-
غم این وطن از سرم نرود
دوشنبه 30 مرداد 1402 12:30
پینوشت رو بخونید .. در آستانه سال تحصیلی به دردتون می خوره امروز اداره خیلی خلوته، شنبه ست و این عجیبه . البته صبح هم اتوبان ها نسبتا خلوت بود . فکر کنم مردم زیاد سفر میرن و میخوان از ته مونده ی وسط تابستون، نهایت استفاده رو ببرن . برادر افسانه و همسرش رفتن کنسرت داریوش و مرام گذاشتن دارن کل کنسرت رو برای ما فیلم...
-
دنیای خاکستری ما آدم ها
چهارشنبه 25 مرداد 1402 10:20
پینوشتِ "دل خنک کن "رو حتما بخونید . یکشنبه صبح صدای آلارم گوشیم بلند شده بود که مهربانو خانوم پاشو باید آماده شی بری سر کار . باد خنک روی صورتم میزد ، لحاف رو کشیدم رو صورتم یکمی بیشتر بخوابم . صدای دویدنِ نرمِ تامی به سمتم اومد.. و بعد هم پاستیلای نرمشو که میزد به سرم یعنی:" پاشو دیگه، حوصله م سر رفته...
-
بالاخره خسارت تصادف دریافت شد؟؟
شنبه 14 مرداد 1402 16:14
خُب دوستای گلم سلاملکوم ، حالتون خوبه؟ دماغتون چاقه؟ تعطیلات اجباری به خوبی و خوشی تموم شد؟؟ اصلاً فهمیدین چرا تعطیل شدیم؟ من که نفهمیدم ولی مطمئنم هر چی بود بخاطر اینکه ما مردم معمولی ، گرممون میشد و گرما برای پیر و جوون و بچه مون خطرناک بوده ، نبوده . حالا چه کاسه ای زیر نیم کاسه شون بوده ، خدا داند. ولی چه فرقی...
-
دزد ناشی و خوش شانسیِ مهربانو
شنبه 7 مرداد 1402 08:10
صبح چهارشنبه همراه بردیا رفتیم کلانتری، البته گفته بودن ساعت 9 که ما یکربع به 9 رسیدیم . از در وارد شدیم من نشستم روی صندلی انتظار، بردیا رفت پیش جناب سرهنگ بی مغز( اسم جدیدشه) -سلام جناب سرهنگ من و خواهرم رسیدیم خدمتتون فقط یه خواهشی دارم . - سلام . چه خواهشی؟ - اینکه خواهرم رو با این طرفی که ازش شکایت داریم، روبه رو...
-
همین شوخی های معمولی
سهشنبه 3 مرداد 1402 14:18
آقای کاوه مدیر ساختمون ، خیلی دوست داشتنی و نازنینه . عصر همون روز بهم تلفن کرد و گفت من همه ی فیلم ها رو براتون روی سی دی ، و یه دور هم تو فلش ریختم . انقدر کارش دوستانه و محبت آمیز بود که روم نشد بگم من خودم تو اداره انجام دادم . شب مینا به همه مون گفته بود شام بریم خونشون . به بردیا گفتم : لطف میکنی قبل از اینکه...
-
اندر احوالات عجیب و غریب تیرماهی جماعت
شنبه 31 تیر 1402 17:05
لطفاً پینوشت رو هم بخونید خُب، حالا که بیشترِ پست های اخیر درمورد متولدین تیرماه بوده، بذارید در آخرین روز این ماه تجربیات خودم و تیرماهی های دیگه رو درمورد زندگیمون به اشتراک بذاریم . واقعاً تصمیم داشتم دیگه به این موضوع فکر نکنم ولی اتفاقات روزمره یه جوری دست به دست هم میدن که این احساس رو در ما بیشتر تقویت میکنند ....
-
24 سالگیت مبارکم باشه/دارسی عزیزو فراموش نشدنی من
دوشنبه 26 تیر 1402 10:35
خاطرات 24 سال پیش رو شخم میزنم . چه خوبه که نمیدونیم روزگار برامون چه خوابی دیده، یا شاید بهتره بگم خودمون چه خوابی برای خودمون دیدیم ، چون آینده ی هر شخص، محصولِ تصمیمات و انتخاباتشه . 24 سال قبل تو این ساعت ها داشتم درد جانکاهِ مادر شدن رو تجربه میکردم . راستش جا خورده بودم و اصلاً آمادگی نداشتم جشنِ مادری رو انقدر...
-
وقتی حالم دگرگونه
سهشنبه 20 تیر 1402 16:15
برای پست تولد در صفحه ی اینستاگرامم نوشتم : غوغایی از اندیشه های نو دارم، فصل جدیدی آغاز شد ... نمیدونم چرا شب پنجاه سالگیم ، (درحالیکه خیلی از اندیشه های نویی که الان تو سرم داره وول میخوره و بعضی هاشون رو دارم عملی میکنم رو اصلاً در اون شب نداشتم، چنین جمله ای نوشتم)؟؟ به ضمیر ناخوداگاهم الهام شده بود؟ داریم مگه؟؟...
-
/نمیبخشیم و فراموش نمیکنیم /خبر های خوب داریم/ کتاب میخونیم و به هم کمک میکنیم/ آموزش موچی
یکشنبه 11 تیر 1402 17:05
کی میتونه فراموش کنه سارینا و ساریناهای ایران رو؟ دخترک معصومم اگر بودی امروز 17 ساله میشدی. نماندی و جاودانه شدی ******** خبر خیلی خوب داریم. هر چند که نسرین جون چند روز پیش موضوع رو لو داد ولی خب یه بار هم اینجا بخونید و کیف کنید. برای خرید آمپول های شیمی درمانی دنیز در تکاپو بودیم که یه فرشته ی بدون بال اعلام کرد :...
-
50 سالگی+ پینوشت
چهارشنبه 7 تیر 1402 16:20
یکشنبه ، چهارم تیر پنجاه ساله شدم . یادش بخیر ده سالِ قبل برای چهل ساله شدنم مهمونی نسبتاً بزرگی تو باغ خانوادگیمون گرفتم . شما که دوستان قدیمی من هستید حتماً یادتونه که روز تولدم در کمال ناباوری رگبار شدیدی بارید و مجبور شدیم برای باغ سقف بزنیم. اون وقتا دلمون خوش بود، خیلی هم خوش بود. مهمونای زیادی اومدن و بعداً...
-
پست تصادفی و شیرین
شنبه 3 تیر 1402 14:00
دوستان عزیزم یک دنیا از محبت و لطفی که بهم دارید ممنونم . خدا رو شکر مامان مصی دوشنبه بعد از ظهر مرخص شد. حالش خوبه . و عفونت خونش کنترل شده . راستش مامان چند سال پیش دچار هپاتیت B شده بود و به همین دلیل تحت نظر دکتر محرز بود و خدا رو شکر که بعد از درمان طولانی مدت کاملاً هپاتیت از بدنش ریشه کن شد ولی بعد از اون...
-
آسانسور ترمزم را کشید
شنبه 27 خرداد 1402 18:00
عرضم به حضور انور شما عزیزانِ،چهارشنبه عصر از اداره زدم بیرون به امید یه آخر هفته ی پر از شیرینی و رسیدگی به خانواده. در طول هفته طبق معمول بدو بدو زیاد داشتم . هم اداره، هم ورزش، هم رسیدگی به مامان و در کنارش تقریباْ هر رو سفارش شیرینی های مختلف خیلی خسته بودم . به همین مناسبت پنجشنبه رو گفتم نمیرم اضافه کاری و کمی...
-
اینجا همه چی درهمه
سهشنبه 23 خرداد 1402 12:20
لطفاً پینوشت رو بخونید درود بر همه ی دوستان عزیز مهربانو ضمن تشکر از همه ی شما عزیزانی که برای کمک به هزینه ی درمان دنیز کوچولو زحمت کشیدین و چه واریزی انجام دادید چه با معرفی و طرح اون در وبلاگ هاتون، اطلاع رسانی کردید یا الان برای تهیه ی داروی دنیز دارید تلاش میکنید، باید بگم ارکیده ی عزیز برای همه تون پیام قدردانی...
-
برای داروی دنیز کوچولو
جمعه 19 خرداد 1402 13:46
سلام عزیزای دلم امیدوارم همگی در سلامت و آرامش باشید. متاسفانه دنیز کوچولومون به دلیل عوارض داروی شیمی درمانی تب، تهوع و بی اشتهایی داره. الان هشت روزه نه شیر میخوره نه غذا فقط سرم می گیره و بیمارستان بستریه. البته سری دومه تو این دوهفته که بستری میشه . چند روز اومد خونه ولی دوباره حالش بد شد و برگشته بیمارستان....
-
من ارکیده هستم ، مادر دنیز کوچولو
شنبه 13 خرداد 1402 11:10
من ارکیده ام . سی و دو سالمه و دوازده ساله ازدواج کردم . شرایط زندگی من و همسرم از همون ابتدا جوری بود که تصمیم گرفتیم حالا حالا ها بچه دار نشیم . تا اینکه بعد از ده سال تصمیم گرفتیم پدر و مادر شدن رو تجربه کنیم و خدا دنیز رو به ما داد . دختری که با اومدنش انگار روی دیگه ای از زندگی رو بهمون نشون داد . زندگی مون پر از...
-
دنیز
چهارشنبه 3 خرداد 1402 14:20
لطفا پینوشت ها رو بخونید *********** انگار از زمین و آسمون آتیش می باره . اپلیکیشنِ تبسی، سوال میکنه از شرایط تهویه ی اتومبیل راضی هستید؟ دارم کباب میشم ، دستم میره سمت اینکه " نه اصلاً راضی نیستم " رو کلیک کنم ، یه نگاه به راننده ی سیاه چرده ی غمگین و پراید خسته و داغونش میندازم . " بله راضی هستم"...
-
"جا نمونی عموووو"
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1402 17:50
امروز یه جایی بطور اتفاقی درمورد سفر به قطب جنوب می خوندم که دیدم انگار برای این سفر از طریق ایران، تور مخصوص برگزار میشه . اولش باور نکردم ولی وقتی تو گوگل سرچ کردم تور سفر به قطب جنوب دیدم بعععله خدا رو شکر گردشگری "اسپیلت البرز" تور سفر به قطب جنوب رو برگزار میکنه ، اونم با چه کیفیت درجه یکی " کشتی...
-
وقتی بی تفاوت نیستیم/پسرِ افغانِ من/ دارسی قشنگم
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1402 11:55
بیاید میخوام بهتون خبری بدم که خیلی خوشحالتون میکنه . یادتونه برای هزینه ی شیمی درمانی یه پدر دستامون رو به دست هم دادیم؟ انتهای این پست درخواست کمک رو نوشته بودم . دیشب دوست عزیزم خانم دکتر نازنین که ما رو با اون کیس آشنا کرده بود بهم پیغام داد : خلاصه دست تک تکتون رو میبوسم لطف کردید و با قلب بزرگتون، واریزی های...
-
بعد از مادر شدن ...
یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 16:25
چند روز پیش یکی از دوستانم ،در اینستاگرام پستی رو از صفحه ای فرستاده برایم فرستاده بود که اتفاقاً صفحه ی پر مخاطبی هم بود. فکر میکنم تعداد کامنت هایی که مردم زیر اون پست نوشته بودند بالای ده هزارتا بود. پست ، عکسی از شکم یک مادر بود که روش نوشته بود: پسرای عزیزم، می دونید بعد از اینکه پدر شدید باید انتظار دیدن اینم...
-
مراکز ترک اعتیاد
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1402 11:30
دوستان عزیزم از احوال پرسی هاتون بابت مامان سپاسگزارم . خدا رو شکر درد سیاتیک و دیسک از همون ساعت اول که مامان از اتاق عمل آمد، ناپدید شده . فقط درد و مشکلات ناشی از جراحی مونده که طبیعیه و با استراحت و مراقبت ،داره به مرور بهبود پیدا میکنه . من و مینا بصورت شیفتی دو روز یا سه روز منزل مامان اینا می مونیم و بعد...
-
جراحی دیسک و تنگی کانال
شنبه 2 اردیبهشت 1402 14:45
دیروز از بیمارستان مرخص شد . کیو میگم؟ خب معلومه دیگه " مامان مصی" بقول خودش دیگه شبیه ترمیناتور شده ، بس که تو بدنش ادوات فلزی کار گذاشتن داستان این بار، جراحی و پروتز دیسک کمر و تنگی کانال بود . بعد از جراحی های متعدد بر روی ران پاش که خوشبختانه آخرین عملش خیلی خوب بود و مامان راحت تر راه میره ، درد دیسک...
-
من و فرشته ها
شنبه 19 فروردین 1402 13:45
این روزها که اغلب اوقات حال و حوصله ی درستی ندارم، دنبال یه چیزی می گردم که منو دوباره به زندگی برگردونه . تو یه بعد از ظهرِ غمگینِ تعطیل و به پیشنهاد مهردخت رفتیم کافه موزه ی گربه ایرانی یا به اصطاح" میوزه ی گربه ی ایرانی" . تو ساختمون موزه ، حدود سی تا گربه زندگی میکنند که هم از نژادهای معرف و هم DSH ها...
-
پایان تعطیلات رسمی فروردین 1402
دوشنبه 14 فروردین 1402 11:40
دیروز ظهرکه سیزدهمین روز فروردین بود ، داشتم با پسرعمو جان چت می کردم . هم اون تو خونه نشسته بود هم من . گفت یاد سیزده به دری افتاده که مامان من و یکی دیگه از زنعموها(بغیر از مادر خودش) نشسته بودن تو صندوق عقب (چون تو ماشینا براشون جا نبوده ) قابلمه ی قرمه سبزی هم کنارشون بوده، اون دوتا هم از لجشون تا برسن به مقصد،...
-
نوروز 1402 مبارک باد
شنبه 5 فروردین 1402 11:25
سینه ها زاینده ی فریاد باد سال نو، ایران ز غم آزاد باد عمونوروز، امسال کمی زودتر بیا . دیرتر برو ... امسال تا بخواهی زمستان داشتیم، تا بخواهی سرمای استخوان سوز داشتیم، تا بخواهی شب بدون آتش داشتیم . امسال محتاجیم به بهار. عمو نوروز، ما همان آدرس قبلی ایم. فقط از آن بار که آمدی یک چیزهایی عوض شده، درخت ها کمی زردند،...
-
کمی خلاق باشید
دوشنبه 22 اسفند 1401 16:31
چرا بعضی ها در مقابل فهمیدن مقاومت می کنند ؟ دو حالت داره : یا منافع و نونشون تو نفهمیدنه که در این صورت هر کاری کنی که بیدار بشن و بفهمند، فقط خودت رو اذیت کردی و نتیجه ای نمی گیری چون بقول معروف "کسی که خودش رو بخواب زده رو نمیشه بیدار کرد" یا بحث منافعشون نیست واااقعاً نمیفهمند ، اما نفهمیدنشون یه فرقی با...
-
در ادامه ی این جماعت عجیب
سهشنبه 16 اسفند 1401 17:09
سلام به روی گل همه ی دوستان عزیزم امیدوارم خودتون و عزیزانتون سلامت باشید، با وجودی که اسفند امسال شبیه هیچ سالی نیست و حال و هوای عید نداریم ولی انگار بصورت اتوماتیک حجم همه ی کارها چند برابر میشه . تقزیباً نیم ساعت پیش داشتم یه پرونده ی پیچیده رو پیش میبردم که یهو چشمم به پنجره و بارون نم نمی که شروع شده بود افتاد و...
-
"این جماعت عجیب "
سهشنبه 2 اسفند 1401 16:45
بنظرم پیچیده ترین موجودات کره ی زمین، انسانها هستند. در حالیکه می تونه پست ترین و رزل ترین باشه، میتونه به والاترین مقامات معنوی هم دسترسی پیدا کنه . کافیه یه نگاهی به دور و برمون بندازیم تا این تفاوت ها رو بهتر درک کنیم . من تو یه مجتمع 24 واحدی زندگی می کنم ، به دلیل مشغله های شخصی و ساعت هایی که بیرون از ساختمون می...
-
به همت وجود عزیزتون
یکشنبه 30 بهمن 1401 16:00
سلام دوستان نازنین و همراه . هفته ی قبل (سه شنبه ) وجهی که با کمک و همت شما عزیزای دلم جمع آوری شده بود رو برای اون خانم واریز کردم . تو این چند روز هم دوباره زحمت کشیدین و واریزی داشتین . دیشب براش پیغام دادم که بازم مبلغی جمع آوری شده . نگران وضعیت معیشتی اون خانم نیازمند بودم و تو چت ها متوجه وخامت اوضاعشون شدم در...
-
روسری هامونو برداشتیم؟؟
یکشنبه 23 بهمن 1401 15:40
در لحاف فلک افتاده شکاف پنبه می بارد از این کهنه لحاف میبینم که روسری هامونو برداشتیم وخیر و برکت تزولات آسمونی، دست از سر این مملکت بر نمیداره؟!! چی شد اون اراجیفی که سالها تو مُخ این ملت کردین؟؟ البته که ما فقط شمارو مسخره میکردیم ولی یه قشر بی سواد و هالو هم داشتیم این وسط که باورشون شده بود شما ناجی و دلسوز هستید...
-
تلخ و شیرین
پنجشنبه 13 بهمن 1401 16:45
الان که دارم براتون مینویسم ، عصر پنجشنبه ست.. هوا به نسبت اوایل هفته گرمتر شده و کمی از بارِ غصه ی دل وامونده ی من و لابُد خیلی از شما ها، کم شده. از اول هفته و شنبه ی لعنتیش که خوی زلزله اومد، هوا هر درجه ای که سرد شد، دل ما هم به هوای غم و بی پناهی هموطنانمون تو این سرما لرزید. این چند روزه با کمک خانواده و دوستان...