواره فجر و فلان و بهمان ازت خوندم بعدم وقتی دیدم راحت از خانواده و زندگی و همه چیز گفتی و عکس و فیلم گذاشتی فکر نکردم که ...بگذریم

دیگه بیشتر از این مزاحمت نمیشم و دیگه هیچ وبلاگیو نمیخونم نه اینجا نه هیچکدوم چون مثل اینکه واقعیت از مجاز خیلی فاصله داره.

ضمن اینکه شما که کتاب منو نمیخونی چرا من باید وبلاگ شما رو بخونم. بازم میگم ما تو مملکتی هستیم که نویسنده ش باید خواننده رایگان گدایی کنه تازه اونم پیدا نمیشه.
موفق باشی

" از خودم دلگیر می شوم"

دوازدهم شهریور، یه کامنت خصوصی  از یه اسم پر تکرار داشتم که نوشته بود من تا امروز خواننده خاموش بودم و ازت کمک میخوام ، یه محصول فرهنگی دارم که به دلیل عدم استقبال مردم ، از فروشش منصرف شدم  لطفا  کمک کن تا بصورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار بدم . ازش خواستم یه آدرس ایمیل بهم بده تا بتونم باهاش در ارتباط باشم. 


با نهایت سادگی گفت تا حالا با ایمیل سرو کار نداشتم و آدرس ندارم ، شماره ی تلفن همراهش رو داده بود که باهاش ارتباط بگیرم البته عنوان کرده بود که شاید نخوای شماره بدی و من سه روز منتظر پیامت میمونم و بعد از اون آدرس ایمیل  ایجاد میکنم، بعدهم ایجاد کرد . 


من همون موقع براش ایمیل زدم ولی جوابی نیامد تا  یک هفته بعد برام نوشت که همه ش منتظر ایمیلت بودم ولی چیزی دریافت نمی کردم ،  امروز که گوشیم رو به روز رسانی کردم و دیدم هفته ی قبل بهم ایمیل زدی . 


می خواستم بهش پیشنهاد بدم که محصولش رو به  یه مرکز خیریه بسپاره یا تو وسایل حمل و نقل عمومی مثل اتوبوس یا مترو قرار بده تا مردم استفاده کنند ولی  برام نوشت که تصمیم گرفتم  محصولاتم رو بیارم تهران با هم قرار بذاریم، من دوتاش رو به تو و مهردخت تقدیم کنم و بقیه رو هم بریزم دور . نه اینکه دوسشون نداشته باشم ، دوسشون دارم  ولی احساسم مثل مادریه که با وجودی که بچه ش رو عاشقانه دوست داره، به نوانخانه می سپاره . 


شما دوستانی که از قدیم تو این خونه رفت و آمد دارید میدونید که شخصیت من مجازیه و تازه از یکی دوسال پیش به این طرف گاهی عکس از خودم یا مهردخت میذارم و بیشتر اوقات عکس ها نصفه نیمه هستند . به هر حال هرکدوممون برای خودمون راه و روش هایی داریم و خط قرمزهایی . 


گاهی خودمون ملزم به رعایتشون هستیم و گاهی خانواده ازمون انتظار دارن که رعایتشون کنیم . درسته این دوست عزیز شماره ی تلفن خودش رو دراختیار من گذاشته بود ولی من واقعا نمیتونستم به  خواننده ی خاموشی که هیچوقت  ازش پیامی نداشتم  و حالا ازش یه شماره تلفن دارم ، اعتماد کنم . متاسفانه اون روزها مشغولیات فکری زیادی هم داشتم (یکمیش  تو پست های اون زمان مشخصه) فراموش کردم که بهش ایمیل بزنم و عذر خواهی کنم از اینکه نمیتونم باهاش ارتباط واقعی بگیرم ، چون درستش اینه که آدم تکلیف طرف مقابلش رو روشن کنه .

 هیچوقت، هیچوقت، هیچوقت دوست ندارم که اگر درخواست یا سوالی از کسی دارم، طرف با سکوت و بی جواب گذاشتن، من رو در بی خبری بذاره. 

جواب باید داده بشه "آره یانه"
خیلی از شماها هم احتمالا" تجربه ی این موضوع رو با من دارید که تا سوالی درخواستی چیزی بوده، بلافاصله بهتون ایمیل زدم و به هر حال شما رو در انتظار نذاشتم . اما در مورد این دوستمون متاسفانه فراموش کردم جواب بدم و درخواستش رو  رد کنم . 

امروز کامنت دونی رو که باز کردم، پیامی ازش دیدم بسیار مهربانانه و البته غمگین که دلم رو به درد آورد . 


اولا" یه دنیا ازخودم دلگیر شدم چون برای جواب دادن اهمال کردم .

کامنتش غمگین بود از این جهت که ازم پرسیده چرا  آغوش مهربونت رو از من دریغ کردی فقط بخاطر اینکه به موقع جواب ایمیل رو ندادم ؟ چرا تو که به همه اعتماد داری به من که حتی شماره م رو بهت دادم اعتماد نکردی . 

بعدم نوشته که اون محصول رو برای یه جای خیلی دور فرستاده که بیشتر از این اذیت نشه و برام آرزوهای خوب کرده .

 با وجودی که من صاحب این خونه ی مجازی هستم یه تعدادی از خوانندگان موقع کامنت گذاشتن، هییچ اطلاعاتی از خودشون نمیدن یعنی فقط یه نقطه بعنوان اسمشون برای من میذارن، محتوی کامنتشون هم هیچ موضوع خصوصی نداره ولی تاکید می کنند  "کامنت خصوصی بمونه" و من از اینهمه احتیاط حیرت می کنم . 


به هر حال دوست عزیزم، میدونم اینجا رو میخونی، گفته بودی کامنت مهربونت رو عمومی نکنم که نکردم ولی درموردش نوشتم که بقیه دوستان در جریان باشند،  واقعا تک تکتون رو دوست دارم و گاهی بی اختیار در طول روز بی مانیتور و کیبورد به فکرتونم و تو ذهنم با اون تصویر خیالی که ازتون ساختم درد و دل میکنم،  ولی معذوراتی برای حقیقی شدن دارم و امیدوارم درکم کنید . 


و بازهم از روی تو که فراموش کردم جواب درخواستت رو بنویسم، شرمنده م و ممنونم برای عبارات مهربون و قشنگی که برام نوشتی . 


شنیده بودم که خوبه آدم هر از گاهی خودش رو مرور کنه و امروز با این کامنت من خودم رو مرور کرد دیدم یه کامنت دیگه هم داشتم از یکی از دوستان  عزیزم که نوشته بود بین دوستان وبلاگ نویس کسی هست که دچار مشکل شده و اگر من با ایشون آشنایی دارم برای کمک به ایشون چاره ای بیندیشیم (آدرس وبلاگ شخص مورد نظر رو هم برام گذاشته بود )  از اونجایی که این دوست عزیزم وبلاگ نداره براش ایمیل زدم که: عزیزم، من ایشون رو نمیشناسم ، عجیبه که من و کلی از دوستانم در لینک پیوندهاش هستیم ولی چون هیچوقت برام کامنت نذاشته من از وجود وبلاگش بی خبر بودم،  میرم مطالعه میکنم و خبر میدم . 

جالب اینجاست که این دوستم جواب ایمیلم رو نداد، منم رفتم وبلاگ مورد نظر رو خوندم و متاسفانه تو اون تایم متوجه مشکل نشدم . دیدم باید خیلی وقت بذارم و مطالعه کنم، گذاشتم برای " شاید وقتی دیگر" و ..... یااادم رفت


 خوبه آدم با خودش سر حساب بشه و کم کاری ها و اشتباهاتش رو ببینه و  امیدوارم انقدر زود باشه که فرصت جبران باقی مونده باشه .

دوستتون دارم 


پینوشت : این روزا با حصر خانگی که پیش گرفتیم اوقات فراغتمون داره زیاد میشه، بیاید آشپزی های آسون و با حالتون رو با هم به اشتراک بذاریم . آقایون با شما هم هستمااا.. 

میدونم خیلی هاتون بلدید و دست پخت بدی هم ندارید . این کیک نون و پنیر و سبزی منه . آسون و سالم و خوشمزه . 


این عکسش 



اینم فیلم طرز تهیه ش با صدای مهربانو 




"یادش بخیر"

قدیما، همسایه ها سری از هم سوا داشتن. به بهانه ی تلفن کردن یا تلویزیون دیدن، که فقط یه نفر تو کل محل داشت، همه دور هم جمع می شدن، میومدن پای تلفن و با فک و فامیلشون حرف می زدن یا مینشستن دور هم فیلم میدیدن . 


با هم می خندیدن، با هم گریه می کردن .. بچه ها با هم بزرگ می شدن و به مدرسه می رفتن. بعد ها پسرها رو دخترهای محل یه غیرت و تعصب خاصی پیدا میکردن و اگر دوتاشون دل در گروی هم میدادن، بقیه همه رقم مرام میذاشتن تا اون دلداده با سکوت یا  چند کلمه ی تکراری با هم راز و نیاز کنند. 


-سلام، چطوری؟

-سلام خوبم . تو خوبی؟ 

و ترجمه ی این ها دست مایه ی شعر ها و ترانه های عاشقانه ی پر سوز و گدازه.


البته که بین بچه محلا بارها دعوا میشد ، پسرا برای هم کری میخوندن و دخترا دیگه روی همو نگاه نمی کردن ولی ته تهش دلشون برای هم می رفت.


 یادمه یه چند ماهی که کل خانواده با بابا رفته بودن سفر، من خونه ی خاله م اینا زندگی میکردم . اولین بار که دیدم خانم همسایه سر ظهر داره تو آشپزخونه ی خاله م اینا می پلکه و من که از ترس وحشت کرده بودم پرسیدم:شما اینجا چکار میکنی؟ 

خیلی عادی گفت: زودپز خاله ت رو میخوام . 

گفتم: خاله م خونه نیست ، اصلا چجوری اومدید تو ؟

گفت: وا خوب نباشه مشکلی نیست ، لای در باز بود اومدم . 

اخه طبق تربیت مامانم اینکه ما چیزی از همسایه قرض کنیم خیلی کار زشتی بود و واقعا ما عادت به این موضوع نداشتیم، ولی عاشق این بودم که مامان نذری  یا اش اول ماه بپزه و من ببرم برای همسایه ها . 


امروز پشت میز اداره یاد همه ی این خوشبختی های ساده ی از دست رفته افتادم . دلم رفت و آمد با همسایه ها و سیب زمینی پیاز و تخم مرغ قرض دادن به هم  و نذری بردن دم خونه ی هم خواست. چی شد ؟ کی سادگی و صفا و عشق رو ازمون دزدید؟ کی روی خورشیدمون خط سیاه کشید؟ قبول دارم یه بخشیش تقصیر خودمونه ولی یه بخش بزرگش دست ما نیست . 

بازی خوردیم ، بازیمون دادن ، بازیمون میدن ... 


این روزا دلم گرفته، آخه  دلخوشی ما تو اداره با هم خوراکی خوردنه . 


الان چند روزه سر صبح،  همه  نشستن پشت میزای خودشون و صبحانه ی خودشونو میخورن .. کسی به کسی تعارف نمیکنه ، هیچکس نمیاد بگه مهربانو چی داری ؟ امروز هیچی نیاوردم بخورم . بعدکه سیر شد،  کلی چشماش برق بزنه و بگه خدا پدرتو بیامرزه عالی بود. 


چه خوبه اینجا رو برای گپ زدن باشما دارم . تو دلم نیت کردم زودتر این روزای تلخ بگذرن و برای همه ی همسایه هام خوراکی ببرم و کسی از خوردن دسپختم و خطر ابتلا به کرونا نترسه .تازه میخوام به خانم همسایه بگم میشه بغلت کنم؟ و دعا کنید اون روز دیر نباشه . 


دوستتون دارم