-
" عشق بی نظیر چیستا "
جمعه 6 آذر 1394 15:29
قسمت بیست و یکم بعضی وقتها هزاران حرف درسینه داری،هزاران بغض درگلو،تمام رگهای تنت تیر میکشد که فریاد کنی،اما هیچ کلامی پیدا نمیکنی!آن لحظه که حاج اکبر حرف میزد، صدایش از جای دوری به گوشم میرسید.از سرزمینی دور،گلها و سبزه های خونی،سه سال دویدن من میان قبر محسن و کوچه علی و آن گورستان پشت پادگان که باهم وضو گرفتیم ،کار،...
-
"ما سالمیم "
دوشنبه 2 آذر 1394 10:36
دوستان عزیزم ، چند روزیه وای فای خونه وصله و ظاهرا" مودم مشکلی نداره ، ولی نه لپ تاپ نه کامپیوتر به اینترنت وصل نمیشه .. اومدم بگم ما سالمیم خداروشکر و ادامه ی داستان پستچی رو بذارم تا بعد ... قسمت شانزدهم : وقتی به اتاق برگشتیم، حس کردم پدرم سریع صورتش را پاک کرد.چشمانش قرمز بود.یعنی گریه کرده بود؟من نمیخواستم...
-
"آخر هفته های طلایی "
سهشنبه 26 آبان 1394 01:05
ا مسال ییلاق بازی مامان و بابا خیلی طولانی شد ، در واقع تا همین سه شنبه ی گذشته ، فشم بودند و حاضر نبودند برگردند تهران . بالاخره با توپ و تشرهای آبجی خانوم " مینا " جان ، بند و بساط رو جمع کردند و افتخار دادند برگشتند منزل . والله مامان و بابا که برمی گردند ، ما هم سر و سامون می گیریم ، یعنی تکلیف خودمون می...
-
"شب رویاهای من "
سهشنبه 19 آبان 1394 21:00
بیست و یک سال پیش در چنین شبی ، مهربانوی بیست و یک ساله ، در میان انبوهی از تو رو پولک . عروس شد . امشب شب قشنگ رویا های من بود و باوجود طوفان هایی که ریشه ی درخت زندگی مشترکمون رو از جا بیرون آورد، ولی خاطره ی شیرین عشق پاکم ، فراموش نشدنیست . خدایا ممنونم که فرصت تجربه های ناب رو در اختیارم گذاشتی .
-
"در های بطری و نیت های پاک "
سهشنبه 19 آبان 1394 01:40
فکر میکنم تو وبلاگ قبلی پیش از انهدام بلاگفا ، ماجرای درهای بطری رو نوشته بودم ؟ به هر حال امروز تو اداره که سرمو انداخته بودم پایین و داشتم کار میکردم ، نایلکس بزرگی روی زونکنم نشست . سرمو که با تعجب بالا آوردم ، یادم افتاده بود که به خانم خدماتی طبقه مون سپرده بودم هر چی در بطری جمع میکنه برام بیاره . ازش تشکر کردم...
-
"دوستان گمشده و ناشناخته "
چهارشنبه 13 آبان 1394 01:57
تقریبا" هفت ، هشت ماه پیش بود که یکی از دوستان قدیمم تو شبکه های اجتماعی ، شعرای خیلی قشنگی برام می فرستاد. وقتی ذوق و شوق منو از خوندن شعرا دید ، پیشنهاد کرد که منو هم عضو اون گروه بزرگ کنه . با خوشحالی قبول کردم . خلاصه در محفل دوستان مجازی جدیدی قرار گرفتم که از همه جای دنیا عضو بودند و همه اهل شعر و ادب . دور...
-
"سلام ، اینجا تگزاس است"
جمعه 8 آبان 1394 16:37
خوانندگان عزیز ، سلام .. اینجا تگزاس است و هم اکنون مهربانو در حال تایپ نوشته ها از میان گلوله و تیر و تفنگ و پلیس برای شماست . ************* نترسید بابا تگزاس کجا بود . من همینجام ، پشت کامپیوتر همیشگیم که سمت راستم پنجره ی اتاق خواب مهردخت قرار داره . راستی همین امروز صبح ، مهردخت از همین پنجره گزارش های تگزاسی رو...
-
" از دبیرستان تا اتاق عمل"
سهشنبه 5 آبان 1394 01:44
نازی دوست نازنین دوران دبیرستانم رو که میشناسید ؟ همون خانم دکتر جراح چشم عسلی من ، که هنوزم وقتی نگاهش میکنم ، حس میکنم یه بچه گربه ی ملوس تو بارون مونده رو نگاه میکنم . یادمه آخرین روزی که تو دبیرستان نرجس درس خوندم ، همه ی روز رو دوتایی اشک ریختیم . مدرسه که تعطیل شد ، از چهارراه ایتالیا تا میدون انقلاب پیاده...
-
زندگی چون نفسی نیست غنیمت شمرش...
یکشنبه 26 مهر 1394 00:20
امروز بیست و پنجمین روز پاییز است تنها" پنج" روز مانده تا" بی مهری " سفر بودم تازه برگشتم ، فقط امدم سلامی کنم ، تاااا بعد
-
"داستان خواب و تابلوی تابستانه "
یکشنبه 19 مهر 1394 00:38
عالم خواب ، عالم عجیبیه ..گاهی خوابی که دیدم و یادم مونده ، باعث میشه قسمت زیادی از فردا رو بهش فکر کنم . مثل خوابی که چند شب پیش دیدم .. چندتا از خانوم های اداره مون باردار هستند ، یکی از اونها سه چهارسالی میشه که همکارمون شده ، تو یه طبقه کار میکنیم ، ولی نوع کارمون طوریه که اصلا" هیچ مراوده ی کاری باهم نداریم...
-
"گاهی متفاوت باش"
یکشنبه 12 مهر 1394 00:41
کیوان و نسرین تقریبا" هرسال تولد ش رو جشن گرفته بودند . نازنین خواهر کیوان هم تقریبا" هر سال شرکت داشت ، هرچند خیلی هم از جشن هاشون خوشش نمی اومد ولی به هرحال عمه ی سام بود و نمیشد بدون دلیل موجه تولد برادر زاده رو شرکت نکنه . دلیل اینکه تو مهمونی های کیوان اینا بهش خوش نمیگذشت ، این بود که از بیشتر دوستانی...
-
"نگاهی به آسمان"
دوشنبه 30 شهریور 1394 20:54
سلام دوستان با معرفت و نازنینم شاید لازمه قبل از شروع بگم ، این یکی دو هفته اصلا" و ابدا" دست و دلم به نوشتن نمیرفت . حال همگیمون هم خوبه ، مشکلی هم نبود و نیست ، شاید دلیلش پاییز زود رسه . آخه از وقتی خودمو میشناسم ، رنگ آسمون پاییز شور و نشاطمو می گیره . هر روزی که چشمامو باز میکنم و نور خورشیدو میبینم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 شهریور 1394 00:49
سلام عزیزای دلم . واقعیت اینه که امشب دلم میخواد یکمی باهاتون دردو دل کنم ، میخوام از چیزایی بگم که بجز قشر خاصی از مردم ، همگی درگیرش هستیم و اون چیزی نیست جز مشکلات اقتصادی کاری ندارم بعضی ها ره صدساله رو یک شبه رفتند و الان انقدر دارند که تا هفت پشتشون هم بخورند تمومی نداره .. اما بقیه ی مردم ، نظیر خودمون که قشر...
-
"خوشبختی همین نزدیکی هاست "
دوشنبه 9 شهریور 1394 00:19
به نازی گفتم : اینهمه شعر و متن زیبای ادبی رو از کجا برام می فرستی ؟؟ گفت : تو یه گروه ادبی عضو هستم همه یا خودشون می نویسند یا از آثار ادبی زیبا کپی می کنند ، دوست داری تو رو هم عضو کنم؟؟ اینطوری شد که منم عضو گروه صدوپنجاه نفره شون شدم . طولی نکشید که با کلی مرد و زن ایرانی از جاهای مختلف دنیا ، هم گروه شدم ، بیشتری...
-
وقتی لیاقت نیست
یکشنبه 1 شهریور 1394 00:01
دیروز جمعه بود و مهردخت بعد از چند ماه ، راضی شد به دیدن پدر و مادر بزرگش بره . صبح که از پدرش پرسیدم : با آژانس بفرستمش یا میای دنبالش ؟؟ حس کردم دوباره همون حالت های عجیب و غریب عصبانیت و خشم درونیش رو داره . بعد هم که مهردخت رفت ، یکی دو بار بهم تلفن کرد و خیالم راحت د که صداش رو شنیدم ، معمولی صحبت کرد ولی ته صدای...
-
" همراه و همسر تا انتهای عمر"
یکشنبه 25 مرداد 1394 23:25
این جهان مادی با همه ی مخلوقات عجیب و غریبش ، هر کدوم با دین و آیین خاصی خالقشون رو ستایش میکنند و وقت غصه ها دست به دامانش میشن که از گرفتاری نجاتشون بده و وقت شادی ازش میخوان که خوشحالی و خوشبختیشونو تداوم ببخشه ، من اسمش رو ناشناختنی گذاشتم و امشب میخوام بهش التماس کنم که همه ی آدم ها رو در زمان و مکان مناسب ، سر...
-
"یاد ایام قدیم"
پنجشنبه 15 مرداد 1394 22:20
امروز داشتم نوشته های قدیمی رو ، زیر و رو میکردم که به یه نوشته ی قدیمی رسیدم ، بی اختیار محو خوندنش شدم چه چیزایی یادم رفته بود ، چه خاطرات قشنگی تو زندگیم بوده که کم رنگ شده . کلی از خوندنش لذت بردم شماکه همیشه و تو همه ی نوشته هام همراهم بودید شاید خونده باشیدش ، البته کلی دوست جدید هم داریم که بد نیست اونا هم با...
-
اعلام برنامه
سهشنبه 13 مرداد 1394 13:59
امشب سه شنبه سیزدهم مرداد ، ساعت 10 شبکه tv persia تی وی پرشیا فیلم the age of Adaline رو نمایش میده .
-
"گپ و گفت های ساده"
یکشنبه 11 مرداد 1394 00:14
تا حالا شده آرزو کنید که ای کاش هیچوقت پیر نمیشدید و در اوج زیبایی و قدرت جوانی متوقف می شدید؟؟ یه چند دقیقه ای به این موضوع فکر کنید و ببینید جوابتون مثبته یا منفی؟ میدونید یکی از بدترین اتفاقاتی که ممکنه در زمان حیات یک انسان ، بیفته همینه ؟؟ دنیایی رو تصور کنید که شما فناناپذیر و دوست داشتنی هستید ولی همه ی...
-
" تور پلنگ دره "
شنبه 3 مرداد 1394 02:15
دوستان نازنینم از تک تکتون بابت تبریک تولد ها مخصوصا" تولد مهردخت جان، خیلی خیلی ممنونم . جمعه ی پیش بود که رفتیم پلنگ دره ، شب قبل همراه بقیه تقریبا تا ساعت د و نیم بیدار بودیم وسیله جمع کردیم و کوله پشتی ها رو بستیم . ساعت یک ربع به چهار بیدار باش رو زدیم و تند تند آماده شدیم و خودمونو به میدون ونک و محل جمع...
-
"تولدت مبارک، ای عشق بی بدیل من "
جمعه 26 تیر 1394 01:46
سرت روی کار جدید خم شده .. از حالت بانمک چشمات مخصوصا" چین قشنگی که گوشه ی لبهات ، جمع شده خنده م میگیره . خنده ی از سر شوق و یا شایدم ذوقی مادرانه . امروز به حرکت دست هات و محو کردن رد مداد رنگی روی تابلوت نگاه میکردم ... لرزش خفیفی تو ستون مهره هام حس کردم ... هی مهربانوووو این مهردخت کوچولوی توست . ببین چه با...
-
"این شب های دراز "
دوشنبه 22 تیر 1394 01:00
دستم به سمت شیشه ی گل گاو زبان دراز شد ، از کابینت کشیدمش بیرون . نمیدونم حواسم به چی پرت شد که ناخواسته ، شیشه ی زنجبیل رو هم همراهش بیرون کشیدم و وقتی متوجه شدم که شیشه ، با صدای گوشخراشی رو سنگ های کف، خورد شد و گوشه ی پام رو هم زخمی کرد . مهردخت صدا زد : -: چی شد مامان ؟ _: شیشه از دستم افتاد . -: فدای سرت .... و...
-
"در گیری های بی مورد جنسیتی "
جمعه 12 تیر 1394 16:42
چند ماه پیش ، یکی از دوستان عزیز و قدیمی بهم گفت میخوان یه گروه درمورد تعلیم و تربیت کودکان راه اندازی کنند و ازم اجازه گرفت تا من رو هم به گروه اضافه کنند .. ازش تشکر کردم . گفتم : عزیزم مهردخت چند روز دیگه پا تو هفده سالگی میذاره ، قطعا" دیگه روش های کودک خیلی مد نظر من نیست . گفت : میدونم ولی دوست دارم باشی...
-
"جشن تولد با گل باقالی ها"
دوشنبه 8 تیر 1394 02:45
براتون گفته بودم که تو گروه گل باقالی ها ، یک دوست نازنین بنام مرجانه دارم که بالرینه ؟؟ مرجانه متولد یازدهم تیرماه سال پنجاه و دوعه . (نادی جون این دوستمون دقیقا" یک هفته از من و تو کم سن تره) از هفته ی قبل همه قرار گداشته بودند که پنجشنبه شب که مصادف با چهارم تیرماه بود ، افطار و شام رو بریم بیرون . جاتون خالی...
-
"تولد من و همزادم مبارک "
پنجشنبه 4 تیر 1394 01:01
هنوزم دوست دارم خودمو ولو کنم رو زانوهای مامان مصی و اون درحالیکه موهامو نوازش میکنه داستان پر هیجان به دنیا اومدنم رو تعریف کنه . بیست و شش ساله و بیست و هشت ساله بودند که خدا منو بهشون داده .. این دو تا دلداده ی عاااشق ، با اون عشق پر شر و شور و کم نظیری که بهم داشتند ، بچه دار شدنشون هم معمولی نبوده . بجز چهار پنج...
-
"تیر ماه ، این ماه عزیز "
دوشنبه 1 تیر 1394 00:42
به تیر ماه سال نودو چهار شمسی خوش آمدید . می دونید که این ماه برای من سراسر خاطره و عشقه . تولد عزیز ترین های زندگیم تو همین ماهه و من هر ثانیه ش رو جشن می گیرم . امروز اول تیر ماه سالروز مبارک تولد نفسم و دوست نازنینم سیناست . خودم و مهردخت ، مانلی ، بهمن ، و تعداد زیادی از دوستان نازنینم متولد همین ماه گرم و دوست...
-
نهنگ عنبر
پنجشنبه 28 خرداد 1394 00:46
سلام عزیزان دلم بالاخره امروز ساعت ده ، امتحانات سال حصیلی 93-94 مهردخت پایان یافت . بعد از ظهر هم کلاس زبان داشت و از ساعت هشت شب خوابیده تا الان که یکربع به یک بامداده .. دیگه امشب بیدار نمیشه . تخته گاز رفت تا فردا . تو فاصله ای که که خونه بوده .. با خمیر بنیه ، فیله سوخاری خوشمزه ای درست کرده بود و درست زمانی که...
-
ساده نباشیم " قسمت دوم"
جمعه 22 خرداد 1394 20:39
بعد از صحبت ثریا و مهتاب با سحر، به دخترا و خانومای دیگه هم اطلاع داده شد و همه قرار گذاشتند بدون اینکه بهرام و آقایون دیگه از این موضوع با خبر بشن ، همه حواسشون رو جمع کنند و مراقب باشند تا با بهرام صمیمیت خصوصی ایجاد نکنند . مدتی از این اتفاقات گذشت .. در این بین مهتاب افسرده تر میشد ، هرچی سحر نصیحتش میکرد که ملامت...
-
ساده نباشیم "قسمت اول "
یکشنبه 17 خرداد 1394 23:33
بین جمعیت بیست و چند نفره ی دوستان ثریا ، بهرام پسر مرموز ولی دوست داشتنی حساب میشد . نمیدونم شاید بخاطر نحوه آشناییشون بود ... اصلا" بذار از همون لحظه ی آشناییش با بقیه تعریف کنم . ثریا دختری که تو همه ی محافل مورد توجه و محبت بقیه قرار میگرفت ، با وجودی که پا به سی و سه سالگی گذاشته بود ، همسر دلخواهش رو پیدا...
-
آخر زمون
یکشنبه 17 خرداد 1394 00:52
"دوره آخر زمونه دیگه بچه ها از این بهتر نمیشن " جهت انبساط خاطر این پست رو داشته باشید تا بعد ، دوست دارم بعد " فردا " باشه ... دوستتون دارم