-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 خرداد 1394 01:27
دلنوشته های مهربانو از آشنایی تا جدایی خاطرات ده سال زندگی مشترک ، با پدر دخترکم ... این با ارزش ترین میراث من برای اوست در اینجا بخوانید
-
امروز
جمعه 15 خرداد 1394 18:13
امروز می خواستم پست بنویسم ولی انقدر اسباب کشی مجدد از پرشین بلاگ به بلاگ اسکای خسته م کرد که دیگه نمیتونم.. دوستتون دارم و خوشحالم اومدم اینجا دلم براتون تنگ شده خیییییلی عاشق این اسمم
-
یاد عزیزت گرامی
شنبه 9 خرداد 1394 02:20
سیصدوشصت و پنج روز گذشت .. دوهفته ای بود که همه از هم سراغ مراسم را می گرفتند... لابه لای حرف ها می گفتند : یعنی یک سال گذشت ؟؟ چه زود انگار همین دیروز بود .. اما ، برای تو هر روزش سیصدو شصت و پنج روز طاقت فرسا و کش دار بود ... هر روز با یادآوری اینکه از دیدن روی ماهش و شنیدن صدای خنده های سرخوشش محرومی گذشت .. هر...
-
این روزها
چهارشنبه 6 خرداد 1394 23:27
خرداد ماهه و فصل امتحانات پایان سال تحصیلی .. امسال هم با همه ی هیجانی که داشت گذشت ، یاد اول سال تحصیلی بخیر من بین فروشگاه های تخصصی لوازم کار مهردخت و لیستی که به سفارش هنرستان دستم بود ، مات و مبهوت بودم دلم میخواست ابزاری که تو لیست بود رو به انگلیسی مینوشتند تا بتونم بخونمشون، چون اصلا" وارد نبودم حتی...
-
"اسباب کشی"
شنبه 2 خرداد 1394 23:48
مهربانو ی سرگردان و ویلان از زلزله ی ده ریشتری بلاگفا ، اینجا رو برای ادامه ی حیات مجازی انتخاب کرد ... باشد که در این مکان آرام گیرد
-
بازگشت از کویر مصر
پنجشنبه 17 اردیبهشت 1394 13:32
به روز آخر مسافرتمون رسیدیم اما لازم میدونم یه توضیحات تکمیلی بابت پست قبل بذارم که با کمک زری جان نوشتمشون . داخل قلعه بیاضیه ، اتاق ها با معماری جالبی ساخته شده اند و به نوعی وقتی طبقات را درنظر بگیرید تا پنج طبقه هم میرسه. هر خانواده ای که ساکن بیاضه بوده با توجه به ملک و آبی که در اختیار داشته، اتاقی درون قلعه بهش...
-
کویر مصر دومین روز اقامت
پنجشنبه 10 اردیبهشت 1394 13:24
شب اول تو کاروانسرای جندق تموم شد . فردا صبح زود بیدار شدیم بساط صبحانه تو اتاق غذاخوری پهن بود .. سلام سلام گویان نشستیم و صبحانه رو خوردیم و به سرعت به اتاق هامون رفتیم تا برای گردش آماده بشیم . در نزدیکی محل اقامتمان خانه ی قدیمی زیبایی بود که برای بازدید رفتیم .. وسایل قدیمی و نوع ساخت خانه بسیاردیدنی بود . همه ی...
-
اختتامیه نمایشگاه هنرستان روشنگر
یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 13:23
Copy link to clipboard بالاخره روز پنجشنبه که آخرین روز نمایشگاه بود ، فرا رسید من که انقدر رفته بودم و دوستای عزیزمونو همراهی کرده بودم دیگه جای همه ی تابلو ها رو حفظ شده بودم کمی برگردیم به عقب ... روز یکشنبه با هیئت باقالیون قرار گذاشته بودیم بریم نمایشگاه ... مهردخت صبح از ساعت هشت و نیم تا یک بعد از ظهر تو غرفه ی...
-
"پانزدهمین نمایشگاه آثار هنرستان دخترانه ی روشنگر"
یکشنبه 30 فروردین 1394 13:21
بالاخره روزموعود فرارسید بدو بدو و زحماتمون این یک هفته ی آخر به اوج خودش رسیده بود . برای رسوندن کارها به نمایشگاه ساعت ها تو قاب سازی بسیار منصف و خوش برخورد پارسا ، وقت گذروندیم .. شب ها مهردخت با دست و روی رنگی و کثیف به خواب رفت و امروز بالاخره با دیدن هنرستانش که ، همه ی زوایاش پر بود از آثار بسیار زیبای دوستانش...
-
کویر مصر - حرکت و اولین شب اقامت باقالی ها
دوشنبه 24 فروردین 1394 13:20
دوستان نازنین من سلام . امیدوارم حال تک تکتون خوب باشه و از هوای دلپذیر بهاری لذت ببرید ، من که انقدر گرمم میشه که اگه خونه باشم چند بار دوش آب سرد می گیرم . اول سخنم میلاد بانو فاطمه ی زهرا رو به همه ی شما عزیزان تبریک عرض می کنم ، مخصوصا" خانوم های گل بلاگستان . امیدوارم رزشون مبارک باشه و از " زن"...
-
گل باقالیا برگشتن
یکشنبه 16 فروردین 1394 13:04
سلام دوستان عزیزم ، باقالی ها جمعه ساعت یازده شب دقیقا" طبق زمان بندی به میدون ونک رسیدند و با سختی از هم دل کندند . تا رفتیم خونه بابا اینا ماشینو برداشتیم و اومدیم خونه ی خودمون و مهردخت وسایل شنبه ش رو آماده کرد و دوش گرفتیم شد ساعت سه و نیم صبح خوابیدیم . امروز بیشتر وقت رو خواب بودیم . این عکسا رو برای دست...
-
باقالی ها و کویر مصر
سهشنبه 11 فروردین 1394 13:03
سلام دوستای گلم حتما از اسم پست تعجب کردین .. والله ما یه گروه بیست و چند نفره ایم به نام گروه "گل باقالی ها" .. امروز عصری همه عازم تور کویر مصر هستیم .. کل تور مال ماست و فقط پنج نفر غریبه ند .. خدا به دادشون برسه . بر می گردم با یعالمه سفر نامه و عکسای خوب ان شالله . امیدوارم تو راه بتونم کامنتاتون رو...
-
باغ مهربانی مهرنام و مهرناز
یکشنبه 9 فروردین 1394 13:01
بارها جمله ی عشق در نگاه اول رو شنیدیم و همیشه ذهنمون میره سمت عشق تند و آتشین دو جنس مخالف به هم .. اما این عشق در نگاه اول ، میتونه به حس خوشایند نسبت به خیلی ها باشه .. مثلا" اولین باری که همسرآینده ی خواهر یا برادرت رو میبینی .. یا کسی که برای سال های آینده همکارت میشه و تو هیچ شناختی ازش نداری ولی با اولین...
-
سال نو مبارک
شنبه 1 فروردین 1394 12:59
دوقدم مانده به خندیدن برگ یک نفس مانده به ذوق گل سرخ چشم در چشم بهاری دیگر تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه ی تو یک سبد عاطفه دارمم ، همه ارزانیه تو ... "فرارسیدن بهار 94 مبارک "
-
روزگار با همه مخلفات
یکشنبه 17 اسفند 1393 12:57
سلام دوستان عزیزم ، امیدوارم خوب و خوش و سلامت باشید و دست همه تون بند خونه تکونی و خریدای شب عید باشه . روزی که میرفتم آخرین جلسه ی ایمپلنتم رو انجام بدم ، مطب دکتر حدود دویست متر ،تو طرح زوج و فردی بود ، من تا از ماشین گرم و نرم خودم پیاده شدم و نفس کشیدم ، سوز هوا ،گلومو سوزوند رفت پایین . همون موقع فهمیدم که چه...
-
درحواشی سال نو
یکشنبه 3 اسفند 1393 12:52
به آخرین ماه امسالم رسیدیم .. بازم مثل همیشه ، همه به هم میگیم " اصلا" فهمیدی چطور گذشت"؟؟ وقتی اسفند ماه میرسه انگار فیلم رو رو دور تند پخش میکنند ، همه در حال بدو بدو .. ما هم از قاعده مستثنی نیستیم .. مثل هرسال از اوائل بهمن هی بخودم میگم : ای بابا ، خونه که تمیزه ، منم که وقت ندارم ... اصلا"...
-
مهارت های اجتماعی
دوشنبه 27 بهمن 1393 12:48
تقدیم به همه ی دوستانم که کمتر از خواهر و برادر برام نیستید : من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم ، پر دوست ، بر درش برگ گلی میکوبم، روی آن با قلم سبز بهار، مینویسم ای یار ، خانه ی دوستی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دگر خانه ی دوست کجاست . دیرگاهیست به این می اندیشم ، خانه باشد طلبت ، شانه ی دوست کجاست ؟؟ *********...
-
دل شکسته مهربانو
پنجشنبه 23 بهمن 1393 12:45
گفته بودم از فیلم هایی که در جشنواره دیدم براتون مینویسم ... هرچند جشنواره ی امسال خاطره ی تلخی برام باقی گذاشت که گمان نکنم تا زنده هستم فراموش کنم ولی زیر قولم نمیزنم و براتون مینویسم . فیلم جامه دران شامل سه اپیزوت شیرین ، مه لقا و گوهر بود . شیرین رو مهتاب کرامتی و افسر اسدی و مصطفی زمانی بازی کردند .. مه لقا رو...
-
سنگینی بر دست نه بر شانه
پنجشنبه 16 بهمن 1393 12:43
تو یه آرایشگاه متوسط ، از محله ای متوسط پا گذاشتم .. هنوز ده روز از آخرین اصلاح صورت و ابروم نگذشته ولی انگار سنگینم .. هر وقت زیاد کلافه میشم و حس میکنم به از خودم راضی نیستم ، گذارم به اینجا میفته و خودم رو به دست زن آرایشگر می سپرم .. شاید همون مقدار کرکی که قرار بوده روزهای آینده ، مو بشه و من بهش فرصت ندادم ،...
-
پاورقی
پنجشنبه 2 بهمن 1393 12:41
سلام دوستان عزیز و نازنین خود خودم حال و احوال شما خوبه؟ مال ما خوبه ولی حال کامپیوترمون خیلی خرابه عاقا ما تابستون کفشامون تو راه پاساژ پایتخت پاره شد ، البته دروغ چرا ، پیاده که نمی رفتیم با ماشینمون بودیم ، بهتره بگم لاستیکای ماشینمون سابیده شد بس که رفتیم پاساژ پایتخت ، کامپیوترمونو ردیم زیر بغل، گردنمونم کج کردیم...
-
لای منگنه
شنبه 27 دی 1393 12:33
برای موفق شدن تو کارش به هر آب و آتیشی میزنه ، خدا رو شکر اخلاق سالمی داره ، چون تو مشاغلی که طرف کارگزاره ، خانم هم که باشه اگر خدای نکرده اهل خلاف باشه ، میتونه خیلی به بیراهه بره. درباره ی مژگان مینویسم ، مژگانخانم جوونیه که از سن کم کارش رو تو شهرستان و با بازاریابی شروع کرد .. تو کارش جدیت و سماجتی داشت که آمیخته...
-
" مزه پراکنی با طعم تحقیر "
جمعه 19 دی 1393 12:30
رفتیم مهمونی ... مریم ، خانوم خونه حسابی زحمت کشیده و چند مدل پیش غذا و غذا و دسر درست کرده ، پذیرایی نقص نداره و همه چیز در کمال زیابیی و کدبانوگری انجام شده . خودش و بچه ها هم آراسته ند ، روراست من هیچوقت ندیدم همسرش نامرتب باشه ، این تمیزی و مرتب بودن مسعود ، آقای خونه رو هم من بحساب دقت و مدیریت داخلی خانوم خونه...
-
سفر عشق بین من و همزادم
دوشنبه 15 دی 1393 16:20
شنبه بود ، مثل همه ی شنبه های دیگه اداره نبودم ... ساعت نزدیک نه و نیم صبح رو نشون میداد ، صدای زنگ تلفن بلند شد .. اونطرف خط ، خانوم آقایی عزیز بود. -: سلام مهربانو خانم . -: سلام خانوم آقایی عزیز حال شما ؟ -: ممنونم ، من خوبم . -: الهی شکر .. چه خبر خانوم آقاااایی؟؟ -: هیچی ، خبر خاصی نیست، فقط تا نیم ساعت دیگه خونه...
-
وقتی پیش بینی موقعیت های خاص رو نمی کنیم
چهارشنبه 10 دی 1393 16:17
داری خونه رو تحویل میدی تا از ایران خارج بشی ، نه اینکه یه مسافرت تفریحی در پیش داشته باشی ها .. داری مهاجرت میکنی حد اقل، برای چند سال .. همینطور که تو خونه ت رفت و آمده ، پرستار بچه ی واحد بغلی میاد میگه این بچه رو لطفا" نگه دارید برای من یه کار خیلی مهم پیش اومده .. تو بغلشو نگاه میکنی ، نوزاد معصوم و زیبایی...
-
تصمیم آذر از زبان آذر
جمعه 5 دی 1393 16:16
ست "تصمیم آذر" رو که خاطرتون هست؟همین چهار تا پنج پست قبل مربوط به روز نوزدهم آذر بود . بهترین حالتی که میشه برای نوشتن و نمایش دادن یه مطلب ، درنظر گرفت اینه که خود شخص مربوطه هم بیاد و در بحث شرکت کنه .. آذر قصه ی ما این کار رو کرده ، و تصمیمش رو برامون نوشته و از همه ی دوستانی که مطلب رو خوندن و نظراتشون...
-
یلدا و بنیامین و باز هم قضاوت
چهارشنبه 3 دی 1393 16:14
تو خبرها خونده بودم سی ام آذر ، بنیامین در برنامه ی "بعضیا" ، مصاحبه داره ..از اونجایی که من و مهردخت هر دو این خواننده ی نازنین رو دوست داریم، رو برچسبی تاریخ مصاحبه رو نوشتیم و چسبوندیم بغل تی وی تا فراموش نشه . درست یکسال پیش بود که بنیامین تو حادثه ی غم انگیزی همسر جوون و نازنینش رو از دست داد.. شرح...
-
مزدک جان خوش امدی
جمعه 28 آذر 1393 16:13
گاهی برامون پیش اومده که دستمون خالی شده و حسابی مستاصل شدیم که اینهمه گرفتاری رو چطور پشت سر بذاریم و به کی رو بندازیم تا مشکل مالیمون حل بشه .. شاید مجبور شدیم به نامردی رو بزنیم و با هزار منت ، وجهی رو قرض بگیریم تا بحران بگذره و مشکلمون رو حل کنیم یا از عالم غیب ، دست مهربون و توانایی یه راه جلوی پامون گذاشته و...
-
آیا تاریخ درس عبرت می دهد؟
سهشنبه 25 آذر 1393 16:12
و اینهمه برنامه ای که شبکه های مختلف پخش میکنند و کم پیش میاد که منو بیننده ی خودشون کنند، این یکی. منوو ابسته ش کرد . کاری به میزان صحت و سقم داستان با اونچه که در واقعیت رخ داده ندارم گو اینکه معتقدم نه کتاب های تاریخ نه فیلم و نمایش ها ، هیچکدوم شرط امانت رو اونطور که باید و شاید نگه نداشته ند . سریال حریم سلطان ،...
-
تصمیم آذر
پنجشنبه 20 آذر 1393 16:06
چهار پنج سال قبل که تازه وارد بود ، خیلی رفتارهای خاص و منحصر به فردی داشت .. رفتارش بیشتر پسرونه ست .. اون اوایل با همه در می افتاد ، اصلا" احترام کوچیکتر بزرگتر سرش نمیشد .. تو سلام دادن و خداحافظی کردن بی مبالات بود .. چندین بار برام از ماجراهای عاطفی که معلوم بود تهش به هیچ جا نمیرسه ، تعریف کرده بود ...اما...
-
دوست حبابی
جمعه 14 آذر 1393 16:04
ناهید دختر خوش قلب و با احساسی از فامیله ،چندسالیه که ازدواج کرده و یه پسر بچه ی ناز و یه دختر یکساله ی مامانی هم داره . معمولا" از حال و احوال هم باخبریم .تقریبا" یکسال و نیم یا دوسال قبل بود که هر زمانی با هم تماس داشتیم ، یا قرار بود هنگامه اینا برن خونه شون ، یا اونا از خونه ی هنگامه اینا اومده بودن ،...